ایران‌دل | IranDel
3.51K subscribers
957 photos
693 videos
40 files
1.58K links
همه عالم تن است و ایران‌ دل ❤️

این کانال دغدغه‌اش، ایران است و گردانندۀ آن، یک شهروند ایرانی آذربایجانی

[ بازنشر یک یادداشت، توییت، ویدئو و یا یک صوت به معنی تأیید کل محتوا و تمام مواضع صاحب آن محتوا نیست و هدف صرفاً بازتاب دادن یک نگاه و اندیشه است.]
Download Telegram
‍ ‌
🔴 پنجم فروردین‌ماه سالروز درگذشت محمدابراهیم باستانی پاریزی

آنچه یک عالم و دانشمند و متخصص را به این آب و خاک پیوند می‌دهد آب و زمین و ثروت و تخصص نیست، آشنایی و پیوند با فرهنگ و ادب و خصوصیات این کشور است. تاریخ و ادب و دین و آداب و رسوم در حکم رشته‌های باریکی هستند که ستون تخصص را به این آب و خاک پیوند می‌زنند.

یک پزشک عالی‌قدر اگر به فرهنگ خود پیوسته باشد یعنی درست تاریخ خود را خوانده باشد و ادب کشور خود را بداند، خیلی دیر و خیلی کم حاضر به ترک خانۀ آباء و اجداد خود می‌شود. نقص تحصیلات عالیه در ایران به‌ طور کلی و در خارج خیلی روشن و چشم‌گیر همین بوده است که به قدر کافی دانشجو را با فرهنگ مملکت پیوند نداده‌اند. امروز تنها جراحان و پزشکانی در زیر بمباران شب و روز جان می‌کنند که ده بیست جلد کتاب تاریخ فارسی توی اتاق خود دارند.
خرگاه پیوستگی با علایق مذهبی و فرهنگی و قومی‌ به‌وسیلۀ رشته‌های باریکی به هم گره می‌خورد. این رشته‌ها را علوم‌ انسانی، ازجمله تاریخ تاب می‌دهند.

ستون علاقه به این آب و خاک را در طبیب و متخصص و عالم و مهندس فقط رشته‌های باریک و نامرئی می‌تواند نگاه دارد که به فرهنگ و ادب و ذوق و میراث فرهنگی معروف است. آنها که با این رشته‌ها به این آب و خاک دوخته نشده باشند، خیلی زود از کشور خارج می‌شوند: برگ کاهی در مسیر تندباد.

من یک جای دیگر هم گفته‌ام که معلمین تاریخ و اصولاً معلمین رشته‌های علوم انسانی مثل ناخدایان و ملوانان کشتی هستند، و در هنگام طوفان و غرق کشتی ناخدا طبق معمول آخرین نفر است که خود را نجات می‌دهد. دلیل آن هم این است که آنچه اینان در خاک و سرزمین خود اهمیت و اولویت بدان می‌دهند، در کشور دیگر در حکم دهم و صدم اهمیت و اولویت است.

چون این روزها باز هم یکی دو جای دیگر نسبت به اهل تاریخ کم‌لطفی شده و حتی نویسندگان تاریخ‌های دو سه هزارصفحه‌ای که در خاک خفته‌اند هم از آسیب طعن و لعن محفوظ نمانده‌اند این چند سطر به عنوان تذکر قلمی گردید که لااقل در مقام مقایسه و تمثیل هم بهانه به دست معاندین ندهد.

یک مورخ فرنگی‌ می‌گوید و هرچند فرنگی است مثل اینکه درست هم می‌گوید که: «ملتی که تاریخ خود را فراموش کند جریمۀ او تنها همین کافی است که باید بسیاری از تجربه‌های تاریخی را دوباره تجریه کند و مجازاتش همین بس که ناچار است بسیاری از آموزه‌ها را از سر نو بیاموزد.»


🔴 منبع: هشت الهفت، دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی، تهران: انتشارات نوین، ۱۳۶۳، ص ۱۶۱-۱۶۴

🔴 پی‌نوشت:
عکس از راست: زنده‌یادان ایرج افشار، محمدعلی جمال‌زاده، محمدابراهیم باستانی پاریزی و دکتر عباس زریاب خویی



#یادها | #مناسبتها

@IranDel_Channel

💢
‌‌
🔴 نقدی بر یادداشتِ اخیر آقای صلاح‌الدین خدیو در واکنش به نفرت‌پراکنی قومی شیخ رسول برگی در صحن شورای شهر تبریز

✍️ مصطفی نصیری

چندی پیش ذیل یکی از نوشته‌های جناب آقای [صلاح‌الدین] خدیو، ضمن تبریک، از عاقبت و نتیجه‌ی انتخاباتِ آذربایجان‌غربی، اظهار نگرانی کردم و متأسفانه امروز، در این نوشته‌ی آقای خدیو (نوشته‌ای پیرامونِ اظهاراتِ شیخ رسول برگی در صحن شورای شهر تبریز)، موردی را دیدم که نشان می‌دهد، نگرانیم بی‌مورد نبوده است و باید به انتظارِ تشدیدِ قومی میان کُردزبان و تُرک‌زبان در منطقه‌ی فوق‌حساس شمال‌غربِ کشور باشیم.

در اینکه آغازگر این نزاعِ قومی پانتُرک‌ها بوده‌اند یا پانکُردها، فرقی‌ نخواهد کرد. آغازگر هر طرفی که بوده و باشد، دود آن بر دو چشمِ ایران‌دوستان خواهد رفت.

آقای [صلاح‌الدین] خدیو در پایان مطلب بسیار خوبشان، به انتقال آبِ زرینه‌رود به تبریز اشاره کرده و نوشته: "یاشیخ! این آبی که تو هر روز می‌نوشی از کُردستان است". (!!)

این امر به صراحت نشان می‌دهد که در مقابل جریان پانتُرک که آذربایجان و مافیها را مال و ملکِ "تورک" می‌داند و جز خود را مهاجر و بیگانه می‌پندارد، جریان پانکُرد هم، خاکِ کُردستان و مافیها را مال و ملک طلقِ "کورد" می‌داند. در این‌که چنین جریان‌هایی وجود دارند که "کُردوار"تازی می‌کنند، تردیدی نیست، اما مهم پریدنِ خواسته یا ناخواسته‌ی نیاتِ آنان در میان سخنانِ ایران‌دوستان است.

یادآوری می‌کنیم، نه آذربایجان، مالِ "تورک" است و نه کُردستان، مالِ "کورد"، بلکه همه مالِ همه‌ی ایرانیان است.

تأکید می‌کنم، گرچه خطاب جمله‌ی جناب آقای [صلاح‌الدین] خدیو، فقط و فقط به شیخ [رسول] برگی است که نه‌تنها آبِ زرینه‌رود، بلکه حتی آب شورِ ساحلِ شرقیِ دریاچه ارومیه هم بر او و امثال او، حرام، اندر حرام است، اما کیست که نداند، فهم از این‌گونه جملات، در مصداق مشخص نمی‌ماند و هر تبریزی خود را مخاطب آن خواهد فهمید و بدین‌سان تنها امثال شیخ [رسول] برگی هستند که به هدف خود خواهند رسید.

بار دیگر ضمن تبریک به هموطنانم در آذربایجان‌غربی بابت نتیجه‌ی انتخاباتشان، امید و نگرانیم را بازتکرار می‌کنم:

امیدوارم برگزیدگانِ کُردزبان، چنان ایرانشهرانه رفتار کنند که در چهار سال دیگر نیز تکرار شوند و این‌بار بیشترین رأی خود را هم از هموطنانِ آذری خود بگیرند. همچنان‌که، تحلیل آراء برگزیدگان کُردزبان نشان می‌دهد، آن‌ها بخشی از رأی خود را از آذری‌ها گرفته‌اند.

اما نگرانم برگزیدگانِ کُردزبان، به راه برخی اسلافِ خود بروند که مقصدی جز ایجادِ شکاف‌های قومی نداشتند. نگرانم، این برگزیدگان و حواشی، با اشاره به مسائلی مانند زرینه‌رود و ... کاری کنند که آذری‌ها که معروضِ فشارِ سنگینِ قلبِ هویت پانتُرکیستی با مرجعِ خارجی و داخلی هستند، تحت تأثیر قرار گرفته و چهار سال بعد، نیروی غالبِ خود را به صحنه آورده و افرادی با گرایشاتِ پیدا و پنهان پانتُرکی، به مناصبِ امور بگمارند. چنین مباد.


@IranDel_Channel

💢
‌‌
🔴 اندر حکایتِ دولت دل و جان
 
✍️ سالار سیف‌الدینی

چنین کِرم بی‌شرمِ صحرانشین
به سَر داشت، سودای ایران‌زمین
 
هنر، فرهنگ و معماری به این می‌گویند نه یکی - دو تخم‌مرغِ مصنوعیِ برآمده از صحرای مغولستان. کتیبه‌ی خشایارشا در نزدیکی دریاچه‌ی وان [در کشور ترکیه کنونی]، یا کتیبه‌ی داریوش در سوئز، شهرهای هخامنشی در بادکوبه و مسجدهای زیبا در سراسر ایرانشهر است که از شما یک «دولتِ تمدنی» می‌سازد نه خطِّ خرچنگی صحرانشین‌های بی‌فرهنگِ اهرمن‌چهره.
 
دولت داشتن یعنی مقبره‌ی عطاملک‌ جوینی، نویسنده‌ی تاریخِ استیلای مغول در مقبره‌الوزرای تبریز (آرامگاهِ چرندآب) که بیشتر مدعیان بی‌شرم از وجودِ آن بی‌خبرند. کسی که یکبار سردیسِ عطاملک جوینی را ندیده و از جلوی مقبره‌ی او رد نشده، از تاریخِ تبریز، هیج نمی‌داند. تمدن یعنی اسدی توسی، نویسنده‌ی لغت فُرس در قرن چهارم از خراسان به تبریز بیاید و در آنجا بزید و بمیرد و نهایتاً در آرامگاه سرخاب تبریز (مقبره‌الشعرای تبریز) آرام بگیرد.
 
دولت یعنی واقعیتِ مؤثر. واقعیتِ مؤثر، حقیقتی است که می‌ماند، بقیه پدیده‌های سیاسی مصداقِ این مصراع از خیام نیشابوری است: «آمد مگسی پدید و ناپیدا شد»
 
هگل به این دلیل، دولت ایران را نخستین دولتِ تاریخ نامید که واقعیتی ماندگار بود نه رفتنی. تا امروز هم باستان‌شناسان هنوز از حفاری و کشفِ شهرها و جاده‌های به جا مانده از هخامنشیان فارغ نشده‌اند از سینه‌ی کوه تا دلِ خاک اثری از بنیانگذارانِ دولت است که هر بار، یک تازگی جدید را نشان می‌دهد. نماد تاریخی این است.
 
مصر و چین، اگرچه تمدن‌های عظیمی بودند، اما هگل (فیلسوف دولتِ متحد) اندیشه‌ی سیاسی خاصی در آنها نمی‌بیند. تاریخِ دولت با ایران آغاز می‌شود و در سیر تحولِ روح در یونان و روم تکمیل می‌شود. زیرا نخستین بار در ایران بود که امر عام (یونیورسال) با امر خاص (پارتیکولار) سنتزی به وجود آورد و «وحدتِ کثرت‌ها» در آن نمایان شد.
 

شناسنامه‌ی دولت و تمدنِ ما بر روی صخره‌ها و دلِ کوه‌ها حک شده که از باد و باران هم گزندی به آن نمی‌رسد. به این خاطر است که حافظ از ترکیب «دولتِ بیدارِ خفته» حتی در عصرِ انحطاطِ تیموری به عنوان صفتی برای «مَسندِ جَم» استفاده می‌کند.
 
تخم‌مرغ برای شکستن و خوردن است، پوسته‌ای بیش نیست و به تلنگری می‌شکند، همانطور که با یک تندباد توییتری شکست. نهایت زحمتِ مگس هم این است که مزاحمِ دیگران شود اما همچنان عِرض خود را هم می‌بَرد، همانطور که رفت. تخم گذاشتن، هنر نیست. هنر در زاییدن است، هنر در بُردن نطفه‌ی «قدیم» در رحِمِ «جدید» و زایشِ طفلی است که هم قدیم باشد هم جدید. هنرِ دولت، داستان مکررِ این سنتزها از قدیم در جدید است.
 
«دولتِ قدیم در جدید» یعنی اینکه، در جایی که دولت خفته است، شما خود دولت‌اید و برای کیانِ تمدن و فرهنگ ملّی خود عمل می‌کنید.
 
«دولت دل و جان» یعنی آنکه مردم معمولی بدون داشتن رابطه‌ی استخدامی با دولت، از دل برای این میهن، مایه بگذارند و منتظر دولت نمانند. ورنه دولتی که در روزِ تعطیل بخوابد، «دولت پاینده» نیست. از این‌رو ملت ما، همان دولت ما است. رازِ بقای ایران از پس هزاره‌ها و توفانِ سمومی که بر طَرْفِ بوستان گذشته، همین است. هر ایرانی به وقت ضرورت، احساس رسالت می‌کند و وارد عمل می‌شود.

همان کسی که تخم‌مرغ‌ها را گذاشت با دست خودش - البته با خفت و خواری- رفت و از آنجا برداشت،‌ بدون اینکه لازم باشد، نهادی حکم و دستوری بنویسد. پس هنر در این است که مجسمه‌ی جهلی را که در روزِ کاری، چیده شده بود، در روز تعطیل، که خرس از جایش تکان نمی‌خورد، با همان دستی که آورده بودند، از جایش برچینند. این کوشش توسط شهروندانِ ایرانی در خطه‌ی آذربایجان آغاز شد و با پیوستنِ دیگر آحادِ ملتِ ایران با ابزار شبکه‌ی اجتماعی در عرضِ چند ساعت به انجام رسید. این نامش «دولتِ دل و جان» است. ولی این بازی با نمادها و ادراک‌ها، درسی باشد برای کسانی‌که می‌پندارند سوار بر تخم‌مرغ،‌ می‌توان دولت شد. خیر دولت با آهن و خون ظاهر می‌شود، نه با لفاظی یا کلک‌بازی.
 
کسانی‌که می‌خواستند استیلای مغول را که در ادراکِ تاریخیِ ملتِ ایران، بدترین خاطره است، به عنوانِ نمادِ اشغالگری یا همکاری با اجنبی یا دهن‌کجی، تبدیل به تکیه‌گاهِ خود (!) در سقوط به هاویه‌وهنی تاریخی کنند، مانند خزنده‌ای بی‌آبرو در آن کِرم‌چاله ماندند و زیر آوارش له شدند. این تجربه در واقع زحمتِ کمی برای مردمِ خطّه‌ی آذربایجان بود و عِرضِ بزرگی که آنها از خود بُردند. 

تا تجربه‌ای دیگر...



🔴 پی‌نوشت:
تصویر پیوست، تصویری از کتیبه‌ی خشایارشا در نزدیکی دریاچه‌ی وان است.

@IranDel_Channel

💢

نوروز و مسلخِ تاریخ‌سازی‌های نژادگرا

امید غیاثی، دانشجوی دکتری تاریخ دانشگاه تهران

در چند روزی که از شروع سال جدید ایرانی و آمدن نوروز گذشته است، نشانه‌هایی از مصادره‌ی این سنت دیرپا و از آن خودسازی‌های قومگرایانه در ایران دیده می‌شود. یک عده به دنبال‌آنند که نوروز را تنها متعلق به یک قوم یا تبار خاص از میان باشندگانِ جغرافیای ایران بدانند (تبار و قومیت و نژاد خودشان) و یک عده دیگر به دنبال عوض کردن مفاهیم این سنت با جعلیات تاریخی و بدون بنیاد هستند، اما باز هم هدف ربط دادن نوروز به یک نژاد یا تبار خاص است.

در پس پشت همه این مصادره‌ها، آنچه مشخص است و حتی با چشم غیرمسلح هم قابل مشاهده است، یک نگاه رادیکال نژادی و خونی به تاریخ و سنت برآمده از آن است. زنده و پویا بودن نوروز که برای ما میراثی برآمده از ایرانشهر ساسانی است را نمی‌توان در میان باشندگانِ ایران امروز نادیده گرفت، بنابراین برای پیش بردن هدف که ضربه زدن به وحدت ایران و ایرانیان است، بازی به سمت این‌گونه مصادره‌ها رفته است.

تمام باشندگان ایران امروز، از هر جغرافیا و با هر زبان مادری، باید این پرسش‌ها را پیش روی خود داشته باشند، که چرا نوروز در میان همه ایرانیان در این اندازه برجسته و در طی سالیان متمادی از نشانه‌های همبستگی بوده است؟ اگر این سنت به یک قوم یا نژاد خاص تعلق داشته است، در کدامین برهه‌ی تاریخی به دیگران تحمیل شده و چگونه این تحمیل ماندگار شده است؟ این پرسش‌ها را دقیق‌تر کنیم، به این پرسش خواهیم رسید که سنت‌های تاریخی، تا چه حد محصول تبار و نژاد و خون هستند؟ زاویه دید جدایی‌طلبانه در ایران امروز، هر کدامشان را که در نظر بگیرید، به رغم تکیه بر مسائلی چون زبان مادری، بر یک کلکتیو جمعی نژادی و تباری، و در نتیجه، خونی، بنیاد می‌یابد. هویت اساساً براساس یک «دیگری» شکل می‌گیرد و در خلأ پدید نمی‌آید. نقطه عزیمت ایدئولوژی‌های جدایی‌طلبانه، از زبان مادری است و چون زبان فرهنگی این جغرافیا در طی سالیان متمادی فارسی بوده است، زبان فارسی، در این زاویه‌ی دید، جای آن «دیگری» را می گیرد. در مرحله بعد، چون هر یک از زبان‌ها خود باید ملت شمرده شوند، این زبان فارسی، بدون در نظرگرفتن تاریخ، کارکرد و نسبتش با دیگر زبان‌های جغرافیای ایران، به یک قوم یا ملت برساخته منتسب شده که جغرافیایش هم هیچ‌وقت مشخص نمی‌شود (وقتی قوم یا ملت فارس خیالی و موهوم است، طبیعتاً جغرافیایی هم ندارد). از این مرحله، لایه‌ی بعدی خودش را آشکار می‌کند. ایران کشوری کثیرالمله بازنمایی می‌شود با نژادهای گوناگون. نوع تقسیم‌بندی مدل‌های تجزیه طلبانه، در نهایت نه جغرافیایی و نه فرهنگی (زیرا کاملا مخالف با پیوندهای تاریخی و اکنونی باشندگان ایران است)، که نژادی و خونی است.

دکتر جواد شیخ‌الاسلامی، استاد برجسته پیشین دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، یکبار خاطره‌ای در کلاس درس نقل کرده بود که در مصر با یک اسراییلی افراطی برخورد کرده است و آن فرد در مذمت هیتلر و نگاه برتری نژادی او با آب وتاب سخن گفته بود. دکتر شیخ‌الاسلامی ضمن همدلی و نقد نگاه خودبرتربینی نژادی نازی‌ها، این بحث را پیش می‌کشد که بسیاری از یهودیان هم خود را قوم و نژاد برتر تاریخ می‌دانند. و پاسخ آن فرد جالب توجه است:«برای اینکه ما واقعاً قوم برتر هستیم!» ایران به مثابه یک کشور کهن و با پیشینه، تداومش در طول تاریخ به دلیل هویت یکپارچه‌ای بوده است که باشندگان آن را بدون نفی کردن، در ذیل خود معنا بخشیده است. این معنابخشی نه تباری و خونی، که فرهنگی و سرزمینی بوده است.

جریان‌های نژادگرا، اگر ایرانگرا هم باشند و تداوم و فرهنگ ایران را نژادی قلمداد کنند، از ایران چیزی نمی‌دانند. ایران براساس فرهنگی شکل گرفته است که تاریخ خود و مردمانش را ساخته و همچنان می‌سازد. ادعاهای نژادی، عملاً تاریخ و فرهنگ را نادیده گرفته، ویژگی‌های مثبت سنن تاریخی را به یک نژاد خاص، و منفی را به یک دیگری حواله می‌دهد که از نژاد ادعا شده، نباشد. اینجا، معنای تاریخ برابر ایستای نژاد و خون می‌شود. در نتیجه آن افقی که این زاویه‌ی دید پیش‌روی ما قرار می‌دهد، به زبان حافظ [شیرازی]، آشوب مدعیانی خواهد بود که چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند.


@IranDel_Channel

💢
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 ششم فروردین (خورداد روز از ماه فروردین) روز بزرگداشتِ زرتشت، شاعر و فیلسوف خردگرای ایرانی

برخی از زرتشتیان معتقدند در چنین روزی در زمان فرمانروایی لهراسب، اشو زرتشت در خانه‌ی پدرش در كنار رود درجی كه به دریاچه چی‌چَست (ارومیه) می‌ریخت با چهره‌ی نورانی از مادرش "دغدو" زاده شد و چون نام خاندان پدرش سپنتمان بود او را زرتشت سپنتمان نام نهادند و همچنین در روز خورداد از فروردین ماه در زمان شاه گشتاسب كیانی از سوی اهورامزدا به پیامبری برگزیده شد.

آنها معتقدند اوستا یكی از كهن‌ترین نوشتارهای جهان و نشان شارسانی (تمدن) پیشرفته‌ی ایرانیان باستان است و گات‌ها، سخنان اَشو زرتشت كهن‌ترین و با ارزش‌ترین بخش اوستا است كه باید آن را پایه‌ی آیین مزدیسنا یا یكتاپرستی و كیش زرتشت دانست.


🔴 پی‌نوشت:
ویدئو مربوط به آتشکده‌ی آذرگشسب (تخت سلیمان) در شهر تکاب استان آذربایجان‌غربی است که یکی از سه آتشکده‌ی اصلی و مهم ایران در دوره‌ی ساسانیان بوده و در روایاتی محل زادگاه زرتشت معرفی شده است.

@IranDel_Channel

💢
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 این هم ایران است...

✍️ رضا کدخدازاده - کنشگرِ مدنی و سیاسی ارومیه‌ای - ضمن انتشارِ ویدئوی فوق، در توییتی نوشت:

مساله فقط یک تخم‌مرغِ ساده نیست. مسالۀ نابودی فرهنگِ ایرانی است که فرهنگِ مهر و مهرورزی - حتی با دست خالی - است.
طبیعی هم است که اول می‌خواهند سرِ ایران را بزنند و آیینِ ترکتازیِ مغولی را - که آئینِ «کَندند و سوختند و کُشتند و بُردند و رفتند» است - جایگزینِ فرهنگِ مهرپرورِ ایرانشهری کنند!


#توییت_خوانی

@IranDel_Channel

💢
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 آرامگاه حکیم فردوسی توسی در نوروز ۱۴۰۳ خورشیدی



🔴 موسیقی متن:

ترانه‌ی یادگار عمر
با صدای همایون شجریان
و پیانوی انوشیروان روحانی


بخوان زیرِ باران که یارِ توام
تو عیدِ منی، من بهارِ توام

اگر شب تبر می‌زند، نیفتاده‌ام
که در سایه‌سارِ توام

بگو با زمین و زمان
که تا آخرین نفس، بی‌قرارِ توام

تو در شبِ من، جوانه‌ی نوری
بیا که مرا نمانده صبوری



🔴 خورداد روز از ماه فروردین، نوروز بزرگ فرخنده و همایون


@IranDel_Channel

💢

🔴 آذربایجان ما،‌ آز*ربایجان آنها

✍️ کانال صدای قفقاز

آذربایجان ما سرِ ایران است، آز*ربایجان آنها دُمِ ترکیه و باکو.

آذربایجان ما مهدِ زبان و ادبِ پهلوی و دری است؛ کانونِ ادبیاتِ درخشانِ فارسی.
آز*ربایجان آنها میراث‌دار قصه‌های شفاهی دده‌قورقود اغوزهای آن‌سوی سیحون و جیحون که تا ۴۰ سال پیش کسی نامی از آن نشنیده بود.

آذربایجان ما محل تولد زبانِ زیبا و دلنشینِ تُرکی آذربایجانی است که از ترکیب زبانِ پیشین این دیار یعنی پهلوی با ترکی، پدیده آمده و آز*ربایجان آنها تکه‌ای از تمدنِ تخیلی ترکان اورخون است با زبان جغرافیای تخیلی‌ترِ مغول‌های سومر و بابل.

آذربایجان ما منطقه‌ای مشخص است در شمال‌غرب ایران.
آز*ربایجان آنها گاه تا گیلان و مازندران، گاه کُردستان و گاه تا خلیج فارس کش می‌آید.

آذربایجان ما دیارِ قطران و خاقانی و ساوجی و شمس و تقی‌زاده و ثقه‌الاسلام و اسدی و شهریار و علامه طباطبایی و علامه جعفری و بابک و عباس میرزا... است.
آز*ربایجان آنها دیارِ پیشه‌وری و ایلچی‌بیگ و آتاترک.

آذربایجان ما دامادِ اصفهانی و عروس مهابادی دارد.
آز*ربایجان آنها در پی قتل‌عام مهابادی و فحاشی و نسبت‌های ناروا به اصفهانی است که بزرگترین عزاداری تاریخ ایران را برای شهدای تبریزی و ماکویی مشروطه برگزار کرد.

آذربایجان ما بزرگانی دارد چون انوری، گیوی و ژاله آموزگار و زریاب خویی و محمد امین ریاحی و سجاد آیدنلو و...
آز*ربایجان آنها بزرگانی چون عباس قصاب و رحیم بقال.

آذربایجان ما سرزمین شعر و شور و شعور و عشق و حماسه است.
آز*ربایجان آنها محلِّ نفرت و زوزه و نفهمی و عقده و کینه.

آذربایجان ما به زبانِ مادری می‌نازد.
آز*ربایجان آنها به زبانِ مادر که صدسال پیش یک ارمنی در استانبول سرهم کرد.

آذربایجان ما بیشه‌ی شیرانی است که سر دادند و سرسپرده‌ی عثمانی نشدند.
آز*ربایجان آنها دره‌ی شغالانِ عثمانی است.

آذربایجان ما غزلِ شهریار تبریزی است.
آز*ربایجان آنها مشقِ فضولی بغدادی.

آذربایجان، جان ایران است و جانِ ایران خواهد ماند. سحر نزدیک است، زوزه گرگ و شغال و کفتار رو به خاموشی است.


@IranDel_Channel

💢

🔴 جوهر ملت چیست؟

سالار سیف‌الدینی، دکترای جغرافیای سیاسی

مناقشه کُردها و تُرک‌ها در بیرون از مرزهای ترکیه حیرت‌آور است. وقتی از بیرون به مرزهای تُرکیه معاصر نگاه می‌کنیم، جمعیتی یک‌دست و متحد در زیر یک پرچمِ سرخ، نمایان می‌شود؛ اما وقتی همان مردم به اروپا می‌روند، در جایی که دیگر‌ اوتریته‌ی مرکزی بالای سرشان نیست، چشم‌اندازهایی شبیه این زدوخوردهای خیابانی در بلژیک ترسیم می‌شود. در دیاسپورای ترکیه، تُرک‌های حنفی، یک‌سو هستند و اقلیت‌های کُرد شافعی، تُرک علوی یا قزلباش، کُرد علوی و ارمنی در سوی دیگر «جبهه».

یکی از نویسندگان تُرک، در کتابی اشاره کرده است که کُردهای ترکیه، پس از مهاجرت به اروپا  کُرد شدند، یعنی به هویتِ قومی خود پی بردند.
در بیرون از مرزهای سیاسی تُرکیه، دیگر آن اوتوریته‌ی خشن نظامی و امنیتی که نوعی ملی‌گرایی تُرک را تحمیل می‌کند،‌ غایب است، بنابراین در فقدان «حکومت» دیگر مفهوم «ملت» کار نمی‌کند بلکه فقط «قومیت» است که وجود دارد و در پی آن «وضعِ طبیعی» حاکم می‌شود که به پیروی از قاعده‌ی [توماس] هابز، درون آن «انسان، گرگ انسان» است. در این شرایط «ترس از مرگِ فجیعِ شبانه» هر لحظه ممکن است دق‌الباب کند و لویاتانی هم در کار نیست که قرارداد اجتماعی با آن منعقد کنند. در این شرایط، دیگر جامعه‌ای وجود ندارد، فقط جماعت و وضع پیشادولت حاکم است. یک طرف کُردهای عصبانی و معترض و در سوی دیگر تُرک‌های افراطی شده توسط «فدراسیون تُرک».

ترک‌های افراطی عمیقاً باور دارند که در نمایش خشونت‌آمیزِ نفرت‌شان از کُردها و ارمنی‌ها، فضیلتی ملی‌گرایانه نهفته است، اما حقیقت آن است که اتفاقاً، این نمایش‌ها نشان می‌دهد که صدسال پس از فروپاشی خلافتِ عثمانی، هنوز موفق نشده‌اند ملتی مرکب از همه اجزای کشور پدید آورند که اجزای آن در بیرون از اوتوریته حکومتی، ملت باقی بمانند.

هنرِ پدرانِ بنیانگذارِ دولت این است که چنان سنتزی از اجزا و امور پراکنده در جامعه‌ی مدنی پدید بیاورد که در ادامه‌ی مسیر زیست اجتماعی، اصلِ وحدت حفظ شود و جوهر «امر عام» (که هگل عالی‌ترین مرتبه آن را در دولت/اشتات دیده بود) باقی بماند و در نتیجه حتی در فقدان حکومتِ ملی (اشغال، جنگ، ظهور امر استثنایی و...) روحِ ملی از بین نرود. البته تنش در بین همه گروه‌های مهاجر وجود دارد، چون همه مهاجران مشکلات جامعه‌ی قبلی را نیز با خود به کشور میزبان می‌برند، اما این‌که نفرت، تا این درجه از خشونت تقدیس شود، حرف دیگری است.

در چنین جاهایی - یعنی بیرون از چارچوب حکومت - است که جوهر ملیت به محکِ آزمون گذاشته می‌شود. البته که تا ابد اقلیت‌ها یا کنشگران اقلیتی خواهند بود که از درون و بیرون، دولت - ملت‌های موجود را به چالش بکشند. اقلیت‌های فرانسه و امریکا پیشتازند، اما هیچ‌گاه کار به اینجا کشیده نمی‌شود.

پرسش بزرگی که کمتر به آن پرداخته شده است دلیل خشونت بالا در ناسیونالیسم تُرک است! این پرسش را مفصلاً در کتابی که اردیبهشت منتشر خواهد شد توضیح داده‌ام، اما اجمالاً باید گفت، تأخیر در ظهور «شأن ملی» را یکی از دلایل مهم صورت‌بندی ناسیونالیسمِ افراطی دانسته‌اند. نمونه‌های تجربی نشان می‌دهد که جماعت‌هایی که دیر و با تأخیر به شأنِ ملی می‌رسند، شتاب بیش‌تری برای رسیدن به اهدافِ ایدئولوژیک دارند و این شتاب مساوی می‌شود با افراط. اگر حکومت ترکیه، هزینه‌ی پان‌سازی جماعت‌های عقب‌افتاده‌ی تُرک‌زبان در عراق، سوریه، افغانستان و آسیای میانه را صرف راضی کردن کُردها و یافتن یک راه میانه می‌کرد، چنین منظره‌هایی خلق نمی‌شد. بخشی از این چالش به این حقیقت باز می‌گردد که اجتماعاتِ تُرک‌زبان بیرون از ترکیه، توسط رهبران سودجو، مرتجع و بی‌کیفیتی مدیریت می‌شوند که دوست دارند به جای کار مفید، مثل انگل به ترکیه بچسبند و متقابلاً حمایت و خدمات دریافت کنند.  تُرکیه کشوری ثروتمند و زیبا است و بسیاری از سیاسیون تنبل که در سیاست، افقی برایشان قابل تصور نیست، با فروختنِ رویای عظمت به تُرک‌ها، پول و توان آن‌ها را می‌گیرند، ولی در ازای آن، چیزی زیادی نصیب مردمِ تُرک نمی‌شود.



🔴 پی‌نوشت:
ویدئوهای درگیری را در قسمتِ "مشاهده پیام" مشاهده کنید.
👇👇


@IranDel_Channel

💢
ایران‌دل | IranDel
🔴 جوهر ملت چیست؟ سالار سیف‌الدینی، دکترای جغرافیای سیاسی مناقشه کُردها و تُرک‌ها در بیرون از مرزهای ترکیه حیرت‌آور است. وقتی از بیرون به مرزهای تُرکیه معاصر نگاه می‌کنیم، جمعیتی یک‌دست و متحد در زیر یک پرچمِ سرخ، نمایان می‌شود؛ اما وقتی همان مردم به…
‌‌
🔴 #توییت_خوانی

✍️ سید کوهزاد اسماعیلی در توییتی پیرامونِ درگیری خونینِ اهالی تُرک‌زبان و خود‌تُرک‌پندارِ کشورِ ترکیه و اهالی کُردی‌زبان کشور ترکیه در خاکِ کشورِ بلژیک نوشت:

طرفداران پ.ک.ک در [کشورِ] بلژیک، جشنِ نوروز گرفته‌اند و ضدِّ [کشور] ترکیه شعار داده‌اند. ناسیونالیست‌های افراطی تُرک با سلاح سرد و گرم و شعارهای شوونیستی به آنها حمله کرده‌اند و حتی چند نفر را هم موقتاً ربوده‌اند. و هر دو گروه [هم] در ظاهر "شهروندِ" ترکیه‌اند!

این [است] آرمانشهرِ چپ‌ و شوونیسمِ قومی برای ایران!!


@IranDel_Channel

💢
ایران‌دل | IranDel
‌‌ 🔴 #توییت_خوانی ✍️ سید کوهزاد اسماعیلی در توییتی پیرامونِ درگیری خونینِ اهالی تُرک‌زبان و خود‌تُرک‌پندارِ کشورِ ترکیه و اهالی کُردی‌زبان کشور ترکیه در خاکِ کشورِ بلژیک نوشت: طرفداران پ.ک.ک در [کشورِ] بلژیک، جشنِ نوروز گرفته‌اند و ضدِّ [کشور] ترکیه شعار…

🔴 در حاشیه نبرد «کُرد‌ها» و «تُرک‌ها» در بلژیک

بابک مینا

از دیروز «کُردها» و «تُرک‌ها» در بلژیک به جان هم افتاده‌اند و در خیابان همدیگر را کتک می‌زنند. ظاهراً کار به کوکتل مولوتوف هم کشیده است. این نتیجه نهایی قوم‌گرایی بدون هویتِ ملی و شهروندی است، سیاستی که در اروپا تبلیغ می‌شود و بر اساس آن مدام روی «اتنیک‌ها» مانور می‌دهند.

وقتی قوم‌های مختلف درون فرهنگی ملی ادغام نشوند، وقتی «ادغام» نام فاشیسم بگیرد، جامعه به مجمع‌القبایلی بدل می‌شود که هیچ نسبتی با هم ندارند. این وضعیتی است که لیبرالیسم چندفرهنگ‌گرا دارد به وجود می‌آورد. هر تعلق قومی باید درونِ فرهنگی ملی تعریف شود. از سوی دیگر هویتِ شهروندی باید بر هویتِ قومی غلبه داشته باشد. ما اول شهروند یک ملتیم، و بعد به فلان قوم متعلقیم.

اما وقتی این رابطه برعکس بشود، یعنی هویت قومی بر هویت ملی اولویت پیدا کند، وضعیت همین می‌شود که در بلژیک می‌بینید. ایده‌ی ملت اساساً یعنی «مایی فراتر از تعلقات خاص و محلی و قومی.» وجود این «ما» ضروری است تا دولت بی‌توجه به اینکه شخص به چه گروه دینی/قومی/ زبانی تعلق دارد ضامن حقوق او باشد.

در ایران این مفهوم «ملت ایران» نیست که باید خود را با اقوام، تنظیم کند، [بلکه] این هویت‌های قومی هستند که خود را باید درونِ ملت ایران و در نسبت با فرهنگ ملی ایران تعریف کنند.

هویت ملی به دلایلی که گفته شد باید همچون چتری بالای سر هویت‌های محلی حاضر باشد. بدون چنین چتری، ایران به مجمع القبایلی بدل می‌شود نظیر بلژیک امروز، کشوری ورشکسته که مهاجران از «اتنیک‌ها»ی مختلف مشغول تخریبش هستند.


🔴 پی‌نوشت:
در متن، منظور از «کُردها» و «تُرک‌ها»، شهروندانِ کُردی‌زبان و تُرک‌زبانِ ترکیه‌ای است که ساکن در کشور بلژیک هستند.

@IranDel_Channel

💢

🔴 برشی از گفتگوی اندیشه پویا با علی مصفا، نویسنده و کارگردانِ فیلمِ سینمایی "نبودن"


- وقتی داستان [فیلم سینمایی نبودن] را نوشتید و ساختید فکر نمی‌کردید این روایت، یعنی روایت این‌که شاعر چپ و شهیر و جانبازِ روز بیست‌وهشتم مرداد، همکار پلیس مخفی بوده، ممکن است واکنش منفی طیف‌هایی را در فضای فرهنگی و روشنفکری ایران ایجاد کند؟ و کسانی شما را متهم کنند که کمونیست‌های مبارز پیش از انقلاب را ضدِّ قهرمان تصویر کرده‌اید؟

+ من اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم که چنین برداشتی به شکل مشخص از دل فیلم دربیاید و مخاطب این‌قدر روی آن تمرکز کند. ولی ابایی هم از این برداشت نداشتم. احساس می‌کردم حق‌شان است که چنین داوری شوند.

- پس خودتان ‌داوری مشخصی درباره‌ی آن نسل دارید. همان نسلی که در فیلم درباره‌ی آن‌ها گفته می‌شود: «گذشته‌ی پدر تو، آینده‌ی خیلی‌ها را نابود کرد، پس گورِ پدرت!»

+ بله، حتماً داوری دارم. تصورم این است که آن‌ها سطحی و کوته‌بین بودند. این همان تلقی‌ای است که در مورد خودم هم دارم. زمانی که شیفته‌ی کتاب‌های ضاله بودم، ابله بودم. من ابله بودم که به‌جای این که جنگ‌وصلح بخوانم، کتاب‌های ضاله را می‌خواندم. البته خیلی از این آدم‌ها، مثل چند نفر از قوم و خویش خودم، آدم‌های مارکسیست شریفی بودند و این‌قدر جرأت داشتند که تابوشکنی کنند. خیلی هم دوست‌شان داشتیم ولی داوری منصفانه‌ام این است که آن‌ها سطحی و کوته‌بین بودند.

- از حلقه‌ی دوستان‌تان کسی بوده که فیلم را دیده باشد و از همین زاویه، یعنی ‌داوری‌ای که درباره‌ی روشنفکرانِ کمونیست داشته‌اید، شما را نقد کند؟

+ خیلی از افرادی که من با آن‌ها معاشرت دارم قبلاً باورهای این‌چنینی داشته‌اند، فقط چپ هم نه، کلاً روشنفکر و انقلابی، اما امروز قضاوتی مشابه با قضاوت من، درباره‌ی گذشته دارند. با این حال کسانی هم هستند که برداشتی مشابه آنچه گفتید از فیلم کرده‌اند و عصبانی شده‌اند یا رنجیده‌اند.

- دلیل این رنجش و عصبانیت‌شان را درک می‌کنید؟

+ می‌توانم به آن‌ها بگویم که عصبانیت و رنجش‌شان به خاطر این است که هنوز نتوانسته‌اند با گذشته‌‌شان کنار بیایند و تحلیل درستی از آن داشته باشند. اما با آن‌ها همدلی ندارم. چیزی که این آدم‌ها را اذیت می‌کند این است که پدر یا عزیزشان زیر سؤال برود. در ذهنش یک قهرمان از عزیزش ساخته‌ اما ناگهان به او گفته می‌شود او چندان هم قهرمان نبوده [است]. این‌ها نسلی هستند که دوست ندارند احساس کنند تلاش‌ها و تکاپوهای‌شان نه‌تنها بیهوده که مخرب هم بوده [است.]



🔴 منبع:
برشی از متن گفت‌وگوی حبیبه جعفریان و علی ملیحی با علی مصفا درباره‌ی فیلم «نبودن».
متن کامل در اندیشه پویا ۸۹.

@IranDel_Channel

💢
‌‌
🔴 چرا تخم‌مرغ‌های نوروزیِ تبریز مهم‌اند؟

✍🏻 رضا حبیبی، کنشگر مدنی و سیاسی تبریزی

پیش از این بارها درباره ویژگی‌های منفی رویکرد و جریانی که امروز در "مناطق قومی ایران" به عنوانِ "هویت‌طلبی" شناخته می‌شود، نوشته و هشدار داده‌ام. در این یادداشت درباره یکی از این ویژگیهای منفی که در جریان تخم‌مرغهای نوروزی تبریز، آشکارا خود را نشان داد، نکاتی را بیان خواهم نمود.

در مورد مشخصِ آذربایجان، بخشی از جریان [به اصطلاح] هویت‌طلبی قومی، همزمان با ایجاد و تعمیق "گسلهای هویتی" در داخل ایران، پروژه دیگری را طراحی و اجرا می‌کند که هدف از آن، انحلال یا ادغام «هویت باشندگان بخشی از ملت ایران» در واحدِ هویتی دیگری‌ست که خارج از دولت و ملت ایران قرار دارند. بخش بزرگی از این گرایش الحاق‌گرایانه که در حوزه فرهنگی با شتاب دنبال می‌شود، با استفاده از جایگزینیِ نمادها پیگیری می‌گردد. یکی از ابزارهای مهمی که امروز در جهان برای برساخت یا تقویت هویتهای جمعی مورد استفاده قرار می‌گیرد، نمادهای مشترک هستند.

نمادِ مشترک هر آن چیزی‌ست که از نظرگاه ذهنی، حسِّ اشتراکِ تاریخی - هویتی را در اعضای گروه (در اینجا شهروندان به عنوان اعضای نهادِ ملت - دولت) تقویت نموده و به تداوم آن کمک می‌نمایند. بدیهی است شرطِ لازم برای تقویتِ هویت‌های جمعی، حس برابری حقوقی و ... در بینِ اعضای گروه است. با این وجود در صورتِ حضورِ این شرط پیشینی، نقش تقویت‌کننده نمادها در تقویتِ حس همبستگی جمعی ملی را نمی‌توان نادیده گرفت.

در سپهر فرهنگی و سیاسیِ امروز ایران، در کنار به حاشیه رانده‌شدن عام «امر ملی» و به تبع آن «نمادهای ملی»، استفاده از نمادها، از طرف جریانات به اصطلاح "هویت‌طلب" با هدف ایجاد اشتراکِ ذهنی - تاریخی - هویتی در بین اعضای گروه فروملی با قدرت پیگیری و اجرا می‌گردد.

این مسئله وقتی خطرناک‌تر می‌شود که «تلاش برای گسست ذهنی در داخل» با «تلاش برای پیوست یا الحاقِ ذهنی به خارج» همراه می‌گردد. مهمترین مصادیقِ این تلاش در سالیان گذشته در جغرافیای آذربایجانِ را می‌توان «ترویج نماد بوزقورد یا گرگ خاکستری» و «معرفی کتاب دده‌قورقود به عنوان میراث ادبی مردم آذربایجان» دانست.

می‌دانیم، نماد ملی ایرانیان حتی در زمان حکومت‌های تُرک‌تبار ایران، شیر بوده است. حالا اما به یکباره و بدون هیچ پشتوانه تاریخی در آذربایجان، سر و کله بوزقورد یا همان گرگ خاکستری با ۲ هدف توامان پیدا شده است. یکم جدا کردن نمادین مردم آذربایجان از سایر مردم ایران و دوم چسباندن‌شان به سایر "ترک‌تباران" دنیا. یعنی پیگیری توامان «گسست ذهنی در داخل و الحاق‌گری ذهنی در خارج»

کتابِ دده‌قورقود هم طی این پروسه قرار است بدیل شاهنامه در آذربایجان باشد. این کتاب همان‌قدر متعلق به فرهنگ آذربایجان است که کتابِ «بینوایان» ویکتور هوگو. هیچ فرد عاقلی بینوایان را متعلق به فرهنگ آذربایجان نمی‌داند. زیرا نگارش آن در آذربایجان انجام نشده، هیچ اشاره‌ای به نام آذربایجان در آن نشده (درباره آذربایجان نیست) و جایگاه خاصی نیز در بین مردمِ عادی آذربایجان ندارد. دقیقاً همین دلایل در مورد کتاب دده‌قورقود نیز ساری و جاری‌ست. چرا باید کتابی که در خارج از آذربایجان نگارش شده، محتوای آن هیچ ارتباطی با آذربایجان ندارد و باشندگان آذربایجان جز معدودی [به اصطلاح] فعالین سیاسی و فرهنگی، خواندن که هیچ، حتی نام آن را هم نشنیده‌اند، به عنوان میراث فرهنگی آذربایجان معرفی گردد؟ جواب ساده است. پیگیری توامان «گسست ذهنی در داخل و الحاق‌گری ذهنی در خارج»

با این توضیحات، اکنون می‌توان دید دقیق‌تری نسبت به تخم‌مرغ‌های تبریزی داشت.

۱. فردی که به صراحت در صفحه خود در فضای مجازی می‌نویسد «آذربایجان ج ن و ب ی، ایران نیست»، طرف همکاری نهادهای حاکمیتی قرار می‌گیرد.

۲. این فرد جهت گرامی‌داشتِ جشنی ایرانی، در ایران، از خط و نمادهایی استفاده می‌کند که هیچ سابقه‌ای در این منطقه نداشته و مربوط به جغرافیا و مردمانی دیگر است.

به نظر می‌رسد مسئله روشن‌تر از آن است که نیاز به توضیح بیشتری داشته باشد. مشکل تخم‌مرغ‌های تبریزی، فقط چند شکل و نوشته نیست. بلکه تلاشی «توام با اراده»، «هدفمند» و «با برنامه» به منظور پیگیری توامان «گسست ذهنی در داخل و الحاق‌گری ذهنی در خارج» است.

برخی می‌گویند با چند تخم‌مرغ، تجزیه‌طلبی رخ نمی‌دهد. بله درست است. وقوع تجزیه‌ی جغرافیایی و سیاسی، موضوعی است که وقوعش الزامات خود را دارد. ولی گسست ذهنی از داخل و الحاق ذهنی به گروه‌های جمعیتیِ غیرِ ایرانی، تلاشی غیرقابل کتمان در سپهرِ سیاسی - فرهنگی امروز ایران است که باید هم حکومت و هم نخبگانِ فرهنگی و سیاسی خطر آن را جدی گرفته و در مقابل آن بایستند.

عدم توجه به این مهم، در بلندمدت قطعاً منجر به فروپاشی اجتماعیِ ایران می‌گردد. حتی اگر فروپاشی جغرافیایی صورت نگیرد.


@IranDel_Channel

💢
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 اجرای ترانه‌ی "بهار مبارک بادا" با صدای ستاره کرامت‌الله، خواننده‌ی تاجیکستانی در جشنِ نوروزی در کشور تاجیکستان


@IranDel_Channel

💢

🔴 "امام‌ حسن! تولدتون مبارک!" و تصویر کیک کاکائویی و اسمارتیزهای رنگی..


✍️ مهدی سلیمانیه

انگار که امام هم کسی باشد، مثل پسرخاله، مثل زن‌دایی.. تولدش با کیک و برف شادی و هورا و فشفشه و اسمارتیز و شمع و فوت..
امامان شیعه که قرن‌ها قدسی‌ترین چهره‌ی تشیع بودند و با هاله‌ای از نورانیت و فاصله‌گیری به ذهن می‌آمدند، حالا در دست حکومت دینی و نسل جدیدش به چنین موجود زمینی و معمولی بدل می‌شود.

اوج فانتزی کردن دین با سودای جذاب‌تر، امروزی‌تر یا جوان‌پسندتر کردنش.. به هزینه‌ی خرج هزار و اندی‌سال سنت انباشته.. چه کسی جز خود حکومت دینی می‌توانست این چهره‌ها و مفاهیم را چنین عرفی و روزمره کند؟

عادت کرده‌ایم. اما حقیقتاً تحول غریبی برای دین و دین‌داری است.




🔴 پی‌نوشت:
بازنشرِ یک یادداشت به معنای تأیید کل محتوای آن و تأیید تمام مواضع نویسنده یادداشت نیست.

@IranDel_Channel

💢
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 اینجا ایران ماست...

بانوی اردبیلی در نوروز به شهر اصفهان سفر کرده و در بازار اصفهان، ترانه‌ی آذربایجانی "ساری گلین" را می‌خواند و مورد تشویق حاضران قرار می‌گیرد.


@IranDel_Channel

💢

🔴 نوروز از دیروز تا امروز

✍️ افشین جعفرزاده

نوروز، واژه‌ای پارسی و جشنی است که با اسلوبهای امروزین فرهنگ ایرانی به جهان پیشکش کرده است‌.

اگر چه برگزاری جشن نوروز بصورت رسمی بیشتر توسط دولتهای ایرانی انجام گرفته است. کوتاه مدتی پس از بنیاد دولتهای مستقل در ایران پس از اسلام جنبه‌های رسمی و دولتی آن نه با شکوه دوران باستان بلکه کم و بیش دوباره اغاز شد‌.

گرچه مخالف‌خوانیها با نوروز از همان زمان چیرگی خلافتِ تبارگرای عربی بنی‌امیه اغاز شد
عباسیان که به شدت متأثر از فرهنگ و کارگزاران ایرانی بودند‌ در کنار برگزاری عیدهای اسلامی به جشنهای دیرین ایرانیان مانند مهرگان و نوروز نیز توجه داشتند. تأثیر خلافت عباسی از آداب الملوک ایرانی و نفوذ خاندانهای معروف ایرانی چون برمکیان نیز در اهمیت یافتن این جشنها سهم زیادی داشت. بر این اساس خلفای عباسی بویژه در ۲ سده نخست با برپایی مراسم جشنهای ایرانی مخالفتی نشان ندادند و با تسامح رفتار کردند

از میانِ جشنهای ایرانی دوران باستان نوروز و مهرگان و سده و برخی جشنهای کم‌اهمیت‌تر نظیر جشن رکوب الکوسج در این دوره رایج بود. از طاهریان تا روی کار آمدن صفویان ایران فاقد ۱ دولت منسجم همچون پیش از اسلام بود. ولی در این دوران دراز هم سنت برپایی جشنهای ایرانی با وجود مخالفتهای کسانی چون امام غزالی و برخی دیگر هم در عرصه حکومتی و بیشتر در عرصه مردمی در سرزمینهای ایرانی رایج بود. در دوران ملک‌شاه سلجوقی و به کوشش عمرخیام و تنظیم تقویم جلالی نوروز با روز نخست بهار مقارن شد.

با اغاز شاهنشاهی صفوی برپایی نوروز وارد یک نقطه اوج بی‌سابقه شد که شواهد فراوان آن را میتوان در اسناد تاریخی یافت. نوروز با شکوه هرچه تمام‌تر در قلمرو گورکانیان هند و ازبکها وعثمانیها نیز برگزار می‌شد. جایگاه این جشن در حکومت دراز مدت شروان‌شاهان اران و شروان هم که پیش از صفویان در بادکوبه و گنجه حکمرانی می‌کردند با شکوه بود.

سنت رسمی برگزاری جشن نوروز در سلسله‌های پس از صفوی هم با همان شکوه ادامه یافت.

نخستین سستی در برگزاری آیین نوروز از سالهای نخست سده بیستم در عثمانی اغاز شد.
تُرک‌های کنونی ترکیه و کسانی که امروز در آن کشور خودشان را تُرک می‌پندارند از سالهای نخست قرن بیستم و مشخصاً کودتای پانترکی ۱۹۰۸ ( انور، جمال، طلعت ) دچار نوعی بریدگی و انقطاع فرهنگی از گذشته خود شدند.

به همین دلیل جشن نوروز در ترکیه امروز صرفاً منحصر به کُردها و برخی علویها و آذریهاست که شامل جمعیتی معادل ۲۰ تا ۳۰ میلیون نفر می‌شود.

با بررسی تاریخ دوران عثمانی می‌دانیم در آن دوران نوروز جشنی بود ارزشمند که برگزاری آن ربطی به تبار نداشت و عثمانی‌ها افزون بر زبان پارسی، آیین نوروز را هم به اروپای شرقی منتقل کرده و رواج دادند.

در متون عثمانی پیرامون ارج نوروز اسناد کم نیستند. البته به دلیل جایگاه خلافتی و مذهبی در عثمانی اهمیت این جشن پایین‌تر از اعیادِ مذهبی فطر و قربان بود.

برپایی نوروز با شکوه هر چه تمام‌تر در دوران سلجوقیان روم نیز پیش از عثمانی‌ها رواج داشت.

اکنون در ترکیه لازها و اکثریت ترکها، نوروز نمیگیرند. دیگر اقوام، مانند کردها و برخی علوی‌ها و البته آذریهای ترکیه نوروز را پاس میدارند.

کردهای ترکیه  هم نوروز را عملا به سلاحی برای هویت‌طلبی ضد حاکمیت و یک راهبرد مبارزه  تبدیل کرده‌اند. در دوران صدام و حافظ اسد هم کردهای عراق و سوریه همین رویه را داشتند.

هویت‌طلبی با ابزار نوروز یکی از سمبلهای مقاومت مدنی مردمان اران و شروان و قفقاز و تاجیکستان و ازبکستان و ترکمنستان و قرقیزستان در دوران استالینی بود. اینک نیز طالبان در افغانستان مخالف‌خوان اصلی نوروز است. بعدها در دوران برژنف رژیم شوروی تا حدی از این مبارزه با نوروز کوتاه امد و عقب‌نشینیهایی خفیف کرد‌.

فرقه دموکرات پیشه‌وری هم با پیروی از استالین و باقروف از کاربری واژه نوروز به شدت پرهیز میکرد و سعی داشت با واژه‌هایی چون ایل و بهار بایرامی از واژه نوروز استفاده نکند. چهارشنبه‌سوری و ۱۳ بدر هم در قاموس فرقه جایی نداشت.

مخالف‌خوانی با آیین ایرانی نوروز وجه مشترک جهان‌وطنهای افراطی مذهبی و مارکسیستی بوده است. بدون هرگونه سوگیری باید اذعان کنیم در میان شاخه‌های مذهبی اسلامی‌ مذهب جعفری بیشترین همدلی و بیان روایت در تأیید نوروز را از زمان صفویان داشته است. پدیده‌ای که در دیگر فِرَق کمتر دیده میشود

امروز نیز پاره‌ای از تجزیه‌طلبان و قوم‌گرایان افراطی و برخی وارثان مارکسیسم که تلاشهای فکری و عملی‌شان پیرامون نابودی نوروز به شکست سختی انجامیده است میکوشند با توسل به برخی داده‌های سست ریشه‌های ایرانی آن را انکار کرده و آن را به جشنی در حد آغاز سال نو فرو بکاهند!

شکی در وام‌گیری برخی سنتهای نوروزی از برخی اقوام باستانی نیست. ولی نوروز امروز بیشترین داشته‌هایش مدیون فرهنگ و تاریخ ایران است.

💢
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 اینجا ایرانِ ماست...

🎥 اجرای دونفره‌ به زبان‌های کُردی و تُرکی آذربایجانی در رادیو تهران توسط حسن زیرک و فاطمه زرگری



@IranDel_Channel

💢
🔴

لشکر نوروز به صحرا رسید
موسمِ شادیّ و تماشا رسید

زآمدنِ گُل به بشارت ز پیش
عید رسید اینک و زیبا رسید

روزه شبانگاه بزد طبلِ کوچ
بر سرِ این طارمِ مینا رسید

بادۀ نوروز و گُلش همرهند
عیدِ مبارک نه به‌تنها رسید

در چمن از‌بس خوشی و رنگ و بوی
موکبِ گل یا برسد، یا رسید

باده بیاور که درین انتظار
جانِ پیاله به لبِ ما رسید

سرو چو زد دست در آزادگی
لاجرمش کار به ‌بالا رسید

شاخِ شکوفه‌‌ست ثریّا وزین،
نعرۀ بلبل به ‌ثریّا رسید

لاله چو من خیمه به کهسار زد
تا به دلش آتشِ سودا رسید

داشت صبا بویِ سرِ زلفِ یار
صبح‌دمی دوش بدین‌جا رسید

آن‌‌همه آسایش و راحت چه بود؟
کز دَمِ آن باد به دل‌ها رسید

الحق از آن‌ها که ز رویِ ستم
پار به رویِ گُلِ رعنا رسید،

گفتم ازین پس نزند رایِ باغ
شُکر که امسال به ما وارسید

بویِ گل و نعرۀ بلبل ز باغ
چون سخنِ من، به همه‌‌جا رسید

✍️ کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی
(شاعر سدۀ هفتم هجری)



🔴 منبع:
دیوان کمال‌الدّین اسماعیل اصفهانی (غزلیات و رباعیات)، تصحیح و تحقیق دکتر محمدرضا ضیاء، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ویراست دوم ۱۴۰۲، ۱۷۴-۱۷۵


@IranDel_Channel

💢