Hesare Aseman
98 subscribers
410 photos
16 videos
2 files
7 links
💠 در زندگی هیچ چیز مهمتر از این نیست که با قلب و وجدان خودت در آرامش باشی. #کارین_مونسن

🌐Blog: Hesare-Aseman.blog.ir
📷 Insta: Instagram.com/hesare.aseman
Download Telegram
نازپرورده‌ای و درد نمی‌دانی چیست
گریۀ ممتد یک مرد نمی‌دانی چیست


روی پوشاندی و پوشاندن این ماه تمام
آنچه با اهل زمین کرد نمی‌دانی چیست


در کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوز
ظاهرا معنی «برگرد» نمی‌دانی چیست


شادمان باش ولی حال مرا هیچ مپرس !
آنچه غم بر سرم آورد نمی‌دانی چیست


گفتم از عشق تو دلخون شده‌ام، خندیدی
نازپرورده‌ای و درد نمی‌دانی چیست


#سجاد_سامانی
نیمی از جانِ مرا بردی، محبت داشتی
نیمِ باقی‌مانده هم هر وقت فرصت داشتی

بر زمین افتادم و دیدم سراغم آمدی
دستِ یاری چیست؟ سودای غنیمت داشتی

خانه‌ای از جنسِ دلتنگی بنا کردم ولی
چون پرستوها به ترکِ خانه عادت داشتی

زخم خوردم، گاهی از ایشان و گاه از چشم تو
با رقیبان بر سر جانم رقابت داشتی

ای که ابرویت به خونریزی کمر بسته‌ست، کاش
اندکی در مهربانی نیز همت داشتی

#سجاد_سامانی
سرد بودن با مرا دیوار یادت داده است
نارفیق بی‌مروّت ، کار یادت داده است

توبه‌ات از روزهایم عشقبازی را گرفت
آه از آن زاهد که استغفار یادت داده است

دوستت دارم ولی با دوستانت دشمنی
گردش دنیا فقط آزار یادت داده است

عطر موهایت قرار از شهر می گیرد بگو
دل ربودن را کدام عطار یادت داده است؟

عهد با من بستی و از یاد بردی، روزگار
از وفاداری همین مقدار یادت داده است.



#سجاد_سامانی
گفتم كه با فراق مدارا كنم، نشد
يك روز را بدون تو فردا كنم، نشد

در شعر شاعران همه گشتم كه مصرعى
در شأن چشم هاى تو پيدا كنم، نشد

گفتند عاشق كه شدى؟ گريه ام گرفت ...
ميخواستم بخندم و حاشا كنم، نشد

بيزارم از رقيب كه تا آمدم تو را ...
از دور چند لحظه تماشا كنم، نشد

شاعر شدم كه با قلم ساحرانه ام
در قاب شعر، عشق تو را جا كنم، نشد


#سجاد_سامانی
گفتم از نزدیکی دیدار، گفتی: «ساده‌ای !
دورم از دیدار با هر پیش پا افتاده‌ای»

کوچکم خواندی، که پیش چشم ظاهربین تو
دیگران کوهند و من سنگ کنار جاده‌ای

شهر را گشتم که مانند تو را پیدا کنم
هیچ‌کس حتی شبیهت نیست، فوق‌العاده‌ای !

با دل آزرده‌ام چیزی نمی‌گویی ولی
از دل آزردن که حرفی می‌شود آماده‌ای

باز بر دوری صبوری می‌کنم اما مگیر
امتحان تازه‌ای از امتحان پس داده‌ای .

#سجاد_سامانی
در منِ دلسنگ، شورِ انتظار انداختی
ماهی مرداب را در جویبار انداختی

عشق، اقیانوس آرامی که می گفتی نبود
قایقم را در مسیر آبشار انداختی !

فکر میکردم جواب نامه ام را می دهی
نامه را بی آنکه بگشایی کنار انداختی ...

عشق بر "جانم" حکومت می کند ای روزگار
در سرم بیهوده سودای فرار انداختی

آخر ای عاقل به کار عشق روگردان شدی
خوب شد، یک بار عقلت را به کار انداختی !

#سجاد_سامانی
عشق دنیای مرا سوزاند، اما پیشکش
داد از این دارم که دینم سوخت، دنیا پیشکش

ای که می‌گویی طبیب قلب‌های عاشقی!
کاش دردم را نیفزایی، مداوا پیشکش

دشمنانت در پی صلحند اما چشم تو
دوستان را هم فدا کرده‌ست، آنها پیشکش

بس‌که زیبایی اگر یوسف تو را می‌دید نیز
چنگ بر پیراهنت می‌زد، زلیخا پیشکش

ماهیِ تنهای تنگم، کاش دست سرنوشت
برکه‌ای کوچک به من می‌داد، دریا پیشکش !

#سجاد_سامانی
از کتاب #ایما
شادمان گفتی از آن عاشق تنها چه خبر
خبری نیست، بپرس از غم دنیا چه خبر؟

خاطرم هست رقیبان پر از کینۀ من
همنشینان تو بودند، از آنها چه خبر؟

همه لب‌تشنه ، تو دریایی و من ماهی تنگ
از کنارآمدگان با لب دریا چه خبر؟

زاهدی دست به گیسوی رهای تو رساند
عاشقی گفت که از عالم بالا چه خبر؟

باز دیروز به من وعدۀ فردا دادی
آه پیمان شکن از وعدۀ فردا چه خبر؟

#سجاد_سامانی
مگو پرنده در این لانه ماندنش سخت است
بمان! که مهر تو از سینه راندنش سخت است

چگونه دل نسپاری به دیگران؟ که دلت
کبوتری‌ ست که یک جا نشاندنش سخت است

چه حال و روز غریبی که قلب عاشق من
اسیر کردنش آسان، رهاندنش سخت است

زبان حال دلم را کسی نمی‌فهمد
کتبیه‌های ترک‌خورده خواندنش سخت است .

هزار نامه نوشتم بدون ختم کلام
حديث شوق به پایان رساندنش سخت است

#سجاد_سامانی
اندوه جهان چیست ؟ تویی داغِ یگانه
دلسوختگان را چه به اندوه زمانه ؟

بر شانه بیفشان و مزن شانه به مویت
بگذار حسادت بکند شانه به شانه !

زخم تبرت مانده ولی جای شکایت
شادم که نگه داشته‌ام از تو نشانه

از عشق چرا چشم بپوشم که ندارد
این تازه مسلمان شده با کفر میانه

بهتر که سرودی نسراییم و نخوانیم
سخت است غم عشق در آید به ترانه

#سجاد_سامانی
هر که جز من بود از دیدارمان مأیوس بود
همتم را رود اگر می‌داشت اقیانوس بود

رد شدی از بین ما دیوانگان و مدتی‌ ست
بحثمان این است: آهو بود یا طاووس بود؟

خواب دیدم دستهایم خالی از گیسوی توست
خوب شد با عطر مویت پا شدم، کابوس بود

عطر گیسوی رهایی آمد و آزاد کرد
پادشاهی را که در زندان خود محبوس بود

هر زمان از عشق پرسیدند، گفتم آه، عشق...
خاطرات بی‌شماری پشت این افسوس بود

#سجاد_سامانی
از کتاب #ایما
با منِ دردآشنا ، ناآشنایی بیش از این؟
ای وفادارِ رقیبان، بی‌وفایی بیش از این؟

گرمِ احساس منی، سرگرم یاد دیگران،
من کجا از وصل خشنودم، جدایی بیش از این ؟

موجی و بر تکه‌سنگی خُرد، سیلی می‌زنی
با به‌خاک‌افتادگان، زورآزمایی بیش از این؟

زاهد دلسنگ را از گوشه محراب خود
ساکن میخانه کردی، دلربایی بیش از این؟

پیش از این زنجیرِ صدها غم به پایم بسته بود
حال، تنها بندۀ عشقم، رهایی بیش از این؟ ‌

#سجاد_سامانی
باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن
با من دم از هوای کس دیگری بزن

پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت
روزی به آشیانه من هم سری بزن

ای دل به جنگ جمع رقیبان شتاب کن
سرباز نیمه جان! به صف لشکری بزن

درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت
ای روزگار سیلی محکمتری بزن !

شاید که جام بشکنم و توبه ای کنم
ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن …

#سجاد_سامانی
مگو پرنده در این لانه ماندنش سخت است
بمان! که مهر تو از سینه راندنش سخت است

چگونه دل نسپاری به دیگران؟ که دلت
کبوتری‌ ست که یک جا نشاندنش سخت است

چه حال و روز غریبی که قلب عاشق من
اسیر کردنش آسان، رهاندنش سخت است

زبان حال دلم را کسی نمی‌فهمد
کتبیه‌های ترک‌خورده خواندنش سخت است .

هزار نامه نوشتم بدون ختم کلام
حديث شوق به پایان رساندنش سخت است

#سجاد_سامانی
دلم گرفته، به دلتنگیِ شبانه قسم
به گیسوان سیاه تو روی شانه قسم

تو بهترین غزل عاشقانه را با چشم،
سروده ای، به غزل های عاشقانه قسم

درخت های کهنسال با رسیدن تو
جوان شدند، به شادابی جوانه قسم

خلاف عامه ى مردم به عشق پابندم
به سنگ های شکیبای رودخانه قسم

فدائیان غم عشق و کشتگان فراق
نمرده اند! به غم های جاودانه قسم

#سجاد_سامانی
خلاف عامه مردم به عشق پابندم
به سنگ های شکیبای رودخانه قسم

#سجاد_سامانی
نازپرورده‌ای و درد نمی‌دانی چیست
گریۀ ممتد یک مرد نمی‌دانی چیست

روی پوشاندی و پوشاندن این ماه تمام
آنچه با اهل زمین کرد نمی‌دانی چیست

در کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوز
ظاهرا معنی «برگرد» نمی‌دانی چیست

شادمان باش ولی حال مرا هیچ مپرس !
آنچه غم بر سرم آورد نمی‌دانی چیست

گفتم از عشق تو دلخون شده‌ام، خندیدی
نازپرورده‌ای و درد نمی‌دانی چیست

#سجاد_سامانی
نیمی از جانِ مرا بردی، محبت داشتی
نیمِ باقی‌مانده هم هر وقت فرصت داشتی

بر زمین افتادم و دیدم سراغم آمدی
دستِ یاری چیست؟ سودای غنیمت داشتی

خانه‌ای از جنسِ دلتنگی بنا کردم ولی
چون پرستوها به ترکِ خانه عادت داشتی

زخم خوردم، گاهی از ایشان و گاه از چشم تو
با رقیبان بر سر جانم رقابت داشتی

ای که ابرویت به خونریزی کمر بسته‌ست، کاش
اندکی در مهربانی نیز همت داشتی

#سجاد_سامانی