زن پوشی، گیر
#گی #زنپوش
امیر هستم ۲۳ اراک
این داستانواسه تابستان امساله
من از بچگیهمیشه دوست داشتم آشپزی کنمو کارای خونه انجام بدم
و عاشق پوشیدن جوراب شیشه ای بلند و لباس زنونه ام
خواهرم امسال ازدواج کرد دامادمون اسمش علی بود
یه جوون ۲۹ ساله ورزشکار و سنگ نورد
دامادامون زیاد اهل استخر وشناست هفته ای سه جلسه میره استخر
یک روز از طرف پالایشگاه اراک ک پدرم داخلش کار میکنه هتل دادن بهش واسه مشهد و مادرم و خواهرم رفتن مشهد
دامادمون چون پرستاره و مرخصی نداشت نرفت منمچون سرباز بودم نتونستم نرفتم
روز دوم سفرشون بود ک من طبق روال خونه تنها بودم رفتم حمام شیو کردم و حسابی خودمو تمیز کردم جوراب شیشه ای طوسی بالا زانو پوشیدم و مشغول جارو کردن خونه بودم تو حال و هوا خودم بودم صدا زیاد اصلا متوجه صدا در نشدم
دامادمون کلید خونه رو داشت آمد بود ب خونه در نبود خانوادمون و من سر بزنه کتو اون اوضاع منو دید
چشاش داشت از حدقه بیرون میزد منم با دیدن علی جاخوردم و خجالت کشیدم سریع رفتم داخل اتاق و درو بستم چند دقیقه بعد صدای بسته شدن در آمد من رفتم بیرون دیدم علی نیست رفته
از استرس و اضطراب نفهمیدم کی شب شد زنگ زدم علی جواب نداد هزار تا پیام دادم التماس کردم ک ب خانوادم چیزی نگه و با اصرار و زور فراوان علی امد کلی باهام دادا و بیداد کرد ک چرا اینکارو میکنی خوب نیست زشته
منم با حرفای علی بغضمترکید و با گریه همه چیزو بهش توضیح دادم ک من عاشق زنبودنم و دوست دارم تو خلوت لباس زنونه بپوشم آشپزی کنم
علی دید حالم خوب نیست بغلم کرد گفت اشکال نداره بین خودمون میمونه و نمیگم ب خانوادت
درسته از خجالت و استرس داشتم میمردم ولی شهوتم زیاد شد تو بغل ورزشکار بعد کلی درد و دل گفت میتونی الان لباسا صب رو بپوشی و ب کارات ادامه بدی
منم با کلی ذوق و خوشحالی ازش تشکر کردم رفتم سر کشو مامانم یه جفت جوراب شیشهای بلند با دمپایی فرشی پوشیدم و یکم رژ و ریمل زدم
وقتی رفتم داخل پذیرایی تا علی منو دید صورتش سرخ شد و چشاش چهارتا شد و گفت تو از هرچی زن و دختر سکسی تری و کلی ازم تعریف کرد
در حین تعریف داشت با کیرش ور میرفت
منم طاقت نیاورد رفتم جلو و کیرشو مالش دادم همزمان لب گرفتم بعد یک ربع کلب و گردنمو خورد
شلوارشو از پاش دراورد
کیرکلفت ۱۹ سانتیش از زیر شرتنمایان شد حشرم صد برایر شد وکلی واسش مالش دادم و ساک زدم کیرش از بس بزرگ بود جا نمیشد داخل کنم
کلی واسش ساک زدم و گفت برگرد تا برگشتم شروع کرد لیس زدنجورابم تا سوراخ کنم بعد چند دقیقه لیس زدن سوراخم
منم قمبل کردم و اروم کیرشومالید سوراخم و سرشو زوری داد نفسم رفت بند
علی دید اذیت میشم کیرشو در اورد بیرون دوباره نم نم کرد تو یکم وایساد جا باز کرد ولی نم نم حل داد داخل کون میسوخت ولی با لذت علی شروع کرد تلمبه بیست دقیقه تلمبه زد یهو یه سرعت خیلی ِلذت بهش بود
علی داشت آبش میومد بعد بیست دقیقه
کیرشو دراورد و آبشوریخت تو جورابم
از اون روز تا فرصت پیش میاد میرم پیش علی و یک دل سیر بهش کون میدم
نوشته: Amirzanposh
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
#گی #زنپوش
امیر هستم ۲۳ اراک
این داستانواسه تابستان امساله
من از بچگیهمیشه دوست داشتم آشپزی کنمو کارای خونه انجام بدم
و عاشق پوشیدن جوراب شیشه ای بلند و لباس زنونه ام
خواهرم امسال ازدواج کرد دامادمون اسمش علی بود
یه جوون ۲۹ ساله ورزشکار و سنگ نورد
دامادامون زیاد اهل استخر وشناست هفته ای سه جلسه میره استخر
یک روز از طرف پالایشگاه اراک ک پدرم داخلش کار میکنه هتل دادن بهش واسه مشهد و مادرم و خواهرم رفتن مشهد
دامادمون چون پرستاره و مرخصی نداشت نرفت منمچون سرباز بودم نتونستم نرفتم
روز دوم سفرشون بود ک من طبق روال خونه تنها بودم رفتم حمام شیو کردم و حسابی خودمو تمیز کردم جوراب شیشه ای طوسی بالا زانو پوشیدم و مشغول جارو کردن خونه بودم تو حال و هوا خودم بودم صدا زیاد اصلا متوجه صدا در نشدم
دامادمون کلید خونه رو داشت آمد بود ب خونه در نبود خانوادمون و من سر بزنه کتو اون اوضاع منو دید
چشاش داشت از حدقه بیرون میزد منم با دیدن علی جاخوردم و خجالت کشیدم سریع رفتم داخل اتاق و درو بستم چند دقیقه بعد صدای بسته شدن در آمد من رفتم بیرون دیدم علی نیست رفته
از استرس و اضطراب نفهمیدم کی شب شد زنگ زدم علی جواب نداد هزار تا پیام دادم التماس کردم ک ب خانوادم چیزی نگه و با اصرار و زور فراوان علی امد کلی باهام دادا و بیداد کرد ک چرا اینکارو میکنی خوب نیست زشته
منم با حرفای علی بغضمترکید و با گریه همه چیزو بهش توضیح دادم ک من عاشق زنبودنم و دوست دارم تو خلوت لباس زنونه بپوشم آشپزی کنم
علی دید حالم خوب نیست بغلم کرد گفت اشکال نداره بین خودمون میمونه و نمیگم ب خانوادت
درسته از خجالت و استرس داشتم میمردم ولی شهوتم زیاد شد تو بغل ورزشکار بعد کلی درد و دل گفت میتونی الان لباسا صب رو بپوشی و ب کارات ادامه بدی
منم با کلی ذوق و خوشحالی ازش تشکر کردم رفتم سر کشو مامانم یه جفت جوراب شیشهای بلند با دمپایی فرشی پوشیدم و یکم رژ و ریمل زدم
وقتی رفتم داخل پذیرایی تا علی منو دید صورتش سرخ شد و چشاش چهارتا شد و گفت تو از هرچی زن و دختر سکسی تری و کلی ازم تعریف کرد
در حین تعریف داشت با کیرش ور میرفت
منم طاقت نیاورد رفتم جلو و کیرشو مالش دادم همزمان لب گرفتم بعد یک ربع کلب و گردنمو خورد
شلوارشو از پاش دراورد
کیرکلفت ۱۹ سانتیش از زیر شرتنمایان شد حشرم صد برایر شد وکلی واسش مالش دادم و ساک زدم کیرش از بس بزرگ بود جا نمیشد داخل کنم
کلی واسش ساک زدم و گفت برگرد تا برگشتم شروع کرد لیس زدنجورابم تا سوراخ کنم بعد چند دقیقه لیس زدن سوراخم
منم قمبل کردم و اروم کیرشومالید سوراخم و سرشو زوری داد نفسم رفت بند
علی دید اذیت میشم کیرشو در اورد بیرون دوباره نم نم کرد تو یکم وایساد جا باز کرد ولی نم نم حل داد داخل کون میسوخت ولی با لذت علی شروع کرد تلمبه بیست دقیقه تلمبه زد یهو یه سرعت خیلی ِلذت بهش بود
علی داشت آبش میومد بعد بیست دقیقه
کیرشو دراورد و آبشوریخت تو جورابم
از اون روز تا فرصت پیش میاد میرم پیش علی و یک دل سیر بهش کون میدم
نوشته: Amirzanposh
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گی ارضایی با خودم
#جلق #گی
سلام من مانی هستم این داستان خود ارضایی منه
من به گی تمایل دارم دو طرفه باشه هم دادن و کردن خب بریم سراغ داستان این بار دادن فقط
یه بار خونه کسی نبود تابستون بود گرم منم حشری شدم اونم زیاد چندتا فیلم گی دیدم پسر سفید خوشگل با کیر سفید و صورتی اوفففف
دوست داشتم الان جلوم باشه براش ساک بزنم با داگی منو بکنه بعد دراز بکشه بکنم تو کون سفیدش به هر حال بعد از فیلم دیدن رفتم حموم یه کم بخار کرد سکسی شد خودمو لمس میکردم خیلی حشری شده بودم داگی وایمیسادم کونمو میزدم به دیوار با دست میزدم بهش تا دردم بگیره بعد به ذهنم رسید تا از خیار استفاده کنم منم خیس خیس رفتم یه خیار کوچیک کوتاه با یه خیار بزرگ بلند اوردم اول یکم کونمو چرب کردم بعد آروم آروم مالیدم بعد با انگشت فاک رو وارد کردم بهترین حس دنیا بود چند باری جلو عقب کردم بعد کردم دو انگشت کمی درد داشت ولی بیشتر لذت بود بعد خیار رو چرب کردم داگی وایسادم آروم آروم بردم داخلم بعد جلو عقب و آه بلند میکشیدم بعد درش آوردم سه از انگشت ها مو کردم داخل بیشتر درد داشت و من خوشم میومد بعد نوبت خیار بزرگ شد قبل از این که چربش کنم اول داگی وایسادم خیارو گذاشتم جلو تا تونستم ساک زدم جوری که عوق میزدم چقد خوب بود خدا
تا این گه چربش کردم خیلی بزرگ بود روی زانوهام وایسادم خیارو گزاشتن زیرمو آروم آروم نشستم روش و فک میکردم. یه نفره تا اینکه دیگه نتونستم بعد کم تر. میکردمش تو کونم بعد رفتم پیش دیوار. کونمو مالیدم ولی حشریتمو بیشتر میکرد بعد که دیگه نتونستم رفتم پیش دیوار دراز کشیدم پاهامو گذاشتم روی دیوار کمرو بلند کردم و شروع کردم به جق زدن اون جوری وایسادم چون آبم که اومد بریزه تو دهنم بعد تند تند میزدم خودمو لمس میکردم اه اه اه داره میاد دهنمو باز کردم و ریختمش تو دهنم و روی صورت فاک چقد خوشمزس این همه مدت همشو میریختم بیرون منم بلند شدم حموم کردم اومدم بیرون از اون موقع من بیشتر اوقات آبمو خالی میکنم تو دهنم چون عالی. پیشنهاد میدم حتی برای یکبار که شده انجام بدید
نوشته: مانی
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
#جلق #گی
سلام من مانی هستم این داستان خود ارضایی منه
من به گی تمایل دارم دو طرفه باشه هم دادن و کردن خب بریم سراغ داستان این بار دادن فقط
یه بار خونه کسی نبود تابستون بود گرم منم حشری شدم اونم زیاد چندتا فیلم گی دیدم پسر سفید خوشگل با کیر سفید و صورتی اوفففف
دوست داشتم الان جلوم باشه براش ساک بزنم با داگی منو بکنه بعد دراز بکشه بکنم تو کون سفیدش به هر حال بعد از فیلم دیدن رفتم حموم یه کم بخار کرد سکسی شد خودمو لمس میکردم خیلی حشری شده بودم داگی وایمیسادم کونمو میزدم به دیوار با دست میزدم بهش تا دردم بگیره بعد به ذهنم رسید تا از خیار استفاده کنم منم خیس خیس رفتم یه خیار کوچیک کوتاه با یه خیار بزرگ بلند اوردم اول یکم کونمو چرب کردم بعد آروم آروم مالیدم بعد با انگشت فاک رو وارد کردم بهترین حس دنیا بود چند باری جلو عقب کردم بعد کردم دو انگشت کمی درد داشت ولی بیشتر لذت بود بعد خیار رو چرب کردم داگی وایسادم آروم آروم بردم داخلم بعد جلو عقب و آه بلند میکشیدم بعد درش آوردم سه از انگشت ها مو کردم داخل بیشتر درد داشت و من خوشم میومد بعد نوبت خیار بزرگ شد قبل از این که چربش کنم اول داگی وایسادم خیارو گذاشتم جلو تا تونستم ساک زدم جوری که عوق میزدم چقد خوب بود خدا
تا این گه چربش کردم خیلی بزرگ بود روی زانوهام وایسادم خیارو گزاشتن زیرمو آروم آروم نشستم روش و فک میکردم. یه نفره تا اینکه دیگه نتونستم بعد کم تر. میکردمش تو کونم بعد رفتم پیش دیوار. کونمو مالیدم ولی حشریتمو بیشتر میکرد بعد که دیگه نتونستم رفتم پیش دیوار دراز کشیدم پاهامو گذاشتم روی دیوار کمرو بلند کردم و شروع کردم به جق زدن اون جوری وایسادم چون آبم که اومد بریزه تو دهنم بعد تند تند میزدم خودمو لمس میکردم اه اه اه داره میاد دهنمو باز کردم و ریختمش تو دهنم و روی صورت فاک چقد خوشمزس این همه مدت همشو میریختم بیرون منم بلند شدم حموم کردم اومدم بیرون از اون موقع من بیشتر اوقات آبمو خالی میکنم تو دهنم چون عالی. پیشنهاد میدم حتی برای یکبار که شده انجام بدید
نوشته: مانی
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سوتین سفید
#فانتزی #مالیدن #زندایی
آروم گونهاش رو بوسیدم.
اوج شهوت بودم و غلطی که داشتم میکردم برام واقعا منطقی به نظر میرسید.
دستم رو گذاشته بودم روی باسنش و آروم میمالیدم با اون حجم از حشری بودن فقط میخواستم کیرمو بکنم توش؛ حتی با اینکه همون دیروز دو بار بعد دیدن بدنش از لای شکاف در، جق زده بودم.
انحنای باسنش و برجستگیش توی یه شلوار ساپورت مشکیش دیوونهام کرده بود، حشریت جوری بهم غالب شده بود که حتی به اینکه اگه امیر یا که زینب از راه برسن.
صدای نوتیف گوشیم اومد، دستم رو مثل برق از روش برداشتم.
نفسام خیلی تند شده بود و دستم میلرزید آروم از جام بلند شدم که صدای گوشیم رو ببندم، همین که وارد اتاق خوابم شدم، صدای یه نفس عمیق رو شنیدم و همون لحظه دست راستش رو دیدم که برا مالیدن چشمش از رو زمین بلند شد.
زیر لب خسته و خواب آلود صدام زد.
-مهدی
آب دهنم رو قورت دادم و سعی کردم بدون لرزش صدای حاصل شهوت جوابش رو بدم.
-بله زندایی؟
-ساعت چنده؟
-هنوز از مدرسه نیومدن ساعت یازدهه.
گوشیم رو برداشتم و باز دوباره رفتم به هال سر بزنم، زندایی اون گوشه نزدیک بخاری دوباره خوابش برده بود، با اینکه این دفعه یه چادر رنگی روی خودش انداخته بود ولی هنوز شکاف بین دو تا لمبر باسنش معلوم بود.
یه چندتایی ازش عکس گرفتم و تا برگشتم توی اتاق گوشی زنگ خورد، همینکه فهمیدم صداش رو از بغل بستم، چقدر حواسپرت شده بودم، کون این جنده خانوم منو اینجوری کرده بود.
همونجوری وایستادم تا زنگ قطع شد.
از بچههای دانشگاه بود غیر کصشعر چیزی از دهنش در نمیومد.
صندلی رو آروم گذاشتم پشت دری که قفل نمیشد بعد روی تخت نشستم و سعی کردم با خودم ور برم تا شاید ارضا شم.
زندایی کل دیشب رو بخاطر گندی که امیر زده بود بیدار بود و فرش میشست، صبح هم برای راه انداختن دایی بیدار بود، الان هم مثل جنازه افتاده بود، باید استفاده میکردم مگه چند بار پیش می اومد که من دانشگاه نداشته باشم، خونه خالی باشه و یه کون جنده خوشگل تو فاصله چند متری خواب باشه؟
صدای گوشی بسته بود، حداقل یه ساعت تا اومدن امیر و زهرا وقت داشتم و زندایی الهه هم که خوابش سنگین بود.
آروم رفتم و کنارش دراز کشیدم و خودمو چسبوندم بهش، نرمی کونش رو حس میکردم چقدر قشنگ بود کیرم تو بزرگترین حالت ممکنش بود دستم رو آروم از رو بازوش رد کردم و رسوندم به سینهاش فقط لمس کردنش کافی بود نمی شد ریسک تو دست گرفتنش رو انجام داد، راحت سایزش بالای هشتاد بود، یه بار هم تو عروسی درحال لباس عوض کردن دیده بودمش وقتی فقط بالاتنهاش یه سوتین سفید کرمی بود که تقریبا همرنگ بدنش شده بود و هنوز هم با یادش بعضی وقتا جق میزدم برام عجیب بود که نه داد زد نه ازم خواست برم بیرون فقط وقتی دیدمش و ببخشید گویان خواستم بیام بیرون ازم پرسید که امیر کجاست؟ همین نه بیشتر نه کمتر.
آروم دوباره دستم رو آوردم رو باسنش گذاشتم خیلی دوست داشتم کصش رو هم لمس کنم ولی حس میکردم خیلی حساس باشه و شاید بیدار شه.
یهو صدای کلید انداختن اومد و کیرم سریع خوابید به ساعت نگاه کردم یازده و نیم بود، سریع بلند شدم و رفتم سمت در ورودی.
زینب بود که وارد خونه شد.
سعی کردم لرزش صدام رو کنترل کنم و رفتم کنارش و بعد سلام علیک و خندیدنش ازش پرسیدم: چرا زودتر اومدی؟
-زنگ آخر معلممون جلسه داشت.
باشهای گفتم و منم رفتم بیرون فقط نمیتونستم اون لحظه تو خونه بمونم خیلی حشری بودم و با دو دختر که حداقل یکیشون حالا بیدار بود، من صد درصد یه کاری دست خودم میدادم.
رفتم سمت گیمنت
به اصرار عاطفه دخترخالهام و زهرا اون یکی دوست صمیمیم مدرسه رو پیچوندم و باهاشون رفتم بیرون با دوست پسراشون قرار داشتن.
همینکه رسیدیم سر کوچه عاطفه زنگ زد به علی و یاسین که بیان دنبالشون یه ۲۰۶ مشکی رنگ با شیشههای دودی و صدای بلند موزیک رپ جلومون وایستاد.
-خوشگله میشه شمارهتو بدی؟!
-لوس نشو علی صندوقو باز کن کیفمو بندازم توش.
-باشه باشه چرا دعوا
اصلا از علی خوشم نمیومد شاید به خاطر همین بود که همه حرفاش و کاراش به نظرم چندش میومد شایدم واقعا چندش بود، همینکه رفتن پشت ماشین تا کیفا رو بندازن تو صندوق محکم باسن عاطفه رو تو دستش گرفت و آی گفتنش رو هممون شنیدیم ولی فکر کنم فقط من دیدم چی شد، همیشه تو جمعشون معذب بودم.
بالاخره سوار ماشین شدیم و رفتیم توی کافه همیشگی و دور یه میز گرد نشستیم، خواستم کیفمو که برعکس زهرا و عاطفه تو صندوق نذاشته بودم بذارم توی صندلی خالی که عاطفه مانعم شد.
-اون مال یه مهمونه زینب
متعجب شدم و آروم بغل گوشش پرسیدم کی؟
-آقاییت!
خودمو عقب کشیدم و متعجبتر بهش نگاه کردم
-من که بهت گفتم نمیخوام با کسی دوست بشم
عصبی شده بودم از این همه خودسری عاطفه
به بقیه نگاه کردم همه شون میدونستن و آگاه بودن.
کیفمو گرفتم بغلم و رفتم بیرون همشون دویید
#فانتزی #مالیدن #زندایی
آروم گونهاش رو بوسیدم.
اوج شهوت بودم و غلطی که داشتم میکردم برام واقعا منطقی به نظر میرسید.
دستم رو گذاشته بودم روی باسنش و آروم میمالیدم با اون حجم از حشری بودن فقط میخواستم کیرمو بکنم توش؛ حتی با اینکه همون دیروز دو بار بعد دیدن بدنش از لای شکاف در، جق زده بودم.
انحنای باسنش و برجستگیش توی یه شلوار ساپورت مشکیش دیوونهام کرده بود، حشریت جوری بهم غالب شده بود که حتی به اینکه اگه امیر یا که زینب از راه برسن.
صدای نوتیف گوشیم اومد، دستم رو مثل برق از روش برداشتم.
نفسام خیلی تند شده بود و دستم میلرزید آروم از جام بلند شدم که صدای گوشیم رو ببندم، همین که وارد اتاق خوابم شدم، صدای یه نفس عمیق رو شنیدم و همون لحظه دست راستش رو دیدم که برا مالیدن چشمش از رو زمین بلند شد.
زیر لب خسته و خواب آلود صدام زد.
-مهدی
آب دهنم رو قورت دادم و سعی کردم بدون لرزش صدای حاصل شهوت جوابش رو بدم.
-بله زندایی؟
-ساعت چنده؟
-هنوز از مدرسه نیومدن ساعت یازدهه.
گوشیم رو برداشتم و باز دوباره رفتم به هال سر بزنم، زندایی اون گوشه نزدیک بخاری دوباره خوابش برده بود، با اینکه این دفعه یه چادر رنگی روی خودش انداخته بود ولی هنوز شکاف بین دو تا لمبر باسنش معلوم بود.
یه چندتایی ازش عکس گرفتم و تا برگشتم توی اتاق گوشی زنگ خورد، همینکه فهمیدم صداش رو از بغل بستم، چقدر حواسپرت شده بودم، کون این جنده خانوم منو اینجوری کرده بود.
همونجوری وایستادم تا زنگ قطع شد.
از بچههای دانشگاه بود غیر کصشعر چیزی از دهنش در نمیومد.
صندلی رو آروم گذاشتم پشت دری که قفل نمیشد بعد روی تخت نشستم و سعی کردم با خودم ور برم تا شاید ارضا شم.
زندایی کل دیشب رو بخاطر گندی که امیر زده بود بیدار بود و فرش میشست، صبح هم برای راه انداختن دایی بیدار بود، الان هم مثل جنازه افتاده بود، باید استفاده میکردم مگه چند بار پیش می اومد که من دانشگاه نداشته باشم، خونه خالی باشه و یه کون جنده خوشگل تو فاصله چند متری خواب باشه؟
صدای گوشی بسته بود، حداقل یه ساعت تا اومدن امیر و زهرا وقت داشتم و زندایی الهه هم که خوابش سنگین بود.
آروم رفتم و کنارش دراز کشیدم و خودمو چسبوندم بهش، نرمی کونش رو حس میکردم چقدر قشنگ بود کیرم تو بزرگترین حالت ممکنش بود دستم رو آروم از رو بازوش رد کردم و رسوندم به سینهاش فقط لمس کردنش کافی بود نمی شد ریسک تو دست گرفتنش رو انجام داد، راحت سایزش بالای هشتاد بود، یه بار هم تو عروسی درحال لباس عوض کردن دیده بودمش وقتی فقط بالاتنهاش یه سوتین سفید کرمی بود که تقریبا همرنگ بدنش شده بود و هنوز هم با یادش بعضی وقتا جق میزدم برام عجیب بود که نه داد زد نه ازم خواست برم بیرون فقط وقتی دیدمش و ببخشید گویان خواستم بیام بیرون ازم پرسید که امیر کجاست؟ همین نه بیشتر نه کمتر.
آروم دوباره دستم رو آوردم رو باسنش گذاشتم خیلی دوست داشتم کصش رو هم لمس کنم ولی حس میکردم خیلی حساس باشه و شاید بیدار شه.
یهو صدای کلید انداختن اومد و کیرم سریع خوابید به ساعت نگاه کردم یازده و نیم بود، سریع بلند شدم و رفتم سمت در ورودی.
زینب بود که وارد خونه شد.
سعی کردم لرزش صدام رو کنترل کنم و رفتم کنارش و بعد سلام علیک و خندیدنش ازش پرسیدم: چرا زودتر اومدی؟
-زنگ آخر معلممون جلسه داشت.
باشهای گفتم و منم رفتم بیرون فقط نمیتونستم اون لحظه تو خونه بمونم خیلی حشری بودم و با دو دختر که حداقل یکیشون حالا بیدار بود، من صد درصد یه کاری دست خودم میدادم.
رفتم سمت گیمنت
به اصرار عاطفه دخترخالهام و زهرا اون یکی دوست صمیمیم مدرسه رو پیچوندم و باهاشون رفتم بیرون با دوست پسراشون قرار داشتن.
همینکه رسیدیم سر کوچه عاطفه زنگ زد به علی و یاسین که بیان دنبالشون یه ۲۰۶ مشکی رنگ با شیشههای دودی و صدای بلند موزیک رپ جلومون وایستاد.
-خوشگله میشه شمارهتو بدی؟!
-لوس نشو علی صندوقو باز کن کیفمو بندازم توش.
-باشه باشه چرا دعوا
اصلا از علی خوشم نمیومد شاید به خاطر همین بود که همه حرفاش و کاراش به نظرم چندش میومد شایدم واقعا چندش بود، همینکه رفتن پشت ماشین تا کیفا رو بندازن تو صندوق محکم باسن عاطفه رو تو دستش گرفت و آی گفتنش رو هممون شنیدیم ولی فکر کنم فقط من دیدم چی شد، همیشه تو جمعشون معذب بودم.
بالاخره سوار ماشین شدیم و رفتیم توی کافه همیشگی و دور یه میز گرد نشستیم، خواستم کیفمو که برعکس زهرا و عاطفه تو صندوق نذاشته بودم بذارم توی صندلی خالی که عاطفه مانعم شد.
-اون مال یه مهمونه زینب
متعجب شدم و آروم بغل گوشش پرسیدم کی؟
-آقاییت!
خودمو عقب کشیدم و متعجبتر بهش نگاه کردم
-من که بهت گفتم نمیخوام با کسی دوست بشم
عصبی شده بودم از این همه خودسری عاطفه
به بقیه نگاه کردم همه شون میدونستن و آگاه بودن.
کیفمو گرفتم بغلم و رفتم بیرون همشون دویید
ن دنبالم
-فقط برید گمشید دیگه نمیخوام هیچکدومتونو ببینم همتون چندشید
نمیتونستم زبونم رو کنترل کنم خیلی عصبی شده بودم ولی با این حال بازم حقشون همین بود سینگل بودنم هیچ ربطی به اونا نداشت
عاطفه با چشمای پر گفت: فقط میخواستم خوشحالت کنم و بعد زد زیر گریه و رفت تو علی و یاسین هم دنبالش رفتن
زهرا داشت میاومد نزدیکم که فوری بهش گفتم
-تو یکی به من نزدیک نشو، میدونستی این قضیه رو اره؟
-بذار برات توضیح میدم
حرفش رو قطع کردم و گفتم
-نه خیر بذار من برات توضیح بدم زندگی من زندگی منه به هیچکس هم ربط نداره چیکار کنم. منو ببین یه خاطر شما دو تا مدرسه پیچوندم که بیام اینجا ببینم سرخود برام دیت گذاشتین
هلش دادم عقب و گفتم خداحافظ
سوار اسنپ شدم و اومدم خونه ساعت حدود یازده و نیم بود کلید انداختم و در رو باز کردم، مهدی رو دیدم که با خنده بهم سلام داد
تنها کسی بود تو اوج عصبانیت هم خوشحالم میکرد
با خنده جواب سلامش رو دادم و رفتم داخل خونه.
[(داستان، نه یک خاطره)]
نوشته: ضروری
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
-فقط برید گمشید دیگه نمیخوام هیچکدومتونو ببینم همتون چندشید
نمیتونستم زبونم رو کنترل کنم خیلی عصبی شده بودم ولی با این حال بازم حقشون همین بود سینگل بودنم هیچ ربطی به اونا نداشت
عاطفه با چشمای پر گفت: فقط میخواستم خوشحالت کنم و بعد زد زیر گریه و رفت تو علی و یاسین هم دنبالش رفتن
زهرا داشت میاومد نزدیکم که فوری بهش گفتم
-تو یکی به من نزدیک نشو، میدونستی این قضیه رو اره؟
-بذار برات توضیح میدم
حرفش رو قطع کردم و گفتم
-نه خیر بذار من برات توضیح بدم زندگی من زندگی منه به هیچکس هم ربط نداره چیکار کنم. منو ببین یه خاطر شما دو تا مدرسه پیچوندم که بیام اینجا ببینم سرخود برام دیت گذاشتین
هلش دادم عقب و گفتم خداحافظ
سوار اسنپ شدم و اومدم خونه ساعت حدود یازده و نیم بود کلید انداختم و در رو باز کردم، مهدی رو دیدم که با خنده بهم سلام داد
تنها کسی بود تو اوج عصبانیت هم خوشحالم میکرد
با خنده جواب سلامش رو دادم و رفتم داخل خونه.
[(داستان، نه یک خاطره)]
نوشته: ضروری
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
لیلا و برادر شوهر سن بالا
#برادر_شوهر
اسمم لیلا ۳۰ سالمه ۱۰ساله ازدواج کردم از اول با شوهرم مشکل داشتم ولی نه اون حد که به طلاق فکر کنم .یه دونه برادر شوهر دارم علیرضا که ۱۷سال ازم بزرگتره شوهر خودم ۱۰ سال بزرگتره. ازم.از وقتی ازدواج کردم این برادر شوهرم رو در حکم پدر شوهر میدیدم چون همه کاره ی خانواده بود هم پولدار هم قدرتمند و هیچکس رو حرفش حرف نمیزد.منم خیلی بهش احترام میزاشتم و تحسینش می کردم .اونم منو زیاد دوست نداشت تو ظاهر هم اینو نشون میداد ولی ۴ساله که یکم اخلاقش بهتر شده و شوخی هایی باهام میکرد و من حس خاصی نداشتم تا اینکه ی بار که خیلی مشروب خورده بود بهم گفت لیلا به نظرت من سنم زیاده .منم گفتم نگو شما همه چی تمومی و اونشب نگاهاش خیلی عمیق و هوس آلود بود و من زیاد خوشم نیومد ولی گهگاهی حسم رو قلقلک میداد .به زبون نمیاوردیم فقط همو نگاه میکردیم .تا اینکه ۶ ماه پیش با شوهرم ی دعوایی کردم و بهش زنگ زدم اونم گفت بیا تا حرف بزنیم.وقتی رفتم پیشش گریم رو که دید بغلم کرد و گفت دوسم داری منم گفتم خیلی .بعد گفت بوسم کن از لبام .منو رو پاهاش نشوند و لپام بوسید بعد رفت سراغ لبام اولش سخت بود ولی بعدش انگار که خیلی وقته اینو میخواستیم .سینه هام رو خورد و گفت عوضی آشغال .حیوون خیلی دوست دارم بکنمت .خوشم نیومد از فحشاش ولی دست خودش نبود و منو حشری تر کرد چند تا سیلی به صورتم زد و گفت زود باش کیرم رو بخور .و تا ته کرد تو حلقم و تلمبه زد.منم دیگه کوصم خیس خیس بود دستش رو برد تو کوصم گفت حیوون چه خیس کردی .میخوای بم بدی .گفتم نه.گفت پس پاشو برو .خواستم پاشم ولی پاهام سست شده بود و کوصم ضربان داشت بهش گفتم پاهام میلرزه گفت بزار بکنمت راحت شی خره.بعدش لباسامو همشو کند و گفت قمبل کن و کیرش رو ی ضرب تا ته تو کوصم جا کرد و گفت حیوون ببین چیکار کردی باهام .کاری کردی جرت دادم دیگه نتونستم خودمو نگه دارم بالاخره کار خودتو کردی بیشعور بعد چند دقیقه آبشو خالی کرد تو کوصم و با ی دستمال همه جامو تمیز کردبعد چند دقیقه گفت.من چیکار کردم چرا زنداداشم رو گاییدم همش تقصیر توعه چرا کاری میکنی که دوست داشته باشم بعد بغلم کرد و گریه کرد .بعد اون چند بار خودش اومد پیشم و سکس داشتیم ولی این اواخر دیگه نمیزارم چند باری اومده دم خونمون نگام کرده و رفته با بهانه های الکی.کیفیت سکس شوهرم خیلی بهتره ولی با برادر شوهرم خیلی حشری میشم .سن بالا دوست داشتنم بد دردصریه.
نوشته: لیلا
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
#برادر_شوهر
اسمم لیلا ۳۰ سالمه ۱۰ساله ازدواج کردم از اول با شوهرم مشکل داشتم ولی نه اون حد که به طلاق فکر کنم .یه دونه برادر شوهر دارم علیرضا که ۱۷سال ازم بزرگتره شوهر خودم ۱۰ سال بزرگتره. ازم.از وقتی ازدواج کردم این برادر شوهرم رو در حکم پدر شوهر میدیدم چون همه کاره ی خانواده بود هم پولدار هم قدرتمند و هیچکس رو حرفش حرف نمیزد.منم خیلی بهش احترام میزاشتم و تحسینش می کردم .اونم منو زیاد دوست نداشت تو ظاهر هم اینو نشون میداد ولی ۴ساله که یکم اخلاقش بهتر شده و شوخی هایی باهام میکرد و من حس خاصی نداشتم تا اینکه ی بار که خیلی مشروب خورده بود بهم گفت لیلا به نظرت من سنم زیاده .منم گفتم نگو شما همه چی تمومی و اونشب نگاهاش خیلی عمیق و هوس آلود بود و من زیاد خوشم نیومد ولی گهگاهی حسم رو قلقلک میداد .به زبون نمیاوردیم فقط همو نگاه میکردیم .تا اینکه ۶ ماه پیش با شوهرم ی دعوایی کردم و بهش زنگ زدم اونم گفت بیا تا حرف بزنیم.وقتی رفتم پیشش گریم رو که دید بغلم کرد و گفت دوسم داری منم گفتم خیلی .بعد گفت بوسم کن از لبام .منو رو پاهاش نشوند و لپام بوسید بعد رفت سراغ لبام اولش سخت بود ولی بعدش انگار که خیلی وقته اینو میخواستیم .سینه هام رو خورد و گفت عوضی آشغال .حیوون خیلی دوست دارم بکنمت .خوشم نیومد از فحشاش ولی دست خودش نبود و منو حشری تر کرد چند تا سیلی به صورتم زد و گفت زود باش کیرم رو بخور .و تا ته کرد تو حلقم و تلمبه زد.منم دیگه کوصم خیس خیس بود دستش رو برد تو کوصم گفت حیوون چه خیس کردی .میخوای بم بدی .گفتم نه.گفت پس پاشو برو .خواستم پاشم ولی پاهام سست شده بود و کوصم ضربان داشت بهش گفتم پاهام میلرزه گفت بزار بکنمت راحت شی خره.بعدش لباسامو همشو کند و گفت قمبل کن و کیرش رو ی ضرب تا ته تو کوصم جا کرد و گفت حیوون ببین چیکار کردی باهام .کاری کردی جرت دادم دیگه نتونستم خودمو نگه دارم بالاخره کار خودتو کردی بیشعور بعد چند دقیقه آبشو خالی کرد تو کوصم و با ی دستمال همه جامو تمیز کردبعد چند دقیقه گفت.من چیکار کردم چرا زنداداشم رو گاییدم همش تقصیر توعه چرا کاری میکنی که دوست داشته باشم بعد بغلم کرد و گریه کرد .بعد اون چند بار خودش اومد پیشم و سکس داشتیم ولی این اواخر دیگه نمیزارم چند باری اومده دم خونمون نگام کرده و رفته با بهانه های الکی.کیفیت سکس شوهرم خیلی بهتره ولی با برادر شوهرم خیلی حشری میشم .سن بالا دوست داشتنم بد دردصریه.
نوشته: لیلا
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دانیال و دوست دختر سکسی
#زن_بیوه #دوست_دختر
چند روز قبل …
بعد از چند سال دوباره نگار به صورت اتفاقی داخل خیابون دیدم
اونم تا چشمام خورد بهم بلافاصله منو شناخت
نمیدونم چرا ولی نگاهش که بهم افتاد تو دلم خالی شد و بی خود استرس گرفتم
بازم اون لبخند ملیح روی صورت اش بود
سریع نگاهم از روی چهره اش دزدیدم سوار ماشین شدم
تمام خاطراتی که داخل اون چند ماه باهم داشتیم درست مثل یه فیلم سینمایی داخل ذهنم مرور شد …
خاطراتی که باعث شد شخصیت من تا حدی تغییر کنه
چند سال قبل … «سال ۱۳۹۸»
اون روز یکی از کیری ترین روز های عمرم بود وقتی از سر جلسه کنکور آمدم بیرون ، انگار دنیا روی سرم خراب شده بود
سوار خط واحد که شدم برگردم خونه
همه داشتن در مورد سوال ها ، درصد هایی که احتمال می دادن زدن حرف میزدن
ولی من اصلا نمیدونستم اینا چی میگن ذهنم ام جوری خالی کرده بود که آدرس خونه امون هم به زور یادم میومد
وقتی رسیدیم به میدون پیاده شدم رفتم پارک روی چمن ها ولو شدم تا حالم یخورده جا بیاد
که مامانم زنگ زد ، نگران شده بود چرا دیر کردم
من : الان از سر جلسه آمدم گوشیم خاموش بود
مامانم : داری میایی خونه
من : یه یکی دو ساعت دیگه میام
مامانم : چی کردی کنکور خوب دادی
من : اره بد نبود …
ولی همون لحظه ام میدونستم که چیکار کردم دانشگاه قبول نمیشم .
البته منظورم از قبول شدن رشته های پزشکی و پیراپزشکی بود وگرنه با رتبه کنکور پارسالم هم میتونستم برم دانشگاه دولتی یه رشته ای همین جوری بخونم
آخرشم همون شد وقتی جواب اولیه کنکور اومد رتبه ام دیدم فهمیدم که شانسی واسه اون رشته ها ندارم
دیگه فرصتی هم برای کنکور مجدد نداشتم
این کنکوری که دادم کنکور سوم ام حساب می شد از معافیت پیام نور استفاده کردم که تونستم کنکور بدم
و کلن سبک سوالات نسبت به سال های پیش تغییر کرده بود
بدون اینکه به خانوادم بگم انتخاب رشته ام انجام دادم اکثر اولویت هام رشته های مربوط به دانشگاه شهرمون زدم
از طرفی هم نمی خواستم دستم جلو بابام دراز کنم که ازش پول بگیرم
اما از اون طرف تنها راه پول در آوردنم ماشین بابام بود که اکثراً زیر پایمن بود چون خودش به خاطر ضعف زانویی که داشت جرات نمیکرد رانندگی کنه
اوایل دزدکی میرفتم تو خیابون پرسه میزدم مسافر تاکسی دار هارو دور میزدم ولی به صرفه نبود واسم
آخرش زدم تو کار اسنپ
ولی مجبور شدم با بابام بگم چون فکر می کردم بیمه نامه ماشین نیازه
اونم هزار و یک شرط واسم گذاشت تا بالاخره راضی شد
شرط هزار یکمی اش این بود خارج شهر مسافر نبرم
کارای اسنپ که اوکی شد
روز اول کاری ام تقریبا چیزی حدود ۷۰ هزار تومن خالص بهم موند اون روز حس میکردم جا پای بیل گیتس گذاشتم
در پوست خودم نمی گنجیدم
تا آخر تابستون یه کله کارم شده بود این که صبح بزنم بیرون تا غروب مسافر کشی کنم
اوایل اش واسه آدم خیلی عجیب غریب
یه لحظه به خودت میایی میبینی مسافرت یه داف اسمی که بوی عطر اش داره دیوونه ات میکنه چند دقیقه بعدش میبینی یه خیکی صد کیلویی سیبیل کلفت سوار کردی که به خاطر اضافه وزن طرف ماشین کلا خوابیده
بالاخره بعد مدتی یه پول پله دستم گرفت که تونستم گوشی ام عوض کنم و چند دست لباس هم واسه دانشگاه رفتن بخرم
از اون طرف هم جواب انتخاب رشته ها آمد رشته بیوتک دانشگاه شهرمون مجاز شدم
هرجوری بود کارای ثبت نام غیر حضوری و حضوری دانشگاه انجام دادم
هفته اول که رفتم دانشگاه در کلاس که باز کردم کُپ کردم خودم ریختم پرام موند
که مثل یتیم ها کنج کرده بودن ردیف های جلو کلاس
منم بی سروصدا رفتم نشستم پیش اونا
به مرور یخ ها آب شد هفته بعد تعداد پسرا رفت بالا شدیم ۶ نفرم اما از اون طرف تعداد دخترا باز به مراتب از ما بیشتر بود ۴۴ تا از ورودی رشته ما دختر بود
ترم اول منم مثل اکثر ورودی های جدید کلم بوی قرمه سبزی میداد و همکلاسی جنس مخالف واسمون تازگی داشت
به همین خاطر یواش یواش خودم از اکیپ ها کشیدم بیرون
البته دلیل دیگه اش این بود که بودجه مالی کم می آوردم
چشم بهم زدم ترک اول تموم شد ، اوایل ترم دوم بودیم که سر کله کرونا تو زندگی همه ما پیدا شد
همون دوران بود که علاوه بر کرونا سر کله یه نفر دیگه تو زندگی من هم پیدا شد
اوایل تعطیلی دانشگاه بود کرونا زیاد پخش نشده بود تو کشور
از طرفی هم ساز کار کلاس ها مشخص نبود مجازی میشه یا حضوری به همین خاطر منم چسبیدم به کار تو اسنپ تا اینکه …
اون روز ساعت ۹ اینا بود از خونه زدم بیرون مثل مرغ گیج دور خودم می چرخیدم از کوچه پس کوچه ها میرفتم که صدا گوشی ام در آمد اولین مسافر اوکی شد
اسم مسافر «نگار یونسی» بود
تائید زدم رفتم سمت آدرس دعا دعا میکردم کنسل نزنه
وقتی رسیدم به آدرس دیدم هیچ که نیست زنگ زدم طرف
دیدم یه خورده طول کشید تا جوابم بده
صداش که شنیدم ادب کمالات رعایت کردن گفتم : ببخشید خانم اسنپ هستم الان رسیدم ، کجا وایسادید
نگار
#زن_بیوه #دوست_دختر
چند روز قبل …
بعد از چند سال دوباره نگار به صورت اتفاقی داخل خیابون دیدم
اونم تا چشمام خورد بهم بلافاصله منو شناخت
نمیدونم چرا ولی نگاهش که بهم افتاد تو دلم خالی شد و بی خود استرس گرفتم
بازم اون لبخند ملیح روی صورت اش بود
سریع نگاهم از روی چهره اش دزدیدم سوار ماشین شدم
تمام خاطراتی که داخل اون چند ماه باهم داشتیم درست مثل یه فیلم سینمایی داخل ذهنم مرور شد …
خاطراتی که باعث شد شخصیت من تا حدی تغییر کنه
چند سال قبل … «سال ۱۳۹۸»
اون روز یکی از کیری ترین روز های عمرم بود وقتی از سر جلسه کنکور آمدم بیرون ، انگار دنیا روی سرم خراب شده بود
سوار خط واحد که شدم برگردم خونه
همه داشتن در مورد سوال ها ، درصد هایی که احتمال می دادن زدن حرف میزدن
ولی من اصلا نمیدونستم اینا چی میگن ذهنم ام جوری خالی کرده بود که آدرس خونه امون هم به زور یادم میومد
وقتی رسیدیم به میدون پیاده شدم رفتم پارک روی چمن ها ولو شدم تا حالم یخورده جا بیاد
که مامانم زنگ زد ، نگران شده بود چرا دیر کردم
من : الان از سر جلسه آمدم گوشیم خاموش بود
مامانم : داری میایی خونه
من : یه یکی دو ساعت دیگه میام
مامانم : چی کردی کنکور خوب دادی
من : اره بد نبود …
ولی همون لحظه ام میدونستم که چیکار کردم دانشگاه قبول نمیشم .
البته منظورم از قبول شدن رشته های پزشکی و پیراپزشکی بود وگرنه با رتبه کنکور پارسالم هم میتونستم برم دانشگاه دولتی یه رشته ای همین جوری بخونم
آخرشم همون شد وقتی جواب اولیه کنکور اومد رتبه ام دیدم فهمیدم که شانسی واسه اون رشته ها ندارم
دیگه فرصتی هم برای کنکور مجدد نداشتم
این کنکوری که دادم کنکور سوم ام حساب می شد از معافیت پیام نور استفاده کردم که تونستم کنکور بدم
و کلن سبک سوالات نسبت به سال های پیش تغییر کرده بود
بدون اینکه به خانوادم بگم انتخاب رشته ام انجام دادم اکثر اولویت هام رشته های مربوط به دانشگاه شهرمون زدم
از طرفی هم نمی خواستم دستم جلو بابام دراز کنم که ازش پول بگیرم
اما از اون طرف تنها راه پول در آوردنم ماشین بابام بود که اکثراً زیر پایمن بود چون خودش به خاطر ضعف زانویی که داشت جرات نمیکرد رانندگی کنه
اوایل دزدکی میرفتم تو خیابون پرسه میزدم مسافر تاکسی دار هارو دور میزدم ولی به صرفه نبود واسم
آخرش زدم تو کار اسنپ
ولی مجبور شدم با بابام بگم چون فکر می کردم بیمه نامه ماشین نیازه
اونم هزار و یک شرط واسم گذاشت تا بالاخره راضی شد
شرط هزار یکمی اش این بود خارج شهر مسافر نبرم
کارای اسنپ که اوکی شد
روز اول کاری ام تقریبا چیزی حدود ۷۰ هزار تومن خالص بهم موند اون روز حس میکردم جا پای بیل گیتس گذاشتم
در پوست خودم نمی گنجیدم
تا آخر تابستون یه کله کارم شده بود این که صبح بزنم بیرون تا غروب مسافر کشی کنم
اوایل اش واسه آدم خیلی عجیب غریب
یه لحظه به خودت میایی میبینی مسافرت یه داف اسمی که بوی عطر اش داره دیوونه ات میکنه چند دقیقه بعدش میبینی یه خیکی صد کیلویی سیبیل کلفت سوار کردی که به خاطر اضافه وزن طرف ماشین کلا خوابیده
بالاخره بعد مدتی یه پول پله دستم گرفت که تونستم گوشی ام عوض کنم و چند دست لباس هم واسه دانشگاه رفتن بخرم
از اون طرف هم جواب انتخاب رشته ها آمد رشته بیوتک دانشگاه شهرمون مجاز شدم
هرجوری بود کارای ثبت نام غیر حضوری و حضوری دانشگاه انجام دادم
هفته اول که رفتم دانشگاه در کلاس که باز کردم کُپ کردم خودم ریختم پرام موند
که مثل یتیم ها کنج کرده بودن ردیف های جلو کلاس
منم بی سروصدا رفتم نشستم پیش اونا
به مرور یخ ها آب شد هفته بعد تعداد پسرا رفت بالا شدیم ۶ نفرم اما از اون طرف تعداد دخترا باز به مراتب از ما بیشتر بود ۴۴ تا از ورودی رشته ما دختر بود
ترم اول منم مثل اکثر ورودی های جدید کلم بوی قرمه سبزی میداد و همکلاسی جنس مخالف واسمون تازگی داشت
به همین خاطر یواش یواش خودم از اکیپ ها کشیدم بیرون
البته دلیل دیگه اش این بود که بودجه مالی کم می آوردم
چشم بهم زدم ترک اول تموم شد ، اوایل ترم دوم بودیم که سر کله کرونا تو زندگی همه ما پیدا شد
همون دوران بود که علاوه بر کرونا سر کله یه نفر دیگه تو زندگی من هم پیدا شد
اوایل تعطیلی دانشگاه بود کرونا زیاد پخش نشده بود تو کشور
از طرفی هم ساز کار کلاس ها مشخص نبود مجازی میشه یا حضوری به همین خاطر منم چسبیدم به کار تو اسنپ تا اینکه …
اون روز ساعت ۹ اینا بود از خونه زدم بیرون مثل مرغ گیج دور خودم می چرخیدم از کوچه پس کوچه ها میرفتم که صدا گوشی ام در آمد اولین مسافر اوکی شد
اسم مسافر «نگار یونسی» بود
تائید زدم رفتم سمت آدرس دعا دعا میکردم کنسل نزنه
وقتی رسیدم به آدرس دیدم هیچ که نیست زنگ زدم طرف
دیدم یه خورده طول کشید تا جوابم بده
صداش که شنیدم ادب کمالات رعایت کردن گفتم : ببخشید خانم اسنپ هستم الان رسیدم ، کجا وایسادید
نگار
خانم : ای الان میام بیرون
بعد چند دقیقه دیدم سر کله خانم پیدا شد
مثل اکثر خانم ها سلام داد رفت صندلی عقب نشست
گفت : ببخشید دیر شد
من : خواهش می کنم
شروع سفر زدم راه افتادم
طبق عادت از آینه نگاه کردم ببینم چه شکلیه طرف اما دیدم طرف ماسک زده صورت اش مشخص نیست
تو کل مسیر داشت با تلفن حرف میزد تا اینکه رسیدیم مقصد کرایه نقدی حساب کرد
گفت : ببخشید من اینجا کار زیادی ندارم میشه چند لحظه منتظر وایسید منو برسونید
من : چشم ولی خواهشأ سریع تر
نگار خانم : ممنون الان میام
از ماشین پیاده شد رفت اون دست خیابون زنگ یه خونه زد یه پوشه داد به طرف ، آمد سوار شد
گفت : لطفاً برید
استارت زدم که بیوفتم راه دیدم یه پیرزنی از خونه اومد بیرون جلو ماشین منو گرفت بعد اش وایساد التماس به خانم «نگار»
در ماشین گرفته بود ول نمی کرد
پیرزن : نگار جون عزیزم ، دورت بگردم این کار نکن
نگار : از کردن گذشته تموم شده دیگه
پیرزن : ببین محمود زنگ زده از من خواست برای ملاقات اش باهات حرف داره
نگار : چه حرفی اون موقع ای که باید میومد حرف بزنیم منو می گرفت زیر مشت لگد
الان که حکم اش آمده آقا یادش آمده که با من حرف بزنه
پیرزن : تو رو خدا نمی گم طلاق نگیر فقط برو ببین چی میگه
پیرزن : وکیل محمود کار هارو درست کرده
دیدم هیچ کدوم ول کن نیست ۱۰ دقیقه حرف زدن هاشون طول کشید
نگار : اصلا این کی باشه پا هر کسی می کشی وسط
اینو که گفت نفهمیدم به من توهین کرد یا فقط جایگاهم مشخص کرد
پیر زنه نشست لبه جوب محکم دو دستی می کوبید تو سر اش
جوری که دل من واقعا براش سوخت
برگشتم به نگار گفتم : خانم ببخشید نمی خوام فضولی کنم
ولی پیرزن گناه داره
نگار با لحن نرم شده ای گفت : آخه چی میدونی از زندگی من …
بعد روبه مادر شوهر اش کرد گفت : فقط همین این یبار برم اونجا راهم ندن دیگه نیای گله کنی به اون وکیل پدر سگ اش زنگ بزن بگو
اینو که گفت پیرزن از خوشحالی دو متر پرید هوا
وایساد برای من دعا کردن
بالاخره بعد از یک ربع معطلی افتادم راه
گفتم : الان برم سمت زندان
نگار : نه لطفا برو همون جایی که سوارم کردی باید شناسنامه از خونه بردارم
رسوندم خونه اش موقع پیاده شدن گفت ببخشید اسم شریفتون چی بود
اسم و فامیلی گفتم بهش
نگار با لحن صمیمی گونه ای همراه با خنده گفت : آقا محمد به خاطر شما قبول کردم برم خودتون هم باید منو ببرید بیارید
لبخند زدم گفتم : چشم
نگار خندید :دست شما درد نکنه یه چند دقیقه برم شناسنامه ام بیار الان میام
رفت داخل خونه اش
اون لحظه تو دل خودم می گفتم ها الان این کرایه ام میده یا صلواتی قراره حساب کنه
نگار : آره دست شما درد نکنه
افتادم راه نرسیده به زندان داخل شهر بودم
که نگار گفت : ای فکر کنم اشتباهی داری میرید ها
من : مگه نمی خواید برید زندان
نگار : چرا ولی این زندان داخل شهر نه اونی که بیرون شهر
من : مگه بیرون شهر هم زندان هست
نگار : آره
نوشته: Danial
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
بعد چند دقیقه دیدم سر کله خانم پیدا شد
مثل اکثر خانم ها سلام داد رفت صندلی عقب نشست
گفت : ببخشید دیر شد
من : خواهش می کنم
شروع سفر زدم راه افتادم
طبق عادت از آینه نگاه کردم ببینم چه شکلیه طرف اما دیدم طرف ماسک زده صورت اش مشخص نیست
تو کل مسیر داشت با تلفن حرف میزد تا اینکه رسیدیم مقصد کرایه نقدی حساب کرد
گفت : ببخشید من اینجا کار زیادی ندارم میشه چند لحظه منتظر وایسید منو برسونید
من : چشم ولی خواهشأ سریع تر
نگار خانم : ممنون الان میام
از ماشین پیاده شد رفت اون دست خیابون زنگ یه خونه زد یه پوشه داد به طرف ، آمد سوار شد
گفت : لطفاً برید
استارت زدم که بیوفتم راه دیدم یه پیرزنی از خونه اومد بیرون جلو ماشین منو گرفت بعد اش وایساد التماس به خانم «نگار»
در ماشین گرفته بود ول نمی کرد
پیرزن : نگار جون عزیزم ، دورت بگردم این کار نکن
نگار : از کردن گذشته تموم شده دیگه
پیرزن : ببین محمود زنگ زده از من خواست برای ملاقات اش باهات حرف داره
نگار : چه حرفی اون موقع ای که باید میومد حرف بزنیم منو می گرفت زیر مشت لگد
الان که حکم اش آمده آقا یادش آمده که با من حرف بزنه
پیرزن : تو رو خدا نمی گم طلاق نگیر فقط برو ببین چی میگه
پیرزن : وکیل محمود کار هارو درست کرده
دیدم هیچ کدوم ول کن نیست ۱۰ دقیقه حرف زدن هاشون طول کشید
نگار : اصلا این کی باشه پا هر کسی می کشی وسط
اینو که گفت نفهمیدم به من توهین کرد یا فقط جایگاهم مشخص کرد
پیر زنه نشست لبه جوب محکم دو دستی می کوبید تو سر اش
جوری که دل من واقعا براش سوخت
برگشتم به نگار گفتم : خانم ببخشید نمی خوام فضولی کنم
ولی پیرزن گناه داره
نگار با لحن نرم شده ای گفت : آخه چی میدونی از زندگی من …
بعد روبه مادر شوهر اش کرد گفت : فقط همین این یبار برم اونجا راهم ندن دیگه نیای گله کنی به اون وکیل پدر سگ اش زنگ بزن بگو
اینو که گفت پیرزن از خوشحالی دو متر پرید هوا
وایساد برای من دعا کردن
بالاخره بعد از یک ربع معطلی افتادم راه
گفتم : الان برم سمت زندان
نگار : نه لطفا برو همون جایی که سوارم کردی باید شناسنامه از خونه بردارم
رسوندم خونه اش موقع پیاده شدن گفت ببخشید اسم شریفتون چی بود
اسم و فامیلی گفتم بهش
نگار با لحن صمیمی گونه ای همراه با خنده گفت : آقا محمد به خاطر شما قبول کردم برم خودتون هم باید منو ببرید بیارید
لبخند زدم گفتم : چشم
نگار خندید :دست شما درد نکنه یه چند دقیقه برم شناسنامه ام بیار الان میام
رفت داخل خونه اش
اون لحظه تو دل خودم می گفتم ها الان این کرایه ام میده یا صلواتی قراره حساب کنه
نگار : آره دست شما درد نکنه
افتادم راه نرسیده به زندان داخل شهر بودم
که نگار گفت : ای فکر کنم اشتباهی داری میرید ها
من : مگه نمی خواید برید زندان
نگار : چرا ولی این زندان داخل شهر نه اونی که بیرون شهر
من : مگه بیرون شهر هم زندان هست
نگار : آره
نوشته: Danial
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تریسام منو شوهرم با پسر نوجون
#تریسام
همه چیز از یه داستان سکسی که تو شهوانی خوندم شروع شد که اسمش ( تریسام برنامه ریزی شده یک زوج ) بود…
اسم من سانازه ۲۷سالمه و اسم شوهرم امید ۲۹ سالشه ۵ ساله ازدواج کردیم و تجربه لز زیاد و تریسام زن های دیگه با شوهرم و بعد تجربه اندکی ضرب رو داشتیم… یه مدت از فضا و جو فانتزی دور شده بودیم که رفت و امدمون با فامیل و دوست و اشنا شروع شد که از اونجای که اندام توپر گوشتی سفیدی دارم و رون پام بزرگ و باسنم گرد و درشته خیلی تو چشمم و همسرم عاشق این بود که لباس های جذب و نازک برام بخره تا جلوی بقیه بدن نمایی کنم بقیه هم چشم چرونی کنن تا شبا موقعه سکس راجبش حرف بزنیم و ارضا بشیم شیطنت هام زیاد شده بودو حسابی برای دوست و اشنا عشوه میومدم و دلبری میکردم و تو کف ام بودن شوهرمم لذت میبرد اما خب کسی جرات یا روی نزدیک شدن بهم رو نداشت اما نگاهشون رو میشد خوب فهمید حقیقا لای پای خودمم خیس میشد و دوست داشتم از بین اینا یکی رو انتخاب کنم بیارمش برای سکس تریسام اما چون اشنا بودن نمیشد چنین ریسکی کرد که یهو مسیرم خورد به داستان های شهوانی داستانی رو خوندم با موضوع: تریسام برنامه ریزی شده یک زوج، که خیلی شهوتیم کرد و به فکر فرو برد منو با امید مشورت کردم تصمیم گرفتیم که این فانتزی رو با الگو گرفتن نقشه های این داستان ها بالاخره یه جوری عملی کنیم مثل همین زوج این داستان… خلاصه توی مجازی از هر طرقی گشتیم دنبال یه پسر، چیز خوبی پیدا نمیشد همه یا هول بودن یا بد بدهن یا لول پایین یا سن بالا بد تیپ و هیکل… کسی که واقعا جنبه و ظرفیت و لیاقت این رابطه رو داشته باشه و بتونیم بهش اعتماد کنیم رو پیدا نمیکردیم که هم بشه لذت برد هم خیالمون ازش راحت باشه؛ یه روز توی ماشین نشسته بودیم و به سمت خونه داشتیم حرکت میکردیم از اون روزای بود که جفتمون حسابی حشری بودیم و اگه میرسیدم خونه همو توی سکس تیکه پاره میکردیم… امید پشت فرمون گوشی دستش بود منم همینطور داشتیم توی یه گروه تلگرامی دنبال یه پسر برای سکس تریسام میگشتیم من با یه پسر بدن ساز ماساژور ۲۵ساله اشنا شدم چهره بدی نداشت و با در نظر گرفتن صحبتی که باهاش داشتم پسر معقولی بود و هول و هیز و سیرش نبود عکسشو نشون شوهرم دادم اونم نه نظرش منفی بود نه نظرش مثبت که چندی بعد رو کرد بهم گفت پیداش کردم!!! گفتم چی؟ گفت همون چیزی که میخواستیم… الان میریم سر قرار میبنییمش! تعجب کردم اخه امید خیلی محتاط عمل می کرد و ادم درونگرای بود خیلی سریع با کسی اشنا نمیشد اعتماد نمیکرد…
با تعجب گفتم الان! گفت اره عکسشو نشونم داد یه پسر قد بلند تقریبا لاغر اندام ۱۹ ساله سفید پوست بود که ریش و سیبل نداشت و مثل همسن و سال های خودش توی چت اصلا هیجانی صحبت نمیکرد یا به قول معروف قد نبود و اتفاقا سنجیده حرف میزد و احترام نگه میداشت… خلاصه لوکیشن فرستاد رفتیم دنبالش از نزدیک دیدمش تقریبا چیزی که توی اون داستان خونده بودم توی ذهنم داشت میگذشت ولی اصلا دوست نداشتم سریع بریم سر اصل مطلب یا پسره بدونه قصد تریسام داریم دوست داشتم باهم اولش دوست بشیم و بعد مثل دوست و اشنا های دیگه مون بیاد خونه مون با لباس های سکسیم براش بدن نمایی کنم حشری بشه بعد وارد رابطه بشیم کمکم، خلاصه اون روز باهم اشنا شدیم و دیدیم همه چیز اوکیه و جای نگرانی نیست همه چیز طبیعی به نظر میاد به امید گفتم امروز دعوتش کنه خونه مون و از اونجایی که اون روز هردومون حشری بودیم امید هم با کلمه مطمعنی؟ ازم تایید رو گرفت و به اون پسر که اسمش نیما بود پیشنهاد داد و دعوتش کرد بیاد خونه مون خلاصه تو راه یکم صحبت کردیم تا رسیدیم خونه منکه اینقد زده بودم بالا گفتم امید خیلی عرق کردم میرم دوش بگیرم و توی حموم هزار و یک جور صحنه های سکسی اومد به ذهنم و حشری تر میشدم از حموم اومدم بیرون طوری که پاهای لختم و بازو هام مشخص بود ولی نیما سرش پایین بود رفتم لباس راحتی پوشیدم یه ساپورت سفید رنگ نازک با یه شرت قرمز و یه نیم تنه اومدم بیرون نشستیم قلیون کشیدن پسره که یکم یخش باز شده بود ولی نمیدونست موضوع چیه کم کم داشت چشم چرونی میکرد؛ شاید براتون جای سوال باشه که چطور میشه یه پسر بدون اینکه بدونه چخبره و با چه بهونه ای اوردیمش خونه اونم همراه ما اومده که قضیه اش مفصله با امید صحبت کرده بودن و امید جای شک براش باقی نذاشته بود… خلاصه نیما کم کم داشت بدن منو بر انداز میکرد منم که داشتم از شهوت میترکیدم و لای پاهام حسابی خیس شده بود رفتم توی اتاق امید رو صدا زدم بهش گفتم دیگه نمیتونم الان لخت میشم خودمو میزنم به خواب باهاش صحبت کن بیاید سکس کنیم امید قبول نکرد گفت نه لباستو عوض کن سکسی تر و لختر بپوش و بیا بیرون بشین کنارش و پاهاشو لمس کن حشریش کن…
منم گفتم نه روم نمیشه نمیتونم اخه تا حالا چنین کاری نکرده بودم
#تریسام
همه چیز از یه داستان سکسی که تو شهوانی خوندم شروع شد که اسمش ( تریسام برنامه ریزی شده یک زوج ) بود…
اسم من سانازه ۲۷سالمه و اسم شوهرم امید ۲۹ سالشه ۵ ساله ازدواج کردیم و تجربه لز زیاد و تریسام زن های دیگه با شوهرم و بعد تجربه اندکی ضرب رو داشتیم… یه مدت از فضا و جو فانتزی دور شده بودیم که رفت و امدمون با فامیل و دوست و اشنا شروع شد که از اونجای که اندام توپر گوشتی سفیدی دارم و رون پام بزرگ و باسنم گرد و درشته خیلی تو چشمم و همسرم عاشق این بود که لباس های جذب و نازک برام بخره تا جلوی بقیه بدن نمایی کنم بقیه هم چشم چرونی کنن تا شبا موقعه سکس راجبش حرف بزنیم و ارضا بشیم شیطنت هام زیاد شده بودو حسابی برای دوست و اشنا عشوه میومدم و دلبری میکردم و تو کف ام بودن شوهرمم لذت میبرد اما خب کسی جرات یا روی نزدیک شدن بهم رو نداشت اما نگاهشون رو میشد خوب فهمید حقیقا لای پای خودمم خیس میشد و دوست داشتم از بین اینا یکی رو انتخاب کنم بیارمش برای سکس تریسام اما چون اشنا بودن نمیشد چنین ریسکی کرد که یهو مسیرم خورد به داستان های شهوانی داستانی رو خوندم با موضوع: تریسام برنامه ریزی شده یک زوج، که خیلی شهوتیم کرد و به فکر فرو برد منو با امید مشورت کردم تصمیم گرفتیم که این فانتزی رو با الگو گرفتن نقشه های این داستان ها بالاخره یه جوری عملی کنیم مثل همین زوج این داستان… خلاصه توی مجازی از هر طرقی گشتیم دنبال یه پسر، چیز خوبی پیدا نمیشد همه یا هول بودن یا بد بدهن یا لول پایین یا سن بالا بد تیپ و هیکل… کسی که واقعا جنبه و ظرفیت و لیاقت این رابطه رو داشته باشه و بتونیم بهش اعتماد کنیم رو پیدا نمیکردیم که هم بشه لذت برد هم خیالمون ازش راحت باشه؛ یه روز توی ماشین نشسته بودیم و به سمت خونه داشتیم حرکت میکردیم از اون روزای بود که جفتمون حسابی حشری بودیم و اگه میرسیدم خونه همو توی سکس تیکه پاره میکردیم… امید پشت فرمون گوشی دستش بود منم همینطور داشتیم توی یه گروه تلگرامی دنبال یه پسر برای سکس تریسام میگشتیم من با یه پسر بدن ساز ماساژور ۲۵ساله اشنا شدم چهره بدی نداشت و با در نظر گرفتن صحبتی که باهاش داشتم پسر معقولی بود و هول و هیز و سیرش نبود عکسشو نشون شوهرم دادم اونم نه نظرش منفی بود نه نظرش مثبت که چندی بعد رو کرد بهم گفت پیداش کردم!!! گفتم چی؟ گفت همون چیزی که میخواستیم… الان میریم سر قرار میبنییمش! تعجب کردم اخه امید خیلی محتاط عمل می کرد و ادم درونگرای بود خیلی سریع با کسی اشنا نمیشد اعتماد نمیکرد…
با تعجب گفتم الان! گفت اره عکسشو نشونم داد یه پسر قد بلند تقریبا لاغر اندام ۱۹ ساله سفید پوست بود که ریش و سیبل نداشت و مثل همسن و سال های خودش توی چت اصلا هیجانی صحبت نمیکرد یا به قول معروف قد نبود و اتفاقا سنجیده حرف میزد و احترام نگه میداشت… خلاصه لوکیشن فرستاد رفتیم دنبالش از نزدیک دیدمش تقریبا چیزی که توی اون داستان خونده بودم توی ذهنم داشت میگذشت ولی اصلا دوست نداشتم سریع بریم سر اصل مطلب یا پسره بدونه قصد تریسام داریم دوست داشتم باهم اولش دوست بشیم و بعد مثل دوست و اشنا های دیگه مون بیاد خونه مون با لباس های سکسیم براش بدن نمایی کنم حشری بشه بعد وارد رابطه بشیم کمکم، خلاصه اون روز باهم اشنا شدیم و دیدیم همه چیز اوکیه و جای نگرانی نیست همه چیز طبیعی به نظر میاد به امید گفتم امروز دعوتش کنه خونه مون و از اونجایی که اون روز هردومون حشری بودیم امید هم با کلمه مطمعنی؟ ازم تایید رو گرفت و به اون پسر که اسمش نیما بود پیشنهاد داد و دعوتش کرد بیاد خونه مون خلاصه تو راه یکم صحبت کردیم تا رسیدیم خونه منکه اینقد زده بودم بالا گفتم امید خیلی عرق کردم میرم دوش بگیرم و توی حموم هزار و یک جور صحنه های سکسی اومد به ذهنم و حشری تر میشدم از حموم اومدم بیرون طوری که پاهای لختم و بازو هام مشخص بود ولی نیما سرش پایین بود رفتم لباس راحتی پوشیدم یه ساپورت سفید رنگ نازک با یه شرت قرمز و یه نیم تنه اومدم بیرون نشستیم قلیون کشیدن پسره که یکم یخش باز شده بود ولی نمیدونست موضوع چیه کم کم داشت چشم چرونی میکرد؛ شاید براتون جای سوال باشه که چطور میشه یه پسر بدون اینکه بدونه چخبره و با چه بهونه ای اوردیمش خونه اونم همراه ما اومده که قضیه اش مفصله با امید صحبت کرده بودن و امید جای شک براش باقی نذاشته بود… خلاصه نیما کم کم داشت بدن منو بر انداز میکرد منم که داشتم از شهوت میترکیدم و لای پاهام حسابی خیس شده بود رفتم توی اتاق امید رو صدا زدم بهش گفتم دیگه نمیتونم الان لخت میشم خودمو میزنم به خواب باهاش صحبت کن بیاید سکس کنیم امید قبول نکرد گفت نه لباستو عوض کن سکسی تر و لختر بپوش و بیا بیرون بشین کنارش و پاهاشو لمس کن حشریش کن…
منم گفتم نه روم نمیشه نمیتونم اخه تا حالا چنین کاری نکرده بودم
من فقط بلد بودم در کنار امید بی حیا و شجاع باشم و شهوتم رو بروز بدم ولی تنهایی همیشه یه دختر پاک و معصوم و با حیا بودم هیچکس باورش نمیشه درون من این همه حجم از اتیش شهوت و شیطنت وجود داشته باشه جرات عملی کردن این همه رفتار و سکسی پوشیدن رو امید فقط بهم داده بود. خلاصه به حرف امید گوش کردم یه دامن قرمز و با یه شرت مشکلی و یه سوتین زرد پوشیدم و اومدم بیرون چشم نمیا چهارتا شده بود، اومدم و کنارش نشستم کمی که گذشت دستمو گذاشتم رو پاهاش بعد اونم یه نگاهی به منو امید کرد دستشو با مکث گذاشت رو دستام که بلافاصله دستشو گرفتم گذاشتم روی پای خودم یهو انگار که پریود شده باشم وسط پاهام حسابی داغ شد ازم اب شهوت خارج شد خیلی خیس شده بودم خودمو دیگه رها و شل کردم چشمامو بستم و کمرمو روبه جلو هول دادم نیما هم دستشو داشت از زیر دامن به شرتم نزدیک میکرد لحظه دیونه کننده و نفس گیری بود چشمامو باز کردم دیدم شوهرم امید نشسته روبه روم داره با لبخند منو تماشا میکنه چشمای پر شهوت و رضایت بخش امید رو که دیدم دست نیما رو گرفتم هر سه تایی باهم رفتیم توی اتاق خواب روی تخت خودمو انداختم رو تخت نیما هم از پشت افتاد روم و گردنم رو میخورد و لباسام رو در میاورد و دستو پا شکسته ماساژم میداد امید رفت صندلی میز ناهار خوری رو اورد کنار تخت نشست مارو تماشا میکرد منم قنبل کردم نیما صورتشو چسبونده بود به کونم بعد اروم شرتمو دراورد منم داگ استایل شدم صورتشو کرد توی کونم و کصم رو لیس میزد امید هم داشت کیر خودشو میمالید که من از فرصت استفاده کردم خودمو کشوندم به لبه تخت کیر شوهرمو از تو شلوارش دراوردم انداختم توی دهنم نیما هم داشت به حالت داگ استایل کصمو میخورد و انگشت میکرد دست امید رو گرفتم کشوندم رو تخت لختش کردم نیما هم خودش لخت شد انداختمش کنار امید خودمم رفتم وسط جفتشون هردو شون سینه هامو میخوردن گردنم رو لیس میزدن دستشون توی کصم بود که دوباره نیما رفت وسط پام کصمو خورد منم با امید داشتم لب میگرفتم و توی اوج بودم و حرفای عاشقانه با شوهری میزدیم که نیما و امید رو بلند کردم سرپا وایسن خودمم زانو زدم جلوی کیرشون و نوبت نوبتی براشون ساک میزدم یا همزمان سر کیر شون رو میکردم توی دهنم و زبون میزدم امید منو کشید عقب چندتا تلمبه محکم توی دهنم زد بعد منو دمر خوابوند از پشت کیرشو چند باری روی سوراخ کص و کونم بالا پایین کرد و محکم فرو کرد داخل کص ام داشتم دیگه غش میکردم از شدت این همه لذت نیما هم اومد جلوی دهن من نشست پاهاشو باز کرد منم شروع کردم خایه و کیرشو لیس زدن امید که چندتا تلمبه زد کیرشو کشید بیرون منم تو همون حالتی که نیما دراز کشیده بود اومدم روش کیرشو تنظیم کردم روی کصم نشستم روش و بالا و پایین پریدم امید هم سرپا شد و اومد کیرشو گذاشت تو دهن منو تلمبه میزد حسابی توی اوج بودم چنین لذتی رو حتی توی ضربدری هم تجربه نکرده بودم داشتم پرواز میکردم امید کیرشو از تو دهنم دراورد اومد پشتم همینطور که من با کصم روی نیما نشسته بودم داشتیم سکس میکردیم امید منو کامل خوابوند روی نیما طوری که افتادم توی بغلش و کیر خودشو تنظیم کرد روی سوراخ کونم همون لحظه هم نیما با شدت داشت توی کصم تلمبه میزد امید داشت سعی میکرد سوراخ کونم رو باز کنه منم کمی درد اومده بود سراغم که یهو کیرش سر خورد رفت توی کص ام چشمام چهارتا شد کصم داشت جر میخورد از لذت زیادی فقط داد میزدم همزمان دوتا کیر داشت توی کص ام عقب جلو میشد که اینقدر ناله کردم شوهرم امید ارضا شد بلند شد رفت دستشویی وقتی برگشت منو نیما توی همون پوزیشن داشتیم سکس میکردیم امید هم صندلی رو جابجا کرد اومد دقیقا روبه روی قنبل من نشست و کیر نیما رو نگاه میکرد که چطور توی کص ام عقب جلو میشه و با حرفاش منو تشویق میکرد و ازم تعریف میکرد که دلم دوباره دوتا کیر میخواست از امید درخواست کردم بیاد کیرشو بخورم دوباره سیخ اش کردم از کیر نیما اومدم پایین امید منو کشوند لبه تخت به حالت داگی شدم کیرشو تنظیم کرد روی سوراخ کصم و فرو کرد داخل تمبله زد نیما هم از تخت اومد پایین کنار امید وایستاد نوبت نوبتی کیرشون رو میکردن توی کصم تلمبه میزدن که نیما کونمو گرفت چندتا تلمبه محکم زد گفت دارم میام منم سریع از تخت اومدم پایین جلوی دوتا شون زانو زدم کیر نمیا رو گرفتم توی دستم عقب جلو میکردم کیر شوهرمم انداختم توی دهنم که نیما ابشو با فشار پاشید روی سینه هام امید که این صحنه رو دید یه ناله ای کرد و کیرشو از تو دهنم دراورد با دستش شروع کرد به جق زدن اونم همون لحظه ارضا شد روم ابشو خالی کرد روی سینه و گردنم قطره اخر ابش هم در حالی که کیرش شل شده بود کردم توی دهنم خوردم بوسم کرد و بلند شدیم من رفتم حموم اومدم…
ولی بعدش دیگه روم نمیشد تو چشمای شوهرم نگاه کنم اونم همینطور ل
ولی بعدش دیگه روم نمیشد تو چشمای شوهرم نگاه کنم اونم همینطور ل
باسامون رو پوشیدم نیما رو برد رسوند همونجایی که سوار کرده بود یکی دوبار نیما پیام داده بود که امید خشک و خالی و سرد جواب داده بود دیگه پیامی نداد این قضیه گذشت چند هفته بعد یه شب که خیلی حشری شده بودیم دوباره راجب این قضیه صحبت کردیم و سکس کردیم و نظر همو میپرسیدیم… دوباره شهوتمون زد بالا امید به نیما پیام داد شروع کرد چت کردن یه گروه سه نفری توی تلگرام زدیم و سه تایی چت میکردیم باهم از همه چیز صحبت میکردیم نیما پسر خوب و حرف گوش کن و صادق بود شنوده خوبی بود دیده بود توی کمدم کلی لباس سکسی فانتزی دارم و خوشم میاد ازشون و توی گروه هم از اینکه امید شوهرم از چه مدل رنگ های سکسی خوشش میاد که من بپوشم بقیه مردا رو شهوتی کنم صحبت میکردیم چند روزی گذشت که نیما خودش پیام داد بهم گفت به نیت جبران و تشکر برات یه لباس فانتزی خریدم فقط هر زمان که موقعیتش بود هماهنگ کنید قرار بذاریم همو ببینیم از این رفتار و حرکتش امید خیلی خوشش اومد واقعا سیاستمدارانه و در کمال احترام جذاب بود امید باهاش هماهنگ کرد که برای یه شب بیاد خونه مون شام روز موعد که فرا رسید حسابی خوشگل کرده بودم یه شلوار صورتی نخی گشاد نازک بدون شرت پوشیده بودم که بیشتر اوقات پارچه شلوار میرفت لای چاک کونم و یه تیشرت نازک و سفید پوشیدم که نوک سینه هام مشخص بود نیما که رسید رو بوسی کردیم دیدم که سوپرایز های دیگه ای هم داره دو دست لباس سکسی جذاب برام خریده کلی تشکر کردم و نشستیم شام خوردیم بعد با اجازه امید دست منو گرفت برد توی اتاق تا لباس های که برام خریده تنم کنه یدونه ساپورت توری لوزی شکل بود با یه شرت لامبادا یه شلوارک چرم مشکی بود که قسمت کص و کونش پاره بود و شرت یا کص مشخص میشد یه سوتین توری مشکی همراه با یه لباس چرم مشکی که قسمت های ناف و سینه هام رو بیرون مینداخت پوشیدم و دستمو گرفت اورد بیرون امید روی مبل نشسته بود یه لبخند رضایتی زد و رفتم کنارش نشستم نیما هم اومد سمت چپ ام نشست یه پامو انداختم روی رون پای امید اونیکی پامم انداختم روی پای نیما و شروع کردم با امید لب گرفتن نیما هم سینه هامو میخورد و میمالید سرمو دادم عقب چشمامو بستم ناله میکردم امید هم این یکی سینه ام رو دراورد و همزمان با نیما شروع کردن دوتا سینه هامو خوردن یهو متوجه شدم انگشت جفتشون توی کصم داره عقب جلو میشه روی همون مبل نیما اومد پایین نشست و شروع کرد کص منو خورد امیدهم سینه هامو میخورد نیما بلند شد تو همون حالت شلوارشو نیمه کشید پایین روی مبل کیرشو گذاشت توی کص ام تلمبه میزد امید شوهرم هم با دستش داشت چوچول کص ام رو میمالید در حالی که کیر نیما تو کص ام داشت عقب جلو میشد امید بلند شد تو همون حالت کیرشو انداخت تو دهنم تا نه کرد توی حلقم داشتم خفه میشدم این دفعه دیگه داشتن وحشیانه تر از قبل باهام سکس میکردن دستمو گرفتن بلند کردن بردن توی اتاق امید منو بغل کرد روی هوا نیما هم نزدیک شد کیرشو تو همون حالتی که بین زمین و اسمون توی بغل امید بودم فرو کرد توی کصم چندتا تلمبه زد و بعد نیما کمرم رو گرفت امید کیرشو تنظیم کرد روی کصم شروع کرد به تلمبه زدن منو انداختن روی تخت امید کیرشو انداخت توی دهنم و با دستاش پاهای منو کشید روبه بالا نیما هم اومد کیرشو تنظیم کرد روی کصم تلمبه زد پاهام درد گرفت از امید خواستم پوزیشن زو عوض کنه که امید پاهاو ول کرد از روم بلند شد تف انداخت روی کصم و روی کیر نیما و اومد کنار صورتم موهامو نوازش کرد قربون صدقه ام میرفت و حرفای عاشقونه میزد که تو همین حال نیما ارضا شد و ابشو خالی کرد روی شکمم و خودشم سریع با دستمال پاکش کرد امید منو به حالت داگی دراورد و کیرشو فرو کرد توی کصم با تلمبه های محکمش من به حالت دمر دراوردم چندتا تلمبه محکم که زد ارضا و شل شدم که امید هم خوابید روم تلمبه هاشو تندتر و ریز تر کرد و قربون صدقه اممیرفت که اونم با فشار ابشم پاشید و روم ارضا شد بعد سکس بلند شدم یکی دیگه از لباس های خونگی که نیما برام خریده بود و حسابی هم تحریک کننده بود پوشیدم که امید با خنده گفت اوه اوه با این تیپ و لباس شلوار ببین چه کیر های واست سیخ بشن و تو کفت بمونن… به پاس لطف و ازادی و لذتی که همسرم برام محیا کرده بود منم دوست داشتم یه زن خوشگل و سکسی براش پیدا کنم که سه تایی هم سکس کنیم هم لز که جبران کارای شوهرم بشه ولی خب فعلا کیس مناسبی نتونستم پیدا کنم براش خودشم میگه لازم نیست اینکارو بکنم چون به اندازه کافی سکس سه نفره با زن های دیگه داشته و سیر شده، اما من دوست دارم یک بار دیگه سکسش رو با یه زن دیگه تماشا کنم و لذت ببرم خیلی دوست داشتم اون زن میشد یکی از بهترین دوستای صمیمیم اما خب سخت میشه به هرکسی اعتماد کرد
نوشته: ساناز
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
نوشته: ساناز
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مریم دختر همسایمون
#دختر_همسایه
سلام اول داستان می خوام بگم به تخمم که میخوایید باور کنید یا نه حالا با خودتون دیگه فقط اسامی تغییر میدم
صابر هستم ۲۸ سالمه و بروجرد زندگی میکنم روبه رو خونه ما ی همسایه داریم که از اون حاجی بازاریا هستن و وضع مالی توپ داشتن و دارن که ۵ ۶ تا بچه داره و مریم خانم ما اخری هست ۳۷ سالشه و بعد مدت کوتاهی طلاق گرفت و دوباره برگشت از نظر ظاهری خوبه ولی داف نیست اما بدن جا افتاده و سینه ها خوبی داره. از قبل رابطه خوبی ما باهاشون داشتیم و مریم هم زیاد میومد خونه ما و اکثر اوقات کاری داشت به من میگفت انجام میدادم و خیلی صمیمی بودیم و حسی یا چیزی نبود تا اینکه بعد از گذشت این سالها چند وقت پیش اتفاقی داخل شرکت یکی از اشناها دیدمش که بعد از احوال پرسی گفت واسه کار بابا اومدم و گفتم منتظر میمونم باهام بریم قبول کرد و چند دقیقه ای منتظر شدم که اومد داخل مسیر از کار و روزگار گفت وسط جاده هم بستنی خریدم و رسیدیم و جلو خونشون پیاده شد و گفت راستی شمارتو بده گوشیم عوض شده وزنگ زد که شماره جدیدشو سیو کنم چند روز دیگه بهم زنگ زد نمیری فلان شرکت من میخوا برم که منم گفتم اره میخوا برم ولی نه اون شرکت گفت پس باهم میریم و میام سراغت خونتون رسوندمش و بهش گفتم کار من سریع تموم میشه و میام سراغت نزدیکا ظهر شد که گفت بریم ناهار بخوریم حین ناهار از گذشته تعریف کرد که چقد رفت و امد بیشتری داشتیم و از اوضاع الانش که صرفا کارا باباشو میکنه و حتی زیاد تفریح و بیرون نمیره بخاطر طلاقش که خودش گفت شرایط خونواده خودت میدونی و رسوندمش خونه خودمم رفتم خونه و پیام داد که تشکر کنه بابت این چند روز که منم گفتم تشکر نمیخواد ما از قبلا رفت وامد داریم و ی خونواده هستیم انگار و چت کردن ادامه داشت تا چند ساعت میدونستم که خونه هست و تفریحی نداره ی مدت گذشت و این چت کردن روزانه طولانی شد و انگار عادت کرده بودیم روز یا شب چت کردن و گاهی وقتا هم میدیدیم داخل خیابون و کوچه که ی شب گفت صابر کاش همسن بودیم ما اگه بودیم شاید شرایطمون و رابطمون فرق میکرد منظورشو گرفتم و به شوخی گفتم اره شایدالان دوماد حاجی بودم چند روز گذشت که بهش گفتم اخر هفته بیا ناهار بیرون بیرون اگه وقت ازاد داری و حالی عوض کن گفت باشه بریم بیرون اما مهمون من با دست پخت من گفتم مگه حاجی رستوران واست زده گفت اره ادرسشو میفرستم واست بیا ادرسو فرستاد منم فکر کردم واقعی میگه رسیدم ادرس دیدم چیزی نیست زنگ زدم بهش اینجا که رستوران نیست گفت شوخی کردم خونه خودم هست بیا در زدم برخلاف همیشه که رسمی بود ی لباس بلند ابی و زرد پوشیده بوده و مشخص بود زیرش شلوار نپوشیده بود حالا طولش ندم رفتم تعریف و ناهار و خدایی ترکونده بود و ازش تشکر کردم که گفت چه فایده قدر ندونست و این زندگی من شده منظورش طلاقش بود که ادامه ندادم و چای ابمیوه اورد و نشست کنارم و کلی تعریف خاطره گذشته و مدام بدنمون بهم میخورد البته عادی بود قبلا هم بوده و گفت بفرما دوماد نشده حاجی و زدیم به خنده که منم گفتم اره شوهرت میشدم دیگه که گفت اره کاش میشدی از این چیزا که دیدم ی کم گیج میزنم حال مستی میزنم نگو قرص ریخته داخلشون و منم که نمیدونستم گفتم ی کم سرم درد میکنه گفت بخواب خوبی میشی خوابیدم درجا بیدار شدم بعد از یک ربع دیدم سرم روپاهاش هست بلند شدم گفت دلم نیومد بلند بشم که بیدارت کنم بهتر شده بودم اما ی دفعه حس کردم کیرم داره راست میشه و گردنشو گرفتم و بوسیدمش دیدم چیزی نگفت واین بار اون منو بوسید و گفت مگه دوماد حاجی نیستی پس پاشو دختر حاجی رو بخوابون داخل توهم بودم انگار که بغلش کردم و انداختمش رو مبل راحتی و شلوارمو کندم و لخت شدم همین طور منتظر بود لباسشو دربیارم پیرهنشو زدم بالا فقط لباس زیر داشت شرتشو دراوردم و کیرمو میمالوندم رو کصش بعدش شروع کردم به خوردن کصش و گفت بزارش تو کصم و سوتین و لباسشو بیرون اورد سینه ها ۸۵ خوبی داشت با دستام باهاشون بازی میکردم گفت صابر مگه نمیگم بزار کصم بوسیدمش و روش خوابیدم و همین که ازش لب میگرفتم کیرمو تا ته به کصش کردم و تلمبه میزدم و سینه هاشو میخوردم ۳ ۴ دقیقه گذشت گفتم داره ابم میاد گفت بریز داخل کصم قرص میخورم و همه ابمو ریختم و افتادم روش و کیرمو کشیدم بیرون یه لحظه حس کردم که الان میخواد چی بشه من مریم الان کردم خجالت میکشیدمنگاهش کنم که گفت پاشو پاکم کن برم حموم منم لباس پوشیدم و سریع با هوله از حموم اومد و گفت چرا پوشیدی نمیخوای ی بار دیگه دختر حاجی رو بکنی گفتم فکر کنم من بحال خودم نبودم که اینکارو کردم گفت خودم خواستم صابر و قرص ریختم و اومد سمت و هوله باز کرد و سینه هاشو گرفت با دستاش و منم بهش چسبیدم و لب ازش گرفتم و دوباره لخت شدم و داگی از کص چند دقیقه کردمش ولی این بار ریختم رو کونش و پاشدیم رفتیم
#دختر_همسایه
سلام اول داستان می خوام بگم به تخمم که میخوایید باور کنید یا نه حالا با خودتون دیگه فقط اسامی تغییر میدم
صابر هستم ۲۸ سالمه و بروجرد زندگی میکنم روبه رو خونه ما ی همسایه داریم که از اون حاجی بازاریا هستن و وضع مالی توپ داشتن و دارن که ۵ ۶ تا بچه داره و مریم خانم ما اخری هست ۳۷ سالشه و بعد مدت کوتاهی طلاق گرفت و دوباره برگشت از نظر ظاهری خوبه ولی داف نیست اما بدن جا افتاده و سینه ها خوبی داره. از قبل رابطه خوبی ما باهاشون داشتیم و مریم هم زیاد میومد خونه ما و اکثر اوقات کاری داشت به من میگفت انجام میدادم و خیلی صمیمی بودیم و حسی یا چیزی نبود تا اینکه بعد از گذشت این سالها چند وقت پیش اتفاقی داخل شرکت یکی از اشناها دیدمش که بعد از احوال پرسی گفت واسه کار بابا اومدم و گفتم منتظر میمونم باهام بریم قبول کرد و چند دقیقه ای منتظر شدم که اومد داخل مسیر از کار و روزگار گفت وسط جاده هم بستنی خریدم و رسیدیم و جلو خونشون پیاده شد و گفت راستی شمارتو بده گوشیم عوض شده وزنگ زد که شماره جدیدشو سیو کنم چند روز دیگه بهم زنگ زد نمیری فلان شرکت من میخوا برم که منم گفتم اره میخوا برم ولی نه اون شرکت گفت پس باهم میریم و میام سراغت خونتون رسوندمش و بهش گفتم کار من سریع تموم میشه و میام سراغت نزدیکا ظهر شد که گفت بریم ناهار بخوریم حین ناهار از گذشته تعریف کرد که چقد رفت و امد بیشتری داشتیم و از اوضاع الانش که صرفا کارا باباشو میکنه و حتی زیاد تفریح و بیرون نمیره بخاطر طلاقش که خودش گفت شرایط خونواده خودت میدونی و رسوندمش خونه خودمم رفتم خونه و پیام داد که تشکر کنه بابت این چند روز که منم گفتم تشکر نمیخواد ما از قبلا رفت وامد داریم و ی خونواده هستیم انگار و چت کردن ادامه داشت تا چند ساعت میدونستم که خونه هست و تفریحی نداره ی مدت گذشت و این چت کردن روزانه طولانی شد و انگار عادت کرده بودیم روز یا شب چت کردن و گاهی وقتا هم میدیدیم داخل خیابون و کوچه که ی شب گفت صابر کاش همسن بودیم ما اگه بودیم شاید شرایطمون و رابطمون فرق میکرد منظورشو گرفتم و به شوخی گفتم اره شایدالان دوماد حاجی بودم چند روز گذشت که بهش گفتم اخر هفته بیا ناهار بیرون بیرون اگه وقت ازاد داری و حالی عوض کن گفت باشه بریم بیرون اما مهمون من با دست پخت من گفتم مگه حاجی رستوران واست زده گفت اره ادرسشو میفرستم واست بیا ادرسو فرستاد منم فکر کردم واقعی میگه رسیدم ادرس دیدم چیزی نیست زنگ زدم بهش اینجا که رستوران نیست گفت شوخی کردم خونه خودم هست بیا در زدم برخلاف همیشه که رسمی بود ی لباس بلند ابی و زرد پوشیده بوده و مشخص بود زیرش شلوار نپوشیده بود حالا طولش ندم رفتم تعریف و ناهار و خدایی ترکونده بود و ازش تشکر کردم که گفت چه فایده قدر ندونست و این زندگی من شده منظورش طلاقش بود که ادامه ندادم و چای ابمیوه اورد و نشست کنارم و کلی تعریف خاطره گذشته و مدام بدنمون بهم میخورد البته عادی بود قبلا هم بوده و گفت بفرما دوماد نشده حاجی و زدیم به خنده که منم گفتم اره شوهرت میشدم دیگه که گفت اره کاش میشدی از این چیزا که دیدم ی کم گیج میزنم حال مستی میزنم نگو قرص ریخته داخلشون و منم که نمیدونستم گفتم ی کم سرم درد میکنه گفت بخواب خوبی میشی خوابیدم درجا بیدار شدم بعد از یک ربع دیدم سرم روپاهاش هست بلند شدم گفت دلم نیومد بلند بشم که بیدارت کنم بهتر شده بودم اما ی دفعه حس کردم کیرم داره راست میشه و گردنشو گرفتم و بوسیدمش دیدم چیزی نگفت واین بار اون منو بوسید و گفت مگه دوماد حاجی نیستی پس پاشو دختر حاجی رو بخوابون داخل توهم بودم انگار که بغلش کردم و انداختمش رو مبل راحتی و شلوارمو کندم و لخت شدم همین طور منتظر بود لباسشو دربیارم پیرهنشو زدم بالا فقط لباس زیر داشت شرتشو دراوردم و کیرمو میمالوندم رو کصش بعدش شروع کردم به خوردن کصش و گفت بزارش تو کصم و سوتین و لباسشو بیرون اورد سینه ها ۸۵ خوبی داشت با دستام باهاشون بازی میکردم گفت صابر مگه نمیگم بزار کصم بوسیدمش و روش خوابیدم و همین که ازش لب میگرفتم کیرمو تا ته به کصش کردم و تلمبه میزدم و سینه هاشو میخوردم ۳ ۴ دقیقه گذشت گفتم داره ابم میاد گفت بریز داخل کصم قرص میخورم و همه ابمو ریختم و افتادم روش و کیرمو کشیدم بیرون یه لحظه حس کردم که الان میخواد چی بشه من مریم الان کردم خجالت میکشیدمنگاهش کنم که گفت پاشو پاکم کن برم حموم منم لباس پوشیدم و سریع با هوله از حموم اومد و گفت چرا پوشیدی نمیخوای ی بار دیگه دختر حاجی رو بکنی گفتم فکر کنم من بحال خودم نبودم که اینکارو کردم گفت خودم خواستم صابر و قرص ریختم و اومد سمت و هوله باز کرد و سینه هاشو گرفت با دستاش و منم بهش چسبیدم و لب ازش گرفتم و دوباره لخت شدم و داگی از کص چند دقیقه کردمش ولی این بار ریختم رو کونش و پاشدیم رفتیم
حموم الان چهار ماه هست که با مریم هستم و هروقت بخواییم سکس میکنیم البته شب نمیتونه خونه نباشه وروزا سکس میکنیم
نوشته: صابر
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
نوشته: صابر
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تصمیم کبری (۱)
#ضربدری #تریسام #فانتزی
اسمم پریساس . قدم ۱۷۰ وزن ۶۵ سینه ۹۰باسن نسبتا گنده و هیکل تو پری دارم . کلا معتقدم هر کاری که لذتش رو ببرم رو باید انجام بدم . اسم خواهرم گلسا و چهار سال ازم کوچیکتره . از من خوشگلتره و دوران مجردیم همیشه وقتی دوست پسرام گلسا رو میدیدن میخواستن باهاش سکس کنن و منو دور میزدن خیلی وقتها هم موفق هم میشدن و این موضوعی بود که همیشه اذیتم میکرد . نمیخوام زیاد طولش بدم و سعی میکنم کلیات رو خلاصه بگم . ازدواج کردم همیشه نگاه شوهرمو رو خواهرم حس میکردم . من خودم خوب بودم هیکلم به جرات میگم خوب بود اما گلسا به جرات بینظیرتر بود و بسیار سکسی و هیچکس نمیتونست به این موضوع اعتراف نکنه . بعد یه مدت من جدا شدم و گلسا ازدواج کرد . همه زندگی گلسا رو با من مقایسه میکردن و این همیشه باعث میشد به گلسا حسادت کنم . شوهر گلسا هم یه مرد جا افتاده خوش تیپ و جنتلمن بود و برعکس شوهر من هیچ وقت نگاهشو رو خودم حس نمیکردم . هر چی بیشتر نگاه نمیکرد بیشتر حریص میشدم خودی نشون بدم
گذشت و گذشت تا فکر شیطانیم باعث شد سعی کنم خودمو به شوهر گلسا نزدیک کنم .
دو سال از ازدواجشون گذشته بود و فامیلی رفته بودیم شمال . به علت کمی جا من تو اتاق گلسا و امیر شوهر گلسا میخوابیدم . یه شب که همه مست و پاتیل بودیم من زودتر از بقیه رفتم بخوابم . خواب و بیدار بودم که دیدم امیر و گلسا مست اومدن تو اتاق و پچ پچ کنان حرف میزدن . گلسا صدام کرد پریسا … . میخواست ببینه خوابم یا بیدار منم که ادم حشری بودم و میدونستم قطعا اینا میخوان سکس کنن برای اینکه فضولی کنم خودم رو زدم بخواب و جواب ندادم
امیر :خوابه؟
گلسا :اره بابا پریسا مست میشه سه سوت میخوابه و توپم بیدارش نمیکنه
کاملا خواب از سرم پرید . رفتن رو تخت خوابیدن و زیاد طول نکشید که شروع به سکس کردن . صدای ناله های گلسا داشت دیوونم میکرد . از حرف زدناشون خیلی زود فهمیدم که فانتزی بازن و از فانتزیاشون دارن میگن . امیر میگفت دوست داشتی دو نفری میکردیمت ؟گلسا هم میگفت اره امیر دو تا کیر میخوام . میخوام دو تا کیر منو بکنن و تو نگاه کنی
امیر گفت پس من چیکار کنم ؟
گلسا میگفت تو هم یکی دیگه رو بکنی
هیچی نمی دیدم ولی صداشون رو میشنیدم که امیر گفت میخوای منم پریسا رو بکنم
گلسا یه آهی کشید و گفت دوست داری بکنیش ؟
امیر گفت آره که میخوام . میخوام اون سینه هاشو بخورم و تا ته بکنم تو کوصش
حشرم زده بود بالا و اینارو تجسم میکردم . امیر همه مدله تو تعریفاش و فانتزیش منو داشت میگایید و گلسا هم داشت به دو نفر دیگه میداد .
انگشتم رو به کوصم میمالوندم و داشتم لذت میبردم . فکر اینکه با امیر دارم جلو چشم گلسا سکس میکنم داشت دیوونم میکرد . سه بار با فکر کیر امیر ارضا شدم و نفهمیدم کی خوابم برد .
صبح که بیدار شدم از فکر دیشب و سکس با امیر بیرون نمیومدم . حالا دیگه سکس با امیر برام هم مهم شده بود و هم میتونست تلافی همه عقده هایی باشه که از گلسا داشتم .
امیر یه ویلا داشت نزدیک ویلایی که اونجا سکونت داشتیم . فردای اون شب امیر و گلسا گفتن میخوان برن به ویلاشون سر بزنن و یه شب اونجا بمونن و فرداش بر گردن . اعصابم بهم ریخت . چرا که دوست داشتم اتفاق دیشب دوباره پیش بیاد و علاوه بر اون منتظر فرصت بودم خودی به امیر نشون بدم تا اتفاقی که دوست داشتم شاید بیفته و بتونم اون فانتزی رو با امیر تجربه کنم .
خلاصه همینطور که ناراحت ماجرا بودم گلسا صدام گرد و گفت پریسا دوست داری تو هم با ما بیای ؟
منم از خدا خواسته قبول کردم و راه افتادیم
تو مسیر کلی گشتیم و خوش گذشت تا رسیدیم ویلاشون . امیر بساط مشروب و کباب رو راه انداخت و من و گلسا هم رفتیم استخر . من جلو امیر راحت میپوشیدم مایو به تن داشتم . یه مایو دو تیکه که بالاتنش فقط یه بخش کوچکی از سینه هام رو میپوشوند و سینه های سایز نودم کاملا توش پیدا بود و تحریک کننده
داشتم موفق میشدم . امیر همش نگاش به سینه هام بود و تا چشم گلسا رو دور میدید یه تیکه بهم مینداخت
زدی رو دست گلسا شیطون
تو هم بد چیزی نیستیا
نمیخوای زاپاس خواهرت شی ؟
آدم با شما دو تا بره دریا غرق نمیشه
اره داشت جواب میداد و منم عشق میکردم توجه امیر رو جلب میکردم
فکر اینکه کیر امیر داره کوصم رو جر میده نمیزاشت کوصم اروم بگیره
منم جوابشو هی با شیطنت های تحریک امیز میدادم
شب شد و اب حسابی خستمون کرده بود امیر هم تا چشم گلسا رو دور میدید همش تو اب منو میمالوند و منم حسابی حال میکردم . دیگه داشتم به هدفم می رسیدم
رفتیم بخوابیم و از اونجایی که تو این ویلا مشکل جا نداشتیم من تنها تو یه اتاق خوابیدم و بچه ها تو اتاق دیگه
اتاقی رو انتخاب کرده بودم که به حال دید داشت و امیر در صورت رفت و آمد میتونست رو تختی که خوابیده بودم رو دید بزنه
یه لباس خواب حریر کوتاه پوشیدم و بدون شورت
#ضربدری #تریسام #فانتزی
اسمم پریساس . قدم ۱۷۰ وزن ۶۵ سینه ۹۰باسن نسبتا گنده و هیکل تو پری دارم . کلا معتقدم هر کاری که لذتش رو ببرم رو باید انجام بدم . اسم خواهرم گلسا و چهار سال ازم کوچیکتره . از من خوشگلتره و دوران مجردیم همیشه وقتی دوست پسرام گلسا رو میدیدن میخواستن باهاش سکس کنن و منو دور میزدن خیلی وقتها هم موفق هم میشدن و این موضوعی بود که همیشه اذیتم میکرد . نمیخوام زیاد طولش بدم و سعی میکنم کلیات رو خلاصه بگم . ازدواج کردم همیشه نگاه شوهرمو رو خواهرم حس میکردم . من خودم خوب بودم هیکلم به جرات میگم خوب بود اما گلسا به جرات بینظیرتر بود و بسیار سکسی و هیچکس نمیتونست به این موضوع اعتراف نکنه . بعد یه مدت من جدا شدم و گلسا ازدواج کرد . همه زندگی گلسا رو با من مقایسه میکردن و این همیشه باعث میشد به گلسا حسادت کنم . شوهر گلسا هم یه مرد جا افتاده خوش تیپ و جنتلمن بود و برعکس شوهر من هیچ وقت نگاهشو رو خودم حس نمیکردم . هر چی بیشتر نگاه نمیکرد بیشتر حریص میشدم خودی نشون بدم
گذشت و گذشت تا فکر شیطانیم باعث شد سعی کنم خودمو به شوهر گلسا نزدیک کنم .
دو سال از ازدواجشون گذشته بود و فامیلی رفته بودیم شمال . به علت کمی جا من تو اتاق گلسا و امیر شوهر گلسا میخوابیدم . یه شب که همه مست و پاتیل بودیم من زودتر از بقیه رفتم بخوابم . خواب و بیدار بودم که دیدم امیر و گلسا مست اومدن تو اتاق و پچ پچ کنان حرف میزدن . گلسا صدام کرد پریسا … . میخواست ببینه خوابم یا بیدار منم که ادم حشری بودم و میدونستم قطعا اینا میخوان سکس کنن برای اینکه فضولی کنم خودم رو زدم بخواب و جواب ندادم
امیر :خوابه؟
گلسا :اره بابا پریسا مست میشه سه سوت میخوابه و توپم بیدارش نمیکنه
کاملا خواب از سرم پرید . رفتن رو تخت خوابیدن و زیاد طول نکشید که شروع به سکس کردن . صدای ناله های گلسا داشت دیوونم میکرد . از حرف زدناشون خیلی زود فهمیدم که فانتزی بازن و از فانتزیاشون دارن میگن . امیر میگفت دوست داشتی دو نفری میکردیمت ؟گلسا هم میگفت اره امیر دو تا کیر میخوام . میخوام دو تا کیر منو بکنن و تو نگاه کنی
امیر گفت پس من چیکار کنم ؟
گلسا میگفت تو هم یکی دیگه رو بکنی
هیچی نمی دیدم ولی صداشون رو میشنیدم که امیر گفت میخوای منم پریسا رو بکنم
گلسا یه آهی کشید و گفت دوست داری بکنیش ؟
امیر گفت آره که میخوام . میخوام اون سینه هاشو بخورم و تا ته بکنم تو کوصش
حشرم زده بود بالا و اینارو تجسم میکردم . امیر همه مدله تو تعریفاش و فانتزیش منو داشت میگایید و گلسا هم داشت به دو نفر دیگه میداد .
انگشتم رو به کوصم میمالوندم و داشتم لذت میبردم . فکر اینکه با امیر دارم جلو چشم گلسا سکس میکنم داشت دیوونم میکرد . سه بار با فکر کیر امیر ارضا شدم و نفهمیدم کی خوابم برد .
صبح که بیدار شدم از فکر دیشب و سکس با امیر بیرون نمیومدم . حالا دیگه سکس با امیر برام هم مهم شده بود و هم میتونست تلافی همه عقده هایی باشه که از گلسا داشتم .
امیر یه ویلا داشت نزدیک ویلایی که اونجا سکونت داشتیم . فردای اون شب امیر و گلسا گفتن میخوان برن به ویلاشون سر بزنن و یه شب اونجا بمونن و فرداش بر گردن . اعصابم بهم ریخت . چرا که دوست داشتم اتفاق دیشب دوباره پیش بیاد و علاوه بر اون منتظر فرصت بودم خودی به امیر نشون بدم تا اتفاقی که دوست داشتم شاید بیفته و بتونم اون فانتزی رو با امیر تجربه کنم .
خلاصه همینطور که ناراحت ماجرا بودم گلسا صدام گرد و گفت پریسا دوست داری تو هم با ما بیای ؟
منم از خدا خواسته قبول کردم و راه افتادیم
تو مسیر کلی گشتیم و خوش گذشت تا رسیدیم ویلاشون . امیر بساط مشروب و کباب رو راه انداخت و من و گلسا هم رفتیم استخر . من جلو امیر راحت میپوشیدم مایو به تن داشتم . یه مایو دو تیکه که بالاتنش فقط یه بخش کوچکی از سینه هام رو میپوشوند و سینه های سایز نودم کاملا توش پیدا بود و تحریک کننده
داشتم موفق میشدم . امیر همش نگاش به سینه هام بود و تا چشم گلسا رو دور میدید یه تیکه بهم مینداخت
زدی رو دست گلسا شیطون
تو هم بد چیزی نیستیا
نمیخوای زاپاس خواهرت شی ؟
آدم با شما دو تا بره دریا غرق نمیشه
اره داشت جواب میداد و منم عشق میکردم توجه امیر رو جلب میکردم
فکر اینکه کیر امیر داره کوصم رو جر میده نمیزاشت کوصم اروم بگیره
منم جوابشو هی با شیطنت های تحریک امیز میدادم
شب شد و اب حسابی خستمون کرده بود امیر هم تا چشم گلسا رو دور میدید همش تو اب منو میمالوند و منم حسابی حال میکردم . دیگه داشتم به هدفم می رسیدم
رفتیم بخوابیم و از اونجایی که تو این ویلا مشکل جا نداشتیم من تنها تو یه اتاق خوابیدم و بچه ها تو اتاق دیگه
اتاقی رو انتخاب کرده بودم که به حال دید داشت و امیر در صورت رفت و آمد میتونست رو تختی که خوابیده بودم رو دید بزنه
یه لباس خواب حریر کوتاه پوشیدم و بدون شورت