💖کافه شعر💖
2.36K subscribers
4.29K photos
2.85K videos
11 files
960 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را
باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را

گفته بودم بعد از این باید فراموشش کنم
دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را

#مهدی_اخوان_ثالث

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
روز عشق است
بیا بیا تا بگویمت
نام تو چیست؟
سلطان قلب من
عاشقانه های تو را
که لبریز از اشتیاق است
بر نقطه به نقطه تنم مینشانم
تا با دستهای پر از مهرت
بال پروازم را بگشایی
در رستاخیز نگاهت
کبوتر باز من باشی
تا با یک اشاره
از یک کبوتر بال شکسته
بر آسمان آبیت به پروازم درآوری
با طره گیسوی خرمایی
چشمانی شوخ و خمارین
در پناه دو ابروی کمان
به ستاره قلبم چشمک بزنم
و هوش از سرش بپرانم
بر خود ببالم که عشق سپید من
آرام دهنده پرچین نگاهم
مرا در بازوی عشق
جلد عاشقی خود کرده است...


#ثریا_شجاعی_اصل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اَندر دل من، مهر تو چون علمِ یقین است
بر دیده‌ی من، نام تو چون نقش نگین است

امّید وصال تو مرا عمر بیفزود
خودْ وصل چه چیز است که امّید چنین است؟!

#سنایی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.

و به مانند چراغ من
نه می افروزد چراغی هیچ،
نه فروبسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد.

من چراغم را در آمد رفتن همسایه ام افروختم در یک شب تاریک.
وشب سرد زمستان بود،
باد می پیچید با کاج،
در میان کومه ها خاموش
گم شد او از من جدا زین جاده ی باریک.

و هنوزم قصه بر یاد است
وین سخن آویزه ی لب:
که می افروزد؟
که می سوزد؟
چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟

در شب سرد زمستانی،
کوره ی خورشید هم،
چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.


#نیما_یوشیج

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
 

چون دلم زمزمهٔ شوق برآرد هر صبح


از سر حال به رقص آیم و چرخی بزنم


#امیرخسرودهلوی
#صبح‌بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
غزل ،سراب


گفته بودم که مرا غرق سرابم مکنید
کوله بردوش یهو؛ خانه خرابم مکنید

لطفتتان پیشکشُ دولتتان ما را بس
وز زبان بازی خود یار خطابم مکنید

دلکم مرده و بی دل نشوم خام دلی
خنده ام تلخِ مرا شاد حسابم مکنید

میروم گرچه ره گمشده ی بی:خبران
بیخبراز همجا ساکت و خوابم مکنید

من گنه کار نیم ؛ توبه کنم از گنه ام
به گناهی که نکردم که مجابم مکنید

من به تکبیرعزای سیه ام می چرخم
در سیه بازی خود متن کتابم مکنید

دل من اندکی از دردوکمی ناخردیست
بی خودی شعر مرا ؛ دار طنابم مکنید

گرچه بَد دیُدم و پیمان شکنان بسیارند
قوه ی قهریه در؛ چنگ و ربــابم مکنید

سر به مهرم نرود از سر اجبار و کــرم
این همه درد مرا ؛ ذوق ثــوابم مکنید

#ثریا_شجاعی_اصل

‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"سپيده جندقي"

"مهرمهرويان"

آهنگ و تنظيم :ارشك رفيعي

#حافظ

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

ما که توقعمان زیاد نبود !
دلمان کسی را می خواست که ما را بلد باشد !
وقتی ببینیم نیست ؛
دلسرد می شویم ، سکوت می کنیم و به هیچ کنشی ، واکنش نشان نمی دهیم
وقتی بارها بودیم و دیده نشدیم
حرف زدیم و شنیده نشدیم
چای ریختیم و تنهایی خوردیم
فیلم دیدیم و تنهایی خندیدیم
بغض کردیم و تنهایی اشک ریختیم
و از یک جایی به بعد ، ما کسانی را داشتیم که دوستشان نداشتیم !
صحبت از خیالبافی و ایده آل پردازی نیست !
صحبت این است که آدم ها برای ماندن ، انگیزه می خواهند
دلشان که گرم نباشد ، بی حس می شوند ،
پشت می کنند به هرچیزی که بود و
می روند
برای همیشه می روند ...

#نرگس_صرافیان_طوفان‌

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.


دوستت دارم را
در پر تکرارترین واژه ها
و در گویاترین سکوت
هر بار عاشقانه تر از قبل به زبان آورده ام
دفتر سپید اشعارم
پر است از رمز و رازهای عشق
که با خواندن و قلم زدن در آن
تمام حروف و هجاهایش را
سرمه ی چشمانم می کنم
تا همگان بدانند نور چشمم
از عشقی ست اهورایی
که به دیدگانم جلا و جبروتی داده ابدی ؛

ای تک نگاره ی جاودانِ قلبم
حس خوب بودن تو
معجزه ایی ست
برای شکوفه دادن درخت خزان گرفته ی وجودم
در پاییز سرد و یخبندان
بی مهری ها  و تنهایی ها ....


#باران_مقدم

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#کاروان

لیلیم در کاروان وُ  کاروان  گم کرده اَم ،
ماه  را اندر زمین وُ ، آسمان ، گم کرده اَم ،

با خیالِ روی او مَستانه رفتم  سوی او ،
مُرغکی بودم شبانه ، آشیان ، گم کرده اَم ،

با‌غِ ما دربسته ماند وُ ؛ بوستانم شد خزان‌ ،
غنچه وُ ، برگ شقایق ، باغبان ، گم کرده اَم

مَستم وُ ، آهسته میگویم ، که مَستِ آن بُتم
آنچنان مَستم  که راهِ خانمان ، گم  کرداَم ،

ریسمانی بود ما را چون پُلی اَندر میان ،
هردو سَر ، از ریسمان را در میان ، گم کرده اَم

درشبِ تارم چوشمعی ، محفلم را نور بود
شمع را ، از بختِ بَد  با شمعدان گم کرده اَم

کُنجِ عزلَت مانده اَم راز ونمازم یاد اوست
بی وضو ، با چشمِ تَر  ، آبِ روان گم کرده اَم

بعداز این دیگر چه شعری وُ ، چه حرفی و غزل
مات وُ خاموشم زبان را در دهان ،گم کرده اَم

عشق بود وُ ، سایه ای بود وُ ، درختِ اَرغوان
سایه را زیرِ  درختِ اَرغوان ، گم  کرده اَم

سینه را  کردم  سپر ، بر ناوکِ مُژگان  او
تیرِ جانان را ز آن اَبرو کمان گم کرده اَم

#راحمم ، در پیش جانان روسیاهم روسیاه
خویش را در آستانِ جان جان گم کرده اَم

#راحم_تبریزی ( فرجیان )

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نیست دلداری که دلداری کند
نیست غمخواری که غمخواری کند

گرچه بسیارند یاران هر طرف
نیست یاری تا مرا یاری کند

مَحمِل آن مَه گذشت و باز دل
در قفایش چون جَرَس زاری کند

دور نبْود زآفتابِ چون تویی
ذرّه‌ای را گر هواداری کند

دل ز چشمان تواَم بیمار گشت
کو طبیبی دفع بیماری کند؟

دست هر طَرّار بندد در قفا
طُرّه‌ی یارم چو طرّاری کند

چون «حیاتی» هرکه مست است از ازل
تا ابد گو ترک هُشیاری کند...

#حیاتی_کرمانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو را در پیرهنم می جویم...
درخونم..!
در آتش باغهایم....
که درختانش قلم..
مه و بارنش کاغذند....

ترا در صبحانه ی موسیقی می جویم...
وقتی که به نت های چکیدن آب...
در لیوانت خیره است..!

در لرزش طیاره ها...
وقتی به نام تو برخورد می کنند‌‌..
و ترا نمی یابم...!

مگر هنگامی که در آینه ها خیره ام...
در گردبادی تیره از هنجره ها...
سربازان...حاکمان..

و سکوت دستش را باز میکند...
تا آبی بنوشم که تو تقدیسش کرده ای...

#شمس_لنگرودی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صبح است و جهان باز غزلخوان شده است
خورشید دوباره بر تو مهمان شده است

لبخند نشان کنج لبان عسلت
چشمان تو آفتابگردان شده است


#غزل_سعیدی
#صـبح_بـخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
💖کافه شعر💖 pinned «https://t.me/HARIMESHGH1976»
دل دیوانه را مرهم نما ای مرهم دردم
که من در کوچه‌‌های عاشقی تنهای شبگردم

زمین تشنه با باران محیا میشود اما
چرا رنگی نمیگیرد ز اشک این صورت زردم

گهی مستم گهی رقصان گهی با خنده میگریم
فراموشم شده قبل از حضورت زندگی کردم

اگر بادی وزد از سوی تو با یک دمت، حتما
نشینم بر سر راهت که بالاتر رود گردم

چه باکی از مصاف عشق با شمشیر ابرویت
اگر پا پس کشم در این رقم نامرد نامردم

بیا با آن همه ناز و عدا بر ما نظر افکن
که من این سینه‌ی آیینه را نزد تو آوردم

قلم، با جوهر اشک دو چشمانم به رقص آمد
من این منظومه‌ی پر درد را با آه پروردم

چنان مینوشم از این خون دل با یاد لبخندت
که در این گونه می خوردن مباشد کس هم‌اوردم

منم آن صوفی دل کنده از دستار و دین آری
که بین روز و شب چون مهره این تخته و نَردم

#مجتبی_یزدی(صوفی) 🖋️🖋️

#نیهاد🎙️🎙️


۱۴۰۳/۲/۱۲


🍁🍁🖋️


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یا مرگ یا هم زندگی نه! نیمه جان هستم
فقرم، گرسنه‌ای که سر تا پا دهان هستم

*دیروز طوفان شد چه طوفانی دلِ باغم
ترکید و من آواره‌ای بی‌خانمان هستم

اصلا چرا باشم چرا وقتی به جای نان
تنها برای خوردنِ غم در جهان هستم

یک سرگذشتِ دردناک خواندنی یعنی
من "آیدینِ سمفونیِ مردگان" هستم

شاید خدا صبر مرا ایّوب می‌خواهد
شاید که من یک بنده‌ی نامهربان هستم

دلواپسی را در صدایم می‌توان فهمید
ناراحتی؟ در چشم هایت ناودان هستم؟

باشد برو حالا که رفتی بعد تو دیگر
تصویر تلخ زلزله  در زنده جان هستم

#میوند_زمانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀