ایراندل | IranDel
🔴 نقل به مضمون از دکتر جواد طباطبایی، فیلسوف سیاسی ایران: برخی میگویند بیش از حد به خودتان و تاریختان تفاخر نکنید. بحث من اصلاً این نیست. بلکه مسئله، فهمیدنِ واقعیتِ تاریخیِ ماست. تاریخِ ما و تاریخِ فرهنگی ما، خودش را و منابعِ خودش را ایجاد کرده و آگاهی،…
🔴 نوروز بدون ماههای ایرانی!
✍️ سالار سیفالدینی، دکترای جغرافیای سیاسی
نوروز، بدون تقویم خیامی و ماههای ایرانی معنایی ندارد. وقتی میگوییم نوروز یعنی روز نخستِ فروردین، نه ۲٠ (یا ۲۱) مارس.
کوششِ [مصطفی کمال] آتاترک برای "ملتسازی"، از این رو موفق بود که ملتسازی او با تاریخسازی هم توأم شد. یعنی دستگاه فرهنگی رژیمِ او، با انکار ارزشهای دورهی عثمانی، تاریخی نسبتاً جدید را بدون اینکه به فرهنگ ملتهای موجود دستبُردی بزند، دست و پا کرد.
اوجِ دستبرد تاریخنگاری رسمی در دورهی [مصطفی کمال] آتاتُرک این بود که به سومر و هیتیتها که هیچ دولتِ زندهای مدعی آنان نبود ناخنکی کوتاه بزند که به هر حال، مشکلی غیرآکادمیکی ایجاد نمیکرد و آن هم پس از چند دهه فراموش شد. به طور کلی [مصطفی کمال] آتاتُرک، زبان و تاریخی را از نو تأسیس کرد و به همین دلیل به صفت «پدرِ تُرکها» شناخته میشود.
یعنی تُرکها به عنوان یک ملیت با [مصطفی کمال] آتاتُرک و با الغای خلافت، متولد شدند. روشن است که درونِ دستگاهِ خلافت، فقط میتوان امّت بود نه ملّت. پس [مصطفی کمال] آتاتُرک در ۱۹۲۴ [میلادی] ملتی نو با فرهنگ و تاریخی جدید ساخت.
اما خاندانِ علیاف [در باکو] نسخهای کمهوش و مضحک در جعل و سرقتِ تاریخ است. شیوهی آنها برخلاف [مصطفی کمال] آتاتُرک، تأسیس نیست، سرقت است. انگار شاعری دورهگرد، غزلهای حافظ را دزدیده و به نام خود بخواند، همگان هم میدانند که غزلها، از آن حافظ است؛ اما شاعر دورهگرد به قدری وقیح است که به کارش ادامه دهد.
این نوع نزدیک شدن به نوروز مثل آن است که کت و شلواری بر تَن میمون کنیم و از مردم انتظار داشته باشیم که به او احترام بگذارند، ولی نه تنها احترامی در کار نیست، بلکه موجب تفریح هم خواهد شد.
کشوری که مدعی نوروز است، نخست باید گاهشماری ایرانی، مبتنی ماههای آن را بپذیرد، زیرا بدون پایان اسفند و آغاز فروردین، نوروز بیمعناست.
در اینجا (تصاویر پیوست) مایکل دورن، نویسنده خاندان علیاف که غرور امریکایی (!) را به چند دلار نفتی فروخته به کاملا هریس معترض شده که چرا نوروز را که جشنی غیرایرانی است به سبک ایرانی تبریک گفته [است]. یک ایرانشناس دانمارکی هم پاسخش را داده [است.]
@IranDel_Channel
💢
🔴 نوروز بدون ماههای ایرانی!
✍️ سالار سیفالدینی، دکترای جغرافیای سیاسی
نوروز، بدون تقویم خیامی و ماههای ایرانی معنایی ندارد. وقتی میگوییم نوروز یعنی روز نخستِ فروردین، نه ۲٠ (یا ۲۱) مارس.
کوششِ [مصطفی کمال] آتاترک برای "ملتسازی"، از این رو موفق بود که ملتسازی او با تاریخسازی هم توأم شد. یعنی دستگاه فرهنگی رژیمِ او، با انکار ارزشهای دورهی عثمانی، تاریخی نسبتاً جدید را بدون اینکه به فرهنگ ملتهای موجود دستبُردی بزند، دست و پا کرد.
اوجِ دستبرد تاریخنگاری رسمی در دورهی [مصطفی کمال] آتاتُرک این بود که به سومر و هیتیتها که هیچ دولتِ زندهای مدعی آنان نبود ناخنکی کوتاه بزند که به هر حال، مشکلی غیرآکادمیکی ایجاد نمیکرد و آن هم پس از چند دهه فراموش شد. به طور کلی [مصطفی کمال] آتاتُرک، زبان و تاریخی را از نو تأسیس کرد و به همین دلیل به صفت «پدرِ تُرکها» شناخته میشود.
یعنی تُرکها به عنوان یک ملیت با [مصطفی کمال] آتاتُرک و با الغای خلافت، متولد شدند. روشن است که درونِ دستگاهِ خلافت، فقط میتوان امّت بود نه ملّت. پس [مصطفی کمال] آتاتُرک در ۱۹۲۴ [میلادی] ملتی نو با فرهنگ و تاریخی جدید ساخت.
اما خاندانِ علیاف [در باکو] نسخهای کمهوش و مضحک در جعل و سرقتِ تاریخ است. شیوهی آنها برخلاف [مصطفی کمال] آتاتُرک، تأسیس نیست، سرقت است. انگار شاعری دورهگرد، غزلهای حافظ را دزدیده و به نام خود بخواند، همگان هم میدانند که غزلها، از آن حافظ است؛ اما شاعر دورهگرد به قدری وقیح است که به کارش ادامه دهد.
این نوع نزدیک شدن به نوروز مثل آن است که کت و شلواری بر تَن میمون کنیم و از مردم انتظار داشته باشیم که به او احترام بگذارند، ولی نه تنها احترامی در کار نیست، بلکه موجب تفریح هم خواهد شد.
کشوری که مدعی نوروز است، نخست باید گاهشماری ایرانی، مبتنی ماههای آن را بپذیرد، زیرا بدون پایان اسفند و آغاز فروردین، نوروز بیمعناست.
در اینجا (تصاویر پیوست) مایکل دورن، نویسنده خاندان علیاف که غرور امریکایی (!) را به چند دلار نفتی فروخته به کاملا هریس معترض شده که چرا نوروز را که جشنی غیرایرانی است به سبک ایرانی تبریک گفته [است]. یک ایرانشناس دانمارکی هم پاسخش را داده [است.]
@IranDel_Channel
💢
Telegram
ایراندل + | + IranDel
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 پیام نوروزی دکتر «میر جلال الدین کزازی» شاهنامهپژوه به مناسبت نوروز ۱۴۰۳ خورشیدی
@IranDel_Channel
💢
@IranDel_Channel
💢
🎙 تصنیفِ آذربایجان
خواننده: عبدالوهاب شهیدی
آهنگساز: عارف قزوینی
ترانهسُرا: رحیم معینی کرمانشاهی
تنظیمکننده: جواد معروفی
آهنگ در افشاری
@IranDel_Channel
💢
🎙 تصنیفِ آذربایجان
خواننده: عبدالوهاب شهیدی
آهنگساز: عارف قزوینی
ترانهسُرا: رحیم معینی کرمانشاهی
تنظیمکننده: جواد معروفی
آهنگ در افشاری
@IranDel_Channel
💢
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 آذربایجانِ ایران ما، سرزمینِ بزرگان و آزادگانِ ایرانخواه
چه آذرها به جان از مُلکِ آذربایجان داریم و تصنیفِ آذربایجان و تصاویرِ همراه، تقدیم به آزادگانِ آذربایجان، سرزمینِ آتش
ترانهای در افشاری با کلامِ استاد رحیم معینی کرمانشاهی، آهنگی از عارف قزوینی، تنظیمِ جواد معروفی و صدای گرمِ استاد عبدالوهاب شهیدی به همراه تصاویری از شهر تبریز در دههٔ ۱۳۴۰ خورشیدی؛ تصاویری از میدان ساعت، محوطهٔ دانشگاه، مسجد کبود و هنرِ قالیبافی این شهر.
تا نام ایران در جهان باد، پاینده آذربایِجان باد
پاینده آذربایجان باد تا این جهان باد
هر سر که دارد شور وطن را
از هر گزندی در امان باد تا این جهان باد
وطن امید من وطن پناه من
این اشک و آه من باشد گواه من
این خاک ما همپایه خورشید تابان باد تا جهان باد
ای ایران به کامت دور این آسمان باد
در این وطن زبان چو برگشودم
خوش این سخن که از وطن سرودم
ای عمر من ای جان من، ای شور جاویدان من
عشق من و امید من، ایران من
(رحیم معینی کرمانشاهی)
تصنیف را بطور کامل از اینجا بشنوید.
@IranDel_Channel
💢
چه آذرها به جان از مُلکِ آذربایجان داریم و تصنیفِ آذربایجان و تصاویرِ همراه، تقدیم به آزادگانِ آذربایجان، سرزمینِ آتش
ترانهای در افشاری با کلامِ استاد رحیم معینی کرمانشاهی، آهنگی از عارف قزوینی، تنظیمِ جواد معروفی و صدای گرمِ استاد عبدالوهاب شهیدی به همراه تصاویری از شهر تبریز در دههٔ ۱۳۴۰ خورشیدی؛ تصاویری از میدان ساعت، محوطهٔ دانشگاه، مسجد کبود و هنرِ قالیبافی این شهر.
تا نام ایران در جهان باد، پاینده آذربایِجان باد
پاینده آذربایجان باد تا این جهان باد
هر سر که دارد شور وطن را
از هر گزندی در امان باد تا این جهان باد
وطن امید من وطن پناه من
این اشک و آه من باشد گواه من
این خاک ما همپایه خورشید تابان باد تا جهان باد
ای ایران به کامت دور این آسمان باد
در این وطن زبان چو برگشودم
خوش این سخن که از وطن سرودم
ای عمر من ای جان من، ای شور جاویدان من
عشق من و امید من، ایران من
(رحیم معینی کرمانشاهی)
تصنیف را بطور کامل از اینجا بشنوید.
@IranDel_Channel
💢
🎥 برشی از چکامهی غلامعلی رعدی آذرخشی دربارهی رابطهی زبانِ ملی فارسی و زبانهای محلی در ایران
(این قصیده ۹۸ بیت است به نقل از زبان فارسی در آذربایجان)
غلامعلی رعدی آذرخشی در مهر ۱۲۸۸ خورشیدی در محله ششگلان تبریز به دنیا آمد. تحصیلات متوسطه را در دبیرستان فردوسی تبریز به پایان برد. در سال ۱۳۰۶ خورشیدی به تهران رفت و به تحصیل در دانشکده حقوق و علوم سیاسی پرداخت. پس از اخذ لیسانس حقوق، در آبان سال ۱۳۱۵ خورشیدی برای ادامهی تحصیل عازم پاریس شد. مدتی نیز در ژنو تحصیل کرد و سرانجام در رشته حقوق بینالملل و ادبیات تطبیقی دکترا گرفت.
پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۲۰ خورشیدی در وزارت فرهنگ مشغول کار شد و در سال ۱۳۲۰ خورشیدی مدیریت کتابخانه فنی وزارت فرهنگ و ریاست اداره کل نگارش را به عهده گرفت. رعدی در امر ایجاد فرهنگستان ایران با محمدعلی فروغی و علیاصغر حکمت همکاری کرد و مدتی نیز عهدهدار ریاست دبیرخانهی فرهنگستان ایران بود.
غلامعلی رعدی در سال ۱۳۲۴ خورشیدی برای شرکت در یونسکو نامزد شد و به اتفاق علیاصغر حکمت به انگلستان رفت. سپس به نمایندگی ایران در کمیسیون مقدماتی آن سازمان انتخاب و به نیابت ریاست سازمان منصوب شد و پس از یک سال با سمت ریاست هیئت نمایندگی ایران در کنفرانس یونسکو در پاریس شرکت کرد و تا سال ۱۳۴۲ خورشیدی با داشتن عنوان وزیرمختاری و بعد سفیر کبیری، به سمت نمایندهی دایمی ایران در سازمان یونسکو به خدمت اشتغال داشت. در سال ۱۳۴۷ خورشیدی اقدام به تأسیس دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه ملی ایرانی کرد. غلامعلی رعدی در روز ۱۷ مرداد ۱۳۷۸ خورشیدی در تهران درگذشت.
@IranDel_Channel
💢
🎥 برشی از چکامهی غلامعلی رعدی آذرخشی دربارهی رابطهی زبانِ ملی فارسی و زبانهای محلی در ایران
(این قصیده ۹۸ بیت است به نقل از زبان فارسی در آذربایجان)
غلامعلی رعدی آذرخشی در مهر ۱۲۸۸ خورشیدی در محله ششگلان تبریز به دنیا آمد. تحصیلات متوسطه را در دبیرستان فردوسی تبریز به پایان برد. در سال ۱۳۰۶ خورشیدی به تهران رفت و به تحصیل در دانشکده حقوق و علوم سیاسی پرداخت. پس از اخذ لیسانس حقوق، در آبان سال ۱۳۱۵ خورشیدی برای ادامهی تحصیل عازم پاریس شد. مدتی نیز در ژنو تحصیل کرد و سرانجام در رشته حقوق بینالملل و ادبیات تطبیقی دکترا گرفت.
پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۲۰ خورشیدی در وزارت فرهنگ مشغول کار شد و در سال ۱۳۲۰ خورشیدی مدیریت کتابخانه فنی وزارت فرهنگ و ریاست اداره کل نگارش را به عهده گرفت. رعدی در امر ایجاد فرهنگستان ایران با محمدعلی فروغی و علیاصغر حکمت همکاری کرد و مدتی نیز عهدهدار ریاست دبیرخانهی فرهنگستان ایران بود.
غلامعلی رعدی در سال ۱۳۲۴ خورشیدی برای شرکت در یونسکو نامزد شد و به اتفاق علیاصغر حکمت به انگلستان رفت. سپس به نمایندگی ایران در کمیسیون مقدماتی آن سازمان انتخاب و به نیابت ریاست سازمان منصوب شد و پس از یک سال با سمت ریاست هیئت نمایندگی ایران در کنفرانس یونسکو در پاریس شرکت کرد و تا سال ۱۳۴۲ خورشیدی با داشتن عنوان وزیرمختاری و بعد سفیر کبیری، به سمت نمایندهی دایمی ایران در سازمان یونسکو به خدمت اشتغال داشت. در سال ۱۳۴۷ خورشیدی اقدام به تأسیس دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه ملی ایرانی کرد. غلامعلی رعدی در روز ۱۷ مرداد ۱۳۷۸ خورشیدی در تهران درگذشت.
@IranDel_Channel
💢
Telegram
attach 📎
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 آنارکو کاپیتالیسم یا آنارکو فاشیسم؟
مناظرهی موسی غنینژاد (استاد اقتصاد) و بهروز افخمی (کارگردان سینما)
🔴 پینوشت:
بازنشر یک مناظره به معنای تأیید کلِّ محتوای آن و تأیید تمام مواضعِ مناظرهکنندگان نیست.
🔴 منبع: اکوایران
@IranDel_Channel
💢
مناظرهی موسی غنینژاد (استاد اقتصاد) و بهروز افخمی (کارگردان سینما)
🔴 پینوشت:
بازنشر یک مناظره به معنای تأیید کلِّ محتوای آن و تأیید تمام مواضعِ مناظرهکنندگان نیست.
🔴 منبع: اکوایران
@IranDel_Channel
💢
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴
همه دشمنان از تو پُر بیم باد
دلِ بدسگالان به دو نیم باد
همه ساله بختِ تو پیروز باد
شبانِ سیه بر تو "نوروز" باد ...
فردوسی بزرگ
@IranDel_Channel
💢
همه دشمنان از تو پُر بیم باد
دلِ بدسگالان به دو نیم باد
همه ساله بختِ تو پیروز باد
شبانِ سیه بر تو "نوروز" باد ...
فردوسی بزرگ
@IranDel_Channel
💢
🔴 غریبههای آشنا
✍️ مهدی تدینی
فرامرز اصلانی هم دور از وطن درگذشت؛ مرگ آشنایی دیگر در غربت.
مرگ در غربت، غمانگیز است، اما زندگی تحمیلی در غربت، غمانگیزتر است. پایهی آزادی، بنیاد و شالودهی آزادی، «آزادی در سبکِ زندگی» است. پیش از آنکه دهه هشتاد رسد و جبر پُرزورِ چرخشِ نسلها باعث شود نازکنسیمِ آزادگذاری در ایران، وزیدن گیرد و برخی سبکهای موسیقی - تازه آن هم به دلیلِ مصالحِ حکومتی - در ایران آزاد شود. سبک زندگی یک هنرمند پاپ، تحمل نمیشد، کسانی «مبتذل» نامیده میشدند که چند دهه بعد، نماد موسیقی فاخر پاپ شدند.
چیزی که پنجاهوهفتیها نه به آن باور داشتند و نه قصد داشتند، باور داشته باشند این بود که آزادی، فقط آزادی سیاسی نیست. (البته اصلاً هدف آنها هم، آزادی سیاسی نبود بلکه تحقق ایدئولوژی مطلوبشان بود.) آزادی سیاسی اصلاً برای تضمینِ آزادی سبک زندگی است. انسانها فقط یکبار فرصت زیستن دارند؛ یک بار! لعنت به این یکبارگیِ دردناکترین!
آزادی یعنی انسان بتواند زندگیاش را بدون آسیب به دیگران به بیشترین میزانِ ممکن به میل خود سامان دهد؛ زیستن به میل خود بدون آسیب به دیگران.
همین باعث میشود سبک زندگی، تنوع پیدا کند. آزادی سیاسی برای این است که بتوان در وزنکشی سیاسیِ آزاد، بیشینهای از سبک زندگی مورد علاقه خود را محقق کرد. این آن درکی بود که عملاً هیچ یک از جناحهای ۵۷ هر یک به دلایلی به آن باور نداشتند. زیرا آزادیهای فردی را کلاً رد میکردند یا به سخره میگرفتند همین که در همین حکومت برآمده از انقلاب، بسیاری از آزادیهای نفی شده به مرور و با فشارِ جامعه، بازگشت. یعنی برچیدن آن آزادیها نادرست بوده است.
اما غمانگیزترین قسمت زندگی ما این است که ممنوعیت بسیاری از سبکهای زندگی، مانند سبک یک خواننده عادیسازی شد. مخالفان لیبرالیسم درک نکردند چرا ما آزادی را از امور فردی شروع میکنیم، زیرا فقط فردیتِ تضمین شده، میتواند پایه آزادی سیاسی باشد؛ وگرنه آزادی سیاسی شعار قشنگی است که آزادیستیزترین جماعتها هم به زبان ادعا کنند. آن اقتصادِ فردی که در بازار آزاد از آن دفاع میکنیم از این روست که قلعهای فردی میسازد تا فرد از گزند و دستاندازی ادارات عمومی یعنی جامعه و سیاست در امان باشد. فرد درون این قلعه، تازه سایر جنبههای فردیاش را پرورش میدهد.
این مرثیهخوانی نظری برای ریشهیابی مرگ در غربت بود. اگر میخواهید روزی ایرانیان، دیگر به دلیلِ سبکِ زندگیشان در غربت نمیرند، عزیمتگاهتان برای درکِ آزادی را در «فرد» بگذارید.
@IranDel_Channel
💢
🔴 غریبههای آشنا
✍️ مهدی تدینی
فرامرز اصلانی هم دور از وطن درگذشت؛ مرگ آشنایی دیگر در غربت.
مرگ در غربت، غمانگیز است، اما زندگی تحمیلی در غربت، غمانگیزتر است. پایهی آزادی، بنیاد و شالودهی آزادی، «آزادی در سبکِ زندگی» است. پیش از آنکه دهه هشتاد رسد و جبر پُرزورِ چرخشِ نسلها باعث شود نازکنسیمِ آزادگذاری در ایران، وزیدن گیرد و برخی سبکهای موسیقی - تازه آن هم به دلیلِ مصالحِ حکومتی - در ایران آزاد شود. سبک زندگی یک هنرمند پاپ، تحمل نمیشد، کسانی «مبتذل» نامیده میشدند که چند دهه بعد، نماد موسیقی فاخر پاپ شدند.
چیزی که پنجاهوهفتیها نه به آن باور داشتند و نه قصد داشتند، باور داشته باشند این بود که آزادی، فقط آزادی سیاسی نیست. (البته اصلاً هدف آنها هم، آزادی سیاسی نبود بلکه تحقق ایدئولوژی مطلوبشان بود.) آزادی سیاسی اصلاً برای تضمینِ آزادی سبک زندگی است. انسانها فقط یکبار فرصت زیستن دارند؛ یک بار! لعنت به این یکبارگیِ دردناکترین!
آزادی یعنی انسان بتواند زندگیاش را بدون آسیب به دیگران به بیشترین میزانِ ممکن به میل خود سامان دهد؛ زیستن به میل خود بدون آسیب به دیگران.
همین باعث میشود سبک زندگی، تنوع پیدا کند. آزادی سیاسی برای این است که بتوان در وزنکشی سیاسیِ آزاد، بیشینهای از سبک زندگی مورد علاقه خود را محقق کرد. این آن درکی بود که عملاً هیچ یک از جناحهای ۵۷ هر یک به دلایلی به آن باور نداشتند. زیرا آزادیهای فردی را کلاً رد میکردند یا به سخره میگرفتند همین که در همین حکومت برآمده از انقلاب، بسیاری از آزادیهای نفی شده به مرور و با فشارِ جامعه، بازگشت. یعنی برچیدن آن آزادیها نادرست بوده است.
اما غمانگیزترین قسمت زندگی ما این است که ممنوعیت بسیاری از سبکهای زندگی، مانند سبک یک خواننده عادیسازی شد. مخالفان لیبرالیسم درک نکردند چرا ما آزادی را از امور فردی شروع میکنیم، زیرا فقط فردیتِ تضمین شده، میتواند پایه آزادی سیاسی باشد؛ وگرنه آزادی سیاسی شعار قشنگی است که آزادیستیزترین جماعتها هم به زبان ادعا کنند. آن اقتصادِ فردی که در بازار آزاد از آن دفاع میکنیم از این روست که قلعهای فردی میسازد تا فرد از گزند و دستاندازی ادارات عمومی یعنی جامعه و سیاست در امان باشد. فرد درون این قلعه، تازه سایر جنبههای فردیاش را پرورش میدهد.
این مرثیهخوانی نظری برای ریشهیابی مرگ در غربت بود. اگر میخواهید روزی ایرانیان، دیگر به دلیلِ سبکِ زندگیشان در غربت نمیرند، عزیمتگاهتان برای درکِ آزادی را در «فرد» بگذارید.
@IranDel_Channel
💢
🔴 پنجم فروردینماه سالروز درگذشت محمدابراهیم باستانی پاریزی
آنچه یک عالم و دانشمند و متخصص را به این آب و خاک پیوند میدهد آب و زمین و ثروت و تخصص نیست، آشنایی و پیوند با فرهنگ و ادب و خصوصیات این کشور است. تاریخ و ادب و دین و آداب و رسوم در حکم رشتههای باریکی هستند که ستون تخصص را به این آب و خاک پیوند میزنند.
یک پزشک عالیقدر اگر به فرهنگ خود پیوسته باشد یعنی درست تاریخ خود را خوانده باشد و ادب کشور خود را بداند، خیلی دیر و خیلی کم حاضر به ترک خانۀ آباء و اجداد خود میشود. نقص تحصیلات عالیه در ایران به طور کلی و در خارج خیلی روشن و چشمگیر همین بوده است که به قدر کافی دانشجو را با فرهنگ مملکت پیوند ندادهاند. امروز تنها جراحان و پزشکانی در زیر بمباران شب و روز جان میکنند که ده بیست جلد کتاب تاریخ فارسی توی اتاق خود دارند.
خرگاه پیوستگی با علایق مذهبی و فرهنگی و قومی بهوسیلۀ رشتههای باریکی به هم گره میخورد. این رشتهها را علوم انسانی، ازجمله تاریخ تاب میدهند.
ستون علاقه به این آب و خاک را در طبیب و متخصص و عالم و مهندس فقط رشتههای باریک و نامرئی میتواند نگاه دارد که به فرهنگ و ادب و ذوق و میراث فرهنگی معروف است. آنها که با این رشتهها به این آب و خاک دوخته نشده باشند، خیلی زود از کشور خارج میشوند: برگ کاهی در مسیر تندباد.
من یک جای دیگر هم گفتهام که معلمین تاریخ و اصولاً معلمین رشتههای علوم انسانی مثل ناخدایان و ملوانان کشتی هستند، و در هنگام طوفان و غرق کشتی ناخدا طبق معمول آخرین نفر است که خود را نجات میدهد. دلیل آن هم این است که آنچه اینان در خاک و سرزمین خود اهمیت و اولویت بدان میدهند، در کشور دیگر در حکم دهم و صدم اهمیت و اولویت است.
چون این روزها باز هم یکی دو جای دیگر نسبت به اهل تاریخ کملطفی شده و حتی نویسندگان تاریخهای دو سه هزارصفحهای که در خاک خفتهاند هم از آسیب طعن و لعن محفوظ نماندهاند این چند سطر به عنوان تذکر قلمی گردید که لااقل در مقام مقایسه و تمثیل هم بهانه به دست معاندین ندهد.
یک مورخ فرنگی میگوید و هرچند فرنگی است مثل اینکه درست هم میگوید که: «ملتی که تاریخ خود را فراموش کند جریمۀ او تنها همین کافی است که باید بسیاری از تجربههای تاریخی را دوباره تجریه کند و مجازاتش همین بس که ناچار است بسیاری از آموزهها را از سر نو بیاموزد.»
🔴 منبع: هشت الهفت، دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی، تهران: انتشارات نوین، ۱۳۶۳، ص ۱۶۱-۱۶۴
🔴 پینوشت:
عکس از راست: زندهیادان ایرج افشار، محمدعلی جمالزاده، محمدابراهیم باستانی پاریزی و دکتر عباس زریاب خویی
#یادها | #مناسبتها
@IranDel_Channel
💢
🔴 پنجم فروردینماه سالروز درگذشت محمدابراهیم باستانی پاریزی
آنچه یک عالم و دانشمند و متخصص را به این آب و خاک پیوند میدهد آب و زمین و ثروت و تخصص نیست، آشنایی و پیوند با فرهنگ و ادب و خصوصیات این کشور است. تاریخ و ادب و دین و آداب و رسوم در حکم رشتههای باریکی هستند که ستون تخصص را به این آب و خاک پیوند میزنند.
یک پزشک عالیقدر اگر به فرهنگ خود پیوسته باشد یعنی درست تاریخ خود را خوانده باشد و ادب کشور خود را بداند، خیلی دیر و خیلی کم حاضر به ترک خانۀ آباء و اجداد خود میشود. نقص تحصیلات عالیه در ایران به طور کلی و در خارج خیلی روشن و چشمگیر همین بوده است که به قدر کافی دانشجو را با فرهنگ مملکت پیوند ندادهاند. امروز تنها جراحان و پزشکانی در زیر بمباران شب و روز جان میکنند که ده بیست جلد کتاب تاریخ فارسی توی اتاق خود دارند.
خرگاه پیوستگی با علایق مذهبی و فرهنگی و قومی بهوسیلۀ رشتههای باریکی به هم گره میخورد. این رشتهها را علوم انسانی، ازجمله تاریخ تاب میدهند.
ستون علاقه به این آب و خاک را در طبیب و متخصص و عالم و مهندس فقط رشتههای باریک و نامرئی میتواند نگاه دارد که به فرهنگ و ادب و ذوق و میراث فرهنگی معروف است. آنها که با این رشتهها به این آب و خاک دوخته نشده باشند، خیلی زود از کشور خارج میشوند: برگ کاهی در مسیر تندباد.
من یک جای دیگر هم گفتهام که معلمین تاریخ و اصولاً معلمین رشتههای علوم انسانی مثل ناخدایان و ملوانان کشتی هستند، و در هنگام طوفان و غرق کشتی ناخدا طبق معمول آخرین نفر است که خود را نجات میدهد. دلیل آن هم این است که آنچه اینان در خاک و سرزمین خود اهمیت و اولویت بدان میدهند، در کشور دیگر در حکم دهم و صدم اهمیت و اولویت است.
چون این روزها باز هم یکی دو جای دیگر نسبت به اهل تاریخ کملطفی شده و حتی نویسندگان تاریخهای دو سه هزارصفحهای که در خاک خفتهاند هم از آسیب طعن و لعن محفوظ نماندهاند این چند سطر به عنوان تذکر قلمی گردید که لااقل در مقام مقایسه و تمثیل هم بهانه به دست معاندین ندهد.
یک مورخ فرنگی میگوید و هرچند فرنگی است مثل اینکه درست هم میگوید که: «ملتی که تاریخ خود را فراموش کند جریمۀ او تنها همین کافی است که باید بسیاری از تجربههای تاریخی را دوباره تجریه کند و مجازاتش همین بس که ناچار است بسیاری از آموزهها را از سر نو بیاموزد.»
🔴 منبع: هشت الهفت، دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی، تهران: انتشارات نوین، ۱۳۶۳، ص ۱۶۱-۱۶۴
🔴 پینوشت:
عکس از راست: زندهیادان ایرج افشار، محمدعلی جمالزاده، محمدابراهیم باستانی پاریزی و دکتر عباس زریاب خویی
#یادها | #مناسبتها
@IranDel_Channel
💢
🔴 نقدی بر یادداشتِ اخیر آقای صلاحالدین خدیو در واکنش به نفرتپراکنی قومی شیخ رسول برگی در صحن شورای شهر تبریز
✍️ مصطفی نصیری
چندی پیش ذیل یکی از نوشتههای جناب آقای [صلاحالدین] خدیو، ضمن تبریک، از عاقبت و نتیجهی انتخاباتِ آذربایجانغربی، اظهار نگرانی کردم و متأسفانه امروز، در این نوشتهی آقای خدیو (نوشتهای پیرامونِ اظهاراتِ شیخ رسول برگی در صحن شورای شهر تبریز)، موردی را دیدم که نشان میدهد، نگرانیم بیمورد نبوده است و باید به انتظارِ تشدیدِ قومی میان کُردزبان و تُرکزبان در منطقهی فوقحساس شمالغربِ کشور باشیم.
در اینکه آغازگر این نزاعِ قومی پانتُرکها بودهاند یا پانکُردها، فرقی نخواهد کرد. آغازگر هر طرفی که بوده و باشد، دود آن بر دو چشمِ ایراندوستان خواهد رفت.
آقای [صلاحالدین] خدیو در پایان مطلب بسیار خوبشان، به انتقال آبِ زرینهرود به تبریز اشاره کرده و نوشته: "یاشیخ! این آبی که تو هر روز مینوشی از کُردستان است". (!!)
این امر به صراحت نشان میدهد که در مقابل جریان پانتُرک که آذربایجان و مافیها را مال و ملکِ "تورک" میداند و جز خود را مهاجر و بیگانه میپندارد، جریان پانکُرد هم، خاکِ کُردستان و مافیها را مال و ملک طلقِ "کورد" میداند. در اینکه چنین جریانهایی وجود دارند که "کُردوار"تازی میکنند، تردیدی نیست، اما مهم پریدنِ خواسته یا ناخواستهی نیاتِ آنان در میان سخنانِ ایراندوستان است.
یادآوری میکنیم، نه آذربایجان، مالِ "تورک" است و نه کُردستان، مالِ "کورد"، بلکه همه مالِ همهی ایرانیان است.
تأکید میکنم، گرچه خطاب جملهی جناب آقای [صلاحالدین] خدیو، فقط و فقط به شیخ [رسول] برگی است که نهتنها آبِ زرینهرود، بلکه حتی آب شورِ ساحلِ شرقیِ دریاچه ارومیه هم بر او و امثال او، حرام، اندر حرام است، اما کیست که نداند، فهم از اینگونه جملات، در مصداق مشخص نمیماند و هر تبریزی خود را مخاطب آن خواهد فهمید و بدینسان تنها امثال شیخ [رسول] برگی هستند که به هدف خود خواهند رسید.
بار دیگر ضمن تبریک به هموطنانم در آذربایجانغربی بابت نتیجهی انتخاباتشان، امید و نگرانیم را بازتکرار میکنم:
امیدوارم برگزیدگانِ کُردزبان، چنان ایرانشهرانه رفتار کنند که در چهار سال دیگر نیز تکرار شوند و اینبار بیشترین رأی خود را هم از هموطنانِ آذری خود بگیرند. همچنانکه، تحلیل آراء برگزیدگان کُردزبان نشان میدهد، آنها بخشی از رأی خود را از آذریها گرفتهاند.
اما نگرانم برگزیدگانِ کُردزبان، به راه برخی اسلافِ خود بروند که مقصدی جز ایجادِ شکافهای قومی نداشتند. نگرانم، این برگزیدگان و حواشی، با اشاره به مسائلی مانند زرینهرود و ... کاری کنند که آذریها که معروضِ فشارِ سنگینِ قلبِ هویت پانتُرکیستی با مرجعِ خارجی و داخلی هستند، تحت تأثیر قرار گرفته و چهار سال بعد، نیروی غالبِ خود را به صحنه آورده و افرادی با گرایشاتِ پیدا و پنهان پانتُرکی، به مناصبِ امور بگمارند. چنین مباد.
@IranDel_Channel
💢
🔴 نقدی بر یادداشتِ اخیر آقای صلاحالدین خدیو در واکنش به نفرتپراکنی قومی شیخ رسول برگی در صحن شورای شهر تبریز
✍️ مصطفی نصیری
چندی پیش ذیل یکی از نوشتههای جناب آقای [صلاحالدین] خدیو، ضمن تبریک، از عاقبت و نتیجهی انتخاباتِ آذربایجانغربی، اظهار نگرانی کردم و متأسفانه امروز، در این نوشتهی آقای خدیو (نوشتهای پیرامونِ اظهاراتِ شیخ رسول برگی در صحن شورای شهر تبریز)، موردی را دیدم که نشان میدهد، نگرانیم بیمورد نبوده است و باید به انتظارِ تشدیدِ قومی میان کُردزبان و تُرکزبان در منطقهی فوقحساس شمالغربِ کشور باشیم.
در اینکه آغازگر این نزاعِ قومی پانتُرکها بودهاند یا پانکُردها، فرقی نخواهد کرد. آغازگر هر طرفی که بوده و باشد، دود آن بر دو چشمِ ایراندوستان خواهد رفت.
آقای [صلاحالدین] خدیو در پایان مطلب بسیار خوبشان، به انتقال آبِ زرینهرود به تبریز اشاره کرده و نوشته: "یاشیخ! این آبی که تو هر روز مینوشی از کُردستان است". (!!)
این امر به صراحت نشان میدهد که در مقابل جریان پانتُرک که آذربایجان و مافیها را مال و ملکِ "تورک" میداند و جز خود را مهاجر و بیگانه میپندارد، جریان پانکُرد هم، خاکِ کُردستان و مافیها را مال و ملک طلقِ "کورد" میداند. در اینکه چنین جریانهایی وجود دارند که "کُردوار"تازی میکنند، تردیدی نیست، اما مهم پریدنِ خواسته یا ناخواستهی نیاتِ آنان در میان سخنانِ ایراندوستان است.
یادآوری میکنیم، نه آذربایجان، مالِ "تورک" است و نه کُردستان، مالِ "کورد"، بلکه همه مالِ همهی ایرانیان است.
تأکید میکنم، گرچه خطاب جملهی جناب آقای [صلاحالدین] خدیو، فقط و فقط به شیخ [رسول] برگی است که نهتنها آبِ زرینهرود، بلکه حتی آب شورِ ساحلِ شرقیِ دریاچه ارومیه هم بر او و امثال او، حرام، اندر حرام است، اما کیست که نداند، فهم از اینگونه جملات، در مصداق مشخص نمیماند و هر تبریزی خود را مخاطب آن خواهد فهمید و بدینسان تنها امثال شیخ [رسول] برگی هستند که به هدف خود خواهند رسید.
بار دیگر ضمن تبریک به هموطنانم در آذربایجانغربی بابت نتیجهی انتخاباتشان، امید و نگرانیم را بازتکرار میکنم:
امیدوارم برگزیدگانِ کُردزبان، چنان ایرانشهرانه رفتار کنند که در چهار سال دیگر نیز تکرار شوند و اینبار بیشترین رأی خود را هم از هموطنانِ آذری خود بگیرند. همچنانکه، تحلیل آراء برگزیدگان کُردزبان نشان میدهد، آنها بخشی از رأی خود را از آذریها گرفتهاند.
اما نگرانم برگزیدگانِ کُردزبان، به راه برخی اسلافِ خود بروند که مقصدی جز ایجادِ شکافهای قومی نداشتند. نگرانم، این برگزیدگان و حواشی، با اشاره به مسائلی مانند زرینهرود و ... کاری کنند که آذریها که معروضِ فشارِ سنگینِ قلبِ هویت پانتُرکیستی با مرجعِ خارجی و داخلی هستند، تحت تأثیر قرار گرفته و چهار سال بعد، نیروی غالبِ خود را به صحنه آورده و افرادی با گرایشاتِ پیدا و پنهان پانتُرکی، به مناصبِ امور بگمارند. چنین مباد.
@IranDel_Channel
💢
Telegram
ایراندل | IranDel
همه عالم تن است و ایران دل ❤️
این کانال دغدغهاش، ایران است و گردانندۀ آن، یک شهروند ایرانی آذربایجانی
[ بازنشر یک یادداشت، توییت، ویدئو و یا یک صوت به معنی تأیید کل محتوا و تمام مواضع صاحب آن محتوا نیست و هدف صرفاً بازتاب دادن یک نگاه و اندیشه است.]
این کانال دغدغهاش، ایران است و گردانندۀ آن، یک شهروند ایرانی آذربایجانی
[ بازنشر یک یادداشت، توییت، ویدئو و یا یک صوت به معنی تأیید کل محتوا و تمام مواضع صاحب آن محتوا نیست و هدف صرفاً بازتاب دادن یک نگاه و اندیشه است.]
🔴 اندر حکایتِ دولت دل و جان
✍️ سالار سیفالدینی
چنین کِرم بیشرمِ صحرانشین
به سَر داشت، سودای ایرانزمین
هنر، فرهنگ و معماری به این میگویند نه یکی - دو تخممرغِ مصنوعیِ برآمده از صحرای مغولستان. کتیبهی خشایارشا در نزدیکی دریاچهی وان [در کشور ترکیه کنونی]، یا کتیبهی داریوش در سوئز، شهرهای هخامنشی در بادکوبه و مسجدهای زیبا در سراسر ایرانشهر است که از شما یک «دولتِ تمدنی» میسازد نه خطِّ خرچنگی صحرانشینهای بیفرهنگِ اهرمنچهره.
دولت داشتن یعنی مقبرهی عطاملک جوینی، نویسندهی تاریخِ استیلای مغول در مقبرهالوزرای تبریز (آرامگاهِ چرندآب) که بیشتر مدعیان بیشرم از وجودِ آن بیخبرند. کسی که یکبار سردیسِ عطاملک جوینی را ندیده و از جلوی مقبرهی او رد نشده، از تاریخِ تبریز، هیج نمیداند. تمدن یعنی اسدی توسی، نویسندهی لغت فُرس در قرن چهارم از خراسان به تبریز بیاید و در آنجا بزید و بمیرد و نهایتاً در آرامگاه سرخاب تبریز (مقبرهالشعرای تبریز) آرام بگیرد.
دولت یعنی واقعیتِ مؤثر. واقعیتِ مؤثر، حقیقتی است که میماند، بقیه پدیدههای سیاسی مصداقِ این مصراع از خیام نیشابوری است: «آمد مگسی پدید و ناپیدا شد»
هگل به این دلیل، دولت ایران را نخستین دولتِ تاریخ نامید که واقعیتی ماندگار بود نه رفتنی. تا امروز هم باستانشناسان هنوز از حفاری و کشفِ شهرها و جادههای به جا مانده از هخامنشیان فارغ نشدهاند از سینهی کوه تا دلِ خاک اثری از بنیانگذارانِ دولت است که هر بار، یک تازگی جدید را نشان میدهد. نماد تاریخی این است.
مصر و چین، اگرچه تمدنهای عظیمی بودند، اما هگل (فیلسوف دولتِ متحد) اندیشهی سیاسی خاصی در آنها نمیبیند. تاریخِ دولت با ایران آغاز میشود و در سیر تحولِ روح در یونان و روم تکمیل میشود. زیرا نخستین بار در ایران بود که امر عام (یونیورسال) با امر خاص (پارتیکولار) سنتزی به وجود آورد و «وحدتِ کثرتها» در آن نمایان شد.
شناسنامهی دولت و تمدنِ ما بر روی صخرهها و دلِ کوهها حک شده که از باد و باران هم گزندی به آن نمیرسد. به این خاطر است که حافظ از ترکیب «دولتِ بیدارِ خفته» حتی در عصرِ انحطاطِ تیموری به عنوان صفتی برای «مَسندِ جَم» استفاده میکند.
تخممرغ برای شکستن و خوردن است، پوستهای بیش نیست و به تلنگری میشکند، همانطور که با یک تندباد توییتری شکست. نهایت زحمتِ مگس هم این است که مزاحمِ دیگران شود اما همچنان عِرض خود را هم میبَرد، همانطور که رفت. تخم گذاشتن، هنر نیست. هنر در زاییدن است، هنر در بُردن نطفهی «قدیم» در رحِمِ «جدید» و زایشِ طفلی است که هم قدیم باشد هم جدید. هنرِ دولت، داستان مکررِ این سنتزها از قدیم در جدید است.
«دولتِ قدیم در جدید» یعنی اینکه، در جایی که دولت خفته است، شما خود دولتاید و برای کیانِ تمدن و فرهنگ ملّی خود عمل میکنید.
«دولت دل و جان» یعنی آنکه مردم معمولی بدون داشتن رابطهی استخدامی با دولت، از دل برای این میهن، مایه بگذارند و منتظر دولت نمانند. ورنه دولتی که در روزِ تعطیل بخوابد، «دولت پاینده» نیست. از اینرو ملت ما، همان دولت ما است. رازِ بقای ایران از پس هزارهها و توفانِ سمومی که بر طَرْفِ بوستان گذشته، همین است. هر ایرانی به وقت ضرورت، احساس رسالت میکند و وارد عمل میشود.
همان کسی که تخممرغها را گذاشت با دست خودش - البته با خفت و خواری- رفت و از آنجا برداشت، بدون اینکه لازم باشد، نهادی حکم و دستوری بنویسد. پس هنر در این است که مجسمهی جهلی را که در روزِ کاری، چیده شده بود، در روز تعطیل، که خرس از جایش تکان نمیخورد، با همان دستی که آورده بودند، از جایش برچینند. این کوشش توسط شهروندانِ ایرانی در خطهی آذربایجان آغاز شد و با پیوستنِ دیگر آحادِ ملتِ ایران با ابزار شبکهی اجتماعی در عرضِ چند ساعت به انجام رسید. این نامش «دولتِ دل و جان» است. ولی این بازی با نمادها و ادراکها، درسی باشد برای کسانیکه میپندارند سوار بر تخممرغ، میتوان دولت شد. خیر دولت با آهن و خون ظاهر میشود، نه با لفاظی یا کلکبازی.
کسانیکه میخواستند استیلای مغول را که در ادراکِ تاریخیِ ملتِ ایران، بدترین خاطره است، به عنوانِ نمادِ اشغالگری یا همکاری با اجنبی یا دهنکجی، تبدیل به تکیهگاهِ خود (!) در سقوط به هاویهوهنی تاریخی کنند، مانند خزندهای بیآبرو در آن کِرمچاله ماندند و زیر آوارش له شدند. این تجربه در واقع زحمتِ کمی برای مردمِ خطّهی آذربایجان بود و عِرضِ بزرگی که آنها از خود بُردند.
تا تجربهای دیگر...
🔴 پینوشت:
تصویر پیوست، تصویری از کتیبهی خشایارشا در نزدیکی دریاچهی وان است.
@IranDel_Channel
💢
🔴 اندر حکایتِ دولت دل و جان
✍️ سالار سیفالدینی
چنین کِرم بیشرمِ صحرانشین
به سَر داشت، سودای ایرانزمین
هنر، فرهنگ و معماری به این میگویند نه یکی - دو تخممرغِ مصنوعیِ برآمده از صحرای مغولستان. کتیبهی خشایارشا در نزدیکی دریاچهی وان [در کشور ترکیه کنونی]، یا کتیبهی داریوش در سوئز، شهرهای هخامنشی در بادکوبه و مسجدهای زیبا در سراسر ایرانشهر است که از شما یک «دولتِ تمدنی» میسازد نه خطِّ خرچنگی صحرانشینهای بیفرهنگِ اهرمنچهره.
دولت داشتن یعنی مقبرهی عطاملک جوینی، نویسندهی تاریخِ استیلای مغول در مقبرهالوزرای تبریز (آرامگاهِ چرندآب) که بیشتر مدعیان بیشرم از وجودِ آن بیخبرند. کسی که یکبار سردیسِ عطاملک جوینی را ندیده و از جلوی مقبرهی او رد نشده، از تاریخِ تبریز، هیج نمیداند. تمدن یعنی اسدی توسی، نویسندهی لغت فُرس در قرن چهارم از خراسان به تبریز بیاید و در آنجا بزید و بمیرد و نهایتاً در آرامگاه سرخاب تبریز (مقبرهالشعرای تبریز) آرام بگیرد.
دولت یعنی واقعیتِ مؤثر. واقعیتِ مؤثر، حقیقتی است که میماند، بقیه پدیدههای سیاسی مصداقِ این مصراع از خیام نیشابوری است: «آمد مگسی پدید و ناپیدا شد»
هگل به این دلیل، دولت ایران را نخستین دولتِ تاریخ نامید که واقعیتی ماندگار بود نه رفتنی. تا امروز هم باستانشناسان هنوز از حفاری و کشفِ شهرها و جادههای به جا مانده از هخامنشیان فارغ نشدهاند از سینهی کوه تا دلِ خاک اثری از بنیانگذارانِ دولت است که هر بار، یک تازگی جدید را نشان میدهد. نماد تاریخی این است.
مصر و چین، اگرچه تمدنهای عظیمی بودند، اما هگل (فیلسوف دولتِ متحد) اندیشهی سیاسی خاصی در آنها نمیبیند. تاریخِ دولت با ایران آغاز میشود و در سیر تحولِ روح در یونان و روم تکمیل میشود. زیرا نخستین بار در ایران بود که امر عام (یونیورسال) با امر خاص (پارتیکولار) سنتزی به وجود آورد و «وحدتِ کثرتها» در آن نمایان شد.
شناسنامهی دولت و تمدنِ ما بر روی صخرهها و دلِ کوهها حک شده که از باد و باران هم گزندی به آن نمیرسد. به این خاطر است که حافظ از ترکیب «دولتِ بیدارِ خفته» حتی در عصرِ انحطاطِ تیموری به عنوان صفتی برای «مَسندِ جَم» استفاده میکند.
تخممرغ برای شکستن و خوردن است، پوستهای بیش نیست و به تلنگری میشکند، همانطور که با یک تندباد توییتری شکست. نهایت زحمتِ مگس هم این است که مزاحمِ دیگران شود اما همچنان عِرض خود را هم میبَرد، همانطور که رفت. تخم گذاشتن، هنر نیست. هنر در زاییدن است، هنر در بُردن نطفهی «قدیم» در رحِمِ «جدید» و زایشِ طفلی است که هم قدیم باشد هم جدید. هنرِ دولت، داستان مکررِ این سنتزها از قدیم در جدید است.
«دولتِ قدیم در جدید» یعنی اینکه، در جایی که دولت خفته است، شما خود دولتاید و برای کیانِ تمدن و فرهنگ ملّی خود عمل میکنید.
«دولت دل و جان» یعنی آنکه مردم معمولی بدون داشتن رابطهی استخدامی با دولت، از دل برای این میهن، مایه بگذارند و منتظر دولت نمانند. ورنه دولتی که در روزِ تعطیل بخوابد، «دولت پاینده» نیست. از اینرو ملت ما، همان دولت ما است. رازِ بقای ایران از پس هزارهها و توفانِ سمومی که بر طَرْفِ بوستان گذشته، همین است. هر ایرانی به وقت ضرورت، احساس رسالت میکند و وارد عمل میشود.
همان کسی که تخممرغها را گذاشت با دست خودش - البته با خفت و خواری- رفت و از آنجا برداشت، بدون اینکه لازم باشد، نهادی حکم و دستوری بنویسد. پس هنر در این است که مجسمهی جهلی را که در روزِ کاری، چیده شده بود، در روز تعطیل، که خرس از جایش تکان نمیخورد، با همان دستی که آورده بودند، از جایش برچینند. این کوشش توسط شهروندانِ ایرانی در خطهی آذربایجان آغاز شد و با پیوستنِ دیگر آحادِ ملتِ ایران با ابزار شبکهی اجتماعی در عرضِ چند ساعت به انجام رسید. این نامش «دولتِ دل و جان» است. ولی این بازی با نمادها و ادراکها، درسی باشد برای کسانیکه میپندارند سوار بر تخممرغ، میتوان دولت شد. خیر دولت با آهن و خون ظاهر میشود، نه با لفاظی یا کلکبازی.
کسانیکه میخواستند استیلای مغول را که در ادراکِ تاریخیِ ملتِ ایران، بدترین خاطره است، به عنوانِ نمادِ اشغالگری یا همکاری با اجنبی یا دهنکجی، تبدیل به تکیهگاهِ خود (!) در سقوط به هاویهوهنی تاریخی کنند، مانند خزندهای بیآبرو در آن کِرمچاله ماندند و زیر آوارش له شدند. این تجربه در واقع زحمتِ کمی برای مردمِ خطّهی آذربایجان بود و عِرضِ بزرگی که آنها از خود بُردند.
تا تجربهای دیگر...
🔴 پینوشت:
تصویر پیوست، تصویری از کتیبهی خشایارشا در نزدیکی دریاچهی وان است.
@IranDel_Channel
💢
نوروز و مسلخِ تاریخسازیهای نژادگرا
✍ امید غیاثی، دانشجوی دکتری تاریخ دانشگاه تهران
در چند روزی که از شروع سال جدید ایرانی و آمدن نوروز گذشته است، نشانههایی از مصادرهی این سنت دیرپا و از آن خودسازیهای قومگرایانه در ایران دیده میشود. یک عده به دنبالآنند که نوروز را تنها متعلق به یک قوم یا تبار خاص از میان باشندگانِ جغرافیای ایران بدانند (تبار و قومیت و نژاد خودشان) و یک عده دیگر به دنبال عوض کردن مفاهیم این سنت با جعلیات تاریخی و بدون بنیاد هستند، اما باز هم هدف ربط دادن نوروز به یک نژاد یا تبار خاص است.
در پس پشت همه این مصادرهها، آنچه مشخص است و حتی با چشم غیرمسلح هم قابل مشاهده است، یک نگاه رادیکال نژادی و خونی به تاریخ و سنت برآمده از آن است. زنده و پویا بودن نوروز که برای ما میراثی برآمده از ایرانشهر ساسانی است را نمیتوان در میان باشندگانِ ایران امروز نادیده گرفت، بنابراین برای پیش بردن هدف که ضربه زدن به وحدت ایران و ایرانیان است، بازی به سمت اینگونه مصادرهها رفته است.
تمام باشندگان ایران امروز، از هر جغرافیا و با هر زبان مادری، باید این پرسشها را پیش روی خود داشته باشند، که چرا نوروز در میان همه ایرانیان در این اندازه برجسته و در طی سالیان متمادی از نشانههای همبستگی بوده است؟ اگر این سنت به یک قوم یا نژاد خاص تعلق داشته است، در کدامین برههی تاریخی به دیگران تحمیل شده و چگونه این تحمیل ماندگار شده است؟ این پرسشها را دقیقتر کنیم، به این پرسش خواهیم رسید که سنتهای تاریخی، تا چه حد محصول تبار و نژاد و خون هستند؟ زاویه دید جداییطلبانه در ایران امروز، هر کدامشان را که در نظر بگیرید، به رغم تکیه بر مسائلی چون زبان مادری، بر یک کلکتیو جمعی نژادی و تباری، و در نتیجه، خونی، بنیاد مییابد. هویت اساساً براساس یک «دیگری» شکل میگیرد و در خلأ پدید نمیآید. نقطه عزیمت ایدئولوژیهای جداییطلبانه، از زبان مادری است و چون زبان فرهنگی این جغرافیا در طی سالیان متمادی فارسی بوده است، زبان فارسی، در این زاویهی دید، جای آن «دیگری» را می گیرد. در مرحله بعد، چون هر یک از زبانها خود باید ملت شمرده شوند، این زبان فارسی، بدون در نظرگرفتن تاریخ، کارکرد و نسبتش با دیگر زبانهای جغرافیای ایران، به یک قوم یا ملت برساخته منتسب شده که جغرافیایش هم هیچوقت مشخص نمیشود (وقتی قوم یا ملت فارس خیالی و موهوم است، طبیعتاً جغرافیایی هم ندارد). از این مرحله، لایهی بعدی خودش را آشکار میکند. ایران کشوری کثیرالمله بازنمایی میشود با نژادهای گوناگون. نوع تقسیمبندی مدلهای تجزیه طلبانه، در نهایت نه جغرافیایی و نه فرهنگی (زیرا کاملا مخالف با پیوندهای تاریخی و اکنونی باشندگان ایران است)، که نژادی و خونی است.
دکتر جواد شیخالاسلامی، استاد برجسته پیشین دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، یکبار خاطرهای در کلاس درس نقل کرده بود که در مصر با یک اسراییلی افراطی برخورد کرده است و آن فرد در مذمت هیتلر و نگاه برتری نژادی او با آب وتاب سخن گفته بود. دکتر شیخالاسلامی ضمن همدلی و نقد نگاه خودبرتربینی نژادی نازیها، این بحث را پیش میکشد که بسیاری از یهودیان هم خود را قوم و نژاد برتر تاریخ میدانند. و پاسخ آن فرد جالب توجه است:«برای اینکه ما واقعاً قوم برتر هستیم!» ایران به مثابه یک کشور کهن و با پیشینه، تداومش در طول تاریخ به دلیل هویت یکپارچهای بوده است که باشندگان آن را بدون نفی کردن، در ذیل خود معنا بخشیده است. این معنابخشی نه تباری و خونی، که فرهنگی و سرزمینی بوده است.
جریانهای نژادگرا، اگر ایرانگرا هم باشند و تداوم و فرهنگ ایران را نژادی قلمداد کنند، از ایران چیزی نمیدانند. ایران براساس فرهنگی شکل گرفته است که تاریخ خود و مردمانش را ساخته و همچنان میسازد. ادعاهای نژادی، عملاً تاریخ و فرهنگ را نادیده گرفته، ویژگیهای مثبت سنن تاریخی را به یک نژاد خاص، و منفی را به یک دیگری حواله میدهد که از نژاد ادعا شده، نباشد. اینجا، معنای تاریخ برابر ایستای نژاد و خون میشود. در نتیجه آن افقی که این زاویهی دید پیشروی ما قرار میدهد، به زبان حافظ [شیرازی]، آشوب مدعیانی خواهد بود که چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند.
@IranDel_Channel
💢
نوروز و مسلخِ تاریخسازیهای نژادگرا
✍ امید غیاثی، دانشجوی دکتری تاریخ دانشگاه تهران
در چند روزی که از شروع سال جدید ایرانی و آمدن نوروز گذشته است، نشانههایی از مصادرهی این سنت دیرپا و از آن خودسازیهای قومگرایانه در ایران دیده میشود. یک عده به دنبالآنند که نوروز را تنها متعلق به یک قوم یا تبار خاص از میان باشندگانِ جغرافیای ایران بدانند (تبار و قومیت و نژاد خودشان) و یک عده دیگر به دنبال عوض کردن مفاهیم این سنت با جعلیات تاریخی و بدون بنیاد هستند، اما باز هم هدف ربط دادن نوروز به یک نژاد یا تبار خاص است.
در پس پشت همه این مصادرهها، آنچه مشخص است و حتی با چشم غیرمسلح هم قابل مشاهده است، یک نگاه رادیکال نژادی و خونی به تاریخ و سنت برآمده از آن است. زنده و پویا بودن نوروز که برای ما میراثی برآمده از ایرانشهر ساسانی است را نمیتوان در میان باشندگانِ ایران امروز نادیده گرفت، بنابراین برای پیش بردن هدف که ضربه زدن به وحدت ایران و ایرانیان است، بازی به سمت اینگونه مصادرهها رفته است.
تمام باشندگان ایران امروز، از هر جغرافیا و با هر زبان مادری، باید این پرسشها را پیش روی خود داشته باشند، که چرا نوروز در میان همه ایرانیان در این اندازه برجسته و در طی سالیان متمادی از نشانههای همبستگی بوده است؟ اگر این سنت به یک قوم یا نژاد خاص تعلق داشته است، در کدامین برههی تاریخی به دیگران تحمیل شده و چگونه این تحمیل ماندگار شده است؟ این پرسشها را دقیقتر کنیم، به این پرسش خواهیم رسید که سنتهای تاریخی، تا چه حد محصول تبار و نژاد و خون هستند؟ زاویه دید جداییطلبانه در ایران امروز، هر کدامشان را که در نظر بگیرید، به رغم تکیه بر مسائلی چون زبان مادری، بر یک کلکتیو جمعی نژادی و تباری، و در نتیجه، خونی، بنیاد مییابد. هویت اساساً براساس یک «دیگری» شکل میگیرد و در خلأ پدید نمیآید. نقطه عزیمت ایدئولوژیهای جداییطلبانه، از زبان مادری است و چون زبان فرهنگی این جغرافیا در طی سالیان متمادی فارسی بوده است، زبان فارسی، در این زاویهی دید، جای آن «دیگری» را می گیرد. در مرحله بعد، چون هر یک از زبانها خود باید ملت شمرده شوند، این زبان فارسی، بدون در نظرگرفتن تاریخ، کارکرد و نسبتش با دیگر زبانهای جغرافیای ایران، به یک قوم یا ملت برساخته منتسب شده که جغرافیایش هم هیچوقت مشخص نمیشود (وقتی قوم یا ملت فارس خیالی و موهوم است، طبیعتاً جغرافیایی هم ندارد). از این مرحله، لایهی بعدی خودش را آشکار میکند. ایران کشوری کثیرالمله بازنمایی میشود با نژادهای گوناگون. نوع تقسیمبندی مدلهای تجزیه طلبانه، در نهایت نه جغرافیایی و نه فرهنگی (زیرا کاملا مخالف با پیوندهای تاریخی و اکنونی باشندگان ایران است)، که نژادی و خونی است.
دکتر جواد شیخالاسلامی، استاد برجسته پیشین دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، یکبار خاطرهای در کلاس درس نقل کرده بود که در مصر با یک اسراییلی افراطی برخورد کرده است و آن فرد در مذمت هیتلر و نگاه برتری نژادی او با آب وتاب سخن گفته بود. دکتر شیخالاسلامی ضمن همدلی و نقد نگاه خودبرتربینی نژادی نازیها، این بحث را پیش میکشد که بسیاری از یهودیان هم خود را قوم و نژاد برتر تاریخ میدانند. و پاسخ آن فرد جالب توجه است:«برای اینکه ما واقعاً قوم برتر هستیم!» ایران به مثابه یک کشور کهن و با پیشینه، تداومش در طول تاریخ به دلیل هویت یکپارچهای بوده است که باشندگان آن را بدون نفی کردن، در ذیل خود معنا بخشیده است. این معنابخشی نه تباری و خونی، که فرهنگی و سرزمینی بوده است.
جریانهای نژادگرا، اگر ایرانگرا هم باشند و تداوم و فرهنگ ایران را نژادی قلمداد کنند، از ایران چیزی نمیدانند. ایران براساس فرهنگی شکل گرفته است که تاریخ خود و مردمانش را ساخته و همچنان میسازد. ادعاهای نژادی، عملاً تاریخ و فرهنگ را نادیده گرفته، ویژگیهای مثبت سنن تاریخی را به یک نژاد خاص، و منفی را به یک دیگری حواله میدهد که از نژاد ادعا شده، نباشد. اینجا، معنای تاریخ برابر ایستای نژاد و خون میشود. در نتیجه آن افقی که این زاویهی دید پیشروی ما قرار میدهد، به زبان حافظ [شیرازی]، آشوب مدعیانی خواهد بود که چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند.
@IranDel_Channel
💢
Telegram
ایراندل | IranDel
همه عالم تن است و ایران دل ❤️
این کانال دغدغهاش، ایران است و گردانندۀ آن، یک شهروند ایرانی آذربایجانی
[ بازنشر یک یادداشت، توییت، ویدئو و یا یک صوت به معنی تأیید کل محتوا و تمام مواضع صاحب آن محتوا نیست و هدف صرفاً بازتاب دادن یک نگاه و اندیشه است.]
این کانال دغدغهاش، ایران است و گردانندۀ آن، یک شهروند ایرانی آذربایجانی
[ بازنشر یک یادداشت، توییت، ویدئو و یا یک صوت به معنی تأیید کل محتوا و تمام مواضع صاحب آن محتوا نیست و هدف صرفاً بازتاب دادن یک نگاه و اندیشه است.]
Forwarded from ایراندل | IranDel
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 ششم فروردین (خورداد روز از ماه فروردین) روز بزرگداشتِ زرتشت، شاعر و فیلسوف خردگرای ایرانی
برخی از زرتشتیان معتقدند در چنین روزی در زمان فرمانروایی لهراسب، اشو زرتشت در خانهی پدرش در كنار رود درجی كه به دریاچه چیچَست (ارومیه) میریخت با چهرهی نورانی از مادرش "دغدو" زاده شد و چون نام خاندان پدرش سپنتمان بود او را زرتشت سپنتمان نام نهادند و همچنین در روز خورداد از فروردین ماه در زمان شاه گشتاسب كیانی از سوی اهورامزدا به پیامبری برگزیده شد.
آنها معتقدند اوستا یكی از كهنترین نوشتارهای جهان و نشان شارسانی (تمدن) پیشرفتهی ایرانیان باستان است و گاتها، سخنان اَشو زرتشت كهنترین و با ارزشترین بخش اوستا است كه باید آن را پایهی آیین مزدیسنا یا یكتاپرستی و كیش زرتشت دانست.
🔴 پینوشت:
ویدئو مربوط به آتشکدهی آذرگشسب (تخت سلیمان) در شهر تکاب استان آذربایجانغربی است که یکی از سه آتشکدهی اصلی و مهم ایران در دورهی ساسانیان بوده و در روایاتی محل زادگاه زرتشت معرفی شده است.
@IranDel_Channel
💢
برخی از زرتشتیان معتقدند در چنین روزی در زمان فرمانروایی لهراسب، اشو زرتشت در خانهی پدرش در كنار رود درجی كه به دریاچه چیچَست (ارومیه) میریخت با چهرهی نورانی از مادرش "دغدو" زاده شد و چون نام خاندان پدرش سپنتمان بود او را زرتشت سپنتمان نام نهادند و همچنین در روز خورداد از فروردین ماه در زمان شاه گشتاسب كیانی از سوی اهورامزدا به پیامبری برگزیده شد.
آنها معتقدند اوستا یكی از كهنترین نوشتارهای جهان و نشان شارسانی (تمدن) پیشرفتهی ایرانیان باستان است و گاتها، سخنان اَشو زرتشت كهنترین و با ارزشترین بخش اوستا است كه باید آن را پایهی آیین مزدیسنا یا یكتاپرستی و كیش زرتشت دانست.
🔴 پینوشت:
ویدئو مربوط به آتشکدهی آذرگشسب (تخت سلیمان) در شهر تکاب استان آذربایجانغربی است که یکی از سه آتشکدهی اصلی و مهم ایران در دورهی ساسانیان بوده و در روایاتی محل زادگاه زرتشت معرفی شده است.
@IranDel_Channel
💢
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 این هم ایران است...
✍️ رضا کدخدازاده - کنشگرِ مدنی و سیاسی ارومیهای - ضمن انتشارِ ویدئوی فوق، در توییتی نوشت:
مساله فقط یک تخممرغِ ساده نیست. مسالۀ نابودی فرهنگِ ایرانی است که فرهنگِ مهر و مهرورزی - حتی با دست خالی - است.
طبیعی هم است که اول میخواهند سرِ ایران را بزنند و آیینِ ترکتازیِ مغولی را - که آئینِ «کَندند و سوختند و کُشتند و بُردند و رفتند» است - جایگزینِ فرهنگِ مهرپرورِ ایرانشهری کنند!
#توییت_خوانی
@IranDel_Channel
💢
✍️ رضا کدخدازاده - کنشگرِ مدنی و سیاسی ارومیهای - ضمن انتشارِ ویدئوی فوق، در توییتی نوشت:
مساله فقط یک تخممرغِ ساده نیست. مسالۀ نابودی فرهنگِ ایرانی است که فرهنگِ مهر و مهرورزی - حتی با دست خالی - است.
طبیعی هم است که اول میخواهند سرِ ایران را بزنند و آیینِ ترکتازیِ مغولی را - که آئینِ «کَندند و سوختند و کُشتند و بُردند و رفتند» است - جایگزینِ فرهنگِ مهرپرورِ ایرانشهری کنند!
#توییت_خوانی
@IranDel_Channel
💢
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 آرامگاه حکیم فردوسی توسی در نوروز ۱۴۰۳ خورشیدی
🔴 موسیقی متن:
ترانهی یادگار عمر
با صدای همایون شجریان
و پیانوی انوشیروان روحانی
بخوان زیرِ باران که یارِ توام
تو عیدِ منی، من بهارِ توام
اگر شب تبر میزند، نیفتادهام
که در سایهسارِ توام
بگو با زمین و زمان
که تا آخرین نفس، بیقرارِ توام
تو در شبِ من، جوانهی نوری
بیا که مرا نمانده صبوری
🔴 خورداد روز از ماه فروردین، نوروز بزرگ فرخنده و همایون
@IranDel_Channel
💢
🔴 موسیقی متن:
ترانهی یادگار عمر
با صدای همایون شجریان
و پیانوی انوشیروان روحانی
بخوان زیرِ باران که یارِ توام
تو عیدِ منی، من بهارِ توام
اگر شب تبر میزند، نیفتادهام
که در سایهسارِ توام
بگو با زمین و زمان
که تا آخرین نفس، بیقرارِ توام
تو در شبِ من، جوانهی نوری
بیا که مرا نمانده صبوری
🔴 خورداد روز از ماه فروردین، نوروز بزرگ فرخنده و همایون
@IranDel_Channel
💢
🔴 آذربایجان ما، آز*ربایجان آنها
✍️ کانال صدای قفقاز
آذربایجان ما سرِ ایران است، آز*ربایجان آنها دُمِ ترکیه و باکو.
آذربایجان ما مهدِ زبان و ادبِ پهلوی و دری است؛ کانونِ ادبیاتِ درخشانِ فارسی.
آز*ربایجان آنها میراثدار قصههای شفاهی ددهقورقود اغوزهای آنسوی سیحون و جیحون که تا ۴۰ سال پیش کسی نامی از آن نشنیده بود.
آذربایجان ما محل تولد زبانِ زیبا و دلنشینِ تُرکی آذربایجانی است که از ترکیب زبانِ پیشین این دیار یعنی پهلوی با ترکی، پدیده آمده و آز*ربایجان آنها تکهای از تمدنِ تخیلی ترکان اورخون است با زبان جغرافیای تخیلیترِ مغولهای سومر و بابل.
آذربایجان ما منطقهای مشخص است در شمالغرب ایران.
آز*ربایجان آنها گاه تا گیلان و مازندران، گاه کُردستان و گاه تا خلیج فارس کش میآید.
آذربایجان ما دیارِ قطران و خاقانی و ساوجی و شمس و تقیزاده و ثقهالاسلام و اسدی و شهریار و علامه طباطبایی و علامه جعفری و بابک و عباس میرزا... است.
آز*ربایجان آنها دیارِ پیشهوری و ایلچیبیگ و آتاترک.
آذربایجان ما دامادِ اصفهانی و عروس مهابادی دارد.
آز*ربایجان آنها در پی قتلعام مهابادی و فحاشی و نسبتهای ناروا به اصفهانی است که بزرگترین عزاداری تاریخ ایران را برای شهدای تبریزی و ماکویی مشروطه برگزار کرد.
آذربایجان ما بزرگانی دارد چون انوری، گیوی و ژاله آموزگار و زریاب خویی و محمد امین ریاحی و سجاد آیدنلو و...
آز*ربایجان آنها بزرگانی چون عباس قصاب و رحیم بقال.
آذربایجان ما سرزمین شعر و شور و شعور و عشق و حماسه است.
آز*ربایجان آنها محلِّ نفرت و زوزه و نفهمی و عقده و کینه.
آذربایجان ما به زبانِ مادری مینازد.
آز*ربایجان آنها به زبانِ مادر که صدسال پیش یک ارمنی در استانبول سرهم کرد.
آذربایجان ما بیشهی شیرانی است که سر دادند و سرسپردهی عثمانی نشدند.
آز*ربایجان آنها درهی شغالانِ عثمانی است.
آذربایجان ما غزلِ شهریار تبریزی است.
آز*ربایجان آنها مشقِ فضولی بغدادی.
آذربایجان، جان ایران است و جانِ ایران خواهد ماند. سحر نزدیک است، زوزه گرگ و شغال و کفتار رو به خاموشی است.
@IranDel_Channel
💢
🔴 آذربایجان ما، آز*ربایجان آنها
✍️ کانال صدای قفقاز
آذربایجان ما سرِ ایران است، آز*ربایجان آنها دُمِ ترکیه و باکو.
آذربایجان ما مهدِ زبان و ادبِ پهلوی و دری است؛ کانونِ ادبیاتِ درخشانِ فارسی.
آز*ربایجان آنها میراثدار قصههای شفاهی ددهقورقود اغوزهای آنسوی سیحون و جیحون که تا ۴۰ سال پیش کسی نامی از آن نشنیده بود.
آذربایجان ما محل تولد زبانِ زیبا و دلنشینِ تُرکی آذربایجانی است که از ترکیب زبانِ پیشین این دیار یعنی پهلوی با ترکی، پدیده آمده و آز*ربایجان آنها تکهای از تمدنِ تخیلی ترکان اورخون است با زبان جغرافیای تخیلیترِ مغولهای سومر و بابل.
آذربایجان ما منطقهای مشخص است در شمالغرب ایران.
آز*ربایجان آنها گاه تا گیلان و مازندران، گاه کُردستان و گاه تا خلیج فارس کش میآید.
آذربایجان ما دیارِ قطران و خاقانی و ساوجی و شمس و تقیزاده و ثقهالاسلام و اسدی و شهریار و علامه طباطبایی و علامه جعفری و بابک و عباس میرزا... است.
آز*ربایجان آنها دیارِ پیشهوری و ایلچیبیگ و آتاترک.
آذربایجان ما دامادِ اصفهانی و عروس مهابادی دارد.
آز*ربایجان آنها در پی قتلعام مهابادی و فحاشی و نسبتهای ناروا به اصفهانی است که بزرگترین عزاداری تاریخ ایران را برای شهدای تبریزی و ماکویی مشروطه برگزار کرد.
آذربایجان ما بزرگانی دارد چون انوری، گیوی و ژاله آموزگار و زریاب خویی و محمد امین ریاحی و سجاد آیدنلو و...
آز*ربایجان آنها بزرگانی چون عباس قصاب و رحیم بقال.
آذربایجان ما سرزمین شعر و شور و شعور و عشق و حماسه است.
آز*ربایجان آنها محلِّ نفرت و زوزه و نفهمی و عقده و کینه.
آذربایجان ما به زبانِ مادری مینازد.
آز*ربایجان آنها به زبانِ مادر که صدسال پیش یک ارمنی در استانبول سرهم کرد.
آذربایجان ما بیشهی شیرانی است که سر دادند و سرسپردهی عثمانی نشدند.
آز*ربایجان آنها درهی شغالانِ عثمانی است.
آذربایجان ما غزلِ شهریار تبریزی است.
آز*ربایجان آنها مشقِ فضولی بغدادی.
آذربایجان، جان ایران است و جانِ ایران خواهد ماند. سحر نزدیک است، زوزه گرگ و شغال و کفتار رو به خاموشی است.
@IranDel_Channel
💢
Telegram
ایراندل | IranDel
همه عالم تن است و ایران دل ❤️
این کانال دغدغهاش، ایران است و گردانندۀ آن، یک شهروند ایرانی آذربایجانی
[ بازنشر یک یادداشت، توییت، ویدئو و یا یک صوت به معنی تأیید کل محتوا و تمام مواضع صاحب آن محتوا نیست و هدف صرفاً بازتاب دادن یک نگاه و اندیشه است.]
این کانال دغدغهاش، ایران است و گردانندۀ آن، یک شهروند ایرانی آذربایجانی
[ بازنشر یک یادداشت، توییت، ویدئو و یا یک صوت به معنی تأیید کل محتوا و تمام مواضع صاحب آن محتوا نیست و هدف صرفاً بازتاب دادن یک نگاه و اندیشه است.]
🔴 جوهر ملت چیست؟
✍ سالار سیفالدینی، دکترای جغرافیای سیاسی
مناقشه کُردها و تُرکها در بیرون از مرزهای ترکیه حیرتآور است. وقتی از بیرون به مرزهای تُرکیه معاصر نگاه میکنیم، جمعیتی یکدست و متحد در زیر یک پرچمِ سرخ، نمایان میشود؛ اما وقتی همان مردم به اروپا میروند، در جایی که دیگر اوتریتهی مرکزی بالای سرشان نیست، چشماندازهایی شبیه این زدوخوردهای خیابانی در بلژیک ترسیم میشود. در دیاسپورای ترکیه، تُرکهای حنفی، یکسو هستند و اقلیتهای کُرد شافعی، تُرک علوی یا قزلباش، کُرد علوی و ارمنی در سوی دیگر «جبهه».
یکی از نویسندگان تُرک، در کتابی اشاره کرده است که کُردهای ترکیه، پس از مهاجرت به اروپا کُرد شدند، یعنی به هویتِ قومی خود پی بردند.
در بیرون از مرزهای سیاسی تُرکیه، دیگر آن اوتوریتهی خشن نظامی و امنیتی که نوعی ملیگرایی تُرک را تحمیل میکند، غایب است، بنابراین در فقدان «حکومت» دیگر مفهوم «ملت» کار نمیکند بلکه فقط «قومیت» است که وجود دارد و در پی آن «وضعِ طبیعی» حاکم میشود که به پیروی از قاعدهی [توماس] هابز، درون آن «انسان، گرگ انسان» است. در این شرایط «ترس از مرگِ فجیعِ شبانه» هر لحظه ممکن است دقالباب کند و لویاتانی هم در کار نیست که قرارداد اجتماعی با آن منعقد کنند. در این شرایط، دیگر جامعهای وجود ندارد، فقط جماعت و وضع پیشادولت حاکم است. یک طرف کُردهای عصبانی و معترض و در سوی دیگر تُرکهای افراطی شده توسط «فدراسیون تُرک».
ترکهای افراطی عمیقاً باور دارند که در نمایش خشونتآمیزِ نفرتشان از کُردها و ارمنیها، فضیلتی ملیگرایانه نهفته است، اما حقیقت آن است که اتفاقاً، این نمایشها نشان میدهد که صدسال پس از فروپاشی خلافتِ عثمانی، هنوز موفق نشدهاند ملتی مرکب از همه اجزای کشور پدید آورند که اجزای آن در بیرون از اوتوریته حکومتی، ملت باقی بمانند.
هنرِ پدرانِ بنیانگذارِ دولت این است که چنان سنتزی از اجزا و امور پراکنده در جامعهی مدنی پدید بیاورد که در ادامهی مسیر زیست اجتماعی، اصلِ وحدت حفظ شود و جوهر «امر عام» (که هگل عالیترین مرتبه آن را در دولت/اشتات دیده بود) باقی بماند و در نتیجه حتی در فقدان حکومتِ ملی (اشغال، جنگ، ظهور امر استثنایی و...) روحِ ملی از بین نرود. البته تنش در بین همه گروههای مهاجر وجود دارد، چون همه مهاجران مشکلات جامعهی قبلی را نیز با خود به کشور میزبان میبرند، اما اینکه نفرت، تا این درجه از خشونت تقدیس شود، حرف دیگری است.
در چنین جاهایی - یعنی بیرون از چارچوب حکومت - است که جوهر ملیت به محکِ آزمون گذاشته میشود. البته که تا ابد اقلیتها یا کنشگران اقلیتی خواهند بود که از درون و بیرون، دولت - ملتهای موجود را به چالش بکشند. اقلیتهای فرانسه و امریکا پیشتازند، اما هیچگاه کار به اینجا کشیده نمیشود.
پرسش بزرگی که کمتر به آن پرداخته شده است دلیل خشونت بالا در ناسیونالیسم تُرک است! این پرسش را مفصلاً در کتابی که اردیبهشت منتشر خواهد شد توضیح دادهام، اما اجمالاً باید گفت، تأخیر در ظهور «شأن ملی» را یکی از دلایل مهم صورتبندی ناسیونالیسمِ افراطی دانستهاند. نمونههای تجربی نشان میدهد که جماعتهایی که دیر و با تأخیر به شأنِ ملی میرسند، شتاب بیشتری برای رسیدن به اهدافِ ایدئولوژیک دارند و این شتاب مساوی میشود با افراط. اگر حکومت ترکیه، هزینهی پانسازی جماعتهای عقبافتادهی تُرکزبان در عراق، سوریه، افغانستان و آسیای میانه را صرف راضی کردن کُردها و یافتن یک راه میانه میکرد، چنین منظرههایی خلق نمیشد. بخشی از این چالش به این حقیقت باز میگردد که اجتماعاتِ تُرکزبان بیرون از ترکیه، توسط رهبران سودجو، مرتجع و بیکیفیتی مدیریت میشوند که دوست دارند به جای کار مفید، مثل انگل به ترکیه بچسبند و متقابلاً حمایت و خدمات دریافت کنند. تُرکیه کشوری ثروتمند و زیبا است و بسیاری از سیاسیون تنبل که در سیاست، افقی برایشان قابل تصور نیست، با فروختنِ رویای عظمت به تُرکها، پول و توان آنها را میگیرند، ولی در ازای آن، چیزی زیادی نصیب مردمِ تُرک نمیشود.
🔴 پینوشت:
ویدئوهای درگیری را در قسمتِ "مشاهده پیام" مشاهده کنید.
👇👇
@IranDel_Channel
💢
🔴 جوهر ملت چیست؟
✍ سالار سیفالدینی، دکترای جغرافیای سیاسی
مناقشه کُردها و تُرکها در بیرون از مرزهای ترکیه حیرتآور است. وقتی از بیرون به مرزهای تُرکیه معاصر نگاه میکنیم، جمعیتی یکدست و متحد در زیر یک پرچمِ سرخ، نمایان میشود؛ اما وقتی همان مردم به اروپا میروند، در جایی که دیگر اوتریتهی مرکزی بالای سرشان نیست، چشماندازهایی شبیه این زدوخوردهای خیابانی در بلژیک ترسیم میشود. در دیاسپورای ترکیه، تُرکهای حنفی، یکسو هستند و اقلیتهای کُرد شافعی، تُرک علوی یا قزلباش، کُرد علوی و ارمنی در سوی دیگر «جبهه».
یکی از نویسندگان تُرک، در کتابی اشاره کرده است که کُردهای ترکیه، پس از مهاجرت به اروپا کُرد شدند، یعنی به هویتِ قومی خود پی بردند.
در بیرون از مرزهای سیاسی تُرکیه، دیگر آن اوتوریتهی خشن نظامی و امنیتی که نوعی ملیگرایی تُرک را تحمیل میکند، غایب است، بنابراین در فقدان «حکومت» دیگر مفهوم «ملت» کار نمیکند بلکه فقط «قومیت» است که وجود دارد و در پی آن «وضعِ طبیعی» حاکم میشود که به پیروی از قاعدهی [توماس] هابز، درون آن «انسان، گرگ انسان» است. در این شرایط «ترس از مرگِ فجیعِ شبانه» هر لحظه ممکن است دقالباب کند و لویاتانی هم در کار نیست که قرارداد اجتماعی با آن منعقد کنند. در این شرایط، دیگر جامعهای وجود ندارد، فقط جماعت و وضع پیشادولت حاکم است. یک طرف کُردهای عصبانی و معترض و در سوی دیگر تُرکهای افراطی شده توسط «فدراسیون تُرک».
ترکهای افراطی عمیقاً باور دارند که در نمایش خشونتآمیزِ نفرتشان از کُردها و ارمنیها، فضیلتی ملیگرایانه نهفته است، اما حقیقت آن است که اتفاقاً، این نمایشها نشان میدهد که صدسال پس از فروپاشی خلافتِ عثمانی، هنوز موفق نشدهاند ملتی مرکب از همه اجزای کشور پدید آورند که اجزای آن در بیرون از اوتوریته حکومتی، ملت باقی بمانند.
هنرِ پدرانِ بنیانگذارِ دولت این است که چنان سنتزی از اجزا و امور پراکنده در جامعهی مدنی پدید بیاورد که در ادامهی مسیر زیست اجتماعی، اصلِ وحدت حفظ شود و جوهر «امر عام» (که هگل عالیترین مرتبه آن را در دولت/اشتات دیده بود) باقی بماند و در نتیجه حتی در فقدان حکومتِ ملی (اشغال، جنگ، ظهور امر استثنایی و...) روحِ ملی از بین نرود. البته تنش در بین همه گروههای مهاجر وجود دارد، چون همه مهاجران مشکلات جامعهی قبلی را نیز با خود به کشور میزبان میبرند، اما اینکه نفرت، تا این درجه از خشونت تقدیس شود، حرف دیگری است.
در چنین جاهایی - یعنی بیرون از چارچوب حکومت - است که جوهر ملیت به محکِ آزمون گذاشته میشود. البته که تا ابد اقلیتها یا کنشگران اقلیتی خواهند بود که از درون و بیرون، دولت - ملتهای موجود را به چالش بکشند. اقلیتهای فرانسه و امریکا پیشتازند، اما هیچگاه کار به اینجا کشیده نمیشود.
پرسش بزرگی که کمتر به آن پرداخته شده است دلیل خشونت بالا در ناسیونالیسم تُرک است! این پرسش را مفصلاً در کتابی که اردیبهشت منتشر خواهد شد توضیح دادهام، اما اجمالاً باید گفت، تأخیر در ظهور «شأن ملی» را یکی از دلایل مهم صورتبندی ناسیونالیسمِ افراطی دانستهاند. نمونههای تجربی نشان میدهد که جماعتهایی که دیر و با تأخیر به شأنِ ملی میرسند، شتاب بیشتری برای رسیدن به اهدافِ ایدئولوژیک دارند و این شتاب مساوی میشود با افراط. اگر حکومت ترکیه، هزینهی پانسازی جماعتهای عقبافتادهی تُرکزبان در عراق، سوریه، افغانستان و آسیای میانه را صرف راضی کردن کُردها و یافتن یک راه میانه میکرد، چنین منظرههایی خلق نمیشد. بخشی از این چالش به این حقیقت باز میگردد که اجتماعاتِ تُرکزبان بیرون از ترکیه، توسط رهبران سودجو، مرتجع و بیکیفیتی مدیریت میشوند که دوست دارند به جای کار مفید، مثل انگل به ترکیه بچسبند و متقابلاً حمایت و خدمات دریافت کنند. تُرکیه کشوری ثروتمند و زیبا است و بسیاری از سیاسیون تنبل که در سیاست، افقی برایشان قابل تصور نیست، با فروختنِ رویای عظمت به تُرکها، پول و توان آنها را میگیرند، ولی در ازای آن، چیزی زیادی نصیب مردمِ تُرک نمیشود.
🔴 پینوشت:
ویدئوهای درگیری را در قسمتِ "مشاهده پیام" مشاهده کنید.
👇👇
@IranDel_Channel
💢
Telegram
ایراندل + | + IranDel
🎥 درگیری کُردیزبانها و تُرکزبانان ترکیهای در کشور بلژیک
@IranDel_Channel
💢
@IranDel_Channel
💢
ایراندل | IranDel
🔴 جوهر ملت چیست؟ ✍ سالار سیفالدینی، دکترای جغرافیای سیاسی مناقشه کُردها و تُرکها در بیرون از مرزهای ترکیه حیرتآور است. وقتی از بیرون به مرزهای تُرکیه معاصر نگاه میکنیم، جمعیتی یکدست و متحد در زیر یک پرچمِ سرخ، نمایان میشود؛ اما وقتی همان مردم به…
🔴 #توییت_خوانی
✍️ سید کوهزاد اسماعیلی در توییتی پیرامونِ درگیری خونینِ اهالی تُرکزبان و خودتُرکپندارِ کشورِ ترکیه و اهالی کُردیزبان کشور ترکیه در خاکِ کشورِ بلژیک نوشت:
طرفداران پ.ک.ک در [کشورِ] بلژیک، جشنِ نوروز گرفتهاند و ضدِّ [کشور] ترکیه شعار دادهاند. ناسیونالیستهای افراطی تُرک با سلاح سرد و گرم و شعارهای شوونیستی به آنها حمله کردهاند و حتی چند نفر را هم موقتاً ربودهاند. و هر دو گروه [هم] در ظاهر "شهروندِ" ترکیهاند!
این [است] آرمانشهرِ چپ و شوونیسمِ قومی برای ایران!!
@IranDel_Channel
💢
🔴 #توییت_خوانی
✍️ سید کوهزاد اسماعیلی در توییتی پیرامونِ درگیری خونینِ اهالی تُرکزبان و خودتُرکپندارِ کشورِ ترکیه و اهالی کُردیزبان کشور ترکیه در خاکِ کشورِ بلژیک نوشت:
طرفداران پ.ک.ک در [کشورِ] بلژیک، جشنِ نوروز گرفتهاند و ضدِّ [کشور] ترکیه شعار دادهاند. ناسیونالیستهای افراطی تُرک با سلاح سرد و گرم و شعارهای شوونیستی به آنها حمله کردهاند و حتی چند نفر را هم موقتاً ربودهاند. و هر دو گروه [هم] در ظاهر "شهروندِ" ترکیهاند!
این [است] آرمانشهرِ چپ و شوونیسمِ قومی برای ایران!!
@IranDel_Channel
💢
Telegram
ایراندل | IranDel
همه عالم تن است و ایران دل ❤️
این کانال دغدغهاش، ایران است و گردانندۀ آن، یک شهروند ایرانی آذربایجانی
[ بازنشر یک یادداشت، توییت، ویدئو و یا یک صوت به معنی تأیید کل محتوا و تمام مواضع صاحب آن محتوا نیست و هدف صرفاً بازتاب دادن یک نگاه و اندیشه است.]
این کانال دغدغهاش، ایران است و گردانندۀ آن، یک شهروند ایرانی آذربایجانی
[ بازنشر یک یادداشت، توییت، ویدئو و یا یک صوت به معنی تأیید کل محتوا و تمام مواضع صاحب آن محتوا نیست و هدف صرفاً بازتاب دادن یک نگاه و اندیشه است.]