آنچنان زیبایی
که پرنده گان هم می خواهند
در لابه لای گیسوانت لانه کنند
یا پروانه ها
سالها دور سرت بچرخند
عطر تنت را به بالهایشان
در هوا پخش کنند
آنچنان زیبایی
که قهقهه ی خنده هایت
چون موسیقی ترکی
گندم زارها را
به رقص در می آورد
و با خنکای نسیم سحرگاهی
به جانها حس دوباره می بخشد
آنچنان زیبایی
که به سخن ساده ای
و در پیله خود بی حد تنها...
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آنچنان زیبایی
که پرنده گان هم می خواهند
در لابه لای گیسوانت لانه کنند
یا پروانه ها
سالها دور سرت بچرخند
عطر تنت را به بالهایشان
در هوا پخش کنند
آنچنان زیبایی
که قهقهه ی خنده هایت
چون موسیقی ترکی
گندم زارها را
به رقص در می آورد
و با خنکای نسیم سحرگاهی
به جانها حس دوباره می بخشد
آنچنان زیبایی
که به سخن ساده ای
و در پیله خود بی حد تنها...
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سالهاست که رفته ایی و من
بجای تو با عکسهایت سخن می گویم
از دلتنگی هایم
از خستگی هایم
از مشکلات روزمره
از تمام حوادث خوب و ناگواری
که اتفاق می افتد
انگار اصلا نرفته ایی
در کنارمی و با من زندگی میکنی
اما میدانی چه چیزی زیستن را برایم دشوار می کند
اینکه دلتنگ صدایت شده ام
همان صدای دلنشینی
که در گوشِ جانم تا ابد جاودانه خواهد ماند
کااش عکسهایت به جای اینکه با سکوت و نگاه با من حرف می زدند
زبان به سخن می گشودند
میخواهم در آغوش صدایت آرام بگیرم ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بجای تو با عکسهایت سخن می گویم
از دلتنگی هایم
از خستگی هایم
از مشکلات روزمره
از تمام حوادث خوب و ناگواری
که اتفاق می افتد
انگار اصلا نرفته ایی
در کنارمی و با من زندگی میکنی
اما میدانی چه چیزی زیستن را برایم دشوار می کند
اینکه دلتنگ صدایت شده ام
همان صدای دلنشینی
که در گوشِ جانم تا ابد جاودانه خواهد ماند
کااش عکسهایت به جای اینکه با سکوت و نگاه با من حرف می زدند
زبان به سخن می گشودند
میخواهم در آغوش صدایت آرام بگیرم ...!!
#پارس
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو را با غیر خود گاهی اگر دمساز می بینم
خودم را در خیالاتم غزل پرداز می بینم
منم آن قمری عاشق که با رویای دیدارت
زبانِ لالِ شعرم را، پر از آواز می بینم
شکسته بال احساسم ولی هر شب به یاد تو
به روی بالش خیسم، پرِ پرواز می بینم
به شرح درد خود با تو کدامین روز بنشینم
که با اندوه خود تنها تو را همراز می بینم
ورای حکمت بن بست های زندگی با تو
دری از رحمتِ رحمان، به رویم باز می بینم
خوشا آیینه ی چشمت که در برق جهانسوزش
همیشه سایه ام را غرق در اعزاز می بینم
رسول حضرت عشقی مگر ای غایب حاضر؟
که در افسون چشمانت، دوصد اعجاز می بینم
به کتمان غم عشقت سکوتی غرق فریادم
که اینک در لبان خود، تب ابراز می بینم
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خودم را در خیالاتم غزل پرداز می بینم
منم آن قمری عاشق که با رویای دیدارت
زبانِ لالِ شعرم را، پر از آواز می بینم
شکسته بال احساسم ولی هر شب به یاد تو
به روی بالش خیسم، پرِ پرواز می بینم
به شرح درد خود با تو کدامین روز بنشینم
که با اندوه خود تنها تو را همراز می بینم
ورای حکمت بن بست های زندگی با تو
دری از رحمتِ رحمان، به رویم باز می بینم
خوشا آیینه ی چشمت که در برق جهانسوزش
همیشه سایه ام را غرق در اعزاز می بینم
رسول حضرت عشقی مگر ای غایب حاضر؟
که در افسون چشمانت، دوصد اعجاز می بینم
به کتمان غم عشقت سکوتی غرق فریادم
که اینک در لبان خود، تب ابراز می بینم
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلتنگی غزل میشود
برتمنای دستهایم..
عشق را بە حصر میکِشم
در قافیە و ردیف هایی
کە طلبِ بودنت را
در ذرەهای هر نفسم
بر دوش دارند
مرا بە سایەها مسپار
واژە واژە
ٱنقدر جان میدهم
کە اشک هایم
در قصیدە های خیس ، خفە شوند
نمیدانی
و نمیخوانی
کە این روزها ، دردِ شعرهایم
با هیچ واژەای
درمان نمیشود..!
دیگر،
حوصلەی این سپیدهای بی فروغ
از نشستن بر
دستهای کاغذ هم
سر رفت ..
#فریدەکاکــی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
برتمنای دستهایم..
عشق را بە حصر میکِشم
در قافیە و ردیف هایی
کە طلبِ بودنت را
در ذرەهای هر نفسم
بر دوش دارند
مرا بە سایەها مسپار
واژە واژە
ٱنقدر جان میدهم
کە اشک هایم
در قصیدە های خیس ، خفە شوند
نمیدانی
و نمیخوانی
کە این روزها ، دردِ شعرهایم
با هیچ واژەای
درمان نمیشود..!
دیگر،
حوصلەی این سپیدهای بی فروغ
از نشستن بر
دستهای کاغذ هم
سر رفت ..
#فریدەکاکــی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
غصه ها از دل دیوانه جدا بود ایکاش
عشق و مستی همه اندیشه ی ما بود ایکاش
گوشه ای با دل خوش دورتر از مردم شهر
کلبه ای بود و تو بودی و صفا بود ایکاش
#اسماعیل_حاج_علیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عشق و مستی همه اندیشه ی ما بود ایکاش
گوشه ای با دل خوش دورتر از مردم شهر
کلبه ای بود و تو بودی و صفا بود ایکاش
#اسماعیل_حاج_علیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نیمهشب آمد خیالت، نیمهجانم را گرفت
ابر دلتنگی دوباره آسمانم را گرفت
تا دلم در کوی نومیدی برایت میسرود
لکنتی آمد زبان بیزبانم را گرفت
در میان خاطراتت در وداع آخرین
قطره قطره اشک آمد دیدگانم را گرفت
عمر من سر میرود باحسرت آغوش تو
با نبودت مهربان دنیا امانم را گرفت
زندگی با من چه بازیهای پنهانی نکرد
بس که تابم داد صبر آستانم را گرفت
تا سفر رفتی ، گناه غم میان باورم
دینم و ایمانم و یکسرجهانم را گرفت
شانههای مهربانت را بیاور خوب من
گریههای لعنتی تاب و توانم را گرفت
#زهرا_ضیایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ابر دلتنگی دوباره آسمانم را گرفت
تا دلم در کوی نومیدی برایت میسرود
لکنتی آمد زبان بیزبانم را گرفت
در میان خاطراتت در وداع آخرین
قطره قطره اشک آمد دیدگانم را گرفت
عمر من سر میرود باحسرت آغوش تو
با نبودت مهربان دنیا امانم را گرفت
زندگی با من چه بازیهای پنهانی نکرد
بس که تابم داد صبر آستانم را گرفت
تا سفر رفتی ، گناه غم میان باورم
دینم و ایمانم و یکسرجهانم را گرفت
شانههای مهربانت را بیاور خوب من
گریههای لعنتی تاب و توانم را گرفت
#زهرا_ضیایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
برخیز صبح شد ای دل آرای عشق
لحظه عاشقی و پر شور تماشای عشق
می رسد از دور صدای عشق
نغمه تو نیلوفر زیبای عشق
وقت عزیز است غنیمت شمار جان من
عشق همه چیز است غنیمت شمار یار من
#سیاوش_قنبری
#صبـح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
لحظه عاشقی و پر شور تماشای عشق
می رسد از دور صدای عشق
نغمه تو نیلوفر زیبای عشق
وقت عزیز است غنیمت شمار جان من
عشق همه چیز است غنیمت شمار یار من
#سیاوش_قنبری
#صبـح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
وداع گرم من آغوش ماندگاری نيست
به آفتابِ لبِ بام، اعتباری نيست
مرا به چشم تو ايمان محكمیست، ولی
تو اعتماد نكن! خوب رازداری نيست
اگر كه شانه من ميزبان گريه توست
بگو به غصه: دماوند باش! باری نيست
به شوق پنجرهای گشتهايم و آرى هست!
به آن رسيد كه كاری كنيم و كاری نيست!
تو خواستی قفست بازوان من باشد
نباش فكر #رهایی كه كم حصاری نيست
صدای #عشق شدم، ديگران صفا كردند
كه میگسار زياد است، غمگساری نيست
بساط مدعيان جور و عشق #منزوی است
غزلنويس چه بسيار و شهرياری نيست
#مهدی_فرجی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به آفتابِ لبِ بام، اعتباری نيست
مرا به چشم تو ايمان محكمیست، ولی
تو اعتماد نكن! خوب رازداری نيست
اگر كه شانه من ميزبان گريه توست
بگو به غصه: دماوند باش! باری نيست
به شوق پنجرهای گشتهايم و آرى هست!
به آن رسيد كه كاری كنيم و كاری نيست!
تو خواستی قفست بازوان من باشد
نباش فكر #رهایی كه كم حصاری نيست
صدای #عشق شدم، ديگران صفا كردند
كه میگسار زياد است، غمگساری نيست
بساط مدعيان جور و عشق #منزوی است
غزلنويس چه بسيار و شهرياری نيست
#مهدی_فرجی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چقدر آرام بخشه☺️💖
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رسد صدای غم از هر کجا به گوش امشب
فُتاده در دل عالم تب و خروش امشب
به تار موی پریشانِ در هوا سوگند
شمیم یاد کسی برده عقل و هوش امشب
خراب و خسته و دلتنگ و بی خریدارم
قسم به عشق، به آزار من مکوش امشب
شکسته ساز دلم بیصدا نمی ماند
شِنو نوای غم انگیز می فروش امشب
به بزم ما که حریفان به سفره بِنشستند
مکن دریغ چو ساقی تو هم بنوش امشب
#حامد_بیدل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
فُتاده در دل عالم تب و خروش امشب
به تار موی پریشانِ در هوا سوگند
شمیم یاد کسی برده عقل و هوش امشب
خراب و خسته و دلتنگ و بی خریدارم
قسم به عشق، به آزار من مکوش امشب
شکسته ساز دلم بیصدا نمی ماند
شِنو نوای غم انگیز می فروش امشب
به بزم ما که حریفان به سفره بِنشستند
مکن دریغ چو ساقی تو هم بنوش امشب
#حامد_بیدل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شعر، ڪِل مےڪِشد،
هوهو مےڪُنَد،
شعر، رقصان است.
امروز، روزِ خوبِ رازقےست!
روزِ ناب،
روزِ تُو،
روزِ ماست
خانمِ زیبا...!
وقتے یادِ تُو
گَندُمےست خیسخورده
ڪہ تَن را
شفا مےبخشد،
دیگر، از هیہاتِ نور
در قابِ چشمانِ منتظرم
چہ مےتوانم بگویم؟
اِےْ ڪہ دوستنداشتن نمےدانے!
قَسَم بہ روزِ ؏شق
ڪہ استجابتِ رقیق، تُویے!
وَ من بہ مددِ نامِ مبارڪت
چہ دلشادانہ فاش مےگویم:
اَلْحَمدُلَلّٰهِ الَّذِي خَلَقَ الْعِشْق...!
#آرش_شاهری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هوهو مےڪُنَد،
شعر، رقصان است.
امروز، روزِ خوبِ رازقےست!
روزِ ناب،
روزِ تُو،
روزِ ماست
خانمِ زیبا...!
وقتے یادِ تُو
گَندُمےست خیسخورده
ڪہ تَن را
شفا مےبخشد،
دیگر، از هیہاتِ نور
در قابِ چشمانِ منتظرم
چہ مےتوانم بگویم؟
اِےْ ڪہ دوستنداشتن نمےدانے!
قَسَم بہ روزِ ؏شق
ڪہ استجابتِ رقیق، تُویے!
وَ من بہ مددِ نامِ مبارڪت
چہ دلشادانہ فاش مےگویم:
اَلْحَمدُلَلّٰهِ الَّذِي خَلَقَ الْعِشْق...!
#آرش_شاهری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نازکن، عیبی ندارد، نازنین تر می شوی
با غم این روزهای من عجین تر می شوی
آتشی هستی که وقتی گر بگیری در دلی
از دل آتشفشان هم آتشین تر می شوی
لحظه ی لبخند، مانندِ... شبیهِ.... مثل یک
وای من ... اصلن ولش کن... نقطه چین تر می شوی
خنده وقتی روی لب های تو جا خوش می کند
باز هم از آنچه هستی دلنشین تر می شوی
شیک می پوشی و زیبایی فراوان می شود
بین اول های دنیا اولین تر می شوی
گرچه من با نازِ چشمانِ تو ویران می شوم
ناز کن، عیبی ندارد ، نازنین تر می شوی
#جوادمزنگی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با غم این روزهای من عجین تر می شوی
آتشی هستی که وقتی گر بگیری در دلی
از دل آتشفشان هم آتشین تر می شوی
لحظه ی لبخند، مانندِ... شبیهِ.... مثل یک
وای من ... اصلن ولش کن... نقطه چین تر می شوی
خنده وقتی روی لب های تو جا خوش می کند
باز هم از آنچه هستی دلنشین تر می شوی
شیک می پوشی و زیبایی فراوان می شود
بین اول های دنیا اولین تر می شوی
گرچه من با نازِ چشمانِ تو ویران می شوم
ناز کن، عیبی ندارد ، نازنین تر می شوی
#جوادمزنگی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست
در زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست
در زندگی ام، بعد تو و خاطره هایت
غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست
انگار نه انگار دل شهر گرفته ست
از بارش بی وقفه ی باران خبری نیست
ای کاش کسی بود که می گفت به یوسف
در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست
از روز به هم ریختن رابطه ی ما
از خاله زنک بازی تهران خبری نیست!
گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است
از معرفت قوم مسلمان خبری نیست!
در آتش نمرود تو می سوزم و افسوس
از معجزه ی باغ و گلستان خبری نیست!
در فال غریبانه ی خود گشتم و دیدم
جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست
#
گفتی چه خبر؟ گفتم و هرگز نشنیدی
جز دوری ات ای عشق، به قرآن خبری نیست
#امید_صباغ_نو
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست
در زندگی ام، بعد تو و خاطره هایت
غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست
انگار نه انگار دل شهر گرفته ست
از بارش بی وقفه ی باران خبری نیست
ای کاش کسی بود که می گفت به یوسف
در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست
از روز به هم ریختن رابطه ی ما
از خاله زنک بازی تهران خبری نیست!
گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است
از معرفت قوم مسلمان خبری نیست!
در آتش نمرود تو می سوزم و افسوس
از معجزه ی باغ و گلستان خبری نیست!
در فال غریبانه ی خود گشتم و دیدم
جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست
#
گفتی چه خبر؟ گفتم و هرگز نشنیدی
جز دوری ات ای عشق، به قرآن خبری نیست
#امید_صباغ_نو
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
#کاش میشد
با گذشت مبهمِ
این لحظه ها
#شب_به_شب
با #بوسه بر #مهتاب
#عاشق می شدم!
جای هجران،
یادگاری های دیگر
می رسید!
ای که مضمونِ
#غزل_هایم شدی،
غصّه ات پایان ندارد
در میانِ
قصّه ها.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با گذشت مبهمِ
این لحظه ها
#شب_به_شب
با #بوسه بر #مهتاب
#عاشق می شدم!
جای هجران،
یادگاری های دیگر
می رسید!
ای که مضمونِ
#غزل_هایم شدی،
غصّه ات پایان ندارد
در میانِ
قصّه ها.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای آنکه غلام خسرو شیرینی
با عشق بساز گر حریف دینی
پیوسته حریف عشق و گرمی میباش
تا عاشق گرم از تو برد عنینی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۶۹۹
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با عشق بساز گر حریف دینی
پیوسته حریف عشق و گرمی میباش
تا عاشق گرم از تو برد عنینی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۶۹۹
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به طعنه گفت که: هُشدار! ساربان دزد است!
نفر، نفر، همه ی اهل کاروان دزد است!
چو بار بستم و رفتم گمان نکردم هیچ،
شریک قافله -ای وایِ من!- همان دزد است!
چه سود از این همه قرآن بدین نمط خواندن؟
فضیل توبه نکرده ست و همچنان دزد است!
دلت خوش است که بسته ست روزنِ روباه
زِ ردّ گیوه بیاندیش! باغبان دزد است!
من ازِ خیانتِ اسبابِ خانه می ترسم،
چه اعتماد به دیوار؟! نردبان دزد است!
ز عمرِ من همه کم کرد و بر خودش افزود،
گلایه با که توان کرد، چون زمان دزد است؟!
زِ من مرنج، اگر بیش از این نمی گویم
زبان -زِ ترسِ سرِ سبز- در دهان دزد است!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به طعنه گفت که: هُشدار! ساربان دزد است!
نفر، نفر، همه ی اهل کاروان دزد است!
چو بار بستم و رفتم گمان نکردم هیچ،
شریک قافله -ای وایِ من!- همان دزد است!
چه سود از این همه قرآن بدین نمط خواندن؟
فضیل توبه نکرده ست و همچنان دزد است!
دلت خوش است که بسته ست روزنِ روباه
زِ ردّ گیوه بیاندیش! باغبان دزد است!
من ازِ خیانتِ اسبابِ خانه می ترسم،
چه اعتماد به دیوار؟! نردبان دزد است!
ز عمرِ من همه کم کرد و بر خودش افزود،
گلایه با که توان کرد، چون زمان دزد است؟!
زِ من مرنج، اگر بیش از این نمی گویم
زبان -زِ ترسِ سرِ سبز- در دهان دزد است!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀