حضرت یار! اجازه ست دچارت بشوم؟
دوست دارم همه ی دار و ندارت بشوم
آمدم گرد غم از صورت ماهت ببرم
سحرِ روشنِ بعد از شب تارت بشوم
بعد تنهاییِ یک عمر زمستانِ سیاه
رویش عشق شوم،فصل بهارت بشوم
حضرت جاذبه! مجذوب حیائت شده ام
تو چه کردی که چنین محو وقارت بشوم؟
وارث دلبری از لیلی و شیرین شده ای
به فدای خودت و ایل و تبارت بشوم
صید دل می کنی و کار خودت را بلدی
زن عاشق کش صیاد، شکارت بشوم؟
بغلم کشور امنی ست بیا فتحش کن
سفت و محکم بغلم کن که حصارت بشوم
از نگاه تو غزل، عشق، حیا می بارد
ای به قربان تو و مهره ی مارت بشوم
آس دل دارم و دستم پر حکم عشق است
وقت آن است که پیروزِ قمارت بشوم
آسمان دلت انگار که ابری شده است
روشنای دل من! ماه مدارت بشوم؟
کاش یک روز بیاید که تو بی تاب شوی
هوس من کنی و میل و ویارت بشوم
شانه ی امن پس از گریه ی تلخت باشم
صبر و آرامش و سامان و قرارت بشوم
وقت خوابیدن تو شعر بخوانم با عشق
صحنه ی آخر چشمان خمارت بشوم
دلِ من پیشکشِ نازِ نگاهت ملکه!
می شود شاهِ دلت باشم و یارت بشوم؟
#حمیدرضا_گلشن
#ح
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
دوست دارم همه ی دار و ندارت بشوم
آمدم گرد غم از صورت ماهت ببرم
سحرِ روشنِ بعد از شب تارت بشوم
بعد تنهاییِ یک عمر زمستانِ سیاه
رویش عشق شوم،فصل بهارت بشوم
حضرت جاذبه! مجذوب حیائت شده ام
تو چه کردی که چنین محو وقارت بشوم؟
وارث دلبری از لیلی و شیرین شده ای
به فدای خودت و ایل و تبارت بشوم
صید دل می کنی و کار خودت را بلدی
زن عاشق کش صیاد، شکارت بشوم؟
بغلم کشور امنی ست بیا فتحش کن
سفت و محکم بغلم کن که حصارت بشوم
از نگاه تو غزل، عشق، حیا می بارد
ای به قربان تو و مهره ی مارت بشوم
آس دل دارم و دستم پر حکم عشق است
وقت آن است که پیروزِ قمارت بشوم
آسمان دلت انگار که ابری شده است
روشنای دل من! ماه مدارت بشوم؟
کاش یک روز بیاید که تو بی تاب شوی
هوس من کنی و میل و ویارت بشوم
شانه ی امن پس از گریه ی تلخت باشم
صبر و آرامش و سامان و قرارت بشوم
وقت خوابیدن تو شعر بخوانم با عشق
صحنه ی آخر چشمان خمارت بشوم
دلِ من پیشکشِ نازِ نگاهت ملکه!
می شود شاهِ دلت باشم و یارت بشوم؟
#حمیدرضا_گلشن
#ح
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
به خود گفتم که او در سینه قلبی مهربان دارد
ندانستم که در این بیشه ببری آشیان دارد
مرا با یک نگاه افکند و در صحرا رهایم کرد
نمیداند هنوز این صید درخونخفته جان دارد
چه بایدکرد با چشمی که خونریز است مژگانش
هزاران تیر زهرآلود در قوس کمان دارد
غمی دارد به قلبم مینشیند برتر از شادی
درِ دل را ببند ای عشق! امشب میهمان دارد
مپرس از من چرا از خویش در آیینه میترسم
که تنها پاسخم آه است و این هم داستان دارد
#هادی_محمدحسنی
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ندانستم که در این بیشه ببری آشیان دارد
مرا با یک نگاه افکند و در صحرا رهایم کرد
نمیداند هنوز این صید درخونخفته جان دارد
چه بایدکرد با چشمی که خونریز است مژگانش
هزاران تیر زهرآلود در قوس کمان دارد
غمی دارد به قلبم مینشیند برتر از شادی
درِ دل را ببند ای عشق! امشب میهمان دارد
مپرس از من چرا از خویش در آیینه میترسم
که تنها پاسخم آه است و این هم داستان دارد
#هادی_محمدحسنی
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چل سال بیش رفت که من لاف میزنم
کز چاکران پیر مغان کمترین منم
هرگز به یمن عاطفت پیر می فروش
ساغر تهی نشد ز می صاف روشنم
از جاه عشق و دولت رندان پاکباز
پیوسته صدر مصطبهها بود مسکنم
در شان من به دردکشی ظن بد مبر
کآلوده گشت جامه ولی پاکدامنم
شهباز دست پادشهم این چه حالت است
کز یاد بردهاند هوای نشیمنم
حیف است بلبلی چو من اکنون در این قفس
با این لسان عذب که خامش چو سوسنم
آب و هوای فارس عجب سفله پرور است
کو همرهی که خیمه از این خاک برکنم
حافظ به زیر خرقه قدح تا به کی کشی
در بزم خواجه پرده ز کارت برافکنم
تورانشه خجسته که در من یزید فضل
شد منت مواهب او طوق گردنم
#حافظ
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
کز چاکران پیر مغان کمترین منم
هرگز به یمن عاطفت پیر می فروش
ساغر تهی نشد ز می صاف روشنم
از جاه عشق و دولت رندان پاکباز
پیوسته صدر مصطبهها بود مسکنم
در شان من به دردکشی ظن بد مبر
کآلوده گشت جامه ولی پاکدامنم
شهباز دست پادشهم این چه حالت است
کز یاد بردهاند هوای نشیمنم
حیف است بلبلی چو من اکنون در این قفس
با این لسان عذب که خامش چو سوسنم
آب و هوای فارس عجب سفله پرور است
کو همرهی که خیمه از این خاک برکنم
حافظ به زیر خرقه قدح تا به کی کشی
در بزم خواجه پرده ز کارت برافکنم
تورانشه خجسته که در من یزید فضل
شد منت مواهب او طوق گردنم
#حافظ
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ماندم چرا فریاد دریا بیصدا مانده ست
رفتی و تصویر تو روی آب جا مانده ست
بال و پر پرواز کردن داشتی انگار
در جاده مشتی پر به جای ردّ پا مانده ست
بعد از تو هر شب شانه های خانه می لرزد
انگار بیدی در هجوم بادها مانده ست
گاهی صدای خنده ات را می شود حس کرد
رفتی ولی بی شک دلت در خانه جا مانده ست
بی تو حنا بندان دامادیم بی رنگ است
لطفی کن و برگرد دستم در حنا مانده ست
#امیرحسین_آکار
#م
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
رفتی و تصویر تو روی آب جا مانده ست
بال و پر پرواز کردن داشتی انگار
در جاده مشتی پر به جای ردّ پا مانده ست
بعد از تو هر شب شانه های خانه می لرزد
انگار بیدی در هجوم بادها مانده ست
گاهی صدای خنده ات را می شود حس کرد
رفتی ولی بی شک دلت در خانه جا مانده ست
بی تو حنا بندان دامادیم بی رنگ است
لطفی کن و برگرد دستم در حنا مانده ست
#امیرحسین_آکار
#م
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
Audio
#ترکی🎼🎼
نگه را خانه ی چَشم است
زنجیر گرفتاری
نمیباشد برون پرواز ما
از حلقه ی دامَت...
#وحشی_بافقی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
نگه را خانه ی چَشم است
زنجیر گرفتاری
نمیباشد برون پرواز ما
از حلقه ی دامَت...
#وحشی_بافقی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
مرز در عقل و جنون باریک است
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است
عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم...!
#افشین_یداللهی
#م
#زادروز_افشین_یداللهی_گرامی_باد
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است
عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم...!
#افشین_یداللهی
#م
#زادروز_افشین_یداللهی_گرامی_باد
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
وقتی به مرگ میاندیشم،
میبینم عجیب
زندگی چقدر محشر است،
خاصه موسمِ عاشقی
وقتی به زندگی میاندیشم،
میبینم عجیب
مرگ چه فرصت خوبیست،
خاصه موسمِ خستگی
وقتی به خود میاندیشم
میبینم عجیب
آدمی چه موجودِ مغمومِ شریفیست،
که گاهی حتّی
به تشبیهاتِ سادهی خود شک میکند
از من بشنو!
تو به شک بیاندیش،
نه مرگ بینظیر است و نه زندگی،
عجیب فقط خود تویی،
خاصه همین دقیقه
که تنها فرصت عاشقانهی آدمیست...
#سید_علی_صالحی
#و
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
میبینم عجیب
زندگی چقدر محشر است،
خاصه موسمِ عاشقی
وقتی به زندگی میاندیشم،
میبینم عجیب
مرگ چه فرصت خوبیست،
خاصه موسمِ خستگی
وقتی به خود میاندیشم
میبینم عجیب
آدمی چه موجودِ مغمومِ شریفیست،
که گاهی حتّی
به تشبیهاتِ سادهی خود شک میکند
از من بشنو!
تو به شک بیاندیش،
نه مرگ بینظیر است و نه زندگی،
عجیب فقط خود تویی،
خاصه همین دقیقه
که تنها فرصت عاشقانهی آدمیست...
#سید_علی_صالحی
#و
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
خوش نیست ابتدای سخن با شکایتی
وقتی شکایت از تو ندارد نهایتی
من از کدام بند حکایت کنم چو نِی
وقتی تو بند بندِ کتابِ شکایتی
گمتر شود قدم به قدم راهِ مقصدم
ای کوکب امید! -خدا را- هدایتی
میسوزد از تَموزِ زمان، عشق بر سرش
نگْشایی اَر تو سایهی چتر حمایتی
ای چشمت از طلوع سحر، استعارهای
وَابْرویت از کمان افقها، کنایتی
از حُسن تو، بهار طربزا، نشانهای
وز عشق من، خزان غمانگیز، آیتی
"یک قصّه بیش نیست غم عشق و" هر کسی
زاین قصّه میکند به زبانی، روایتی
وَر خواهی از روایت من باخبر شوی:
برق ستارهایّ و شب بینهایتی...
#حسین_منزوی
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
وقتی شکایت از تو ندارد نهایتی
من از کدام بند حکایت کنم چو نِی
وقتی تو بند بندِ کتابِ شکایتی
گمتر شود قدم به قدم راهِ مقصدم
ای کوکب امید! -خدا را- هدایتی
میسوزد از تَموزِ زمان، عشق بر سرش
نگْشایی اَر تو سایهی چتر حمایتی
ای چشمت از طلوع سحر، استعارهای
وَابْرویت از کمان افقها، کنایتی
از حُسن تو، بهار طربزا، نشانهای
وز عشق من، خزان غمانگیز، آیتی
"یک قصّه بیش نیست غم عشق و" هر کسی
زاین قصّه میکند به زبانی، روایتی
وَر خواهی از روایت من باخبر شوی:
برق ستارهایّ و شب بینهایتی...
#حسین_منزوی
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
دیشب از یاد تو تا صبح به خود پیچیدم
هرکجا خیره شدم روی ترا می دیدم
گاه در چشم تو از عشق نشان می جستم
گاهی از دامن پرچین تو گل می چیدم
دو سه باری ز تعجب تو به من خندیدی
من هم از خنده شیرین تو می خندیدم
هم از احوال پریشان خودم می گفتم
هم از اوضاع تو و حال دلت پرسیدم
تندرآسا ز سر درد، گهی غریدم
گاه چون ابرِ بهاری شدم و باریدم
با اشاره به لبت، حکمِ سکوتم دادی
تا که از جور فلک بر دل خود، نالیدم
تا نرنجی زمن خسته ی مایوس و نژند
دم فرو بسته، بساط گِله را برچیدم
از #وفا چون که ندیدم اثری فهمیدم
داشتم حق اگر از فاصله می ترسیدم
#کامبیز_فرقان_پرست
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
هرکجا خیره شدم روی ترا می دیدم
گاه در چشم تو از عشق نشان می جستم
گاهی از دامن پرچین تو گل می چیدم
دو سه باری ز تعجب تو به من خندیدی
من هم از خنده شیرین تو می خندیدم
هم از احوال پریشان خودم می گفتم
هم از اوضاع تو و حال دلت پرسیدم
تندرآسا ز سر درد، گهی غریدم
گاه چون ابرِ بهاری شدم و باریدم
با اشاره به لبت، حکمِ سکوتم دادی
تا که از جور فلک بر دل خود، نالیدم
تا نرنجی زمن خسته ی مایوس و نژند
دم فرو بسته، بساط گِله را برچیدم
از #وفا چون که ندیدم اثری فهمیدم
داشتم حق اگر از فاصله می ترسیدم
#کامبیز_فرقان_پرست
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اینکه گذر زمان دلتنگی ها و غم هایمان را حل میکند را باور کردیم ...
غافل از اینکه زمان بی رحمانه میگذرد
بدون اینکه درمان هیچ کدام از دردهایمان باشد ...
زمان تنها مُسَکنیست تا ما زخم هایمان را یادمان برود و به آنها فکر نکنیم و دردشان را حس نکنیم ...
اما زخم ها با ما میمانند ...
و یکروز
یک جایی
ناگهان تیر میکشند و ما تازه میفهمیم که گذر زمان چه دروغ بزرگی بود که به خورد دلتنگی هایمان دادند ...
مسلم علادی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
غافل از اینکه زمان بی رحمانه میگذرد
بدون اینکه درمان هیچ کدام از دردهایمان باشد ...
زمان تنها مُسَکنیست تا ما زخم هایمان را یادمان برود و به آنها فکر نکنیم و دردشان را حس نکنیم ...
اما زخم ها با ما میمانند ...
و یکروز
یک جایی
ناگهان تیر میکشند و ما تازه میفهمیم که گذر زمان چه دروغ بزرگی بود که به خورد دلتنگی هایمان دادند ...
مسلم علادی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
.
یارب از عرفان مرا پیمانهای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده
هر سر موی حواس من به راهی میرود
این پریشان سیر را در بزم وحدت بار ده
در دل تنگم ز داغ عشق شمعی برفروز
خانهٔ تن را چراغی از دل بیدار ده
#صائب_تبریزی
#ی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
یارب از عرفان مرا پیمانهای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده
هر سر موی حواس من به راهی میرود
این پریشان سیر را در بزم وحدت بار ده
در دل تنگم ز داغ عشق شمعی برفروز
خانهٔ تن را چراغی از دل بیدار ده
#صائب_تبریزی
#ی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
به گوشم ناله اغیار دردآلود می آید
درین محفل زچوب بید بوی عود می آید
مگر بال و پر همت به فریادم رسد، ورنه
چه قطع راه شوق از پای خواب آلود می آید؟
زتمکین تو صبح محشر از جا برنمی خیزد
تو گر قامت بر افرازی قیامت زود می آید
نبیند مرگ تلخ عاشقان را هیچ سنگین دل!
هنوز از بیستون فریاد دردآلود می آید
که خود را بر دل ما خاکساران می زند یارب؟
که آه از سینه چون زنبور خاک آلود می آید
گهر بر صفحه آیینه خود را چون نگه دارد؟
عرق از چهره صافش به دامن زود می آید
اگر دل را سبک خواهی، به لب مهر خموشی زن
که دود دل برون زین روزن مسدود می آید
کسی کاینجا نشوید چهره از اشک پشیمانی
به صحرای جزا با روی گردآلود می آید
زحیرانی همان در وادی سرگشتگی محوم
اگر پیشانیم بر کعبه مقصود می آید
#صائب_تبریزی
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
درین محفل زچوب بید بوی عود می آید
مگر بال و پر همت به فریادم رسد، ورنه
چه قطع راه شوق از پای خواب آلود می آید؟
زتمکین تو صبح محشر از جا برنمی خیزد
تو گر قامت بر افرازی قیامت زود می آید
نبیند مرگ تلخ عاشقان را هیچ سنگین دل!
هنوز از بیستون فریاد دردآلود می آید
که خود را بر دل ما خاکساران می زند یارب؟
که آه از سینه چون زنبور خاک آلود می آید
گهر بر صفحه آیینه خود را چون نگه دارد؟
عرق از چهره صافش به دامن زود می آید
اگر دل را سبک خواهی، به لب مهر خموشی زن
که دود دل برون زین روزن مسدود می آید
کسی کاینجا نشوید چهره از اشک پشیمانی
به صحرای جزا با روی گردآلود می آید
زحیرانی همان در وادی سرگشتگی محوم
اگر پیشانیم بر کعبه مقصود می آید
#صائب_تبریزی
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀