💖کافه شعر💖
2.76K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.07K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
.
شب فراق تو یک لحظه من قرار ندارم
مرو ز دیده که من تاب انتظار ندارم

چو با تو من بنشینم، خجل ز دیده‌ی خویشم
که در حضور تو جز چشم اشکبار ندارم

به غیر دیدن روی تو نیست هیچ امیدی
امید من تو برآور، به غیر کار ندارم

نه آشنا و نه بیگانه گشته واقف از این دل
غمم فزون شده از حد چو غمگسار ندارم

دلم اسیر تو و جان بسوخت زآتشِ عشقت
که از کمند تو دیگر ره فرار ندارم

به خاک درگهت «افتاده‌ام»، بگیر مرا دست
که بی‌تو در دو جهان هیچ افتخار ندارم‌...

#اکبر_محکمی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
مڹ ڪہ دیگر دڸ بریدم بيخیاڸ
از تو ڪہ خیري ندیدم بي خیاڸ

نہ تمنــا مي ڪنم نہ آرزو
آخرِ راهم رسیدم بي خیاڸ

تو برو بادیگراڹ سرڪڹ ڪہ مڹ
مڹ از ایڹ شاخہ پریدم
بي خیاڸ
بي خیاڸ…


#ناشناس


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
یار اگر برگشت در تیمار بودن هم خوش است
ور شکیبایی بود بی یار بودن هم خوش است

عزتی گر نیست ما را نزد خوبان، عیب نیست
عاشقان را پیش خوبان خوار بودن هم خوش است

جنگهای او خوش است ار آشتی را جا بود
وزعتاب و خشم در آزار بودن هم خوش است

گر چه خفتن خوش بود با یار در شبهای وصل
لیک در شبهای غم بیدار بودن هم خوش است

#امیرخسرو_دهلوی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
بوسه های مخفیانه ، غالبا شیرین ترند
پشت پرده، دست اگر درکارباشد بهترست

بازوانت را ، بپیچ این بار دور گردنم
گاه اگر اعدام ، در انظارباشد بهتر است!!

#اصغر_عظیمی_مهر


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
ما خودمان بودیم و خودمان !
ڪسے را نداشتیم ...
ما تاوانِ غرورمان را پرداختیم ،
تاوانِ احساسے ڪه ظالمانه ، سرڪوبش ڪردیم ،
بغض هایے ڪه بلعیدیم ،
و حالِ بدے ڪه انڪار ڪردیم .
ما رویِ پایِ خودمان ایستادیم و بدونِ هیچ منتے ، ادامه دادیم !
ما قوے بودیم ... خیلے قوے !
و سخت بود ؛
در نهایتِ استیصال ، سڪوت ڪردن ،
در نهایتِ بغض ، خندیدن ،
و در نهایتِ بے ڪسے ، محڪم بودن ...
ما چاره اے نداشتیم ،
و گرنه این خود ڪفایے ، به بے پناهے اش نمے ارزید !
ما در تنهاییِ مغرورانه ے خودمان ، پیر شدیم و جان دادیم .
از درون فرو ریختیم و ترک برداشتیم .
ما نمے خواستیم بپذیریم ؛
ڪه جاے یک نفر در زندگیِ مان خالے بود ...
یڪے ڪه بغض هایمان را لبخند ،
اشک هایمان را پاک ،
و دلمان را گرم مے ڪرد ...
یڪے ڪه پناهمان مے شد ،
یڪے ڪه همه چیز را به او مے سپردیم .
ما به رویِ خودمان نیاوردیم ،
وگرنه از همان اولش ؛
یک نفر را ڪم داشتیم ...



#نرگس_صرافیان_طوفان

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
سینه ام آتش سوزان شد و از دل خجلم

که به جز صبر در آن آتش سوزان نکند

#سامری_تبریزی

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
به چشم هایت که می نگرم،
به سرم بوی خاک آفتاب خورده می زند...
در مزرعه گندم میان خرمن ها
گم می شوم
چشمهایت
دره ای است بی سر و ته با نوری سبز،
به سان ماده ای که بی وقفه
تا ابد تغییر می کند...

چشم هایت رازهایشان را ذره ذره بر ملا می کنند
اما،
هرگز تسلیم نخواهند شد...

#ناظم_حکمت


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
نسیمی...
عطر لبخندی...
نوای دلکش تار و کمانچه...
از مسیری دورتر حتی...
دلم شعری سراسر دوستت دارم...
دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه می خواهد...
دلم مهتاب می خواهد که جانم را بپوشاند...
دلم آوازهای سرخوش مستانه می خواهد...
دلم تغییر می خواهد... 
دلم تغییر می خواهد...


#نیما_یوشیج


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
دوش به خواب دیده‌ام روی ندیدهٔ تو را
وز مژه آب داده‌ام باغ نچیدهٔ تو را

قطره خون تازه‌ای از تو رسیده بر دلم
به که به دیده جا دهم تازه رسیدهٔ تو را


#فروغی_بسطامی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چترها را باید بست.
زیر باران باید رفت.
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.
دوست را، زیر باران باید دید.
عشق را، زیر باران باید جست.

سهراب سپهری

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
من آرام شده‌ام
آرام
آنقدر كه يك خورشيد و يك ماه را
می‌توانم چون مادرى،
دو طرفِ سينه‌ام بخوابانم و بگويم
تحمل كنيد، تحمل
بايد ادامه دهيم

#شهرام_شيدايى


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
گرفته بوی تو را خلوتِ خزانی من
کجایی ای گل شب‌بوی بی‌نشانی من؟

غزل برای تو سر می‌بُرم، عزیزترین!
اگر شبانه بیایی به میهمانی من

چنین که بوی تنت در رِواق‌ها جاری‌ست
چگونه گل نکند بغضِ جمکرانی من؟

عجب حکایت تلخی‌ست ناامیدشدن
شما کجا و من و چادرِ شبانی من؟

در این تغزّل کوچک، سرودمت ای خوب
خدا کند که بخندی به ناتوانی من

به پای‌بوس تو آیینه دستچین کردم
کجایی ای گل شب‌بوی بی‌نشانی من...؟

#سعید_بیابانکی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
" شاه آن باشد که از خود شه بود
نه به مخزن ها و لشگر شه شود "

#مثنوی_مولانا
دفتر دوم ص ۳۲۰۸


* بزرگی آن است که از جوهر وجودی آدمی
برآید. نه آن‌ که با تشریفات و ظواهر و زور
ساخته شود...

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
جذبهٔ شوق اگر از جانب کنعان نرسد
بوی پیراهن یوسف به گریبان نرسد

در مقامی که ضعیفان کمر کین بندند
آه اگر مور به فریاد سلیمان نرسد!

تو و چشمی که ز دلها گذرد مژگانش
من و دزدیده نگاهی که به مژگان نرسد

هر که از دامن او دست مرا کوته کرد
دارم امید که دستش به گریبان نرسد!

شعلهٔ شوق من از پا ننشیند صائب
تا دل تشنه به آن چاه زنخدان نرسد

#صائب_تبریزی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
Ashvan
Maghror
#ایام_بکام_دوستان

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو هم امروز بده بوسه به من
کار امروز به فردا مفکن

بیش از این از بر من تند مرو
بیش ازین بر دل من نیش مزن

عهد بستی که دل من شکنی
بشکن عهد و دل من مشکن


#ملک‌الشعرای_بهار


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
چشمانت...
______

به صلح می زند انگار رنگ چشمانت
به جنگ می کشد امّا درنگ چشمانت

به صلح می زند و جنگ در عقب دارد
شبیه آهوی خفته، پلنگ چشمانت!

چه صلحنامۀ جنگی دو مصرع غزلت!
چه جنگنامۀ صلحی ست جنگ چشمانت!!

ببین! به مذهب رندی چه مومنم کرده
رهای تابوی باغ قشنگ چشمانت؟!

مرا به مشرب مجذوب باده نوشان بُرد
پیاله های می مست و شنگ چشمانت

ببین! چه چشمۀ سرسبز زندگی دارد
کرشمه های نگاه شرنگ چشمانت!

شبیه ماهی سرخم در آبی رامت
و قاتلی ست_ یقینا_نهنگ چشمانت!


به خاک راه نشاندی مرا و امّا، من
به سینه می زنم اینگونه سنگ چشمانت!

#محمدرضا_دیری


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
نه گل شناسم نه باغ و بوستان بی تو
که دیده در نگشاید بر این وآن بی تو

گمان برند که من نیز با تو همسفرم
چنین که میروم از خویش هر زمان بی تو

به جام و ساغر ما قطره ای نمی افتد
اگر نشاط ببارد ز آسمان بی تو

#کلیم_همدانی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
پاییز
_________

با درختان بجز بپاش و بریز
کار دیگر نمی کند پاییز

باد آمد دوباره خوشبو شد
خاک از ابرهای باران ریز

من گره می زنم به شاخه دلم
کی بمن می رسی خزان عزیز؟

پاک کن لکه های آینه را
گوشه ی خاطرات من را نیز

من دراین شهر سخت تاریکم
شمس من را بیاور از تبریز

دست تو دست مهربانی هاست
مهربانا! به شاخه ام آویز

میز من را ببر کنار درخت
خسته ام از اتاق و از این میز

#حبیب_الله_بخشوده


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀