فردای بهتر (مصطفی تاجزاده)
44.8K subscribers
10.9K photos
3.44K videos
520 files
29.6K links
✳️کانال تلگرامی «فردای بهتر» با منش اصلاح‌طلبانه با ارائه رویکردی تحلیلی تلاش دارد به گسترش دموکراسی و بسط چندصدایی در جامعه ایران به امید فردایی بهتر برای ایران و ایرانیان قدم بردارد.

اینستاگرام: https://instagram.com/seyed.mostafa.tajzade
Download Telegram
📝📝📝دراویش از #یاهو تا #عملیات_داعشی؟!

✍🏼 احسان محمدی

دراویش در ذهن ما عموما" مردان کهنسال و ریش بلند و ژنده پوشی هستند که کشکول بر دوش و یاهو، یاهو گویان روزی اندکی می جویند و صد تن از آنها بر گلیمی بخسبند. آرام و بی آزار. حتی نقاشی شان را در ساندویچی ها دیده ایم که قلیان به لب به دنیای فانی می نگرند. همین!

اما چند وقتی است که آنها را چماق به دست و سنگ در پنجه و در حال زد و خورد با نیروهای انتظامی روایت می کنند و از دیشب حمله انتحاری با اتوبوس و پراید و کشتن چند نفر را به حساب آنها نوشتند.

#درویش و حمله انتحاری؟! درویش و محله اعیان نشین #پاسداران؟ درویش و خون و خونریزی؟! درویش و بی طاقتی؟

چه بر سر این مملکت آمده که خبر مرگ به جیره روزمره مان تبدیل شده؟! که هم درویشش فریاد #الله_اکبر سر می دهد هم سربازش، هم معترض خیابانی لااله الا الله می گوید و هم بازجو و زندانبانش...

من چیز زیادی در مورد فرقه ها و باورهای دینی نوظهور یا چنان که می گویند انحرافی و ضاله نمی دانم فقط از بچگی در گوش ما خواندند که #دین برای سعادت بشر آمده. که انسان را به خوشبختی کامل برساند.

#خاورمیانه خاستگاه بسیاری از ادیان و تقریبا" تمام پیامبران است، خیر سرش یک روز بدون خون و خونریزی ندارد، سعادت بشری پیشکش! اصلا" اگر باور داریم خدا یکی است، چرا برای اثباتش حتما" باید خرخره هم را بجویم؟ وقتش نرسیده در تعریف دین و دینداری و دین داران تجدیدنظر شود؟!

اما داستان دراویش گنابادی

اگر فکر می کنید #نورعلی_تابنده که درویشان گنابادی او را #مجذوب_نور لقب داده اند و گفته بودند اگر حکومت قصد دستگیری اش را داشته باشد تا پای جان می ایستند، یک درویش کشکول به دوش و تارک دنیاست سخت در اشتباه هستید!

تابنده یک حقوقدان ۹۰ ساله و دانش آموخته فرانسه است. قبل از انقلاب وکیل #آیت_الله_پسندیده برادر امام خمینی(ره) و #آیت_الله_طاهری بوده و نویسنده کتاب های متعدد از جمله #اسلام_دین_شمشیر_نیست بوده و ...

اگر فکر می کنید او قوانین و مقررات حکومتی را نمی داند اشتباه می کنید. تابنده در اوایل انقلاب معاون وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مدیر سازمان حج و زیارت و جتی #معاون_وزارت_دادگستری این نظام بوده! چه اتفاقی افتاده است که هواداران او از درویشی به خشونت رو می آورند؟

حمله با اتوبوس و پراید به مردم تازه شدن یک زخم است. در عاشورای ۸۸ هم این اتفاق افتاد. دو وانت #نیروی_انتظامی چند نفر را زیر گرفتند و گریختند. اعلام شد که ماشین را منافقان سرقت کرده اند و جنایت را انجام داده اند اما با وجود دهها دوربین امنیتی و ترافیکی در شهر هنوز گزارشی روشن از چگونگی ماجرا و عاقبت سرنشیان و آن خودروها منتشر نشد.

وقتی دیشب فیلم و خبر حمله خودرویی را شنیدم تنم لرزید. چه خشم متراکمی زیر پوست این کشور است... هی بگویید ایران امکان ندارد سوریه بشود!!

از شب گذشته برخی در شبکه های اجتماعی حتی خوشحال شده اند از حمله انتحاری با اتوبوس و پراید! افزایش #خشونت تا این حد خوشحالی دارد؟ کم خون دیده ایم؟ کم جنازه دفن کرده ایم؟ کم مادرهای این سرزمین عکس جوان به دست به قبرستان ها رفته اند؟!

اینکه دراویشی که به خدا و قرآن و اصول دین و ... اعتقاد دارند تا چه اندازه برای نظام خطرناک هستند که تحمل نمی شوند را نمی دانم اما بروز این همه تنش و تشنج در یک جامعه نشان دهنده عدم سلامت آن است. واقعا" نمی شد این ماجرا را با مدارا، با صبوری، با ریش سفیدی عقلا حل کرد و حتما" باید خون ریخته می شد و گاز اشک آور پاسداران را غرق در خود می کرد و ...؟ لابد نمی شد!

این کشور آرامش می خواهد. لبخند و امید می خواهد. نان می خواهد. این چیزها هم با باتوم و گاز اشک آور و شکستن شیشه بانک ها و حمله با اتوبوس و پراید به نیروی انتظامی به دست نمی آید... بزرگان وطن داد کنید. عقل را جایگزین شعار کنید. شعور را بنشانید جای شور... پیش از آنکه دیر شود.

@MostafaTajzadeh
http://up.upinja.com/h4pps.jpeg
📝📝📝گزارش نوستالژیک شاهدی عینی از گلستان هفتم

✍🏼سایه اقتصادی‌نیا

از روزی که نام کوچه‌ی ما در #پاسداران به رسانه‌ها راه یافت، دل ما سه‌ تا خواهر مثل برگ بید می‌لرزد:گلستان‌هفتم برای شنوندگان اخبار این روزها تنها نام یک کوچه است، اما برای ما ساکنان قدیمی آن، راستی که گلستان یادهای نوجوانی و خاطره‌های جوانی است.

ما در این کوچه بزرگ شدیم، آن‌وقت‌ها که دو طرفش خانه‌های ویلایی قشنگ ردیف شده بود و ظهرها که از مدرسه برمی‌گشتیم از پنجره‌ی خانه‌ها عطربرنج ایرانی و سبزی تازه بیرون می‌آمد. چهارشنبه‌سوری‌ها در این کوچه آتش برپا می‌کردیم، سرتا تهش را با دوچرخه دور می‌زدیم و عاشقانمان را سر همین کوچه ملاقات می‌کردیم. یکی از قشنگ‌ترین خانه‌های این کوچه درست روبه‌روی خانه‌ی ما بود، و وقتی صاحبانش خانه را فروختند و رفتند،قصه‌ی جدیدی در گلستان هفتم شروع شد. خانواده‌ی محترمی به نام «تابنده» ساکن این خانه شدند وپنجره‌ به پنجره‌ی ما نشستند.

با آمدن خانواده‌ی تابنده به گلستان‌هفتم، فضای کوچه‌ی ما تغییر کرد. صبح‌های زود که می‌رفتیم مدرسه یا دانشگاه، می‌دیدیم مردهای سیبیلو جلو خانه ایستاده‌اند و خانم‌هایی با چادرنمازهای گل‌گلی به این خانه رفت‌وآمد می‌کنند. چهارشنبه‌ها مراسمی داشتند مثل دعا یا روضه، که جمعیتی را به آنجا می‌کشاند. کوچه پر می‌شد از آدم‌هایی که معلوم بود از شهرستان‌ها آمده‌اند، و گاه از شب پیش در کوچه اتراق می‌کردند تا صبح زود به خانه‌ی همسایه‌ی نوآمده‌ی ما بروند. ما نمی‌دانستیم چه خبر است. تا آن موقع، که حوالی سال‌های ۷۷-۷۸ شمسی بود، نه اسم خانواده‌ی تابنده را شنیده بودیم و نه می‌دانستیم درویش‌ چیست! از ناآگاهی ما بود. اطلاعاتِ خانواده‌ی ما از دروایش منحصر می‌شد به دو سه مورد: یکی آهنگ گلپا که بابا عاشقش بود و وقت سرمستی می‌خواندش: «درویش رو هر گلیم پاره، شب رو سر میاره، قطره با یه دریا، براش فرقی نداره...» دوم، آنچه در درس عرفان و تصوف رشته‌ی ادبیات خوانده بودیم، که طبعاً اطلاعاتی تاریخی بود و ما خیال نمی‌کردیم در زمانه‌ی ما هم مصداق دارد، و سوم هم مستند «لحظاتی چند با دراویش قادریه» ساخته‌ی «منوچهر طبری»، از تولیدات سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران. همین و همین. ما چیز دیگری از درویش و درویش‌گری نمی‌دانستیم.طبعاً با این اندازه اطلاعات،گیج شده بودیم و نمی‌دانستیم با همسایه‌های تازه چه کنیم.صدای دعای آنها قاطی صدای MTV ما شده بود، و وقتی غروب‌ می‌شد و آنها وضو می‌گرفتند، تازه ما بساط را در بالکن می‌چیدیم و تا آخرهای شب که پشه تکه‌تکه‌مان می‌کرد تو نمی‌رفتیم.
بابا که حوصلۀ صدای دعا و روضه نداشت بنا کرد اعتراض:
آقا چه خبر است اینجا؟ کوچه را به هم ریخته‌اید! صدای دعایتان را پایین بیاورید، ماشین‌ هم جلو خانه ما پارک نشود. مگر مسجد است اینجا؟حسینیه است؟ حوصله نداریم.
فردا صبح زنگ زدند. بابا با اوقات تلخ رفت دم در، و وقتی برگشت یک دسته گل دستش بود و یک سینی گوشت قربانی، گردنش هم بگویی‌نگویی کج. گفت: آقای تابنده بود، آمده بودند معذرت‌خواهی.

ما ده پانزده سال با خانواده‌ی تابنده همسایه بودیم. در این سال‌ها جز مردمی، همراهی، مرافقت و مهربانی چیزی از ایشان ندیدیم. در خانه‌مان را که باز می‌کردیم برویم بیرون، بزرگ و کوچک تا کمر جلو ما خم می‌شدند و ما همیشه از اینهمه تواضع خجالت‌زده می‌شدیم. آشنایانی که اطلاعاتشان بیشتر از ما بود، وقتی کم‌کم از سکونت آقای تابنده درهمسایگی ما مطلع شدند، می‌گفتند:نور به کوچه‌تان تابیده. خوش به سعادتتان که با این مرد خدا مجاور شدید.
طبعاً سبک زندگی ما با آنها متفاوت بود و شاید برو بیایِ خانه‌ی ما، صدای موزیک و مهمانی و... هم سبب ناراحتی‌شان می‌شد، اما آنها جز با لبخند و ادب و احترام با ما رفتار نمی‌کردند. آزارشان به مورچه هم نمی‌رسید. سرشان به کار خودشان بود. پس می‌توان فهمید که چقدر برای ما دشوار است انتساب رفتارهای خشونت‌آمیز به درویش‌ها را باور کنیم. دشوار، در حد ناممکن.

روزی که در گلستان هفتم آتش‌افروزی به اوج رسیده بود، ماشینم را چند کوچه بالاتر پارک کردم تا بتوانم پیاده خودم را به مدرسه‌ی دخترم برسانم. از میان جمعیت معترض که می‌گذشتم با یک نگاه تشخیص می‌دادم کدام‌ها درویشند و کدام‌ها عابر یا تماشاچی. ناگهان چشمم خورد به چند نفر با سبیل‌های کلفت که قمه‌های خیلی بزرگ و چاقو به دست داشتند. از ترس قالب تهی کردم. حتی جرأت نمی‌کردم از میان جمعیت بگذرم. به جوانی که از شمایل آرام و محجوبش فهمیدم درویش است گفتم: آقا! اینجا مدرسه‌ی دخترانه است! جان بچه‌های مردم در خطر افتاده، دخترها ترسیده‌اند. چاقو و قمه چیست؟
گفت: خانم، ما نیستیم. قاطی ما شده‌اند. بیایید من شما را رد کنم.
همراه من شد و تا جلو مدرسه با من آمد. گفتم:ممنون
گفت: مثل تخم چشممان مراقب دخترهایتان هستیم. خیالتان راحت باشد....

@MostafaTajzadeh