Hesare Aseman
98 subscribers
410 photos
16 videos
2 files
7 links
💠 در زندگی هیچ چیز مهمتر از این نیست که با قلب و وجدان خودت در آرامش باشی. #کارین_مونسن

🌐Blog: Hesare-Aseman.blog.ir
📷 Insta: Instagram.com/hesare.aseman
Download Telegram
کسی مسافرِ این آخرین قطار نشد
کسی که راه بیندازمش سوار نشد

چقدر گل که به گلدان خالی ­ام نشکفت
چقدر بی ­تو زمستان شد و بهار نشد

من و تو پای درختان چه قدر ننشستیم!
چه قلب­ها که نکندیم و یادگار نشد

چه روزها که بدون تو سال­ها شد و رفت
چه لحظه ­ها که نماندیم و ماندگار نشد

همیشه من سرِ راهِ تو بودم و هربار
کنار آمدم و آمدم کنار، نشد!

قرار شد که بیایی قرار من باشی
دوباره زیر قرارت زدی!؟ قرار نشد...

#مهدی_فرجی
قرار نشد/ انتشارات فصل پنجم
رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم
تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم

واکرد درهای قفس را گفت: مختاری!
ترجیح دادم دست روی دست بگذارم

بیزارم از وقتی که آزادم کند، ای وای!
روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم

این پا و آن پا کرد گفتم دوستم دارد
اما نگو سر در نمی آورده از کارم!

از یال و کوپالم خجالت می کشم اما
بازیچه ی آهو شدن را دوست می دارم

با خود نشستم مو به مو یادآوری کردم
از خواب های روز در شب های بیدارم

من چای می خوردم به نوبت شعر می خواندند
تا صبح، عکس سایه و سعدی به دیوارم

#مهدی_فرجی .
قرار نشد/ فصل پنجم
پریدی از من و رفتی به آشیانه ی کی؟
بگو کجایی و نوک میزنی به دانه ی کی؟

هوای گریه که تنگ غروب زد به سرت
پناه می بری از غصه ها به شانه ی کی؟

شبی که غمزده باشی تو را بخنداند
ادای مسخره و رقص ناشیانه ی کی؟

اگر شبی هوس یک هوای تازه کنی
فرار مى کنی از خانه با بهانه ی کی؟

تو مست میشوی از بوی بوسه ی چه کسی؟
تو دلخوشی به غزل های عاشقانه ی کی؟

اگر کمی نگرانم فقط به خاطرِ این
که نیمه شب نرساند تو را به خانه یکی!

#مهدی_فرجی
این سینه زندان بود، اما رفت با شادی
هرکس که خط انداخت بر دیوار من روزی

شاید قسم خوردی فراموشم کنی، اما
سر میکشی در دفتر اشعار من روزی

#مهدی_فرجی
شوق پرکشیدن است در سرم قبول کن
دل‌شکسته ام اگر نمیپرم قبول کن

این که دورِ دور باشم از تو و نبینمت
جا نمی‌شود به حجم باورم، قبول کن

گاه، پر زدن در آسمان شعرهات را
از من، از منی که یک کبوترم قبول کن

در اتاق رازهای تو سرک نمی‌کشم
بیش از آنچه خواستی نمی‌پرم، قبول کن

قدر یک قفس که خلوتت به هم نمی‌خورد
گاه نامه میبرم میآورم، قبول کن

گفته ای که عشق ما جداست، شعرمان جدا
بی تو من نه عاشقم، نه شاعرم، قبول کن

وقتی آب این قدر گذشته از سرم
من نمی‌توانم از تو بگذرم، قبول کن

#مهدی_فرجی
برفِ آوازم در گوشِ چه سنگين از تو
رقص، بهمن شده و ريخته پايين از تو

دور مى گيرى و در پاى تو انبوهِ سپيد
چينىِ دامنه و دامنِ پُر چين از تو

تا ابد تشنگى داغِ "مرنجاب" از من
تا هميشه جريانِ خُنكِ "فين" از تو

شربتِ تلخِ شبِ تيرهء كاشان از من
ماه؛ اين خربزه ى روشنِ شيرين از تو

من چه ام!؟ زرد ترين برگِ خزان، اين از من
تو چه!؟ سرسبزترين ماهِ بهار، اين از تو

#مهدی_فرجی
ميخانه بى خواب/ انتشارات فصل پنجم
دنبال من می‌گردی و حاصل ندارد
این موج عاشق کار با ساحل ندارد

باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد

من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد
عمری که پایت سوختم قابل ندارد

من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد

باشد ولم کن باخودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد

وقتی که حق دل نداری میهمانی
مهمان که جایی حق آب و گل ندارد

شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی که عاشق می‌شود ساحل ندارد

#مهدی_فرجی
شاعر آواره از این خانه نباید بشود
دلخوشِ دامن بیگانه نباید بشود

باد می آید و من دست و دلم می لرزد
زلف اگر ریخت به هم شانه نباید بشود

لحظه ای خنده ای و لحظه ی دیگر اخمی
آدم از دست تو دیوانه نباید بشود؟

شبِ پیمانه همه راستی ام اما زن
خام یک گریه ی مستانه نباید بشود

زن بلا نیست ولی حامله ی طوفان است
حامل صاعقه، بی شانه نباید بشود

من به تنهاییِ این پیله قناعت دارم
هر چه کرم است که پروانه نباید بشود

من خودم سمت قفس می روم و می دانم
مرغ، خامِ طمع دانه نباید بشود

بوف کورم بروم خانه ام و خوش باشم
عشق، کاخی ست که ویرانه نباید بشود

#مهدی_فرجی