کژ نگریستن
3.42K subscribers
684 photos
303 videos
732 files
370 links
این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید

https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYsdZIPVr6FxNjQ

ادمین
@rezamajidi1355555
Download Telegram
به استناد گوگل، الکسیس_تکزاس بانوی اول ایرانیان است، کسی که از اساطیر پیشی گرفته و دست کم در ایران به عنوان الههء سکس پرستش می شود. کلمهء " سکس " هم در رتبه های بعدی جستجوی فارسی زبانان قرار گرفته. حشریتِ آنان چنان غلظتی گرفته که "معیشت"،"سیاست" و "امنیت"شان را در خود فروبرده!
اینستاگرام هم که اینک محبوبترین شبکهء اجتماعیست این حکم را تایید می کند، فضایی عمومی که کاملن شخصی شده است، عرصهء تاخت و تاز لبهای غنچه شده و عضلات ورم کرده. ویترینی که در آن پروتزها و عضلات به نمایش گذاشته می شوند. برانگیختن میل جنسی اصلی ترین سازوکارِ افزایش فالوئرهاست. همه باید حد اعلایِ سکسی بودنشان را به رخ بکشند.
آنچه که در فضای مجازی جریان دارد نسخهء دیگریست از واقعیتی وقیح که با آن سروکار داریم. مناسباتی که سراپا جنسی اند. از دوستی های اجتماعی بگیر تا آگهی های استخدام. از مهمانیها بگیر تا محیطهای کاری. پاساژها. پارکها. ادارات. دانشگاهها و .... روابط بدوا یا موخرا مجرایی جنسی می یابند.
این آشوب و فوران میل جنسی چه چیزی را به ما نشان می دهد؟! این حرص و ولع فزاینده به سکس از کجا ناشی می شود؟! چرا عطش آنها هیچگاه فرونمی نشیند؟! آنها برای چیزی تلاش می کنند که هیچگاه حاصل نمی شود!


در فرانسه، زمانی که غیر از روابط جنسی از هیچ چیز دیگری حرف نمی زدند، #لکان گزاره ای را بیان کرد که برای جامعه شوکه کننده بود؛" #رابطهء_جنسی_امکانپذیر_نیست" حقیقت این عبارت را در تقلاهای ملال آور مردم می توان مشاهده کرد. مداومت آنها برای سکس دقیقن این ناکامی را نشان می دهد؛ ناکامی در رابطهء جنسی! آنها هر بار شکست می خورند اما سیزیف_وار محکوم به ادامه دادن هستند.
البته چنانکه #بدیو در تفسیر حکم لکان، اشاره می کند، "عمل جنسی" صورت می پذیرد منتها چیزی به نام "رابطهء جنسی" امکانپذیر نیست. در سکس نمی توان از رابطه سخن گفت، چراکه هر فرد تنها به میانجی بدن دیگری به خودش لذت می رساند، یکجور خودارضایی به مدد دیگری! هر فرد تا حد زیادی تنها و متکی به خودش است، ازین رو رابطه ای حاصل نمی شود، در نهایت لذت لذت شما خواهد بود، یک نارابطهء_نارسیستیک. به همین خاطر است که سکس تابع قانونِ تکرار است. تکرار عمل جنسی بدون شکل گیری هیچ رابطه ای. بارها و بارها تکرار می شود اما چیزی که برجای می ماند، تنهایی و احساس خلاء است.
وضعیت کنونی و جنون فراگیر سکس در غیاب چنین آگاهی رقم خورده. اینکه رابطهء جنسی امکانپذیر نیست و تیر شما همواره به سنگ خواهد خورد. اینکه سکس به خودی خود هرچقدر که لذت بخش هم باشد بازهم فرایندی مکانیکی، بدون روح و تکرار شونده است. تکرار می شود چون هربار شکست می خورد و عقیم می ماند. خلاءی که عمل جنسی از آن رنج می برد، همانطور که بدیو می گوید فقط با عشق پر خواهد شد. تنها در این صورت خواهد بود که رابطه امکانپذیر می شود و فرد به فراسوی خودشیفتگی و خودارضایی راه می برد، به ورای خودش.

#عادل_ایران_خواه

@Kajhnegaristan
کشی،که گاه هیچ خشونت آشکاری در آنها نیست،رسیده اند.از دیدگاه لکانی گرایش تکاملی این چنینی با دینامیسم درونی فرآیند دلالت سازگاری دارد.ظهور دال که مشروط و منوط به فروپاشی و گسستگی بعد تخیلی است،مشابه است با ارایه و پیشکش هدیه،به همان نحو که زایش دال اساسا امکان فرصت مبادله را پدید می آورد.از دیدگاه لکانی،مراسم قربانی نظانی آیینی برای از بین بردن انگیزه ی دال است.آنچه قربانی می شود.دسترسی مستقیم به ابژه های میل انسان را ممکن می سازد.انسان به کرات دست از چیزی می شوید تا احتمال باز پس گرفتنش را در قالبی جدید پدید آورد.درست مانند اینکه انسان بذر را به دل زمین تسلیم می کند و خوردن آن را به تعویق می اندازد تا محصول برداشت آماده شود.از این رو مراسم قربانی پدیدآورنده ی قلمرو پادشاهی دلالت است که در آن ابژه های میل انسان در اقتصاد بی پایان جانشینی ها به گردش در می آیند.این تفسیر،کارکرد قربانی را در امتداد دینامیسم عقده ی اختگی قرار می دهد،چون عمل قربانی در سطح مراسم آیینی آن قربانی آغازینی را که هر انسانی به آن تن می هد،در خود نمودار می کند.یعنی جدایی از مادر از طریق چشم پوشی از امنیت،آسایش و ارضای حاصل از تن مادر.
6.رویکرد لکانی پیوستگی مخفی قربانی توام با خشونت و قربانی نذری را نمایان می سازد.نابود کردن بدن قربانی باعث جریان یافتن کارکرد دال می شود.از دل خاکسترهای آتش مراسم قربانی، درست مانند پیکره ی بدن قربانی که با استخوان های بی گوشت و برهنه اس مجددا شکل داده می شود،با رقه ی خیال موجود کشته شده بر می جهد،که خود نوعی واقعیت بخشیدن به ابژه قربانی است.از این رو نابود کردن و محو شدن ابژه در بعد نمادین را به روی ما می گشاید که در آن چیزی از میان رفته،ممکن است در شکلی نو احیا شود.در این بعد، فضای دلالت و حرکت گفتار مداوم نو می شود و شکلی جدید می یابد.به این ترتیب فرآیند تبدیل حاصل از آیین قربانی که بر محور خشونت و نابودی تکان دهنده ای استوار است،بیش از آنکه کارکردش صرفا دادن هدیه باشد در جهت پایه گذاری خود هستی هدیه از طریق استقرار بعدی که در آن چرخه ی دادن و گرفتن جامه ی تحقق می پوشد کارکرد دارد.این چرخه با عملکرد دال هماهنگ است.نوید حاصل از پیشکش قربانی،مدام در جریان دلالت جان می گیرد.اما برای همیشه از تحقق یافتنش می گریزد.مراسم قربانی با مستقر ساختن چاچوب روابط دوگانه ای که سیستم دال بر آن استوار می شود و در عین حال به حرکت درآوردن ابژه ی واقعی ای که در یک دم گفتار را به حال خود رها نمی کند،به ماتریس میل انسان شکل می دهد.کارکرد اساسی مراسم قربانی بیش از آنکه do ut des(می دهم تا بازپس گیرم) باشد،do ut desidero(می دهم تا بتوانم بخواهم) است.

#روانکاوی

#قربانی

#لکان

فروید در مقام فیلسوف_ریچارد بوتبی

@Kajhnegaristan
✏️ روانکاوی، تراژدی و سیاست
سیاوش طلایی زاده

۱.هنگامی که #لکان سیمای اخلاق مطلوب خود را در #آنتیگونه می یابد به چیزی بیش از یک شباهت اتفاقی میان سوژه روانکاوی و قهرمان #تراژدی اشاره دارد.
تراژدی روایت چیرگی فرجامین سرنوشت است. ادیپ که در نهایت با تحقق پیشگویی کاهن معبد دلفی مواجه میشود و آشیل که سرانجام قربانی پاشنه پایش میشود دو نمونه از این روایت سیطره یافتن سرنوشتند: لحظه ای در گذشته که ناگهان بر سر آینده آوار میشود. در اینجا با غلبه مطلقیت زمان مواجهیم: آینده دیگر امری گشوده نیست و در لحظه ای ناگهان روایت به نقطه خاصی خواهد رسید که گریز و گزیری از آن نیست. این نقطه برای تراژدی مرگ است که ناگهان طومار همه چیز را در هم می پیچد!
از این رو وقتی آنتیگونه بی اعتنا به فرمان کرئون میکوشد برادرش را با احترام دفن کند در حقیقت با تخطی از فرمان شاه مرگ را بر خود میپذیرد و متهورانه به دیدارش میرود.

۲.معادل مرگ برای لکان #فقدان (lack) و غایت روانکاوی مواجهه با این فقدان به عنوان بن بست ذاتی میل (بخوانید سرنوشت) است. در روانکاوی نیز ما در سوگ "زمان از دست رفته" مینشینیم و سرانجام با پذیرش بازگشت ناپذیری گذشته آهسته آهسته به آنچه بر ما رفته است نزدیکتر میشویم. به عبارت دیگر روایت روانکاوی از زندگی روایت نداشتنها، ازدست دادنها و در یک کلام فقدان است. همچنان که در تراژدی نیز این نیستیِ اجتناب ناپذیر بر قهرمان حاکم میشود.
تفاوت البته در اینجاست که نیستی تراژدی در ردای مرگ ناگهان بر صحنه ظاهر میشود و قهرمان را از پای در می آورد اما تجربه نیستی در روانکاوی به میانجی تداعی آزاد و کارکرد work through ذره ذره به درمانجو وارد میشود و سهمگینی ضربه تراژیک را ندارد.

۳. بر خود پذیرفتن مرگ در روانکاوی معنای دیگری نیز دارد. همچنانکه در روانکاوی با "درنوردیدن فانتزی" سرانجام به تهی بودن آن پی میبریم -و این آموزه تلخ روانکاوی است- اما با فرض اینکه این فانتزی همواره در فضایی بین الاذهانی شکل میگیرد و در نتیجه آنچه تهی بودنش آشکار میشود نه فقط بازنمایی ذهنی فرد بلکه هر گونه روایت ایدئولوژیک است، در آن صورت "درنوردیدن فانتزی" معنایی جز رسوا کردن گفتمانهای ایدئولوژیک و آشکار کردن اختگی #دیگری_بزرگ ندارد. و از این رو آنتیگونه لکان با پذیرش مرگ بر خود در حقیقت به پیکار دیگری بزرگ می رود. پیکاری که فرجامش مرگ یکی از آن دو است.

۴. این روایتِ "نداشتن" همچنین نقطه مقابل تصویر وسوسه انگیز ایدئولوژی سرمایه داری معاصر است که همواره ما را به سوی "داشتن" سوق میدهد؛ آن هم با اسم رمز "پیشرفت". امروزه غایت زندگی همگانی دیگر نه رستگاری و نجات بلکه طی کردن پله های ترقی و #پیشرفت و "کسب موفقیت" است. دستیابی به بیشترین ثروت، ارتقای شغل و جایگاه اجتماعی، دستیابی به مدالهای علمی یا ورزشی و در یک کلام "کسی" یا "چیزی شدن" و ثبت نام خود در شبکه نمادین. روایت امریکایی پیشرفت همان کلیشه آغاز به کار "مرد موفق" دوران از دستفروشی یا پادویی و... است: شاید در گذشته "هیچ چیز" نبوده اید اما "آینده از آن شماست" و سرشار از "دارایی" (زندگینامه سلبریتیهای علم و قدرت را به یاد آورید: از استیو جابز تا ترامپ).
امروز کلینیکهای روانکاوی پر شده از درمانجویانی که گمان میکنند "چیزی نشده اند" و بر سر انتخاب آن چیزی که میخواهند به آن تبدیل شوند تردید دارند؛ و از این رو هر چیزی را برای مدتی کوتاه "تجربه کرده اند" و نوک زده اند. و جای شگفتی نیست که همه نیز گمان می کنند "خاص و متفاوت" از سایرینند و یا گلایه دارند که چرا تا حالا "آدم متفاوتی نشده اند."
بنابراین همواره باید هوشیار باشیم که سرمایه داری معاصر بر پایه سرپوش گذاشتن بر فقدان، یعنی بر همان بن بست ذاتی میل کار میکند. در اینجا میل نه ملازم فقدان که هم پیمانه کامیابی و سرمستی است.

۵. این سرپوش نهادن بر فقدان تنها با تبلیغ لخت و عور یک کالا یا "جهت دادن به افکار عمومی" رخ نمیدهد. بلکه امروزه ساخت یک #هویت که رضایتی در سطح تصویری برای مخاطب فراهم میکند مهمتر است. از این رو "چیزی" شدن در حقیقت فرمان پذیرش یک هویت تصویری خاص است: این طیف هویتی از سلبریتیها و اهالی مد آغاز میشود و تا وگنها و هیپیها یا حتی فعالان سیاسی هویت گرا نظیر بسیاری فعالان فمینیست یا همجنسگرایان را در برمیگیرد.
آیا درس روانکاوی برای سیاست تهی بودن همین هویت یابی ها نیست؟

۶. البته این خطر هنوز وجود دارد که روانکاوی با تأکید بر فقدان، در شمایلی عرفانی "تسلیم و رضا" و به عبارتی بی کنشی و انفعال را دودستی تقدیم وضع موجود کند و مجدداً در بازی سرمایه داری معاصر بیفتد که این روزها قوت غالبش عرفان بازی است. این چاله ای است که روانکاوی بارها در دامش افتاده و به نظر میرسد خود به تنهایی قادر به چاره کردنش نیست.
شاید الهیات بتواند در این راه به یاریش بشتابد.

@Kajhnegaristan
📚درباره اضطراب/رناتا سالکل/ترجمه عباس خورشیدنام و سیاوش طلایی زاده/ نشر شوند

به باور #لکان #دیگری_بزرگ همان عاملی است که به سوژه انسجام میبخشد و سنجه هایی را در اختیار او قرار میدهد تا به کمک آن کنش خود را تنظیم کند. به این اعتبار دیگری بزرگ ضامن امنیت فرد و یکپارچگی جامعه است. اما چه میشود اگر این دیگری دچار فروپاشی شود و آدمی احساس کند در وضعیتی گرفتار آمده که "هیچ کس کنترل اوضاع را در دست ندارد"؟ به باور #رناتا_سالکل نویسنده کتاب "درباره اضطراب" اگر مسئله بحران دیگری بزرگ را از چشم انداز روانکاوی #فروید و لکان ببینیم سرراست ترین پاسخ به چنین وضعیتی تجربه #اضطراب است. زیرا اضطراب هنگامی پدید می آید که "قاب فانتزی ترک برمیدارد" و دیگری قادر نیست به ندای سوژه پاسخ درخوری دهد.
سالکل در کتاب خود کوشیده است همچون دیگر اندیشمندان مکتب #روانکاوی_اسلوونی بر پایه نظریه لکان و به میانجی نقد محصولات فرهنگ عامه از جمله نمایشگاههای هنری، تاک شوها و پیامهای بازرگانی تلویزیونی، فیلمهای سینمایی و ... اضطراب را در تجربه اکنون ما مفهوم پردازی کند: از اضطرابی که در هنگامه جنگ گریبانمان را می گیرد تا اضطراب عاشقی یا اضطراب فرزندپروری.
با این وجود ادعای سالکل آن است که بر خلاف تصور رایج کنونی اضطراب چیزی نیست که بتوان با "دارو" یا حتی خود روانکاوی "از شرش خلاص شد" بلکه اضطراب تجربه ای است که ریشه در هستی آدمی دارد: زیرا تجربه عدم انسجام "دیگری بزرگ" تجربه ای محدود به روزگار ما نیست بلکه "دیگری" در مقام یک هسته سخت و یکپارچه هرگز "از پیش وجود نداشته است". به دیگر سخن دیگری به هیچ روی قادر نیست پاسخ درخور و بسنده ای به میل سوژه بدهد و تجربه ناکامی میل هم تروماتیک است و هم اضطراب زا و هم گریزناپذیر.


@Kajhnegaristan
🔴 روانکاوی، تراژدی و سیاست
سیاوش طلایی زاده


۱.هنگامی که #لکان سیمای اخلاق مطلوب خود را در #آنتیگونه می یابد به چیزی بیش از یک شباهت اتفاقی میان سوژه روانکاوی و قهرمان #تراژدی اشاره دارد.
تراژدی روایت چیرگی فرجامین سرنوشت است. ادیپ که در نهایت با تحقق پیشگویی کاهن معبد دلفی مواجه میشود و آشیل که سرانجام قربانی پاشنه پایش میشود دو نمونه از این روایت سیطره یافتن سرنوشتند: لحظه ای در گذشته که ناگهان بر سر آینده آوار میشود. در اینجا با غلبه مطلقیت زمان مواجهیم: آینده دیگر امری گشوده نیست و در لحظه ای ناگهان روایت به نقطه خاصی خواهد رسید که گریز و گزیری از آن نیست. این نقطه برای تراژدی مرگ است که ناگهان طومار همه چیز را در هم می پیچد!
از این رو وقتی آنتیگونه بی اعتنا به فرمان کرئون میکوشد برادرش را با احترام دفن کند در حقیقت با تخطی از فرمان شاه مرگ را بر خود میپذیرد و متهورانه به دیدارش میرود.

۲.معادل مرگ برای لکان #فقدان (lack) و غایت روانکاوی مواجهه با این فقدان به عنوان بن بست ذاتی میل (بخوانید سرنوشت) است. در روانکاوی نیز ما در سوگ "زمان از دست رفته" مینشینیم و سرانجام با پذیرش بازگشت ناپذیری گذشته آهسته آهسته به آنچه بر ما رفته است نزدیکتر میشویم. به عبارت دیگر روایت روانکاوی از زندگی روایت نداشتنها، ازدست دادنها و در یک کلام فقدان است. همچنان که در تراژدی نیز این نیستیِ اجتناب ناپذیر بر قهرمان حاکم میشود.
تفاوت البته در اینجاست که نیستی تراژدی در ردای مرگ ناگهان بر صحنه ظاهر میشود و قهرمان را از پای در می آورد اما تجربه نیستی در روانکاوی به میانجی تداعی آزاد و کارکرد work through ذره ذره به درمانجو وارد میشود و سهمگینی ضربه تراژیک را ندارد.

۳. بر خود پذیرفتن مرگ در روانکاوی معنای دیگری نیز دارد. همچنانکه در روانکاوی با "درنوردیدن فانتزی" سرانجام به تهی بودن آن پی میبریم -و این آموزه تلخ روانکاوی است- اما با فرض اینکه این فانتزی همواره در فضایی بین الاذهانی شکل میگیرد و در نتیجه آنچه تهی بودنش آشکار میشود نه فقط بازنمایی ذهنی فرد بلکه هر گونه روایت ایدئولوژیک است، در آن صورت "درنوردیدن فانتزی" معنایی جز رسوا کردن گفتمانهای ایدئولوژیک و آشکار کردن اختگی #دیگری_بزرگ ندارد. و از این رو آنتیگونه لکان با پذیرش مرگ بر خود در حقیقت به پیکار دیگری بزرگ می رود. پیکاری که فرجامش مرگ یکی از آن دو است.

۴. این روایتِ "نداشتن" همچنین نقطه مقابل تصویر وسوسه انگیز ایدئولوژی سرمایه داری معاصر است که همواره ما را به سوی "داشتن" سوق میدهد؛ آن هم با اسم رمز "پیشرفت". امروزه غایت زندگی همگانی دیگر نه رستگاری و نجات بلکه طی کردن پله های ترقی و #پیشرفت و "کسب موفقیت" است. دستیابی به بیشترین ثروت، ارتقای شغل و جایگاه اجتماعی، دستیابی به مدالهای علمی یا ورزشی و در یک کلام "کسی" یا "چیزی شدن" و ثبت نام خود در شبکه نمادین. روایت امریکایی پیشرفت همان کلیشه آغاز به کار "مرد موفق" دوران از دستفروشی یا پادویی و... است: شاید در گذشته "هیچ چیز" نبوده اید اما "آینده از آن شماست" و سرشار از "دارایی" (زندگینامه سلبریتیهای علم و قدرت را به یاد آورید: از استیو جابز تا ترامپ).
امروز کلینیکهای روانکاوی پر شده از درمانجویانی که گمان میکنند "چیزی نشده اند" و بر سر انتخاب آن چیزی که میخواهند به آن تبدیل شوند تردید دارند؛ و از این رو هر چیزی را برای مدتی کوتاه "تجربه کرده اند" و نوک زده اند. و جای شگفتی نیست که همه نیز گمان می کنند "خاص و متفاوت" از سایرینند و یا گلایه دارند که چرا تا حالا "آدم متفاوتی نشده اند."
بنابراین همواره باید هوشیار باشیم که سرمایه داری معاصر بر پایه سرپوش گذاشتن بر فقدان، یعنی بر همان بن بست ذاتی میل کار میکند. در اینجا میل نه ملازم فقدان که هم پیمانه کامیابی و سرمستی است.

۵. این سرپوش نهادن بر فقدان تنها با تبلیغ لخت و عور یک کالا یا "جهت دادن به افکار عمومی" رخ نمیدهد. بلکه امروزه ساخت یک #هویت که رضایتی در سطح تصویری برای مخاطب فراهم میکند مهمتر است. از این رو "چیزی" شدن در حقیقت فرمان پذیرش یک هویت تصویری خاص است: این طیف هویتی از سلبریتیها و اهالی مد آغاز میشود و تا وگنها و هیپیها یا حتی فعالان سیاسی هویت گرا نظیر بسیاری فعالان فمینیست یا همجنسگرایان را در برمیگیرد.
آیا درس روانکاوی برای سیاست تهی بودن همین هویت یابی ها نیست؟

۶. البته این خطر هنوز وجود دارد که روانکاوی با تأکید بر فقدان، در شمایلی عرفانی "تسلیم و رضا" و به عبارتی بی کنشی و انفعال را دودستی تقدیم وضع موجود کند و مجدداً در بازی سرمایه داری معاصر بیفتد که این روزها قوت غالبش عرفان بازی است. این چاله ای است که روانکاوی بارها در دامش افتاده و به نظر میرسد خود به تنهایی قادر به چاره کردنش نیست.
شاید الهیات بتواند در این راه به یاریش بشتابد.

@Kajhnegaristan
کژ نگریستن
@Kajhnegaristan
‍ فرآیندِ تولیدِ سرمایه‌داریِ صنعتی با ایثارِ کارگرانی ممکن می‌شود که به جایِ لذّت بردن، کار می‌کنند. تولید در نبودِ این ایثارِ مداوم، متوقّف می‌شود. صنعتِ سرمایه‌داری به این معنا از لذّتِ کسانی که برایش کار می‌کنند تغذیّه می‌کند. امّا لذّتِ فداشده صرفاً ناپدید نمی‌شود. ماشین‌هایِ صنعتی تجلّیِ لذّتِ ازکف‌رفته‌یِ کارگرند: ماشین با نوعی سرزندگی که کارگر از آن محروم است کار می‌کند. فرآیندِ تولیدِ سرمایه‌داری لذّت را با محصولِ جانبیِ خود –ارزشِ افزوده- به نمایش می‌گذارد. به نظرِ مارکس، سرمایه‌دار یکسره ارزشِ کارِ کارگر را با پول جبران می‌کند، امّا آن‌چه بدونِ جبران به جیب می‌زند ارزشِ افزوده است که از بهره‌وریِ کار تولید می‌شود. ارزشِ افزوده به سرچشمه‌یِ سودِ سرمایه‌دار بدل می‌شود و آشکارا به آن‌چه کارگر فدا کرده اشاره می‌کند.

بینِ کارگری که لذّتِ خود را در راهِ ماشین فدا کند و والدینی که لذّتِ‌ خود را در راهِ کودک فدا کنند شباهتِ مستقیم وجود دارد. ماشین به جایِ کارگر و کودک به جایِ والدین از لذّت برخوردار می‌شوند. در هر مورد شخص لذّت را به این امید فدا می‌کند تا بیش از آن‌چه فدا کرده به دست آورد –یا به شکلِ ثروتِ آینده یا لذّت‌جوییِ غیرِ مستقیمِ کودک که فرصت‌هایی خواهد داشت که والدینِ او نداشته‌اند. سرمایه‌داری از ساختارِ بازتولیدِ بشری به این منظور بهره‌برداری می‌کند تا سوژه‌ها را متقاعد کند که در آن مایه بگذارند. لَکان متذکر می‌شود که این برداشت از ارزشِ افزوده‌یِ مارکس بود که به او اجازه داد وجودِ لذّتِ افزوده را کشف کند، لذّتی که پس از ایثارِ اوّلیّه‌یِ لذّت در سوژه ظاهر می‌شود.

📕 (تاد مک‌گوان؛ #سینمای_دیوید_لینچ ؛ تحلیلی بر پایه‌یِ اندیشه‌هایِ #فروید، #لکان و #هگل؛ ترجمه‌یِ محمدعلی جعفری)


@Kajhnegaristan
●یک زن تنها در روان پریشی با مرد دیدار می کند! #ژک_لکان

مقاله ای کوتاه از #مهدی_رفیع 👇


@Kajhnegaristan
🔴میل زنانه


کلود شابرول :
تصویر ژویی سانس زنانه میان هیستری و انحراف

سینمای موج نو فرانسوی علی رغم شباهت‌های ویژه‌ی سینماگران اش،دارای تفات‌هایی اساسی در بطن خود نیز هست.این تفاوت‌ها گاه چنان تعیین کننده‌اند که حتی سبک و نگاه پیشین یک فیلم ساز را دگرگون می کنند.کلود شابرول در میان سینماگران موج نو به نسبت حاشیه‌ای تر است و در عین حال سینمایی حادثه‌ای تر دارد.شابرول در 1968 با فیلم «گوزن‌های ماده» هم راستا با تبدل جایگاه زنان در رمان موج نو،و به ویژه در آثار مارگریت دوراس،تغییری را در ورود به برهه ای جدید از «بیان میل زنانه» ترسیم می کند که هم چنان در «چارچوب های #هیستریک میل زنانه» می گنجد.«مدراتوکانتابیله» دوراس نیز دقیقاً این جایگاه میانه‌ی میل زنانه را نشان می دهد.

"میل به خروج از ساختار،در عین حفظ و نگه داشتن آن."

شابرول موفق می شود پیچیدگی های #میل_زنانه را در عین نشان دادن این حقیقت آشکار کند که ما اساساً نمی دانیم ابژه‌ی میل مان چیست.تنها زمانی این موضوع برای ما روشن می شود که «دیگری» به چیزی میل داشته باشد.این همان فرمول هگلی-لکانی میل است:«میل انسان میل به میل دیگری بزرگ است».

قاعده ی #هیستریک همواره نوعی تقلید را در خود دارد،و از این رو هرگز میلی مبدعانه و آفرینش گر نیست،هیستریک همواره بیش از آن که تأثیر گذار باشد،تأثیر پذیر است.

با این حال،شابرول سویه ی دیگری از میل زنانه را آشکار می کند که تنها در نوعی «انحراف» قادر می شود ابژه ی میل را از آن خود کند.اگر هیستری قرار گرفتن در جایگاه میل دیگری بزرگ است،انحراف قرار گرفتن در جایگاه #ژوییسانس دیگری بزرگ است.

شاید شابرول خطر پذیری بزرگ میل زنانه را این گونه نشان می دهد:همواره در مسیر خروج از «سیاست هیستریک میل» نوعی انحرافی به سوی جایگاه ژوییسانس وجود دارد که بر گذشتن از آن مستلزم استقرار در آفرینش نوینی از خود مفهوم زنانگی است که #دلوز و #گتاری آن را «زن-شدن» و شاید «شدن زن» می نامند.

🔮جمله معروف لکان که «یک زن تنها در روان پریشی با مرد دیدار می کند»،را می توان به این معنا درک کرد که نوعی موضع شیزویی برای میل زنانه وجود دارد که تنها در جنون یا روان پریشی قادر است به فراسوی دوگانه هیستری-انحراف برسد،چرا که سوژه همواره نه با یک فرد واقعی،بلکه با «ابژه فانتزی» خود دیدار می کند.

این همان محدوده ی اندکی است که تنها تعداد کمی از زنان قادرند به یاری عشق در آن مستقر شوند،جایی که برسون در فیلم ژان دارک می تواند بدان دست یابد.

#دلوز #گتاری #لکان

@Kajhnegaristan

www.youtube.com/watch?v=nMTYB2cSu2Y&feature=share
نشانه شناسی کلیسا نوتر دام از منظر بودریار
سعید جلوخانی
قسمت اول


📘وضعیت ارجاع دادن نشانه از نگاه بودریار را می توان به این صورت در نظر گرفت:
مرحله نمادین ، دال ، مورد ارجاعی طوری در نظر گرفته می شود که که گویی مستقیما به هم وصل شدند.
مرحله شمایی دال به عنوان بخشی از ارجاع و مهم تر از آن نمایش گر شفاف است .
حالا گفته های خودم را شفاف کنم ، امر نمادین ، امری است که واقعیت را پنهان می کند، امر نمادین ، #رسانه حقیقت را #وانموده نشان می دهند یعنی واقعی تر از آن چیزی که هستند .
به قول بودریار : " ما در عصری زندگی می کنیم که نشانه ها از معنا و مفهوم تهی شدند ". می توان گفته بودریار را اینگونه صورت بندی کرد:
تصویر بازتاب واقعیت است .
تصویر بر چهره امر واقع نقاب می زند و آن را منحرف می کند .
تصویر غیاب واقعیت اصلی را پنهان می کند .
تصویر هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد ، بلکه وانموده است .
تصویری که جنایت های قرون وسطی را پنهان می کند . نقابی بر جهل دینی کلیسایی مسیحیت است .
تبلیغات از نشانگان و دال و مدلول ها استفاده می کنند .
نشانه همانطور که قبلا گفتم برای انتقال دانسته ها و اطلاعات ما هستند که دوست داریم به دیگران آنها را انتقال بدهیم .
حقیقت رسانه ای تمام واقعیت را نشان نمی دهد . امر نمادین دروغ می گوید ، ما را گول می زند یا دست کم تمام حیقیت را بازگو نمی کند .
به قول #لکان در سمینار تلویزیون، " من تمام #حقیقت را نمی گویم زیرا زبان از گفتن تمام آن ناتوان است . " این امر نمادین تمام حقیقت را نشان نمی دهم وانموده نشان می دهد .
تصویر ابزار شکنجه را نشان نمی دهد ، رنج ها گوش پشت نوتر دام و ایزمیرالدا را نشان نمی دهد تصویر وانموده آن پنهان شد اما باز بنا از نو ساخته می شود .
اگر بودریار زنده بود این مدلی می نوشت .📘
ادامه دارد



منبع: مبانی نشانه شناسی، دانیل چندلر، ترجمه ی : مهدی پارسا
#سعید_جلوخانی
#نشانه_شناسی
#ژان_بودریار


@Kajhnegaristan
 فرهنگ امروز: 
ترجمه محمد زمان زمانی

📘تأملی فیلسوفانه پیرامون «چیستی پول» / چرا انسان نسبت به پول شور و شهوت دارد؟

پروفسور آلن #بدیو در حال‌حاضر شناخته‌شده‌ترین فیلسوف فرانسوی معاصر است. او در سال ۱۹۳۷ از پدر و مادری که یکی استاد فلسفه و دیگری استاد ریاضیات بود، به دنیا آمد. سنتز این پدر و مادر را شاید بتوان در فلسفه فرزندشان جست: «هستی‌شناسی‌ای ریاضیاتی مبتنی بر نظریه مجموعه‌ها».

بدیو پس از انتشار کتاب‌های «نظریه سوژه» و «وجود و رخداد» به شهرتی دیرهنگام دست یافت. در دیدگاه او «سوژه» با «رخداد» گره می‌خورد و با «وفاداری به آن» تعریف می‌شود.

فلسفه بدیو در زمره فلسفه‌های متأثر از #لکان، روانکاو نامدار فرانسوی است و مفهوم «رخداد» جایگاهی چونان امرواقعی یا حادثه تروماتیک در روانکاوی لکانی دارد.

بدیو همراه با اسلاوی #ژیژک و فردریک #جیمسون، چپ‌گرایی رادیکال و از منتقدان جریان پسامدرنیسم است و فلسفه‌اش چونان دیدگاه استاد و مرادش لویی #آلتوسر به گونه‌ای ادامه مبارزه طبقاتی در سطح نظریه محسوب می‌شود.

گفتار کوتاه پیش رو، دیدگاه او را درباره «پول» بازمی‌نمایاند که بهتر از هر چیز نشانگر تأثیر #مارکس و رویکردهای روانکاوانه بر اوست.

٭٭٭

🌏من فکر می‌کنم مارکس تعریف خوبی از «پول» ارائه داده است: یک معادل عام و کلی (General Equivalent). پول چیزی است که «معادل با هر چیز دیگری» است. این امری است که سبب می‌شود شور و شهوت به پول وجود داشته‌باشد. چون شور و شوق نسبت به پول به منزله شور و شوق به هر چیزی است که خواستار آن هستیم، هر آنچه بدان «میل» داریم.

پس نهایتاً، اشتیاق به پول در واقع یعنی شوق به یک ابژه‌ «میل» که حقیقتاً تعریف نشده‌است. چیزی که چونان میلی مبهم نمودار می‌شود، میلی که کلی است و عام، گونه‌ای میل به هر چیزی. این به «خشونتی» می‌انجامد که به‌ مثابه‌ میلی عملاً نامتعین محسوب می‌شود، میلی که همزمان مطلق است و عام، میلی که بی‌درنگ وارد رژیمی از «رقابت» می‌شود.

پس پول چیزی است که «خشونت رقابت» را سازمان می‌دهد. زبان پول دقیقاً زبانی است که وانمود می‌کند بی‌حد و مرز است. به این دلیل، زبانی است مجنون و بی‌عقل. این زبانی است که جهانی را پیشکش می‌کند که حد و مرزی ندارد. جهانی از «امیال محدود نشده».

به نظر من، افسانه‌های مستولی در جهان سرمایه‌داری افسانه‌هایی‌اند که به طریقی مرتبط‌اند با استیلای پول. اینها افسانه‌هایی‌اند در آن واحد حول پرسش از میل و رقابت نامحدود هر دو. ما نیازمند تغییر این افسانه‌هاییم و این بسیار مهم است. و می‌توانیم بگوییم این بزرگترین چالش پیش روی هنرمندان معاصر و مسئولیت آنهاست. این بر عهده‌ هنرمندان کنونی است که افسانه‌های نوینی بیافرینند.🌏

برگرفته از:

http: //news. genius. com/Alain-badiou-what-is-money-annotate

منبع: روزنامه ایران

@Kajhnegaristan
🌏پژوهشهای فلسفی در باب ذات آزادی انسان اثر فریدریش ویلهلم یوزف شلینگ در 1809 منتشر شد و به گفته #هایدگر از ژرفترین آثار فلسفه آلمان و تاریخ فلسفه غرب است. #شلینگ در 1795 در نامه ای به #هگل میگوید "اول و آخر هر فلسفه آزادی است". در فلسفه متاخر او این آزادی است که تبیین میکند چرا اساسا چیزی هست بجای آنکه نباشد. این رساله بر متفکران بسیاری تاثیر گذاشته که از آن میان به نامهایی چون #شوپنهاور، #کیرکگارد، #انگلس، #باکونین، هایدگر، #سارتر، #بلوخ، #لکان و #ژیژک اشاره کرد. شلینگ به یک معنا حتی پیشگام نوعی الهیات پویشی است با تعریفی که از خدا یا مطلق بعنوان موجودی در حال صیرورت دارد. حتی دیالکتیک منفی #آدورنو و ناتوان دیدن منطق ایدیالیسم از درک مفهومی ساحت حقیقت و هستی را به نوعی در کار او میتوان دید. شلینگ فیلسوفی مخالف نظام است، خدا برای او نه یک نظام بلکه نوعی زندگی است. بر همین پایه هاست که گاه وی را منادی اگزیستانسیالیسم و حتی پسامدرنیسم نیز دانسته اند. برای شلینگ هستی پیش از هر چیز واجد صفت "اراده" است، و همین تعریف سنگ بنای او از نظام آزادی است. شلینگ در این کتاب مسایلی همچون همه خداانگاری و تفاوت آن با دترمینیسم و رابطه آزادی با تصادف و ضرورت را به کاوش می گذارد. از این حیث او بسیار بر اسلاوی ژیژک تاثیر گذاشته است. او در شلینگ تفسیری پیش آگاهانه و ماتریالیستی از تکوین سوبژکتیویته میبیند، هرچند تفسیر شلینگ روایتی تیوسوفی ماب است. بخش مهمی از غنای اندیشه شلینگ برای او در تبیین وی از ظهور آزادی و اختیار نهفته است در گذار تروماتیک از شالوده به اگزیستانس. به هر ترتیب، شلینگ همچنان فیلسوفی است منتظر کشف شدن که امکانها و قابلیتهای فعلیت نیافته بسیاری در خود حمل می کند.🌏

پژوهش های فلسفی در باب ذات آزادی انسان/ویلهلم شلینگ/ترجمه؛مجتبی درایتی-ابوالحسن ارجمند تاج الدینی


@Kajhnegaristan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 لکان و تلویزیون

👈 بخش سوم: روانکاوی و روان‌درمانی
ترجمه: محمد پورفر

#لکان

@Kajhnegaristan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎞 #لکان_و_تلویزیون

🎥 بخش چهارم: فروید
یا لکان؟
🔆ترجمه: محمد پورفر

با استفاده از متن ویراستاری شدۀ ژاک آلن میلر

@Kajhnegaristan
🔰 خوب و بد را چه کسی تعیین می‌‌‌‌‌‌کند؟
✍️
#لکان؛ #تلویزیون؛ چالشی برای استقرار روان‌کاوی
مترجم؛محمد پورفر


مصاحبه‌گر:
🔺روان‌شناس‌ها، روان‌درمان‌گرها، روان‌پزشک‌ها، همۀ کارکنان سلامتِ روان؛ این‌ها افرادِ عادیِ این حیطه هستند، کسانی که در حال سختی کشیدن‌اند، کسانی که تمامی بارِ مصیبت‌های دنیا را روی شانه‌های‌شان حمل می‌کنند. در این شرایط، روان‌کاوها در حال انجام چه کاری هستند؟🔻

#لکان:
🟢 یک چیز قطعی است: به دوش کشیدن بار مصیبت، آن‌گونه که شما بیان کردید، وارد شدن به گفتمانی است که مصیبت را تبیین می‌کند، حتی اگر صرفاً در اعتراض به آن باشد.

خیلی ساده باید بگویم این مرا در موقعیتی قرار می‌دهد که برخی آن را به عنوان محکوم کردن سیاست ارزیابی می‌کنند. من این را، تا جایی که به خودم مربوط می‌شود، به عنوان پرسشی برای همگان در نظر می‌گیرم.

بهرحال، «روان‌فلان ‌و بهمان‌ها،» از هر نوعی که باشند، که خودشان را با به دوش کشیدنِ بارِ فرضیِ شما سرگرم می‌کنند، نباید در حال اعتراض باشند، بلکه باید همکاری کنند. چه آن را بدانند و چه ندانند، این کاری است که آن‌ها در حال انجام‌ش هستند.

کمابیش بی‌دردسر است؛ هرچند ممکن است راه ساده‌ای را برای انتقام گرفتن از خودم پیشنهاد کنم: این تصور از گفتمان، برای تقلیل دادنِ تشخیص درست از غلط به چیزی که آن را تبیین می‌کند (سیاست)، کاملاً بی‌دردسر است. من شگفت‌زده‌ام از این که آنها به واقع هیچ شیوۀ بهتری را برای مخالفت با من پیدا نمی‌کنند؛ می‌گویند «روشن‌فکری». این کلمه، زمانی که آدم می‌خواهد بداند حق با کیست، هیچ اعتباری ندارد.

مطلقاً هیچ اعتباری، چون در مرتبط کردن این مصیبت با گفتمانِ سرمایه‌‌گرا، من دومی را محکوم می‌کنم.

فقط، این‌جاست، که من در کمال جدیت اظهار می‌کنم نمی‌توانم چنین کاری انجام دهم، چون با محکوم‌کردن‌ش من آن را استحکام می‌بخشم؛ به عبارتی هنجارسازی از سرمایه‌گرا، تقویت کردن آن است.🟢


⚡️ Lacan: Television; A Challenge to the Psychoanalytic Establishment

@Kajhnegaristan
وضعیت دشوار زن
✍️
#لکان؛ #سمینار_دو
مترجم؛ محمد پورفر


🟢این نه یک فرد وسواسی، بلکه یک زن است که یک نابهنجاری تناسلی واقعی دارد: او واژن بسیار کوچکی دارد، که دست نخورده مانده، او یک باکره است، و زهدانی که با این واژن بسیار کوچک مطابقت داشته باشد وجود ندارد. این کمابیش قطعی است، اگرچه، به واسطۀ یک کم‌رویی منحصر به فرد، این مسأله هرگز به طور دقیق شفاف نشده. این نابهنجاری دست‌کم زمانی که بحث ویژگی‌های جنسی ثانویه می‌شود چشم‌گیر است، مطابق نظر برخی متخصصان که تا آنجا پیش رفته‌اند که بگویند این لحظه‌ای از نرمادگی است، و این که زن به واقع یک مرد بوده. این موضوعی است که فیربرن وارد روان‌کاوی می‌کند.

♨️ او بدون کمترین تردیدی به ما می‌گوید که شناسندۀ زن، شخصیتی با کیفیت مشخص، یاد گرفته است که ایرادی در جایی وجود داشته، که موقعیت او در رابطه با واقعیت جنسیت‌ها بسیار بی‌همتاست. او به واسطۀ آن که شش یا هفت دختر در خانواده در موقعیت یک‌سانی قرار دارند حتی بیشتر هم به این موضوع پی برده. بنابراین آدم می‌داند قضیه از چه قرار است، آدم می‌داند که در این نقطه زنان به شکل کمابیش عجیبی کنار هم قرار می‌گیرند. زن به خود می‌گوید که این منحصر به فرد است، و از آن خرسند است: به خود می‌گوید: بدین ترتیب از دغدغه‌های زیادی معاف می‌شوم. و بدین شکل تبدیل به یک معلم می‌شود.

♨️ او سپس به آهستگی آگاه می‌شود که، به لطف این واقعیت که تمامی لذت‌هایش از یک کنش معنوی صرف نشأت می‌گیرند نه تنها از مصائب طبیعت خلاص نمی‌شود، بلکه اتفاقات خنده‌داری می‌افتند: هیچ چیز هرگز درست نیست، چیزها هرگز به قدر کافی خوب پیش نمی‌روند. او به طرز وحشتناکی توسط محذوریت‌های اخلاقی‌اش سرکوب می‌شود. و زمانی که در میانۀ مرحلۀ دوم به نوعی از نفس می‌افتد، دچار یک حملۀ افسردگی می‌شود.

♨️ روان‌کاو فراتر از هر چیز دیگر، بنا دارد که رانه‌های زن را برای او ترمیم کند، یعنی به عبارتی او را از گره‌خوردگی قضیبی‌اش آگاه سازد. معلوم می شود میان این واقعیت که زن به روی برخی مردان تأثیر می‌گذارد، که مجاورت برخی مردان روی او اثری را می‌گذارد، و حملات افسردگی رابطه‌ای وجود دارد. روان‌کاو از این نتیجه می‌گیرد که زن دوست دارد به آنها آسیب بزند، و برای چندین ماه او را به سمت ترمیم این رانۀ پرخاشگری سوق می‌دهد. در تمام طول این برهه، او به خودش می‌گوید: خدای من، این زن تمام این چیزها را به طرز اعجاب‌آوری خوب یاد می‌گیرد! آنچه روان‌کاو انتظارش را می‌کشد این است که زن دچار وضعیتی شود که او نام‌ش را احساس گناه می‌گذارد. و در نهایت هم موفق می‌شود.

♨️ چیزی که واقعاً بسیار جالب توجه است این است که او در روزی که چنین چیزی را مشاهده می‌کند پیش‌رفت روان‌کاوی را اعلام می‌دارد: زن سرانجام به احساس گناه‌ش رسیده، به عبارتی حالا دیگر همه چیز بسیار ساده است، او دیگر نمی‌تواند بدون فعال کردن این حملات گناهی که، این بار موجه هستند، به مردی نزدیک شود.

♨️ به بیان دیگر، به تبعیت از این طرح‌واره که چندی پیش مشاهده‌اش کردیم، روان‌کاوی در ابتدا به او یک «خود» داده است، او زن را نسبت به آنچه که واقعاً می‌خواسته، به عبارتی تکه‌تکه کردن مردان آگاه کرده؛ و سپس، به او یک «فراخود» داده، یعنی تمام این کارها واقعاً بسیار زشت هستند، و این که فراتر از آن نزدیک شدن به این مردان مطلقاً ممنوع است. این چیزی است که نویسنده آن را مرحلۀ پارانویایی روان‌کاوی می‌نامد.

♨️ آیا این واقعاً روش درستی است؟ آیا این حملات افسردگی دغدغۀ‌شان قرار گرفتن در این رابطۀ دوطرفه است، با تمام آنچه که روی طرح‌وارۀ واپس‌روی شامل‌شان می‌شود؟

♨️ با این حال فیربرن به این مسأله اشراف دارد. خصلت‌های افسرده‌کنندۀ تصاویر مردان با این واقعیت پیوند یافته‌اند که مردان، خود او هستند. این تصویر خود زن است که از او گرفته شده، و این تأثیر متلاشی‌کننده و برآشوبنده را بر او دارد. زمانی که او به این مردها نزدیک می‌شود، این تصویر خودش است، تصویر خودشیفته‌وارش، تصویر «خود»ش، که به آن نزدیک می‌شود. این شالودۀ وضعیت افسرده‌کننده است. و موقعیت برای زن به طور قطع دشوارتر از هر کس دیگری می‌شود، چرا که او به شکل بسیار مشخصی در یک وضعیت ابهام‌آمیز قرار دارد.🟢


⚡️Lacan; Seminar II - The Ego in Freud's Theory and in the Technique of Psychoanalysis



@Kajhnegaristan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 تو فکر می‌کنی داری با زندگان حرف می‌زنی؟
✍️ #لکان؛ #سمینار_اخلاقیات_روان‌کاوی؛ آنتیگونه بین دو مرگ (بخش اول)

📒حالا که بحث به اینجا کشید، بگذارید فعلاً «آنتیگونه» را کنار بگذاریم. «الکترا» هم نمایش‌نامۀ غریبی از «سوفوکل» است. الکترا از جهات مشخصی به واقع همزاد آنتیگونه است؛ می‌گوید: «مُرده در زندگی. من از قبل در برابر همه‌چیز مرده‌ام.» علاوه بر این زمانی که «اورِستس» (برادر الکترا) «آیگیستوس» (قاتل پدرشان) را به سمت نقطۀ اوج می‌راند، به او می‌گوید: «آیا متوجهی که داری با مردمانی حرف می‌زنی که درست مثل مردگان‌اند؟ تو با زندگان صحبت نمی‌کنی.»

♨️ حالا بگذارید برگردیم سراغ آنتیگونه، که به واضح‌ترین شکلی زندگی‌اش به «پایانه» نزدیک شده. این چه سیمایی است که اجازه می‌دهد تصویر آنتیگونه به عنوان تصویر مصیبت جلوه‌گر شود؟ روز قبل من در رابطه با او این جمله را یادآوری کردم: «پدر، برای چه مرا ترک کرده‌ای؟» 📒

♻️ ترجمه: محمد پورفر

⚡️ Lacan; The ethics of psychoanalysis,
Antigone between two deaths.

@Kajhnegaristan
روی صحبت من با خودم است
✍️ #لکان؛ #سمینار_اخلاقیات_روان‌کاوی؛ آنتیگونه بین دو مرگ (بخش دوم)

تراژدی آن چیزی است که خودش را در خط مقدم می‌گستراند برای آنکه تصویر مصیبت خلق شود. چگونه؟

من قبلاً بر وجه سازش‌ناپذیر آنتیگونه تأکید کرده‌ام؛ وجهی که در هر مقطعی نه از خود ترس نشان می‌دهد نه ترحم. هم‌آوازان برای تخطئۀ این وجه، او را «خویش-آگاه» خطاب می‌کنند. آدم نمی‌تواند معنای این نوع از خویشتن‌آگاهی را که به آنتیگونه منتسب می‌شود نادیده بگیرد.

قبلاً به تندخویی شدید او زمانی که قصدش را در ابتدای نمایش‌نامه برای «ایسمنه» بازگو می‌کند اشاره کرده‌ام. می‌پرسد: «می‌فهمی چه در حال وقوع است؟» «کرِئون» کمی قبل قانونی را به اجرا گذاشته که «موعظه» نامیده می‌شود. اصطلاحی که نقش مهمی در الهیات مدرن پروتستان به عنوان بُعدی از «مکاشفه» ایفا می‌کند. خُلق آنتیگونه چنین است: «پس اوضاع از این قرار است. این است آنچه کرئون بر تو و من وضع کرده است.

او سپس با سبکِ پرهیجانِ متن اضافه می‌کند: «روی صحبت من با خودم است.» و در ادامه قاطعانه اعلام می‌کند که برادرش را دفن خواهد کرد. خواهیم دید که این حرف چه معنایی دارد

@Kajhnegaristan
چیزی به نام پیوند تن‌آمیزی وجود ندارد
✍️
#لکان؛ #سمینار_بیست

آنچه شالودۀ زندگی را تشکیل می‌دهد، این است که تمام چیزهایی که به روابط بین زن و مرد مربوط می‌شوند، آنچه اشتراک‌پذیری نام می‌گیرد، درست کار نمی‌کند. درست کار نمی‌کند و همۀ دنیا هم در موردش حرف می‌زنند، و بخش عمده‌ای از فعالیت ما هم صرف گفتن همین حرف می‌شود.

این شامل این حقیقت هم می‌شود که این پیوند، این پیوند تن‌آمیزی، تا زمانی که درست کار نمی‌کند، بهرحال کار می‌کند؛ به لطف تعداد مشخصی از سنت‌ها، ممنوعیت‌ها و خودداری‌ها که نتیجۀ زبان هستند و فقط می‌توانند از آن ساختار و محدوده گرفته شوند. کوچک‌ترین واقعیتِ از پیش تعیین‌شده‌ای وجود ندارد، به دلیل درستی که آنچه اشتراک‌پذیری را تشکیل می‌دهد - آنچه من مردان، زنان و کودکان نام می‌نهم - در مقام واقعیتِ از پیش‌تعیین‌شده هیچ مفهومی ندارند. مردان، زنان و کودکان چیزی جز شکافنده‌ها نیستند.

یک مرد چیزی جز یک شکافنده نیست. یک زن به دنبال مردی در مقام یک شکافنده می‌گردد. یک مرد به دنبال زنی در مقام چیزی می‌گردد که فقط می‌تواند داخل گفتمان تبیین شود - و این به نظر شما عجیب خواهد رسید - چون، اگر آنچه من ادعایش را دارم صحیح باشد - یعنی این که زن بی‌کرانه است - چیزی در وجود اوست که از گفتمان می‌گریزد.

اگر گفتمان روان‌کاوی وجود نداشت، شما به حرف زدن همچون گنجشک‌مغزها ادامه می‌دادید، آواز «صفحۀ گرامافون کنونی» را سر می‌دادید، صفحه را می‌چرخاندید، صفحه‌ای که تکرار می‌شود چون «چیزی به نام پیوند تن‌آمیزی وجود ندارد».

همۀ آنچه که نوشته شده از این واقعیت سرچشمه می‌گیرد که تا ابد غیرممکن خواهد بود چیزی همچون پیوند تن‌آمیزی را نوشت. تنها بر این مبناست که گفتمان نتیجۀ مشخصی دارد که نوشتن نام گرفته است.

اگر ضرورت داشته باشد آدم می‌تواند بنویسد «میم ز پ»، و بگوید «میم» مرد است، «ز» زن است و «پ» پیوند تن‌آمیزی است. چرا که نه؟ تنها مشکل این است که احمقانه است، چون همۀ چیزهایی که بر پایۀ کارکرد شکافندگیِ «مرد» و «زن» بنا شده‌اند صرفاً شکافنده‌هایی هستند مرتبط با شیوۀ «کنونیِ» استفادۀ از زبان. اگر گفتمانی وجود داشته باشد که این را به شما نشان دهد، این به طور قطع گفتمان روان‌کاوی است، چون این گفتمان این واقعیت را به میان می‌آورد که زن را هرگز نمی‌توان جز در مقام مادر تصاحب کرد. زن تنها به عنوان مادر است که در «پیوند تن‌آمیزی» پیکر پیدا می‌کند.

♨️ اینها حقایق کلی هستند، ولی ما را به جلوتر رهنمون می‌سازند. به لطف چه؟ به لطف نوشتن. نوشتن به این تخمینِ حدودیِ اولیه اعتراض نخواهد کرد. چون از این طریق است که نوشتن نشان خواهد داد فزون‌سرخوشی زن [φ] بر پایۀ درپوش‌گذاریِ این بی‌کرانگی است. او درپوش این فزون‌سرخوشی را بر پایۀ این واقعیت پیدا می‌کند که بی‌کرانه است، به بیان دیگر آنچه او را از خودش، به عنوان شناسا [$]، درون یک پرسته (a) غایب می‌کند که توسط کودکش پیکرنگاری شده است.

🔻 ترجمه: محمد پورفر🔺

Lacan – Encore On Feminine Sexuality, The limits of Love and Knowledge


@Kajhnegaristan