بر ما چه رفته است، که دل مُرده ایم ما
دل را بـه میهمـانیِ غـم بُـرده ایـم مـا
گل های زرد دسته به دسته شکفته اند
بر ما چه رفتـه است کـه پژمرده ایم ما
سبـزیـم اگر چـه مثـلِ سپیدارهای پیر
سهـمِ کـلاغ هـای سیـه چـرده ایم ما
شاید بـه قـولِ شاعـرِ لبخنـدهای تلخ
یک مشت خاطراتِ تَرک خورده ایم ما
بـاور کنید هیچ دلی را در ایـن جهـان
نشکستـه ایـم مـا و نیـازرده ایـم مـا
#سعید_بیابانکی
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
دل را بـه میهمـانیِ غـم بُـرده ایـم مـا
گل های زرد دسته به دسته شکفته اند
بر ما چه رفتـه است کـه پژمرده ایم ما
سبـزیـم اگر چـه مثـلِ سپیدارهای پیر
سهـمِ کـلاغ هـای سیـه چـرده ایم ما
شاید بـه قـولِ شاعـرِ لبخنـدهای تلخ
یک مشت خاطراتِ تَرک خورده ایم ما
بـاور کنید هیچ دلی را در ایـن جهـان
نشکستـه ایـم مـا و نیـازرده ایـم مـا
#سعید_بیابانکی
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
مبتلا کرده است دلها را به درد دوریاش
نرگس پنهان من با مستیاش مستوریاش
آه میدانم که ماه من سرک خواهد کشید
کلبهی درویشیام را با همه کم نوریاش
#سعید_بیابانکی
#م
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
نرگس پنهان من با مستیاش مستوریاش
آه میدانم که ماه من سرک خواهد کشید
کلبهی درویشیام را با همه کم نوریاش
#سعید_بیابانکی
#م
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
سال جدید بود و زمستان ادامه داشت
سرما ادامه داشت و باران ادامه داشت
یک سال گشته بود زمین گرد آفتاب
سرگیجه های ماه،کماکان ادامه داشت
سرمای دی به پنجره ها پشت کرده بود
ای کاش این شب این شب عریان ادامه داشت
تقویم پار، منگنه می شد به خاطرات
مادر نبود و شعر پریشان ادامه داشت
آمد بهار و مجلس غم را به توپ بست
یعنی هنوز سلطه ی سلطان ادامه داشت
قرنی جدید آمده بود از پس قرون
اما هنوز غربت انسان ادامه داشت
وا کرده بود لب به دعا هفت سین نو
اما سکوت حافظ و قرآن ادامه داشت
شاعر تمام شب به سرودن ادامه داد
باران ادامه داشت خیابان ادامه داشت...
#سعید_بیابانکی
#س
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
سرما ادامه داشت و باران ادامه داشت
یک سال گشته بود زمین گرد آفتاب
سرگیجه های ماه،کماکان ادامه داشت
سرمای دی به پنجره ها پشت کرده بود
ای کاش این شب این شب عریان ادامه داشت
تقویم پار، منگنه می شد به خاطرات
مادر نبود و شعر پریشان ادامه داشت
آمد بهار و مجلس غم را به توپ بست
یعنی هنوز سلطه ی سلطان ادامه داشت
قرنی جدید آمده بود از پس قرون
اما هنوز غربت انسان ادامه داشت
وا کرده بود لب به دعا هفت سین نو
اما سکوت حافظ و قرآن ادامه داشت
شاعر تمام شب به سرودن ادامه داد
باران ادامه داشت خیابان ادامه داشت...
#سعید_بیابانکی
#س
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
.
ای شعرِ من از نم نم آواز دو چشمت
آغاز سخن بسته به آغاز دو چشمت
آمیزه ای از شعر تر حافظ و سعدی ست
این فتنهٔ خاموش به شیراز دو چشمت
تار است مفاهیم پریشان دو زلفت
ناب است مضامین غزلساز دو چشمت
در دیدهٔ ناباور من این همه آشوب
یا از دو لبت، یا دهنت، یا ز دو چشمت
عمری ست که رندان جهان خانه به دوش اند
از حادثهٔ خانه برانداز دو چشمت...
#سعید_بیابانکی
Kafee_sheerr@
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای شعرِ من از نم نم آواز دو چشمت
آغاز سخن بسته به آغاز دو چشمت
آمیزه ای از شعر تر حافظ و سعدی ست
این فتنهٔ خاموش به شیراز دو چشمت
تار است مفاهیم پریشان دو زلفت
ناب است مضامین غزلساز دو چشمت
در دیدهٔ ناباور من این همه آشوب
یا از دو لبت، یا دهنت، یا ز دو چشمت
عمری ست که رندان جهان خانه به دوش اند
از حادثهٔ خانه برانداز دو چشمت...
#سعید_بیابانکی
Kafee_sheerr@
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو چراغِ آفتابی، گل آفتابگردان
نکند به ما نتابی، گل آفتابگردان
گلِ آفتابِ ما را لب کوه سر بریدند
نکند هنوز خوابی، گل آفتابگردان؟
نه گلی فقط، که نوری... نه که نور، بوی باران
تو صدای پای آبی، گل آفتابگردان
نفسِ بهار دستت، من و روزگار مستت
قدحِ پر از شرابی، گل آفتابگردان
نه گلی، نه آفتابی؛ من و این هوای ابری
نکند به ما نتابی، گل آفتابگردان؟
تو بتاب و گل بیفشان، "سرِ آن ندارد امشب
که برآید آفتابی"، گل آفتابگردان...
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نکند به ما نتابی، گل آفتابگردان
گلِ آفتابِ ما را لب کوه سر بریدند
نکند هنوز خوابی، گل آفتابگردان؟
نه گلی فقط، که نوری... نه که نور، بوی باران
تو صدای پای آبی، گل آفتابگردان
نفسِ بهار دستت، من و روزگار مستت
قدحِ پر از شرابی، گل آفتابگردان
نه گلی، نه آفتابی؛ من و این هوای ابری
نکند به ما نتابی، گل آفتابگردان؟
تو بتاب و گل بیفشان، "سرِ آن ندارد امشب
که برآید آفتابی"، گل آفتابگردان...
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شبی بیا به تسلّای این عزاخانه
که نالههای غریبانه، بیتو بیاثرند
تو در میان غزلهای ما نمیگنجی
مفصّلی تو و این بیتها چه مختصرند...
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که نالههای غریبانه، بیتو بیاثرند
تو در میان غزلهای ما نمیگنجی
مفصّلی تو و این بیتها چه مختصرند...
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دشت میبلعید کمکم پیکر خورشید را
بر فراز نیزه میدیدم سر خورشید را
آسمان گو تا بشوید با گلابِ اشکها
گیسوان خفته در خاکستر خورشید را
چشمهای خفته در خونِ شفق را وا کنید
تا ببیند کهکشان پرپر خورشید را
بوریایی نیست در این دشت تا پنهان کند
پیکرِ از بوریا عریانتر خورشید را
نیمی از خورشید در سیلاب خون افتاده بود
کاروان میبرد نیم دیگر خورشید را
کاروان بود و گلوی زخمی زنگولهها
ساربان دزدیده بود انگشتر خورشید را
آه، اُشتُرها چه غمگین و پریشان میروند
بر فراز نیزه میبینم سر خورشید را...
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بر فراز نیزه میدیدم سر خورشید را
آسمان گو تا بشوید با گلابِ اشکها
گیسوان خفته در خاکستر خورشید را
چشمهای خفته در خونِ شفق را وا کنید
تا ببیند کهکشان پرپر خورشید را
بوریایی نیست در این دشت تا پنهان کند
پیکرِ از بوریا عریانتر خورشید را
نیمی از خورشید در سیلاب خون افتاده بود
کاروان میبرد نیم دیگر خورشید را
کاروان بود و گلوی زخمی زنگولهها
ساربان دزدیده بود انگشتر خورشید را
آه، اُشتُرها چه غمگین و پریشان میروند
بر فراز نیزه میبینم سر خورشید را...
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شام غریبان◼️
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
میشناسی اینهمه خورشید خونآلود را
آه، ای خورشید زخمی، رخ متاب از نیزهها
کهکشان است این بیابان، چون که امشب میدمد
ماهتاب از خیمهها و آفتاب از نیزهها
ریگریگش هم گواهی میدهد، روز حساب
کاین بیابان، خورده زخمِ بیحساب از نیزهها
یالهایی سرخ و تنهایی به خون غلتیده است
یادگار اسبهای بیرکاب از نیزهها
آرزوی آب هم اینجا عطش نوشیدن است
خواهد آمد «العطش»ها را جواب از نیزهها
باز هم جاریست امشب رودْرود از سینهها
بس که میآمد صدای آبْآب از نیزهها
گرچه اینجا موج موج تشنگیها جاری است
میتراود چشمه چشمه، شعر ناب از نیزهها
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
میشناسی اینهمه خورشید خونآلود را
آه، ای خورشید زخمی، رخ متاب از نیزهها
کهکشان است این بیابان، چون که امشب میدمد
ماهتاب از خیمهها و آفتاب از نیزهها
ریگریگش هم گواهی میدهد، روز حساب
کاین بیابان، خورده زخمِ بیحساب از نیزهها
یالهایی سرخ و تنهایی به خون غلتیده است
یادگار اسبهای بیرکاب از نیزهها
آرزوی آب هم اینجا عطش نوشیدن است
خواهد آمد «العطش»ها را جواب از نیزهها
باز هم جاریست امشب رودْرود از سینهها
بس که میآمد صدای آبْآب از نیزهها
گرچه اینجا موج موج تشنگیها جاری است
میتراود چشمه چشمه، شعر ناب از نیزهها
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پیچیده شمیمت همه جای ای تن بی سر
چون شیشه عطری که درش گم شده باشد !
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چون شیشه عطری که درش گم شده باشد !
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نام تو ریخته ست شِکر در ترانه ام
بوی ِتو شور در غزلِ عاشقانه ام
دستی بر آر و مثل اناری مرا بچین
ترسم که انتظار کند دانه دانه ام
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بوی ِتو شور در غزلِ عاشقانه ام
دستی بر آر و مثل اناری مرا بچین
ترسم که انتظار کند دانه دانه ام
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مگر چه ریختهای در پیالهی هوشم
که عقل و دین شده چون قصهها فراموشم
تو از مساحت پیراهنم بزرگتری
ببین نیامده سر رفتهای از آغوشم
چه ریختی سر شب در چراغ الکلیام
که نیمهروشنم از دور و نیمه خاموشم
همین خوش است؛ همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیدهام… نمینوشم
خدا کند نپرد مستیام، چو شیشهی مِی
معاشران بفشارید پنبه در گوشم
شبیه بار امانت که بار سنگینیست
سر تو بار گرانیست مانده بر دوشم…
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که عقل و دین شده چون قصهها فراموشم
تو از مساحت پیراهنم بزرگتری
ببین نیامده سر رفتهای از آغوشم
چه ریختی سر شب در چراغ الکلیام
که نیمهروشنم از دور و نیمه خاموشم
همین خوش است؛ همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیدهام… نمینوشم
خدا کند نپرد مستیام، چو شیشهی مِی
معاشران بفشارید پنبه در گوشم
شبیه بار امانت که بار سنگینیست
سر تو بار گرانیست مانده بر دوشم…
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
امشب چراغ غم را بر دوش بام بگذار
دست مرا بگیر و در دست جام بگذار
زنهار نشکند دل، این آبگینۀ ناب
در خواب مرمرینم آهسته گام بگذار
یک سو بریز زلفی، سویی بکار چشمی
جایی بپاش بویی، هر گوشه دام بگذار
آرامشی است یکدست، تلفیق خواب و مستی
نام دو چشم خود را دارالسلام بگذار
تا فاش گردد امشب رسوایی منِ مست
داغی ز بوسههایت بر گونههام بگذار
دار و ندار من سوخت، آتش مزن دلم را
این بیت را برای حسن ختام بگذار
یک شیشه می بیاور، یک جام عطر و لبخند
لختی برقص امشب، سنگ تمام بگذار!
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دست مرا بگیر و در دست جام بگذار
زنهار نشکند دل، این آبگینۀ ناب
در خواب مرمرینم آهسته گام بگذار
یک سو بریز زلفی، سویی بکار چشمی
جایی بپاش بویی، هر گوشه دام بگذار
آرامشی است یکدست، تلفیق خواب و مستی
نام دو چشم خود را دارالسلام بگذار
تا فاش گردد امشب رسوایی منِ مست
داغی ز بوسههایت بر گونههام بگذار
دار و ندار من سوخت، آتش مزن دلم را
این بیت را برای حسن ختام بگذار
یک شیشه می بیاور، یک جام عطر و لبخند
لختی برقص امشب، سنگ تمام بگذار!
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم
که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم
تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری
ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم
چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم
همین خوش است همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم
خدا کند نپرد مستی ام چو شیشه ی می
معاشران بفشارید پنبه در گوشم
شبیه بار امانت که بار سنگینی است
سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم
تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری
ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم
چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم
همین خوش است همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم
خدا کند نپرد مستی ام چو شیشه ی می
معاشران بفشارید پنبه در گوشم
شبیه بار امانت که بار سنگینی است
سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو رفته ای و غزل های دیگری هم هست
بمان که شاعر تنهای دیگری هم هست
به جز هوای تو و شانه های آرامت
برای گریه مگر جای دیگری هم هست؟
بیا و با نفسِ روشنت به مرده دلان
بباوران که مسیحای دیگری هم هست
به کامِ دل نرسیدیم اگر دراین دنیا
به این خوشیم که دنیای دیگری هم هست
به گریه گفتمش،ای ماه نیمه شب،وا کن!
اگر به میکده مینای دیگری هم هست
به خنده ساغر ما را گرفت ساقی و گفت:
برو رفیق که شب های دیگری هم هست
چقدر ساقی ما ساده بود،می پنداشت
که بی جمال تو فردای دیگری هم هست...
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بمان که شاعر تنهای دیگری هم هست
به جز هوای تو و شانه های آرامت
برای گریه مگر جای دیگری هم هست؟
بیا و با نفسِ روشنت به مرده دلان
بباوران که مسیحای دیگری هم هست
به کامِ دل نرسیدیم اگر دراین دنیا
به این خوشیم که دنیای دیگری هم هست
به گریه گفتمش،ای ماه نیمه شب،وا کن!
اگر به میکده مینای دیگری هم هست
به خنده ساغر ما را گرفت ساقی و گفت:
برو رفیق که شب های دیگری هم هست
چقدر ساقی ما ساده بود،می پنداشت
که بی جمال تو فردای دیگری هم هست...
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم
که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم
تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری
ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم
چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم
همین خوش است همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم
خدا کند نپرد مستی ام چو شیشه ی می
معاشران بفشارید پنبه در گوشم
شبیه بار امانت که بار سنگینی است
سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم
تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری
ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم
چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم
همین خوش است همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم
خدا کند نپرد مستی ام چو شیشه ی می
معاشران بفشارید پنبه در گوشم
شبیه بار امانت که بار سنگینی است
سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم
که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم
تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری
ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم
چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم
همین خوش است همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم
خدا کند نپرد مستی ام چو شیشه ی می
معاشران بفشارید پنبه در گوشم
شبیه بار امانت که بار سنگینی است
سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم
که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم
تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری
ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم
چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم
همین خوش است همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم
خدا کند نپرد مستی ام چو شیشه ی می
معاشران بفشارید پنبه در گوشم
شبیه بار امانت که بار سنگینی است
سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پیچیده شمیمت همه جای ای تن بی سر
چون شیشه عطری که درش گم شده باشد !
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چون شیشه عطری که درش گم شده باشد !
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تترونهای ژاپنی
عطرهای فرانسوی
برنجهای پاکستانی
چایهای هندی
در "عزای تو" همهی جهان جمعاند
ما هم آمدهایم...
با نامههای "کوفی".....!
چیزی عوض نشده
فقط تقویمها شیکتر شدهاند!
و سالهاست دو روز پشت سر هم، "سرخاند"
میگویی نه
مسلمی بفرست...
تا از بلندترین برج پایتخت
پرتش کنیم!
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عطرهای فرانسوی
برنجهای پاکستانی
چایهای هندی
در "عزای تو" همهی جهان جمعاند
ما هم آمدهایم...
با نامههای "کوفی".....!
چیزی عوض نشده
فقط تقویمها شیکتر شدهاند!
و سالهاست دو روز پشت سر هم، "سرخاند"
میگویی نه
مسلمی بفرست...
تا از بلندترین برج پایتخت
پرتش کنیم!
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بگذار چشم مست تو افسونگری کند
شب را شمیم زلف تو نیلوفری کند
بگذار گیسوان سیاهت بریزد و
انگشتهای سرد مرا جوهری کند
پروانهای سیاهم و ای کاش آتشی
یک شب مرا بگیرد و خاکستری کند
تنها شراب چشم خمار تو قادر است
میخانه را دوباره پر از مشتری کند
تلخ است این زمانه که باید شبانهروز
خنجر میان ما رفقا داوری کند
ما آهنین دلان به همین چرم دلخوشیم
تا کاوهای بیاید و آهنگــــــــــــــری کند
گهوارهای رها شدهام، کاش نیل غم
در حق من جفا نکند مادری کند
پنداشت اینکه مثل خودش صاف و سادهام
سنگی مــــــــــــرا به آینه یــــــــــــــادآوری کند
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شب را شمیم زلف تو نیلوفری کند
بگذار گیسوان سیاهت بریزد و
انگشتهای سرد مرا جوهری کند
پروانهای سیاهم و ای کاش آتشی
یک شب مرا بگیرد و خاکستری کند
تنها شراب چشم خمار تو قادر است
میخانه را دوباره پر از مشتری کند
تلخ است این زمانه که باید شبانهروز
خنجر میان ما رفقا داوری کند
ما آهنین دلان به همین چرم دلخوشیم
تا کاوهای بیاید و آهنگــــــــــــــری کند
گهوارهای رها شدهام، کاش نیل غم
در حق من جفا نکند مادری کند
پنداشت اینکه مثل خودش صاف و سادهام
سنگی مــــــــــــرا به آینه یــــــــــــــادآوری کند
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بگذار چشم مست تو افسونگری کند
شب را شمیم زلف تو نیلوفری کند
بگذار گیسوان سیاهت بریزد و
انگشتهای سرد مرا جوهری کند
پروانهای سیاهم و ای کاش آتشی
یک شب مرا بگیرد و خاکستری کند
تنها شراب چشم خمار تو قادر است
میخانه را دوباره پر از مشتری کند
تلخ است این زمانه که باید شبانهروز
خنجر میان ما رفقا داوری کند
ما آهنیندلان به همین چرم دلخوشیم
تا کاوهای بیاید و آهنگری کند
گهوارهای رها شدهام، کاش نیل غم
در حق من جفا نکند، مادری کند
پنداشت اینکه مثل خودش صاف و سادهام
سنگی مرا به آینه یادآوری کند
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شب را شمیم زلف تو نیلوفری کند
بگذار گیسوان سیاهت بریزد و
انگشتهای سرد مرا جوهری کند
پروانهای سیاهم و ای کاش آتشی
یک شب مرا بگیرد و خاکستری کند
تنها شراب چشم خمار تو قادر است
میخانه را دوباره پر از مشتری کند
تلخ است این زمانه که باید شبانهروز
خنجر میان ما رفقا داوری کند
ما آهنیندلان به همین چرم دلخوشیم
تا کاوهای بیاید و آهنگری کند
گهوارهای رها شدهام، کاش نیل غم
در حق من جفا نکند، مادری کند
پنداشت اینکه مثل خودش صاف و سادهام
سنگی مرا به آینه یادآوری کند
#سعید_بیابانکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀