تو را می سپارم به قلبی وفادارتر
به عشقی شکیبا،صمیمی، فداکارتر
تو را می سپارم به دستِ زنی سازگار
جهانی برایت بسازد سزاوارتر
تو در من گرفتارِ یک عشقِ کم طاقتی
و من در تب و تابِ عشقت گرفتارتر
چه رؤیای درمانده ای داشت دلبستگی!
تعلّق شبی دارد از بی کسی تارتر
امیدی به درمانِ این دردِ دُردانه نیست!
که در عشق باید دلی داشت بیمارتر
من و تو برای جدایی مناسب تریم!
چرا از تو چیزی بخواهم زیانبارتر؟!
کنارم نمان و شجاعانه خوشبخت باش
نمی ترسم از امتحان های دشوارتر...
#مهشید_تجلیان
🧚♀️@Kafee_sheerr🧚♀️
به عشقی شکیبا،صمیمی، فداکارتر
تو را می سپارم به دستِ زنی سازگار
جهانی برایت بسازد سزاوارتر
تو در من گرفتارِ یک عشقِ کم طاقتی
و من در تب و تابِ عشقت گرفتارتر
چه رؤیای درمانده ای داشت دلبستگی!
تعلّق شبی دارد از بی کسی تارتر
امیدی به درمانِ این دردِ دُردانه نیست!
که در عشق باید دلی داشت بیمارتر
من و تو برای جدایی مناسب تریم!
چرا از تو چیزی بخواهم زیانبارتر؟!
کنارم نمان و شجاعانه خوشبخت باش
نمی ترسم از امتحان های دشوارتر...
#مهشید_تجلیان
🧚♀️@Kafee_sheerr🧚♀️
.
خنده بر روی لبت هر چه پدیدار شده
قلب دیوانه ی من تشنه ی دیدار شده
شاعرت بودم و هستم غزلم را دریاب
که غمم باز در این واژه تلمبار شده
مضطرب هستم و ای کاش که شاهد بودی
به همین دل که به چشم توگرفتار شده
بر سرم ریخته شد آجر ویرانگی ام
این فرو ریختگی روی من آوار شده
دوریت آمده هر بار مرا آب کند
که دلم سخت از این فاصله بیزار شده
کاش از روزنه ی عشق خودت میدیدی
که دل نشئه ی من با تو چه هوشیار شده
#مهشید_دلگشایی
🧚♀️@Kafee_sheerr🧚♀️
خنده بر روی لبت هر چه پدیدار شده
قلب دیوانه ی من تشنه ی دیدار شده
شاعرت بودم و هستم غزلم را دریاب
که غمم باز در این واژه تلمبار شده
مضطرب هستم و ای کاش که شاهد بودی
به همین دل که به چشم توگرفتار شده
بر سرم ریخته شد آجر ویرانگی ام
این فرو ریختگی روی من آوار شده
دوریت آمده هر بار مرا آب کند
که دلم سخت از این فاصله بیزار شده
کاش از روزنه ی عشق خودت میدیدی
که دل نشئه ی من با تو چه هوشیار شده
#مهشید_دلگشایی
🧚♀️@Kafee_sheerr🧚♀️
خنده بر روی لبت هر چه پدیدار شده
قلب دیوانه ی من تشنه ی دیدار شده
شاعرت بودم و هستم غزلم را دریاب
که غمم باز در این واژه تلمبار شده
مضطرب هستم و ای کاش که شاهد بودی
به همین دل که به چشم توگرفتار شده
بر سرم ریخته شد آجر ویرانگی ام
این فرو ریختگی روی من آوار شده
دوریت آمده هر بار مرا آب کند
که دلم سخت از این فاصله بیزار شده
کاش از روزنه ی عشق خودت میدیدی
که دل نشئه ی من با تو چه هوشیار شده
#مهشید_دلگشایی
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
قلب دیوانه ی من تشنه ی دیدار شده
شاعرت بودم و هستم غزلم را دریاب
که غمم باز در این واژه تلمبار شده
مضطرب هستم و ای کاش که شاهد بودی
به همین دل که به چشم توگرفتار شده
بر سرم ریخته شد آجر ویرانگی ام
این فرو ریختگی روی من آوار شده
دوریت آمده هر بار مرا آب کند
که دلم سخت از این فاصله بیزار شده
کاش از روزنه ی عشق خودت میدیدی
که دل نشئه ی من با تو چه هوشیار شده
#مهشید_دلگشایی
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
رهایم کن که بیش از این گرفتارت نمی مانم
من از ابرازِ احساسم پشیمانم، پشیمانم
برو تا آتشِ خشمم نسوزاند غرورت را
من آن آتش فشانم که رسیده وقتِ طغیانم
مجو صبر و ثباتم را، از این طوفان نجاتم را
که سرگردان و بی سامان چو شن های بیابانم
بهاری سر نخواهد زد ز یخبندانِ احساسم
برو تا رخت بربندد ز تقویمت زمستانم
سرابِ آرزوهایم، نگاهِ پرگناهِ توست
من از چشمی که می جوید شکستم را گریزانم
برای خستگی هایت پیِ تسکینِ دیگر باش
تو را ای خارِ هرجایی چه با گل های دامانم؟!
نه از اندوهِ دل کندن، نه از تاثیرِ تنهایی ست
اگر دیدی نمی خندم، اگر دیدی پریشانم
در آغوشِ کویرِ غم، من آن خاکِ گرفتارم
که مشتاقانه می سوزم ولی دلتنگِ بارانم
برای قلب غمگینم، شبی از دفترِ مهشید
به آوازِ سکوتی سرد، شعرِ مرگ می خوانم
#مهشید_تجلیان
#ر
@Kafee_sheerr
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
من از ابرازِ احساسم پشیمانم، پشیمانم
برو تا آتشِ خشمم نسوزاند غرورت را
من آن آتش فشانم که رسیده وقتِ طغیانم
مجو صبر و ثباتم را، از این طوفان نجاتم را
که سرگردان و بی سامان چو شن های بیابانم
بهاری سر نخواهد زد ز یخبندانِ احساسم
برو تا رخت بربندد ز تقویمت زمستانم
سرابِ آرزوهایم، نگاهِ پرگناهِ توست
من از چشمی که می جوید شکستم را گریزانم
برای خستگی هایت پیِ تسکینِ دیگر باش
تو را ای خارِ هرجایی چه با گل های دامانم؟!
نه از اندوهِ دل کندن، نه از تاثیرِ تنهایی ست
اگر دیدی نمی خندم، اگر دیدی پریشانم
در آغوشِ کویرِ غم، من آن خاکِ گرفتارم
که مشتاقانه می سوزم ولی دلتنگِ بارانم
برای قلب غمگینم، شبی از دفترِ مهشید
به آوازِ سکوتی سرد، شعرِ مرگ می خوانم
#مهشید_تجلیان
#ر
@Kafee_sheerr
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
رهایم کن که بیش از این گرفتارت نمی مانم
من از ابرازِ احساسم پشیمانم، پشیمانم
برو تا آتشِ خشمم نسوزاند غرورت را
من آن آتش فشانم که رسیده وقتِ طغیانم
مجو صبر و ثباتم را، از این طوفان نجاتم را
که سرگردان و بی سامان چو شن های بیابانم
بهاری سر نخواهد زد ز یخبندانِ احساسم
برو تا رخت بربندد ز تقویمت زمستانم
سرابِ آرزوهایم، نگاهِ پرگناهِ توست
من از چشمی که می جوید شکستم را گریزانم
برای خستگی هایت پیِ تسکینِ دیگر باش
تو را ای خارِ هرجایی چه با گل های دامانم؟!
نه از اندوهِ دل کندن، نه از تاثیرِ تنهایی ست
اگر دیدی نمی خندم، اگر دیدی پریشانم
در آغوشِ کویرِ غم، من آن خاکِ گرفتارم
که مشتاقانه می سوزم ولی دلتنگِ بارانم
برای قلب غمگینم، شبی از دفترِ مهشید
به آوازِ سکوتی سرد، شعرِ مرگ می خوانم
#مهشید_تجلیان
#ر
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
من از ابرازِ احساسم پشیمانم، پشیمانم
برو تا آتشِ خشمم نسوزاند غرورت را
من آن آتش فشانم که رسیده وقتِ طغیانم
مجو صبر و ثباتم را، از این طوفان نجاتم را
که سرگردان و بی سامان چو شن های بیابانم
بهاری سر نخواهد زد ز یخبندانِ احساسم
برو تا رخت بربندد ز تقویمت زمستانم
سرابِ آرزوهایم، نگاهِ پرگناهِ توست
من از چشمی که می جوید شکستم را گریزانم
برای خستگی هایت پیِ تسکینِ دیگر باش
تو را ای خارِ هرجایی چه با گل های دامانم؟!
نه از اندوهِ دل کندن، نه از تاثیرِ تنهایی ست
اگر دیدی نمی خندم، اگر دیدی پریشانم
در آغوشِ کویرِ غم، من آن خاکِ گرفتارم
که مشتاقانه می سوزم ولی دلتنگِ بارانم
برای قلب غمگینم، شبی از دفترِ مهشید
به آوازِ سکوتی سرد، شعرِ مرگ می خوانم
#مهشید_تجلیان
#ر
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ترحّم نمیخواهم ای مرد! مغرور باش
به اندازهی کافی از عشقِ من دور باش
توقّع ندارم بمانی؛ مدارا کنی
برو! از مداوای این خسته معذور باش!
چراغی نمیخواهد این خانه؛ شب رفتنیست
برو در شب تارِ ویرانه ها نور باش!
من این قصّه را بار دیگر نخواهم نوشت
همینگونه تا آخرِ قصّه مغرور باش...
زمانِ وداعست و میبوسمت ناگزیر
بخند و از این فتحِ رندانه کیفور باش!
دلم را به دستِ تو هرگز نخواهم سپرد
برای پشیمانیات فکرِ یک گور باش!
#مهشید_تجلیان
#ت
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
به اندازهی کافی از عشقِ من دور باش
توقّع ندارم بمانی؛ مدارا کنی
برو! از مداوای این خسته معذور باش!
چراغی نمیخواهد این خانه؛ شب رفتنیست
برو در شب تارِ ویرانه ها نور باش!
من این قصّه را بار دیگر نخواهم نوشت
همینگونه تا آخرِ قصّه مغرور باش...
زمانِ وداعست و میبوسمت ناگزیر
بخند و از این فتحِ رندانه کیفور باش!
دلم را به دستِ تو هرگز نخواهم سپرد
برای پشیمانیات فکرِ یک گور باش!
#مهشید_تجلیان
#ت
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ساغرم را پس بده! لبخندهایم گم شده!
کهنهکفشی ناامیدم؛ بندهایم گم شده!
باغبانِ باوری سرخورده از روییدنم
پیشِ چشمم میوهی پیوندهایم گم شده!
مادری لاقیدم آری! خفتهام بیاعتنا
در خمارم ضجّهی فرزندهایم گم شده!
حرفهای تازهای باید به دلها یاد داد
من سزاوارِ عتابم؛ پندهایم گم شده!
میپذیرم بندبندِ حکمِ جانکاهِ تو را
در هجومِ شاهدان، سوگندهایم گم شده!
میپذیرم سرنوشتی را که از بر کردهای!
تا نبینم شادیِ همبندهایم گم شده...
شاعری با شعرهای ناتمامش میگریخت
گفت: دیگر تلخ باید! قندهایم گم شده!!
#مهشید_تجلیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کهنهکفشی ناامیدم؛ بندهایم گم شده!
باغبانِ باوری سرخورده از روییدنم
پیشِ چشمم میوهی پیوندهایم گم شده!
مادری لاقیدم آری! خفتهام بیاعتنا
در خمارم ضجّهی فرزندهایم گم شده!
حرفهای تازهای باید به دلها یاد داد
من سزاوارِ عتابم؛ پندهایم گم شده!
میپذیرم بندبندِ حکمِ جانکاهِ تو را
در هجومِ شاهدان، سوگندهایم گم شده!
میپذیرم سرنوشتی را که از بر کردهای!
تا نبینم شادیِ همبندهایم گم شده...
شاعری با شعرهای ناتمامش میگریخت
گفت: دیگر تلخ باید! قندهایم گم شده!!
#مهشید_تجلیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نبر از یاد نگاهِ هوسانگیزِ مرا
از تَنت پس نزنی عطر دلاویزِ مرا
قهر کردی، ولی از دفتر شبهای وصال
خط نزن خاطرههای طربآمیزِ مرا
قهر کردیم! درست است، ولی شک دارم
که ز خاطر ببری عشقِ دلانگیزِ مرا
مگر اینبار شبِ خشمِ تو باور نکند
غمِ تنهاییِ از دلهره لبریزِ مرا
مگر از حافظهی صبحِ لبت پاک کنی
آنهمه بوسهی قبراق و سحرخیزِ مرا
یا که آغوشِ بهارِ تو فراموش کند
شوقِ بیطاقتِ عریانیِ پاییزِ مرا...
میفرستند برایت غزلی از مهشید
سرورم! رد نکنی هدیهی ناچیزِ مرا!
#مهشید_تجلیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از تَنت پس نزنی عطر دلاویزِ مرا
قهر کردی، ولی از دفتر شبهای وصال
خط نزن خاطرههای طربآمیزِ مرا
قهر کردیم! درست است، ولی شک دارم
که ز خاطر ببری عشقِ دلانگیزِ مرا
مگر اینبار شبِ خشمِ تو باور نکند
غمِ تنهاییِ از دلهره لبریزِ مرا
مگر از حافظهی صبحِ لبت پاک کنی
آنهمه بوسهی قبراق و سحرخیزِ مرا
یا که آغوشِ بهارِ تو فراموش کند
شوقِ بیطاقتِ عریانیِ پاییزِ مرا...
میفرستند برایت غزلی از مهشید
سرورم! رد نکنی هدیهی ناچیزِ مرا!
#مهشید_تجلیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رهایم کن که بیش از این گرفتارت نمی مانم
من از ابرازِ احساسم پشیمانم، پشیمانم
برو تا آتشِ خشمم نسوزاند غرورت را
من آن آتش فشانم که رسیده وقتِ طغیانم
مجو صبر و ثباتم را، از این طوفان نجاتم را
که سرگردان و بی سامان چو شن های بیابانم
بهاری سر نخواهد زد ز یخبندانِ احساسم
برو تا رخت بربندد ز تقویمت زمستانم
سرابِ آرزوهایم، نگاهِ پرگناهِ توست
من از چشمی که می جوید شکستم را گریزانم
برای خستگی هایت پیِ تسکینِ دیگر باش
تو را ای خارِ هرجایی چه با گل های دامانم؟!
نه از اندوهِ دل کندن، نه از تاثیرِ تنهایی ست
اگر دیدی نمی خندم، اگر دیدی پریشانم
در آغوشِ کویرِ غم، من آن خاکِ گرفتارم
که مشتاقانه می سوزم ولی دلتنگِ بارانم
برای قلب غمگینم، شبی از دفترِ #مهشید
به آوازِ سکوتی سرد، شعرِ مرگ می خوانم
#مهشید_تجلیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من از ابرازِ احساسم پشیمانم، پشیمانم
برو تا آتشِ خشمم نسوزاند غرورت را
من آن آتش فشانم که رسیده وقتِ طغیانم
مجو صبر و ثباتم را، از این طوفان نجاتم را
که سرگردان و بی سامان چو شن های بیابانم
بهاری سر نخواهد زد ز یخبندانِ احساسم
برو تا رخت بربندد ز تقویمت زمستانم
سرابِ آرزوهایم، نگاهِ پرگناهِ توست
من از چشمی که می جوید شکستم را گریزانم
برای خستگی هایت پیِ تسکینِ دیگر باش
تو را ای خارِ هرجایی چه با گل های دامانم؟!
نه از اندوهِ دل کندن، نه از تاثیرِ تنهایی ست
اگر دیدی نمی خندم، اگر دیدی پریشانم
در آغوشِ کویرِ غم، من آن خاکِ گرفتارم
که مشتاقانه می سوزم ولی دلتنگِ بارانم
برای قلب غمگینم، شبی از دفترِ #مهشید
به آوازِ سکوتی سرد، شعرِ مرگ می خوانم
#مهشید_تجلیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ملامت کن مرا ای غم برای انتخابی تلخ
بسوزان اشتباهم را در اندوهِ عتابی تلخ
منم! قربانی وصلی شتابآلود و بیبنیان
بگو قانون حسرت را به محکومِ شتابی تلخ
چه بزمی با تو میسازد دلم شبهای تنهایی!
بنوش از جامِ چشمانم سحرگاهان شرابی تلخ
تمامِ خاطراتم را بسوزان در امیدی پوچ
بساز از عشقِ ویرانم غرورم را نقابی تلخ
مرا با دلخوشیهایم به کابوسِ جنون بسپار
شبِ سردِ ملالم را بزن زنجیرِ خوابی تلخ
به آن لبخندِ زهرآگین که رؤیای مرا دزدید
بگو دزدانه میخندد به رؤیایت عذابی تلخ!!
شبِ بیماهِ #مهشیدت روانسوز و توانفرساست
بمان ای همنشین، ای غم! بمان تا آفتابی تلخ...
#مهشید_تجلیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بسوزان اشتباهم را در اندوهِ عتابی تلخ
منم! قربانی وصلی شتابآلود و بیبنیان
بگو قانون حسرت را به محکومِ شتابی تلخ
چه بزمی با تو میسازد دلم شبهای تنهایی!
بنوش از جامِ چشمانم سحرگاهان شرابی تلخ
تمامِ خاطراتم را بسوزان در امیدی پوچ
بساز از عشقِ ویرانم غرورم را نقابی تلخ
مرا با دلخوشیهایم به کابوسِ جنون بسپار
شبِ سردِ ملالم را بزن زنجیرِ خوابی تلخ
به آن لبخندِ زهرآگین که رؤیای مرا دزدید
بگو دزدانه میخندد به رؤیایت عذابی تلخ!!
شبِ بیماهِ #مهشیدت روانسوز و توانفرساست
بمان ای همنشین، ای غم! بمان تا آفتابی تلخ...
#مهشید_تجلیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دوستت دارم که میگویی، چه گیرا میشوی
واژهای مجهولی و با عشق معنا میشوی
میسپارم دل به فردای قشنگِ عاشقی
تو برایم سرنوشتی خوب و زیبا میشوی
شاهبیتِ آرزوهایم کنارت بودن است
در نگاهم سوژهی نابِ غزلها میشوی
تو وفا میخواهی از من، من تو را از زندگی
نازنین! تا انتهای راه همپا میشوی؟
رودِ عاشق عزمِ دریای وصالت کرده است
گرچه دریایی، بدان! بیرود، تنها میشوی!
قیسِ عاشقپیشهام! چشمانتظاری تا به کی؟
همدمِ تنهاییِ شبهای لیلا میشوی؟
من تمامِ هستیام را میسپارم دستِ عشق
تو تمامِ خواهشِ قلبم ز دنیا میشوی
در دلِ #مهشید مانند بهاری جاودان
لحظه لحظه تازه هستی و شکوفا میشوی
#مهشید_تجلیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
واژهای مجهولی و با عشق معنا میشوی
میسپارم دل به فردای قشنگِ عاشقی
تو برایم سرنوشتی خوب و زیبا میشوی
شاهبیتِ آرزوهایم کنارت بودن است
در نگاهم سوژهی نابِ غزلها میشوی
تو وفا میخواهی از من، من تو را از زندگی
نازنین! تا انتهای راه همپا میشوی؟
رودِ عاشق عزمِ دریای وصالت کرده است
گرچه دریایی، بدان! بیرود، تنها میشوی!
قیسِ عاشقپیشهام! چشمانتظاری تا به کی؟
همدمِ تنهاییِ شبهای لیلا میشوی؟
من تمامِ هستیام را میسپارم دستِ عشق
تو تمامِ خواهشِ قلبم ز دنیا میشوی
در دلِ #مهشید مانند بهاری جاودان
لحظه لحظه تازه هستی و شکوفا میشوی
#مهشید_تجلیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ترحّم نمیخواهم ای مرد! مغرور باش
به اندازهی کافی از عشقِ من دور باش
توقّع ندارم بمانی؛ مدارا کنی
برو! از مداوای این خسته معذور باش!
چراغی نمیخواهد این خانه؛ شب رفتنیست
برو در شب تارِ ویرانه ها نور باش!
من این قصّه را بار دیگر نخواهم نوشت
همینگونه تا آخرِ قصّه مغرور باش...
زمانِ وداعست و میبوسمت ناگزیر
بخند و از این فتحِ رندانه کیفور باش!
دلم را به دستِ تو هرگز نخواهم سپرد
برای پشیمانیات فکرِ یک گور باش!
#مهشید_تجلیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به اندازهی کافی از عشقِ من دور باش
توقّع ندارم بمانی؛ مدارا کنی
برو! از مداوای این خسته معذور باش!
چراغی نمیخواهد این خانه؛ شب رفتنیست
برو در شب تارِ ویرانه ها نور باش!
من این قصّه را بار دیگر نخواهم نوشت
همینگونه تا آخرِ قصّه مغرور باش...
زمانِ وداعست و میبوسمت ناگزیر
بخند و از این فتحِ رندانه کیفور باش!
دلم را به دستِ تو هرگز نخواهم سپرد
برای پشیمانیات فکرِ یک گور باش!
#مهشید_تجلیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
برای تو میآورم نامههای تَرَم را
تمام غزلهای بارانی دفترم را
برای تو میخوانم ای قصّهگوی رهایی
کتاب غمانگیز ویرانی باورم را
من آن باغ شعرم که دور از نگاه تو پژمرد
ببین بیتهای خزاندیدهی پرپرم را
چه شبها که در آرزوی شراب حضورت
سرودم غزلوارهی مستی ساغرم را
تو را روی دیوار هر خانه تصویر کردم
مگر اینچنین بشکنم بغض ویرانگرم را
ببین انعکاس سکوت جنونآور شهر
قسم خورده جاری کند بیامان کیفرم را!
برایم بخوان از همان آسمانهای روشن
ببینی مگر باز هم رقص بال و پرم را
چو رؤیای موّاج مهشید سوی تو آیم
که یابم در آرام دریای تو گوهرم را
#مهشید_تجلیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تمام غزلهای بارانی دفترم را
برای تو میخوانم ای قصّهگوی رهایی
کتاب غمانگیز ویرانی باورم را
من آن باغ شعرم که دور از نگاه تو پژمرد
ببین بیتهای خزاندیدهی پرپرم را
چه شبها که در آرزوی شراب حضورت
سرودم غزلوارهی مستی ساغرم را
تو را روی دیوار هر خانه تصویر کردم
مگر اینچنین بشکنم بغض ویرانگرم را
ببین انعکاس سکوت جنونآور شهر
قسم خورده جاری کند بیامان کیفرم را!
برایم بخوان از همان آسمانهای روشن
ببینی مگر باز هم رقص بال و پرم را
چو رؤیای موّاج مهشید سوی تو آیم
که یابم در آرام دریای تو گوهرم را
#مهشید_تجلیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀