🔻سنگچینی از اجاقی🔻
دیشب بعد از مدتی سینما رفتیم. برای دیدن فیلم سرخپوست. فیلمی میخکوبکننده و جذاب با تعارضهای انسانی فوقالعاده. دلم میخواست دربارهاش چیزی بنویسم اما آنچه بعد از تماشای فیلم رخ داد، حس و حالم را گرفت.
...
فیلم سرخپوست در ساعت ۹ شب به پایان رسید. ما کلی وقت داشتیم. به سرعت به سمت در ورودی سینما برگشتیم. اما چراغها همه خاموش بودند. با ناباوری از پلهها بالا رفتم تا از رستوران و سالنهای مختلف خبر بگیرم. اما چندپله که رفتم درها را همه بسته دیدم و خاموش. دیگر هیچ خبری از آن فضای پیشین نبود. معلوم است که سینما کار و باری کساد دارد، نه چندان مشتری دارد نه سالنی نه بازدید کنندهای. اینجا دیگر یک سالن سینمای متروک است، من اما به دنبال آنجایی بودم که خیلی بیش از این بود.
چند ماه قبل از این، برای دیدن فیلم دیگری به سینما عصر جدید رفته بودم. این سینما از جمله سینماهای دانشجو و روشنفکرپسند بود. فیلمهای خاص به نمایش گذاشته میشد و مشتریان خاص داشت. مشخصهاش هیاهوهای پر معنا بود. پر هر از هیاهو بود اما میدانستی هر صدا، مدافع سخنی است. مدافعان سخنهای متفاوت اینچنین در هم میآمیختند و شوری در فضا منتشر میکردند. در آن نیمکتها و میزهای سنگی که در مقابل بوفه سینما چیده بودند ساعتها مینشستند و انگار هیچ کاری جز این نداشتند که حرف بزنند. اما آن روز حتی یک نفر هم روی آن نیمکتها ننشسته بود. یکی دو سه نفری هم که بودند، ترجیح میدادند روی پلهها بنشینند. حق هم داشتند... سنگها حالا مثل سنگ قبرستان بود، سرد و بی روح.
ما از عالم خود معنا و روح میگیریم. طبقه متوسط شهری و تحصیل کرده آن روز نیز به اعتبار همین فضاها عالم دار بود. هویت و معنایی داشت. این فضاها نشانگان روزگاری هستند که جوانان طبقه متوسط شهری هویتی داشتند. درست در همین فضاها هویتهای متمایزشان شکل میگرفت. فیلم یا تئاتر یا موسیقی بهانه ساختن دنیای متفاوتشان بود. اما روزگار امروزشان حاصل یورشی است که به این طبقه و دنیای آن بردهاند. سرد و ساکت و خاموش.
باید ویران میشدند. اما نحو ویرانسازیشان خیلی پیچیده بود. سینماها را خراب نکردند، بلکه در مجتمعهای بزرگ تجاری چندین سینما ساختند. در یک مگامال، چندین و چند سالن سینما. دیگر تمایز میان فیلم روشنفکر پسند و عامه پسند از میان برداشته شد. همه در کنار هم مثل ویترین مغازههای فستفود، ردیف شدهاند. به علاوه تمایز میان سینما و فضای تجاری هم از میان برداشته شده است، در کنار سالنهای سینما و یا در طبقات پایین و بالا، پر از بوتیک، لوازم آرایش، لوازم الکترونیکی، اسباب بازی فروشی و .... پر از ویترین و نور و سر و صدای بیمعنا. باز هم هیاهوست، اما هیاهویی که دلالت بر هیچ دارد. سینما دیگر حیث فرهنگی ندارد. بیشتر یک انتخاب تصادفی است. درست همانطور که تصادفاً از پیراهنی خوشت میآید و خرید میکنی.
دیشب از سینما ایران دور میشدم و در خاطراتم مرور میکردم که مغازههای اطراف سینما هم کم و بیش فرهنگی بودند. حتی وقتی فیلم تمام میشد، ساز و آواز بچههای خیابانی هم خود یک اتفاق فرهنگی بود. مردم را گرد خود جمع میکردند و یک اتفاق جمعی را سامان میدادند. سینما از خود فراتر میرفت و اطراف را هم در اشغال خود در میآورد. حالا سینما را در یک فضای مهوع تجاری دفن کردهاند.
جوانان تحصیل کرده، روشنفکران، و طبقات متوسط شهری دیگر عالمی ندارند. هیچ کس هیچوقت بابت بازاری شدن فضاهای فرهنگی آهی نکشید. آدمی بی عالمش، مبتذل و تسلیم و ذرهای و بی هویت است. حال در مگامالها همان جوانان را میبینم بعد از تماشای فیلم، فوراً پشت ویترین گوشیهای موبایل جمع میشوند و در باره مدلهای مختلف حرف میزنند. یا در باره مدهای روز لباس. دیگر آثار هنری هر چقدر هم که ارزشمند باشند، راهی به تجربه عمیق زندگی نمیگشایند. به دریچهای برای بازبینی و تحلیل دوباره جامعه و سیاست تبدیل نمیشوند. طبقه بی عالم، به ابتذال کشانده میشود آنگاه همه چیز در این سپهر خالی از عالم، تباه میشود.
بابت اراده جوانان امروز و دانشجویان تحصیل کرده متاسف شدم. میتوانستند مقاومت کنند. نهضتی برای احیای سینماهای قدیم به راه بیاندازند. تماشای فیلم در مگامالها را تحریم کنند و به این سینماها هجوم ببرند. در و دیوار و بوفه و صندلی و پلههای این سینماهای قدیم، امکانی برای احیای دوباره خویشتن از دست رفته است.
دیشب تماشای سرخپوست، با این خاطرات و واقعیتهای تلخ درآمیخت. یاد اشغالگران اولیه سرزمین آمریکا افتادم و هجوم ویرانگرشان به یک فرهنگ عمیق.
✍🏼 #محمدجواد_کاشی
🔗 منبع و متن کامل
#شهر #تهران #سینما #مصرفگرایی
#وضعیت_امروز_جامعه_ما
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
دیشب بعد از مدتی سینما رفتیم. برای دیدن فیلم سرخپوست. فیلمی میخکوبکننده و جذاب با تعارضهای انسانی فوقالعاده. دلم میخواست دربارهاش چیزی بنویسم اما آنچه بعد از تماشای فیلم رخ داد، حس و حالم را گرفت.
...
فیلم سرخپوست در ساعت ۹ شب به پایان رسید. ما کلی وقت داشتیم. به سرعت به سمت در ورودی سینما برگشتیم. اما چراغها همه خاموش بودند. با ناباوری از پلهها بالا رفتم تا از رستوران و سالنهای مختلف خبر بگیرم. اما چندپله که رفتم درها را همه بسته دیدم و خاموش. دیگر هیچ خبری از آن فضای پیشین نبود. معلوم است که سینما کار و باری کساد دارد، نه چندان مشتری دارد نه سالنی نه بازدید کنندهای. اینجا دیگر یک سالن سینمای متروک است، من اما به دنبال آنجایی بودم که خیلی بیش از این بود.
چند ماه قبل از این، برای دیدن فیلم دیگری به سینما عصر جدید رفته بودم. این سینما از جمله سینماهای دانشجو و روشنفکرپسند بود. فیلمهای خاص به نمایش گذاشته میشد و مشتریان خاص داشت. مشخصهاش هیاهوهای پر معنا بود. پر هر از هیاهو بود اما میدانستی هر صدا، مدافع سخنی است. مدافعان سخنهای متفاوت اینچنین در هم میآمیختند و شوری در فضا منتشر میکردند. در آن نیمکتها و میزهای سنگی که در مقابل بوفه سینما چیده بودند ساعتها مینشستند و انگار هیچ کاری جز این نداشتند که حرف بزنند. اما آن روز حتی یک نفر هم روی آن نیمکتها ننشسته بود. یکی دو سه نفری هم که بودند، ترجیح میدادند روی پلهها بنشینند. حق هم داشتند... سنگها حالا مثل سنگ قبرستان بود، سرد و بی روح.
ما از عالم خود معنا و روح میگیریم. طبقه متوسط شهری و تحصیل کرده آن روز نیز به اعتبار همین فضاها عالم دار بود. هویت و معنایی داشت. این فضاها نشانگان روزگاری هستند که جوانان طبقه متوسط شهری هویتی داشتند. درست در همین فضاها هویتهای متمایزشان شکل میگرفت. فیلم یا تئاتر یا موسیقی بهانه ساختن دنیای متفاوتشان بود. اما روزگار امروزشان حاصل یورشی است که به این طبقه و دنیای آن بردهاند. سرد و ساکت و خاموش.
باید ویران میشدند. اما نحو ویرانسازیشان خیلی پیچیده بود. سینماها را خراب نکردند، بلکه در مجتمعهای بزرگ تجاری چندین سینما ساختند. در یک مگامال، چندین و چند سالن سینما. دیگر تمایز میان فیلم روشنفکر پسند و عامه پسند از میان برداشته شد. همه در کنار هم مثل ویترین مغازههای فستفود، ردیف شدهاند. به علاوه تمایز میان سینما و فضای تجاری هم از میان برداشته شده است، در کنار سالنهای سینما و یا در طبقات پایین و بالا، پر از بوتیک، لوازم آرایش، لوازم الکترونیکی، اسباب بازی فروشی و .... پر از ویترین و نور و سر و صدای بیمعنا. باز هم هیاهوست، اما هیاهویی که دلالت بر هیچ دارد. سینما دیگر حیث فرهنگی ندارد. بیشتر یک انتخاب تصادفی است. درست همانطور که تصادفاً از پیراهنی خوشت میآید و خرید میکنی.
دیشب از سینما ایران دور میشدم و در خاطراتم مرور میکردم که مغازههای اطراف سینما هم کم و بیش فرهنگی بودند. حتی وقتی فیلم تمام میشد، ساز و آواز بچههای خیابانی هم خود یک اتفاق فرهنگی بود. مردم را گرد خود جمع میکردند و یک اتفاق جمعی را سامان میدادند. سینما از خود فراتر میرفت و اطراف را هم در اشغال خود در میآورد. حالا سینما را در یک فضای مهوع تجاری دفن کردهاند.
جوانان تحصیل کرده، روشنفکران، و طبقات متوسط شهری دیگر عالمی ندارند. هیچ کس هیچوقت بابت بازاری شدن فضاهای فرهنگی آهی نکشید. آدمی بی عالمش، مبتذل و تسلیم و ذرهای و بی هویت است. حال در مگامالها همان جوانان را میبینم بعد از تماشای فیلم، فوراً پشت ویترین گوشیهای موبایل جمع میشوند و در باره مدلهای مختلف حرف میزنند. یا در باره مدهای روز لباس. دیگر آثار هنری هر چقدر هم که ارزشمند باشند، راهی به تجربه عمیق زندگی نمیگشایند. به دریچهای برای بازبینی و تحلیل دوباره جامعه و سیاست تبدیل نمیشوند. طبقه بی عالم، به ابتذال کشانده میشود آنگاه همه چیز در این سپهر خالی از عالم، تباه میشود.
بابت اراده جوانان امروز و دانشجویان تحصیل کرده متاسف شدم. میتوانستند مقاومت کنند. نهضتی برای احیای سینماهای قدیم به راه بیاندازند. تماشای فیلم در مگامالها را تحریم کنند و به این سینماها هجوم ببرند. در و دیوار و بوفه و صندلی و پلههای این سینماهای قدیم، امکانی برای احیای دوباره خویشتن از دست رفته است.
دیشب تماشای سرخپوست، با این خاطرات و واقعیتهای تلخ درآمیخت. یاد اشغالگران اولیه سرزمین آمریکا افتادم و هجوم ویرانگرشان به یک فرهنگ عمیق.
✍🏼 #محمدجواد_کاشی
🔗 منبع و متن کامل
#شهر #تهران #سینما #مصرفگرایی
#وضعیت_امروز_جامعه_ما
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
✳️ مجموعه یادداشتها درباره استاد #محمدرضا_شجریان
«معمار صدا» - #حسین_معصومی_همدانی
«کسی از تاجداران بدین سان نمُرد» - #آریاسپ_دادبه
«خوشست خاطرم از فکر این خیال دقیق» - #آریاسپ_دادبه
«فرمانروا کیست؟» - #محمدجواد_کاشی
«همصدا با مردم، همنوا با ایران» - محسن گودرزی
«مظلومیت غریبانهی ایران» - محمدجواد فریدزاده
«شجریان؛ صدای کائنات» - ترجمهای از یوسف اباذری
«ما چو ناییم و نوا در ما ز توست» - #سیدمحمد_بهشتی
«بزرگ بود و از اهالی امروز بود» - #سیدمحمد_بهشتی
«صدای غرور زخمخوردۀ یک سرزمین» - محمدمنصور هاشمی
«قدّیس هنری» - #مرتضی_مردیها
«راز مانا» - عباس عبدی
«سقف تخت جمشید فرو ریخت» - #محسن_رنانی
«بر این مرگ اشک نمیریزم» - #کیهان_کلهر
«شجریان، میعادگاه صدای خدا و صدای مردم» - #مرتضی_کریمی
«شجریان: بهصحنهآوردن میراث» - حسام سلامت
«هنرمند مرزگشا» - #کاوه_گرایلی
«هنرمند مرزی» - #کاوه_گرایلی
شجریان چطور توانست محبوب بماند و به ورطۀ ابتذال نیفتد؟ - علی ورامینی
شجریان و هویت ملی - مصطفی حسینی
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
«معمار صدا» - #حسین_معصومی_همدانی
«کسی از تاجداران بدین سان نمُرد» - #آریاسپ_دادبه
«خوشست خاطرم از فکر این خیال دقیق» - #آریاسپ_دادبه
«فرمانروا کیست؟» - #محمدجواد_کاشی
«همصدا با مردم، همنوا با ایران» - محسن گودرزی
«مظلومیت غریبانهی ایران» - محمدجواد فریدزاده
«شجریان؛ صدای کائنات» - ترجمهای از یوسف اباذری
«ما چو ناییم و نوا در ما ز توست» - #سیدمحمد_بهشتی
«بزرگ بود و از اهالی امروز بود» - #سیدمحمد_بهشتی
«صدای غرور زخمخوردۀ یک سرزمین» - محمدمنصور هاشمی
«قدّیس هنری» - #مرتضی_مردیها
«راز مانا» - عباس عبدی
«سقف تخت جمشید فرو ریخت» - #محسن_رنانی
«بر این مرگ اشک نمیریزم» - #کیهان_کلهر
«شجریان، میعادگاه صدای خدا و صدای مردم» - #مرتضی_کریمی
«شجریان: بهصحنهآوردن میراث» - حسام سلامت
«هنرمند مرزگشا» - #کاوه_گرایلی
«هنرمند مرزی» - #کاوه_گرایلی
شجریان چطور توانست محبوب بماند و به ورطۀ ابتذال نیفتد؟ - علی ورامینی
شجریان و هویت ملی - مصطفی حسینی
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
جامعه مدنی، دولت و زندگی روزمره
جواد کاشی، موسسه رحمان
🎧 نشست «جامعه مدنی، دولت و زندگی روزمره»
🎙 #محمدجواد_کاشی
📆 ۳ اردیبهشت ۰۳
📍موسسۀ رحمان
🔗 منبع
#زندگی_روزمره #جامعه_مدنی
#وضعیت_امروز_جامعه_ما #آرمان
@Jaryaann
🎙 #محمدجواد_کاشی
📆 ۳ اردیبهشت ۰۳
📍موسسۀ رحمان
🔗 منبع
#زندگی_روزمره #جامعه_مدنی
#وضعیت_امروز_جامعه_ما #آرمان
@Jaryaann
🔘 چقدر جای تو خالی است!
وفات محمدرضا شجریان پنجرهای را در عرصه سیاسی ایران بست. سیاسی بود نه به خاطر چند گفتگو یا آواز و تصانیف محدود که وجه سیاسی داشت. با شخصیت، زندگی و هنرش یک مصداق ناشناخته برای زیست فضیلتمندانه سیاسی بود.
سیاست قلمرو تنازع منافع و نیروهاست. هر کجا مناسبات میان آدمها تنازعآمیز است، سیاست چهره نشان داده است. تنازعات قومی، نژادی، طبقاتی با صدها و هزاران شکل و لباس وجود دارند و وجود پیدا میکنند. در چنین شرایطی بازیگران سیاسی اغلب از سنخ پارتیزان هستند. پارتیزان کسی است که در لباس یاریرسان به یکی از دو سوی جبهه عمل میکند. این اصل را پذیرفته که جز با حذف و طرد تام دیگری مساله حل و فصل نخواهد شد.
پارتیزان قبل از آنکه شمشیر نبرد به دست گیرد، زبان برانگیزانندهای دارد. برای تشدید شکافهای سیاسی، همه مفاهیم را به مثابه ابزار به کار میگیرد. به یکی صفت حق میدهد به سوی دیگر صفت باطل. تا خدایی نکرده به چشم نقاد به جبهه خودی نظر نکنی یا صفت مثبتی در جبهه مقابل نبینی. یکی در سرشت تماماً ظالم است و دیگری مظهر تام و تمام مظلوم. یکی سر تا پا مظهر تجلی اراده خداوند است و دیگری شیطان مجسم شده. با این دستاویزها، خشم یک سو را علیه سوی دیگر بیشینه میکند. از حریف جانور خطرناک و وحشی میسازد. این خیال را برمیانگیزد که جز با نابودی او نمیتوان زندگی کرد. [... ]
در کنار هیاهوی ناتمام پارتیزانها کسانی هم بودهاند که پنجرهای دیگر گشودهاند. از منظر آنها تنازع یک چهره اجتنابناپذیر زندگی هست. اما زندگی چهرههای دیگری هم دارد. هزارانهزار رشته شناخته شده و ناشناخته میان آنها پیوند برقرار کرده است. میل به بقاء، همزیستی، زمین، هوا، آلام عمیق انسانی، نام خدا، تجربههای تلخ و شیرین تاریخی، لذت از تنوع الگوهای زندگی و صدها و هزاران حلقه و بند دیگر. پارتیزانها همه این بندهای تعلق طبیعی را میگسلند تا جبهه نبرد را تیزتر و تیزتر کنند. آنکه بازیگر فضیلتمند است، به طرفین منازعه یادآور میشود که از تعمیق سطح منازعه بپرهیزند. سویه تعلقات عام خود را فراموش نکنند. قرار نیست تکلیف نهایی بشریت در میدان جنگ تعیین شود. قرار است منازعات به نحوی کجدار و مریز حل و فصل شود و آنچه تکلیف نهایی بشریت است تشدید و تعمیق همان قلمرو تعلقات عمیق انسانی است.
در میدان زد و خورد پارتیزانها طی نیم قرن اخیر، شجریان با شخصیت و هنرش این پنجره متفاوت را گشوده بود. از مرزهای تفاوتگذار عبور کرده بود. در غیاب ایدئولوژیها، تنها کلام زنده برای جان خسته مردم بود. تجربه هنرش، فرد را از این و آن رها میکرد و طعم شیرین فضیلت و معنویت سیاسی را به کام مردم میچشانید. مردم در کرشمههای آواز او احساس چشماندازی دگر برای برای زندگی سیاسی مییافتند.
✍🏼 #محمدجواد_کاشی
🔗 منبع و متن کامل
🗓 در سالروز درگذشت استاد #محمدرضا_شجریان (۱ مهر ۱۳۱۹ – ۱۷ مهر ۱۳۹۹)
@Jaryaann
وفات محمدرضا شجریان پنجرهای را در عرصه سیاسی ایران بست. سیاسی بود نه به خاطر چند گفتگو یا آواز و تصانیف محدود که وجه سیاسی داشت. با شخصیت، زندگی و هنرش یک مصداق ناشناخته برای زیست فضیلتمندانه سیاسی بود.
سیاست قلمرو تنازع منافع و نیروهاست. هر کجا مناسبات میان آدمها تنازعآمیز است، سیاست چهره نشان داده است. تنازعات قومی، نژادی، طبقاتی با صدها و هزاران شکل و لباس وجود دارند و وجود پیدا میکنند. در چنین شرایطی بازیگران سیاسی اغلب از سنخ پارتیزان هستند. پارتیزان کسی است که در لباس یاریرسان به یکی از دو سوی جبهه عمل میکند. این اصل را پذیرفته که جز با حذف و طرد تام دیگری مساله حل و فصل نخواهد شد.
پارتیزان قبل از آنکه شمشیر نبرد به دست گیرد، زبان برانگیزانندهای دارد. برای تشدید شکافهای سیاسی، همه مفاهیم را به مثابه ابزار به کار میگیرد. به یکی صفت حق میدهد به سوی دیگر صفت باطل. تا خدایی نکرده به چشم نقاد به جبهه خودی نظر نکنی یا صفت مثبتی در جبهه مقابل نبینی. یکی در سرشت تماماً ظالم است و دیگری مظهر تام و تمام مظلوم. یکی سر تا پا مظهر تجلی اراده خداوند است و دیگری شیطان مجسم شده. با این دستاویزها، خشم یک سو را علیه سوی دیگر بیشینه میکند. از حریف جانور خطرناک و وحشی میسازد. این خیال را برمیانگیزد که جز با نابودی او نمیتوان زندگی کرد. [... ]
در کنار هیاهوی ناتمام پارتیزانها کسانی هم بودهاند که پنجرهای دیگر گشودهاند. از منظر آنها تنازع یک چهره اجتنابناپذیر زندگی هست. اما زندگی چهرههای دیگری هم دارد. هزارانهزار رشته شناخته شده و ناشناخته میان آنها پیوند برقرار کرده است. میل به بقاء، همزیستی، زمین، هوا، آلام عمیق انسانی، نام خدا، تجربههای تلخ و شیرین تاریخی، لذت از تنوع الگوهای زندگی و صدها و هزاران حلقه و بند دیگر. پارتیزانها همه این بندهای تعلق طبیعی را میگسلند تا جبهه نبرد را تیزتر و تیزتر کنند. آنکه بازیگر فضیلتمند است، به طرفین منازعه یادآور میشود که از تعمیق سطح منازعه بپرهیزند. سویه تعلقات عام خود را فراموش نکنند. قرار نیست تکلیف نهایی بشریت در میدان جنگ تعیین شود. قرار است منازعات به نحوی کجدار و مریز حل و فصل شود و آنچه تکلیف نهایی بشریت است تشدید و تعمیق همان قلمرو تعلقات عمیق انسانی است.
در میدان زد و خورد پارتیزانها طی نیم قرن اخیر، شجریان با شخصیت و هنرش این پنجره متفاوت را گشوده بود. از مرزهای تفاوتگذار عبور کرده بود. در غیاب ایدئولوژیها، تنها کلام زنده برای جان خسته مردم بود. تجربه هنرش، فرد را از این و آن رها میکرد و طعم شیرین فضیلت و معنویت سیاسی را به کام مردم میچشانید. مردم در کرشمههای آواز او احساس چشماندازی دگر برای برای زندگی سیاسی مییافتند.
✍🏼 #محمدجواد_کاشی
🔗 منبع و متن کامل
🗓 در سالروز درگذشت استاد #محمدرضا_شجریان (۱ مهر ۱۳۱۹ – ۱۷ مهر ۱۳۹۹)
@Jaryaann
Telegram
.