💖کافه شعر💖
2.27K subscribers
4.26K photos
2.78K videos
11 files
921 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
.

کسی سوال می‌کند...
بخاطر چه زنده‌ای...

و من برای زندگی...
تو را بهانه می‌کنم...

#نیما_یوشیج🌷


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
کسی کزان سر زلف دو تا نمی‌ترسد
معینست که از اژدها نمی‌ترسد

مرا ز طعن ملامت گران مترسانید
که برگ بید ز باد هوا نمی‌ترسد

مریض شوق ز تیر ستم نمی‌رنجد
قتیل عشق ز تیغ جفا نمی‌ترسد

از آن دو جادوی عاشق کش تو می‌ترسم
کزان بترس که او از خدا نمی‌ترسد

چنین که خون اسیران بظلم می‌ریزد
گر ز هیبت روز جزا نمی‌ترسد

هزار جان گرامی فدای بالایت
بیا که کشتهٔ عشق از بلا نمی‌ترسد

گر از عتاب تو ترسم تفاوتی نکند
کدام بنده که از پادشا نمی‌ترسد

از آن ز چشم خوشت خائفم که هندوئیست
که از سیاست ترک ختا نمی‌ترسد

کسی که تیر جفا می‌زند برین دل ریش
مگر ز ضربت تیغ قضا نمی‌ترسد

مرا بزخم قفا گفتمش ز پیش مران
که زخم خوردهٔ هجر از قفا نمی‌ترسد

بطیره گفت که خواجو چنین که می‌بینیم
ز نوک غمزهٔ خونریز ما نمی‌ترسد

#خواجوی_کرمانی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
کاش می شد کاشها را روی کاشی ها نوشت
تا مگر بر ذهن کاشیها حواشی ها نوشت

سالها از عشق شیرین، تیشه های کوهکن
روی سنگ صخره ها از پُرتلاشی ها نوشت

چهره اش را پنجه های خار خونی کرده بود
آنکه در ناگـفته ها از دلخراشی ها نوشت

بر درخـت نارون گنجشکِ خونین بال و پر
بارها بی پر زدن از سنگِ ناشی ها نوشت

حک نگردد آرزویی بعدها بر سنگ قبر
کاش میشد کاشها را روی کاشی ها نوشت

قد و بالای عسل وقتی که آمد در میان
میکل آنژ از مرمر و پیکر تراشی ها نوشت

#علی_قيصری


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
کرشمه دامن تصنیف مهتاب!

خرامان عشوه ی کرده دلم آب!

اناری باده ی گیلاس مستی!

لبالب کن مرا از بوسه ی ناب

#شهراد_میدری


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
کار تو داری صنما قدر تو باری صنما
ما همه پابسته تو شیر شکاری صنما

دلبر بی‌کینه ما شمع دل سینه ما
در دو جهان در دو سرا کار تو داری صنما

ذره به ذره بر تو سجده کنان بر در تو
چاکر و یاری گر تو آه چه یاری صنما

هر نفسی تشنه ترم بسته جوع البقرم
گفت که دریا بخوری گفتم کری صنما

هر کی ز تو نیست جدا هیچ نمیرد به خدا
آنگه اگر مرگ بود پیش تو باری صنما

دیوان شمس مولانا


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
کنج آغوش تو گیتار به رقص آمده است
کلبه ی ساکتم انگار به رقص آمده است

می‌خورد بوسه ی باران به لب پنجره ام
ناودان در شب دیدار به رقص آمده است

با قدم های خوش آهنگ تو از اوّل شب
"سبزه میدان" سر بازار به رقص آمده است

لطف کن اینهمه آویشن و بابونه نخر
دیدم از بوی تو عطّار به رقص آمده است

عطری از دامن گلدار تو پیچیده به شهر
که ته باغ ، سپیدار به رقص آمده است

باز از خنده ی تو شیخ شکایت دارد
مسجدش با در و ديوار به رقص آمده است

ساعت مرگ کنارت به عقب افتاده!
زندگی _ با تب تکرار _ به رقص آمده است

الکل چشم تو گیرایی خاصی دارد
مست شد واژه و خودکار به رقص آمده است


#محمدعلی_نیکومنش


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
کاش که من بودمی هم رهِ بادِ صبا
تا گذری کردمی وقتِ سحر بر صبا

نامه‌ء بلقیسِ جان سوی سُلیمانِ دل
کس نرساند مگر هُدهُدِ بادِ صبا

گر بگشاید زِ هم چینِ سرِ زلفِ دوست
بیش نبوید کسی نافه‌ء مشکِ خَتا

بی هده جان میکَنم خونِ جگر میخورم
این منم آخر چنین دوست کجا من کجا

مهرِ تو با جانِ من در ازل آمیختند
هجرِ، مرا و تو را کی کند از هم جدا

آری اگر حاسدان تعبیه ای ساختند
شکر که نومید نیست بنده زِ فضلِ خدا

ور بستاند زِ من دنیی و دین باک نیست
بر همه چیز دگر غیرِ تو دارم رضا

یوسفِ جانم تویی زنده به بوی توام
چند کنم پیرهن در غمِ هجرت قبا


#حکیم_نزاری_قهستانی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
کس نیست کاو به لعل تو خونش سبیل نیست
الا کسی که تشنه لب سلسبیل نیست

مستغنی‌ام به عشق تو از وصل حور عین
آری به چشم من همه چشمی کحیل نیست

روز قیامت آمد و وصلت نداد دست
الحق که چون فراق تو لیلی طویل نیست

آنان که بر جمال تو بگشاده‌اند چشم
یوسف به چشم همت ایشان جمیل نیست

جز نقد جان و دل که پسند تو نیستند
چیزی میسرم ز کثیر و قلیل نیست

امروز در میانهٔ عشاق روی تو
مانند بنده هیچ عزیزی ذلیل نیست

روز جزا که اجر شهیدان رقم زنند
ماییم و قاتلی که به فکر قتیل نیست

گر جذبه‌ای ز حضرت جانان به جان رسد
حاجت به رهنمایی پیر و دلیل نیست

منت خدای راکه برندم خیال عشق
جایی که حد پر زدن جبرئیل نیست

یار من آن طبیب مسیحا نفس گذشت
یک تن درست نیست کزین غم علیل نیست

برقی که سوخت کشت فروغی به یک فروغ
کمتر ز نور موسی و نار خلیل نیست

#فروغی بسطامی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
کارِ خورشید شده پیشِ تو سوسو کردن
تابشِ مهرِ تو را قبله و الگو کردن

وقتی از لحنِ کلامِ تو، جهان شد همه شعر
چه نیازی است ‌چنین دست غزل روکردن؟

وقتی از دور به من‌می نگری ، می فهمم
معنیِ واقعیِ معجز و جادو کردن!

عسل از چشمِ تو شرمنده شده جا دارد
شهدِ لبهای تو را هدیه به کندو کردن

آرزویم: ز گلستانِ خیالت دل را
غرق در رایحهء مریم و شب بو کردن

دردلم حس عجیبی است که شد حاصل آن
عقل را ‌ با دلِ پرحاشیه همسو کردن

به خدا سست ترین کارِ جهان این بوده:
تکیه بر عهد و وفای گل خودرو کردن

بی هراس از غمِ دیروز گذر کن از خود
فارغ از همهمه و حرف و هیاهو کردن

باید از روزنِ شب سوی سحر‌ خیره شدن
سایـــــه را در افــق ِ نــــور فــرارو کردن

از رجزخوانیِ دنیای پُرآشوب نترس
زندگی چیست‌؟‌ به جز سعی و تکاپوکردن

#بهار_راد


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
کاش می‌شد که از این پنجره بارید تو را
از صدای نفس فاصله، فهمید تو را

مثل عطر خنک کوچه‌ی نارِنجِستان
در هم‌آغوشی گل، یکسره بویید تو را

در فراسوی شب خاطره‌هایی شیرین
باز با تیشه‌ی فرهاد، تراشید تو را

گاه در برکه‌ی تنهایی خود سنگ انداخت
با صدای تپش ثانیه، نالید تو را

یک قدم مانده به دلواپسی اشک غروب
پشت بی‌تاب‌ترین خاطره، پاشید تو را

و به کوتاهی بوییدن عطر یک سیب
خام حوا شد و چون وسوسه‌ای چید تو را

ته این راه سراسیمه، کمی آه کشید
در سکوتی به بلندای افق، دید تو را

#محمد_جوکار


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀