رفته ای چندی ست تا خالی شوی از ما و من ها
خوش ندارم ناخوش احوالت کنم با این سخن ها
گریه کردم بی تو روی شانه های جالباسی
عطر تلخت مانده روی تک تکِ این پیرهن ها
بعد تو باد است حرف عالم و آدم به گوشم
پندهای پیرمردان، شایعات پیرزن ها
رفته بودی، مثل اشک از چشم ها افتاده بودم
با تو امّا باز افتاده ست اسمم در دهن ها
حوض بی ماهی، حیاط برگریزان، چایِ بدطعم
باز با گلپونه ها "من مانده ام تنهای تنها"
#علیرضا_بدیع
خوش ندارم ناخوش احوالت کنم با این سخن ها
گریه کردم بی تو روی شانه های جالباسی
عطر تلخت مانده روی تک تکِ این پیرهن ها
بعد تو باد است حرف عالم و آدم به گوشم
پندهای پیرمردان، شایعات پیرزن ها
رفته بودی، مثل اشک از چشم ها افتاده بودم
با تو امّا باز افتاده ست اسمم در دهن ها
حوض بی ماهی، حیاط برگریزان، چایِ بدطعم
باز با گلپونه ها "من مانده ام تنهای تنها"
#علیرضا_بدیع
دنیا بدون عشق، چه دنیای مضحکی است
شطرنج مسخره ست زمانی که شاه نیست
در عشق آنکه یکسره دل باخت، برده است
در این قمار صحبتی از اشتباه نیست
#علیرضا_بدیع
شطرنج مسخره ست زمانی که شاه نیست
در عشق آنکه یکسره دل باخت، برده است
در این قمار صحبتی از اشتباه نیست
#علیرضا_بدیع
به جرم اینکه دلم آه هست و آهن نیست
کسی به جز تو در این روزگار با من نیست
نه یک ــ نه ده ــ که تو را صد هزار بافه ی مو
دریغ از این که مرا صد هزار گردن نیست
تو را چنان که تویی هیچ شاعری نسرود
« زنی چنین که تویی جز تو هیچ کس زن نیست»*
(مخاطبان عزیز! این زنی که می شنوید
فرشته ای است که البته پاک دامن نیست
که دست هر کس و نا کس دخیل ِ دامن ِ اوست
ولی رسالت ِ او مستجاب کردن نیست
طنین ِ در زدنش منحصر به این فرد است
که هیچ طنطنه ای اینقدر مطنطن نیست)
ــ خوش آمدی ... بنشین ... آفتاب دم کردم
که چای دغدغه ی عاشقانه ی من نیست
زمانه ای شده خاتون که هفت خوان از نو
پدید آمده اما یکی تهمتن نیست ...
به دور هر که بچرخی به دورت اندازد
اگر چه قصه ما قصه فلاخن نیست
تو را به خانه نیاورده ام گلایه کنم
شب است و وقت برای گلایه کردن نیست
بیا از این گله ها بگذریم و بگذاریم
زمان نشان بدهد دوست کیست...دشمن کیست...!
#علیرضا_بدیع
کسی به جز تو در این روزگار با من نیست
نه یک ــ نه ده ــ که تو را صد هزار بافه ی مو
دریغ از این که مرا صد هزار گردن نیست
تو را چنان که تویی هیچ شاعری نسرود
« زنی چنین که تویی جز تو هیچ کس زن نیست»*
(مخاطبان عزیز! این زنی که می شنوید
فرشته ای است که البته پاک دامن نیست
که دست هر کس و نا کس دخیل ِ دامن ِ اوست
ولی رسالت ِ او مستجاب کردن نیست
طنین ِ در زدنش منحصر به این فرد است
که هیچ طنطنه ای اینقدر مطنطن نیست)
ــ خوش آمدی ... بنشین ... آفتاب دم کردم
که چای دغدغه ی عاشقانه ی من نیست
زمانه ای شده خاتون که هفت خوان از نو
پدید آمده اما یکی تهمتن نیست ...
به دور هر که بچرخی به دورت اندازد
اگر چه قصه ما قصه فلاخن نیست
تو را به خانه نیاورده ام گلایه کنم
شب است و وقت برای گلایه کردن نیست
بیا از این گله ها بگذریم و بگذاریم
زمان نشان بدهد دوست کیست...دشمن کیست...!
#علیرضا_بدیع
گوش دل می شنود آنچه که در دل باشد
عشق را زمزمه کافی ست، به آواز مگو
آتشی در دلم انداخته چشمت که مپرس
پیش من حرفی از آن خانه برانداز مگو
روی زیبای تو کافی ست به شیدایی من
رحم کن با دلم و اینهمه با ناز مگو
من گرفتار غم عشق و تو درگیر سفر
به اسیر قفس از لذت پرواز مگو
این جهان چشم دریده ست، تو هم رازت را
پیش این پیرزن پشت هم انداز مگو
بگذر از آنچه که مویت به سر آورد مرا
شرح آن قصه دراز است، به ایجاز مگو
#علیرضا_بدیع
عشق را زمزمه کافی ست، به آواز مگو
آتشی در دلم انداخته چشمت که مپرس
پیش من حرفی از آن خانه برانداز مگو
روی زیبای تو کافی ست به شیدایی من
رحم کن با دلم و اینهمه با ناز مگو
من گرفتار غم عشق و تو درگیر سفر
به اسیر قفس از لذت پرواز مگو
این جهان چشم دریده ست، تو هم رازت را
پیش این پیرزن پشت هم انداز مگو
بگذر از آنچه که مویت به سر آورد مرا
شرح آن قصه دراز است، به ایجاز مگو
#علیرضا_بدیع
گوش دل می شنود آنچه که در دل باشد
عشق را زمزمه کافی ست، به آواز مگو
آتشی در دلم انداخته چشمت که مپرس
پیش من حرفی از آن خانه برانداز مگو
روی زیبای تو کافی ست به شیدایی من
رحم کن با دلم و اینهمه با ناز مگو
من گرفتار غم عشق و تو درگیر سفر
به اسیر قفس از لذت پرواز مگو
این جهان چشم دریده ست، تو هم رازت را
پیش این پیرزن پشت هم انداز مگو
بگذر از آنچه که مویت به سر آورد مرا
شرح آن قصه دراز است، به ایجاز مگو
#علیرضا_بدیع
عشق را زمزمه کافی ست، به آواز مگو
آتشی در دلم انداخته چشمت که مپرس
پیش من حرفی از آن خانه برانداز مگو
روی زیبای تو کافی ست به شیدایی من
رحم کن با دلم و اینهمه با ناز مگو
من گرفتار غم عشق و تو درگیر سفر
به اسیر قفس از لذت پرواز مگو
این جهان چشم دریده ست، تو هم رازت را
پیش این پیرزن پشت هم انداز مگو
بگذر از آنچه که مویت به سر آورد مرا
شرح آن قصه دراز است، به ایجاز مگو
#علیرضا_بدیع
رفتم که درین شهر نبینی اثرم را
لب های ترک خورده و چشمان ترم را
حاجت به رها کردنم از کنج قفس نیست
ای قیچی تقدیر مچین بال و پرم را
تنها شدم آن قدر که انگار نه انگار
با آینه آراسته ام دور و برم را
فردا چه طلب می کند آن یار که دیروز
دل برده و امروز طلب کرده سرم را
من ماهی دریایم و دل تنگم از این تُنگ
ای مرگ به تعویق میفکن سفرم را
#علیرضا_بدیع
#چله_تاک
لب های ترک خورده و چشمان ترم را
حاجت به رها کردنم از کنج قفس نیست
ای قیچی تقدیر مچین بال و پرم را
تنها شدم آن قدر که انگار نه انگار
با آینه آراسته ام دور و برم را
فردا چه طلب می کند آن یار که دیروز
دل برده و امروز طلب کرده سرم را
من ماهی دریایم و دل تنگم از این تُنگ
ای مرگ به تعویق میفکن سفرم را
#علیرضا_بدیع
#چله_تاک
دیریست که از دشنه و دشنام به دورم
من ماهی خو کرده به این تنگ بلورم
از دوستیِ دشمن و از دشمنیِ دوست
گهوارهی لذت شده چون ذلت گورم
پروردهی نازم؛ چه نیازم به پریها؟
حالا که خود ماه در افتاده به تورم
پیشانیات ای دوست، جهانتابتر از پیش
آیینهی مصداقم و وابستهی نورم
نه غوره، نه انگور! شرابم بکن ای عشق!
یا بینمکم این همه یا آن همه شورم
ای آینه! همصحبت من باش که دیریست
بی سنگ صبور است دل تنگ صبورم
#علیرضا_بدیع
من ماهی خو کرده به این تنگ بلورم
از دوستیِ دشمن و از دشمنیِ دوست
گهوارهی لذت شده چون ذلت گورم
پروردهی نازم؛ چه نیازم به پریها؟
حالا که خود ماه در افتاده به تورم
پیشانیات ای دوست، جهانتابتر از پیش
آیینهی مصداقم و وابستهی نورم
نه غوره، نه انگور! شرابم بکن ای عشق!
یا بینمکم این همه یا آن همه شورم
ای آینه! همصحبت من باش که دیریست
بی سنگ صبور است دل تنگ صبورم
#علیرضا_بدیع