اكنون، ما و شريعتی
1.41K subscribers
1.31K photos
198 videos
86 files
1.41K links
چشم‌اندازِ نوشريعتی
Download Telegram
🔷🔸آن پیرانه سر جوان
🔸برای دکتر محمد ملکی

🖋سوسن شریعتی

🔸دکتر ملکی را که می‌دیدی دو چیز را فراموش می‌کردی: 
الف : این که او پیر است. 
ب : این که خودت بچه‌ای و یعنی جوان. 

اعتنا نمی‌کرد به جوانی تو و مثلا خامی‌ات و می‌گذاشت که اعتنا نکنی به سن و موی سپیدش ...هم عصایش را فراموش می‌کردی و هم باطری قلبش را...(با همان عصا و باطری هر هفته می‌رفت کوه)گفتگو با او می‌شد یک هم محضری دموکراتیک و سرحال و سراپا انرژی حیات. موضوع هر چه می‌خواست باشد؛ به خصوص : دین یا سیاست. دو موضوع مورد علاقه‌اش؛ همان دو موضوعی که جوانی را بر سرش گذاشت؛ هم فرتوتش کرد و هم برایش مایه حیات شده بود. عصایش غالبا بابت همین دو موضوع بالا می‌رفت. در فیلم های دوران بدون عصا (جوانیش) می‌بینی که دستش را به بالا و پایین می‌برد: به انذار، به اخطار، به تهدید... با گذر زمان هیچ از این انرژی کم نشد. هرچه پیرتر می‌شد در نادیده گرفتن مرزها و خطوط قرمز شجاع تر می‌شد و از توی جوان تر می‌خواست که برای نادیده گرفتن ممنوع ها جسورتر باشی. دو «مجمل» در رابطه‌ی نسبت دکتر ملکی با این دو حدیث مفصل سیاست و دین را مرور می‌کنم و بس: 

🔹تیرماه سال 82 بود. یکسالی می‌شد که پس از بیست سال غربت شده بودم شهروند عصر سازندگی و اصلاحات. «کمیته مشترک ضد خرابکاری» را موزه کرده بودند و از ساکنین سابق این دیوارها و البته وارثین خواسته بودند بیایند و ببینند. از طرف خانواده شریعتی من رفتم ؛ برای رویارویی با مکانی که کابوس نسل‌ها بود. یادداشتی نوشتم «در ستایش آزادی» به بهانه موزه شدن زندان، که در جایی چاپ شده بود. یادداشت این چنین به پایان می‌رسید: 

🔸« و تو ای شهروند عصر سازندگی برو، ببین، به یادآور؛ ببخش اما فراموش نکن! و اما شما ای ساکنان سابق این دیوارها آیا این «توریسم»، این گشت و گذار در هزارتوهای خونین اسارت خود را بر ما «آزادها »خواهید بخشید؟ ببخشید!» 
به حساب خودم سهم توریست را از زندانی سوا کرده بودم. 

🔹به صبح نکشید؛ زنگ در خانه ما را زدند. دکتر ملکی بود و خواست که بروم دم در. نامه ای را به دستم داد و خداحافظی کرد و رفت. نامه با «فرزند عزیزم» شروع می‌شد: هشت صفحه؛ هر صفحه یک شلاق. بر سر در هر صفحه :

🔸 «دخترم»و باز یک شلاق. معلوم بود «یادداشت ادیبانه، پر احساس و صادقانه» من در او حشری به پا کرده بود از خاطرات خودش،.. و در آن هشت صفحه مکررا نفرت «باباعلی» از مصلحت را یادآوری کرده بود؛ انزجار از میان مایگی‌های آدم‌هایی که پس از آن 29 خرداد بارها با حقیقت آکروباسی کرده‌اند؛ چشم‌پوشی کرده‎اند، خود را زده‎اند به کوچه علی چپ و...دست آخر مرا بابت آن چند خط آخر که بوی مصلحت از آن می‌شنوید، و این که ادای گاندی یا مثلا ماندلا در می‌آورده‌ام ، توبیخ می‌کرد و نوشته بود: 

🔹« یک بار دیگر تاریخ را مرور کنیم و دعای دکتر را تکرار! «خدایا توانم ده تا حقیقت را در مسلخ مصلحت قربانی نکنیم.» اول تیرماه 1382.  
نامه با دخترم آغاز شده بود اما امضای آن این بود: «برادر کوچک»: محمد ملکی
برادر کوچکی که پدر وار تنبیه می‌کرد: با کلمات، با فراخوان حافظه، با حقیقت، با به رخ کشیدن میان مایگی..البته که می‌شود با برادر کوچک جدال بر سر حقیقت را ادامه داد و از سر گرفت و من، مفتخر به این که نوشته‌ام مورد توجه قرار گرفته؛ زخم خورده از این‌که متهم به فرومایگی شده‌ام و سراپا احترام نسبت به خضوع این پدر-برادری که به خاطر حقیقت تا خانه ما آمده است باز به سراغش رفتم و فرصت داد که داد و بیداد کنم.  
🔹تیرماه سال 91 بود. مجلس دوستانه‌ای به مناسبت ازدواج جوانی. چندین نسل جمع بودند. از پدربزرگ-مادربزرگ ها تا نوادگانشان. این وسط البته برخی پدرها نبودند. برخی به غربت رفته بودند و بعضی پشت دیوارها و این بار نه دیگر زندان کمیته‌ای که شده بود موزه. بسیاری از مهمانان به یاد می‌آوردند کلاس‌های تفسیر قرآن دکتر ملکی را. یک سالی می‌شد که هاله سحابی دیگر در میان ما نبود و یادم می‌آمد از اینکه گفته بود در حوزه حقوق زنان در قرآن هرچه آموخته از تفسیرهای دکتر ملکی در دهه هفتاد بوده است. 
🔸مجلس شادمانی بود اما دل‌های سوگوار و البته مذهبی هنوز گویا فرم مطلوبی برای شادی نیاموخته‌اند و مثل همیشه مجلس شادمانی بدل شده بود به جلسه بحث و گفتگو. دوستی این ناتوانی و نبود استعداد را به رخ کشید؛ یک موسیقی محلی کردی گذاشت و از ضرورت هارمونی میان موسیقی و حرکات موزون سخن گفت و جسارت کرد و برخاست تا نشان دهد. هیچ کس داوطلب نشد. مردان از سر محافظه کاری و بی‌ذوقی؛ زنان به دلیل حضور مردان. دکتر ملکی نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد.

📎 برای مطالعه و ادامه متن به آدرس زیر و یا گزینه instant view مراجعه کنید.

#یادداشت_اختصاصی
#سوسن_شریعتی
#دکتر_ملکی
#آزادگی
#اکنون_ما_شریعتی
🆔@Shariati40

https://bit.ly/3olFMjK
🔷🔸از آن زمستان تا این خزان !

🖋به کوشش: سید خلیل حسینی

🔸چرا نسیم چنین رنگ و بوی خوش دارد
میان راه چه کرده
ز سیم خاردار گذشته
و خود رسانده به آنجا
به روی خرمن گل ها
کنار تپۀ تاک
مکیده عطر ز گل های ریخته بر خاک؟

🔹حادثۀ بزرگ زندگیم در یکی از روزهای زمستان سال ۱۳۲۵ اتفاق افتاد و برای اولین بار به جرم خواندن روزنامه در مدرسه اولین سیلی سیاسی را نوش جان کردم و ترکه ها به پاهای کوچکم بوسه زد.

🔸از آن روز بیش از ۵۰ سال می گذرد. ۳۰ سال مبارزه همراه با رنج و زندان و دربدری ، سیلی خوردن ها و شکنجه شدن ها و در افتادن با استبداد سلطنتی با هدف بر پایی جامعه ای دور از ظلم و استبداد و بی عدالتی ، جامعه ای که بتوان در آن نفس کشید.

آه !
چه رویای قشنگی و در این ۳۰ سال چه بر من گذشت و بر ملت ما و همفکرانم . ... در این ۳۰ سال کارمان خواندن بود و شنیدن و تجربه آموختن و در کلاس درس و مساجد و محافل با مردم سخن گفتن و از حکمت عدل علی اسوه ساختن و ...اما افسوس با فرار شاه و نزدیک شدن پیروزی ، وقایع نگران کننده ای پیش آوردند تا انقلاب را از مسیر راستین خود منحرف کنند.

🔹چند ماه از انقلاب نگذشته بود که کار شریعتی زدایی و طالقانی زدایی در بعدی گسترده و رسمٱ شروع شد. چرا باید نقش شریعتی ها و طالقانی ها در پیروزی انقلاب کمرنگ می شد؟ مگر نباید نسل بعد از انقلاب درمی یافت چه کسانی و با چه کار بزرگی انقلاب را به پیروزی رساندند و نقش آنها که مدعی به پیروزی رساندن انقلابند در چه حد بوده است.

🔸در بهار سال ۱۳۶۰ بغض در گلو و خار در چشم در یک مقاله تحت عنوان " انقلاب فرهنگی و کودتای فرهنگی " ۱۳ سوال اساسی در مورد قدرت به دستان و کسانی که به نام اسلام بر این کشور حکومت می کردند ، مطرح کردم.

🔹همین مقاله و دیگر نوشته ها بهانه ای شد تا شب ۱۲ تیرماه سال ۱۳۶۰ نیمه شب به خانه ام بریزند و بیش از ۵ سال به جرم ضدیت با انقلاب ، زندانی نظام اسلامی باشم.

از کتاب " دیروز و امروز ... "


🔸" آنچه می خوانید تعدادی از مقالات ، مصاحبه ها و نامه هایی است که از سال اول پس از پیروزی تا امروز نوشته یا گفته ام و می تواند شاهدی باشد بر مسیری که انقلاب طی کرده است و فریادی از سر درد و دردمندی .

🔹دکتر محمد ملکی در سال ۱۳۱۲ در تجریش به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در شمیران به پایان برد. برای ادامۀ تحصیل به تهران آمد و موفق شد در رشتۀ بهداشت و صنایع غذایی به درجۀ دکتری ناٸل شود. در تب و تاب روزهای آغاز انقلاب ، طی حکمی سرپرست موقت دانشگاه را پذیرفت.

🔸دیروز و امروز حکایت آن روزها و روزهای بعد از سرپرستی دانشگاه است و در واقع بازتاب رخدادهای سیاسی - اجتماعی کشور در عرصه های رنگارنگ درس و سیاست و زندگی و ... است.

🔹🔸 " دیروز و امروز ... " گزیدۀ یادداشت های سیاسی - اجتماعی ۱۳۷۶ - ۱۳۵۸ ، دکتر محمد ملکی ، چاپ اول ، انتشارات قصیده ، تهران ۱۳۷۷

#معرفی_کتاب
#یادها
#دکتر_ملکی
#یادداشت_اختصاصی
#خلیل_حسینی
#اکنون_ما_شریعتی

🆔 @Shariati40