💖کافه شعر💖
2.68K subscribers
4.42K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
دل دیوانه را مرهم نما ای مرهم دردم
که من در کوچه‌‌های عاشقی تنهای شبگردم

زمین تشنه با باران محیا میشود اما
چرا رنگی نمیگیرد ز اشک این صورت زردم

گهی مستم گهی رقصان گهی با خنده میگریم
فراموشم شده قبل از حضورت زندگی کردم

اگر بادی وزد از سوی تو با یک دمت، حتما
نشینم بر سر راهت که بالاتر رود گردم

چه باکی از مصاف عشق با شمشیر ابرویت
اگر پا پس کشم در این رقم نامرد نامردم

بیا با آن همه ناز و عدا بر ما نظر افکن
که من این سینه‌ی آیینه را نزد تو آوردم

قلم، با جوهر اشک دو چشمانم به رقص آمد
من این منظومه‌ی پر درد را با آه پروردم

چنان مینوشم از این خون دل با یاد لبخندت
که در این گونه می خوردن مباشد کس هم‌اوردم

منم آن صوفی دل کنده از دستار و دین آری
که بین روز و شب چون مهره این تخته و نَردم

#مجتبی_یزدی(صوفی) 🖋️🖋️

#نیهاد🎙️🎙️


۱۴۰۳/۲/۱۲


🍁🍁🖋️


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یا مرگ یا هم زندگی نه! نیمه جان هستم
فقرم، گرسنه‌ای که سر تا پا دهان هستم

*دیروز طوفان شد چه طوفانی دلِ باغم
ترکید و من آواره‌ای بی‌خانمان هستم

اصلا چرا باشم چرا وقتی به جای نان
تنها برای خوردنِ غم در جهان هستم

یک سرگذشتِ دردناک خواندنی یعنی
من "آیدینِ سمفونیِ مردگان" هستم

شاید خدا صبر مرا ایّوب می‌خواهد
شاید که من یک بنده‌ی نامهربان هستم

دلواپسی را در صدایم می‌توان فهمید
ناراحتی؟ در چشم هایت ناودان هستم؟

باشد برو حالا که رفتی بعد تو دیگر
تصویر تلخ زلزله  در زنده جان هستم

#میوند_زمانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این خواننده افغانے واقعا معرڪه است.💃💃💃💃

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دل پر از غصه و درد است نظر خواهی کرد؟
یا از این کوچهٔ بن بست گذر خواهی کرد؟

جان من یخ زده خورشید دل انگیز بگو
چه زمانی تو به این شهر سفر خواهی کرد

جنگلی را که ز چشمان تو سر سبز شده
از چه رو زخمی دندان تبر خواهی کرد؟

شهر باران زده از ابر دو چشمان من است
ای که اشک من دلداده هدر خواهی کرد!

دل خزان دیده و پرپرشده در فصل بهار
این منِ غم زده آیا تو خبر  خواهی کرد؟

تو که از شهر دل سوختگان می گذری!
قصد آتش زدن چند نفر خواهی کرد؟

#علی_رضا_جعفری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
زوزه های گرگ بی رحمی که دارد عزم جنگ
عرصه رابر برّه ی بیچاره کرده تنگِ تنگ

ماهیِ آزادِ دریا گشته پنهان در خفا
میهراسد ازهجومِ نابهنگامِ نهنگ

تاکند آهوی زیبا قصدِ صحرا یا چمن
درکمینش منتظر بنشسته آماده پلنگ

این چه قانونیست هرکس پول دارد یا که زور
میشود مشهور و مینامند نامش را زرنگ

آنکه بی فکر و تعقّل میکند عزم شکار
گرکمان گیرد به دستش میخورد تیرش به سنگ

هرکه می بازد به دنیاعقل و دینش را یقین
میشود دلبسته ی رنگ ولعابش بی درنگ

درمثل دنیا به ظاهرآن عروسِ خوشگل است
دلبر وفتانه باشد مه جمال وشوخ وشنگ

باطنش اما فریب و حقه و دوز و کلک
هرکه عاشق شد به دنیا میشود شهدش شرنگ

آخرِ دنیا فنا و مکنتِ دنیا فناست
گرچه باشدظاهرش زیبا و نقشش رنگ رنگ

تا غنی میبیند آوارِ ضعیفِ مستمند
بهرِ ویران کردنش گیرد به دستِ خود کلنگ

ای که داری میفروشی آبرویت را به نان
باچه رویی میزنی پیشانی خود مُهرِ ننگ؟

ازوجودت پاک کن حرص وطمع راچون طمع
میکند پای تورا در زندگانی سست ولنگ

تابه کی براین جهان بی وفا دلبسته ای
کم بزن بردامنِ بی اعتبارِ پست چنگ

#داودواعظی_مصباح

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دلبر بیا گل یا پوچ بازی کنیم
گل که اومد تو برای من یک شعر بگو
پوچ که اومد من برای تو یک شعر بگم
بگو گل یا پوچ؟
گل..!
گلی در بال دلم می رقصد
پوچ...!
نوری که در دلم می تابد
گل..
دوستت دارمی در باغ دلم می نوازد
چرا گریه می کنی
حواست هست که دنیای من چشماته؟
دلبر...!
گل زدی ،زیبا گلی در باغ جان
جان دلبر ....!
تا نفس در سینه هست تنها نمیزارم تو را...


#ثریا_شجاعی_اصل

‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
رفتی و بی لب جانبخش تو جانم به لب است
تنم از آتش سودای تو در تاب و تب است

یار با مدّعی امروز به عیش و طَرب است
صحبت آدمی و دیو، حدیثی عجب است

-به سرِ زلف دراز تو- که بی زلف و رُخت
شام من تیره‌تر از زلفت و روزم چو شب است

ز حلاوت ندهم نسبت لعلت به رطب
این حلاوت که لبت راست، کجا با رطب است؟

در شب وصل، نخواهم که نشستن به بَرت
که به پیش تو نشستن، نه طریق ادب است

دل من زآتشِ سودای تو در سوز و گداز
آنچنان است که در آتش سوزان حَطَب است

ترسم آخر سپرم جان و به وصلت نرسم
که مرا لَنگ در این محله، پای طلب است

آنکه جان داد ز هجرِ رخِ لیلی‌صفتی
رهروِ وادی غم، «زرگرِ» مجنون‌لقب است...

#زرگر_اصفهانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مضطرب‌حالم از آهورَوِشان و رَم‌شان
من ندانم به چه تدبیر به دام آرَم‌شان

صفحه‌ی روی تو چین‌است و دو چشمت دو غزال
جنبش زلف تو داده‌ست ز هر سو رَم‌شان...

#حیرت_اصفهانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

باز، روزی نو در راه است
و تو باید که مُسلّح باشی
با عشق، اندیشه، ایمان، شادی …

چاره‌ای نیست عزیز من!
سهم ما از میلیارد‌ها سالْ حیات و حرکت
ذرّه‌ی بسیار ناچیزی‌ست.
این سهم را، چه کسی به تو حق داد
که با خستگی و پیریِ روح
با بلاتکلیفی، با کسالت، دودِلی
به تباهی بکشی؟

باورکُن!
زندگی را، پُر باید کرد.

#نادر_ابراهیمی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گل از شادی علم در باغ می‌زد
سپاه فاخته بر زاغ می‌زد

سمن ساقی و نرگس جام در دست
بنفشه در خمار و سرخ گل مست


#نظامی
#صبح_بخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تا نسیم از گذر پیرهنت می آید
عطر تو زودتر از آمدنت می آید

تار یحیی مگر افتاد به چنگ شهناز؟
این چه شوریست که از در زدنت می آید

منتی باشد اگر بر سر باغ است و بهار
اینکه پیراهنی ازگل به تنت می آید

بوسه ای بر لب اگر بوی شکفتن دارد
شرمش از غنچه تنگ دهنت می آید

شیوه تازه‌ای از ناز بنا کردی و باز
بوی اشعار کهن از سخنت می آید

می رود صبر و قرارم پی استقبالش
که دل از زلف شکن در شکنت می آید

قصه شیرین‌تر از اینهاست که بی‌شک این بار
خسروی کردن از کوه کنت می آید

#جواد_زهتاب

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تقدیم ب مالک قلبم🌸

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
با اینکه مانده‌است به دل جای پای تو
سربسته‌است تا به ابد ماجرای تو

گفتی به من همیشه وفادار بوده‌ای
دیری‌ست دلخوشم به همین ادّعای تو

از پیچ و تابِ خاطره رد شو چونان نسیم
تا ذرّه‌ای نفس بکشم در هوای تو

سرمایه‌ی من از همه‌ی شعر و شاعری
این چند بیت بود؛ همین هم برای تو

گیرم جوانی من و تو، سهم هم نشد
بُگذار تا که پیر شوم پا به پای تو...

#نفیسه_سادات_موسوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
زیبایی نگاهت ستودنی ست
کاش حواست به چشمانت باشد...
چشمانی که رستاخیز جان من است...
کاش میدانستی...
نگاهت،کجای قلبم را نشانه می رود...
که هر روز و هر شب
شیداتر  از قبل
خواستنت را به بال پروانگی عشقم می بندم
رها می کنم در آسمان دلدادگی قلبم...
ماه بودنت چه زیبا پرتو افشانی می کند
کهکشان هستی ام را
و چه رویایی رنگ عشق می زند
بر بوم سپید احساسم ....


#باران_مقدم


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دوستت دارم
چون تو را دیدم و دلم را بردی
دوستت دارم
چون تو را شنیدم و جانم را شاد کردی
دوستت دارم
چون تو را احساس کردم و زندگیم را معنا دادی
دوستت دارم
چون تو را دارم و هیچ کس را نمی‌خواهم..

#ثریا_شجاعی_اصل


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عاشق در فراق
پیوسته دل به کسی گراید
که او را با معشوق پیوندی بُود
یا به وجهی مُشاکلتی دارد:

مجنون که به صحرا بیرون شد
و آهویی را صید کرد؛
تا چشم و گردن وی دید
با یاد لیلی سر و گردن و چشم او را بوسید
و گفت: چشمان تو چون چشم لیلی است
و گردن تو چون او...


بنگر که یاد دوست چون جان است
و بهتر گویم که یاد دوست،خودِ جان است




#کشف_الاسرار

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

تو از میان نارونها گنجشکهای عاشق را
به صبح پنجره دعوت می کردی
وقتی که شب مکرر میشد
وقتی که شب تمام نیمشد
تو از میان نارونها گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
تو با چراغهایت می آمدی به کوچه ما
تو با چراغهایت می آمدی
وقتی که بچه ها می رفتند
و خوشه های اقاقی می خوابیدند
و من در آینه تنها می ماندم
تو با چراغهایت می آمدی ...
تو دستهایت را می بخشیدی
تو چشمهایت را می بخشیدی
تو مهربانیت را می بخشیدی
وقتی که من گرسنه بودم
تو زندگانیت را می بخشیدی
تو مثل نور سخی
بودی...

#فروغ_فرخزاد


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سوزم از شعله پیام آورد و پخته برد
سخنِ عشق تو خام آورد و پخته رود

چون شوم تشنه ز آتش نفسی پیشِ لبم
کوزه گر کوزهٔ خام آورد و پخته برد

بسکه گرمم به‌سخن هر نفسم دل به‌زبان
خام صدگونه کلام آورد و پخته برد

آرزو جمله فطیر‌ است و منم گرم هنوز
دل نداند که کدام آورد و پخته برد

بسکه گرم است فلک، خمیرم "طالب"
قرص خور هر سر شام آورد و پخته برد


#طالب_آملی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀