جریانـ
4.57K subscribers
1.87K photos
1.82K videos
44 files
2.15K links
♻️ جريانى براى گسترش
آگاهى، مسئولیت، همبستگی و شادى همگانی
با هدف مراقبت از ایران‌زمین، ایرانیان و فارسی‌زبانان
در پیوند با زمین و دیگرمردمان ♻️

جریانـ | رسانهٔ فرهنگ و جامعه

در «جريانـ» باشيد!

جریان در اینستاگرام:
https://instagram.com/jaryaann_
Download Telegram
▫️یک کاربر توئیتر به دنبال خبر تبعیض نسبت به آفریقایی‌های ساکن اوکراین نوشته است:

«قصد نداشتم این ماجرا را بگویم اما ...
پدرم راننده تاکسی است. یک شب رفتم خانه بابا و دیدم جلوی در چند تا کفش و کوله است. گفتم حتماً اقوام از شهرستان آمدند. رفتم داخل دیدم چند دختر و پسر کوچولو دارند بازی می‌کنند. نشناختم‌شان، بابا تا من را دید گفت سریع برو از سر کوچه غذا بگیر، گفتم این‌ها کی‌اند؟ گفت: «حالا برو برگشتی بهت می‌گم.»
غذا گرفتم و برگشتم. وارد که شدم فهمیدم ایرانی نیستند. سلام کردم. از جای‌شان بلند شدند و احوال‌پرسی کردیم. بابا را صدا زدم داخل اتاق، گفتم معرفی نمی‌کنی؟ گفت: «سر شب سوارشون کردم تا ببرم یک مهمان‌سرایی، هتلی. فهمیدم از ترس جنگ از افغانستان فرار کردند؛ من هم دعوت‌شون کردم تا وقتی مشهدن اینجا بمونند. خیلی اصرار کردم تا قبول کردند.»
رفتم داخل پذیرایی و سفره را انداختیم.
فردا صبح دوش گرفتند و لباس‌های‌شان را شستیم و تحویل‌شان دادیم و رفتن شهرستان خانه یکی از اقوام‌شان. وقتی رفتند به بابا گفتم: «چطور شد مهمونشون کردی؟» گفت: «من جنگیدم من دیدم آواره شدن‌هارو. به دلم افتاد یه کم از رنج و خستگی راه‌شون رو کم کنم.»

❗️پی‌نوشت: آیا رفتار تمام مردم ایران مانند پدر نویسنده خاطره بوده؟ خیر
متأسفانه هم رفتارهای زشت و نامحترمانه در برخورد با پناهندگان و مردم کشورهای همسایه، و هم قوانین زننده و تحقیرآمیز مربوط به پناهندگان و مهاجران در کشور بسیار زیاد است. البته طی ماه‌های گذشته شاهد همدردی بخش گسترده‌ای از مردم و نهادهای مدنی ایران با مردم افغانستان پس از بحران اخیر این کشور بوده‌ایم. امیدواریم این روحیه مبتنی بر پیوند و دوستی بیش از پیش گسترش یابد و رفتار توهین‌آمیز خاتمه یابد و قوانین مهاجرتی و پناهندگی کشور نیز مترقی‌تر و انسانی‌تر شود.

#اخلاق_مراقبت #ریشه‌های_مشترک
#خرده‌روایت‌هایی_از_سویه‌های_روشن_مردم_ایران
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
⚡️دیشب داشتم از جلوی یک جگرکی رد می‌شدم یکی تو لباس این عروسکا بهم گفت بفرمایید. یک دفعه مرضِ به چالش کشیدن افتاد به جونم، گفتم: «اتفاقاً خیلی هوس کردم ولی پول همرام نیست.» گفت: «بشین هر چی می‌خواهی بخور به اوستام می‌گم از حقوقم کم کنه.» نشستم چند سیخ خوردم ۲۰۰ تومن گذاشتم رو میز گفتم: «دم مرامت گرم که ثروتمندی!»

▪️روایت از فرشید
🔗 منبع
#فتوت #کرامت #مردم_ایران
#خرده‌روایت‌هایی_از_سویه‌های_روشن_مردم_ایران
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
کارمند مترو، کیسه حاوی ۴۱۷ قطعه پلاک طلا به ارزش بیش از ۷۰۰میلیون تومان را پیدا کرد و به صاحبش بازگرداند.

مهدی معصومی، متصدی امور دفتری ایستگاه دانشگاه شریف، با مدرک مهندسی مکانیک، به زودی ۴۰ ساله می‌شود، اما چهره‌اش گواه سختی‌های زیادی‌ست که در زندگی کشیده است. او که خانه پدر همسرش را در شهر قدس (قلعه حسن خان) اجاره کرده، بیشتر اوقات دو شیفت کار می‌کند. از سال ۱۳۹۱ در شرکت متروی تهران مشغول به کار شده و در این مدت، بارها اموال گمشده مردم را به صاحب‌شان برگردانده است. اصالتاً آذربایجانی و اهل شهرستان میانه است و افتخار می‌کند همشهری دهقان فداکار (اَزبرعلی حاجوی معروف به ریزعلی خواجوی) است.

🔗 منبع
#خرده‌روایت‌هایی_از_سویه‌های_روشن_مردم_ایران
#کرامت #شرافت #مردم_ایران #احوال_مرتبطه
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
▪️یک اتفاق عجیبی دیشب برام افتاد که می‌خوام براتون تعریف کنم.

همکارم قرار بود تو یک دهی نزدیک مرز آلمان کاری انجام بده که مریض شد و نرفت؛ من رفتم. ساعت ۸ شب می‌خواستم برگردم که تو خیابون یک مردِ حدود ۵۰ سال، با قیافه خاورمیانه‌ای آمد جلو، با آلمانی بد و لهجه فارسی پرسید آقا فلان‌جا چطور می‌تونم برم؟ حدس زدم ایرانیه پرسیدم ایرانی هستی؟ گفت آخ آقا من نوکرتم شمام ایرانی‌ای؟ گفتم آره. یه بار دیگه بگو کجا می‌خواستی بری؟ گفت فلان‌جا! گفتم داداش متوجهی که ما الان تو سوییسیم، فلان‌جا که می‌گی تو آلمانه الان این وقت شب تو این دهات چیکار می‌کنی؟ گفت سوار قطار بودم خوابم برد. مأمور قطار بیدارم کرد گفت پاشو آخر خطه، پرسیدم چه‌جوری برگردم زد زیر خنده گفت دیگه قطار نیست، تا فردا ۶ صبح باید صبر کنی!
بهش گفتم خب باید با تاکسی بری. گفت: آقا من‌پناهنده‌ام اونجا، نه پول دارم نه من رو بدون پاسپورت می‌برند و زد زیر گریه. به پهنای صورت اشک می‌ریخت! گفتم سوار شو ببرمت. باورش نمی‌شد گفت تو رو خدا می‌بری؟ گفتم آره بابا بشین بریم. حالا تا نشستیم تو ماشین یک لحظه فکر کردم اگر دم مرز پلیس باشه، تا بیام ثابت کنم که قاچاق انسان نمی‌کنم باید حداقل سه شب آب خنک بخورم، رونی رو چی‌کار کنم خونه تنها، گشنه و تشنه می‌مونه؟ تو همین افکار بودم و دنبال راه حل می‌گشتم که دیدم این بنده‌خدا داره ویس (پیام صوتی) می‌ذاره تو واتس‌اپ، انگار برای زنش و می‌گفت وای زهرا نمی‌دونی چی شد. الان خدا به دادم رسید و زارزار اشک می‌ریخت. جیگرم کباب شد. راه افتادم رفتیم دم مرز هم هیچ‌کی نبود. بردم رسوندمش ۴۵ دقیقه تمام توی راه تشکر می‌کرد و اشک‌ می‌ریخت. رسیدیم گفت شماره‌ات رو بده یه روزی بالاخره به یه جایی می‌رسم و بهت زنگ می‌زنم و جبران می‌کنم. گفتم نمی‌خواد فقط کسی دیدی کمک لازم داره بهش کمک کن همین جبرانه. پیاده شد. برگشتنی دم مرز پلیس وایستاده بود هم خودم رو چک کرد هم‌ ماشینم رو؛ درصورتی‌که هیچ‌وقت دم مرز ماشینم رو کسی چک نکرده بود. / تمام

🔗 منبع روایت
#فتوت #یاری #احوال_مرتبطه
#خرده‌روایت‌هایی_از_سویه‌های_روشن_مردم_ایران
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
▪️در سفر اخیرم به ایران، برای پیگیری گواهینامه‌ام رفته بودم پلیس +۱۰. پرونده‌ام یک تمبر ۱۰۰۰ تومانی کم داشت تا کامل شود. اما کارت بانکی‌ام مبلغ ۱۰۰۰ تومان را نمی‌کشید و امکان پرداخت نقدی هم وجود نداشت.
هیچ چاره‌ای نداشتم جز اینکه فردا با کارت بانکی دیگری برگردم و پرونده را کامل کنم. پیرمردی که کنارم ایستاده بود، بدون هیچ مقدمه‌ای کارتش را درآورد و داد به مسئول باجه. گفت با این کارت امتحان کنید. پیرمرد غریبه، تنها نقصی پرونده‌ی من را کامل کرد و پرونده را به جریان انداخت. یک روز اداری را به من هدیه داد. هرچه به پیرمرد اصرار کردم که من چطور پول شما را برگردانم، گفت قابل ندارد و برای همه پیش می‌آید پسرم.

حالا، هزاران کیلومتر آن‌طرف‌تر، در پروازی سه ساعته نشسته‌ام و کارت بانکی کنار دستی‌ام کار نمی‌کند. امریکن اکسپرس است و اینجا پشتیبانی نمی‌شود. تا مهماندار گفت پرداخت نقدی هم قبول نمی‌کنیم پیرمرد درونم کارت بانکی‌اش را در آورد و گفت از کارت من بکشید. همسفرم یوروی خرد به اندازه‌ی کافی نداشت و هرچه که داشت را به من داد؛ البته به علاوه‌ی عذرخواهی‌ها و تشکرهای دو دقیقه یک‌بارش تا اتمام غذا.

زنجیره‌ی محبتی که آن پیرمرد در شهرستانی در ایران شروع کرده بود، حالا در ارتفاع چند هزارمتری سطح زمین در اروپا ادامه پیدا می‌کرد. شک ندارم که همسفر آمریکایی‌ام این زنجیره را با خودش تا غربِ وحشی می‌برد، از آنجا هم کسی زنجیره را می‌گیرد و می‌برد به شرق دور. اصلا همین زنجیره‌های کوچک محبت هستند که دنیا را سرِپا نگه‌ داشته‌اند.

✍🏼 حسین
🔗 منبع
#احوال_مرتبطه #یاری
#خرده‌روایت‌هایی_از_سویه‌های_روشن_مردم_ایران
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
🔻دو تا از توئیت‌هایی که در سال ۱۴۰۰ بیشترین پسند را در توئیتر داشته‌اند:

«یکی زنگ زده به بابام که شما اردیبهشت اومدی شوشتر از من کلوچه خریدی. به جای ۹۱ هزار تومن، ۹۱۰ هزار تومن کارت کشیدی. سه ماهه دارم دنبالت می‌گردم که پولت رو پس بدم. رفتم دادگاه از بانک شکایت کردم تا شماره تلفنت رو بهم بدن.»
🔗 منبع (بیش از ۳۶ هزار لایک)

«یک دختری امروز اومد پیشم، گفت هفته‌ی دیگه عقدمه، دندون جلوم شکسته برام درست کن. گفتم دندون کناریش هم که خرابه، گفت پول ندارم فقط همین رو درست کن.
بهش نگفتم ولی با همون پول هر دوتاش رو درست کردم. آینه رو آوردم جلوش، گفتم این هم کادوی عروسیت. دندونش رو که دید اونقدر قشنگ خندید که دلم وا شد.»
🔗 منبع (بیش از ۳۵ هزار لایک)
#شرافت #مهر #اخلاق_مراقبت #مردم_ایران
#خرده‌روایت‌هایی_از_سویه‌های_روشن_مردم_ایران
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
🔺تصویر نخست:
ساعاتی پس از فروریختن برج‌های#متروپل
حضور پرشمار مردم #آبادان در سازمان انتقال خون برای اهدای خون به آسیب‌دیدگان

تصویر دوم:
یک روز پس از حادثه
پیرمرد تنگدست آبادانی که خانه‌ای ساده و کوچک در مجاورت برج ویران شده متروپل دارد وقتی پی برد برای نجات افراد گرفتار می‌توان از زیر خانه‌اش به زیرزمین متروپل رسید در اوج سخاوت و انسانیت اجازه داد سرپناهش را خراب کنند، شاید گرفتاران از زیر آوار نجات یابند.

تصویر سوم:
سه روز پس از حادثه
حضور مردم به همراه مواد غذایی در اطراف متروپل برای توزیع کمک‌ها میان نیروهای امدادگر حاضر در صحنه

در ستایش
مردمان ریشه‌دار دیار آبادان
مردم خوب و شریف ایران

#ازخودگذشتگی #همبستگی #ما_ایرانیها
#جنبش_خودساماندهی_جامعه_مدنی
#خرده‌روایت‌هایی_از_سویه‌های_روشن_مردم_ایران
#مهربانی_بحرانی
🔗 منابع: ۱ و ۲ و ۳
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
🔺قهرمان جهان در میان امدادگران #متروپل #آبادان
محمدرضا صفدریان،‌ هموطن اصفهانی و قهرمان یخ‌نوردی و سنگ‌نوردی جهان همراه با تیم آتش‌نشانی اصفهان به آبادان رفته تا در آواربرداری برج فروریخته متروپل و یاری‌رسانی به مردم آبادان مشارکت کند. او پنج ماه پیش در سوییس مدال طلای مسابقات یخ‌نوردی قهرمانی جهان را کسب کرده است.

🔺عدنان مطوری، هموطن آبادانی، همراه سگ‌های خود از ابتدای فروریختن متروپل پای کار آمده و چندین هموطن را در زیر آوار یافته و بیرون آورده‌اند.
⬅️ عکس ۳ از مرتضی یاقوتی و عکس ۴ از نیکامهر دیلمی

#وحدت_در_کثرت #مردم_ایران
#همبستگی #ما_ایرانیها
#خرده‌روایت‌هایی_از_سویه‌های_روشن_مردم_ایران
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
▫️خوزستان که بودم (یه بار) کمک کردم، چند تا پلاستیک یه خانم میان‌سال رو جابه‌جا کردم؛ می‌خواست دستم رو ببوسه، نگذاشتم.
بابام نزدیک بود به وحشتناک‌ترین شکل ممکن به یه موتور بزنه. (و مقصر ما بودیم) کسی که پشت موتور بود با لحن آروم گفت آقا دقت کن خب.
تو بازار ماهی‌فروشا خریدمون چیز دیگه‌ای بود. به یه ماهی دست زدم گفتم وای چه باحاله! کسی که صاحبش بود دو تا بزرگش رو جدا کرد و بهم داد.
رفتیم یه جا ازشون اجازه گرفتیم گوشی‌مون رو شارژ کنیم. (کافه بود) برامون چایی زعفرونی با نبات آوردند.
به یکی از مغازه‌دارها گفتم من این مدل شامپو که به موهام می‌سازه تو شیراز باید دو برابر این قیمت براش پول بدم. گفت شماره‌ام رو داشته باش هر موقع خواستی بگو برات می‌فرستم، نخوای انقد زیاد پول بدی. و بی‌هیچ چشم‌داشتی این کار رو برام انجام داد.
استاد دانشگاه داداشم دید ما مسافریم و غریب دعوت‌مون کرد خونه‌ش تا ناهار دور هم باشیم. هم خودش و هم خانمش بسیار گرم تحویل‌مون گرفتند.

جنوب خلاصه نمی‌شه به یه موقعیت مکانی داخل نقشه. جنوب یه سبک زندگیه. ... منی که بیشتر با شهرهای جنوبی و آدم‌هاش در ارتباط بودم با هر ثانیه از متروپل و شیون مادرها و اشک‌شون و لهجه‌ای که شیرینه ولی غمش جیگر آدم رو می‌سوزونه، اشک تو چشم‌هام جمع می‌شه. یاد تک‌تک محبت‌های جنوبی‌ها می‌افتم و قلبم براشون هزار تیکه می‌شه. ...

🔗 منبع روایت

🔻در زیر این رشته‌توییت کاربران زیادی از تجارب خود و مواجهه با #مهر و #اخلاق_مراقبت مردم خوزستان گفته‌اند، از جمله:

«یه شب اونطرفا یه تصادف بد کردیم، یکی از بومیا با موتور نگه داشت، زنگ زد یه ماشین سنگین اومد ماشین مارو از تو گل بیرون کشید؛ کلی اصرار به شام. رفت کلی خوراکی و آبمیوه و این چیزا خرید، چند ساعتی بود و آخرم شمارش رو داد گفت اگر مشکلی خوردید بگید میام. معنی معرفت رو اونجا یاد گرفتم.»
🔗 منبع

«با برادرخانمهام رفته بودیم اهواز؛ شب رفتیم لشگرآباد (یه خیابون سنگفرش‌ که چپ‌ و راستش‌ فلافل‌ و جگرکیه) رفتم سیگار گرفتم‌ از یه‌ آقایی‌ که‌ از این‌ کابین‌ها داشت؛ دونخ‌گرفتم شد ۳۰۰ تومن. کارتخوان‌ نداشت من هم ۲۰۰ تومن پول داشتم. باهمون‌ لهجه شیرین گفت: مهمون منی!! و من‌هاج‌ و واج (مونده بودم) از این دل گنده جنوبیا.»
🔗 منبع

#متروپل #آبادان
#خرده‌روایت‌هایی_از_سویه‌های_روشن_مردم_ایران
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
🔺صبح کیف کردم!
از موتور پیاده شد تا دم در نانوایی آمد و برگشت.
گفتم: کجا؟ گفت: کارت یادم رفته.
گفتم: نرو، بیا من حساب می‌کنم.
برگشت. خواستم کارت بکشم. شاطر گفت: نه شما نه!
گفتم: چرا شاطر؟ گفت: ترا نمی‌شناسه؛ بعداً می‌آد دوباره کارت می‌کشه، ما مشغول الذمه می‌شیم. داداش این‌همه پای تنور گرما می‌کشیم تا نون‌مون حلال باشه. به مشتری گفت: عمو برو بعداً می‌آری؛ نیاوردی هم مهمون خودم.

گفتم در این وانفسا این شاطر خودش آیت حق است. ببین فکر کجای کار رو می‌کنه.
خوشا به حالت ای شاطر!

▪️روایت از احمد جوانمهر 🔗 منبع
#شرافت #مردم_ایران
#خرده‌روایت‌هایی_از_سویه‌های_روشن_مردم_ایران
در «جریانـ» باشید.
@Jaryaann