عاشق آن قند تو جان شکرخای ماست
سایه زلفین تو در دو جهان جای ماست
از قد و بالای اوست عشق که بالا گرفت
و آنک بشد غرق عشق قامت و بالای ماست
#مولانا
سایه زلفین تو در دو جهان جای ماست
از قد و بالای اوست عشق که بالا گرفت
و آنک بشد غرق عشق قامت و بالای ماست
#مولانا
جان به حق پیوست چون بیهوش شد
موج رحمت آن زمان در جوش شد
چون که جانش وا رهید از ننگ تن
رفت شادان پیش اصل خویشتن
#مولانا
موج رحمت آن زمان در جوش شد
چون که جانش وا رهید از ننگ تن
رفت شادان پیش اصل خویشتن
#مولانا
یک عمر شهان تربیت عیش کنند
تا نیم نفس عیش به صد طیش کنند
نازم به جهان همت درویشان را
کایشان به یکی لقمه دو صد عیش کنند
(فروغی)
تا نیم نفس عیش به صد طیش کنند
نازم به جهان همت درویشان را
کایشان به یکی لقمه دو صد عیش کنند
(فروغی)
آن که نقشی دیگرش جایی مصور میشود
نقش او در چشم ما هر روز خوشتر میشود
عشق دانی چیست سلطانی که هر جا خیمه زد
بی خلاف آن مملکت بر وی مقرر میشود
#سعدی
نقش او در چشم ما هر روز خوشتر میشود
عشق دانی چیست سلطانی که هر جا خیمه زد
بی خلاف آن مملکت بر وی مقرر میشود
#سعدی
گر باده دهی و گرنه ، غم نیست
مست از تو ، شرابخانه از توست
مِی را چه اثر به پیش چشمت ؟
کاین مستی شادمانه از توست
#هوشنگ_ابتهاج
مست از تو ، شرابخانه از توست
مِی را چه اثر به پیش چشمت ؟
کاین مستی شادمانه از توست
#هوشنگ_ابتهاج
گفتا که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم
گفتا اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم
گفتا ز بخت بد اگر، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری، او را ز سر وا می کنم
گفتا که تلخی های می گر ناگوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم، آنرا گوارا می کنم
#سیمین_بهبهانی
گفتا اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم
گفتا ز بخت بد اگر، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری، او را ز سر وا می کنم
گفتا که تلخی های می گر ناگوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم، آنرا گوارا می کنم
#سیمین_بهبهانی
از کشتن و شکستن و بُردن حیا کنید
ما را دمی بحالِ خودِ مان رها کنید
باید که بعد ازاین غمِ دل را بباد کرد
دیگر نمیشود به شما اعتماد کرد
حالا که در جوانی خود پیر گشته ایم
از دیدنِ قیافهی تان سیر گشته ایم
بس کن دگر، که راهِ وطن راهِ جنگ نیست
حلی برای مسئله ها مان تفنگ نیست
تا کی به فکرِ شادی فردا نشسته ایم؟!
تا کی سکوتِ مطلق و تنها نشسته ایم؟!
تا کی بروی قبرِ شهیدان دعا کنیم؟!
تا کی به درد و غم شبِ مان را صبا کنیم؟!
تا کی بفکرِ کشتن و هی خوردنِ خودیم؟!
تا کی بگو نظاره گرِ مُردَنِ خودیم؟!
تا کی میان این همه "اما"نشسته ایم؟!
هی دست روی دست به تماشا نشسته ایم؟!
از جورِ تان که شکوه کسی سر نمیکند
ابلیس هم شبیهِ شما شر نمی کند!
بر سرزمینِ ما که خداوند شاهد است!
ظُلمی نموده اید که کافر نمیکند!
یارب! اگر بهشت رود قاتلِ وطن
بیزارم از بهشتِ تو، دیگر خدای من
#حبیب_بهشتی
ما را دمی بحالِ خودِ مان رها کنید
باید که بعد ازاین غمِ دل را بباد کرد
دیگر نمیشود به شما اعتماد کرد
حالا که در جوانی خود پیر گشته ایم
از دیدنِ قیافهی تان سیر گشته ایم
بس کن دگر، که راهِ وطن راهِ جنگ نیست
حلی برای مسئله ها مان تفنگ نیست
تا کی به فکرِ شادی فردا نشسته ایم؟!
تا کی سکوتِ مطلق و تنها نشسته ایم؟!
تا کی بروی قبرِ شهیدان دعا کنیم؟!
تا کی به درد و غم شبِ مان را صبا کنیم؟!
تا کی بفکرِ کشتن و هی خوردنِ خودیم؟!
تا کی بگو نظاره گرِ مُردَنِ خودیم؟!
تا کی میان این همه "اما"نشسته ایم؟!
هی دست روی دست به تماشا نشسته ایم؟!
از جورِ تان که شکوه کسی سر نمیکند
ابلیس هم شبیهِ شما شر نمی کند!
بر سرزمینِ ما که خداوند شاهد است!
ظُلمی نموده اید که کافر نمیکند!
یارب! اگر بهشت رود قاتلِ وطن
بیزارم از بهشتِ تو، دیگر خدای من
#حبیب_بهشتی
هنوز یار کسی نیستم، به غیر از تو
و بیقرار کسی نیستم به غیر از تو
اگرچه دور و بر من پر است از آدم
ولی کنار کسی نیستم، به غیر از تو
به پای درددل هیچکس نمیمانم
که غمگسار کسی نیستم به غیر از تو
تو نیستیّ و کمی سر به زیرتر شدهام
نه! شرمسار کسی نیستم به غیر از تو
به جادههای جهان چشم اگر که میدوزم
در انتظار کسی نیستم به غیر از تو...
اصغر عظیمی مهر
و بیقرار کسی نیستم به غیر از تو
اگرچه دور و بر من پر است از آدم
ولی کنار کسی نیستم، به غیر از تو
به پای درددل هیچکس نمیمانم
که غمگسار کسی نیستم به غیر از تو
تو نیستیّ و کمی سر به زیرتر شدهام
نه! شرمسار کسی نیستم به غیر از تو
به جادههای جهان چشم اگر که میدوزم
در انتظار کسی نیستم به غیر از تو...
اصغر عظیمی مهر
از صدای پر مرغان سحر
لاله از خواب گران دیده گشود
اولین پرتو سیمایی صبح
بوسه بر گنـبـــد مینا زده بود...
#فریدون_مشیری
لاله از خواب گران دیده گشود
اولین پرتو سیمایی صبح
بوسه بر گنـبـــد مینا زده بود...
#فریدون_مشیری
تا پیش تو نمیرد جانم نگیرد آرام
تا بوی تو نیابد دل بیقرار باشد
جانا، ز عشق رویت جانم رسید بر لب
تا کی ز آرزویت بیچاره زار باشد؟
#عراقی
تا بوی تو نیابد دل بیقرار باشد
جانا، ز عشق رویت جانم رسید بر لب
تا کی ز آرزویت بیچاره زار باشد؟
#عراقی
افٖـسـرده ی از یـار جدائیست دل من
سرگشته ی افـتـاده زپائیست دل من
کـم دانـه بریزید ، کـه در گلشن گیتی
دل کنده زهر برگ ونوائیست دل من
#معینی_کرمانشاهی
سرگشته ی افـتـاده زپائیست دل من
کـم دانـه بریزید ، کـه در گلشن گیتی
دل کنده زهر برگ ونوائیست دل من
#معینی_کرمانشاهی
هیچ از این خوبان گندم گون نصیب ما نشد..!!
ما سیَه بَختان مگر فرزند آدم نیستیم . . . ؟؟؟
ما سیَه بَختان مگر فرزند آدم نیستیم . . . ؟؟؟
بوسه از کنج لب یار نخورده است کسی
ره به گنجینه اسرار نبرده است کسی
من و یک لحظه جدایی ز تو، آن گاه حیات؟
اینقدر صبر به عاشق نسپرده است کسی
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را
تا به امروز به این مرگ نمرده است کسی
آب آیینه ز عکس رخ من نیلی شد
اینقدر سیلی ایام نخورده است کسی
داغ پنهان مرا کیست شمارد صائب؟
در دل سنگ شرر را نشمرده است کسی
#صائب_تبریزی
ره به گنجینه اسرار نبرده است کسی
من و یک لحظه جدایی ز تو، آن گاه حیات؟
اینقدر صبر به عاشق نسپرده است کسی
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را
تا به امروز به این مرگ نمرده است کسی
آب آیینه ز عکس رخ من نیلی شد
اینقدر سیلی ایام نخورده است کسی
داغ پنهان مرا کیست شمارد صائب؟
در دل سنگ شرر را نشمرده است کسی
#صائب_تبریزی
ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
بامت بلند باد که دلتنگیات مرا
از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنهکار کرده است
چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است
#فاضل_نظری
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
بامت بلند باد که دلتنگیات مرا
از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنهکار کرده است
چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است
#فاضل_نظری
.
من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمع
به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم
به دام زلف بلندت دچار و سردرگم
مرا جدا مکن از حلقه های زنجیرم
درخت سوخته ای در کنار رودم من
اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم
#فاضل_نظری
من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمع
به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم
به دام زلف بلندت دچار و سردرگم
مرا جدا مکن از حلقه های زنجیرم
درخت سوخته ای در کنار رودم من
اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم
#فاضل_نظری