💖کافه شعر💖
2.28K subscribers
4.27K photos
2.8K videos
11 files
934 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
دل کُشتۀ نگاه تو، رغبت کجا بریم؟
تیغ از تو، آرزوی شهادت کجا بریم؟

بر ما مبند تهمتِ کوتاهیِ طلب!
لبریز اوست سینه، ارادت کجا بریم؟

هرچند زخم شد صلۀ اشکِ خونچکان
از گریه آبروی محبّت کجا بریم؟

فریاد من به رنگ جرس از دلِ خودست
گم گشته راه، حرف شکایت کجا بریم؟

عشق و زبانِ دعوی بیداد تهمت است
دل وقف اوست، شکوۀ غارت کجا بریم؟

نزدیک تر ز ماست به ما یار دلنشین
شوق طواف کعبۀ الفت کجا بریم؟

از جان اسیرِ طرز جلالم که گفته است؛
«مائیم و یاد دوست
غنیمت کجا بریم؟»*

#غنیمت_پنجابی
#اسیر


*مصرعی از میرزا جلال الدّین محمّد اسیر شهرستانی از شاعران نازک خیال سبک هندی است:
ماییم و یاد دوست غنیمت کجا بریم؟
عالم تمام اوست شکایت کجا بریم؟

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
می گذشتم دوش از شهری که پایانی نداشت
یک لبِ بی می ندیدم من؛ که افغانی نداشت

بر زبان ها از دهانش گفتگوها می گذشت
این قَدَر دانم که حرفی بود، امکانی نداشت*

زاهد امشب خانقاهِ خویش را آباد کرد
از برای خودفروشی هیچ دکّانی نداشت

آبِ پیکان، شبنمِ گل های داغِ سینه بود
باغ امّیدم به غیر از تیر بارانی نداشت

با دل خود عشق پردازم،
غنیمت! عمرهاست
این قدَر آشفتگی زلف پریشانی نداشت



#غنیمت_پنجابی


* دربارۀ دهان یار تنها می توان حرفی زد و شنید. اوج اغراق است در کوچک بودن دهان یار، که گویی بی نشان است و وجود ندارد.
صائب می گوید:
محضِ حرف است که او را دهنی ساخته اند
در میان نیست دهانی، سخنی ساخته اند.

در شعر بیدل دهلوی دهان یار در بی نشان بودن و موهومی به عدم تشبیه می شود:
زان دهان بی نشان، بوی سراغی برده ام
تا قیامت بایدم راه عدم پرسید و رفت.
یا:
به نام محض قناعت کن از نشان عدم
دهان یار به حرف شنیده می ماند

و حتی عدم هم از پی بردن به رمز این بی نشانی ناتوان است:
ز رمز دهانش نیابد اثر
عدم هم به خود گر تأمّل کند.

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
نسیم باغ،حرفِ گرمی شوق که می گوید؟
که گُل را آتش افتاده است درگوش از شنیدن ها

ز خود بردن مرا از شوخی چشم تو می آید
که موج باده باشد هوش را بال پریدن ها


#غنیمت_پنجابی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نسیم باغ،حرفِ گرمی شوق که می گوید؟
که گُل را آتش افتاده است در گوش از شنیدن ها

ز خود بردن مرا از شوخی چشم تو می آید
که موج باده باشد هوش را بال پریدن ها

#غنیمت_پنجابی


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تا زبان نام تو برده‌ست، ثناخوان خود است
کرد تا یاد تو دل، بنده‌ی احسان خود است

نور دل‌ها اثر زخمِ محبّت باشد
خانه پُررخنه چو گردید، چراغان خود است

کیست کز جلوه‌ی دیدار تو از خویش نرفت؟
پیش ما، صبح وصالت شب هجران خود است

منّت سِیر گل و جلوه‌ی گلشن نکشد
دل که از داغ، چو طاووس گلستان خود است

مزه‌ی بزم محبّت بُود از ناله‌ی درد
هرقدَر شور کند دل، نمکِ خوان خود است

بس که آن تشنه‌ی دیدار ز حسرت شده آب
بود مجنون و کنون سیلِ بیابان خود است

همنشین خورد دل خویش ز بی‌برگی من
آنکه هم‌بزم «غنیمت» شده، مهمان خود است...

#غنیمت_پنجابی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀