برفِ آوازم در گوشِ چه سنگين از تو
رقص، بهمن شده و ريخته پايين از تو
دور مى گيرى و در پاى تو انبوهِ سپيد
چينىِ دامنه و دامنِ پُر چين از تو
تا ابد تشنگى داغِ "مرنجاب" از من
تا هميشه جريانِ خُنكِ "فين" از تو
شربتِ تلخِ شبِ تيرهء كاشان از من
ماه؛ اين خربزه ى روشنِ شيرين از تو
من چه ام!؟ زرد ترين برگِ خزان، اين از من
تو چه!؟ سرسبزترين ماهِ بهار، اين از تو
#مهدی_فرجی
ميخانه بى خواب/ انتشارات فصل پنجم
رقص، بهمن شده و ريخته پايين از تو
دور مى گيرى و در پاى تو انبوهِ سپيد
چينىِ دامنه و دامنِ پُر چين از تو
تا ابد تشنگى داغِ "مرنجاب" از من
تا هميشه جريانِ خُنكِ "فين" از تو
شربتِ تلخِ شبِ تيرهء كاشان از من
ماه؛ اين خربزه ى روشنِ شيرين از تو
من چه ام!؟ زرد ترين برگِ خزان، اين از من
تو چه!؟ سرسبزترين ماهِ بهار، اين از تو
#مهدی_فرجی
ميخانه بى خواب/ انتشارات فصل پنجم
اگر سمت تو راهی هست
پس عمری است سر به راهم
و اگر امشب، پایان همه چیز باشد
خوشحالم که با تو بوده ام
اینجا ...
در پایان همه چیز
آنجا که عشق رنگ می بازد
و هستی جای خود را به نیستی می دهد
من با توام!
چنان تنفسی آرام
در خساخس سینه ای گرفته
پس آنگاه که دلتنگ شدی
مرا در میان سینه ات جستجو کن
چرا که هرگز از آنجا دورتر نرفته ام
#حصار_آسمان
پس عمری است سر به راهم
و اگر امشب، پایان همه چیز باشد
خوشحالم که با تو بوده ام
اینجا ...
در پایان همه چیز
آنجا که عشق رنگ می بازد
و هستی جای خود را به نیستی می دهد
من با توام!
چنان تنفسی آرام
در خساخس سینه ای گرفته
پس آنگاه که دلتنگ شدی
مرا در میان سینه ات جستجو کن
چرا که هرگز از آنجا دورتر نرفته ام
#حصار_آسمان
گفت دانايي که گرگي خيره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاري است پيکاري سترگ
روز و شب مابين اين انسان و گرگ
زور بازو چاره ي اين گرگ نيست
صاحب انديشه داند چاره چيست
اي بسا انسان رنجور پريش
سخت پيچيده گلوي گرگ خويش
وي بسا زور آفرين مرد دلير
هست در چنگال گرگ خود اسير
هر که گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مي شود انسان پاک
وانکه از گرگش خورد هردم شکست
گرچه انسان مينمايد گرگ هست
وانکه با گرگش مدارا مي کند
خلق و خوي گرگ پيدا مي کند
در جواني جان گرگت را بگير
واي اگر اين گرگ گردد با تو پير
روز پيري گر تو باشي همچو شير
ناتواني در مصاف گرگ پير
مردمان گر يکدگر را مي درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
اينکه انسان هست اينسان دردمند
گرگها فرمانروايي مي کنند
وان ستمکاران که با هم محرمند
گرگهاشان آشنايان همند
گرگها همراه و انسانها غريب
با که بايد گفت اين حال عجيب؟
#فریدون_مشیری
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاري است پيکاري سترگ
روز و شب مابين اين انسان و گرگ
زور بازو چاره ي اين گرگ نيست
صاحب انديشه داند چاره چيست
اي بسا انسان رنجور پريش
سخت پيچيده گلوي گرگ خويش
وي بسا زور آفرين مرد دلير
هست در چنگال گرگ خود اسير
هر که گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مي شود انسان پاک
وانکه از گرگش خورد هردم شکست
گرچه انسان مينمايد گرگ هست
وانکه با گرگش مدارا مي کند
خلق و خوي گرگ پيدا مي کند
در جواني جان گرگت را بگير
واي اگر اين گرگ گردد با تو پير
روز پيري گر تو باشي همچو شير
ناتواني در مصاف گرگ پير
مردمان گر يکدگر را مي درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
اينکه انسان هست اينسان دردمند
گرگها فرمانروايي مي کنند
وان ستمکاران که با هم محرمند
گرگهاشان آشنايان همند
گرگها همراه و انسانها غريب
با که بايد گفت اين حال عجيب؟
#فریدون_مشیری
به جرم اینکه دلم آه هست و آهن نیست
کسی به جز تو در این روزگار با من نیست
نه یک ــ نه ده ــ که تو را صد هزار بافه ی مو
دریغ از این که مرا صد هزار گردن نیست
تو را چنان که تویی هیچ شاعری نسرود
« زنی چنین که تویی جز تو هیچ کس زن نیست»*
(مخاطبان عزیز! این زنی که می شنوید
فرشته ای است که البته پاک دامن نیست
که دست هر کس و نا کس دخیل ِ دامن ِ اوست
ولی رسالت ِ او مستجاب کردن نیست
طنین ِ در زدنش منحصر به این فرد است
که هیچ طنطنه ای اینقدر مطنطن نیست)
ــ خوش آمدی ... بنشین ... آفتاب دم کردم
که چای دغدغه ی عاشقانه ی من نیست
زمانه ای شده خاتون که هفت خوان از نو
پدید آمده اما یکی تهمتن نیست ...
به دور هر که بچرخی به دورت اندازد
اگر چه قصه ما قصه فلاخن نیست
تو را به خانه نیاورده ام گلایه کنم
شب است و وقت برای گلایه کردن نیست
بیا از این گله ها بگذریم و بگذاریم
زمان نشان بدهد دوست کیست...دشمن کیست...!
#علیرضا_بدیع
کسی به جز تو در این روزگار با من نیست
نه یک ــ نه ده ــ که تو را صد هزار بافه ی مو
دریغ از این که مرا صد هزار گردن نیست
تو را چنان که تویی هیچ شاعری نسرود
« زنی چنین که تویی جز تو هیچ کس زن نیست»*
(مخاطبان عزیز! این زنی که می شنوید
فرشته ای است که البته پاک دامن نیست
که دست هر کس و نا کس دخیل ِ دامن ِ اوست
ولی رسالت ِ او مستجاب کردن نیست
طنین ِ در زدنش منحصر به این فرد است
که هیچ طنطنه ای اینقدر مطنطن نیست)
ــ خوش آمدی ... بنشین ... آفتاب دم کردم
که چای دغدغه ی عاشقانه ی من نیست
زمانه ای شده خاتون که هفت خوان از نو
پدید آمده اما یکی تهمتن نیست ...
به دور هر که بچرخی به دورت اندازد
اگر چه قصه ما قصه فلاخن نیست
تو را به خانه نیاورده ام گلایه کنم
شب است و وقت برای گلایه کردن نیست
بیا از این گله ها بگذریم و بگذاریم
زمان نشان بدهد دوست کیست...دشمن کیست...!
#علیرضا_بدیع
میان ماندن و نماندن
فاصله تنها یک حرف ساده بود
از قول من
به باران بی امان بگو:
دل اگر دل باشد،
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد.
#سیدعلی_صالحی
فاصله تنها یک حرف ساده بود
از قول من
به باران بی امان بگو:
دل اگر دل باشد،
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد.
#سیدعلی_صالحی
برای من از تقدیر حرف نزن؛
از اینکه سرنوشت نمیخواهد ما کنار هم باشیم،
از این که قسمت هم نیستیم و حتما این به صلاحمان است،
از اینکه لیاقت من بیشتر از توست،
و تو ظرفیت این همه خوب بودن من را نداری...
برای رفتنت قصه نباف، شعر نساز،
عاشقانه جلوه نده جا زدنت را،
بغض نکن تا باور کنم این ترک کردن به میل که نه اجبار بوده،
دستانم را بگیر،
صاف زل بزن تو چشمهایم...
بگو تقدیر دخیل نبوده،
بگو ماجرا ربطی به لیاقت و مناسب بودن و نخواستن خدا ندارد،
بگو جا زدی،
بگو دلت دیگر اینجا نیست،
بگو دیگر این وسط چشمی نیست که برایش بمیری،
و دستانی نیست که برای بوسه زدن بهشان حریص باشی...
تقدیر را بهانه نکن،
بهانه نتراش،
من مرگ یکباره را به مدام برانداز کردن لیاقت هام توی آیینه ترجیح میدهم...
#فاطمه_جوادی
از اینکه سرنوشت نمیخواهد ما کنار هم باشیم،
از این که قسمت هم نیستیم و حتما این به صلاحمان است،
از اینکه لیاقت من بیشتر از توست،
و تو ظرفیت این همه خوب بودن من را نداری...
برای رفتنت قصه نباف، شعر نساز،
عاشقانه جلوه نده جا زدنت را،
بغض نکن تا باور کنم این ترک کردن به میل که نه اجبار بوده،
دستانم را بگیر،
صاف زل بزن تو چشمهایم...
بگو تقدیر دخیل نبوده،
بگو ماجرا ربطی به لیاقت و مناسب بودن و نخواستن خدا ندارد،
بگو جا زدی،
بگو دلت دیگر اینجا نیست،
بگو دیگر این وسط چشمی نیست که برایش بمیری،
و دستانی نیست که برای بوسه زدن بهشان حریص باشی...
تقدیر را بهانه نکن،
بهانه نتراش،
من مرگ یکباره را به مدام برانداز کردن لیاقت هام توی آیینه ترجیح میدهم...
#فاطمه_جوادی
یه وقت هایى
یه آدم هایى
یه جاهایى
یه حرف هایى بهت میزنن که
اگر همون آدم
همون جا
همون حرف ها رو ازت پس بگیره
تو باز هم از همون آدم
و همون جا
و همون حرفا
دلت صاف نمیشه!
#مهسا_رحیمى_نسب
یه آدم هایى
یه جاهایى
یه حرف هایى بهت میزنن که
اگر همون آدم
همون جا
همون حرف ها رو ازت پس بگیره
تو باز هم از همون آدم
و همون جا
و همون حرفا
دلت صاف نمیشه!
#مهسا_رحیمى_نسب
دلم گرفته، به دلتنگیِ شبانه قسم
به گیسوان سیاه تو روی شانه قسم
تو بهترین غزل عاشقانه را با چشم،
سروده ای، به غزل های عاشقانه قسم
درخت های کهنسال با رسیدن تو
جوان شدند، به شادابی جوانه قسم
خلاف عامه ى مردم به عشق پابندم
به سنگ های شکیبای رودخانه قسم
فدائیان غم عشق و کشتگان فراق
نمرده اند! به غم های جاودانه قسم
#سجاد_سامانی
به گیسوان سیاه تو روی شانه قسم
تو بهترین غزل عاشقانه را با چشم،
سروده ای، به غزل های عاشقانه قسم
درخت های کهنسال با رسیدن تو
جوان شدند، به شادابی جوانه قسم
خلاف عامه ى مردم به عشق پابندم
به سنگ های شکیبای رودخانه قسم
فدائیان غم عشق و کشتگان فراق
نمرده اند! به غم های جاودانه قسم
#سجاد_سامانی
قول دادی بیایی
اما نیامدی،
و من عادتم شد کنار ساحل قدم بزنم
سنگ جمع کنم
برای پرنده ها دانه بریزم
و خیال ببافم!
حالا
اندازه خانه ای که نداریم
سنگ جمع کرده ام
نمی آیی؟!
#رضا_کاظمی
اما نیامدی،
و من عادتم شد کنار ساحل قدم بزنم
سنگ جمع کنم
برای پرنده ها دانه بریزم
و خیال ببافم!
حالا
اندازه خانه ای که نداریم
سنگ جمع کرده ام
نمی آیی؟!
#رضا_کاظمی
قلم که داری...
کاغذ هم که هست!
امشب تو بنویس
من نخوانم!
یک شب هم
تو دلت بشکند
مگر آسمان به زمین می آید...؟
#امید_نبی_یی
کاغذ هم که هست!
امشب تو بنویس
من نخوانم!
یک شب هم
تو دلت بشکند
مگر آسمان به زمین می آید...؟
#امید_نبی_یی
محبوبم!
اگر روزی از تو درباره من پرسیدند؛
زیاد فکر نکن!
مغرور به ایشان بگو:
دوستم دارد ...
بسیار دوستم دارد ...!
#نزار_قبانی
اگر روزی از تو درباره من پرسیدند؛
زیاد فکر نکن!
مغرور به ایشان بگو:
دوستم دارد ...
بسیار دوستم دارد ...!
#نزار_قبانی
مست نیستم آقا
برای چیدن گل هم نیامده بودم...
فقط داشتم میگذشتم که کسی دستم را گرفت
گفت داخل شو!
و حالا سالهاست که درِ این باغ را پیدا نمیکنم ...
#رضا_کاظمی
برای چیدن گل هم نیامده بودم...
فقط داشتم میگذشتم که کسی دستم را گرفت
گفت داخل شو!
و حالا سالهاست که درِ این باغ را پیدا نمیکنم ...
#رضا_کاظمی
زخم داریم هم از دوست هم از دشمن خویش
دست باید بکشیم از همه جز دامن خویش
شک ندارم به تلنگر زدنی می شکند
کوه دردی که من اندوخته ام در تن خویش
میپذیری اگر از من دل دیوانه بدان
من همانم که شدم باعث آشفتن خویش
دور و بر پر شده از دوست و من تنهایم
سر فرو بردم از اندوه به پیراهن خویش
ما سبک سر تر از آنیم که پنداشته ای
مست بودیم و نشستیم به فهمیدن خویش
نخ نما می شود این سینه و از ناچاری
وصله باید بزنم بعد تو با سوزن خویش
آنچه پیداست در آیینه فقط ظاهرم است
روزگاریست که نشناخته ام دشمن خویش
#سعید_شیروانی
دست باید بکشیم از همه جز دامن خویش
شک ندارم به تلنگر زدنی می شکند
کوه دردی که من اندوخته ام در تن خویش
میپذیری اگر از من دل دیوانه بدان
من همانم که شدم باعث آشفتن خویش
دور و بر پر شده از دوست و من تنهایم
سر فرو بردم از اندوه به پیراهن خویش
ما سبک سر تر از آنیم که پنداشته ای
مست بودیم و نشستیم به فهمیدن خویش
نخ نما می شود این سینه و از ناچاری
وصله باید بزنم بعد تو با سوزن خویش
آنچه پیداست در آیینه فقط ظاهرم است
روزگاریست که نشناخته ام دشمن خویش
#سعید_شیروانی
و من تازگیها کشف کرده ام
روی این کره ی خاکی
موجوداتی زندگی میکنند؛
ناشناخته!
به نام "سخت جانان"
همانهایی که
عاشقند و
امیدوار و
زنده ...!!
#هستی_دارایی
روی این کره ی خاکی
موجوداتی زندگی میکنند؛
ناشناخته!
به نام "سخت جانان"
همانهایی که
عاشقند و
امیدوار و
زنده ...!!
#هستی_دارایی
آنقدر ساده ام که گمان می کنم تو هم
مانند من به آنچه نشد فکر می کنی!
حتی خیال می کنم این من، خود تویی
اینجا نشسته ای و به خود فکر می کنی
شاید نباید این همه باور کنم ترا
شاید که اتفاق نیفتاده ای هنوز
شاید تجسم غزلی عاشقانه ای
جامانده در خیال من از خواب نیمروز
حتی اگر خیال منی دوست دارمت
(ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت)
تو رفته ای و من به خدا غبطه می خورم
از بس که روز و شب به خدا می سپارمت
بگذار با خیال تو این روزهای تلخ
در استکان لب زده عمر حل شود
بگذار کام مرگ هم از شهد این خیال
روزی که هم پیاله من شد عسل شود
#مجید_آژ
مانند من به آنچه نشد فکر می کنی!
حتی خیال می کنم این من، خود تویی
اینجا نشسته ای و به خود فکر می کنی
شاید نباید این همه باور کنم ترا
شاید که اتفاق نیفتاده ای هنوز
شاید تجسم غزلی عاشقانه ای
جامانده در خیال من از خواب نیمروز
حتی اگر خیال منی دوست دارمت
(ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت)
تو رفته ای و من به خدا غبطه می خورم
از بس که روز و شب به خدا می سپارمت
بگذار با خیال تو این روزهای تلخ
در استکان لب زده عمر حل شود
بگذار کام مرگ هم از شهد این خیال
روزی که هم پیاله من شد عسل شود
#مجید_آژ
"چوب خدا"
شاید همان بغضی باشد
که دخترت سالها بعد می خورد....
و تو در عمق چشمانش خاطره تلخ رفتنت را می ببینی...
تو را نمیدانم اما...
من به خدایی که آن بالاست عجییب معتقدم...
#یگانه_حقپرست
شاید همان بغضی باشد
که دخترت سالها بعد می خورد....
و تو در عمق چشمانش خاطره تلخ رفتنت را می ببینی...
تو را نمیدانم اما...
من به خدایی که آن بالاست عجییب معتقدم...
#یگانه_حقپرست
مارتا تو مظلوم هستی و مردی که به تو ظلم روا داشته، کودکی زاییده کاخ هاست، مردی ثروتمند که روحی کوچک دارد.
تو رنجیده و آزرده ای، اما مظلوم بودن بهتر از ظالم بودن است. بهتر است انسان به دست آتش ظلم غرایز بشری به دست نابودی سپرده شود، اما با قدرت خودش جوانه های زندگی را پژمرده نکرده و زیبایی احساس را به دست تمایلاتش از میان نبرد....
ای مارتا، تو شاخه گلی هستی که
گامهای حیوانات آن را لگد مال کرده است، حیواناتی که نقاب انسانیت بر چهره خود زده اند.
مارتا گام های سنگین تو را زیر فشار له کرده اند، اما نمیتوانند شمیم اشک ها، فریاد یتیم و آه های انسان فقیر را از رسیدن به درگاه الهی باز دارند و مسیر آنها را به سوی عدالت و ترحم مسدود کنند.
مارتا، آرام بگیر، چرا که تو گل رنج دیده ای و نه پاهایی که گل را لگدمال کرده اند.
#جبران_خلیل_جبران
از کتاب: دلتنگی های پنهان / نشر جیحون
ترجمه و گردآوری: مهرداد انتظاری
تو رنجیده و آزرده ای، اما مظلوم بودن بهتر از ظالم بودن است. بهتر است انسان به دست آتش ظلم غرایز بشری به دست نابودی سپرده شود، اما با قدرت خودش جوانه های زندگی را پژمرده نکرده و زیبایی احساس را به دست تمایلاتش از میان نبرد....
ای مارتا، تو شاخه گلی هستی که
گامهای حیوانات آن را لگد مال کرده است، حیواناتی که نقاب انسانیت بر چهره خود زده اند.
مارتا گام های سنگین تو را زیر فشار له کرده اند، اما نمیتوانند شمیم اشک ها، فریاد یتیم و آه های انسان فقیر را از رسیدن به درگاه الهی باز دارند و مسیر آنها را به سوی عدالت و ترحم مسدود کنند.
مارتا، آرام بگیر، چرا که تو گل رنج دیده ای و نه پاهایی که گل را لگدمال کرده اند.
#جبران_خلیل_جبران
از کتاب: دلتنگی های پنهان / نشر جیحون
ترجمه و گردآوری: مهرداد انتظاری