سکس و لذت با همسر
#همسر #فتیش #تریسام
سلام اسم من امیر شیش سال با فریبا ازدواج کردم دختر خوب و خوشگلی ولی خیلی مذهبی وچادریه و این دختر است که آفتاب مهتاب ندیده و اهل هیچی نیست البته منم همینطور نه اهل دختربازی بودم نه خانوم بازی ولی بعد ازدواج یواشیواش چشم و گوشم باز شد اول فیلمای پورن میدیدم و یا داستانهای سکسی میخوندم چند سال همینجوری گذشت تا اینکه اینکه تو گوشیم فیلمای سوپر رو دید و گفت این آشغالا چیه نگاه میکنی و از اینجور حرفا…منم گفتم اینا تو گوشی دوستم بود ریخت تو گوشی من با چند تا فیلم دیگه من نمیدونستم …
خلاصه گذشت تا پنجشنبهشب شد موقعی که خوابونده بودمش داشتم ور میرفتم باش و لب ازش میگرفتم گوشیمو باز کردم فیلما رو پخش کردم ولی سعی میکرد نگاه نکنه مقاومت میکرد تا این که حسابی حشری شود …
همینجور که داشتم به تلمبه میزدم بهش گفتم نگاه کن دوست داری مثل این مرد بکنمت زیر کیرم بخوابی جرت بدم اونکه حساب حشری شد بود گفت آره دلم میخواد بکنی منو جرم بده … خلاصه از اون به بعد دیگه شروع شد همیشه قبل سکس فیلم پورن یا داستان بعد یه موقع میدیدیم با هم خلاصه چند وقت بعدش که با هم سکس گروهی میدیدیم و منم داشتم سینه هاش میخوردم و تلمبه میزدم.
اما اون خوشش نمی اومد یا اینطور نشون میداد. بالاخره تو سکسا شروع کرد به گفتن اینکه چه خوبه یکی دیگه بیاد تن ادمو ماساژ بده و آدم ریلکس کنه و شروع کرد به سیگنال دادن. منم بهش گفتم دلت میخواد چند نفری بگاننت من از جلو و یکی از عقب جرت بدیم یه دفعه دیدم یه آهی کشید بهکلی محو شد و خوشش اومد منم هی بهش میگفتم ببین از جلو میخوابونمت دو نفری یکی از زیر میکند تد یکی از جلو و جرت میدیم خیلی خوشش میومد و خیلی شهوتی میشود .
خلاصه بعد چن وقت که اینجور فانتزی های داشتیم با همدیگه تصمیم گرفتهام ببینم کسی رو میشه پیدا کرد که مورد اعتماد باشه ولی خب ترسم داشت آشنا نباشه یه موقع حرفی نزنه چجوری اعتماد کنیم . خلاصه یه داستان سکسی نوشتم تو گروههای داستان گذاشتهام یه جوری که هرکی میخونه بفهمه دنبال یه زوج برا ضربدری هستیم . هرچند فریبا هنوز صددرصد راضی نشده بود ولی با خودم گفتم اگه یه آدمی پیدا بشه خب به همون یه جوری راضیش میکنم موقع سکس زنگ میزنم یا تماس تصویری یا یه قراری یا نه اول پیامکی پیامهای سکسی یا صوتی یا تصویری بعدم یواشیواش راضیش میکنم فقط یکیو میخواستم که باهام همکاری کنه خیلی دلم میخواد موقع سکس ببینمش یواشیواش راضیش میکنم… خلاصه بعد داستان نوشتن گذاشتهاند چند نفری پیام دادم ولی هنوز کار به آشنایی بیشتر نرسید. خب چون دفعهی اولمون ریخت ترس داریم ولی خب فکرش نمیذاره حالا موندم چه تصمیمی بگیرم این کار رو بکنم یا نکنم بعضیها میگن خوب نیست بعضیها میگن خوبه موندیم چیکار کنیم دوستان شما بگید چیکار کنیم انجام بدیم یا نه تا حالا نکردیم و احل این چیزها نیستیم اصلاً اهل این چیزا نیستی اولینبار. نظر شما دوستان چی اگه میتونید راهنمایی کنید
نوشته: امیر
#همسر #فتیش #تریسام
سلام اسم من امیر شیش سال با فریبا ازدواج کردم دختر خوب و خوشگلی ولی خیلی مذهبی وچادریه و این دختر است که آفتاب مهتاب ندیده و اهل هیچی نیست البته منم همینطور نه اهل دختربازی بودم نه خانوم بازی ولی بعد ازدواج یواشیواش چشم و گوشم باز شد اول فیلمای پورن میدیدم و یا داستانهای سکسی میخوندم چند سال همینجوری گذشت تا اینکه اینکه تو گوشیم فیلمای سوپر رو دید و گفت این آشغالا چیه نگاه میکنی و از اینجور حرفا…منم گفتم اینا تو گوشی دوستم بود ریخت تو گوشی من با چند تا فیلم دیگه من نمیدونستم …
خلاصه گذشت تا پنجشنبهشب شد موقعی که خوابونده بودمش داشتم ور میرفتم باش و لب ازش میگرفتم گوشیمو باز کردم فیلما رو پخش کردم ولی سعی میکرد نگاه نکنه مقاومت میکرد تا این که حسابی حشری شود …
همینجور که داشتم به تلمبه میزدم بهش گفتم نگاه کن دوست داری مثل این مرد بکنمت زیر کیرم بخوابی جرت بدم اونکه حساب حشری شد بود گفت آره دلم میخواد بکنی منو جرم بده … خلاصه از اون به بعد دیگه شروع شد همیشه قبل سکس فیلم پورن یا داستان بعد یه موقع میدیدیم با هم خلاصه چند وقت بعدش که با هم سکس گروهی میدیدیم و منم داشتم سینه هاش میخوردم و تلمبه میزدم.
اما اون خوشش نمی اومد یا اینطور نشون میداد. بالاخره تو سکسا شروع کرد به گفتن اینکه چه خوبه یکی دیگه بیاد تن ادمو ماساژ بده و آدم ریلکس کنه و شروع کرد به سیگنال دادن. منم بهش گفتم دلت میخواد چند نفری بگاننت من از جلو و یکی از عقب جرت بدیم یه دفعه دیدم یه آهی کشید بهکلی محو شد و خوشش اومد منم هی بهش میگفتم ببین از جلو میخوابونمت دو نفری یکی از زیر میکند تد یکی از جلو و جرت میدیم خیلی خوشش میومد و خیلی شهوتی میشود .
خلاصه بعد چن وقت که اینجور فانتزی های داشتیم با همدیگه تصمیم گرفتهام ببینم کسی رو میشه پیدا کرد که مورد اعتماد باشه ولی خب ترسم داشت آشنا نباشه یه موقع حرفی نزنه چجوری اعتماد کنیم . خلاصه یه داستان سکسی نوشتم تو گروههای داستان گذاشتهام یه جوری که هرکی میخونه بفهمه دنبال یه زوج برا ضربدری هستیم . هرچند فریبا هنوز صددرصد راضی نشده بود ولی با خودم گفتم اگه یه آدمی پیدا بشه خب به همون یه جوری راضیش میکنم موقع سکس زنگ میزنم یا تماس تصویری یا یه قراری یا نه اول پیامکی پیامهای سکسی یا صوتی یا تصویری بعدم یواشیواش راضیش میکنم فقط یکیو میخواستم که باهام همکاری کنه خیلی دلم میخواد موقع سکس ببینمش یواشیواش راضیش میکنم… خلاصه بعد داستان نوشتن گذاشتهاند چند نفری پیام دادم ولی هنوز کار به آشنایی بیشتر نرسید. خب چون دفعهی اولمون ریخت ترس داریم ولی خب فکرش نمیذاره حالا موندم چه تصمیمی بگیرم این کار رو بکنم یا نکنم بعضیها میگن خوب نیست بعضیها میگن خوبه موندیم چیکار کنیم دوستان شما بگید چیکار کنیم انجام بدیم یا نه تا حالا نکردیم و احل این چیزها نیستیم اصلاً اهل این چیزا نیستی اولینبار. نظر شما دوستان چی اگه میتونید راهنمایی کنید
نوشته: امیر
حسرت کیمیا
#تریسام #خیانت #دوست_پسر
من کیمیا هستم سنم 30 و شوهرم مهدی 33 سالشه.
چند وقته میام تو سایت شهوانی و داستاناش داره دیوونم میکنه.البته که خیلیاش دروغین ولی داستانه دیگه .خصوصا داستانهای تری سام و بی غیرتی.
چی میشد شوهر منم اجازه میداد یه دونه دوست پسر داشته باشم.
قبل از ازدواج یه نامزدی ناموفق داشتم با یه بچه خوشگل ولی با توجه به محیط سنتی خونه ما نمیشد کاری کرد فقط یه بار به بهونه لباس بردن براش تو حموم گفتم شرتت در بیار اونم درآورد و منم یه ساک ریز براش زدم و فرار کردم.
قبلش یه بار ساک زده بودم و تجربه دادن از عقب رو داشتم ولی این یکی فرق داشت چیزی بود که باید سالها میخوردم و بهش میدادم.
خلاصه اون روز گذشت و اون رفت شهر خودشون و این شد آخرین باری که دیدمش بعد از اون داداشام که فهمیدن معتاده همه چیز رو کنسل کردن ولی من دوسش داشتم خوشگل بود.
سال بعدش همین شوهر فعلیم اومد و منم بهش اوکی دادم
از اون زمان که 22 سالم بود تا الان چیزی تو سکس واسم کم نداشته ولی خیلی وقتا با فکر نامزد قبلیم که سامان اسمش بود ارضا میشدم.تا اینکه یبار تو مراسم عروسی ما دیرتر رسیدم و گفتن برید تو اتاق آخری تا شام بیارن براتون منم با شوهرم رفتم وقتی رفتیم تو اتاق سامان با زنش نشسته بود و اونام منتظر شام.
یه لحظه دلم ریخت.دوس داشتم بغلش کنم ولی شوهرم پیشم زنش پیشش و زنش میدونست من قبلاً نامزدش بودم یه سلام سردی کردم و نشستم, این وسط شوهرم میدونست من قبلاً نامزد داشتم و اسمشم میدونست ولی با قیافه نمیشناخت و اصلا تو باغ نبود.
سر سفره همش حواسم بهش بود ولی چیزی نشون نداد خلاصه تموم شد و رفتیم تو مراسم من همش ذهنم درگیر اون بود اونم گویا متوجه شد و با اشاره انگشت بهم فهموند ولی من کاری نمیتونستم بکنم زنش پیشم بود خلاصه گذشت و من همش تو فکر سامانم و با خواندن داستانهای سکسی میگم کاش میشد شوهر منم اینطور باشه وبزاره یک بار زیرش بخوابم یا بزاره با کسای دیگه رل بزنم.چند بار ازم پرسیده بود با نامزد قبلیم سکس داشتی میگفتم نه.میترسیدم بدش بیاد.الان یکی دو ساله هر چی رو مخش کار میکنم نمیتونم بیارمش تو فاز تری سام و…
دوست هم ندارم بهش خیانت کنم.
چون یک بار خیانت کردم و هنوز خودمو نبخشیدم.و همیشه ترس اینو دارم که بفهمه و همه زندگیم خراب بشه.
داستانش از این قرار بود که شوهرم یه دوست صمیمی داره که مجرده و زیاد رفت آمد داره خونه ما.
منم جلوش راحتم ، هم من دوست داشتم بهش بده هم اون دوست داشت با من باشه.
چند مدت رفتم تو کارش و بهش رد دادم اونم گرفت ولی بخاطر صمیمیت با مهدی کاری نمیکرد یا قدمی برنمیداشت.
خونه ما طبقه بالاست و یروز که شوهرم میخاست کولر رو بیار پایین منم الکی رفتم کمکشون و دیگه یه جوری مالوندم بهش که بدونه من کیرشو میخوام.
ولی باز خبری نشد با اینکه شمارم داشت .
داشتم ناامید میشدم که مهدی زنگ زد گفت درو واسه صادق باز کن میخاد پایه کولر بیاره تا اندازش تغییر بدیم. منم از خدا خواسته یه خورده زود به خودم رسیدم و با یه تیپ لختی چادر سفید رو رفتم درو باز کردم اومد بالا و مستقیم رفت بالکن برای کولر منم گفتم بیا بشین فعلا و چای درست کردم.
قبول نکرد گفت سری قبل نزدیک بود کولر بندازم الآنم بیام تو میترسم مهدی ناراحت بشه.
گفتم به مهدی نمیگم ولی اگه نمیخای اجبار نیست.چادرم درآوردم و رفتم تو میدونستم میاد و اومد تا خواستم ببرمش تو اتاق دیدم تو حال افتاده روم و داره لب میگیره همینجور لختم کرد و با یه دستش سوتینم باز کرد فهمیدم قبلاً این کارو کرده و زید داره و اصلا رو نمیکنه.
منو چرخوند رو شکم و و با لباس افتاد روم گفتم در بیار و همه رو دراورد
حتی نزاشت براش بخورم.کیرشو خشک از رو لپای کونم میکشید ترسیدم بخواد از پشت بکنه تا شونه هام رو میک میزد کیرش بین پاهام حس میکردم داغ داغ بود.
گفت چی داری چربش کنم گفتم از پشت نمیدم.گفت باشه برا جلو .روغن مخصوص رو آوردم و گفتم بیا رو تخت اومد گفت تخت بدم میاد یه صندلی آرایشی داشتم نشست روش و گفت بیا بشین روش.
من تا حالا اینجوری نداده بودم.پاهام باز کردم و آروم خواستم بشینم روش تا ته با یه فشار رو شونه هام کردش تو کیرش از کیر مهدی کوتاهتر ولی کلفت تر بود دردش بد بود .دو سه تا بالا پایین کردم دردش کم شد دیدم کیرش سفت و همه آبشو پاشید تو کسم.گفتم لعنتی چرا ارضا شدی چرا ریختی داخل.
کل حس و حالم از بین برد.بعدش رفت دستشویی کیرش شست و رفت.بعد از اون رابطم باهاش کات کردم البته رابطه سکسی برای اینکه مهدی متوجه نشه مجبورم عادی باشم اونم با لبخنداش ضد حال میزنه.همش عذاب وجدان دارم چرا این کارو کردم و الان همشدوس دارم یه رل ثابت و پایه داشته باشم و شوهرم بدونه. منم مثل بقیه.مگه چند سال آدم زندست و میتونه این کار بکنه.من هم نهایت 10سال دیگه تو این تیپ و هیکل میمون
#تریسام #خیانت #دوست_پسر
من کیمیا هستم سنم 30 و شوهرم مهدی 33 سالشه.
چند وقته میام تو سایت شهوانی و داستاناش داره دیوونم میکنه.البته که خیلیاش دروغین ولی داستانه دیگه .خصوصا داستانهای تری سام و بی غیرتی.
چی میشد شوهر منم اجازه میداد یه دونه دوست پسر داشته باشم.
قبل از ازدواج یه نامزدی ناموفق داشتم با یه بچه خوشگل ولی با توجه به محیط سنتی خونه ما نمیشد کاری کرد فقط یه بار به بهونه لباس بردن براش تو حموم گفتم شرتت در بیار اونم درآورد و منم یه ساک ریز براش زدم و فرار کردم.
قبلش یه بار ساک زده بودم و تجربه دادن از عقب رو داشتم ولی این یکی فرق داشت چیزی بود که باید سالها میخوردم و بهش میدادم.
خلاصه اون روز گذشت و اون رفت شهر خودشون و این شد آخرین باری که دیدمش بعد از اون داداشام که فهمیدن معتاده همه چیز رو کنسل کردن ولی من دوسش داشتم خوشگل بود.
سال بعدش همین شوهر فعلیم اومد و منم بهش اوکی دادم
از اون زمان که 22 سالم بود تا الان چیزی تو سکس واسم کم نداشته ولی خیلی وقتا با فکر نامزد قبلیم که سامان اسمش بود ارضا میشدم.تا اینکه یبار تو مراسم عروسی ما دیرتر رسیدم و گفتن برید تو اتاق آخری تا شام بیارن براتون منم با شوهرم رفتم وقتی رفتیم تو اتاق سامان با زنش نشسته بود و اونام منتظر شام.
یه لحظه دلم ریخت.دوس داشتم بغلش کنم ولی شوهرم پیشم زنش پیشش و زنش میدونست من قبلاً نامزدش بودم یه سلام سردی کردم و نشستم, این وسط شوهرم میدونست من قبلاً نامزد داشتم و اسمشم میدونست ولی با قیافه نمیشناخت و اصلا تو باغ نبود.
سر سفره همش حواسم بهش بود ولی چیزی نشون نداد خلاصه تموم شد و رفتیم تو مراسم من همش ذهنم درگیر اون بود اونم گویا متوجه شد و با اشاره انگشت بهم فهموند ولی من کاری نمیتونستم بکنم زنش پیشم بود خلاصه گذشت و من همش تو فکر سامانم و با خواندن داستانهای سکسی میگم کاش میشد شوهر منم اینطور باشه وبزاره یک بار زیرش بخوابم یا بزاره با کسای دیگه رل بزنم.چند بار ازم پرسیده بود با نامزد قبلیم سکس داشتی میگفتم نه.میترسیدم بدش بیاد.الان یکی دو ساله هر چی رو مخش کار میکنم نمیتونم بیارمش تو فاز تری سام و…
دوست هم ندارم بهش خیانت کنم.
چون یک بار خیانت کردم و هنوز خودمو نبخشیدم.و همیشه ترس اینو دارم که بفهمه و همه زندگیم خراب بشه.
داستانش از این قرار بود که شوهرم یه دوست صمیمی داره که مجرده و زیاد رفت آمد داره خونه ما.
منم جلوش راحتم ، هم من دوست داشتم بهش بده هم اون دوست داشت با من باشه.
چند مدت رفتم تو کارش و بهش رد دادم اونم گرفت ولی بخاطر صمیمیت با مهدی کاری نمیکرد یا قدمی برنمیداشت.
خونه ما طبقه بالاست و یروز که شوهرم میخاست کولر رو بیار پایین منم الکی رفتم کمکشون و دیگه یه جوری مالوندم بهش که بدونه من کیرشو میخوام.
ولی باز خبری نشد با اینکه شمارم داشت .
داشتم ناامید میشدم که مهدی زنگ زد گفت درو واسه صادق باز کن میخاد پایه کولر بیاره تا اندازش تغییر بدیم. منم از خدا خواسته یه خورده زود به خودم رسیدم و با یه تیپ لختی چادر سفید رو رفتم درو باز کردم اومد بالا و مستقیم رفت بالکن برای کولر منم گفتم بیا بشین فعلا و چای درست کردم.
قبول نکرد گفت سری قبل نزدیک بود کولر بندازم الآنم بیام تو میترسم مهدی ناراحت بشه.
گفتم به مهدی نمیگم ولی اگه نمیخای اجبار نیست.چادرم درآوردم و رفتم تو میدونستم میاد و اومد تا خواستم ببرمش تو اتاق دیدم تو حال افتاده روم و داره لب میگیره همینجور لختم کرد و با یه دستش سوتینم باز کرد فهمیدم قبلاً این کارو کرده و زید داره و اصلا رو نمیکنه.
منو چرخوند رو شکم و و با لباس افتاد روم گفتم در بیار و همه رو دراورد
حتی نزاشت براش بخورم.کیرشو خشک از رو لپای کونم میکشید ترسیدم بخواد از پشت بکنه تا شونه هام رو میک میزد کیرش بین پاهام حس میکردم داغ داغ بود.
گفت چی داری چربش کنم گفتم از پشت نمیدم.گفت باشه برا جلو .روغن مخصوص رو آوردم و گفتم بیا رو تخت اومد گفت تخت بدم میاد یه صندلی آرایشی داشتم نشست روش و گفت بیا بشین روش.
من تا حالا اینجوری نداده بودم.پاهام باز کردم و آروم خواستم بشینم روش تا ته با یه فشار رو شونه هام کردش تو کیرش از کیر مهدی کوتاهتر ولی کلفت تر بود دردش بد بود .دو سه تا بالا پایین کردم دردش کم شد دیدم کیرش سفت و همه آبشو پاشید تو کسم.گفتم لعنتی چرا ارضا شدی چرا ریختی داخل.
کل حس و حالم از بین برد.بعدش رفت دستشویی کیرش شست و رفت.بعد از اون رابطم باهاش کات کردم البته رابطه سکسی برای اینکه مهدی متوجه نشه مجبورم عادی باشم اونم با لبخنداش ضد حال میزنه.همش عذاب وجدان دارم چرا این کارو کردم و الان همشدوس دارم یه رل ثابت و پایه داشته باشم و شوهرم بدونه. منم مثل بقیه.مگه چند سال آدم زندست و میتونه این کار بکنه.من هم نهایت 10سال دیگه تو این تیپ و هیکل میمون
هم پرستو رو کردم هم مریم
#ضربدری #تریسام #دوست_دختر
من علی هستم و میخوام داستانمو با دختری که باهاش آشنا شدم و بسیار هات بود براتون تعریف کنم
با علیرضا صمیمیترین دوستم کرج توی پارتی دعوت بودیم اونجا چشم به یه دختری رو گرفت با اندامی خیلی ترکهای و لاغر ولی کون سکسی و قلبی شکل قلب منو برد و سینه های اناری کوچک اسمش پرستو بود یکم نگاه بازی کردیم و دیدم پسری دورش نیست فهمیدم که تنها اومده رفتم جلو بهش شماره دادم خلاصه تونستم که مخشو بزنم از شب اول شروع کردیم به تکست بازی و خیلی زود حرفامون به سکس رسید و فهمیدم که خیلی دختر هاتو سکسی است.
علیرضا دوستم خیلی وضع مالی بهتری داشتن و یه خونه باغ تو کرج دارن به بهانه اینکه دوست دارم بریم یه جای خلوت که خودمون باشیم و کسی مزاحممون نباشه دعوتش کردم به باغ علیرضا اینا خیلی زود لب تو لب شدیم خوش میدونست برای چی اونجا دعوت شده و اصلاً دنبال حاشیه نبود صاف رفتیم سر اصل مطلب به سرعت همدیگرو لخت کردیم و هولم داد رو تخت پرستو عاشق ساک زدن بود و همش تو چت میگفت تا نذاری حداقل نیم ساعت ساک بزنم خبری از کس نیست انقدر حشری ساک زدن که از اون به بعد هر وقت کنار هم بودیم حتی تو ماشین برام میخورد
از خوردنش که نگم براتون عاشق این بود که تا ته تو حلقش تلمبه بزنم و اشک از چشاش بیاد بهش حس خفگی بده ولی به زور بکنم تو دهنش انگار دارم بهش تجاوز میکنم منم لذت میبردم اولش کیرمو گرفت تو دستش و همونجوری که دوست داشت شروع کرد به خوردن خیلی عادی تا ته میکرد تو دهنش با زبونش با کیرم بازی میکرد و دایرهای سرشو سر کیرم میچرخوند و ملچ ملوچ میکرد صدای اومممممم اومممممممش قطع نمیشد که نشونه لذتش بود منم لذت میبردم یه جوری برام ساک زد که تو سه دقیقه اول آبمو آورد و پیروزمندانه تا تهشو خورد و سرشو آورد بالا گفت چطور بود؟ گفتم فوق العاده بود هیشکی نتونسته بود تو ۳ دقیقه آبمو بیاره با این حرفم خیلی حال کرد که نشان پیروزمندیش بود دوباره افتاد به جون کیرم تا راستش کنه و بریم برای راند دوم یکم تو دهنش بازیش داد تا دوباره کیرم جون گرفت این دفعه گفت تو دهنم تلمبه بزن تو هر حالتی که فکرشو بکنید دهنشو گاییدم سرشو از تخت آویزون میکرد طاق باز میخوابید و میشستم روی سینهاش میکردم کیرم تا ته میکردم تو دهنشو نگه میداشتم تا عق بزنه
حسابی هر دو وحشی شده بودیم ولی نمیدونستم که این تازه اولشه وقتی برگشت و داگی خوابید فهمیدم حرفهای این کاره صورتشو خوابوند رو تشک دستاشو گذاشت کنار سرش و فقط سرشونههاش روی تشک بود کمرشو تا جایی که میتونست قوس داد و کونشو قمبل کرده بود سمت من درستترین حالت داگی بود که دیده بودم فهمیدم خیلی حرفهایه و اصلاً از این دخترایی نبود که تو سکس ساکت باشه و فقط آه بکشه خودش گفت زود باش جرم بده مگه نمیگفتی جرم میدی زود باش جرم بده دیگه کمرش انقدر باریک بود که وقتی از پشت کونشو نگاه میکردی نه کمرش مشخص بود نه سرش همه رو کونش پوشش داده بود چند تا اسپنک محکم زدم رو کونشو گفتم الان کس و کونتو یکی میکنم کونشو قر میداد و آماده بود که بکنمش با اولین تلمبهای که زدم جوری صداش رفت بالا که میترسیدم تا چهار تا باغ اونورتر بفهمن یکی داره اینجا کس میده و فقط جیغ و آه نبود همش صدام میکرد که علی جرم بده علی بکن علی بکن تا ته بکن منم حقیقتاً تا حالا همچین کسی گیرم نیومده بود یه جوری تلمبه میزدم که تا ته کسشو حس میکردم اونم کم نمیآورد و میگفت محکمتر تشک و گاز میگرفت ولی درخواست بیشتر میکرد گفت بزن روش هم بکن هم بزن روش انقدر سکس هاتی بود که قلبم داشت از جا در میومد حدود نیم ساعت بود که داشتیم تو هر پوزیشنی که فکرشو بکنید سکس میکردیم منم که بار دوم بود میخواست آبم بیاد خیلی کمرم سفت شده بود ولی با کارایی که پرستو باهام میکرد خیلی حشری بودم و کیرم راست راست یه جوری سکس کردیم که تو عمرم تجربه نکرده بودم ولی اون فکر کنم خیلی تجربه کرده بود شاید حتی بهتر از من بهش گفتم آبم داره میاد سریع برگشت و گرفتش جلو صورتش گفت دوست دارم بریزه رو صورتم من نمیدونستم چی باید بگم مگه میشه یه دختر انقدر سکسی و پایه آبم که فوران زد تو صورتش دهنشو وا کرد و چشاشو بست بعدی بعدی فقط میپاشید تو صورتش و اینم کیف میکرد منم بیشتر و داد میزدم بعدش کنار هم رو تخت ولو شدیم و بهش گفتم فوق العاده بودی تا حالا همچین سکسی رو تجربه نکرده بودم چنان انرژی ازم گرفته بود که وقتی میخواستم برسونمش حتی تو ماشین نا نداشتیم با هم حرف بزنیم به زور رانندگی میکردم با همه سختی رسوندمشو مستقیم رفتم پیش علیرضا تا کلید خونه باغ رو بهش بدم و براش تعریف بکنم که چه تیکهای تور کردم با جزئیات کامل واسه علیرضا تعریف کردم خیلی با هم صمیمی بودیم و هیچ سانسوری برا هم نداشتیم علیرضا گفت بپرس ببین دوستی چیزی ند
#ضربدری #تریسام #دوست_دختر
من علی هستم و میخوام داستانمو با دختری که باهاش آشنا شدم و بسیار هات بود براتون تعریف کنم
با علیرضا صمیمیترین دوستم کرج توی پارتی دعوت بودیم اونجا چشم به یه دختری رو گرفت با اندامی خیلی ترکهای و لاغر ولی کون سکسی و قلبی شکل قلب منو برد و سینه های اناری کوچک اسمش پرستو بود یکم نگاه بازی کردیم و دیدم پسری دورش نیست فهمیدم که تنها اومده رفتم جلو بهش شماره دادم خلاصه تونستم که مخشو بزنم از شب اول شروع کردیم به تکست بازی و خیلی زود حرفامون به سکس رسید و فهمیدم که خیلی دختر هاتو سکسی است.
علیرضا دوستم خیلی وضع مالی بهتری داشتن و یه خونه باغ تو کرج دارن به بهانه اینکه دوست دارم بریم یه جای خلوت که خودمون باشیم و کسی مزاحممون نباشه دعوتش کردم به باغ علیرضا اینا خیلی زود لب تو لب شدیم خوش میدونست برای چی اونجا دعوت شده و اصلاً دنبال حاشیه نبود صاف رفتیم سر اصل مطلب به سرعت همدیگرو لخت کردیم و هولم داد رو تخت پرستو عاشق ساک زدن بود و همش تو چت میگفت تا نذاری حداقل نیم ساعت ساک بزنم خبری از کس نیست انقدر حشری ساک زدن که از اون به بعد هر وقت کنار هم بودیم حتی تو ماشین برام میخورد
از خوردنش که نگم براتون عاشق این بود که تا ته تو حلقش تلمبه بزنم و اشک از چشاش بیاد بهش حس خفگی بده ولی به زور بکنم تو دهنش انگار دارم بهش تجاوز میکنم منم لذت میبردم اولش کیرمو گرفت تو دستش و همونجوری که دوست داشت شروع کرد به خوردن خیلی عادی تا ته میکرد تو دهنش با زبونش با کیرم بازی میکرد و دایرهای سرشو سر کیرم میچرخوند و ملچ ملوچ میکرد صدای اومممممم اومممممممش قطع نمیشد که نشونه لذتش بود منم لذت میبردم یه جوری برام ساک زد که تو سه دقیقه اول آبمو آورد و پیروزمندانه تا تهشو خورد و سرشو آورد بالا گفت چطور بود؟ گفتم فوق العاده بود هیشکی نتونسته بود تو ۳ دقیقه آبمو بیاره با این حرفم خیلی حال کرد که نشان پیروزمندیش بود دوباره افتاد به جون کیرم تا راستش کنه و بریم برای راند دوم یکم تو دهنش بازیش داد تا دوباره کیرم جون گرفت این دفعه گفت تو دهنم تلمبه بزن تو هر حالتی که فکرشو بکنید دهنشو گاییدم سرشو از تخت آویزون میکرد طاق باز میخوابید و میشستم روی سینهاش میکردم کیرم تا ته میکردم تو دهنشو نگه میداشتم تا عق بزنه
حسابی هر دو وحشی شده بودیم ولی نمیدونستم که این تازه اولشه وقتی برگشت و داگی خوابید فهمیدم حرفهای این کاره صورتشو خوابوند رو تشک دستاشو گذاشت کنار سرش و فقط سرشونههاش روی تشک بود کمرشو تا جایی که میتونست قوس داد و کونشو قمبل کرده بود سمت من درستترین حالت داگی بود که دیده بودم فهمیدم خیلی حرفهایه و اصلاً از این دخترایی نبود که تو سکس ساکت باشه و فقط آه بکشه خودش گفت زود باش جرم بده مگه نمیگفتی جرم میدی زود باش جرم بده دیگه کمرش انقدر باریک بود که وقتی از پشت کونشو نگاه میکردی نه کمرش مشخص بود نه سرش همه رو کونش پوشش داده بود چند تا اسپنک محکم زدم رو کونشو گفتم الان کس و کونتو یکی میکنم کونشو قر میداد و آماده بود که بکنمش با اولین تلمبهای که زدم جوری صداش رفت بالا که میترسیدم تا چهار تا باغ اونورتر بفهمن یکی داره اینجا کس میده و فقط جیغ و آه نبود همش صدام میکرد که علی جرم بده علی بکن علی بکن تا ته بکن منم حقیقتاً تا حالا همچین کسی گیرم نیومده بود یه جوری تلمبه میزدم که تا ته کسشو حس میکردم اونم کم نمیآورد و میگفت محکمتر تشک و گاز میگرفت ولی درخواست بیشتر میکرد گفت بزن روش هم بکن هم بزن روش انقدر سکس هاتی بود که قلبم داشت از جا در میومد حدود نیم ساعت بود که داشتیم تو هر پوزیشنی که فکرشو بکنید سکس میکردیم منم که بار دوم بود میخواست آبم بیاد خیلی کمرم سفت شده بود ولی با کارایی که پرستو باهام میکرد خیلی حشری بودم و کیرم راست راست یه جوری سکس کردیم که تو عمرم تجربه نکرده بودم ولی اون فکر کنم خیلی تجربه کرده بود شاید حتی بهتر از من بهش گفتم آبم داره میاد سریع برگشت و گرفتش جلو صورتش گفت دوست دارم بریزه رو صورتم من نمیدونستم چی باید بگم مگه میشه یه دختر انقدر سکسی و پایه آبم که فوران زد تو صورتش دهنشو وا کرد و چشاشو بست بعدی بعدی فقط میپاشید تو صورتش و اینم کیف میکرد منم بیشتر و داد میزدم بعدش کنار هم رو تخت ولو شدیم و بهش گفتم فوق العاده بودی تا حالا همچین سکسی رو تجربه نکرده بودم چنان انرژی ازم گرفته بود که وقتی میخواستم برسونمش حتی تو ماشین نا نداشتیم با هم حرف بزنیم به زور رانندگی میکردم با همه سختی رسوندمشو مستقیم رفتم پیش علیرضا تا کلید خونه باغ رو بهش بدم و براش تعریف بکنم که چه تیکهای تور کردم با جزئیات کامل واسه علیرضا تعریف کردم خیلی با هم صمیمی بودیم و هیچ سانسوری برا هم نداشتیم علیرضا گفت بپرس ببین دوستی چیزی ند
تری سام شیمیل شانسی
#دوجنسه #شیمیل #تریسام
سلاممننیما ام ۲۵ سالمه خب سکس با شیمیل زیاد داشتم و خیلی ام دوس دارم این نوع سکس از فاعل بودن تا مفعول برده بودن تکش تجربه کردم اکثر شیمیلا تهران و کرجممیشناسم اگه پولی که به شیمیل خرج کردمجمع کرده بودم الان یه پرشیا خشک داشتم کلی خب زدم به کیر شیمیل که فوا سرم عشقش کردم بریم سر اصل مطلب یه روز که زد بود به کلم سکس کنم پیام دادم به ارغوان یه شیمیل قد بلند با کیر ۲۲ سانتی تایم قیمت باهاش اکی کردم و رفتم خونش وارد خونه که داشتم میشدم دیدم صدای یه نفر دیگه میاد وارد شدم دیدم بله المیراس یکی دیگه از شیمیلا ولی خب من تاحالا باهاش سکس نکرده بودم سر قیمت به توافق نمیرسیدیم از شانس اون روز اومده بود پیش ارغوان ساعت ۱ شب بود ارغوان گفت ۱ ت من بزار رو پولت که تریسامش کنیم اگه میخوای منم قبول کردم بعدا فهمیدم خودشون حشری بودن بخاطر همین همچین تخفیف کلفتی دادن خلاصه پول زدم رفتیم اتاق لخت شدیم من شروع کردم برا ارغوان ساک زدن که المیرا اومد تو با روغن مالی کردن بدنم شروع کرد بدنم مالیدن بعد من چرخیدم سمت المیرا سینه هاش خوردم شروع کردم با کیرش بازی کردن ساک زدن از پشتم ارغوان در حال گشاد سازی کونم بود با انگشت و کرم وقتی که گفت امادس کی اول بکنه من سریع گفتم المیرا کیر ۱۵ سانتی بود کلفتی معمولی برو شروع عالی بود المیرا ام من به بغل خوابیدم شروع کرد سرش دادن تو نرم اروم تملبه زدن از یه طرف دوباره کیر ارغوان تو دهنم بود بعد چند دقیقه پوزیشن عوض کردیم همین فرمون داگی ادامه دادیم تا ارغوان و المیرا جاشون عوض کردن المیرا کاندومش دراورد داد دهنم ارغوانم با اون کیر دسته بیلش رفت پشت کیرش شروع کرد کردن تو که یه لحظه ناخودآگاه از کلفتی زیادش یه گاز ریز از کیر المیرا گرفتم که یه چک اومد در گوشم به خودم اومدم ادامه دادم المیرا که دید درد داره چون کیر ارغوان واقعا کلفته و درازه شروع کرد گوش گردنم خوردن لب بازی دیگه جا باز کرده بودم که دوباره گفت ساک بزنم تو همین داستانا بودم که تو اوج شهوت از دهنم در رفت دوبلش کنید برق نگاهشون دیدم دیگه گهی بود که خورده بودم منم بیخیال میشدم اینا دیگه ول کن نبودن ارغوان خوابید حسابی کیرش و کون من چرب کرد نشستن رو کیرش که دیگه راحت رفت تو خوابیدم رو سینه ارغوان محکم بغلم کرد در گوشم اروم زمزمه میکرد فقط تحمل کن چند دقیقه درست میشه المیرام چرب کرد اومد با یه مکافاتی کردش تو وقتی رفت تو داشتم از وسط نصف میشدم اشک از چشمام میومد اینا اروم شروع کردن تلمبه زدن اول المیره کم کم ارغوان بعد چند دقیقه دیدم دارن از کونم تونل میسازن که سریع خودم زدم به ننه من غریبم بازی که دوبل بیخیال شن ولی حال داده بود بهشون ارغوان من محکم گرفت بغلش منم ۱۷۰ سانت قد ارغوان ۱۹۰ تو بغلش مث جوجه بود من ارغوان محکم گرفت و المیرام دستش گذاشت جلو دهنم حالا نگا کی بگا بعد چند دقیقه دیدم المیرا کشید بیرون داد کاندوم در آورد داد دهنم تا آبش بیاد بعد یهو ارغوان گفت وایسا من داگی کردن آب المیرا ریختن تو سوراخم دوباره ارغوان من گایید از آب المیرا بجا لوبریکانت استفاده کرد بعدم قشنگ نبض زدن کیرش تو کونم حس کردم بعدش که سوراخم دیدم راحت اندازه ۴.۵ انگشت باز شده بود ولی در کل تجربه خوبی بود دوست دارم تکرارش کنم این دفعه حتی با ۳ تا شیمیل
نوشته: نیما
#دوجنسه #شیمیل #تریسام
سلاممننیما ام ۲۵ سالمه خب سکس با شیمیل زیاد داشتم و خیلی ام دوس دارم این نوع سکس از فاعل بودن تا مفعول برده بودن تکش تجربه کردم اکثر شیمیلا تهران و کرجممیشناسم اگه پولی که به شیمیل خرج کردمجمع کرده بودم الان یه پرشیا خشک داشتم کلی خب زدم به کیر شیمیل که فوا سرم عشقش کردم بریم سر اصل مطلب یه روز که زد بود به کلم سکس کنم پیام دادم به ارغوان یه شیمیل قد بلند با کیر ۲۲ سانتی تایم قیمت باهاش اکی کردم و رفتم خونش وارد خونه که داشتم میشدم دیدم صدای یه نفر دیگه میاد وارد شدم دیدم بله المیراس یکی دیگه از شیمیلا ولی خب من تاحالا باهاش سکس نکرده بودم سر قیمت به توافق نمیرسیدیم از شانس اون روز اومده بود پیش ارغوان ساعت ۱ شب بود ارغوان گفت ۱ ت من بزار رو پولت که تریسامش کنیم اگه میخوای منم قبول کردم بعدا فهمیدم خودشون حشری بودن بخاطر همین همچین تخفیف کلفتی دادن خلاصه پول زدم رفتیم اتاق لخت شدیم من شروع کردم برا ارغوان ساک زدن که المیرا اومد تو با روغن مالی کردن بدنم شروع کرد بدنم مالیدن بعد من چرخیدم سمت المیرا سینه هاش خوردم شروع کردم با کیرش بازی کردن ساک زدن از پشتم ارغوان در حال گشاد سازی کونم بود با انگشت و کرم وقتی که گفت امادس کی اول بکنه من سریع گفتم المیرا کیر ۱۵ سانتی بود کلفتی معمولی برو شروع عالی بود المیرا ام من به بغل خوابیدم شروع کرد سرش دادن تو نرم اروم تملبه زدن از یه طرف دوباره کیر ارغوان تو دهنم بود بعد چند دقیقه پوزیشن عوض کردیم همین فرمون داگی ادامه دادیم تا ارغوان و المیرا جاشون عوض کردن المیرا کاندومش دراورد داد دهنم ارغوانم با اون کیر دسته بیلش رفت پشت کیرش شروع کرد کردن تو که یه لحظه ناخودآگاه از کلفتی زیادش یه گاز ریز از کیر المیرا گرفتم که یه چک اومد در گوشم به خودم اومدم ادامه دادم المیرا که دید درد داره چون کیر ارغوان واقعا کلفته و درازه شروع کرد گوش گردنم خوردن لب بازی دیگه جا باز کرده بودم که دوباره گفت ساک بزنم تو همین داستانا بودم که تو اوج شهوت از دهنم در رفت دوبلش کنید برق نگاهشون دیدم دیگه گهی بود که خورده بودم منم بیخیال میشدم اینا دیگه ول کن نبودن ارغوان خوابید حسابی کیرش و کون من چرب کرد نشستن رو کیرش که دیگه راحت رفت تو خوابیدم رو سینه ارغوان محکم بغلم کرد در گوشم اروم زمزمه میکرد فقط تحمل کن چند دقیقه درست میشه المیرام چرب کرد اومد با یه مکافاتی کردش تو وقتی رفت تو داشتم از وسط نصف میشدم اشک از چشمام میومد اینا اروم شروع کردن تلمبه زدن اول المیره کم کم ارغوان بعد چند دقیقه دیدم دارن از کونم تونل میسازن که سریع خودم زدم به ننه من غریبم بازی که دوبل بیخیال شن ولی حال داده بود بهشون ارغوان من محکم گرفت بغلش منم ۱۷۰ سانت قد ارغوان ۱۹۰ تو بغلش مث جوجه بود من ارغوان محکم گرفت و المیرام دستش گذاشت جلو دهنم حالا نگا کی بگا بعد چند دقیقه دیدم المیرا کشید بیرون داد کاندوم در آورد داد دهنم تا آبش بیاد بعد یهو ارغوان گفت وایسا من داگی کردن آب المیرا ریختن تو سوراخم دوباره ارغوان من گایید از آب المیرا بجا لوبریکانت استفاده کرد بعدم قشنگ نبض زدن کیرش تو کونم حس کردم بعدش که سوراخم دیدم راحت اندازه ۴.۵ انگشت باز شده بود ولی در کل تجربه خوبی بود دوست دارم تکرارش کنم این دفعه حتی با ۳ تا شیمیل
نوشته: نیما
تری سام با عشقم
#تریسام
سلام دوستان
اگر بخوام قبل و بعد این خاطره رو بگم داستان خیلی طولانی میشه و چون من همه چیز رو با جزئیات تعریف میکنم یک توضیح کوتاه در مورد خودم و عشقم میگم، بعد داستان و شروع میکنم.
من رویا هستم 25 سالمه 56 وزن و 172 قد
این خاطره مربوط به 1 ماه پیشه و چون برای من تجربه ی عجیب و جالبی بود خواستم با شما به اشتراک بذارم
من 3 سال پیش با عشقم آشنا شدم که بهترین اتفاق زندگیم بود
اسمش ارسلان و 28 سالشه و توی تیم شنای … است و واقعا همه چیش برام جذابه
عاشق همیم و من از این ارتباط خیلی راضی هستم
به خاطر اینکه هر دو تامون خیلی هات و ماتیم سکس زیاد داریم.
یکسری فانتزی ها داریم که خیلی هاشو انجام دادیم ولی تجربه سکس تریسام و تا حالا با پسر نداشتیم و این اولین بار بود
داستان از اونجا شروع میشه که عشقم در مورد این سکس باهام صحبت میکنه
من ارسلان و خیلی دوسش دارم و هر کاری میکنم توی سکس که بیشترین لذت و ببره
البته نه اینکه تا به حال به سکس تریسام با پسر فکر نکردم ولی واقعا اینقدر جدی نبود که بخوام حرفشو پیش بکشم و شاید اگر عشقم بهم میگفت هیچ وقت صحبتشو نمیکردم
من : این چیزی که داری میگی جدیه یا مثل اون دفعه میخوای اذیتم کنی ارسی
عشقم : نه به خدا عشقم میدونم که این و دوست داری و میخوام به خاطر سکس با ندا جبران کنم
(تری سام من و ارسلان و ندا 6 ماه پیش – ندا دوست صمیمی منه و 2 ماهه که رل زده)
من : نه من خیلی علاقه ای ندارم ( یک لبخند معنا دار )
عشقم : ( خنده های شیطونی ) نه عزیزم میدونم که همیشه بهش فکر میکنی
من : ارسلان خیلی بیشعوری من فقط به تو فکر میکنم
عشقم : شوخی کردم عشقم حالا نظرت چیه؟
من : میدونی که به خاطر تو هر کاری میکنم . پس اگر تو بخوای باشه . تو جون بخواه عشقم
عشقم : دیگه خرابم کردی اصلا ( تیکه کلام ارسی )
من : حالا این پسره خوشبخت که میخواد با ما باشه کی هست . من میشناسم؟
عشقم : امیر ( لبخند بی صدای طولانی )
من : ( خیلی تعجب کردم ) همون دوستت که ماساژور؟
عشقم : آره . دوست نداری؟
( ارسلان یک دوستی داره که ماساژور استخر و همونجا باهاش آشنا شده – به گفته خودش چند ساله میشناسش و مورد اعتماده – من چند باری تو جمع دوستامون دیدمش و خب درسته به بدن عشقم نمیرسه ولی بدن خوب و بدنسازی داره برعکس ارسلان که سفیده اون برنزه و و کمی سبزه است – همیشه هم سینگله و همیشه هم به من چشم داشته، اینو به ارسلان نگفته بودم )
من : گفتم که من به خاطر تو هر کاری میکنم تو دوست داشته باشی منم دوست دارم
عشقم : عشقم تو تک ستاره قلب منی …
من : حالا که این حرف زده شد باید بهت بگم که امیر همیشه تو کف من بوده و هر جا من و تنها گیر میاورد میومد باهام لاس بزنه
عشقم : ( خنده شیطونی ) میدونم رویا که تو کف تو
من : از کجا میدونی – چرا تا حالا چیزی نگفتی
عشقم : چون تو رو میشناسم و میدونم که اگر کاری بخوای بکنی با من صحبت میکنی
من : واقعا ارسلان چی بهت بگم . یعنی تو نمیدونی من هیچ پسری به چشمم نمیاد وقتی تو هستی
عشقم : میدونم . شوخی کردم بی جنبه . میدونی چرا امیر و انتخاب کردم
من : چرا ؟
عشقم : چون هم میدونم چقدر تو کف تو و هم میدونم تو از پسر برنزه خوشت میاد و هم امیر ماساژور خیلی حرفه ای و میخوام در کنار تریسام یک سکس همراه با ماساژ هم تجربه کنی
من : مرسی که همیشه به فکر منی . البته میدونم که این فانتزی رو همیشه داشتی
عشقم : ( نگاه معنا دار )
من : این به اون در
چند روز بعد ارسلان بهم زنگ زد که برای تایم باهام هماهنگ کنه و قرار شد آخر هفته بریم باغ ارسلان اینا
آخر هفته شد و با اینکه من اصلا دختر خجالتی نیستم ولی چون تجربه اولم بود برای این رابطه یکم یک جوری بودم ولی حس بدی هم نداشتم چون عشقم پیشم بود
ارسلان زیاد از پشت باهام سکس نمیکنه چون میدونه درد دارم و گاهی برای اینکه خیلی فانتزی شو داره خودم پیشنهادشو میدم
دخترایی که از پشت سکس داشتن میدونن که این سکس بدون لذت نیست ولی خب درد زیادی داره
ولی من خوب اونقدری میدونستم که احتمال داره توی این مدل سکس رابطه از پشت هم داشته باشم
رفتم حمام و خودمو برای سکس از پشت هم اماده کردم
عصر ارسلان اومد خونه ما و از اونجایی که مامان من و مامان و خواهر ارسلان در جریان رابطه ما هستن اومد تا دم در که به مامان سلام کنه بعد کلی احوال پرسی مامان گفت مواظب رویا باشی و برین خوش بگذره
منم تو دلم مرده بودم از خنده و بعدش به ارسلان گفتم میخواستم به مامان بگم که امشب نه تنها ارسلان بلکه دوستش هم قراره حسابی مواظب من باشن
کمی از بدن خودمون بگم قبل از شروع ماجرا
من که یکی از عکس هامو گذاشتم پروفایل پس دیگه نیازی به توضیح نیست
ارسلان به خاطر اینکه شناگر بدنش هیچی چربی نداره ولی بدنسازی نیست – پوستش سفید و بدون مو – حتی پاهاشم خیلی کم مو داره و بدنش برام
#تریسام
سلام دوستان
اگر بخوام قبل و بعد این خاطره رو بگم داستان خیلی طولانی میشه و چون من همه چیز رو با جزئیات تعریف میکنم یک توضیح کوتاه در مورد خودم و عشقم میگم، بعد داستان و شروع میکنم.
من رویا هستم 25 سالمه 56 وزن و 172 قد
این خاطره مربوط به 1 ماه پیشه و چون برای من تجربه ی عجیب و جالبی بود خواستم با شما به اشتراک بذارم
من 3 سال پیش با عشقم آشنا شدم که بهترین اتفاق زندگیم بود
اسمش ارسلان و 28 سالشه و توی تیم شنای … است و واقعا همه چیش برام جذابه
عاشق همیم و من از این ارتباط خیلی راضی هستم
به خاطر اینکه هر دو تامون خیلی هات و ماتیم سکس زیاد داریم.
یکسری فانتزی ها داریم که خیلی هاشو انجام دادیم ولی تجربه سکس تریسام و تا حالا با پسر نداشتیم و این اولین بار بود
داستان از اونجا شروع میشه که عشقم در مورد این سکس باهام صحبت میکنه
من ارسلان و خیلی دوسش دارم و هر کاری میکنم توی سکس که بیشترین لذت و ببره
البته نه اینکه تا به حال به سکس تریسام با پسر فکر نکردم ولی واقعا اینقدر جدی نبود که بخوام حرفشو پیش بکشم و شاید اگر عشقم بهم میگفت هیچ وقت صحبتشو نمیکردم
من : این چیزی که داری میگی جدیه یا مثل اون دفعه میخوای اذیتم کنی ارسی
عشقم : نه به خدا عشقم میدونم که این و دوست داری و میخوام به خاطر سکس با ندا جبران کنم
(تری سام من و ارسلان و ندا 6 ماه پیش – ندا دوست صمیمی منه و 2 ماهه که رل زده)
من : نه من خیلی علاقه ای ندارم ( یک لبخند معنا دار )
عشقم : ( خنده های شیطونی ) نه عزیزم میدونم که همیشه بهش فکر میکنی
من : ارسلان خیلی بیشعوری من فقط به تو فکر میکنم
عشقم : شوخی کردم عشقم حالا نظرت چیه؟
من : میدونی که به خاطر تو هر کاری میکنم . پس اگر تو بخوای باشه . تو جون بخواه عشقم
عشقم : دیگه خرابم کردی اصلا ( تیکه کلام ارسی )
من : حالا این پسره خوشبخت که میخواد با ما باشه کی هست . من میشناسم؟
عشقم : امیر ( لبخند بی صدای طولانی )
من : ( خیلی تعجب کردم ) همون دوستت که ماساژور؟
عشقم : آره . دوست نداری؟
( ارسلان یک دوستی داره که ماساژور استخر و همونجا باهاش آشنا شده – به گفته خودش چند ساله میشناسش و مورد اعتماده – من چند باری تو جمع دوستامون دیدمش و خب درسته به بدن عشقم نمیرسه ولی بدن خوب و بدنسازی داره برعکس ارسلان که سفیده اون برنزه و و کمی سبزه است – همیشه هم سینگله و همیشه هم به من چشم داشته، اینو به ارسلان نگفته بودم )
من : گفتم که من به خاطر تو هر کاری میکنم تو دوست داشته باشی منم دوست دارم
عشقم : عشقم تو تک ستاره قلب منی …
من : حالا که این حرف زده شد باید بهت بگم که امیر همیشه تو کف من بوده و هر جا من و تنها گیر میاورد میومد باهام لاس بزنه
عشقم : ( خنده شیطونی ) میدونم رویا که تو کف تو
من : از کجا میدونی – چرا تا حالا چیزی نگفتی
عشقم : چون تو رو میشناسم و میدونم که اگر کاری بخوای بکنی با من صحبت میکنی
من : واقعا ارسلان چی بهت بگم . یعنی تو نمیدونی من هیچ پسری به چشمم نمیاد وقتی تو هستی
عشقم : میدونم . شوخی کردم بی جنبه . میدونی چرا امیر و انتخاب کردم
من : چرا ؟
عشقم : چون هم میدونم چقدر تو کف تو و هم میدونم تو از پسر برنزه خوشت میاد و هم امیر ماساژور خیلی حرفه ای و میخوام در کنار تریسام یک سکس همراه با ماساژ هم تجربه کنی
من : مرسی که همیشه به فکر منی . البته میدونم که این فانتزی رو همیشه داشتی
عشقم : ( نگاه معنا دار )
من : این به اون در
چند روز بعد ارسلان بهم زنگ زد که برای تایم باهام هماهنگ کنه و قرار شد آخر هفته بریم باغ ارسلان اینا
آخر هفته شد و با اینکه من اصلا دختر خجالتی نیستم ولی چون تجربه اولم بود برای این رابطه یکم یک جوری بودم ولی حس بدی هم نداشتم چون عشقم پیشم بود
ارسلان زیاد از پشت باهام سکس نمیکنه چون میدونه درد دارم و گاهی برای اینکه خیلی فانتزی شو داره خودم پیشنهادشو میدم
دخترایی که از پشت سکس داشتن میدونن که این سکس بدون لذت نیست ولی خب درد زیادی داره
ولی من خوب اونقدری میدونستم که احتمال داره توی این مدل سکس رابطه از پشت هم داشته باشم
رفتم حمام و خودمو برای سکس از پشت هم اماده کردم
عصر ارسلان اومد خونه ما و از اونجایی که مامان من و مامان و خواهر ارسلان در جریان رابطه ما هستن اومد تا دم در که به مامان سلام کنه بعد کلی احوال پرسی مامان گفت مواظب رویا باشی و برین خوش بگذره
منم تو دلم مرده بودم از خنده و بعدش به ارسلان گفتم میخواستم به مامان بگم که امشب نه تنها ارسلان بلکه دوستش هم قراره حسابی مواظب من باشن
کمی از بدن خودمون بگم قبل از شروع ماجرا
من که یکی از عکس هامو گذاشتم پروفایل پس دیگه نیازی به توضیح نیست
ارسلان به خاطر اینکه شناگر بدنش هیچی چربی نداره ولی بدنسازی نیست – پوستش سفید و بدون مو – حتی پاهاشم خیلی کم مو داره و بدنش برام
تریسام شبیه فیلم های پورن نیست
#تریسام
همه چیز از اینجا شروع شد که 3 سال از طلاقم میگذشت و تصمیم گرفته بودم پزشکی بخونم اما بعد از چند سال پشت کنکور موندن دانشگاه قبول نشدم زن عموم پرستار بود بهم گفت اگر بتونی بیای برای بچه ها غذا درست کنی و حواست بهشون باشه می تونی سال دیگه بری دانشگاه آزاد منم تا اونجایی که بتونم توی شهریه هاش کمکت می کنم بشرطی که تو هم توی نگهداری بچه ها کمکم کنی منم قبول کردم چون عموم 5 سال قبل فوت کرده بود و زن عموم مجبور بود برای اینکه خرج زندگی دربیاره بیشتر کار کنه از عموم آرش پسر بزرگش 17 سالش بود که 8 سال از من کوچیکتر بود و ارغوان که 15 سالش بود که 10 سال از من کوچیکتر بود یه ماهه اول خیلی خوب بود آرش و ارغوان از صبح می رفتن مدرسه و آرش ظهر میومد و ارغوان چون کلاس زبان و تکواندو داشت از شب قبل باید براش غذا میذاشتم چون ساعت 6 عصر میومد زن عموم هم زودتر از 8 شب نمیومد منم کلا دختری نبودم که محرم و نامحرم برام مهم باشه اکثرا لباس راحت می پوشیدم و برام مهم نبود آرش باشه یا نه گاهی دامن کوتاه می پوشیدم گاهی شلوار گاهی دامن بلند گاهی شورتک گاهی شلوارک گاهی تاپ گاهی تی شرت برام مهم نبود هر چی دم دستم داشتم می پوشیدم آرش هم خیلی پسر شوخی بود زودتر از همه میومد خونه و کلی باهام شوخی می کرد و می خندوندم منم کم کم ازش خوشم میومد و هر روز با هم صمیمی تر می شدیم بهم میگفت ملکه منم بهش می گفتم شوالیه جوان دیگه کم کم به حضورش و شوخی هاش عادت کرده بودم دیر می کرد بهش پیام میدادم شوالیه جوان کجاست؟ ملکه ناهار آماده کرده منتظره؟ می نوشت فدای ملکه بشم چند دقیقه دیگه پیشتم تو سفره بچین
با اینکه یه پسر 17 ساله بود اما خیلی خوب محبت کردن به یه زن رو بلد بود یه بار موقعی که اومد رفتم دم در استقبالش که بغلم کرد و بوسیدم گفت دلم برات تنگ شده بود از این کارش خیلی خوشم اومد بهش گفتم منم دلم برات تنگ شده بود از اون روز دیگه بوس و بغل کار هر روزمون شده بود منم شیطنت می کردم و براش آرایش میکردم میگفت چون خوشگل تر شدی بوس لب لازم شدی و ازم لب می گرفت همه عشق و حال ما از ظهر بود تا 6 عصر که ارغوان میومد بعدش دیگه نمیشد کاری کرد و شب هم که زن عموم میومد. یه شب آرش کل شب رو استفراغ می کرد با اینکه زن عموم خودش پرستار بود اما بردیمش دکتر گفت چیزی نیست اما اون دائم استفراغ می کرد واسه همین صبح نرفت مدرسه و زن عموم گفت بذار خونه استراحت کنه براش سوپ درست کن و کم کم بهش بده استفراغم کرد اشکالی نداره تو بهش بده زن عموم و ارغوان که رفتن آرش رفت حموم و وقتی اومد گفت کیف کردی ملکه من؟ امروز تمام وقت پیشتم گفتم ای توله سگ منو بگو چقدر ترسیدم گفت نترس یه شوالیه جوان کنارته و بغلم کرد و ازم لب گرفت بغلمون اینجور نبود که بهم بچسبیم اما یهویی انداختم روی تخت و خوابید روم و ازم لب می گرفت و پاش وسط پام بود و زانوشو به کوسم میمالید میگفت هیس بذار امروزو رویایی کنیم هم شهوتم بالا زده بود هم خندم گرفته بود که یه بچه 17ساله خفتم کرده اما تحریک کردنم رو بلد بود و حسابی تحریکم کرد و گفت حالا باید به شمشیر شوالیه ادای احترام کنی پاهاشو دو طرف صورتم گذاشته بود و کیرش توی دهنم بود و داشتم براش می خوردم و دستمو توفی کردم و سوراخ کونشو نوازش می کردم که خوشش اومد گفت سوراخ کونمو با زبونت نوازش کن و براش سوراخ کونشو لیس میزدم می گفت سیاوش شوهرت از اینکارا دوست داشت؟ گفتم آره تازه دست می کردم توی سوراخ کونش گفت بسه بذار یه حالی به کوس خوشگل هلویی ات بدم خاک تو سرش چطور دلش اومد از این کوس هلویی دل بکنه؟ گفتم هیچ وقت قدر ندونست گفت از الان ماله منه قول میدم قدرشو بدونم گفتم پس بکن توش دیگه کیرشو کرد توش گفت چه داغه این هلوعه هلو داغ و شروع کرد تلمبه زدن باورم نمیشد الان زیر آرش خوابیدم و دارم کوس میدم اما واقعا دلم سکس می خواست چه کسی بهتر از آرش درسته آبش زود اومد اما اون روز تا قبل از اومدن ارغوان تونستم ارگاسم بشم اون روز واقعا یه روز رویایی شد آرش اون روز خیلی خسته شده بود واسه همین شب زودتر از همه خوابید وقتی زن عموم اومد گفت آرش بهتر شد؟ گفتم آره خوبه خوبه غذاشم خورده و خوابیده از اون روز آرش بیشتر اوقات هنرستان رو می پیچوند و میومد خونه با هم عشق و حال می کردیم تا اینکه انگار یه روز ارغوان زودتر میاد و سکس منو آرشو می بینه یه روز صبح هر 3 تاشون رفتن از خونه بیرون درست نیم ساعت بعد ارغوان برگشت خونه گفتم چی شده؟ گفت بیا بریم توی اتاق کارت دارم رفتیم توی اتاق شروع کرد لباساشو درآوردن لخت شد و گفت یا هر کاری میگم میکنی برام یا به مامانم میگم برای اون کوس کپک زده گشادت کیر مفت گیر آوردی و با آرش چه کارا می کنید دیدم راه چاره ای ندارم گفتم باشه ارغوان جان میدونم تو هم تحت فشاری باشه عزیزم بردم خو
#تریسام
همه چیز از اینجا شروع شد که 3 سال از طلاقم میگذشت و تصمیم گرفته بودم پزشکی بخونم اما بعد از چند سال پشت کنکور موندن دانشگاه قبول نشدم زن عموم پرستار بود بهم گفت اگر بتونی بیای برای بچه ها غذا درست کنی و حواست بهشون باشه می تونی سال دیگه بری دانشگاه آزاد منم تا اونجایی که بتونم توی شهریه هاش کمکت می کنم بشرطی که تو هم توی نگهداری بچه ها کمکم کنی منم قبول کردم چون عموم 5 سال قبل فوت کرده بود و زن عموم مجبور بود برای اینکه خرج زندگی دربیاره بیشتر کار کنه از عموم آرش پسر بزرگش 17 سالش بود که 8 سال از من کوچیکتر بود و ارغوان که 15 سالش بود که 10 سال از من کوچیکتر بود یه ماهه اول خیلی خوب بود آرش و ارغوان از صبح می رفتن مدرسه و آرش ظهر میومد و ارغوان چون کلاس زبان و تکواندو داشت از شب قبل باید براش غذا میذاشتم چون ساعت 6 عصر میومد زن عموم هم زودتر از 8 شب نمیومد منم کلا دختری نبودم که محرم و نامحرم برام مهم باشه اکثرا لباس راحت می پوشیدم و برام مهم نبود آرش باشه یا نه گاهی دامن کوتاه می پوشیدم گاهی شلوار گاهی دامن بلند گاهی شورتک گاهی شلوارک گاهی تاپ گاهی تی شرت برام مهم نبود هر چی دم دستم داشتم می پوشیدم آرش هم خیلی پسر شوخی بود زودتر از همه میومد خونه و کلی باهام شوخی می کرد و می خندوندم منم کم کم ازش خوشم میومد و هر روز با هم صمیمی تر می شدیم بهم میگفت ملکه منم بهش می گفتم شوالیه جوان دیگه کم کم به حضورش و شوخی هاش عادت کرده بودم دیر می کرد بهش پیام میدادم شوالیه جوان کجاست؟ ملکه ناهار آماده کرده منتظره؟ می نوشت فدای ملکه بشم چند دقیقه دیگه پیشتم تو سفره بچین
با اینکه یه پسر 17 ساله بود اما خیلی خوب محبت کردن به یه زن رو بلد بود یه بار موقعی که اومد رفتم دم در استقبالش که بغلم کرد و بوسیدم گفت دلم برات تنگ شده بود از این کارش خیلی خوشم اومد بهش گفتم منم دلم برات تنگ شده بود از اون روز دیگه بوس و بغل کار هر روزمون شده بود منم شیطنت می کردم و براش آرایش میکردم میگفت چون خوشگل تر شدی بوس لب لازم شدی و ازم لب می گرفت همه عشق و حال ما از ظهر بود تا 6 عصر که ارغوان میومد بعدش دیگه نمیشد کاری کرد و شب هم که زن عموم میومد. یه شب آرش کل شب رو استفراغ می کرد با اینکه زن عموم خودش پرستار بود اما بردیمش دکتر گفت چیزی نیست اما اون دائم استفراغ می کرد واسه همین صبح نرفت مدرسه و زن عموم گفت بذار خونه استراحت کنه براش سوپ درست کن و کم کم بهش بده استفراغم کرد اشکالی نداره تو بهش بده زن عموم و ارغوان که رفتن آرش رفت حموم و وقتی اومد گفت کیف کردی ملکه من؟ امروز تمام وقت پیشتم گفتم ای توله سگ منو بگو چقدر ترسیدم گفت نترس یه شوالیه جوان کنارته و بغلم کرد و ازم لب گرفت بغلمون اینجور نبود که بهم بچسبیم اما یهویی انداختم روی تخت و خوابید روم و ازم لب می گرفت و پاش وسط پام بود و زانوشو به کوسم میمالید میگفت هیس بذار امروزو رویایی کنیم هم شهوتم بالا زده بود هم خندم گرفته بود که یه بچه 17ساله خفتم کرده اما تحریک کردنم رو بلد بود و حسابی تحریکم کرد و گفت حالا باید به شمشیر شوالیه ادای احترام کنی پاهاشو دو طرف صورتم گذاشته بود و کیرش توی دهنم بود و داشتم براش می خوردم و دستمو توفی کردم و سوراخ کونشو نوازش می کردم که خوشش اومد گفت سوراخ کونمو با زبونت نوازش کن و براش سوراخ کونشو لیس میزدم می گفت سیاوش شوهرت از اینکارا دوست داشت؟ گفتم آره تازه دست می کردم توی سوراخ کونش گفت بسه بذار یه حالی به کوس خوشگل هلویی ات بدم خاک تو سرش چطور دلش اومد از این کوس هلویی دل بکنه؟ گفتم هیچ وقت قدر ندونست گفت از الان ماله منه قول میدم قدرشو بدونم گفتم پس بکن توش دیگه کیرشو کرد توش گفت چه داغه این هلوعه هلو داغ و شروع کرد تلمبه زدن باورم نمیشد الان زیر آرش خوابیدم و دارم کوس میدم اما واقعا دلم سکس می خواست چه کسی بهتر از آرش درسته آبش زود اومد اما اون روز تا قبل از اومدن ارغوان تونستم ارگاسم بشم اون روز واقعا یه روز رویایی شد آرش اون روز خیلی خسته شده بود واسه همین شب زودتر از همه خوابید وقتی زن عموم اومد گفت آرش بهتر شد؟ گفتم آره خوبه خوبه غذاشم خورده و خوابیده از اون روز آرش بیشتر اوقات هنرستان رو می پیچوند و میومد خونه با هم عشق و حال می کردیم تا اینکه انگار یه روز ارغوان زودتر میاد و سکس منو آرشو می بینه یه روز صبح هر 3 تاشون رفتن از خونه بیرون درست نیم ساعت بعد ارغوان برگشت خونه گفتم چی شده؟ گفت بیا بریم توی اتاق کارت دارم رفتیم توی اتاق شروع کرد لباساشو درآوردن لخت شد و گفت یا هر کاری میگم میکنی برام یا به مامانم میگم برای اون کوس کپک زده گشادت کیر مفت گیر آوردی و با آرش چه کارا می کنید دیدم راه چاره ای ندارم گفتم باشه ارغوان جان میدونم تو هم تحت فشاری باشه عزیزم بردم خو
سکس من و دوستم با فروشنده خوشتیپ
#مغازه #زن_شوهردار #تریسام
پنج شنبه حدود شیش و هفت غروب بود که با دوستم شهرزاد داشتیم بازارو می گشتیم و یه مقدارم خرید کرده بودم که رفتیم داخل یه پاساژ که معمولا زیاد اونجا میرفتم.
یه مقدار که چرخیدیم طبقه دوم پاساژ یه مغازه بود که پشت شیشه زده بود به مناسبت افتتاحیه ۱۰درصد تخفیف.
رفتیم داخل مغازه که یه دکور جذاب و مدرن داشت.
فروشنده یه پسر حدود ۲۴ساله با قد بلند و پوست سبزه و یه چهره مردونه جذاب بود که یه پیراهن لش سفید و یه شلوار پاره پوره مشکی پوشیده بود و دست چپش کامل تتو بود.تا رفتیم داخل از صندلی بلند شد و با یه صدای کلفت خاص گفت خوش اومدید.بعد سلام یه کم رگالارو نگاه کردیم .من یه شلوار جین برداشتم گفتم این سایز منو دارید که با مکث و یه نگاه بهم گفت بله خانم بدم بپوشید؟گفتم آره مرسی
(از خودم بگم من مریمم _۳۳سالمه.قدم ۱۷۵ووزنم ۶۹کیلو.سینه هام درشته و کونم هم یه جوریه که همیشه نگاه شهوتی مردارو احساس میکنم پوستم فوق العاده سفیده و چشمام سبزه.دماغم عملیه و همه رو خوشگل بودنم نظرشون مثبته_۲۵سالگی با وجود مخالفت زیاد خانوادم با یه مرد ۵۵ساله ازدواج کردم فقط به خاطر پول زیادش.من خیلی حشریم ولی علی شوهرم نه.چون شاید بخاطر اختلاف سنی زیاد مونه.همه جوره بهم میرسه از لحاظ مالی و از نظر لباس و پوششم گیر نیست.
قبل ازدواج خیلی دوس پسر داشتم و بعد از ازدواجم بعضی وقتا رابطه داشتم که اونم بخاطر نیازم بود)
شلوارو که برام آورد رفتم داخل پرو پوشیدم.یه شلوار مشکی تنگ بود که روی رونش زاپ و مروارید کاری داشت.
یه مانتو سفیدم تنم بود که تا وسطا باسنم میشد. در پرو باز کردم که شهرزاد ببینه نظر بده
(شهرزاد از دبیرستان دوستمه.طلاق گرفته.اونم خوشگله و اندام خوبی داره اما قدش کوتاهه یکم.پایه همه گند کاری هامه.از اون رابطه های بعد ازدواجمم ک گفتم یه بار تری سام با دوست پسر شهرزاد بود)
شهرزاد گفت وای چه خوشگله.که پسره گفت بیرون آینه قدی هست تشریف بیارید خودتونو با فاصله ببینید.اومدم بیرون که پسره یه آب دهن قورت داد و با همون صدای کلفتش گفت خیلی بهتون میاد و داشت کون گنده منو که داشت شلوارو جر میداد نگاه میکرد.به آینه نزدیک تر شدم و گفتم بنظرت شهرزاد جونم خیلی تنگ نیست و مانتومو دادم بالا یه جوری که یکم کمرم معلوم باشه.که شهرزاد گفت نه والا خیلی خوشگله.
آقا سایز منم دارید؟
+بله خانم دارم.اجازه بدید
شهرزاد رفت داخل پرو و منم عمدا پشت ب پسره داشتم لباسای رگال جلومو ورق میزدم.یه شومیز برداشتم گفتم این کار رنگبندی داره؟از پشت پیشخوان اومد بیرون قشنگ میتونستم باد کردن کیرشو احساس کنم.اومد رنگ بندیشو بهم نشون داشت .جلو آینه رنگ سبز تیرشو گرفتم جلوم گفتم این خوشگله عمدا دو قدم اومد عقب تا با کون خوردم ب پسره.گفتم وای ببخشید ک با یه لحنی گفت اشکال نداره شما راحت باش.شهرزاد اومد بیرون و گفت به من نمیومد.منم غر زدم عه چرا نیومدی بیرون من ببینم و خلاصه رفتم داخل پرو و شلوار خودمو پوشیدم.موقع حساب کردن پسره کلی تعارف کرد و بالاخره با یه تخفیف خوب ک خودش داد و من اصن چیزی نگفتم کارتو کشید.لحظه آخر
+خانم اینم کارت مغازس .شماره و پیجمونو داشته باشید در خدمتتونم مغازه خودتونه…
اومدیم بیرون از مغازه که شهرزاد گفت عجب پسر خوشتیپی بود.منم گفتم خوش بحال صاحبش یا هم زدیم زیر خنده…
رفتیم یه کافه که همیشه میرفتیم نشستیم که شهرزاد گفت _کو شماره پسره؟
+گفتم برا چی میخوای؟تو کیفمه
_گفت کیرشو میخوام
+خفه شو کثافت دلم خواست
_میدونم دیگه…این همه ب اون خروس پیر میدی چیزیم گیر خودت نمیاد
(خروس پیر منظورش علی بود)
+حالا میخوای چی بگی بهش
_فعلا هیچی فقط شمارشو بده
کارتو در آوردم شماره پسر رو سیو کرد تلگرامش یه عکس از خودش گذاشته بود ک تو باشگاه بود.بدن خیلی خوشگلی داشت
گفتم میخوای بهش پیام بدی گفت نه صبر کن فعلا.تو امشب چه کاره ای؟
گفتم هیچی میرم خونه…گفت میتونی خروس و بپیچونی؟
گفتم بزار یه زنگ بزنم.
به علی زنگ زدم که عزیزم شهرزاد حالش بده بردمش دکتر .اگه اجازه بدی امشب پیشش بمونم.که گفت باشه بمون.قطع کردم و گفتم اینم از این
…
رفتیم بیرون از کافه و ماشین و یکم بالاتر از کافه پارک کرده بودم.رفتیم سمت خونه شهرزاد .رسیدیم من لباسامو در آوردم …
شهرزاد شماره پسره رو گرفت:
_الو
+آقا سلام.خوب هستین؟
_ممنون_شما؟
+من دو سه ساعت پیش با دوستم اومدیم دوستم ازتون یه شلوار گرفت که منم پوشیدم اما خوشم نیومد
_آها حال شما…میدونم همون شلوار مشکیه…جانم در خدمتم
+الان همش غر میزنه که چرا نذاشتم ببینه که ب من میاد یا نه که باهم ست کنیم دیوونم کرده؛خواستم ببینم تا ساعت چند مغازه اید بیایم بپوشم؟
_والا تا یه ربع دیگه هستم میخواید تشریف بیارید
+نه آقا من الان خونم نمیرسیم تا اونجا یه ساعت بیشتر راهه
_خب فردا تشریف بیارید.ما جمعه ها هم
#مغازه #زن_شوهردار #تریسام
پنج شنبه حدود شیش و هفت غروب بود که با دوستم شهرزاد داشتیم بازارو می گشتیم و یه مقدارم خرید کرده بودم که رفتیم داخل یه پاساژ که معمولا زیاد اونجا میرفتم.
یه مقدار که چرخیدیم طبقه دوم پاساژ یه مغازه بود که پشت شیشه زده بود به مناسبت افتتاحیه ۱۰درصد تخفیف.
رفتیم داخل مغازه که یه دکور جذاب و مدرن داشت.
فروشنده یه پسر حدود ۲۴ساله با قد بلند و پوست سبزه و یه چهره مردونه جذاب بود که یه پیراهن لش سفید و یه شلوار پاره پوره مشکی پوشیده بود و دست چپش کامل تتو بود.تا رفتیم داخل از صندلی بلند شد و با یه صدای کلفت خاص گفت خوش اومدید.بعد سلام یه کم رگالارو نگاه کردیم .من یه شلوار جین برداشتم گفتم این سایز منو دارید که با مکث و یه نگاه بهم گفت بله خانم بدم بپوشید؟گفتم آره مرسی
(از خودم بگم من مریمم _۳۳سالمه.قدم ۱۷۵ووزنم ۶۹کیلو.سینه هام درشته و کونم هم یه جوریه که همیشه نگاه شهوتی مردارو احساس میکنم پوستم فوق العاده سفیده و چشمام سبزه.دماغم عملیه و همه رو خوشگل بودنم نظرشون مثبته_۲۵سالگی با وجود مخالفت زیاد خانوادم با یه مرد ۵۵ساله ازدواج کردم فقط به خاطر پول زیادش.من خیلی حشریم ولی علی شوهرم نه.چون شاید بخاطر اختلاف سنی زیاد مونه.همه جوره بهم میرسه از لحاظ مالی و از نظر لباس و پوششم گیر نیست.
قبل ازدواج خیلی دوس پسر داشتم و بعد از ازدواجم بعضی وقتا رابطه داشتم که اونم بخاطر نیازم بود)
شلوارو که برام آورد رفتم داخل پرو پوشیدم.یه شلوار مشکی تنگ بود که روی رونش زاپ و مروارید کاری داشت.
یه مانتو سفیدم تنم بود که تا وسطا باسنم میشد. در پرو باز کردم که شهرزاد ببینه نظر بده
(شهرزاد از دبیرستان دوستمه.طلاق گرفته.اونم خوشگله و اندام خوبی داره اما قدش کوتاهه یکم.پایه همه گند کاری هامه.از اون رابطه های بعد ازدواجمم ک گفتم یه بار تری سام با دوست پسر شهرزاد بود)
شهرزاد گفت وای چه خوشگله.که پسره گفت بیرون آینه قدی هست تشریف بیارید خودتونو با فاصله ببینید.اومدم بیرون که پسره یه آب دهن قورت داد و با همون صدای کلفتش گفت خیلی بهتون میاد و داشت کون گنده منو که داشت شلوارو جر میداد نگاه میکرد.به آینه نزدیک تر شدم و گفتم بنظرت شهرزاد جونم خیلی تنگ نیست و مانتومو دادم بالا یه جوری که یکم کمرم معلوم باشه.که شهرزاد گفت نه والا خیلی خوشگله.
آقا سایز منم دارید؟
+بله خانم دارم.اجازه بدید
شهرزاد رفت داخل پرو و منم عمدا پشت ب پسره داشتم لباسای رگال جلومو ورق میزدم.یه شومیز برداشتم گفتم این کار رنگبندی داره؟از پشت پیشخوان اومد بیرون قشنگ میتونستم باد کردن کیرشو احساس کنم.اومد رنگ بندیشو بهم نشون داشت .جلو آینه رنگ سبز تیرشو گرفتم جلوم گفتم این خوشگله عمدا دو قدم اومد عقب تا با کون خوردم ب پسره.گفتم وای ببخشید ک با یه لحنی گفت اشکال نداره شما راحت باش.شهرزاد اومد بیرون و گفت به من نمیومد.منم غر زدم عه چرا نیومدی بیرون من ببینم و خلاصه رفتم داخل پرو و شلوار خودمو پوشیدم.موقع حساب کردن پسره کلی تعارف کرد و بالاخره با یه تخفیف خوب ک خودش داد و من اصن چیزی نگفتم کارتو کشید.لحظه آخر
+خانم اینم کارت مغازس .شماره و پیجمونو داشته باشید در خدمتتونم مغازه خودتونه…
اومدیم بیرون از مغازه که شهرزاد گفت عجب پسر خوشتیپی بود.منم گفتم خوش بحال صاحبش یا هم زدیم زیر خنده…
رفتیم یه کافه که همیشه میرفتیم نشستیم که شهرزاد گفت _کو شماره پسره؟
+گفتم برا چی میخوای؟تو کیفمه
_گفت کیرشو میخوام
+خفه شو کثافت دلم خواست
_میدونم دیگه…این همه ب اون خروس پیر میدی چیزیم گیر خودت نمیاد
(خروس پیر منظورش علی بود)
+حالا میخوای چی بگی بهش
_فعلا هیچی فقط شمارشو بده
کارتو در آوردم شماره پسر رو سیو کرد تلگرامش یه عکس از خودش گذاشته بود ک تو باشگاه بود.بدن خیلی خوشگلی داشت
گفتم میخوای بهش پیام بدی گفت نه صبر کن فعلا.تو امشب چه کاره ای؟
گفتم هیچی میرم خونه…گفت میتونی خروس و بپیچونی؟
گفتم بزار یه زنگ بزنم.
به علی زنگ زدم که عزیزم شهرزاد حالش بده بردمش دکتر .اگه اجازه بدی امشب پیشش بمونم.که گفت باشه بمون.قطع کردم و گفتم اینم از این
…
رفتیم بیرون از کافه و ماشین و یکم بالاتر از کافه پارک کرده بودم.رفتیم سمت خونه شهرزاد .رسیدیم من لباسامو در آوردم …
شهرزاد شماره پسره رو گرفت:
_الو
+آقا سلام.خوب هستین؟
_ممنون_شما؟
+من دو سه ساعت پیش با دوستم اومدیم دوستم ازتون یه شلوار گرفت که منم پوشیدم اما خوشم نیومد
_آها حال شما…میدونم همون شلوار مشکیه…جانم در خدمتم
+الان همش غر میزنه که چرا نذاشتم ببینه که ب من میاد یا نه که باهم ست کنیم دیوونم کرده؛خواستم ببینم تا ساعت چند مغازه اید بیایم بپوشم؟
_والا تا یه ربع دیگه هستم میخواید تشریف بیارید
+نه آقا من الان خونم نمیرسیم تا اونجا یه ساعت بیشتر راهه
_خب فردا تشریف بیارید.ما جمعه ها هم
دوستی من و مهدی
#تریسام #موازی #ضربدری
این داستان راجع به من و بهترین دوستم هست
من نادر هستم،۳۵ سالمه.مهدی هم یکی دو سال از من کوچکتره.من و مهدی رفاقت ۳۰ ساله داریم،از وقتی همو شناختیم باهم بودیم و تو رفاقت برا هم کم نذاشتیم.تا الان یک بارم از هم دلخور نشدیم و رفاقتمون محکم و پابرجا بوده.از زمانی که به بلوغ رسیدیم و کنجکاوی و هوس وجودمونو گرفته بود اولین فیلم پورن رو باهم دیدیم و جلو هم خودارضایی کردیم.تا قبل از ازدواجمون با دوست دخترامون بیرون میرفتیم و تو تنهایی از سکس هایی که باهاشون داشتیم صحبت میکردیم.رابطه دوستی ما خیلی عالی و نزدیک بود تا اینکه ازدواج کردیم و به خاطر مشغله و یک سری محدودیت هایی که داشتیم بیرون رفتنا و تماسامون کمتر شده بود،اما با ازدواجمون رابطه ما وارد فاز جدیدی شد.
وقتی باهم بودیم یا زمان هایی که چت می کردیم از زن هامون برای هم میگفتیم.چیزایی مثل اینکه از چه نوع سکسی خوششون میاد یا چه کارایی میکنیم و …
رابطه احساسی که بین من و مهدی بالا بود،به خاطر همین خیلی دوست داشتم رابطمون ۴ تایی شه.من و نفس(خانومم) میشه گفت با این قضیه مشکلی نداشتیم چون همیشه تو سکس هامون راجع بهش صحبت میکنیم و یک بار با یک زوج که از دوستامون بود هم تجربه کرده بودیم اما رابطه مهدی و فریبا اینقدر راحت و باز نبود و مهمتر از اون با اینکه من و مهدی اینقدر بهم نزدیک بودیم هیچ مراوده و رفت و آمدی باهم نداشتیم.
زمانی که به مهدی گفتم نظرت برای چهارتایی چیه یکم جا خورد و گفت نمیشه فریبا قبول نمیکنه و نمیشه و اگر بهش بگم ازم جدا میشه و …
هر دفعه که همو میدیدیم یا چت میکردیم از تصور رابطه چهارتاییمون بهش میگفتم و لذتی که میبریم،بعضی مواقع سه تایی.من و مهدی و نفس یا من و مهدی و فریبا
حتی صحبت کردنش هم برامون لذت داشت تا جایی که بعضی مواقع طاقت نمیاوردیم و باید تلفنی راجع بهش حرف میزدیم و خود ارضایی میکردیم.
بعد از دوسال که هردومون ازدواج کرده بودیم برای اولین بار مهدی و فریبا رو دعوت کردیم که برای شام بیان خونه.مهدی که قبول کرد اما خانومش با کلی نه و تعارف بالاخره اومد.زمانی که وارد خونه شدن نفس که شلوار و تیشرت آستین کوتاه پوشیده بود و حجاب نداشت ازشون استقبال کرد و خوش آمد گویی کرد.فریبا هم که مثل گفته های مهدی مانتو و روسری پوشیده بود و با این حالی که نفس گفت لباس راحتی برات بیارم قبول نکرد و با همون وضعیت نشست.من به رسم ادب پرسیدم که نوشیدنی الکلی یا غیر الکلی میخورین که فریبا چشاش گرد شد و بدجوری نگاه کرد(مهدی بهم گفته بود که مخالفه و من اومدم این سد و تابو رو بشکنم).مهدی و فریبا گفتن همون آبمیوه،منم با خنده به فریبا گفتم نکنه گفته که مشروب نمیخوره؟!من کاری به فریبا ندارم اما مهدی انتخابش با خودم یکیه و باید بخوره
خلاصه نفس برا من و مهدی راکی،برای خودش آبجو و برای فریبا آب هویج آورد.زمانی لیوان هامون رو آوردیم بالا برا سلامتی به فریبا گفتم شما چرا نمیخوری؟گفت علاقه ای بهش ندارم،فقط میدونم مزه بدی داره و خوب نیست.نفس هم فورا لیوان آبجو رو بهش داد گفت امتحان کن،مطمئن باش با آبجو و خوردن یه جرعه نه مست میشی نه میمیری.اونم با کلی اخم و اکراه یه جرعه خورد و برعکس انتظاری که داشتیم ازش خوشش اومد و گفت طعم خوبی میده اما چون مستی داره نمیخورم،اینارو میگفت انگار که هی میخواست نازشو بکشیم که بخوره،نفس هم بهش گفت آبجو مستت نمیکنه فقط یکم گرمت میکنه،نگران نباش اگر بد بود بهت پیشنهاد نمیکردم و بدون اینکه منتظر جوابی از فریبا بشه یه قوطی براش آورد.اون شب با کلی خنده و خوشی گذشت و مهدی و فریبا با حال خوب و خندون با ما خداحافظی کردن.
ما هم طبق روال همیشه،هر زمان که مست میکنیم سکس فوق العاده ای داریم.مثل همیشه نفس وسط سکس گفت یکی دیگم میخوام،یدونه کمه،یدونه کیر دیگم میخوام،منم گفتم مهدی خوبه؟دلت میخواد من از جلو،مهدی هم از پشت کونتو حال بیاره؟نفس تند تند میگفت آره آره بگو بیاد که کونم کیر میخواد،من باز آشتیششو بیشتر کردم و گفتم فریبا هم بیاد سینه هات رو بخوره،اینارو میگفتم و آتیش نفس بیشتر میشد و حرکتش رو تندتر میکرد.
فرداش مهدی تماس گرفت و تشکر کرد و گفت دیشب خیلی بهشون خوش گذشته،منم گفتم به من و نفس هم خوش گذشت،هم زمانی که بودین هم زمانی که نبودین،گفت یعنی چی؟گفتم وقتی رفتین یه سکس توپ داشتیم،حرفتون بود که کاش بودین اما خودتون نبودین.مهدی با تعجب گفت یعنی نفس میخواسته که وسط سکستون باشیم؟گفتم اره،تو بهترین حالمون تصورتون کردیم.وقتی هم رفتم خونه نفس گفت که فریبا تماس گرفته و تشکر کرده.
حدود یک هفته بعدش هم ما دعوت شدیم و رفتیم خونشون.زمانی که رسیدیم فریبا مثل اون شب نبود،شلوار و پیراهن پوشیده بود.نفس هم بهش گفت این شال رو. بیرون بیار که گرمم شد،وقتی مهدی گفت آره بابا نادر و نفسس از خودمونن
#تریسام #موازی #ضربدری
این داستان راجع به من و بهترین دوستم هست
من نادر هستم،۳۵ سالمه.مهدی هم یکی دو سال از من کوچکتره.من و مهدی رفاقت ۳۰ ساله داریم،از وقتی همو شناختیم باهم بودیم و تو رفاقت برا هم کم نذاشتیم.تا الان یک بارم از هم دلخور نشدیم و رفاقتمون محکم و پابرجا بوده.از زمانی که به بلوغ رسیدیم و کنجکاوی و هوس وجودمونو گرفته بود اولین فیلم پورن رو باهم دیدیم و جلو هم خودارضایی کردیم.تا قبل از ازدواجمون با دوست دخترامون بیرون میرفتیم و تو تنهایی از سکس هایی که باهاشون داشتیم صحبت میکردیم.رابطه دوستی ما خیلی عالی و نزدیک بود تا اینکه ازدواج کردیم و به خاطر مشغله و یک سری محدودیت هایی که داشتیم بیرون رفتنا و تماسامون کمتر شده بود،اما با ازدواجمون رابطه ما وارد فاز جدیدی شد.
وقتی باهم بودیم یا زمان هایی که چت می کردیم از زن هامون برای هم میگفتیم.چیزایی مثل اینکه از چه نوع سکسی خوششون میاد یا چه کارایی میکنیم و …
رابطه احساسی که بین من و مهدی بالا بود،به خاطر همین خیلی دوست داشتم رابطمون ۴ تایی شه.من و نفس(خانومم) میشه گفت با این قضیه مشکلی نداشتیم چون همیشه تو سکس هامون راجع بهش صحبت میکنیم و یک بار با یک زوج که از دوستامون بود هم تجربه کرده بودیم اما رابطه مهدی و فریبا اینقدر راحت و باز نبود و مهمتر از اون با اینکه من و مهدی اینقدر بهم نزدیک بودیم هیچ مراوده و رفت و آمدی باهم نداشتیم.
زمانی که به مهدی گفتم نظرت برای چهارتایی چیه یکم جا خورد و گفت نمیشه فریبا قبول نمیکنه و نمیشه و اگر بهش بگم ازم جدا میشه و …
هر دفعه که همو میدیدیم یا چت میکردیم از تصور رابطه چهارتاییمون بهش میگفتم و لذتی که میبریم،بعضی مواقع سه تایی.من و مهدی و نفس یا من و مهدی و فریبا
حتی صحبت کردنش هم برامون لذت داشت تا جایی که بعضی مواقع طاقت نمیاوردیم و باید تلفنی راجع بهش حرف میزدیم و خود ارضایی میکردیم.
بعد از دوسال که هردومون ازدواج کرده بودیم برای اولین بار مهدی و فریبا رو دعوت کردیم که برای شام بیان خونه.مهدی که قبول کرد اما خانومش با کلی نه و تعارف بالاخره اومد.زمانی که وارد خونه شدن نفس که شلوار و تیشرت آستین کوتاه پوشیده بود و حجاب نداشت ازشون استقبال کرد و خوش آمد گویی کرد.فریبا هم که مثل گفته های مهدی مانتو و روسری پوشیده بود و با این حالی که نفس گفت لباس راحتی برات بیارم قبول نکرد و با همون وضعیت نشست.من به رسم ادب پرسیدم که نوشیدنی الکلی یا غیر الکلی میخورین که فریبا چشاش گرد شد و بدجوری نگاه کرد(مهدی بهم گفته بود که مخالفه و من اومدم این سد و تابو رو بشکنم).مهدی و فریبا گفتن همون آبمیوه،منم با خنده به فریبا گفتم نکنه گفته که مشروب نمیخوره؟!من کاری به فریبا ندارم اما مهدی انتخابش با خودم یکیه و باید بخوره
خلاصه نفس برا من و مهدی راکی،برای خودش آبجو و برای فریبا آب هویج آورد.زمانی لیوان هامون رو آوردیم بالا برا سلامتی به فریبا گفتم شما چرا نمیخوری؟گفت علاقه ای بهش ندارم،فقط میدونم مزه بدی داره و خوب نیست.نفس هم فورا لیوان آبجو رو بهش داد گفت امتحان کن،مطمئن باش با آبجو و خوردن یه جرعه نه مست میشی نه میمیری.اونم با کلی اخم و اکراه یه جرعه خورد و برعکس انتظاری که داشتیم ازش خوشش اومد و گفت طعم خوبی میده اما چون مستی داره نمیخورم،اینارو میگفت انگار که هی میخواست نازشو بکشیم که بخوره،نفس هم بهش گفت آبجو مستت نمیکنه فقط یکم گرمت میکنه،نگران نباش اگر بد بود بهت پیشنهاد نمیکردم و بدون اینکه منتظر جوابی از فریبا بشه یه قوطی براش آورد.اون شب با کلی خنده و خوشی گذشت و مهدی و فریبا با حال خوب و خندون با ما خداحافظی کردن.
ما هم طبق روال همیشه،هر زمان که مست میکنیم سکس فوق العاده ای داریم.مثل همیشه نفس وسط سکس گفت یکی دیگم میخوام،یدونه کمه،یدونه کیر دیگم میخوام،منم گفتم مهدی خوبه؟دلت میخواد من از جلو،مهدی هم از پشت کونتو حال بیاره؟نفس تند تند میگفت آره آره بگو بیاد که کونم کیر میخواد،من باز آشتیششو بیشتر کردم و گفتم فریبا هم بیاد سینه هات رو بخوره،اینارو میگفتم و آتیش نفس بیشتر میشد و حرکتش رو تندتر میکرد.
فرداش مهدی تماس گرفت و تشکر کرد و گفت دیشب خیلی بهشون خوش گذشته،منم گفتم به من و نفس هم خوش گذشت،هم زمانی که بودین هم زمانی که نبودین،گفت یعنی چی؟گفتم وقتی رفتین یه سکس توپ داشتیم،حرفتون بود که کاش بودین اما خودتون نبودین.مهدی با تعجب گفت یعنی نفس میخواسته که وسط سکستون باشیم؟گفتم اره،تو بهترین حالمون تصورتون کردیم.وقتی هم رفتم خونه نفس گفت که فریبا تماس گرفته و تشکر کرده.
حدود یک هفته بعدش هم ما دعوت شدیم و رفتیم خونشون.زمانی که رسیدیم فریبا مثل اون شب نبود،شلوار و پیراهن پوشیده بود.نفس هم بهش گفت این شال رو. بیرون بیار که گرمم شد،وقتی مهدی گفت آره بابا نادر و نفسس از خودمونن
زندایی و دوست صمیمیش
#تریسام #زندایی
سلام دوستان شهوانی
من داوود هستم ۲۹ سالمه پیش شرکت ساختمانی دایی کوچکم کار میکنم اسم دایی من موسی هستش تقریباً یک سالی بود که ازدواج کرده اسم زندایی من مریم بود خیلی اختلاف سنی داشتن زندایی ۲۵ سالش بود ولی دایی ۳۵ سالش بود مطمئن بودم به خاطر پول دایی باهاش ازدواج کرده بود زندایی مریم یک دوست قدیمی داشت اسمش مرجان بود خیلی با همدیگه خوب بودن همیشه میومد خونه دایی پیش زندایی مریم همه جا با همدیگه بودن حتی چند وقت پیش دایی و زندایی مریم و مرجان سه نفری رفتن شمال یک روز تو شرکت بودم داشتم حساب و کتاب های شرکت انجام میدادم دایی امد گفت داوود جان من دسته چک جا گذاشتم تو خونه هرچی زنگ میزنم زندایی جواب نمیده فکر کنم خوابه میشه بری برام بیاری من اینجا مهمان دارم نمیتونم برم گفتم چشم کلید ماشین و خونه رو بهم داد گفت بالای شومینه گذاشتم بی صدا برو برش دار که زندایی بیدار نشه گفتم چشم ماشین روشن کردم رفت سمت خونه دایی رسیدم ماشین و پارک کردم درب باز کردم آروم درب حال باز کردم دیدم صدا میاد صدای عجیبی بود انگاری زندایی داشت فیلم پورن نگاه میکرد خیلی آروم رفتم داخل نگاه کردم دیدم زندایی لخته و دولا شده بود مرجان داشت از پشت تلمبه میزد موهاش گرفته بود و میگفت شوهرت منم جنده خشک شدم یک لحظه چشمام چهار تا شدن اصلأ انتظار دیدن چنین چیزی رو نداشتم فکر کردم مرجان دوجنسه هستش دیدم نه شورت دیلدو دار پوشیده داره زندایی میکنه.
منم خیلی آروم گوشی گذاشتم رو بی صدا رفتم پشت در یک فیلم چند دقیقه ای گرفتم دسته چک برداشتم آمدم سوار ماشین شدم چند بار فیلم نگاه کردم اولش قلبم تند تند میزد و استرس داشتم ولی بیشتر دوست داشتم فیلم ببینم در حین دیدن فیلم گوشی زنگ خورد پریدم از جا دیدم دایی گفت کجای دایی جان گفتم حرکت کردم فیلم مخفی کردم با ماشین سریع رفتم پیش دایی دسته چک بهش دادم گفت چیه دایی چرا رنگت پریده گفتم هیچی داشتم میومدم یک بچه پرید جلو ماشین زدم رو ترمز ترسیدم گفتم نزنمش گفت زدی ؟ گفتم نه دایی خیالت راحت باشه گفت باشه دایی برو یک لیوان آب بخور برو به کارات برس زندایی کجا بود ؟ گفتم نمیدونم فکر کنم خواب بود.
آمدم پشت میز نشستم دستم نمیرفت کار کنم همون لحظه دوست داشتم برم خونه رفتم پیش دایی گفتم حالم خوب نیست گفت برو گوشی دایی زنگ خورد جواب داد.
( اینجا صحبت های دایم با زندایی مریم بود مکالمه دو طرفه )
گفت سلام عزیزم خوبی فهمیدم داره با زندایی مریم حرف میزنه .
( منم به بهانه پول گرفتن ایستادم ببینم چی میگه )
گفت عزیزم زنگ زدم خواب بودی ببخشید دیدم جواب نمیدی به داوود کلید دادم آمد دسته چک بیاره بهش گفت آره عزیزم داوود روی شومینه بود ظاهراً آنجا زندایی متوجه شد که من آمدم دیدمشون.
گفت آره اینجاست حالش خوب نیست داره میره خونه میگه نزدیک بود با یک بچه تصادف کنه رنگش پریده گفت باشه عزیزم بهش میگم.
دایی گفت زندایی میگه مقداری خرید دارم برو براش خرید ها رو انجام بده.
گفتم دایی اصلا حالم خوب نیست میخوام برم خونه اینجا ایستادم ازت پول بگیرم و برم.
گفت چشم دایی اشکال نداره خودم میگیرم می برم خونه دست کرد تو جیبش چند تا تراول صدی درآورد یک میلیون بهم داد منم اسنپ گرفتم رفتم سمت خونه تو مسیر بودم دیدم زنگ زد جواب ندادم چند بار زنگ زد جواب ندادم پیام داد گفت زنگ بزن کارت دارم داوود بازم جواب ندادم تو دلم شور میزد رسیدم خونه دیدم کسی نیست برادرم و بابام سر کار بودن زنگ زدم به مادرم گفت رفتم خرید یک ساعت دیگه میام.
گوشی برداشت زنگ زدم به زندایی مریم زود جواب داد سلام کرد گفت تو کی اومدی خونه من خواب بودم متوجه نشدم ؟
گفتم دیدم خوابی مزاحم نشدم دسته چک بردم برای دایی مکث کرد گفت تو دیدی من خواب بودم ؟
گفتم نه آمدم داخل دیدم صدای نیست با خودم گفتم لابد خوابی دیگه من صدا نکردم دسته چک دایی بردم رفتم.
گفت مطمئن هستی من خواب بودم چیزی ندیدی ؟
گفتم اگه دیدم چشمام بستم و رفتم.
گفت ببین داوود بهتره چیزی ندیده باشی و حرفی نزنی وگرنه چندتا طلا گم شده هست میندازم گردنت که تو بردی و از کارت اخراج میشی و ممکنه دایی بندازت زندان.
گوشی تو صورتش قطع کردم پیام دادم اگه دایی فیلم خودتو مرجان ببینه متوجه میشه که بابت چی تهمت زدی دیگه زنگ نزن و لطفاً پیام نده موفق باشی.
شروع کرد به زنگ زدن به جرات میگم بالای ۲۶ بار زنگ زد منم گوشی گذاشتم رو حالت پرواز رفتم تو پوشه مخفی فیلم درآوردم چند بار نگاه کردم داشتم حشری میشدم گوشی بردم تو حمام فیلم نگاه کردم جق زدم آبم اومد بعد دوش گرفتم رفتم تخت خوابیدم.
عصری بلند شدم گوشی از حالت پرواز خارج کردم دیدم پیام که داره میاد خودش و مرجان بالای ۴۹ تماس تو پیامک ها آمد.
پیام داده بود لطفاً فیلم پاک با آبروی من بازی نکن.
مرجان التماس میکرد تو پیام ها.
#تریسام #زندایی
سلام دوستان شهوانی
من داوود هستم ۲۹ سالمه پیش شرکت ساختمانی دایی کوچکم کار میکنم اسم دایی من موسی هستش تقریباً یک سالی بود که ازدواج کرده اسم زندایی من مریم بود خیلی اختلاف سنی داشتن زندایی ۲۵ سالش بود ولی دایی ۳۵ سالش بود مطمئن بودم به خاطر پول دایی باهاش ازدواج کرده بود زندایی مریم یک دوست قدیمی داشت اسمش مرجان بود خیلی با همدیگه خوب بودن همیشه میومد خونه دایی پیش زندایی مریم همه جا با همدیگه بودن حتی چند وقت پیش دایی و زندایی مریم و مرجان سه نفری رفتن شمال یک روز تو شرکت بودم داشتم حساب و کتاب های شرکت انجام میدادم دایی امد گفت داوود جان من دسته چک جا گذاشتم تو خونه هرچی زنگ میزنم زندایی جواب نمیده فکر کنم خوابه میشه بری برام بیاری من اینجا مهمان دارم نمیتونم برم گفتم چشم کلید ماشین و خونه رو بهم داد گفت بالای شومینه گذاشتم بی صدا برو برش دار که زندایی بیدار نشه گفتم چشم ماشین روشن کردم رفت سمت خونه دایی رسیدم ماشین و پارک کردم درب باز کردم آروم درب حال باز کردم دیدم صدا میاد صدای عجیبی بود انگاری زندایی داشت فیلم پورن نگاه میکرد خیلی آروم رفتم داخل نگاه کردم دیدم زندایی لخته و دولا شده بود مرجان داشت از پشت تلمبه میزد موهاش گرفته بود و میگفت شوهرت منم جنده خشک شدم یک لحظه چشمام چهار تا شدن اصلأ انتظار دیدن چنین چیزی رو نداشتم فکر کردم مرجان دوجنسه هستش دیدم نه شورت دیلدو دار پوشیده داره زندایی میکنه.
منم خیلی آروم گوشی گذاشتم رو بی صدا رفتم پشت در یک فیلم چند دقیقه ای گرفتم دسته چک برداشتم آمدم سوار ماشین شدم چند بار فیلم نگاه کردم اولش قلبم تند تند میزد و استرس داشتم ولی بیشتر دوست داشتم فیلم ببینم در حین دیدن فیلم گوشی زنگ خورد پریدم از جا دیدم دایی گفت کجای دایی جان گفتم حرکت کردم فیلم مخفی کردم با ماشین سریع رفتم پیش دایی دسته چک بهش دادم گفت چیه دایی چرا رنگت پریده گفتم هیچی داشتم میومدم یک بچه پرید جلو ماشین زدم رو ترمز ترسیدم گفتم نزنمش گفت زدی ؟ گفتم نه دایی خیالت راحت باشه گفت باشه دایی برو یک لیوان آب بخور برو به کارات برس زندایی کجا بود ؟ گفتم نمیدونم فکر کنم خواب بود.
آمدم پشت میز نشستم دستم نمیرفت کار کنم همون لحظه دوست داشتم برم خونه رفتم پیش دایی گفتم حالم خوب نیست گفت برو گوشی دایی زنگ خورد جواب داد.
( اینجا صحبت های دایم با زندایی مریم بود مکالمه دو طرفه )
گفت سلام عزیزم خوبی فهمیدم داره با زندایی مریم حرف میزنه .
( منم به بهانه پول گرفتن ایستادم ببینم چی میگه )
گفت عزیزم زنگ زدم خواب بودی ببخشید دیدم جواب نمیدی به داوود کلید دادم آمد دسته چک بیاره بهش گفت آره عزیزم داوود روی شومینه بود ظاهراً آنجا زندایی متوجه شد که من آمدم دیدمشون.
گفت آره اینجاست حالش خوب نیست داره میره خونه میگه نزدیک بود با یک بچه تصادف کنه رنگش پریده گفت باشه عزیزم بهش میگم.
دایی گفت زندایی میگه مقداری خرید دارم برو براش خرید ها رو انجام بده.
گفتم دایی اصلا حالم خوب نیست میخوام برم خونه اینجا ایستادم ازت پول بگیرم و برم.
گفت چشم دایی اشکال نداره خودم میگیرم می برم خونه دست کرد تو جیبش چند تا تراول صدی درآورد یک میلیون بهم داد منم اسنپ گرفتم رفتم سمت خونه تو مسیر بودم دیدم زنگ زد جواب ندادم چند بار زنگ زد جواب ندادم پیام داد گفت زنگ بزن کارت دارم داوود بازم جواب ندادم تو دلم شور میزد رسیدم خونه دیدم کسی نیست برادرم و بابام سر کار بودن زنگ زدم به مادرم گفت رفتم خرید یک ساعت دیگه میام.
گوشی برداشت زنگ زدم به زندایی مریم زود جواب داد سلام کرد گفت تو کی اومدی خونه من خواب بودم متوجه نشدم ؟
گفتم دیدم خوابی مزاحم نشدم دسته چک بردم برای دایی مکث کرد گفت تو دیدی من خواب بودم ؟
گفتم نه آمدم داخل دیدم صدای نیست با خودم گفتم لابد خوابی دیگه من صدا نکردم دسته چک دایی بردم رفتم.
گفت مطمئن هستی من خواب بودم چیزی ندیدی ؟
گفتم اگه دیدم چشمام بستم و رفتم.
گفت ببین داوود بهتره چیزی ندیده باشی و حرفی نزنی وگرنه چندتا طلا گم شده هست میندازم گردنت که تو بردی و از کارت اخراج میشی و ممکنه دایی بندازت زندان.
گوشی تو صورتش قطع کردم پیام دادم اگه دایی فیلم خودتو مرجان ببینه متوجه میشه که بابت چی تهمت زدی دیگه زنگ نزن و لطفاً پیام نده موفق باشی.
شروع کرد به زنگ زدن به جرات میگم بالای ۲۶ بار زنگ زد منم گوشی گذاشتم رو حالت پرواز رفتم تو پوشه مخفی فیلم درآوردم چند بار نگاه کردم داشتم حشری میشدم گوشی بردم تو حمام فیلم نگاه کردم جق زدم آبم اومد بعد دوش گرفتم رفتم تخت خوابیدم.
عصری بلند شدم گوشی از حالت پرواز خارج کردم دیدم پیام که داره میاد خودش و مرجان بالای ۴۹ تماس تو پیامک ها آمد.
پیام داده بود لطفاً فیلم پاک با آبروی من بازی نکن.
مرجان التماس میکرد تو پیام ها.
تری سام با دوست دختر رفیقم
#دوست_دختر #تریسام
سلام اسم من nemoe (اسامی مستعار)
خاطره ای که میخوام براتون بگم برای سال 97 هست از سربازی اومده بودم و حال روز خوبی نداشتم از یه طرف بیکاری از یه طرف شهوت قدرت فکر کردنو از من گرفته بود نا گفته نماند دوران سربازی فقط یکسالش با یه زن بودم ولی خب نمیشد زیاد سکس کنیم بگذریم تو همین حال و هوا بودم روزا میگذشت یه روز گوشیم زنگ خورد دوستم بود کیوان گفت فردا بیا یه جایی یه شهر دیگه کارت دارم گفتم چه کاری نگفت فقط گفت برات سوپرایز دارم فردا صبح زودش راه افتادم و رفتم یک ساعتو نیمی راهم بود رسیدم دم ویلا رفتم تو درو زدم یه دختر خانومی درو باز کرد جا خوردم سلام و احوال پرسی گرمی کردیم رفتیم تو دیدم کیوان نیمه لخت نشسته با گوشیه روبوسی کردیم و نشستم دختره واسم شربت اورد تابستون بود گرم بود خوردم و به خودم اومدم رفتم پیش کیوان گفتم جریان چیه گفت هیچی اومدیم خوش بگذرونیم یکی زدم تو سرش گفتم پس برا من کو تو خوش میگذرونی من چی پس گفت عجله نکن 😂 رفتم حموم دوش گرفتم اومدم لباسامو عوض کردم نشستم دیدم این دوتا رفتن بغل هم ماچو بوسو مالش منم همینطوری نگا میکردم تف مینداختم تو صورت کیوان(ندا اندامش خیلی قشنگ بود سفید ممه های 75 قد بلند با کپلای برجسته گرد خیلیم خوشگل بود) بعد چند مین کیوان در گوش دختره یه چیزی گفت دختره پا شد رفت شراب برده بودم با کیوان نشستیم بخوریم دختره برگشت با یه دامن کوتاه مشکی و تاپ سفید من که محو تماشاش بودم نشست دامنش رفت بالا من حس کردم پایین چیزی نداره خشکم زد برجستگی نوک ممه هاشم از رو تاپ مشخص بود پاشو انداخت رو پاش مارو نگاه کرد ارایش ملایمی کرده بود موهای بلوندشو ریخته بود دورش مثل پورن استارا تو ذهنم تجسمش میکردم من مرده بودم کیوان دید نگاش میکنم صدام زد هوی حواست کجاست گفتم گه نخور شرابتو بخوربه ندا تعارف کردم گفت نه من نمیخورم با کیوان چند پیک زدیم پاشد رفت کنار ندا دستشو میکشید رو رونای سفیدش اروم لب میگرفتن نفهم زیر چشمی منو نگا میکرد میخندید منم سرم داشت یواش یواش گرم میشد سیگارو روشن کردم نگاشون میکردم گرمتر میشدم چشای هردوشون خمار بود اروم لب میگرفتن و کیوان دستشو میکشید رو بدن ندا اروم ممه هاشو فشار میداد من دلم هوری میریخت یکم بعد گفت ملحق نمیشی گفتم چی 😬 من کجا ملحق شم دختره خمار نگام کرد گفت بیا خجالت نکش مردد رفتم نشستم پیششون ندا دستمو گرفت دستاش اتیش بود دستمو فشار داد اروم گذاشت رو رون سفیدش منم اروم فشار دادم یهو منقبض شد شکمشو داد جلو نفس عمیقی کشید اروم موهای بلندشو دادم کنار لبامو چسبوندم رو گردنش خیلی اروم لیس میزدم دستمم رو رونش بود نازش میکردم دستمو حرکت دادم آوردم بالا از رو تاپش کشیدم رو ممه هاش وای که چقد نرم بود از رو تاپش فشار میدادم با نوکش بازی میکردم از بوس و لیس گردنش سیر نمیشدم اروم میلیسیدم چه بدن سفیدی بعد اروم دستمو بردم رو شکمش تاپشو گرفتم کشیدم بالا ممه های گردو سفیدش با قهوه ای روشن با نوک برجسته چشام گرد شد دستمو زود گذاشتم روش فشار دادم چقدر خواستنی بود چقدر ناز بود محو ممه ها و بدنش بودم کیوانم باهاش لب میگرفت دستشو برده بود از لای پاش رون نزدیک کوسشو میمالوند نگاشون کردم دیدم مشغولن دستمو گذاشتم رو ممش اروم فشار دادم نوکش کردم دهنم مک زدم وای مثل پنبه بود نشد گاز نگیرم اروم بین لبام نگهش داشتم یه گاز کوچیک زدم ندا اروم یه آی گفت نگام کرد خندید نگاش کردمو اروم تو دهنم نوکشو بازی میدادم محکم میبردم تو دهنم مک میزدم درش میاوردم خیس خیس بود ممه هاش دیدم نمیشه ممشو چسبوندم بهم دوتاشم باهم لیسو مک میزدم اینارو که میگم یه نیم ساعتی طول کشید صدای ناله ندا در وامده بود اروم ناله میکرد رو مبل شل شده بود پاهاشم باز کرده بود یه دستش رو سر من بود داشت به ممه هاش فشار میداد یه دستم رو سر کیوان بود کیوان پاشد رفت لای پاهای نداپاهاشو باز کرد دامنش رفت بالا من کسشو هنوز ندیده بودم انداخت رو شونش دستاشو گذاشت رو روناش سرشو برد داخل روناش کسشو بخوره ندا چرخید سمتم موهامو گرفت کشید بالا محکم لبامو گرفت یه طوری مک میزد نمیتونستم نفس بکشم دستاشو گذاشته بود گردنم میمالوندو فشار میداد کیوان داشت کوسشو میخورد ناله ها و نفسش تو دهنم بود چشماشو باز میکرد نگام میکرد دلم میریخت انقد خوشگل بودجداش کردم تاپشو دراوردم تیشرتمو دراوردم لخت رو مبل چسبیدیم بهم محکم لب میگرفتیمو ممه هاشو چنگ میزدم یک ساعتی میشد همین روال بود یهو کیوان پاشد دیدم عین گچ سفید شده گفتم چته گفت شراب حالمو بد کرده میرم یکم دراز بکشم گفتم باشه رفت بالا منو ندا موندیم ندارو گرفتم کشیدم تو بغلم پاهاشو انداخت دورم دستمو بردم موهاشو کشیدم عقب یه اخی گفت زبونمو گذاشتم رو گردنش محکم لیسیدم تا لباش نرمیه گردنشو محکم لیس و مک میزدم ناله های ن
#دوست_دختر #تریسام
سلام اسم من nemoe (اسامی مستعار)
خاطره ای که میخوام براتون بگم برای سال 97 هست از سربازی اومده بودم و حال روز خوبی نداشتم از یه طرف بیکاری از یه طرف شهوت قدرت فکر کردنو از من گرفته بود نا گفته نماند دوران سربازی فقط یکسالش با یه زن بودم ولی خب نمیشد زیاد سکس کنیم بگذریم تو همین حال و هوا بودم روزا میگذشت یه روز گوشیم زنگ خورد دوستم بود کیوان گفت فردا بیا یه جایی یه شهر دیگه کارت دارم گفتم چه کاری نگفت فقط گفت برات سوپرایز دارم فردا صبح زودش راه افتادم و رفتم یک ساعتو نیمی راهم بود رسیدم دم ویلا رفتم تو درو زدم یه دختر خانومی درو باز کرد جا خوردم سلام و احوال پرسی گرمی کردیم رفتیم تو دیدم کیوان نیمه لخت نشسته با گوشیه روبوسی کردیم و نشستم دختره واسم شربت اورد تابستون بود گرم بود خوردم و به خودم اومدم رفتم پیش کیوان گفتم جریان چیه گفت هیچی اومدیم خوش بگذرونیم یکی زدم تو سرش گفتم پس برا من کو تو خوش میگذرونی من چی پس گفت عجله نکن 😂 رفتم حموم دوش گرفتم اومدم لباسامو عوض کردم نشستم دیدم این دوتا رفتن بغل هم ماچو بوسو مالش منم همینطوری نگا میکردم تف مینداختم تو صورت کیوان(ندا اندامش خیلی قشنگ بود سفید ممه های 75 قد بلند با کپلای برجسته گرد خیلیم خوشگل بود) بعد چند مین کیوان در گوش دختره یه چیزی گفت دختره پا شد رفت شراب برده بودم با کیوان نشستیم بخوریم دختره برگشت با یه دامن کوتاه مشکی و تاپ سفید من که محو تماشاش بودم نشست دامنش رفت بالا من حس کردم پایین چیزی نداره خشکم زد برجستگی نوک ممه هاشم از رو تاپ مشخص بود پاشو انداخت رو پاش مارو نگاه کرد ارایش ملایمی کرده بود موهای بلوندشو ریخته بود دورش مثل پورن استارا تو ذهنم تجسمش میکردم من مرده بودم کیوان دید نگاش میکنم صدام زد هوی حواست کجاست گفتم گه نخور شرابتو بخوربه ندا تعارف کردم گفت نه من نمیخورم با کیوان چند پیک زدیم پاشد رفت کنار ندا دستشو میکشید رو رونای سفیدش اروم لب میگرفتن نفهم زیر چشمی منو نگا میکرد میخندید منم سرم داشت یواش یواش گرم میشد سیگارو روشن کردم نگاشون میکردم گرمتر میشدم چشای هردوشون خمار بود اروم لب میگرفتن و کیوان دستشو میکشید رو بدن ندا اروم ممه هاشو فشار میداد من دلم هوری میریخت یکم بعد گفت ملحق نمیشی گفتم چی 😬 من کجا ملحق شم دختره خمار نگام کرد گفت بیا خجالت نکش مردد رفتم نشستم پیششون ندا دستمو گرفت دستاش اتیش بود دستمو فشار داد اروم گذاشت رو رون سفیدش منم اروم فشار دادم یهو منقبض شد شکمشو داد جلو نفس عمیقی کشید اروم موهای بلندشو دادم کنار لبامو چسبوندم رو گردنش خیلی اروم لیس میزدم دستمم رو رونش بود نازش میکردم دستمو حرکت دادم آوردم بالا از رو تاپش کشیدم رو ممه هاش وای که چقد نرم بود از رو تاپش فشار میدادم با نوکش بازی میکردم از بوس و لیس گردنش سیر نمیشدم اروم میلیسیدم چه بدن سفیدی بعد اروم دستمو بردم رو شکمش تاپشو گرفتم کشیدم بالا ممه های گردو سفیدش با قهوه ای روشن با نوک برجسته چشام گرد شد دستمو زود گذاشتم روش فشار دادم چقدر خواستنی بود چقدر ناز بود محو ممه ها و بدنش بودم کیوانم باهاش لب میگرفت دستشو برده بود از لای پاش رون نزدیک کوسشو میمالوند نگاشون کردم دیدم مشغولن دستمو گذاشتم رو ممش اروم فشار دادم نوکش کردم دهنم مک زدم وای مثل پنبه بود نشد گاز نگیرم اروم بین لبام نگهش داشتم یه گاز کوچیک زدم ندا اروم یه آی گفت نگام کرد خندید نگاش کردمو اروم تو دهنم نوکشو بازی میدادم محکم میبردم تو دهنم مک میزدم درش میاوردم خیس خیس بود ممه هاش دیدم نمیشه ممشو چسبوندم بهم دوتاشم باهم لیسو مک میزدم اینارو که میگم یه نیم ساعتی طول کشید صدای ناله ندا در وامده بود اروم ناله میکرد رو مبل شل شده بود پاهاشم باز کرده بود یه دستش رو سر من بود داشت به ممه هاش فشار میداد یه دستم رو سر کیوان بود کیوان پاشد رفت لای پاهای نداپاهاشو باز کرد دامنش رفت بالا من کسشو هنوز ندیده بودم انداخت رو شونش دستاشو گذاشت رو روناش سرشو برد داخل روناش کسشو بخوره ندا چرخید سمتم موهامو گرفت کشید بالا محکم لبامو گرفت یه طوری مک میزد نمیتونستم نفس بکشم دستاشو گذاشته بود گردنم میمالوندو فشار میداد کیوان داشت کوسشو میخورد ناله ها و نفسش تو دهنم بود چشماشو باز میکرد نگام میکرد دلم میریخت انقد خوشگل بودجداش کردم تاپشو دراوردم تیشرتمو دراوردم لخت رو مبل چسبیدیم بهم محکم لب میگرفتیمو ممه هاشو چنگ میزدم یک ساعتی میشد همین روال بود یهو کیوان پاشد دیدم عین گچ سفید شده گفتم چته گفت شراب حالمو بد کرده میرم یکم دراز بکشم گفتم باشه رفت بالا منو ندا موندیم ندارو گرفتم کشیدم تو بغلم پاهاشو انداخت دورم دستمو بردم موهاشو کشیدم عقب یه اخی گفت زبونمو گذاشتم رو گردنش محکم لیسیدم تا لباش نرمیه گردنشو محکم لیس و مک میزدم ناله های ن
ماساژور و زوج دوست داشتنی قمی
#بیغیرتی #تریسام #ماساژ
دوستان سلام
من یکی از قدیم ترین عضو ها و ماساژور های سایت هستم
تقریبا از سال 1390 داخل سایت فعالیت دارم و پیج های مختلفی داشتم که این پیج آخرین صفحه پروفایل من هست .
داستانی که میخوام بنویسم شروعش برای همین سایته و از همینجا شروع شده .
اسم من محمد و ۲۹ سال سن دارم و ساکن یکی از شهرستان های استان تهرانم و همه چیزم از قیافه قد و هیکل تا سایز کیرم متوسط و معمولیه کمی شاید رو به خوبه.
طبق روال همیشه اومده بودم سایت تا تاپیک بزنم و دنبال زوج بگردم و داستان بخونمو فیلم ببینمو جق بزنم ، تو یکی از همین روزای که اومده بودم تو سایت وارد یک تاپیکی شدم که آدرس گروه تلگرامی رو گذاشته بودش که میشد داخل گروه با افراد عضو اون گروه ارتباط گرفت ، همه قشری بودن ، گی ، لز ، خانم ها زوج ها کاکولد ها و …
مثل همین داستان من اونجا اصل میدادم و تلاش میکردم که یک کسی که تایپشون باشم و تیپم باشن گیر بیارم و بتونم باشون ارتباط بگیرم که بعد از چند ساعت هی اصل دادن های چت کردن یه آقایی از قم به اسم علی اومد خصوصی و بهم پیام داد که ما زوجیم و دنبال ماسوریم ! منم از خدا خواسته شروع کردم چت کردن ، و با علی جون ارتباط گرفتم علی و خانومش که اسمش سارا بود زوج میانسالی بودن که قبلا هم تجربه نفر سوم و زوج و ضرب رو داشتن و اینبار دنبال ماساژور بودن ، تو همون چت های اولیه چون اونا تجربه داشتن و تکلیفشون با خودشون روشن بود به نتیجه رسیدیم و علی بهم گفت که توی گروه دیگه دنبال زوج نباش و برو بنویس که من زوج خودمو گیر اوردم ، رفتم و همین کارو کردم ، علی همون روز چون از قبل سارا در جریان بود منو به سارا جون معرفی کرد و عکسامو نشون داد و از شانس خوب اون روز من سارا منو پسندید ! و یکی دو روزی رو با این زوج من صحبت میکردم و بیشتر همو میشناختیم و بعد از اون قرار گذاشتیم و بنا شد که علی و سارا برای بار اول بیان پیش من و اگه خوششون اومد و پسندیدن از دفعات بعد من برم خدمتشون .
و طبق قرار بنا شد هفته بعد بیان مکان من برای ماساژ سارا جون ، و ما تو این یک هفته کلی با سارا چت کردیمو آشنا شدیم و حتی سکس چت کردیم ، هر سه تای ما دوست داشتیم باهم باشیم . از قم تا محل ما 50 دقیقه راه بود و روز قرار علی و سارا جون غروب بود که اومدن پیش من و اون تایم از سال زمستون بود و من اونجا برای اولین بار بود که این دو نفر رو میدیدم !
سارا از از عکساش بهتر بود ، یه خانوم میلف چهل و دو ساله سفید که هم خوشگل بود هم خوش استیل و جذاب و علیم یه مرد چهل پنج ساله با پوست گندمی و هم قد سارا .
از درب که اومدن تو هیجان زده بودم و اونا استرس جای غریبی که اومده بودن رو داشتن
با علی سلام احوال پرسی کردم و دست دادم و با سارا هم همینطور .
قرار این بود که سارا ماساژ بگیره و اگه خوشش اومد و خودش خواست باهم سکس کنیم ، چند دقیقه ای رو پیش هم نشستیم و از زوج دوست داشتنیم پذیرایی کردم و کمی صحبت کردیم تا یکم یخ دیدار اولمون بینمون باز بشه و علی از خودش و سارا و اینکه چطور با سایت اشنا شدن و حتی اولین رابطشون با کسای دیگه که چطور بوده گفت و من لحظه به لحظه حرفای علی دل تو دلم نبود تا بتونم سارای قشنگ رو ماساژ بدم
و خیلی دوست داشتم کسشو بخورم چون کلا کسلیسی رو دوست دارم .
خلاصه بعد از نیم ساعتی علی رو به سارا گفت ماساژ رو الان شروع کنیم ؟ و سارا با سر اشاره کرد که شروع کنیم
و رو به من گفت که محمد جان ما آماده ایم و بریم برای ماساژ
، ازشون خواستم که سارا اماده بشه و با لباس زیر بیاد روی تخت ماساژ بخوابه و تا سارا رفت که لباس عوض کنه من تخت ماساژم رو باز کردم ( تخت ماساژم مثل یه ساکه و قابل حمل هست ) و اماده شدم ، بعد چند دقیقه دیدم علی اومد تو و بعد از علی بود که با دیدن بدن سکسی و سفید سارا هوش از سرم پرید و سارا اومد داخل و به سمت تخت ، دستش رو گرفتم و کمک کردم روی تخت دراز بکشه بعد از خوابیدن سارا از علی و سارا اجازه گرفتم که کار رو شروع کنم و هر دوی اونا این اجازه رو به من دادن ! از قبل برای این روز روغن بادام تلخ رو با روغن آروماتراپی مخلوط کرده بودم و کف دستام ریختم و بعد از چند دقیقه مالیدن روغن کف دستم و گرم کردن روغن با اصطکاک دادن کف دستم ماساژ سارای عزیزم رو با روغن مالی کردن کمر سارا شروع کردم ، و ازش خواستم میزان فشار مورد نیازش رو با فشار های که میارم تایید کنه تا با همون میزان فشار یکنواخت ماساژ رو ادامه بدم ، بعد از چند دقیقه که خوب و حسابی کمر سارا رو به روغن آغشته کردم ماساژ اصلی رو از قسمت بالا تنه سارا جون شروع کردم و علی جون کنار تخت روی صندلی نشسته بود و گاهی به ما نگاه می گیرد و گاهی به صفحه گوشیش ! حسابی قسمت کول ها و گردن و کتف های سارا رو ماساژ دادم و کلی ری اکشن های خوب از صدای نفس های سارا گرف
#بیغیرتی #تریسام #ماساژ
دوستان سلام
من یکی از قدیم ترین عضو ها و ماساژور های سایت هستم
تقریبا از سال 1390 داخل سایت فعالیت دارم و پیج های مختلفی داشتم که این پیج آخرین صفحه پروفایل من هست .
داستانی که میخوام بنویسم شروعش برای همین سایته و از همینجا شروع شده .
اسم من محمد و ۲۹ سال سن دارم و ساکن یکی از شهرستان های استان تهرانم و همه چیزم از قیافه قد و هیکل تا سایز کیرم متوسط و معمولیه کمی شاید رو به خوبه.
طبق روال همیشه اومده بودم سایت تا تاپیک بزنم و دنبال زوج بگردم و داستان بخونمو فیلم ببینمو جق بزنم ، تو یکی از همین روزای که اومده بودم تو سایت وارد یک تاپیکی شدم که آدرس گروه تلگرامی رو گذاشته بودش که میشد داخل گروه با افراد عضو اون گروه ارتباط گرفت ، همه قشری بودن ، گی ، لز ، خانم ها زوج ها کاکولد ها و …
مثل همین داستان من اونجا اصل میدادم و تلاش میکردم که یک کسی که تایپشون باشم و تیپم باشن گیر بیارم و بتونم باشون ارتباط بگیرم که بعد از چند ساعت هی اصل دادن های چت کردن یه آقایی از قم به اسم علی اومد خصوصی و بهم پیام داد که ما زوجیم و دنبال ماسوریم ! منم از خدا خواسته شروع کردم چت کردن ، و با علی جون ارتباط گرفتم علی و خانومش که اسمش سارا بود زوج میانسالی بودن که قبلا هم تجربه نفر سوم و زوج و ضرب رو داشتن و اینبار دنبال ماساژور بودن ، تو همون چت های اولیه چون اونا تجربه داشتن و تکلیفشون با خودشون روشن بود به نتیجه رسیدیم و علی بهم گفت که توی گروه دیگه دنبال زوج نباش و برو بنویس که من زوج خودمو گیر اوردم ، رفتم و همین کارو کردم ، علی همون روز چون از قبل سارا در جریان بود منو به سارا جون معرفی کرد و عکسامو نشون داد و از شانس خوب اون روز من سارا منو پسندید ! و یکی دو روزی رو با این زوج من صحبت میکردم و بیشتر همو میشناختیم و بعد از اون قرار گذاشتیم و بنا شد که علی و سارا برای بار اول بیان پیش من و اگه خوششون اومد و پسندیدن از دفعات بعد من برم خدمتشون .
و طبق قرار بنا شد هفته بعد بیان مکان من برای ماساژ سارا جون ، و ما تو این یک هفته کلی با سارا چت کردیمو آشنا شدیم و حتی سکس چت کردیم ، هر سه تای ما دوست داشتیم باهم باشیم . از قم تا محل ما 50 دقیقه راه بود و روز قرار علی و سارا جون غروب بود که اومدن پیش من و اون تایم از سال زمستون بود و من اونجا برای اولین بار بود که این دو نفر رو میدیدم !
سارا از از عکساش بهتر بود ، یه خانوم میلف چهل و دو ساله سفید که هم خوشگل بود هم خوش استیل و جذاب و علیم یه مرد چهل پنج ساله با پوست گندمی و هم قد سارا .
از درب که اومدن تو هیجان زده بودم و اونا استرس جای غریبی که اومده بودن رو داشتن
با علی سلام احوال پرسی کردم و دست دادم و با سارا هم همینطور .
قرار این بود که سارا ماساژ بگیره و اگه خوشش اومد و خودش خواست باهم سکس کنیم ، چند دقیقه ای رو پیش هم نشستیم و از زوج دوست داشتنیم پذیرایی کردم و کمی صحبت کردیم تا یکم یخ دیدار اولمون بینمون باز بشه و علی از خودش و سارا و اینکه چطور با سایت اشنا شدن و حتی اولین رابطشون با کسای دیگه که چطور بوده گفت و من لحظه به لحظه حرفای علی دل تو دلم نبود تا بتونم سارای قشنگ رو ماساژ بدم
و خیلی دوست داشتم کسشو بخورم چون کلا کسلیسی رو دوست دارم .
خلاصه بعد از نیم ساعتی علی رو به سارا گفت ماساژ رو الان شروع کنیم ؟ و سارا با سر اشاره کرد که شروع کنیم
و رو به من گفت که محمد جان ما آماده ایم و بریم برای ماساژ
، ازشون خواستم که سارا اماده بشه و با لباس زیر بیاد روی تخت ماساژ بخوابه و تا سارا رفت که لباس عوض کنه من تخت ماساژم رو باز کردم ( تخت ماساژم مثل یه ساکه و قابل حمل هست ) و اماده شدم ، بعد چند دقیقه دیدم علی اومد تو و بعد از علی بود که با دیدن بدن سکسی و سفید سارا هوش از سرم پرید و سارا اومد داخل و به سمت تخت ، دستش رو گرفتم و کمک کردم روی تخت دراز بکشه بعد از خوابیدن سارا از علی و سارا اجازه گرفتم که کار رو شروع کنم و هر دوی اونا این اجازه رو به من دادن ! از قبل برای این روز روغن بادام تلخ رو با روغن آروماتراپی مخلوط کرده بودم و کف دستام ریختم و بعد از چند دقیقه مالیدن روغن کف دستم و گرم کردن روغن با اصطکاک دادن کف دستم ماساژ سارای عزیزم رو با روغن مالی کردن کمر سارا شروع کردم ، و ازش خواستم میزان فشار مورد نیازش رو با فشار های که میارم تایید کنه تا با همون میزان فشار یکنواخت ماساژ رو ادامه بدم ، بعد از چند دقیقه که خوب و حسابی کمر سارا رو به روغن آغشته کردم ماساژ اصلی رو از قسمت بالا تنه سارا جون شروع کردم و علی جون کنار تخت روی صندلی نشسته بود و گاهی به ما نگاه می گیرد و گاهی به صفحه گوشیش ! حسابی قسمت کول ها و گردن و کتف های سارا رو ماساژ دادم و کلی ری اکشن های خوب از صدای نفس های سارا گرف
تزویر و ریا
#صیغه #تریسام
سلام به همه شما دوستای عزیزی که اینجا هستید و میخواید داستان منو بخونید امیدوارم حالتون خوب باشه.اول از همه یه مقدمه کوتاه بگم براتون اونم اینه که داستان ها فقط تو فیلما و کتابا نیستن گاهی تو واقعیت هم اتفاق میفتن مثل داستان زندگی من و خیلی از کتابها و فیلمها هم بر اساس واقعیت ساخته و نوشته شدند.این ماجرا هم که میخوام براتون بگم قسمت کوتاه اما اساسی زندگی منه که برام اتفاق افتاد و ادامه داره هنوز.اول کاری میخام خودمو معرفی کنم،اسم من مریم هستش و الان 30 سالمه یه زن کاملاً محجبه و چادری با پوست سفید و چهره زیبا و چشمای آبی و قد متوسط و بدن توپر،کل خانوادم مذهبی بودن و منم قاعدتاً مثل اونا شدم،تو 22 سالگی با پسری که دوسش داشتم ازدواج کردم و ازش یه پسربچه 7 ساله دارم.شاید پیش خودتون فکر کنید زنی مثل من چطور سر از اینجا درآورده! باید بهتون بگم که زمان آدما رو تغییر میده و منم نیاز به یکم درد و دل دارم البته شاید جاش اینجا نباشه ولی ازتون خواهش میکنم بهم بی احترامی نکنین و ناسزا نگین چون حالم بدتر میشه اونوقت.ماجرای من از دوسال پیش شروع میشه یعنی وقتی که 28 سالم بود،شوهرم یه مرد خوب و خوش اخلاق بود و کارش خوب بود و زندگی خوبی باهم داشتیم اما به طور ناگهانی وضعیت کارش داغون شد و کلی بدهی بالا آورد و کاملاً ورشکست شد نمیدونست چیکار کنه و منم نگران زندگیمون بودم،شوهرم به هر دری زد نتونست کاری کنه و طلبکارا هرروز بهش زنگ میزدن اما اون تصمیم عجیبی گرفت و یهو غیبش زد حتی بدون اینکه به من بگه،خیلی ها میگفتن از کشور خارج شده و رفته اون ور آب،البته از یه سری ها شنیدم سر قمار دار و ندارشو باخته ،حالا من مونده بودمو یه بچه پنج ساله و طلبکارا که آبرو برام تو محله نزاشته بودن و هر روز جلو در بودن،درمونده شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم حتی گاهی وقتا شب تا صبح گریه میکردم،کل فک و فامیلم هم انگار نه انگار که من تو مشکل افتادم حتی برادرام،البته اونا هم دل خوشی از من نداشتن چون از همون اول مخالف ازدواج من با شوهرم بودن،هیشکی پشتم نبود تنهای تنها بودم،تا اینکه یه روز سمیه،بهترین دوستم که از بچگی باهم بودیم اومد به دیدنم و باهاش درد و دل کردم و از مشکلاتم بهش گفتم،ازش انتظار کمک نداشتم ولی اون بهم گفت،نگران نباش مریم!یه نفرو میشناسم که دستش تو کار خیره مطمئنم بهت کمک میکنه،منم بهش گفتم آخه چجوری؟بدهی های شوهرم خیلی سنگینه تازه اگه یکی پیداش بشه و این همه بدهی رو قبول کنه و بده بعدش خدا میدونه ازم چی میخواد در قبالش،سمیه بهم گفت نگران نباش آدم خوبیه همه میشناسنش مرد باخدایی هستش و خیلی از مشکلات مردم رو حل کرده،تا اینکه من حرف سمیه رو قبول کردم چون چاره ای برام نمونده بود و این کورسوی امیدم بود و قرار شد با سمیه بریم پیش اون آقا که اسمش حاج رضا بود.روز قرارمون رسید و سمیه اومد سراغم و باهاش رفتیم،یه کارخونه بزرگ و مجلل بود با کلی کارگر،سمیه بهم گفت،مریم جون برو بالا من اینجا منتظرتم نگران نباش داداشم همه چیو با حاج رضا در میون گذاشته،منم رفتم تو دفتر حاج رضا و وارد اونجا شدم و حاج رضا رو دیدم،یه مرد میانسال با چهره نسبتاً خوب و ریش و سبیل،نورانیت خاصی تو چهرهاش بود،بهش سلام کردم و اونم با روی خوش منو تحویل گرفت و گفت،بفرمائید خواهر بشینید خوشحال شدم که اومدید شما باید خانم احمدی باشید اگر اشتباه نکرده باشم؟منم گفتم،بله حاج آقا،اونم گفت، دوست شما خانم مرادی از طریق برادرشان در مورد شما و مشکلی که دارید بهم گفتن بنده خودم هم خیلی متأسف شدم و باید اینو بهتون بگم که حتماً مشکل شما رو حل میکنم تا بلکه خدا هم از ما راضی باشه،من تا این حرفو از دهن حاج رضا شنیدم خیلی خوشحال شدم سر از پا نمیشناختم و بهش گفتم،خدا خیرتون بده ایشالا بچه هاتون عاقبت به خیر بشن خیلی لطف کردید نمیدونم چجوری ازتون تشکر کنم واقعاً،اونم گفت،خواهش میکنم خواهر این قدر منو شرمنده نکنید این کارو فقط به عنوان اینکه به یه بنده خدا کمک کرده باشم انجام میدم بلکه خدا هم از ما راضی باشه،در ضمن یه شغل مناسب هم میتونم همینجا براتون جور کنم که در شأن شما باشه اگر مایل باشید،منم دوباره ازش تشکّر کردم و بعد هم خداحافظی کردم ازش و با سمیه رفتیم خونه تو راه هم کلی از سمیه تشکر کردم اونم گفت خوشحالم که بهت کمک کردم مریم جون،چند روز که گذشت سر و صدای طلبکارا خوابید و معلوم شد که حاج رضا به قولش عمل کرده منم خیالم ازین بابت راحت شد خیلی ازشون میترسیدم چون چندبار بهم گفته بودن که خونه رو میخان مصادره کنن،همچنان نگران شوهرم بودم که کجاست و چیکار میکنه و احساس تنهایی میکردم،هنوز تصمیم نگرفته بودم که پیشنهاد حاج رضا رو قبول کنم و کار کنم تا خرج زندگیمو در بیارم،چند روز که گذشت سمیه بهم زنگ زد و گفت میخوام ام
#صیغه #تریسام
سلام به همه شما دوستای عزیزی که اینجا هستید و میخواید داستان منو بخونید امیدوارم حالتون خوب باشه.اول از همه یه مقدمه کوتاه بگم براتون اونم اینه که داستان ها فقط تو فیلما و کتابا نیستن گاهی تو واقعیت هم اتفاق میفتن مثل داستان زندگی من و خیلی از کتابها و فیلمها هم بر اساس واقعیت ساخته و نوشته شدند.این ماجرا هم که میخوام براتون بگم قسمت کوتاه اما اساسی زندگی منه که برام اتفاق افتاد و ادامه داره هنوز.اول کاری میخام خودمو معرفی کنم،اسم من مریم هستش و الان 30 سالمه یه زن کاملاً محجبه و چادری با پوست سفید و چهره زیبا و چشمای آبی و قد متوسط و بدن توپر،کل خانوادم مذهبی بودن و منم قاعدتاً مثل اونا شدم،تو 22 سالگی با پسری که دوسش داشتم ازدواج کردم و ازش یه پسربچه 7 ساله دارم.شاید پیش خودتون فکر کنید زنی مثل من چطور سر از اینجا درآورده! باید بهتون بگم که زمان آدما رو تغییر میده و منم نیاز به یکم درد و دل دارم البته شاید جاش اینجا نباشه ولی ازتون خواهش میکنم بهم بی احترامی نکنین و ناسزا نگین چون حالم بدتر میشه اونوقت.ماجرای من از دوسال پیش شروع میشه یعنی وقتی که 28 سالم بود،شوهرم یه مرد خوب و خوش اخلاق بود و کارش خوب بود و زندگی خوبی باهم داشتیم اما به طور ناگهانی وضعیت کارش داغون شد و کلی بدهی بالا آورد و کاملاً ورشکست شد نمیدونست چیکار کنه و منم نگران زندگیمون بودم،شوهرم به هر دری زد نتونست کاری کنه و طلبکارا هرروز بهش زنگ میزدن اما اون تصمیم عجیبی گرفت و یهو غیبش زد حتی بدون اینکه به من بگه،خیلی ها میگفتن از کشور خارج شده و رفته اون ور آب،البته از یه سری ها شنیدم سر قمار دار و ندارشو باخته ،حالا من مونده بودمو یه بچه پنج ساله و طلبکارا که آبرو برام تو محله نزاشته بودن و هر روز جلو در بودن،درمونده شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم حتی گاهی وقتا شب تا صبح گریه میکردم،کل فک و فامیلم هم انگار نه انگار که من تو مشکل افتادم حتی برادرام،البته اونا هم دل خوشی از من نداشتن چون از همون اول مخالف ازدواج من با شوهرم بودن،هیشکی پشتم نبود تنهای تنها بودم،تا اینکه یه روز سمیه،بهترین دوستم که از بچگی باهم بودیم اومد به دیدنم و باهاش درد و دل کردم و از مشکلاتم بهش گفتم،ازش انتظار کمک نداشتم ولی اون بهم گفت،نگران نباش مریم!یه نفرو میشناسم که دستش تو کار خیره مطمئنم بهت کمک میکنه،منم بهش گفتم آخه چجوری؟بدهی های شوهرم خیلی سنگینه تازه اگه یکی پیداش بشه و این همه بدهی رو قبول کنه و بده بعدش خدا میدونه ازم چی میخواد در قبالش،سمیه بهم گفت نگران نباش آدم خوبیه همه میشناسنش مرد باخدایی هستش و خیلی از مشکلات مردم رو حل کرده،تا اینکه من حرف سمیه رو قبول کردم چون چاره ای برام نمونده بود و این کورسوی امیدم بود و قرار شد با سمیه بریم پیش اون آقا که اسمش حاج رضا بود.روز قرارمون رسید و سمیه اومد سراغم و باهاش رفتیم،یه کارخونه بزرگ و مجلل بود با کلی کارگر،سمیه بهم گفت،مریم جون برو بالا من اینجا منتظرتم نگران نباش داداشم همه چیو با حاج رضا در میون گذاشته،منم رفتم تو دفتر حاج رضا و وارد اونجا شدم و حاج رضا رو دیدم،یه مرد میانسال با چهره نسبتاً خوب و ریش و سبیل،نورانیت خاصی تو چهرهاش بود،بهش سلام کردم و اونم با روی خوش منو تحویل گرفت و گفت،بفرمائید خواهر بشینید خوشحال شدم که اومدید شما باید خانم احمدی باشید اگر اشتباه نکرده باشم؟منم گفتم،بله حاج آقا،اونم گفت، دوست شما خانم مرادی از طریق برادرشان در مورد شما و مشکلی که دارید بهم گفتن بنده خودم هم خیلی متأسف شدم و باید اینو بهتون بگم که حتماً مشکل شما رو حل میکنم تا بلکه خدا هم از ما راضی باشه،من تا این حرفو از دهن حاج رضا شنیدم خیلی خوشحال شدم سر از پا نمیشناختم و بهش گفتم،خدا خیرتون بده ایشالا بچه هاتون عاقبت به خیر بشن خیلی لطف کردید نمیدونم چجوری ازتون تشکر کنم واقعاً،اونم گفت،خواهش میکنم خواهر این قدر منو شرمنده نکنید این کارو فقط به عنوان اینکه به یه بنده خدا کمک کرده باشم انجام میدم بلکه خدا هم از ما راضی باشه،در ضمن یه شغل مناسب هم میتونم همینجا براتون جور کنم که در شأن شما باشه اگر مایل باشید،منم دوباره ازش تشکّر کردم و بعد هم خداحافظی کردم ازش و با سمیه رفتیم خونه تو راه هم کلی از سمیه تشکر کردم اونم گفت خوشحالم که بهت کمک کردم مریم جون،چند روز که گذشت سر و صدای طلبکارا خوابید و معلوم شد که حاج رضا به قولش عمل کرده منم خیالم ازین بابت راحت شد خیلی ازشون میترسیدم چون چندبار بهم گفته بودن که خونه رو میخان مصادره کنن،همچنان نگران شوهرم بودم که کجاست و چیکار میکنه و احساس تنهایی میکردم،هنوز تصمیم نگرفته بودم که پیشنهاد حاج رضا رو قبول کنم و کار کنم تا خرج زندگیمو در بیارم،چند روز که گذشت سمیه بهم زنگ زد و گفت میخوام ام
حمید، نفر سوم
#بیغیرتی #تریسام
لازم نیست که دروغ بنویسم چون نه شما من و نرگس میشناسین نه چیزی.
من حمید هستم ۳۵ سالمه قدم بلند دارم آلتم 18 سانت پنج سال ازدواج کردم با نرگس نرگس یک دختر گرم حشری هستش قد نرگس ۱۸۰ بدن سفیدی داره سینه های نرگس ۸۵ هستن چون لاغره تقریباً همیشه سینه هاش به چشم میاد.
ما روزانه سکس میکنیم نرگس همیشه تو خونه لباس های لختی میپوشه منم تا بدنش میبینم هر جا که میخواد باشه میرم براش میگیرمش همون جا میکنمش چه تو آشپزخونه چه جاهایی دیگه.
یک روز در مغازه بودم لوازم آرایشی دارم یک پسری که انگاری ترنس بود آمد تو مغازه سلام کرد وقتی دیدمش کیرم بلند شد آنقدر خوشگل بود مقداری خرید کرد و خیلی باهم صمیمی شدیم نیم ساعت نشست پیشم شمارش بهم داد منم کارت مغازه رو بهش دادم بهش گفتم هرچی خواستی بیا پیش خودم گفت باشه و رفت منم خیلی تو نخش رفتم همش بهش فکر میکردم یک ساعت گذشت پیام داد سلام من آوین هستم همون که آمدم پیشت خرید کردم منم باهاش سلام کردم پیام داد من حقیقت اهل برنامه هستم برای یک ساعت دو میلیون میگیرم بهش گفتم منظورت چیه فاعلی یا مفعول ؟
نوشت هر دوشون بستگی داره مشتری چی بخواد گفتم اگه دو نفر باشیم چی ؟ گفت دوتا آقا ؟ گفتم نه زن و مرد هستیم.
گفت هر دوتون بکنم ؟ گفتم نه تو خانوم بکنی بعد من تو رو گفت سه میلیون میگیرم.
نوشتم چندتا عکس خوشگل از خودت برام بفرست میخوام نشون همسرم بدم. راستی آلتت چقدره گفت ۲۰ سانت تعجب کردم ترنس به این خوشگلی آلت تناسلی ۲۰ سانتی داره.
برام چندتا عکس از خودش فرستاد بهش گفتم عکس از آلتت و کونت بفرست گفت باشه سینه های کف دستی داشت چهره واقعا زیبا عکس فرستاد چه کون سفید و بدون مو عکس آلت دیدم از مال من بزرگتر.
بهش گفتم صبر کن چند روز آینده بهت جواب میدم دوباره یک فیلم از خودارضایی خودش فرستاد آنقدر حشری شدم گفتم برم خونه نرگس بکنم کیرم بلند شده بود فیلم خود ارضایی که فرستاد صد بار تو مغازه دیدمش .
مغازه بستم رفتم خونه نرگس صدا کردم دیدم نیست دیدم تو حمامه منم زود لخت شدم رفتم تو حمام صورتش و بدنش پر کف بود از پشت سر چسبیدم بهش اولش ترسید گفت حمید تویی بهش گفتم نه عزیزم من فقط بکنم آمدم تو رو بکنم خندید دوش آب باز کرد دوتایی رفتیم زیر دوش همین که ایستاده بودیم کیرمو از جلو گذاشتم تو کس نازش دوتا حال میکردم صدای سکسمون تو حمام پیچیده بود داشتم میکردمش یاد آوین افتادم بهش گفتم دوست داشتی الان دو نفر همزمان تو رو میکردن ؟ تو اوج شهوت بود گفت آره کیر میخوام بکن بهش گفتم دوست داشتی دونفره از کس کون جرت میدادن گفت آره دوست دارم آبم ریختم تو کسش کیرمو کشیدم بیرون دوش گرفتیم آمدیم بیرون چند دقیقه بعد نرگس گفت تو حمام منظورت چی بود که گفتی دوست داری دونفره همزمان منو بکنند ؟ گفتم هیچی اگه دوست داری گفتم یک حالی بهت بدم دونفری بکنیمت خندید گفت گمشو احساس کردم خوشش آمده عصری دوباره رفتم مغازه پیام دادم به آوین سریع جواب داد بهش گفتم کجای گفت نزدیک مغازه شما هستم گفتم میآیی پیشم گفت آره ده دقیقه بعد آمد سلام کردیم گفتم نزدیک مغازه من چیکار داشتی گفت خونمون پشت مغازته بهش گفتم جدی میگی گفت بله نشست پیشم گفت دوست داری برات ساک بزنم گفتم دوست دارم صبر کن تا کرکره مغازه بیارم پایین ریموت زدم کرکره بستم گفت جریان خودت همسرت چیه که تو پیام برام نوشتی بهش گفتم دوست دارم من باهات سکس کنم و تو با همسرم ولی دارم رو همسرم کار میکنم که راضی بشه تو بیایی وسط گفت باشه از زیر ویترین مغازه فرش آوردم گذاشتم رو زمین شلوار و شورت دادم پایین گفتم بیا نشست روبروم شروع کرد برام ساک میزد چقدر خوب میخورد بهش گفتم کونت بده سمتم آمدم پهلوم شلوار داد پایین وای چه کون سفیدی کونش از نرگس زیبا تر بود دستم کشیدم در کونش آب دهن زدم به انگشتم کردم تو کون سفیدش جوری حال میکردم که نرگس اینجوری برام ساک نمیزد آب آمد تمام آب منی منو خورد گفت خوشت اومد ؟ بهش گفتم حرف نداری شلوارش که پایین بود با کیرش بازی کردم عجب کیری داشت دوست داشتم براش ساک بزنم آنقدر کیر سفید و خوشگلی داشت ولی خجالت میکشیدم بلند شدیم خودمون رو و لباس ها رو اوکی کردیم جمع جور کردیم گفت هر وقت تونستی زنتو راضی کنی بگو من هستم گفتم باشه آوین جان چقدر بهت بدم لطفاً شماره کارت بده گفت هیچی این برای خودت منم یک ادکلن بهش دادم گفتم اینم برای خودت ازم تشکر کرد بهش گفتم دوست دارم اگه نرگس میخوای بکنی که جرررررر بخوره گفت کارت نباشه ولی نیای جلو بگی زنمو کشتی ولش کن گفتم باشه و کرکره مغازه باز کردم و رفت تا شب چند تا مشتری رد کردم ولی تمام فکر و ذهن من شده بود آوین چه ساکی برام زد چه کیری داشت یا چطوری میخواد نرگس بکنه.
شب شد رفتم خونه منو نرگس شام خوردیم بعد رفتیم یکم فیلم نگاه کردیم پا تلویزیون نرگس تو بغ
#بیغیرتی #تریسام
لازم نیست که دروغ بنویسم چون نه شما من و نرگس میشناسین نه چیزی.
من حمید هستم ۳۵ سالمه قدم بلند دارم آلتم 18 سانت پنج سال ازدواج کردم با نرگس نرگس یک دختر گرم حشری هستش قد نرگس ۱۸۰ بدن سفیدی داره سینه های نرگس ۸۵ هستن چون لاغره تقریباً همیشه سینه هاش به چشم میاد.
ما روزانه سکس میکنیم نرگس همیشه تو خونه لباس های لختی میپوشه منم تا بدنش میبینم هر جا که میخواد باشه میرم براش میگیرمش همون جا میکنمش چه تو آشپزخونه چه جاهایی دیگه.
یک روز در مغازه بودم لوازم آرایشی دارم یک پسری که انگاری ترنس بود آمد تو مغازه سلام کرد وقتی دیدمش کیرم بلند شد آنقدر خوشگل بود مقداری خرید کرد و خیلی باهم صمیمی شدیم نیم ساعت نشست پیشم شمارش بهم داد منم کارت مغازه رو بهش دادم بهش گفتم هرچی خواستی بیا پیش خودم گفت باشه و رفت منم خیلی تو نخش رفتم همش بهش فکر میکردم یک ساعت گذشت پیام داد سلام من آوین هستم همون که آمدم پیشت خرید کردم منم باهاش سلام کردم پیام داد من حقیقت اهل برنامه هستم برای یک ساعت دو میلیون میگیرم بهش گفتم منظورت چیه فاعلی یا مفعول ؟
نوشت هر دوشون بستگی داره مشتری چی بخواد گفتم اگه دو نفر باشیم چی ؟ گفت دوتا آقا ؟ گفتم نه زن و مرد هستیم.
گفت هر دوتون بکنم ؟ گفتم نه تو خانوم بکنی بعد من تو رو گفت سه میلیون میگیرم.
نوشتم چندتا عکس خوشگل از خودت برام بفرست میخوام نشون همسرم بدم. راستی آلتت چقدره گفت ۲۰ سانت تعجب کردم ترنس به این خوشگلی آلت تناسلی ۲۰ سانتی داره.
برام چندتا عکس از خودش فرستاد بهش گفتم عکس از آلتت و کونت بفرست گفت باشه سینه های کف دستی داشت چهره واقعا زیبا عکس فرستاد چه کون سفید و بدون مو عکس آلت دیدم از مال من بزرگتر.
بهش گفتم صبر کن چند روز آینده بهت جواب میدم دوباره یک فیلم از خودارضایی خودش فرستاد آنقدر حشری شدم گفتم برم خونه نرگس بکنم کیرم بلند شده بود فیلم خود ارضایی که فرستاد صد بار تو مغازه دیدمش .
مغازه بستم رفتم خونه نرگس صدا کردم دیدم نیست دیدم تو حمامه منم زود لخت شدم رفتم تو حمام صورتش و بدنش پر کف بود از پشت سر چسبیدم بهش اولش ترسید گفت حمید تویی بهش گفتم نه عزیزم من فقط بکنم آمدم تو رو بکنم خندید دوش آب باز کرد دوتایی رفتیم زیر دوش همین که ایستاده بودیم کیرمو از جلو گذاشتم تو کس نازش دوتا حال میکردم صدای سکسمون تو حمام پیچیده بود داشتم میکردمش یاد آوین افتادم بهش گفتم دوست داشتی الان دو نفر همزمان تو رو میکردن ؟ تو اوج شهوت بود گفت آره کیر میخوام بکن بهش گفتم دوست داشتی دونفره از کس کون جرت میدادن گفت آره دوست دارم آبم ریختم تو کسش کیرمو کشیدم بیرون دوش گرفتیم آمدیم بیرون چند دقیقه بعد نرگس گفت تو حمام منظورت چی بود که گفتی دوست داری دونفره همزمان منو بکنند ؟ گفتم هیچی اگه دوست داری گفتم یک حالی بهت بدم دونفری بکنیمت خندید گفت گمشو احساس کردم خوشش آمده عصری دوباره رفتم مغازه پیام دادم به آوین سریع جواب داد بهش گفتم کجای گفت نزدیک مغازه شما هستم گفتم میآیی پیشم گفت آره ده دقیقه بعد آمد سلام کردیم گفتم نزدیک مغازه من چیکار داشتی گفت خونمون پشت مغازته بهش گفتم جدی میگی گفت بله نشست پیشم گفت دوست داری برات ساک بزنم گفتم دوست دارم صبر کن تا کرکره مغازه بیارم پایین ریموت زدم کرکره بستم گفت جریان خودت همسرت چیه که تو پیام برام نوشتی بهش گفتم دوست دارم من باهات سکس کنم و تو با همسرم ولی دارم رو همسرم کار میکنم که راضی بشه تو بیایی وسط گفت باشه از زیر ویترین مغازه فرش آوردم گذاشتم رو زمین شلوار و شورت دادم پایین گفتم بیا نشست روبروم شروع کرد برام ساک میزد چقدر خوب میخورد بهش گفتم کونت بده سمتم آمدم پهلوم شلوار داد پایین وای چه کون سفیدی کونش از نرگس زیبا تر بود دستم کشیدم در کونش آب دهن زدم به انگشتم کردم تو کون سفیدش جوری حال میکردم که نرگس اینجوری برام ساک نمیزد آب آمد تمام آب منی منو خورد گفت خوشت اومد ؟ بهش گفتم حرف نداری شلوارش که پایین بود با کیرش بازی کردم عجب کیری داشت دوست داشتم براش ساک بزنم آنقدر کیر سفید و خوشگلی داشت ولی خجالت میکشیدم بلند شدیم خودمون رو و لباس ها رو اوکی کردیم جمع جور کردیم گفت هر وقت تونستی زنتو راضی کنی بگو من هستم گفتم باشه آوین جان چقدر بهت بدم لطفاً شماره کارت بده گفت هیچی این برای خودت منم یک ادکلن بهش دادم گفتم اینم برای خودت ازم تشکر کرد بهش گفتم دوست دارم اگه نرگس میخوای بکنی که جرررررر بخوره گفت کارت نباشه ولی نیای جلو بگی زنمو کشتی ولش کن گفتم باشه و کرکره مغازه باز کردم و رفت تا شب چند تا مشتری رد کردم ولی تمام فکر و ذهن من شده بود آوین چه ساکی برام زد چه کیری داشت یا چطوری میخواد نرگس بکنه.
شب شد رفتم خونه منو نرگس شام خوردیم بعد رفتیم یکم فیلم نگاه کردیم پا تلویزیون نرگس تو بغ
من و سارا و سحر
#فانتزی #تریسام
سلام به همه دوستان
بدون مقدمه و طفره میرم سر اصل مطلب…
(فقط این رو بدونید که الان سارا زنم هست )
سارا داخل یکی از پاساژ های تهران مغازه داشت . داخل مغازه لباس زیر زنانه میفروخت . منم ی مغازه اون سر تهران داشتم . یک روز وارد پاساژ شدم و سارا رو دیدم تو نگاه اول عاشقش شدم .ممه های ۸۵ که از زیر مانتو دلبری میکرد و کون گندش هم از زیر شلوار آدم رو میکشت .
من رفتم تا ته پاساژ و کارم رو انجام دادم و برگشتم .
دیدم سارا خانم مغازه رو باز کرده و رفته داخل .
با خودم گفتم کاش میشد برم ازش خرید کنم .
ولی نمیشد چون داخل مغازه فقط خانم ها میرفتن .
این سارا خانم خیلی سکسی بود . هم بدنش هم حرف زدنش . بعد از ده دقیقه دیدم ی دختری رفت تو مغازه
اون دختره دوستش بود . من تا حد امکان خودم رو نزدیک مغازه کرده بودم . دوستش اومده بود شورت بخره . سارا به شوخی بهش گفت بیا این پشت بکن پات شورت رو تنت ببینم و بعد جفتشون خندیدن . سارا از پشت میز اومد پیش دوستش و ی سیلی زد به باسن دوستش و اومد بیرون . رفت تو مغازه ی روبه رو ای و پنج دقیقه بعد اومد بیرون و برگشت داخل مغازه خودش . وقتی وارد شد ، دوستش از از اون پشت اومد بیرون و سارا بهش گفت پرو کردی ؟ سحر ( دوستش ) گفت : آره کوچیک بود . سارا با خنده جواب دادم خب معلومه که کوچیکه . اون کون گنده تو مگه تو شورت هم جا میشه ؟
سحر خندید و گفت نه مال تو جا میشه .
و جفتشون خندیدن.
بعد ی نیم ساعتی حرف زدن و خنده و شوخی سحر از مغازه اومد بیرون و رفت . من بدبخت هم تو پاساژ نشسته بودم . از همه کارام عقب افتاده بودم . ولی نمیتونستم چشم از سارا بردارم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم . پاشدم که برم داخل مغازه .
وارد مغازه شدم دیدم سارا خم شده و داره لباس زیر ها رو میچینه .
سارا متوجه ورود من نشد و منم ۳۰ ثانیه تونستم از کونش لذت ببرم . ی لحظه چرخید و ی جیغ کوتاه کشید جوری که هم من ترسیدم و هم اون چند ثانیه بعد گفت بفرمایید
من گفتم ببخشید ترسوندمتون گفت عیبی نداره . چیزی می خواستید ؟ گفتم ی شورت میخواستم.
سارا با یه نیمچه لبخند جواب داد شما شورت زنونه میپوشید ؟ من ی لبخند زدم گفتم نه .
گفت پس چی ؟ گفتم إمم برای کسی میخوام .
گفت خب … چه سایزی بدم خدمتتون ؟ گفتم نمیدونم
سارا : خب الان من چه سایزی بدم خدمتتون ؟
اومدم جواب بدم که یه دفعه دیدم سحر اومد داخل مغازه و من و که دید یکم جا خورد . چون همه چی تو مغازه زنونه هست و چیزی بدرد من نمیخوره . سلام کرد و رفت پشت میز پیش سارا . سارا دوباره برگشت رو به من و گفت نگفتید چه سایزی بدم خدمتتون .
من داشتم فکر میکردم که سارا اشاره سحر کرد و گفت سایز این خوبه من یه سرکی کشیدم و یه نگاه به کون سحر کردم و گفتم عالییه همین سایزی بدید . سحر ی نگاهی به سارا کرد و جفتشون یه لبخندی زدن و سارا بعم یه شورت سایز سحر نشون داد گفت این خوبه ؟ گفتم آره عالییه .
گذاشت تو پلاستیک و گفت همین چیزی دیگه ای نمیخواستید ؟ گفتم اگه میشه یه دونه سوتین قرمز هم بدید ی نیمچه لبخندی زد و گفت قرمز تموم کردیم .
گفتم خب یه رنگی دیگه بدید .
سارا از پشت میز اومد بیرون و خم شد تا یه دون سوتین برداره . منم تا سارا خم شد زل زدم به کونش و لبم رو گاز گرفتم . اصلا یادم نبود که سحر اونجا هست و دستم رو تا نزدیکی کونش بردم . همون لحظه سارا بلند شد و گفت این خوبه ؟ من سریع دستم رو کشیدم و گفتم إم یکم کوچیکه .
یه پوزخند زد و گفت خب چه سایزی میخواید ؟ من یکم فکر کردم و ی دفعه خود سارا اشاره به سحر کرد و گفت اندازه این خوبه ؟ من ی لبخند زدم و گفتم یه چیزی بین این و خودتون . یه نفس عمیق کشید و سرش رو تموم داد و دوباره خم شد من سریع ی نگاه به سحر کردم دیدم سرش تو گوشی هست و سریع زل زدم به کونش . کیرم کامل شق شده بود. خلیج حشری شده بودم . دوست داشتم
همون وسط مغازه شلوارش رو در بیارم و کیرم رو تا ته بکنم توش . ولی حیف که نمیشد . همینجور که مات کونش بودم بلند شد و گفت فکر کنم این خوب باشه ؟ من گفتم عالیه .
شورت و سوتین رو تو پلاستیک گذاشت و حساب کردم و اومدم بیرون . مستقیم رفتم خونه شورت و سوتین رو گذاشتم تو کمد و بعد رفتم که بخوابم ولی فکر سارا نمیذاشت خیلی سعی کردم که بخوابم و جق نزنم ولی نتونستم با خودم گفتم این آخرین باریه که جق میزنم از فردا کیرم رو تا ته میکنم تو سارا . بعد رو سارا ی جق زدم و خوابم برد .
صبح ساعت ۱۱ بیدار شدم . یادم رفته بود ساعت بذارم و خواب مونده بودم . ( چون دو تا مغازه داشتم و یکیش اجاره بود از نظر مالی هیچ مشکلی نداشتم و میتونستم سرکار نرم ) بلند شدم و آماده شدم که برم سراغ سارا یه تیپ خوشگل زدم و یه کلی عطر زدم به خودم و رفتم پاساژ وارد شدم دیدم سارا و دوستش نشستن تو مغازه از اونجا فهمیدم که سحر دوست صم
#فانتزی #تریسام
سلام به همه دوستان
بدون مقدمه و طفره میرم سر اصل مطلب…
(فقط این رو بدونید که الان سارا زنم هست )
سارا داخل یکی از پاساژ های تهران مغازه داشت . داخل مغازه لباس زیر زنانه میفروخت . منم ی مغازه اون سر تهران داشتم . یک روز وارد پاساژ شدم و سارا رو دیدم تو نگاه اول عاشقش شدم .ممه های ۸۵ که از زیر مانتو دلبری میکرد و کون گندش هم از زیر شلوار آدم رو میکشت .
من رفتم تا ته پاساژ و کارم رو انجام دادم و برگشتم .
دیدم سارا خانم مغازه رو باز کرده و رفته داخل .
با خودم گفتم کاش میشد برم ازش خرید کنم .
ولی نمیشد چون داخل مغازه فقط خانم ها میرفتن .
این سارا خانم خیلی سکسی بود . هم بدنش هم حرف زدنش . بعد از ده دقیقه دیدم ی دختری رفت تو مغازه
اون دختره دوستش بود . من تا حد امکان خودم رو نزدیک مغازه کرده بودم . دوستش اومده بود شورت بخره . سارا به شوخی بهش گفت بیا این پشت بکن پات شورت رو تنت ببینم و بعد جفتشون خندیدن . سارا از پشت میز اومد پیش دوستش و ی سیلی زد به باسن دوستش و اومد بیرون . رفت تو مغازه ی روبه رو ای و پنج دقیقه بعد اومد بیرون و برگشت داخل مغازه خودش . وقتی وارد شد ، دوستش از از اون پشت اومد بیرون و سارا بهش گفت پرو کردی ؟ سحر ( دوستش ) گفت : آره کوچیک بود . سارا با خنده جواب دادم خب معلومه که کوچیکه . اون کون گنده تو مگه تو شورت هم جا میشه ؟
سحر خندید و گفت نه مال تو جا میشه .
و جفتشون خندیدن.
بعد ی نیم ساعتی حرف زدن و خنده و شوخی سحر از مغازه اومد بیرون و رفت . من بدبخت هم تو پاساژ نشسته بودم . از همه کارام عقب افتاده بودم . ولی نمیتونستم چشم از سارا بردارم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم . پاشدم که برم داخل مغازه .
وارد مغازه شدم دیدم سارا خم شده و داره لباس زیر ها رو میچینه .
سارا متوجه ورود من نشد و منم ۳۰ ثانیه تونستم از کونش لذت ببرم . ی لحظه چرخید و ی جیغ کوتاه کشید جوری که هم من ترسیدم و هم اون چند ثانیه بعد گفت بفرمایید
من گفتم ببخشید ترسوندمتون گفت عیبی نداره . چیزی می خواستید ؟ گفتم ی شورت میخواستم.
سارا با یه نیمچه لبخند جواب داد شما شورت زنونه میپوشید ؟ من ی لبخند زدم گفتم نه .
گفت پس چی ؟ گفتم إمم برای کسی میخوام .
گفت خب … چه سایزی بدم خدمتتون ؟ گفتم نمیدونم
سارا : خب الان من چه سایزی بدم خدمتتون ؟
اومدم جواب بدم که یه دفعه دیدم سحر اومد داخل مغازه و من و که دید یکم جا خورد . چون همه چی تو مغازه زنونه هست و چیزی بدرد من نمیخوره . سلام کرد و رفت پشت میز پیش سارا . سارا دوباره برگشت رو به من و گفت نگفتید چه سایزی بدم خدمتتون .
من داشتم فکر میکردم که سارا اشاره سحر کرد و گفت سایز این خوبه من یه سرکی کشیدم و یه نگاه به کون سحر کردم و گفتم عالییه همین سایزی بدید . سحر ی نگاهی به سارا کرد و جفتشون یه لبخندی زدن و سارا بعم یه شورت سایز سحر نشون داد گفت این خوبه ؟ گفتم آره عالییه .
گذاشت تو پلاستیک و گفت همین چیزی دیگه ای نمیخواستید ؟ گفتم اگه میشه یه دونه سوتین قرمز هم بدید ی نیمچه لبخندی زد و گفت قرمز تموم کردیم .
گفتم خب یه رنگی دیگه بدید .
سارا از پشت میز اومد بیرون و خم شد تا یه دون سوتین برداره . منم تا سارا خم شد زل زدم به کونش و لبم رو گاز گرفتم . اصلا یادم نبود که سحر اونجا هست و دستم رو تا نزدیکی کونش بردم . همون لحظه سارا بلند شد و گفت این خوبه ؟ من سریع دستم رو کشیدم و گفتم إم یکم کوچیکه .
یه پوزخند زد و گفت خب چه سایزی میخواید ؟ من یکم فکر کردم و ی دفعه خود سارا اشاره به سحر کرد و گفت اندازه این خوبه ؟ من ی لبخند زدم و گفتم یه چیزی بین این و خودتون . یه نفس عمیق کشید و سرش رو تموم داد و دوباره خم شد من سریع ی نگاه به سحر کردم دیدم سرش تو گوشی هست و سریع زل زدم به کونش . کیرم کامل شق شده بود. خلیج حشری شده بودم . دوست داشتم
همون وسط مغازه شلوارش رو در بیارم و کیرم رو تا ته بکنم توش . ولی حیف که نمیشد . همینجور که مات کونش بودم بلند شد و گفت فکر کنم این خوب باشه ؟ من گفتم عالیه .
شورت و سوتین رو تو پلاستیک گذاشت و حساب کردم و اومدم بیرون . مستقیم رفتم خونه شورت و سوتین رو گذاشتم تو کمد و بعد رفتم که بخوابم ولی فکر سارا نمیذاشت خیلی سعی کردم که بخوابم و جق نزنم ولی نتونستم با خودم گفتم این آخرین باریه که جق میزنم از فردا کیرم رو تا ته میکنم تو سارا . بعد رو سارا ی جق زدم و خوابم برد .
صبح ساعت ۱۱ بیدار شدم . یادم رفته بود ساعت بذارم و خواب مونده بودم . ( چون دو تا مغازه داشتم و یکیش اجاره بود از نظر مالی هیچ مشکلی نداشتم و میتونستم سرکار نرم ) بلند شدم و آماده شدم که برم سراغ سارا یه تیپ خوشگل زدم و یه کلی عطر زدم به خودم و رفتم پاساژ وارد شدم دیدم سارا و دوستش نشستن تو مغازه از اونجا فهمیدم که سحر دوست صم
کیرشریکی با شریک کیری
#تریسام #لز
لبام روتولباش گرفت وعمیق مکید.دستاش حریصانه نوک ممه هام رو از تو کرست لمس کرد و وقتی یکیش را بیرون آورد لبهام رو رها کرد نوک سینه ام رو به دندون گرفت .ژلای تو لبش که لباش رو سفت کرده بود روی ممه های نرم من خیلی شهوتیم کرده بود. با اینکه این جمله میومد تو ذهنم که هم خارشوهره وهم دخترعموت ولی لامصب انقدر حریص و شهوتی با اون لبهای نرمش منو تو دستای خودش اسیر کرده بود اونقدر قشنگ ازم تعریف میکرد وجو شهوتی که راه انداخته بود اون نفسای بلند و اون بوی خوب بدنش بدتر از همه داغی تنش که از داداشش بیشتر و در عین حال نرمتر بود ،نمیذاشت که از خودم جداش کنم .حالا که نوک ممه هام تو دهنش بود و تنش پایین تر از قبل بود از لای چاک لباسم انگشتش رو به کسم رسوند که دیگه واقعا نمیتونستم اجازه بدم .دستش که روی شورت لامبادام بود رو گرفتم و گفتم بسه دیگه هستی که با چشمای خمار تو چشمام زل زد و گف اگه بت بگم که مامان تو اتاق حسام شنود گذاشته و بابا فهمید و همینطور که ادامه میداد نوک انگشتش رو تو کسم فرو کرد .وای چقدر داغه آتیش توش گذاشتی .هستی نکن
آروم هلم داد سمت آینه وسط پام نشست الان هم نمیدونم به خاطر شهوت زیاد بود یا اینکه ذهنم درگیر شنود اتاق حسام بود که گذاشتم لبه های کسم تو دهنش بگیره با اون لبای ژلی و سفتش کسم رو بمکه. شاید چون ۱ساعت پیش زیر حسام کامل ارضا نشده بودم دنبال بقیه وکاملترش میگشتم .اصلا یادم رفته بود چون تازه پریودم تموم شده حسام تمام آبشو تو کسم خالی کرده .انقدر خوب مک میزد که تا حالا اونطوری کسم خورده نشده بود .مثل بطری آب میمکیدش و سروصدا میکرد. تمام خیسی کسم رو زبون زده بود والان داشت زبونش روتوکسم فرو میکرد .با اینکه خیلی لذت داشت ولی دلم نمیخواست همچین چیزایی رو باخارشوهر تجربه کنم .از شانه کشیدمش بالا با تحکم گفتم تمومش کن
-ناقلا کی کس دادی انقدر دوست داشتم یه روزی آب داداشمو بخورم در حالی که لبام رومیبوسید گفت خیلی کست نرم و خوشبویه با اینکه بوی آب حسامو میداد ولی لذیذ بود و شروع کرد کشیدن زبونش رو لبام .ذهنم درگیر شنود بود داشتم سکسایی که با حسام تو اتاقش کرده بودیم رو مرور میکردم .وقتی متوجه شد از لیسیدن لبام خوشم نمیاد باز رفت سراغ ممه هام .زدمش کنار و گفتم زود لباست رو بپوش تا دیر نشده و شورتم رو کشیدم بالا و لباس رو چک کردم که لک نشده باشه .خیسی شورتم که اومد روی کسم باز شهوتی شدم و دلم لبای هستی رو میخواست ولی ممه های کوچیک هستی که الان لخت روبروم بود روتودست گرفتم و نوک قهوه ایش رو فشار دادم با صدای بچه گونه گف جووون
-زودباش هستی گوشیم پیشم نیست حالا همه بخصوص حسام پیگیر میشن .قزن کرستش رو که از پشت بستم گفتم هنوزم اتاق شنود داره خنده ریزی کرد و گفت قربونت برم که انقدر ساوه ای .دروغ گفتم بزاری دستمالیت کنم .مامان من اصلا وقت اینکاروروداره .زیپ لباسش رو که کشیدم بالا گوشیش زنگ خورد و عکس دونفره ای از خودش و حسام روی گوشی افتاد ومن با سرعت تو آینه خودم رو مرتب کردم و گفتم نگو باهمیم حتما زنگ زده رو گوشیم و به سرعت از اتاق اومدم بیرون .حسام با چشمای براق شده پشت در انگار منتظر خروج من بود .هول کرده بودم .ببخشید انقدر هستی منو با سرعت برد که وسط حرفم پرید و گفت ببینمت رویا توچشماش نگاه کردم و زود سرم رو پایین آوردم در حالی که دستام رو فشار میداد گفت :گفتم ببینمت یه ربعه تواتاقید دارید چه غلطی میکنید گوشیتم نمیبری که نشه
-نه عشقم
پرید وسط ادامه حرفم وگف فعلا برو آرایشتو عوض کن عمه اینا دارن میرن انقدر خماری که انگار صدتاکیرخوردی منو بافشارکنار زد و به داخل اتاق هجوم برد .هنوز سردرگم بودم که باید چیکار کنم که صدای بسته شدن در شنیده شد .میخواستم گردنبندم را مرتب کنم که با دیدن رضا جا خوردم .دلم میخاس فحشش بدم .مثل کنه از حسام جدا نمیشد .با کنجکاوی تو چشمام نگاه میکرد. از صدای نفسش معلوم بود به دو پله ها رو اومده بالا .رویاخانم پدر گفتند سریع بیایید پایین مهمان ها دارند میرند .چرا اومدید بالا؟ پایین هم اتاق بود .درحالیکه به سمت دستشویی میرفتم گفتم ندیدی شلوغ بود هستی میخواست لباس عوض کنه .دلم میخواست یه تیکه ای بهش بندازم ولی دلم نیومد لااقل امروز رو اذیتش کنم .کسم اینقدر خیس بود که هرچی آب یخ میریختم از اون حالت لزجی در نمیومد. دست کشیدم بش و باز دلم سکس خواست .نوک چوچولم رو مالیدم و فشار دادم تا یکم آروم شم ولی مگه فایده داشت .وقتی بیرون اومدم فقط حسام پشت در منتظر بود. زود باش رویا همه موندند شماها کجایید دستم رو میکشید وبی توجه به سختی حرکت من با کفشای ۷سانت در حالی که غر میزد و میگفت رویا ،خواهرم بچس نمیفهمه تو چی .دلم خوش بود زنم عاقله ،تجربه داره .بغضی که تو گلوم از برخورد و رفتارهای بقیه مونده بود شکست و اشکام
#تریسام #لز
لبام روتولباش گرفت وعمیق مکید.دستاش حریصانه نوک ممه هام رو از تو کرست لمس کرد و وقتی یکیش را بیرون آورد لبهام رو رها کرد نوک سینه ام رو به دندون گرفت .ژلای تو لبش که لباش رو سفت کرده بود روی ممه های نرم من خیلی شهوتیم کرده بود. با اینکه این جمله میومد تو ذهنم که هم خارشوهره وهم دخترعموت ولی لامصب انقدر حریص و شهوتی با اون لبهای نرمش منو تو دستای خودش اسیر کرده بود اونقدر قشنگ ازم تعریف میکرد وجو شهوتی که راه انداخته بود اون نفسای بلند و اون بوی خوب بدنش بدتر از همه داغی تنش که از داداشش بیشتر و در عین حال نرمتر بود ،نمیذاشت که از خودم جداش کنم .حالا که نوک ممه هام تو دهنش بود و تنش پایین تر از قبل بود از لای چاک لباسم انگشتش رو به کسم رسوند که دیگه واقعا نمیتونستم اجازه بدم .دستش که روی شورت لامبادام بود رو گرفتم و گفتم بسه دیگه هستی که با چشمای خمار تو چشمام زل زد و گف اگه بت بگم که مامان تو اتاق حسام شنود گذاشته و بابا فهمید و همینطور که ادامه میداد نوک انگشتش رو تو کسم فرو کرد .وای چقدر داغه آتیش توش گذاشتی .هستی نکن
آروم هلم داد سمت آینه وسط پام نشست الان هم نمیدونم به خاطر شهوت زیاد بود یا اینکه ذهنم درگیر شنود اتاق حسام بود که گذاشتم لبه های کسم تو دهنش بگیره با اون لبای ژلی و سفتش کسم رو بمکه. شاید چون ۱ساعت پیش زیر حسام کامل ارضا نشده بودم دنبال بقیه وکاملترش میگشتم .اصلا یادم رفته بود چون تازه پریودم تموم شده حسام تمام آبشو تو کسم خالی کرده .انقدر خوب مک میزد که تا حالا اونطوری کسم خورده نشده بود .مثل بطری آب میمکیدش و سروصدا میکرد. تمام خیسی کسم رو زبون زده بود والان داشت زبونش روتوکسم فرو میکرد .با اینکه خیلی لذت داشت ولی دلم نمیخواست همچین چیزایی رو باخارشوهر تجربه کنم .از شانه کشیدمش بالا با تحکم گفتم تمومش کن
-ناقلا کی کس دادی انقدر دوست داشتم یه روزی آب داداشمو بخورم در حالی که لبام رومیبوسید گفت خیلی کست نرم و خوشبویه با اینکه بوی آب حسامو میداد ولی لذیذ بود و شروع کرد کشیدن زبونش رو لبام .ذهنم درگیر شنود بود داشتم سکسایی که با حسام تو اتاقش کرده بودیم رو مرور میکردم .وقتی متوجه شد از لیسیدن لبام خوشم نمیاد باز رفت سراغ ممه هام .زدمش کنار و گفتم زود لباست رو بپوش تا دیر نشده و شورتم رو کشیدم بالا و لباس رو چک کردم که لک نشده باشه .خیسی شورتم که اومد روی کسم باز شهوتی شدم و دلم لبای هستی رو میخواست ولی ممه های کوچیک هستی که الان لخت روبروم بود روتودست گرفتم و نوک قهوه ایش رو فشار دادم با صدای بچه گونه گف جووون
-زودباش هستی گوشیم پیشم نیست حالا همه بخصوص حسام پیگیر میشن .قزن کرستش رو که از پشت بستم گفتم هنوزم اتاق شنود داره خنده ریزی کرد و گفت قربونت برم که انقدر ساوه ای .دروغ گفتم بزاری دستمالیت کنم .مامان من اصلا وقت اینکاروروداره .زیپ لباسش رو که کشیدم بالا گوشیش زنگ خورد و عکس دونفره ای از خودش و حسام روی گوشی افتاد ومن با سرعت تو آینه خودم رو مرتب کردم و گفتم نگو باهمیم حتما زنگ زده رو گوشیم و به سرعت از اتاق اومدم بیرون .حسام با چشمای براق شده پشت در انگار منتظر خروج من بود .هول کرده بودم .ببخشید انقدر هستی منو با سرعت برد که وسط حرفم پرید و گفت ببینمت رویا توچشماش نگاه کردم و زود سرم رو پایین آوردم در حالی که دستام رو فشار میداد گفت :گفتم ببینمت یه ربعه تواتاقید دارید چه غلطی میکنید گوشیتم نمیبری که نشه
-نه عشقم
پرید وسط ادامه حرفم وگف فعلا برو آرایشتو عوض کن عمه اینا دارن میرن انقدر خماری که انگار صدتاکیرخوردی منو بافشارکنار زد و به داخل اتاق هجوم برد .هنوز سردرگم بودم که باید چیکار کنم که صدای بسته شدن در شنیده شد .میخواستم گردنبندم را مرتب کنم که با دیدن رضا جا خوردم .دلم میخاس فحشش بدم .مثل کنه از حسام جدا نمیشد .با کنجکاوی تو چشمام نگاه میکرد. از صدای نفسش معلوم بود به دو پله ها رو اومده بالا .رویاخانم پدر گفتند سریع بیایید پایین مهمان ها دارند میرند .چرا اومدید بالا؟ پایین هم اتاق بود .درحالیکه به سمت دستشویی میرفتم گفتم ندیدی شلوغ بود هستی میخواست لباس عوض کنه .دلم میخواست یه تیکه ای بهش بندازم ولی دلم نیومد لااقل امروز رو اذیتش کنم .کسم اینقدر خیس بود که هرچی آب یخ میریختم از اون حالت لزجی در نمیومد. دست کشیدم بش و باز دلم سکس خواست .نوک چوچولم رو مالیدم و فشار دادم تا یکم آروم شم ولی مگه فایده داشت .وقتی بیرون اومدم فقط حسام پشت در منتظر بود. زود باش رویا همه موندند شماها کجایید دستم رو میکشید وبی توجه به سختی حرکت من با کفشای ۷سانت در حالی که غر میزد و میگفت رویا ،خواهرم بچس نمیفهمه تو چی .دلم خوش بود زنم عاقله ،تجربه داره .بغضی که تو گلوم از برخورد و رفتارهای بقیه مونده بود شکست و اشکام
لیزر
#گی #تریسام
ساعت حدود 8 شب بود که وارد کلینیک شدم قبلا هم اومده بودم من سامانم 21 سالمه و گی هستم دو سالی هست با سیاوش توی رابطم و از رابطم هم راضی ام گه گاهی هم شیطونی می کنم اخه برعکس من که خیلی هاتم و دلم همش سکس می خواد سیاوش نه زیاد هاته نه مکان داره همیشه تو ماشین یا اگه مکان گیر بیاد و خونه من یا اون خالی باشه ترتیبمو میده با این که کیر خوبی داره ولی 5 دیقه ای ابش میاد ولی خوب رابطمون بد نیست حسابی برام خرج می کنه و هوامو داره منم براش کم نمیزارم رفتم پشت میز پذیرش و گفتم فلانی هستم برای لیزر اومدم خانومه گفت بله بفرمایید کسی تو هست کارشون تمام شد شما بفرمایید نشستم چند دیقه بعد یه پسر جون اومد بیرون و نوبت لیزر بعدش را گرفت و رفت و دختره رو کرد به من که برم داخل قبلا بارها اومده بودم به روال کار اشنا بودم رفتم داخل ولی کسی نبود لباسم را در اوردم و دمپایی پوشیدم و سری لیزرم را از جیبم در اوردم و نشستم لب تخت در داخلی باز شد وای یه اقای حدود 30 تا 35 چهارشونه چشم و ابرو مشکی اومد داخل از اون تیپ هایی که فول کیس منه کارتابل من دستش بود همون اوپراتور همیشگی نبود بهم سلام کرد جوابشو دادم پرسید جلسه چندمم هست گفتم 5 گفت فول گفتم بله از خودم اگه بخوام بگم قدم 170 وزنم نزدیک 75 پاها و کون تپلی دارم و صورت بی بی با یه کیر 5 سانتی کلا من به دنیا اومدم که کونی باشم چشم بند و داد بهم حالا من لخت با یه شورت اسلیپ روی تخت دراز کشیده بودم چشم بند به چشم و اوپراتور لیزم داشت کارشو شروع می کرد از پا شروع کرد دردش قابل تحمل بود ولی یکم شیطنتم گل کرد ناله های ریز سکسی می کردم ببینم واکنشش چیه طرف روی بدنم و کامل زد از پا شروع کرد تا ارنج و زیر بغل و دستام بهم گفت برگردم که بره سر وقت پشتم که در اتاق را زدن دختره پذیرش بود که اومد گفت رضا جان یه مشاوره داری میای یا بگم صبر کنن فهمیدم اسم اوپراتور رضاس بهم گفت شما برگرد من الان برمیگردم چشم بندم و برداشتم و رضا رفت بیرون وای عجب تیکه ای بود اگه میشد همین جا رو همین تخت بهش میدادم حیف که نمیشد برگشتم خوابیدم روی تخت دیگه نیازی به چشم بند نبود گذاشتم لبه دستگاه رضا رفت بیرون و چند دیقه بعد برگشت خیلی مودبانه عذر خواهی کرد و دسته را برداشت و نشست و شروع کرد از پشت ساق پام ولی درد داشت و من همش ناله میکردم رسید به باسنم گفت ناحیه بیکینی هم هست شیطنتم حسابی گل کرد گفتم بله گفت پس لباس زیرتو بکش پایین از قصد یه قوس دادم به کمرم و کونم یکم قنبل کردم و شرتم را کشیدم پایین اون شروع کرد به شات زدن درد داشت یکم تا این که بهم گفت لای باسنمو با دست باز کنم با دستام لای کونم و باز کردم این که الان سوراخ صورتیم رو به روی یه همچین کیسی بود حسابی حشریم کرده بود راست کرده بودم اولین شات و که زد ناخود اگاه دستامو ول کردم از درد و یه ناله سکسی کردم خودش با دست یه طرف کونم و باز کرد و شروع کرد به شات زدن منم ناله میکردم از درد تا تموم شد بلند شدم معلوم بود حسابی حشریش کردم با دست کیرش و جابه جا کرد و زیر چشمی هم دید منم راست کردم برگه را برداشت و رفت بیرون منم بلند شدم لباس پوشیدم و اومدم بیرون رفتم ازپذیرش نوبت بعدم را گرفتم نوبت داد برا یه ماه دیگه و زدم از کلینیک بیرون حسابی حشری شده بودم و داغ کردم زنگ زدم سیاوش خونه بود گفتم کارم تموم شده میرم خونه ایستاده بودم گوشه خیابون اسنپ و باز کردم منتظر بودم یکی قبول کنه سرم توگوشی بود که یه 206 برام بوق زد شیشه را داد پایین دیدم رضا اوپراتورمه بهم گفت منتظر تاکسی هستی؟ گفتم اره گفت بیا تا یه جایی میرسونمت از خدا خواسته رفتم بالا دیگه کامل میدونستم قراره یه حال اساسی بکنم شیشه را داد بالا و گفت خوب مسیرت کجاس منم که جندگیم حسابی گل کرده بود گفتم هر جا شوما بخوای و خندیدم یه جون کش دار گفت و دستمو گرفت و گذاشت رو کیرش گفت پس برو تو کارش تا برسیم خوشکله باورم نمیشد به همین راحتی به کیرش رسیده باشم شروع کردم به مالیدن کیرش از روی شلوار که حالا داشت اروم اروم زیر دستم بلند میشد زیپشو باز کردم و دستم و کردم توو کیرش و در اوردم هنوز نمیه خواب بود بلندیش متوسط ولی لا مصب کلفت اندازه مچ دست شروع کردم به مالیدنش که نالش در اومد گفت میدونستم خیلی جنده ای کونی برو پایین خوشم اومد باهام بد دهن بود منم که کلا به ساک زدن تو ماشین عادت داشتم رفتم پایین بوی خوبی میداد همه دهنمو پر میکرد و ناله های رضام بیشتر حشریم میکرد تا اونجایی که میشد داشتم بهش حال میدادم که گفت بسه کونی بیا بالا رسیدیم دم پارکینگ یه ساختمون ریموت زد در باز شد و رفتیم تو پارکینک کیرشو جمع و جور کرد و کردش تو شلوار رفتیم تو اسانسور دستش رو کونم بود رسیدیم دم در کلید انداخت در و باز کرد ولی صدای تلوزیون می اومد گفتم کسی هس
#گی #تریسام
ساعت حدود 8 شب بود که وارد کلینیک شدم قبلا هم اومده بودم من سامانم 21 سالمه و گی هستم دو سالی هست با سیاوش توی رابطم و از رابطم هم راضی ام گه گاهی هم شیطونی می کنم اخه برعکس من که خیلی هاتم و دلم همش سکس می خواد سیاوش نه زیاد هاته نه مکان داره همیشه تو ماشین یا اگه مکان گیر بیاد و خونه من یا اون خالی باشه ترتیبمو میده با این که کیر خوبی داره ولی 5 دیقه ای ابش میاد ولی خوب رابطمون بد نیست حسابی برام خرج می کنه و هوامو داره منم براش کم نمیزارم رفتم پشت میز پذیرش و گفتم فلانی هستم برای لیزر اومدم خانومه گفت بله بفرمایید کسی تو هست کارشون تمام شد شما بفرمایید نشستم چند دیقه بعد یه پسر جون اومد بیرون و نوبت لیزر بعدش را گرفت و رفت و دختره رو کرد به من که برم داخل قبلا بارها اومده بودم به روال کار اشنا بودم رفتم داخل ولی کسی نبود لباسم را در اوردم و دمپایی پوشیدم و سری لیزرم را از جیبم در اوردم و نشستم لب تخت در داخلی باز شد وای یه اقای حدود 30 تا 35 چهارشونه چشم و ابرو مشکی اومد داخل از اون تیپ هایی که فول کیس منه کارتابل من دستش بود همون اوپراتور همیشگی نبود بهم سلام کرد جوابشو دادم پرسید جلسه چندمم هست گفتم 5 گفت فول گفتم بله از خودم اگه بخوام بگم قدم 170 وزنم نزدیک 75 پاها و کون تپلی دارم و صورت بی بی با یه کیر 5 سانتی کلا من به دنیا اومدم که کونی باشم چشم بند و داد بهم حالا من لخت با یه شورت اسلیپ روی تخت دراز کشیده بودم چشم بند به چشم و اوپراتور لیزم داشت کارشو شروع می کرد از پا شروع کرد دردش قابل تحمل بود ولی یکم شیطنتم گل کرد ناله های ریز سکسی می کردم ببینم واکنشش چیه طرف روی بدنم و کامل زد از پا شروع کرد تا ارنج و زیر بغل و دستام بهم گفت برگردم که بره سر وقت پشتم که در اتاق را زدن دختره پذیرش بود که اومد گفت رضا جان یه مشاوره داری میای یا بگم صبر کنن فهمیدم اسم اوپراتور رضاس بهم گفت شما برگرد من الان برمیگردم چشم بندم و برداشتم و رضا رفت بیرون وای عجب تیکه ای بود اگه میشد همین جا رو همین تخت بهش میدادم حیف که نمیشد برگشتم خوابیدم روی تخت دیگه نیازی به چشم بند نبود گذاشتم لبه دستگاه رضا رفت بیرون و چند دیقه بعد برگشت خیلی مودبانه عذر خواهی کرد و دسته را برداشت و نشست و شروع کرد از پشت ساق پام ولی درد داشت و من همش ناله میکردم رسید به باسنم گفت ناحیه بیکینی هم هست شیطنتم حسابی گل کرد گفتم بله گفت پس لباس زیرتو بکش پایین از قصد یه قوس دادم به کمرم و کونم یکم قنبل کردم و شرتم را کشیدم پایین اون شروع کرد به شات زدن درد داشت یکم تا این که بهم گفت لای باسنمو با دست باز کنم با دستام لای کونم و باز کردم این که الان سوراخ صورتیم رو به روی یه همچین کیسی بود حسابی حشریم کرده بود راست کرده بودم اولین شات و که زد ناخود اگاه دستامو ول کردم از درد و یه ناله سکسی کردم خودش با دست یه طرف کونم و باز کرد و شروع کرد به شات زدن منم ناله میکردم از درد تا تموم شد بلند شدم معلوم بود حسابی حشریش کردم با دست کیرش و جابه جا کرد و زیر چشمی هم دید منم راست کردم برگه را برداشت و رفت بیرون منم بلند شدم لباس پوشیدم و اومدم بیرون رفتم ازپذیرش نوبت بعدم را گرفتم نوبت داد برا یه ماه دیگه و زدم از کلینیک بیرون حسابی حشری شده بودم و داغ کردم زنگ زدم سیاوش خونه بود گفتم کارم تموم شده میرم خونه ایستاده بودم گوشه خیابون اسنپ و باز کردم منتظر بودم یکی قبول کنه سرم توگوشی بود که یه 206 برام بوق زد شیشه را داد پایین دیدم رضا اوپراتورمه بهم گفت منتظر تاکسی هستی؟ گفتم اره گفت بیا تا یه جایی میرسونمت از خدا خواسته رفتم بالا دیگه کامل میدونستم قراره یه حال اساسی بکنم شیشه را داد بالا و گفت خوب مسیرت کجاس منم که جندگیم حسابی گل کرده بود گفتم هر جا شوما بخوای و خندیدم یه جون کش دار گفت و دستمو گرفت و گذاشت رو کیرش گفت پس برو تو کارش تا برسیم خوشکله باورم نمیشد به همین راحتی به کیرش رسیده باشم شروع کردم به مالیدن کیرش از روی شلوار که حالا داشت اروم اروم زیر دستم بلند میشد زیپشو باز کردم و دستم و کردم توو کیرش و در اوردم هنوز نمیه خواب بود بلندیش متوسط ولی لا مصب کلفت اندازه مچ دست شروع کردم به مالیدنش که نالش در اومد گفت میدونستم خیلی جنده ای کونی برو پایین خوشم اومد باهام بد دهن بود منم که کلا به ساک زدن تو ماشین عادت داشتم رفتم پایین بوی خوبی میداد همه دهنمو پر میکرد و ناله های رضام بیشتر حشریم میکرد تا اونجایی که میشد داشتم بهش حال میدادم که گفت بسه کونی بیا بالا رسیدیم دم پارکینگ یه ساختمون ریموت زد در باز شد و رفتیم تو پارکینک کیرشو جمع و جور کرد و کردش تو شلوار رفتیم تو اسانسور دستش رو کونم بود رسیدیم دم در کلید انداخت در و باز کرد ولی صدای تلوزیون می اومد گفتم کسی هس
سکس سارا و پرهام و امیر
#زن_شوهردار #تریسام #نفر_سوم
این داستان واقعی هست و اسامی مستعار هستن
امیر هستم و با سارا ۴ سال هست باهم در ارتباط هستیم اون زنی مطلقه ۳۳ ساله با اندامی زیبا و سکسی هست خیلی حشریه فقط چهره اش نشون نمیده، اولین سکسمون اونقدر پرهیجان بود که نزدیک ۷ ساعت رو تخت خواب بودیم و در حال سکس. ما معمولا هر هفته سکس داشتیم بعد از یک سال از آشناییمون یکبار تو سکس ازش پرسیدم بجز شوهرت با کسی دیگه وارد رابطه شده بودی که سارا هم گفت با یک پسر ۲۳ ساله که ورزشکار بوده و کیر بزرگ و رگ داری داشته، اون موقع احساس کردم از تعریف های سکسشون منم تحریک میشم و برام لذت بخش هست، کم کم توی سکسمون از ماجراهای سکسی سارا با دوست پسرش حرف میزدیم و سکس میکردیم و گاهی هم فانتزی هایی از نفر سوم و ضربدری رو می گفتیم به هم و بیشتر تحریک میشدیم. یبار پیشنهاد ماساژ به سارا دادم و قبول کرد و با یکی قرار گذاشتیم که بیاد مارو ماساژ بده فقط بدون سکس. ماساژور جوونی اومد من و سارا لخت کنار هم دراز کشیده بودیم و ماساژور کارش رو بخوبی انجام داد بعد از اتمام کار و رفتنش ما یک سکس وحشی و پر انرژی داشتیم و سارا میگفت خیلی تحریک شده بوده بعد از یک ماه دوباره یک قرار ماساژ گذاشتیم اینبار یک ماساژور با تجربه تر رو انتخاب کردم، اسم ماساژور پرهام بود. مثل بار اول باز من و سارا دوش گرفته بودیم و کاملا لخت با یک حوله روی تنمون کنار هم دراز کشیدیم و پرهام که مثل ماساژورهای حرفه ای فقط یک مایو تنش مونده بود کارش رو شروع کرد، خیلی با دقت و حرفه ای ماساژ میداد، سارا به شکم خوابیده بود دست منو گرفته بود و یه جاهایی که تحریک میشد دستمو فشار میداد و من هم با فشار دست بهش پاسخ میدادم، پشت و کمر و باسن سارا رو که ماساژ داد گفت که برگرده و به پشت بخوابه وقتی برگشت پرهام از دیدن سینه هاش با نوک سفت شده و کس تمیز و پفکی سارا چشماش گرد شد و با یک لبخند ریز بهم نگاه کرد و فهموند که سارا اندام سکسی داره و پسندیده. کمی که پاها و ران و سینه سارا رو ماساژ داد پرهام به من گفت که بهتره شما یک دوش مجدد بگیرین تا بدنتون گرم بشه و آماده ی ماساژ بشه، من هم سریع خودم رو رسوندم به دوش و آب رو باز کردم ۵ دقیقه بعدش پرهام در زد و گفت: لطفا کتف و کمرتون رو ۱۵ دقیقه زیر آب گرم نگهدارین تا من بگم بیایین. حموم واقعا گرم بود منم کمی در حموم رو باز گذاشتم و زیر دوش بودم که صدای یک ناله و آه ی از اتاق خواب شنیدم، یک لحظه تصور اوج رسیدن حشر سارا و فانتزی کص دادنش به ماساژور ذهنم رو پر کرد. آیا سارا داره به پرهام کص میده؟ اون صدای ناله از حشر بوده یا درد ماساژ؟ آیا پرهام اونقدر حرفه ای هست که تو ۵ دقیقه مخ سارا رو زده؟ تو این فکرا بودم که پرهام صدام کرد و من وقتی وارد اتاق شدم دیدم داره کتف سارا رو ماساژ میده و پرهام گفت: شما بخوابین نوبت شما هست و اومد سمت من تا خواست شروع کنه از سارا پرسید از ماساژ راضی بودین اونم با تندی کفت اصلا و پرهام دوبار دیگه به شکل های مختلف ازش پرسید تا شاید جواب رضایتمندی بگیره که سارا بهش گفت بهتره مطالعه بیشتری داشته باشین و پرهام بهش برخورد و دست از کار کشید و گفت ادامه نمیدم سریع لباس پوشید و گفت حق الزحمه من رو پرداخت کنین و بعد از دریافتش رفت، به دنبال اون سارا سریع خودشو رسید به حموم و منم گیج و مبهوت رفتارش بودم، سریع زنگ زدم به پرهام تا دلجویی کنم که گفت: شما وقتی تو حموم بودی، من به سارا خانم ۳ بار پیشنهاد ماساژ هپی دادم، چون دیدم خیلی تحریک شدن و بدنشون آماده اس تا جایی که ران هاشون خیسه و به سارا خانوم پیشنهاد دادم که من شما رو تنها بزارم با امیر و سکس کنین که اونم قبول نکرد. چون سارا از حموم اومد بیرون سریع خداحافظی کردم با پرهام و رفتم سمت سارا، از حموم اومد بیرون و شروع کرد غر زدن و عصبی که تو تبانی کردی با پرهام و اون میخواست کیرشو به زور فرو کنه تو کصم و من نزاشتم و اعتراض کردم و با عصبانیت لباس پوشید و رفت. تلفناشم جواب نمیداد. فکری به ذهنم رسید دو روز بعد با پرهام تماس گرفتم و بهش یه دستی زدم و گفتم: سارا از دستت ناراحت بود نه بخاطر سکس بلکه بخاطر اینکه آبتو خالی کردی توش. پرهام هم شروع کرد از اول تا آخرش برام گفت: شما که رفتی دوش من دیدم سارا خیلی رو مود سکس و حشر هست بهش گفتم میتونم برم بیرون از اتاق شما سکس کنین و من دوباره ادامه بدم یا میتونم با مالش و دست اینکارو بکنم که سارا گفت: مثل اینکه حال شما هم زیاد مساعد نیس گفتم: دروغ نگم، اندام زیباتون دیوونه ام کرده و داره میترکه سارا گفت: میشه ببینم و منم کیرم رو که داشت مایو رو پاره میکرد نشونش دادم و سارا گفت: اوووف ، پرسیدم: میتونم؟ و سارا حرفی نزد منم دوبار با دستم تنظیم کردم که بزنم تو کصش که نرفت توش بهش گفتم اگه میخوای بره تو بهتره داگی بشی ک
#زن_شوهردار #تریسام #نفر_سوم
این داستان واقعی هست و اسامی مستعار هستن
امیر هستم و با سارا ۴ سال هست باهم در ارتباط هستیم اون زنی مطلقه ۳۳ ساله با اندامی زیبا و سکسی هست خیلی حشریه فقط چهره اش نشون نمیده، اولین سکسمون اونقدر پرهیجان بود که نزدیک ۷ ساعت رو تخت خواب بودیم و در حال سکس. ما معمولا هر هفته سکس داشتیم بعد از یک سال از آشناییمون یکبار تو سکس ازش پرسیدم بجز شوهرت با کسی دیگه وارد رابطه شده بودی که سارا هم گفت با یک پسر ۲۳ ساله که ورزشکار بوده و کیر بزرگ و رگ داری داشته، اون موقع احساس کردم از تعریف های سکسشون منم تحریک میشم و برام لذت بخش هست، کم کم توی سکسمون از ماجراهای سکسی سارا با دوست پسرش حرف میزدیم و سکس میکردیم و گاهی هم فانتزی هایی از نفر سوم و ضربدری رو می گفتیم به هم و بیشتر تحریک میشدیم. یبار پیشنهاد ماساژ به سارا دادم و قبول کرد و با یکی قرار گذاشتیم که بیاد مارو ماساژ بده فقط بدون سکس. ماساژور جوونی اومد من و سارا لخت کنار هم دراز کشیده بودیم و ماساژور کارش رو بخوبی انجام داد بعد از اتمام کار و رفتنش ما یک سکس وحشی و پر انرژی داشتیم و سارا میگفت خیلی تحریک شده بوده بعد از یک ماه دوباره یک قرار ماساژ گذاشتیم اینبار یک ماساژور با تجربه تر رو انتخاب کردم، اسم ماساژور پرهام بود. مثل بار اول باز من و سارا دوش گرفته بودیم و کاملا لخت با یک حوله روی تنمون کنار هم دراز کشیدیم و پرهام که مثل ماساژورهای حرفه ای فقط یک مایو تنش مونده بود کارش رو شروع کرد، خیلی با دقت و حرفه ای ماساژ میداد، سارا به شکم خوابیده بود دست منو گرفته بود و یه جاهایی که تحریک میشد دستمو فشار میداد و من هم با فشار دست بهش پاسخ میدادم، پشت و کمر و باسن سارا رو که ماساژ داد گفت که برگرده و به پشت بخوابه وقتی برگشت پرهام از دیدن سینه هاش با نوک سفت شده و کس تمیز و پفکی سارا چشماش گرد شد و با یک لبخند ریز بهم نگاه کرد و فهموند که سارا اندام سکسی داره و پسندیده. کمی که پاها و ران و سینه سارا رو ماساژ داد پرهام به من گفت که بهتره شما یک دوش مجدد بگیرین تا بدنتون گرم بشه و آماده ی ماساژ بشه، من هم سریع خودم رو رسوندم به دوش و آب رو باز کردم ۵ دقیقه بعدش پرهام در زد و گفت: لطفا کتف و کمرتون رو ۱۵ دقیقه زیر آب گرم نگهدارین تا من بگم بیایین. حموم واقعا گرم بود منم کمی در حموم رو باز گذاشتم و زیر دوش بودم که صدای یک ناله و آه ی از اتاق خواب شنیدم، یک لحظه تصور اوج رسیدن حشر سارا و فانتزی کص دادنش به ماساژور ذهنم رو پر کرد. آیا سارا داره به پرهام کص میده؟ اون صدای ناله از حشر بوده یا درد ماساژ؟ آیا پرهام اونقدر حرفه ای هست که تو ۵ دقیقه مخ سارا رو زده؟ تو این فکرا بودم که پرهام صدام کرد و من وقتی وارد اتاق شدم دیدم داره کتف سارا رو ماساژ میده و پرهام گفت: شما بخوابین نوبت شما هست و اومد سمت من تا خواست شروع کنه از سارا پرسید از ماساژ راضی بودین اونم با تندی کفت اصلا و پرهام دوبار دیگه به شکل های مختلف ازش پرسید تا شاید جواب رضایتمندی بگیره که سارا بهش گفت بهتره مطالعه بیشتری داشته باشین و پرهام بهش برخورد و دست از کار کشید و گفت ادامه نمیدم سریع لباس پوشید و گفت حق الزحمه من رو پرداخت کنین و بعد از دریافتش رفت، به دنبال اون سارا سریع خودشو رسید به حموم و منم گیج و مبهوت رفتارش بودم، سریع زنگ زدم به پرهام تا دلجویی کنم که گفت: شما وقتی تو حموم بودی، من به سارا خانم ۳ بار پیشنهاد ماساژ هپی دادم، چون دیدم خیلی تحریک شدن و بدنشون آماده اس تا جایی که ران هاشون خیسه و به سارا خانوم پیشنهاد دادم که من شما رو تنها بزارم با امیر و سکس کنین که اونم قبول نکرد. چون سارا از حموم اومد بیرون سریع خداحافظی کردم با پرهام و رفتم سمت سارا، از حموم اومد بیرون و شروع کرد غر زدن و عصبی که تو تبانی کردی با پرهام و اون میخواست کیرشو به زور فرو کنه تو کصم و من نزاشتم و اعتراض کردم و با عصبانیت لباس پوشید و رفت. تلفناشم جواب نمیداد. فکری به ذهنم رسید دو روز بعد با پرهام تماس گرفتم و بهش یه دستی زدم و گفتم: سارا از دستت ناراحت بود نه بخاطر سکس بلکه بخاطر اینکه آبتو خالی کردی توش. پرهام هم شروع کرد از اول تا آخرش برام گفت: شما که رفتی دوش من دیدم سارا خیلی رو مود سکس و حشر هست بهش گفتم میتونم برم بیرون از اتاق شما سکس کنین و من دوباره ادامه بدم یا میتونم با مالش و دست اینکارو بکنم که سارا گفت: مثل اینکه حال شما هم زیاد مساعد نیس گفتم: دروغ نگم، اندام زیباتون دیوونه ام کرده و داره میترکه سارا گفت: میشه ببینم و منم کیرم رو که داشت مایو رو پاره میکرد نشونش دادم و سارا گفت: اوووف ، پرسیدم: میتونم؟ و سارا حرفی نزد منم دوبار با دستم تنظیم کردم که بزنم تو کصش که نرفت توش بهش گفتم اگه میخوای بره تو بهتره داگی بشی ک
دوست دوست دخترم مونا و دوست با انعطافش
#دوست_دختر #تریسام
سلام
اسم من فواده خاطرهای که دارم میگم شاید براتون جالب باشه.
یه مقدمه کوچیک میگمو میرم سر اصل مطلب.
دوست دختر من اسمش ژینا بود دختر فوقالعاده با شخصیت و سر سنگین که توی سکس خیلی معمولی بود ولی سعی میکرد پا به پای من بیاد تا جایی که میتونست (من همیشه وقتی احتمال سکس میدم یه ترامادول دویست میندازم بالا که حسابی کمرم سفت بشه اینم بگم بهتون که کیرم ۱۵ سانته ولی قطر خوبی داره) ولی همیشه کم می آورد برای همین من خیلی دختر بازی میکردم تو ۳سالی که باهاش دوست بودم.
من تو یکی از شهرهای شمال ایران زندگی میکنم این شهرها کوچیکه هستن و امکان داره وقتی تو شهر میچرخی یه نفرو تو هفته چند بار ببینی.
چند وقتی بود یه دختری رو میدیدم با یه ۲۰۶ سفید که خیلی خفن و سکسی بود میخواستم بهش شماره بدم اما مدام میگفت تو رابطه هستشو شمارمو نمیگرفت آمارشو گرفته بودم فهمیدم اسمش صدفه و استاد یوگاس ( اینو داشته باشید تو دهنتون تا بهش برسیم)
ژینا یه دوستی داشت به اسم آماندا که من از قدیم دورا دور می شناختمش و میدونستم قبل اینکه ازدواج بکنه خیلی شیطون بوده منو ژینا با آماندا و شوهرش خیلی با هم بیرون میرفتیم یا میرفتیم ویلای ژینا اینا که تو یه شهرک ساحلی بود. اونا مشروب میخوردن همیشه ولی من چون گل میکشم و کلا با الکل حال نمیکنم و چون جلوی ژینا گل نمیکشیدم همیشه یه ترامادول میانداختم بالا و واسه خودم حال میکردم اونا ام که مشروب میخوردن.
یه سال بود با ژینا بهم زده بودم ولی گاهی همو میدیدیم خیلی دوستانه از هم جدا شده بودیم.
یه روز تو پاییز که بارون میومدو هوا خیلی سرد بود ژینا بهم زنگ زد که اگه بیکاری بریم شب ویلای ما آماندا ام هست به یاد قدیم بشینیم حرف بزنیم. رفتم به ویلا که رسیدم رفتم تو دیدم ژینا و آماندا نشستن و دارن پیک میزنن ولی خبری از سیاوش شوهر آماندا نبود پرسیدم که سیا کی میاد که دیدم آماندا گفت چطور خبر نداری ما هفت ماهی هست که از هم جدا شدیم.
خلاصه دخترا مست کردن و گفتن ما شب میمونیم تو ام اگه میخوای بمون و هر کدوم رفتن توی یه اتاق خوابیدن منم که روی ترا بودم سایت ریور پوکرو باز کردم و شروع کردم به پوکر آنلاین بازی کردن چهار میلیون باختمو روی کاناپه توی سالن خوابیدم. فردا ظهر که بیدار شدم دیدم ژینا خوابه هنوز آماندا ام نشسته فیلم میبینه و واسه خودش سیگار میکشه.
از ویلای ژینا اینا تا شهری که زندگی میکردیم چهل دقیقه راه بود موقع برگشت ژینا گفت شما که سیگار میکشید با هم برید منم یه دستی به سرو روی ویلا میکشمو دنبالتون راه میرفتم.
خلاصه منو آماندا نشستیم توی ماشین و تا خونه آماندا کلی راجع به همه چیز حرف زدیم. از سیاوش شوهرش تا اینکه من میدونم تو گل میکشیو واسه همین مشروب نمیخوری.
وقتی رسیدیم به خونه آماندا بهم گفت دوست داری بیا بریم بالا چای بخور بعد برو. رفتم بالا بهم گفت که میدونی منم چند بار گل کشیدمو خوشم میاد از چت کردن. سرتونو درد نیاورم از همینجا جرقه بین منو آماندا خورد هفته ای چند بار با هم گل میکشیدیم گاهی بیرون گاهی تو خونش. خیلی دختر حشری ای بود یه سال از منم بزرگتر بود کم کم دیدیم شدیم پای گل کشیدنو سکس همدیگه البته بدون هیچ وابستگی فقط با هم سکس میکردیم.( اون یه دختره حشری بود منم که رو ترا می گاییدمش حسابی حال میکرد که یه ساعت رو کارمو آبم نمیاد)
سه ماهی این رابطه ادامه داشت دیگه به زمستون رسیده بودیم تو شمال چون زمستون زیاد بارون میاد اکثر جوونا تو خونه ها دوره هم جمع میشن کم میان بیرون.
توی خونه نشسته بودم دیدم آماندا زنگ میزنم جواب دادم گفت بیکاری گفتم آره
گفت یکی از دوستام با پارتنرش بهم زده حالش میزون نیست ساعت ۱۰ اینا بیا اینجا بشینیم یه گل بکشیمو بخندیم حال و هواش عوض بشه ولی فواد جلوی این سکس خبری نیست دورو بره من نیا نمیخوام بدونه منم گفتم ارومه خیالت راحت.
آماده شدم رفتم بیرون هوا خیلی سرد شده بود رفتم یه گل ناب خریدمو رفتم پیش دخترا زنگ زدم که پایینم درو باز کرد رفتم بالا دیدم در نیمه بازه وارد خونه که شدم دیدم دوسته آماندا کسی نیست جز صدفی که خیلی وقت بود تو کفش بودم (یه دختر خیلی لوند و کردنی قدش ۱۶۰ وزنش ۴۷-۴۸ سینه های کوچیک با یه کونه گردو باحال) وقتی منو دید یهو چشماش گرد شد منم که هنگ کردم کلا. آماندا که این حالت مارو دید گفت کیرم تو این شهر که انقد کوچیکه همو میشناسید؟
صدف: آره بابا تا حالا ۱۰ بار میخواست بهم شماره بده
آماندا:نه بابا؟
منم که فقط میخندیدم
خلاصه یه شامی خوردیم من یه رول کلفت پیچیدم روشن کردم.
دخترا با ۶ کام فقط سرفه میکردنو میخندیدن منم که دیدم حالشون میزونه خاموشش کردم گذاشتم تو پاکت سیگارم.
یه سیگار روشن کردیم و کشیدیم. دیگه حسابی روی صدف تو رویه من باز شده بود راحت خنده شوخی میکردیم. بع
#دوست_دختر #تریسام
سلام
اسم من فواده خاطرهای که دارم میگم شاید براتون جالب باشه.
یه مقدمه کوچیک میگمو میرم سر اصل مطلب.
دوست دختر من اسمش ژینا بود دختر فوقالعاده با شخصیت و سر سنگین که توی سکس خیلی معمولی بود ولی سعی میکرد پا به پای من بیاد تا جایی که میتونست (من همیشه وقتی احتمال سکس میدم یه ترامادول دویست میندازم بالا که حسابی کمرم سفت بشه اینم بگم بهتون که کیرم ۱۵ سانته ولی قطر خوبی داره) ولی همیشه کم می آورد برای همین من خیلی دختر بازی میکردم تو ۳سالی که باهاش دوست بودم.
من تو یکی از شهرهای شمال ایران زندگی میکنم این شهرها کوچیکه هستن و امکان داره وقتی تو شهر میچرخی یه نفرو تو هفته چند بار ببینی.
چند وقتی بود یه دختری رو میدیدم با یه ۲۰۶ سفید که خیلی خفن و سکسی بود میخواستم بهش شماره بدم اما مدام میگفت تو رابطه هستشو شمارمو نمیگرفت آمارشو گرفته بودم فهمیدم اسمش صدفه و استاد یوگاس ( اینو داشته باشید تو دهنتون تا بهش برسیم)
ژینا یه دوستی داشت به اسم آماندا که من از قدیم دورا دور می شناختمش و میدونستم قبل اینکه ازدواج بکنه خیلی شیطون بوده منو ژینا با آماندا و شوهرش خیلی با هم بیرون میرفتیم یا میرفتیم ویلای ژینا اینا که تو یه شهرک ساحلی بود. اونا مشروب میخوردن همیشه ولی من چون گل میکشم و کلا با الکل حال نمیکنم و چون جلوی ژینا گل نمیکشیدم همیشه یه ترامادول میانداختم بالا و واسه خودم حال میکردم اونا ام که مشروب میخوردن.
یه سال بود با ژینا بهم زده بودم ولی گاهی همو میدیدیم خیلی دوستانه از هم جدا شده بودیم.
یه روز تو پاییز که بارون میومدو هوا خیلی سرد بود ژینا بهم زنگ زد که اگه بیکاری بریم شب ویلای ما آماندا ام هست به یاد قدیم بشینیم حرف بزنیم. رفتم به ویلا که رسیدم رفتم تو دیدم ژینا و آماندا نشستن و دارن پیک میزنن ولی خبری از سیاوش شوهر آماندا نبود پرسیدم که سیا کی میاد که دیدم آماندا گفت چطور خبر نداری ما هفت ماهی هست که از هم جدا شدیم.
خلاصه دخترا مست کردن و گفتن ما شب میمونیم تو ام اگه میخوای بمون و هر کدوم رفتن توی یه اتاق خوابیدن منم که روی ترا بودم سایت ریور پوکرو باز کردم و شروع کردم به پوکر آنلاین بازی کردن چهار میلیون باختمو روی کاناپه توی سالن خوابیدم. فردا ظهر که بیدار شدم دیدم ژینا خوابه هنوز آماندا ام نشسته فیلم میبینه و واسه خودش سیگار میکشه.
از ویلای ژینا اینا تا شهری که زندگی میکردیم چهل دقیقه راه بود موقع برگشت ژینا گفت شما که سیگار میکشید با هم برید منم یه دستی به سرو روی ویلا میکشمو دنبالتون راه میرفتم.
خلاصه منو آماندا نشستیم توی ماشین و تا خونه آماندا کلی راجع به همه چیز حرف زدیم. از سیاوش شوهرش تا اینکه من میدونم تو گل میکشیو واسه همین مشروب نمیخوری.
وقتی رسیدیم به خونه آماندا بهم گفت دوست داری بیا بریم بالا چای بخور بعد برو. رفتم بالا بهم گفت که میدونی منم چند بار گل کشیدمو خوشم میاد از چت کردن. سرتونو درد نیاورم از همینجا جرقه بین منو آماندا خورد هفته ای چند بار با هم گل میکشیدیم گاهی بیرون گاهی تو خونش. خیلی دختر حشری ای بود یه سال از منم بزرگتر بود کم کم دیدیم شدیم پای گل کشیدنو سکس همدیگه البته بدون هیچ وابستگی فقط با هم سکس میکردیم.( اون یه دختره حشری بود منم که رو ترا می گاییدمش حسابی حال میکرد که یه ساعت رو کارمو آبم نمیاد)
سه ماهی این رابطه ادامه داشت دیگه به زمستون رسیده بودیم تو شمال چون زمستون زیاد بارون میاد اکثر جوونا تو خونه ها دوره هم جمع میشن کم میان بیرون.
توی خونه نشسته بودم دیدم آماندا زنگ میزنم جواب دادم گفت بیکاری گفتم آره
گفت یکی از دوستام با پارتنرش بهم زده حالش میزون نیست ساعت ۱۰ اینا بیا اینجا بشینیم یه گل بکشیمو بخندیم حال و هواش عوض بشه ولی فواد جلوی این سکس خبری نیست دورو بره من نیا نمیخوام بدونه منم گفتم ارومه خیالت راحت.
آماده شدم رفتم بیرون هوا خیلی سرد شده بود رفتم یه گل ناب خریدمو رفتم پیش دخترا زنگ زدم که پایینم درو باز کرد رفتم بالا دیدم در نیمه بازه وارد خونه که شدم دیدم دوسته آماندا کسی نیست جز صدفی که خیلی وقت بود تو کفش بودم (یه دختر خیلی لوند و کردنی قدش ۱۶۰ وزنش ۴۷-۴۸ سینه های کوچیک با یه کونه گردو باحال) وقتی منو دید یهو چشماش گرد شد منم که هنگ کردم کلا. آماندا که این حالت مارو دید گفت کیرم تو این شهر که انقد کوچیکه همو میشناسید؟
صدف: آره بابا تا حالا ۱۰ بار میخواست بهم شماره بده
آماندا:نه بابا؟
منم که فقط میخندیدم
خلاصه یه شامی خوردیم من یه رول کلفت پیچیدم روشن کردم.
دخترا با ۶ کام فقط سرفه میکردنو میخندیدن منم که دیدم حالشون میزونه خاموشش کردم گذاشتم تو پاکت سیگارم.
یه سیگار روشن کردیم و کشیدیم. دیگه حسابی روی صدف تو رویه من باز شده بود راحت خنده شوخی میکردیم. بع
رقی جون زن متاهل
#تریسام #زن_شوهردار
سلام به همه دوستان یه مدتی فکر کردم و تصمیم گرفتمفعالیتمو تو سایت با داستان هم ادامه بدمو اولین داستانو مینویسم اگه خوشتون اومد ادامهمیدم و اگر نه که هیچی،یه موردی هم هست دوستان اینه که من اولین باره دست به قلمم کم و کاستی رو ببخشید،دوست داشتم این خاطرمو باهاتون به اشتراک بذارم اما قبلش باید بگم این سایت مخصوص حرفای سکسی هستش پس لطفا بی احترامی یا نصیحت نکنید که جای این حرفا تو این سایت نیست.
پس از خوندن داستان لذت ببرید.من اسمم علیرضاست الان ۳۲ سالمه قدم ۱۷۰ و وزنمم ۱۱۰ کیلوئه کیرم ۱۲ سانت تهرانی هستم ودانشگام قزوینه که زیاد رفت وآمد دارم ، من تقریبا سه ساله با یه خانوم خوشگلو جذاب فوق العاده هات و حشری به اسمرقیه آشنا شدم که الان ۲۷ سالشه،قدش ۱۷۵ وزنش ۷۰ وسایز سینه اش هم ۸۵ هستش وکون گرد و قلمبه ای داره و خیلی سفید و خوشگله چشای سبزداره و من بهشو رقی صدا میکنم، مناز دروغ بدم میاد به خاطر همین نیومدم الکی بگممن کیرم ۲۰ سانته و این داستان ، خاطره سکسی با رقیه زیاد دارم ولی گفتمیکیشو بنویسم و نحوه آشنایی هم به این ترتیب بود که تو سایت میچرخیدم به یکی پیام دادم درخواستم قبول کرد ایدی تلگرام داد رفتیم چت کردیم و عکس رد وبدل کردیم که گفت شب خانومم هست بیا گروه بزنیم و حرفهای نهایی رو برای تریسام بزنیم که صحبت کردیم و موفقیت آمیز بود که البتا من شانسی که آوردم نمیدونم به خانومه که اسمش رقیه بود پیام دادم تو خصوصی که علی(شوهر خانوم) گفته بود نده که بعدا فهمیدو بحثشون شد و من از این فرصت استفاده کردم و خودمو به خانومه نزدیک کردم و مخشو حسابی زدم،بعدش قرارهای زیادی گذاشتیم وتو سه سال بالای ۵۰بار سکس کردیم…
. سعی میکنم خلاصه وار بگم که حوصلتون نره. ما حرف زدنامون تو تلگرام از سلام حال شما چطوره شروع شد و یه مدت بعد راحت شدنمون به هم دوستت دارم گفتیمو دیگه کم کم حرفامون داشت رنگ و بوی سکسی به خودش میگرفت که از خودش و زندگیش زیاد می گفت که شوهرم خوب نیس و اصلا سکس نداریم و سکسامون کم شده و ماهی دوسه بار اونم شوهرش زود انزاله که اصلا دوست نداره دیگه ادامه بده سکسو و کم کم سرد شدن بعد یه مدت که راحت حرف میزدیم راجب اینکه اذیت نمیشه که با شوهرش سرد و زود انزالش پرسیدم که اونم با کلی جواب سربالا دادن بهم گفت که من سنتی ازدواج کردم و برای داشتن تو خیلی سختیا کشیدم خیلی حرفا کشیدم و خیلی ناراحتم از اینکه شوهرم علی هستش و اصلا نمیخوامش ولی مجبورم باهاش زندگی کنم که منم سعی میکردمبیشتر بکشم سمت خودم کادو برای خودش بچش میگرفتم خرجش میکردم یکسره زنگ میام چت و… اونم کم نمیذاشت برامخیلی کارا برام کرد حتی چند بار آبمو خورد،اجازه داد باهاش هر کاری کنم آبمو تو صورتش پاشیدم،کونش گذاشتمچند بار که میگفت این کون برای علی قفله خلاصه اینا رو برای آشنایی گفتم که فک کنمزیاده روی شد.،
میخوام این خاطره سکسی مال عیده ۱۴۰۱هستش که به هم پیام دادیم و کلی تلفنی صحبت کردیم و اوکی شد که من روز عید که شوهرش شیفتی بود و نبود و تنها بود خونه و بچشون رو هم فرستاده بود خونه مادرش و تنهای تنها بود که هماهنگ شدیم اینمبگم صبحش زود بیدار شدم رفتم حموم خودمو تمیز کردم رفتم داروخونه یه قرص تاخیری گرفتم خوردم با یه قرص اورژانسی که گذاشتمش تو جیبم.
سر کوچشون با هر بدبختی شده وارد خونه شدم که کسی نبینه. رفتم تو یه شلوار مشکی با یه پیرهن طوسی تنش کرده بود همین که رفتیم تو اتاق کارش از شدت حشر درو بستمو از پشت چسبیدم بهش و شروع کردم بغل کردنش و مالیدنش که خودش گفت نه عجله نکن و من برد اتاق خوابشونو رو تختشون و خوابیدم رو تخت اومد منو لخت کرد و خودشم لخت شد و وقتی سوتینشو درآورد ممه هاش افتاد فک کردم دنیا مال منه و بعدش شورتشو کشید پایینو کصش که نگم براتون گنده و خوردنی و سفید من میخواستم حمله کنم نذاشتم خودش اومد روم لباشو گذاشت رو لبم حسابی خوردیم و بعدش گردنمو قرمز کردو همش میگفت باید عروستو بکنی که رفت پایین همینطور نوک ممه هامو گاز میگرفت رفت پایین کیرمو با دستش گرفت که شق بود و یهو کرد دهنش حسابی برام خورد و لیسید تخمامو میلیسید و حس عالی داشتم و دوس نداشتم تموم شه و ممه هاشو گذاشت لای کیرم و کیف کردم حسابی و حسابی خیس شده بود و منم شروع کردم ممه هاشو چسبوندم بهم و خوردم براش حسابی و بعدش انگشت کردم تو کصش که مالیدم دیدم بعله کلا خیسه خانوم و از پشت گردنشو بو میکشیدم و میخوردم. انقد سینه هاشو مالیدم که حالش داشت بد میشد
شروع کردم خوردن لباش. نفس دوتامونم از شدت استرس بالا نمیومد. فقط میخواست بکنمش که از گردنش شروع کردم به خوردن تا زانوهاش. سرمو بردم وسط پاهاش کصش یه بوی حسابی کشیدم. آتیش میبارید از کصش درش آوردمو با حرص شروع به خوردن کصش کردم. یه کس سبزه و کردنی بود
#تریسام #زن_شوهردار
سلام به همه دوستان یه مدتی فکر کردم و تصمیم گرفتمفعالیتمو تو سایت با داستان هم ادامه بدمو اولین داستانو مینویسم اگه خوشتون اومد ادامهمیدم و اگر نه که هیچی،یه موردی هم هست دوستان اینه که من اولین باره دست به قلمم کم و کاستی رو ببخشید،دوست داشتم این خاطرمو باهاتون به اشتراک بذارم اما قبلش باید بگم این سایت مخصوص حرفای سکسی هستش پس لطفا بی احترامی یا نصیحت نکنید که جای این حرفا تو این سایت نیست.
پس از خوندن داستان لذت ببرید.من اسمم علیرضاست الان ۳۲ سالمه قدم ۱۷۰ و وزنمم ۱۱۰ کیلوئه کیرم ۱۲ سانت تهرانی هستم ودانشگام قزوینه که زیاد رفت وآمد دارم ، من تقریبا سه ساله با یه خانوم خوشگلو جذاب فوق العاده هات و حشری به اسمرقیه آشنا شدم که الان ۲۷ سالشه،قدش ۱۷۵ وزنش ۷۰ وسایز سینه اش هم ۸۵ هستش وکون گرد و قلمبه ای داره و خیلی سفید و خوشگله چشای سبزداره و من بهشو رقی صدا میکنم، مناز دروغ بدم میاد به خاطر همین نیومدم الکی بگممن کیرم ۲۰ سانته و این داستان ، خاطره سکسی با رقیه زیاد دارم ولی گفتمیکیشو بنویسم و نحوه آشنایی هم به این ترتیب بود که تو سایت میچرخیدم به یکی پیام دادم درخواستم قبول کرد ایدی تلگرام داد رفتیم چت کردیم و عکس رد وبدل کردیم که گفت شب خانومم هست بیا گروه بزنیم و حرفهای نهایی رو برای تریسام بزنیم که صحبت کردیم و موفقیت آمیز بود که البتا من شانسی که آوردم نمیدونم به خانومه که اسمش رقیه بود پیام دادم تو خصوصی که علی(شوهر خانوم) گفته بود نده که بعدا فهمیدو بحثشون شد و من از این فرصت استفاده کردم و خودمو به خانومه نزدیک کردم و مخشو حسابی زدم،بعدش قرارهای زیادی گذاشتیم وتو سه سال بالای ۵۰بار سکس کردیم…
. سعی میکنم خلاصه وار بگم که حوصلتون نره. ما حرف زدنامون تو تلگرام از سلام حال شما چطوره شروع شد و یه مدت بعد راحت شدنمون به هم دوستت دارم گفتیمو دیگه کم کم حرفامون داشت رنگ و بوی سکسی به خودش میگرفت که از خودش و زندگیش زیاد می گفت که شوهرم خوب نیس و اصلا سکس نداریم و سکسامون کم شده و ماهی دوسه بار اونم شوهرش زود انزاله که اصلا دوست نداره دیگه ادامه بده سکسو و کم کم سرد شدن بعد یه مدت که راحت حرف میزدیم راجب اینکه اذیت نمیشه که با شوهرش سرد و زود انزالش پرسیدم که اونم با کلی جواب سربالا دادن بهم گفت که من سنتی ازدواج کردم و برای داشتن تو خیلی سختیا کشیدم خیلی حرفا کشیدم و خیلی ناراحتم از اینکه شوهرم علی هستش و اصلا نمیخوامش ولی مجبورم باهاش زندگی کنم که منم سعی میکردمبیشتر بکشم سمت خودم کادو برای خودش بچش میگرفتم خرجش میکردم یکسره زنگ میام چت و… اونم کم نمیذاشت برامخیلی کارا برام کرد حتی چند بار آبمو خورد،اجازه داد باهاش هر کاری کنم آبمو تو صورتش پاشیدم،کونش گذاشتمچند بار که میگفت این کون برای علی قفله خلاصه اینا رو برای آشنایی گفتم که فک کنمزیاده روی شد.،
میخوام این خاطره سکسی مال عیده ۱۴۰۱هستش که به هم پیام دادیم و کلی تلفنی صحبت کردیم و اوکی شد که من روز عید که شوهرش شیفتی بود و نبود و تنها بود خونه و بچشون رو هم فرستاده بود خونه مادرش و تنهای تنها بود که هماهنگ شدیم اینمبگم صبحش زود بیدار شدم رفتم حموم خودمو تمیز کردم رفتم داروخونه یه قرص تاخیری گرفتم خوردم با یه قرص اورژانسی که گذاشتمش تو جیبم.
سر کوچشون با هر بدبختی شده وارد خونه شدم که کسی نبینه. رفتم تو یه شلوار مشکی با یه پیرهن طوسی تنش کرده بود همین که رفتیم تو اتاق کارش از شدت حشر درو بستمو از پشت چسبیدم بهش و شروع کردم بغل کردنش و مالیدنش که خودش گفت نه عجله نکن و من برد اتاق خوابشونو رو تختشون و خوابیدم رو تخت اومد منو لخت کرد و خودشم لخت شد و وقتی سوتینشو درآورد ممه هاش افتاد فک کردم دنیا مال منه و بعدش شورتشو کشید پایینو کصش که نگم براتون گنده و خوردنی و سفید من میخواستم حمله کنم نذاشتم خودش اومد روم لباشو گذاشت رو لبم حسابی خوردیم و بعدش گردنمو قرمز کردو همش میگفت باید عروستو بکنی که رفت پایین همینطور نوک ممه هامو گاز میگرفت رفت پایین کیرمو با دستش گرفت که شق بود و یهو کرد دهنش حسابی برام خورد و لیسید تخمامو میلیسید و حس عالی داشتم و دوس نداشتم تموم شه و ممه هاشو گذاشت لای کیرم و کیف کردم حسابی و حسابی خیس شده بود و منم شروع کردم ممه هاشو چسبوندم بهم و خوردم براش حسابی و بعدش انگشت کردم تو کصش که مالیدم دیدم بعله کلا خیسه خانوم و از پشت گردنشو بو میکشیدم و میخوردم. انقد سینه هاشو مالیدم که حالش داشت بد میشد
شروع کردم خوردن لباش. نفس دوتامونم از شدت استرس بالا نمیومد. فقط میخواست بکنمش که از گردنش شروع کردم به خوردن تا زانوهاش. سرمو بردم وسط پاهاش کصش یه بوی حسابی کشیدم. آتیش میبارید از کصش درش آوردمو با حرص شروع به خوردن کصش کردم. یه کس سبزه و کردنی بود
تریسام زن شوهردار
#زن_شوهردار #تریسام
سلام بچه ها من سپیده ام 30 سالمه و یه سالی میشه که ازدواج کردم.
یه بدن پر با سینه های بزرگو باسن گنده ای دارم و گوشت لای پامم خیلی تپله و برجسته است منم چون اکثرا لامبادا میپوشمو ساپورتای بدن نما با مانتو جلو باز واقعا توپولیش معلومه . زمانی که تازه نامزد کرده بودم و خونه پدریم تنها بودم یه شب پسر خالم اصغر که همیشه خونمون رفت و آمد داشت بهم زنگ زد گفت سپیده خونه این بیام اونجا یه قلیون بکشیم گفتم اره بیا ولی تنهام گفت چقد خوب گفتم چرا گفت آخه شراب هم دارم که گفتم عالیه پس یکم مزه هم بگیر.
در کل باید بگم که منو پسر خالم خیلی باهم راحتیم چون همیشه همه جا باهم بودیم وکلا خانوادگی با هم خوبیمو من از نظر پوششی واقعا جلوشون راحتم .
خلاصه ساعت 8.30 شب بود که اصغر اومد باهم دست دادیمو من قلیونو میز مزه رو آماده کردم اونم ذغالو گذاشتو کبابی که خودش بالشو گرفته بود اماده کرد.
من اون شب یه آرایش غلیظ داشتمو یه شلوار لاتکس براق نازک شیری رنگ تنم بود و از زیرشم یه لامبادای قرمز و یه تاپ حریر مشکی که تا زیر نافم بود.همیشه جلو خانواده مادریم آزاد بودیم و این طرز پوشش چیزه تازه ای نبود برامون.
خلاصه شامو با هم خوردیم و قلیونو شروع به کشیدن کردیم اونم رو کاناپه ی تو تراس کنار هم لم داده بودیمو اروم اروم شرابو مزه میکردیم . اصغر پیکاشو سنگین میزد ولی من کم میخوردمو سبک قلیونم میزدم . اینو هم بگم که اصغر زمان مجردی من خیلی خاطرخواه من بود ولی من نخواستمش ازدواج کرده بودم . کم کم شوخی دستیاش باهام شروع شدو منم یه جورایی داغ کرده بودم بهش گفتم اصغر من سردمه میری یه پتو بیاری بندازیم رومون اونم رفتو پتو دونفره اورد منم کاناپمونو که یه جورایی تخت میشدو بازکردمو دو نفری لم دادیم و پاهامونو دراز کردیم . مشغول گپو شوخی بودیم که بهش گفتم اصغر من یه مدته کمرم خیلی اذیتم میکنه تو که تو ماساژ مهارت داری نظرت چیه؟گفت شاید کمرت رگاش گرفته میخوای یکم ماساژ بدم شاید بهتر بشه گفتم اوکی بریم داخل.رفتیم تو اتاقمو رو تخت دونفرم دراز کشیدم گفت رو لباس که نمیشه حداقل یچیز بپوش راحت باشم بتونم کمرتو ماساژ بدم.گفتم اوکی برو بیرون لباسامو عوض کنم همشم میخندیدیمو یه جورایی لاس میزدیم باهم بهم گفت سپیده من که نامحرم نیستم بکن لباساتو لخت شو منم خندیدمو گفتم لخت شم که تو منو بخوری گفت نه من نمیخورم من لیس میزنم که یه عوضی ای نثارش کردم و انداختمش بیرون. از لباسام یه ساتن مشکی که قدش تا بالای زانومه و از گردن تا کمر دوبنده ستو از جلو هم حالت هشتیه با ربانای لیمویی روش برداشتمو لامبادامو سوتینشو عوض کردمو یه سوتین قرمز براق بیکینی طور با شورت ست زنجیریش پوشیدمو از روشم جوراب شلواری طرح زنبوری مو پوشیدمو موهامو باز کردم ، علیوصدا کردمو گفتم میتونی بیای داخل اومدو یه نگاه هیزه شهوت انگیزی که توش پره از مستی بود به کل بدنم انداختو گفت اوه لالا چه هلویی داریم تو خونمونو قدرشو ندونستیم گفتم چرت نگو من نامزد دارما گفت داشته باشی مگه میخوام بخورمت گفتم فعلا که داری با چشات میخوری مارو گفت با چشام دوس نداری منم خندیدمو گفتم قرار بود یکم ماساژ بگیرم ازت اصغر گفت اوکی بخواب به پشت ماساژت بدم باید سریع برگردم خونه قراره دوستم از شهرستان بیاد پیشم . به پشت خوابیدم و اومد پایین پاهام روی تخت نشستم و پاهامو گرفت تو دستشو از انگشتای پاهام ماساژ میداد ، منم که تازه مزه ماساژو چشیده بودم ناله های ریزم درومده بود و اصغر هم آروم آروم میومد بالا . پاشد برقو خاموش کرد اتاق با هالوژن پذیرایی اندازه یه دید روشن بود من هر لحظه با دستاش بیشتر یجوری مور مورم میشد و ناله می زدم و اثر مشروب هم بیشتر میشد . دقیقا دستاش پشت زانوهام بود و من یه آه بلند کشیدم ک بلند شد با حالت خماری گفتم کجاااااا گفت الان میام اومد دیدم بطری شراب دستشه سر میکشه منو بلند کرد تو بغلش گرفتو بطری رو گذاشت رو لبام گفتم نمیخورم گفت یکم دیگه یکم دیگه جون من یکم دیگه بخور منم یه قلوپ خوردم که اصغر اندازه یه لیوان بزرگ به خوردم داد دیگه واقعا گیج و منگ بودن و فقط میخواستم دستمالی بشمو اصغرم خوب فهمیده بود پاهامو دست میکشید و ساتن تنمو تا کمر داد بالا تا کون گندمو با اون زنجیر لاش دید یه جووووون کشدار گفتو پاشد لباساشو در اورد با شورت هفتی تنگش اومد رو کونم نشست.در گوشم گفت سپیده خاله و بابات که نمیان گفتم نه اونا داهاتن گفت نامزدت چی گفتم اونم ک میدونی خونشون با ما 8 ساعت فاصله داره . خیالش راحت شد و با باسنش رو کونم عقب جلو میکردو گنده شدن کلفتشو حس میکردم و بخاطره اینکه 3 ماه بود نه با رلم نه نامزدم سکس نداشتم تو عطش کامل بودمو میلاسیدم گفت در بیارم لباساتو گفتم آرررررررره لختم کن اونم از خداخواسته ساتنمو در اورد و منو برگردوند
#زن_شوهردار #تریسام
سلام بچه ها من سپیده ام 30 سالمه و یه سالی میشه که ازدواج کردم.
یه بدن پر با سینه های بزرگو باسن گنده ای دارم و گوشت لای پامم خیلی تپله و برجسته است منم چون اکثرا لامبادا میپوشمو ساپورتای بدن نما با مانتو جلو باز واقعا توپولیش معلومه . زمانی که تازه نامزد کرده بودم و خونه پدریم تنها بودم یه شب پسر خالم اصغر که همیشه خونمون رفت و آمد داشت بهم زنگ زد گفت سپیده خونه این بیام اونجا یه قلیون بکشیم گفتم اره بیا ولی تنهام گفت چقد خوب گفتم چرا گفت آخه شراب هم دارم که گفتم عالیه پس یکم مزه هم بگیر.
در کل باید بگم که منو پسر خالم خیلی باهم راحتیم چون همیشه همه جا باهم بودیم وکلا خانوادگی با هم خوبیمو من از نظر پوششی واقعا جلوشون راحتم .
خلاصه ساعت 8.30 شب بود که اصغر اومد باهم دست دادیمو من قلیونو میز مزه رو آماده کردم اونم ذغالو گذاشتو کبابی که خودش بالشو گرفته بود اماده کرد.
من اون شب یه آرایش غلیظ داشتمو یه شلوار لاتکس براق نازک شیری رنگ تنم بود و از زیرشم یه لامبادای قرمز و یه تاپ حریر مشکی که تا زیر نافم بود.همیشه جلو خانواده مادریم آزاد بودیم و این طرز پوشش چیزه تازه ای نبود برامون.
خلاصه شامو با هم خوردیم و قلیونو شروع به کشیدن کردیم اونم رو کاناپه ی تو تراس کنار هم لم داده بودیمو اروم اروم شرابو مزه میکردیم . اصغر پیکاشو سنگین میزد ولی من کم میخوردمو سبک قلیونم میزدم . اینو هم بگم که اصغر زمان مجردی من خیلی خاطرخواه من بود ولی من نخواستمش ازدواج کرده بودم . کم کم شوخی دستیاش باهام شروع شدو منم یه جورایی داغ کرده بودم بهش گفتم اصغر من سردمه میری یه پتو بیاری بندازیم رومون اونم رفتو پتو دونفره اورد منم کاناپمونو که یه جورایی تخت میشدو بازکردمو دو نفری لم دادیم و پاهامونو دراز کردیم . مشغول گپو شوخی بودیم که بهش گفتم اصغر من یه مدته کمرم خیلی اذیتم میکنه تو که تو ماساژ مهارت داری نظرت چیه؟گفت شاید کمرت رگاش گرفته میخوای یکم ماساژ بدم شاید بهتر بشه گفتم اوکی بریم داخل.رفتیم تو اتاقمو رو تخت دونفرم دراز کشیدم گفت رو لباس که نمیشه حداقل یچیز بپوش راحت باشم بتونم کمرتو ماساژ بدم.گفتم اوکی برو بیرون لباسامو عوض کنم همشم میخندیدیمو یه جورایی لاس میزدیم باهم بهم گفت سپیده من که نامحرم نیستم بکن لباساتو لخت شو منم خندیدمو گفتم لخت شم که تو منو بخوری گفت نه من نمیخورم من لیس میزنم که یه عوضی ای نثارش کردم و انداختمش بیرون. از لباسام یه ساتن مشکی که قدش تا بالای زانومه و از گردن تا کمر دوبنده ستو از جلو هم حالت هشتیه با ربانای لیمویی روش برداشتمو لامبادامو سوتینشو عوض کردمو یه سوتین قرمز براق بیکینی طور با شورت ست زنجیریش پوشیدمو از روشم جوراب شلواری طرح زنبوری مو پوشیدمو موهامو باز کردم ، علیوصدا کردمو گفتم میتونی بیای داخل اومدو یه نگاه هیزه شهوت انگیزی که توش پره از مستی بود به کل بدنم انداختو گفت اوه لالا چه هلویی داریم تو خونمونو قدرشو ندونستیم گفتم چرت نگو من نامزد دارما گفت داشته باشی مگه میخوام بخورمت گفتم فعلا که داری با چشات میخوری مارو گفت با چشام دوس نداری منم خندیدمو گفتم قرار بود یکم ماساژ بگیرم ازت اصغر گفت اوکی بخواب به پشت ماساژت بدم باید سریع برگردم خونه قراره دوستم از شهرستان بیاد پیشم . به پشت خوابیدم و اومد پایین پاهام روی تخت نشستم و پاهامو گرفت تو دستشو از انگشتای پاهام ماساژ میداد ، منم که تازه مزه ماساژو چشیده بودم ناله های ریزم درومده بود و اصغر هم آروم آروم میومد بالا . پاشد برقو خاموش کرد اتاق با هالوژن پذیرایی اندازه یه دید روشن بود من هر لحظه با دستاش بیشتر یجوری مور مورم میشد و ناله می زدم و اثر مشروب هم بیشتر میشد . دقیقا دستاش پشت زانوهام بود و من یه آه بلند کشیدم ک بلند شد با حالت خماری گفتم کجاااااا گفت الان میام اومد دیدم بطری شراب دستشه سر میکشه منو بلند کرد تو بغلش گرفتو بطری رو گذاشت رو لبام گفتم نمیخورم گفت یکم دیگه یکم دیگه جون من یکم دیگه بخور منم یه قلوپ خوردم که اصغر اندازه یه لیوان بزرگ به خوردم داد دیگه واقعا گیج و منگ بودن و فقط میخواستم دستمالی بشمو اصغرم خوب فهمیده بود پاهامو دست میکشید و ساتن تنمو تا کمر داد بالا تا کون گندمو با اون زنجیر لاش دید یه جووووون کشدار گفتو پاشد لباساشو در اورد با شورت هفتی تنگش اومد رو کونم نشست.در گوشم گفت سپیده خاله و بابات که نمیان گفتم نه اونا داهاتن گفت نامزدت چی گفتم اونم ک میدونی خونشون با ما 8 ساعت فاصله داره . خیالش راحت شد و با باسنش رو کونم عقب جلو میکردو گنده شدن کلفتشو حس میکردم و بخاطره اینکه 3 ماه بود نه با رلم نه نامزدم سکس نداشتم تو عطش کامل بودمو میلاسیدم گفت در بیارم لباساتو گفتم آرررررررره لختم کن اونم از خداخواسته ساتنمو در اورد و منو برگردوند