💖کافه شعر💖
2.26K subscribers
4.26K photos
2.78K videos
11 files
926 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
-حس کن مرا ؛
که دست برده داخل گیست .
حس کن مرا ؛
بر لکه های بالش خیست .
حس کن مرا ؛
در «دوستت دارم» در ِ گوشت .
حس کن مرا ؛
در شیطنت هایم در آغوشت!

حس کن مـــــرا ؛
در آخریـــن سطر از تشنج هام…
حس کن مرا ؛
حس کن مرا... که مثل تو تنهام!

حس کن مرا و ذوب شو در داغی دستم
بگذار تا دنیا بداند «هستی» و «هستم»

#سید_مهدی_موسوی
‎‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مثل ِ سیگار ِ نصفه
اُفتادم،
در جهانی که
پمپ ِ بنزین بود...

#سید_مهدی_موسوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
پاییز آمده‌ست که خود را ببارمت!
پاییز؛ نامِ دیگرِ «من دوست دارمت»

بر باد می‌دهم همه ی بودِ خویش را
یعنی تو را به دست خودت می‌سپارمت!

باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو
وقتی که در میان خودم می‌فشارمت

پایان تو رسیده گلِ کاغذیِ من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت

اصرار می‌کنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا می‌گذارمت!

پاییز من، عزیزِ غم‌انگیزِ برگریز!
یک روز می‌رسم و تو را می‌بهارمت!

#سید_مهدی_موسوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شاید دل تمامی «ایران» گرفته بود!
شب بود و پشت پنجره توفان گرفته بود
 
یک جفت شمع، یک شب جمعه! دوچشم تر
و دختری که شام غریبان گرفته بود
 
بابا میان هاله ای از نور زرد رنگ
در خاطرات خسته ی من جان گرفته بود
 
گفتم: بمان!… و کاش همان لحظه ی شگفت
این روزهای شبزده پایان گرفته بود
 
لبخند زد…. و در دل شب ناپدید شد
تا صبح، پشت پنجره باران گرفته بود
 
#سید_مهدی_موسوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یک چراغ خـاموش است، یک چراغ روشـن نیست!!
کوچـه ای که تـاریک است جای شعر گفتن نیست
 
هـر دو پـوچ می مانیم، هـر دو پـوچ مـی میریـم
من که عـاشق او بود، او که عـاشق من نیست
 
مثـل اشتباهی محض، در تضاد با خـویشیـم
آدم آهنـی هستیم، جنسمان از آهن نیست
 
مــرد مــثـل دخـتــرهــا، گــریــه مـی کـنــد آرام
زن اگر چه بغض آلود، فرض می کند “زن” نیست
 
بی پنـاه و سرگـردان، در تمام این ابیـات
اتّفاق می افتد، شاعری که اصلا نیست
 
بــاز شعــر مـی گـویـم، گــرچه خــوب مـی دانــم
شعر فلسفه بازی ست، جای گریه کردن نیست!
 
#سید_مهدی_موسوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نماندست چیزی به جزغم ... مهم نیست
گــرفته دلـــم از دو عالم ... مهـــم نیست

تـــو را دوست دارم قسم به خدا که...
اگر چه پس از تو خدا هم مهم نیست

فقــــط  آرزو  مـــی کنم  کــــه  بمیرم
پس از آن بهشت و جهنمّ مهم نیست

همان وقت رانده شدن به زمین ... آه !
بـــه خود گفت حوّا که آدم مهم نیست

بیا  تا  علف هــــای  هرزه  بکاریم
اگر مرگ گلهای مریم مهم نیست

ببین! مرگ هم شانس مي خواهد ای عشق
فقط  خوردن  جامی  از  سم  مهـــم  نیست

نماندست چیزی به جز غم، مهم نیست،
گرفته  دلـــم  از  دو عالم ،  مهم  نیست,

بمانم ، بخوانم ، برقصم ، بمیرم ...
دگر هیچ چیزي برایم مهم نیست

#سید_مهدی_موسوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
حالا برقص ، رقص ...درآغــوش من برقص
من مرد می شوم ... و تو مانند زن برقص

دست مرا بگیر کــه گـــم مـی کنم ترا
در تن، تنم، تنت ... تتتن تن تتن برقص


#سید_مهدی_موسوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ديـــوار مست و پنجـــره مست و اطاق مست!
اين چندمين شب است که خوابم نبرده است

رؤيای « تو » مقابل « من » گيج و خط خطی
در جيـــغ جيــــغ گردش خفـّاشهــــای پـست

رؤيای « من » مقابل « تو » - تو که نيستی!-
[ دکتر بلند شد... و مــــرا روی تخت بست ]

دارم يواش واش... کــــه از هوش می رَ...رَ...
پيچـيده توی جمـجمه ام هی صدای دست ↓

هی دست ، دست می کنــی و من که مرده ام
مردی که نيست خسته شده از هرآنچه هست!

يا علم يا کـــه عقل... و يا يک خدای خوب...
- « بايد چه کار کرد ترا هيچ چی پرست؟! »

من از...کمک!...هميشه...کمک!...خسته تر... کمک!!
[ مــــامـــــــان يواش آمد و پهلــــوی مــــن نشست ]

- « با احتياط حمل شود که شکستنيـ ... »
يکهو جيرينگ! بغض کسی در گلو شکست

#سید_مهدی_موسوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دو عاشقیم، دو مست خراب! نوبت کیست؟!
برای غرق شدن در شراب نوبت کیست؟!

سؤال کرد کسی: عاشقید؟! خندیدیم!
چه فرق داشت که وقت جواب، نوبت کیست

دو عاشقیم و به‌جز عشق، انتخابی نیست
مهم که نیست در این انتخاب نوبت کیست!

شب است و ماه منی، پس مهم نخواهد بود
اگر که سر بزند آفتاب نوبت کیست

دو عاشقیم، دو دیوانه، لُختِ لختِ لخت...
بگو به لرزش این تختخواب نوبت کیست!

جهنمیم! دو آتش، دو مار پیچیده
مشخص است که روز عذاب نوبت کیست

تن من و تو، خیابان خوب «آزادی‌» ست
رها از این‌که پس از «انقلاب»، نوبت کیست

مرا بغل کن از این زندگی! که عشق و عذاب
به نوبت است... در این آسیاب نوبت کیست؟!

دو عاشقیم، دو مست خراب...


#سید_مهدی_موسوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به«تنهایی» نشستم بعد تو، «صد سال» و اَندی را
به‌سختی زنده ماندم بی تو شب‌های بلندی را

جهانِ گرگ‌ها و گوسفندان ظاهراً ساده‌ست
ولی گرگی شدم که دوست دارد گوسفندی را!

سیاهی‌لشگری هستم که خواهد مرد و خوشحال است
که دارد فیلم، پایان تماشاگرپسندی را

من از دنیای آدم‌ها پناه آورده‌ام سویت
نگیر از مردِ تبعیدیت، حقّ شهروندی را

هزاران سفره می‌چینند و من مشغول تو هستم‌
شبیه بچه‌ای که دوست دارد نانِ قندی را!

دو دستت پوچ بود و هست و خواهد بود و می‌دانم!
ولی بر هم نخواهم زد بساطِ شرط‌بندی را

همیشه بهترین را بدترین کابوس در راه است
به مسلخ می‌برند از گله‌ها، گاو هلندی را!

جواب ابلهان و مردم این شهر، خاموشی‌ست
فقط بر روی لب دارم همیشه پوزخندی را

هزاران عشوه می‌ریزند طنازان ولی لوسند!
تو جدّی هم که هستی، می‌کنی معنا لوندی را

من آن مستم که در اوج نیازش پاک خواهد کرد
به بوسه، اشک‌های تن‌فروش تایلندی را

من آن مستم که هر شب می‌پرد از خواب و غرق اشک
بغل کرده‌ست با یادِ عزیزت سینه‌بندی را

من آن مستم که با دیوار صحبت می‌کند با خشم
که گریه می‌کند آهنگ‌های فیلم‌هندی را!

من آن مستم که می‌داند غم‌انگیز است اما باز
به یادت دوست دارد، می‌پرستد هر چرندی را!

من آن مستم، سرم بر دار خواهد رفت از این عشق
من آن مستم ولی ترجیح دادم سربلندی را...


#سید_مهدی_موسوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دارد صدایت می‌زنم... بشنو صدایم را! 
بیرون بکش از زندگی و مرگ! پایم را

هر بوسه‌ات یک قسمت از کابوس‌هایم شد 
از ابتدا معلوم بودم انتهایم را

در هر خیابان گریه کردم، گریه من را کرد! 
شاید ببیند شوهر تو اشک هایم را

دارم تلو... دارم تلو... از «نیستی» مستم 
حالا «دکارت» مسخره ثابت کند «هستم»!

حالا منم! که پاک کرده ردّ پایم را 
می‌کوبم از شب‌ها به تو سردردهایم را

«بودم!» کنار شوهری که عاشقِ زن بود 
خاموش کردم برق را... تکلیف، روشن بود

خاموش ماندم مثل یک محکوم به اعدام 
خاموش/ ماندی توی گریه... وقت رفتن بود

روحت دو قسمت شد... میان ما ترک خوردی 
خوردی به لب‌هایم... مرا نان و نمک خوردی

بوسیدمت، بوسیدمت، بوسیدمت از دور 
هر شب کتک خوردی، کتک خوردی، کتک خوردی

دست مرا از دورهای دور می‌گیری 
داری تلو... داری تلو... از درد می‌میری

خاموش گریه می‌کنی بر سینه‌ی دیوار 
با بغض روشن می‌کنی #سیگار با #سیگار

باید بخوابی توی آغوشی که مجبوری 
داری تنت را داخل حمّام می‌شوری!

با گریه، با خون، با صدای شوهرت در تخت 
کز می‌کند کنج خودش این سایه‌ی بدبخت

«من» باختم... اما کسی جز «ما» نخواهد برد 
بوی مرا این آب و صابون‌ها نخواهد برد

از شوهرت از هر نفس از سردی لب‌هات 
جای مرا خالی بکن در گوشه‌ی شب‌هات

حس کن مرا که دست برده داخل گیست 
حس کن مرا بر لکه‌های بالش خیست

حس کن مرا در «دوستت دارم» دَرِ گوشت 
حس کن مرا در شیطنت‌هایم در آغوشت!

حس کن مرا در آخرین سطر از تشنج‌هام 
حس کن مرا... حس کن مرا... که مثل تو تنهام!


#سید_مهدی_موسوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀