دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.45K subscribers
571 photos
11 videos
489 files
707 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
من، امیر و خاطره ای ماندگار

#پسرعمو #گی

احترام و ادب خدمت همه عزیزان، خاطره ای که در پی خواهد آمد، خاطره ای است با محتوای گی و همجنسگرایی، که اتفاقات سکسی و جنسی با همجنس مرد دارد. اگر تمایلی به این محتوا ندارید، از خواندنش و ابراز عقیده نامرتبط خودداری فرمایید. ممنونم. عکسهای مندرج در صفحه، صرفا جهت تجسم بهتر از فیزیک بدنم در زمان اتفاق این خاطره گزیده شده. شخص موجود در عکس من نیستم، فقط هیکل من دقیقا همین فیزیک مشهود در عکس بود.

۱۰ سالم بود. پسر عموم که اینجا اسمشو امیر میگذارم، ۶-۷ سالی از من بزرگتر بود، اون زمان روابط خانوادگی بین پدرم و عموهام خوب بود و ما اغلب یا مهمون بودیم خونه شون و یا اونها خونه ما بودند. تو مسافرت‌هامون و دورهمیها از همون ۱۰ سالگی که با پسرعموها بازی میکردیم، متوجه نگاه‌ها و لمسهای بدنم توسط امیر میشدم، چیزی از سکس نمیدونستم ولی بنا به غریزه و حس درونی حس میکردم به من توجه خاصی داره، البته الان میفهمم که چشمش دنبال کون سفید و تپلم بوده.🥰🥰.
امیر همیشه تو بازیها و کشتی گرفتنها، بطور محسوسی منو میمالید و گاهی حتی از پشت به کونم میچسبید.
یادم میاد من از اون سن کم، حسی دخترونه داشتم و اسباب بازیهای دخترونه طلب میکردم، مثل داشتن سماور و استکان و ظرف و ظروف که تو مامان بازیها استفاده کنم. واسه همین حس دخترونه، از توجه و رفتار امیر که پسری لاغر ، بذله گو و خوش مشرب بود، بدم نمیومد و لمسهای امیر رو دوست داشتم. البته تو مدرسه هم ازین لمسها و نزدیکی ها به من میشد که زیاد توجهی نداشتم.
پدرم کارمند دولت بود و روزی توسط حکمی ۳ سال ماموریت دادن بهش به شهری دیگه. با انتقالی پدر، برای ۳ سال به شهر دیگری نقل مکان کردیم. روابط به مسافرت‌های گاه به گاه در تعطیلات محدود شد. ۳ سال گذشت، ۱۳ ساله بودم که پدرم ماموریتش تمام شد و دوباره برگشتیم شهر خودمون. من دیگه در آستانه بلوغ جنسی بودم، بدنی سفید، بی مو، عضلات کشیده، پاهای خوش تراش، ساق باریک و رانهای تپل…که با انجام ورزش کشتی که یک سالی بود شروع کرده بودم بدنم فرم جذابی به خودش گرفته بود. یادم میاد به علت رشد باسنم، شلوارهام تنگ بود و جیب‌های شلوارم بیرون میزد و این تنگی لباس همه توجهات رو متوجه کون گوشتی من می‌کرد.
با بازگشت به شهرمون، ما فرصت‌های بیشتری برای دورهمی داشتیم، امیر به سن ۱۹ رسیده بود و رفته بود سربازی. برای یک آخر هفته امیر قرار بود بیاد مرخصی، بهمین خاطر دعوت شدیم خونه شون. پنجشنبه بعد از ظهر بود که رفتیم خونه شون، بعد از مدتها امیر رو دیدم، ریش و سبیلی بهم زده بود و جذابیت خاصی داشت. کشش خاصی در وجودم براش حس میکردم، ولی به حساب دور بودن و ندیدنش میگذاشتم. زمستون بود و بساط کرسی براه بود، اون روز به برف بازی، تماشای فیلم و ورق بازی و صحبت گذشت. بعد از شام و چایی و صحبت، موقع خواب شد. قرار شد منو امیر و داداش کوچکم که ۸ سالش بود تو اتاق امیر بخوابیم. اتاق امیر حالت اتاقی بالای پشت بام رو داشت، که یه کرسی کوچولو وسط اتاق بود و یه بخاری علاء الدین گوشه دیگر با یک تلویزیون ۱۴ اینچ و یک سری عکس و پوستر به در ودیوار. ، امیر هیتر برقی کرسی را روشن کرد تا کمی گرم شود، و یک چراغ خواب حبابی قرمز رنگی رو به پریز زد و چراغها رو خاموش کرد، دراز کشیدیم زیر کرسی، داداشم از فرط خستگی و برف بازی تو ۱۰ دقیقه بیهوش شد و خوابش برد. اما منو امیر ریز ریز تعریف میکردیم، از خدمتش تعریف میکرد، فاصله اش با من کم بود و روبروی هم دراز کشیده بودیم، امیر پس از صحبتهاش گفت خب تو تعریف کن مدرسه چطوره؟ دوست پیدا کردی؟ برای مدرسه و رفقای قبلی دلت تنگ نشده؟ به این صورت رشته کلام دست من افتاد و از مدرسه گفتم و همکلاس‌هایی که تعدادیشون رو از قبل از انتقالیمون به شهر دیگه، تو مدرسه میشناختم، امیر همینطور گوش میداد، بعد یهو بی مقدمه گفت، مطمئنم دوستات از برگشتن دوست خوشگلشون خیلی خوشحالند، من لحظه ای سکوت کردم، و از آنجا که همیشه تو مدرسه مورد توجه خاص پسرهای دیگه بودم، متوجه شدم این جمله امیر یه نخ دادن ریز بود، …گفتم اره خب همشون خوشحالند، منم خوشحالم برگشتم پیششون، امیر معطل نکرد و تیر دوم رو انداخت و بی پرده پرسید،…شهرام دوستات لمست میکنند؟ کونتو میمالند؟ شوک شدم و نمیدونستم چی باید بگم، حقیقتی بود که کتمان نداشت، ولی نمیتونستم عنوانش کنم، امیر تو سکوتم پرید و گفت شهرام، تو هم خوشگلی و هم خوش هیکل، این خیلی طبیعیه که حواس همه بهت باشه، ولی حس خودت چیه؟… نمیدونستم باید چه جوابی بدم، گفتم…خب همه باهم رفیقیم، زیاد شوخی میکنیم …امیر هرطور شده میخواست از من بشنوه که آیا کسی منو تصاحب کرده یانه، و موضوع رو به سکس برسونه…ادامه داد، اره خب شما رفیق همدیگه اید، ولی منو تو پسرعموییم، ما رابطه مون نزدیکتره…به اینجا که رسید، آخرین و کشنده
اولین بار کون دادنم به حمید

#خاطرات_جوانی #گی

سلام من سامانم اون موقع ۱۸سالم بود نسبتا تپل بودم و بدنم اصلا مو نداشت نه درست حسابی میدونستم سکس چیه
یه پسرخاله دارم به اسم حمید که ۴سال از من بزرگتره و خیلی هم پسر باز حمید خیلی کشتی گیر خوبی بود بدن ورزیده و قد بلند اون موقع 22 سالش بود که یه بار تنها اومد خونه ی ما عید بود هی با من شوخی میکرد منم بچه خونگی بودم نه فحش بلد بودم نه چیزی از سکس می دونستم
حمید که با من شوخی میکرد با هم رفتیم سر کوچه نوشابه بخریم برای ناهار تو آسانسور من داشتم تو آینه خودمو نگاه میکردم حمید هم پشت سرم وایسا بود که یک دفعه لباشو گذاشت رو گردنم و نفس داغش رو به گردنم زد من یه لحظه چشمام خمار شد حمید یه لبخند زد و بعد هی انگشتم میکرد منم بهش گفتم نکن ولی خندید گفت رفیق هستیم رفیقا از هم خجالت نمی کشین منم که اینو شنیدم یکم روم باز شد و خوشم اومد خیلی هم دوست داشتم دوباره روی گردنم گرمای نفسشو بده خلاصه شب شد رفتیم اتاق بخوابیم داداشم که سر کار بود زود خوابید اون سمت اتاق من و حمید بیدار بودیم کنارش خوابیدم که تو گوشیش رو نگاه کنم
اونم همش عکس زن هارو به من نشون منم تحریک میشدم ولی نمیدونستم چه حسی دارم یه دفعه یه دستش رو گذاشت روی شکمم لباسم رو داد بالا یواش زیر نافم رو لمس میکرد منم داشتم دیونه می‌شدم بهم گفت کیرت چقده منم گفتم نمیدونم یه دفعه کیرم رو گرفت تو دستش میخواستم دستش رو در بیارم گفت یه دقیقه وایسا ببینمش شروع کرد با کیرم ور رفتن داشتم دیوونه میشدم دستش رو در اورد گفت پشت به من بخواب منم دیوونه حشر شده بودم سریع خوابیدم
روی پهلو جوری کونم چسبید به کیرش شلوارم رو یکم کشید پایین کیرش رو گذاشت لای چاک کونم منم خوشم اومد نمی‌دونستم پسرا کون نمیدن یکم ور رفت دید کاری ندارم گفت یکم شلوارتو بکش پایین تر منم تا زانو کشیدم پایین دستشو گذاشت زیر پام یکم بند کرد تف زد لای پای کیرشو گذاشت لای پاهام عقب جلو کرد منم از گرماش لذت میبردم
ولی چون جامون خوب نبود کیرشو در آورد گفت جق بزن برام منم نمیدونستم جق چیه گفتم جق چیه دستمو گرفت برد زیر پتو گذاشت رو کیرش گفت دستتو تفی کن بعد بالا پایینش کن منم همین کارو کردم دیدم داره تو خودش میپیچه یه دفعه سر کیرشو گرفت رفت دستشویی برگشت دیگه حال نداشت گفت بخوابیم تا فردا گفتم باشه منم رفتم دستمو شستم لای رون هام رو هم شستم خوابیدم
فردا تو بالا پشت بودم رفتیم به بهانه آفتاب گرفتن آخه بدنش خوب بود می خواست برنزه کنه لخت شد منم نشستم پیشش یواش دستم رو گذاشت رو شلوارش بعد گفت لاپایی بزنم منم خیلی خوشم اومد بود گفتم باشه منو خوابوند رو شکم شلوارمو در آوردم چشمش خورد به کون نرم و سفید لایه پام رو لیس زد گفت کیرمو بخور اومدم لیس بزنه بوی عرق میداد نخورم تف زد به کیرش خوابید روم خیلی حال کردم کیر داغ لای رونم بازی میکرد ابش اومد ریخت رو زمین گفتم این چیه گفت ویتامین بدنه 😂😂بخوری قد می‌کشی ولی من حالم بهم خورد از بوش نخوردم
دیگه تا محرم حمید رو ندیدم محرم توی این چند ماه توی گوگل سرچ کردم دیدم که گولم زده از این جور داستان ها
محرم خونه ی مادربزرگم بودم حمید هم اونجا بود مادرش زنگ زد گفت بیا خونه شب بود اون هم میخواست بره منم
زیاد از خونه‌ی مادر بزرگم خوشم نمی اومد به مامانم اصرار کردم منم برم رفتیم خونشون همه خواب بودن تو پذیرایی
رفتی تو اتاق جا انداخت گفت لاپایی بزنم منم گفتم میدونم گولم زدی بهش ندادم تهدیدم کرده که به همه میگم منم ترسیدم گفتم باشه ولی بار آخره گفت اگه بخوای بار آخر باشه باید سوراخی بکنمت گفتم باشه گفت باید بری خودتو خالی کنی رفتم خالی کردم تو دستشویی برگشتم دیدم لخت شده ریز پتو گفت قمبل کن منم کردم وازلین زد گفت تکون نخور کیرش رو گذاشت فشار داد انقدر درد داشت که در رفتم دوباره تهدیم کرد منم چاره ای نداشتم بعد از کلی تلاش سوراخمو باز کرد درد زیادی داشتم شروع کرد به تلمبه زدن حس درد و لذت قاطی بود یه دفعه کل بدنم شل شد آبم اومد بار اول بود که ابم میومد تو حالتی بودم که پاهام بالا بود ریخت رو سینم
یه دفعه تو کونم داغ شد حمید وایساد دیگه نمی کرد فهمیدم آبش اومد خیلی گرمای خوبی داشت خیلی حال کردم بهش گفتم این چیه پاچید رو سینم گفت این اب کیره جق زدن رو یادم داد منم گفتم دیگه بهت نمیدم گفت باشه
ولی انقد خوشم اومد بود که هر روز بهش فک میکردم و جق میزدم دوبار دیگه هم بهش دادم ولی الان روم نمیشه بگم بیا بکن اونم فکر میکنه چون بزرگ شدم دیگه نمیدم ولی منتظر یه فرصتم بهش بدم
ببخشید به خاطر طولانی بودن داستان و غلط ها
نوشته: سامان
بچه خوشگل کلاس

#همکلاسی #گی


طبیعت یا خداوند این جوری خواستند که من نسبت به پسر های دیگه ظاهری دخترونه تر با پوست سفید و اندام بسیار ظریف داشته باشم. تا قبل از این که به نزدیکی های سن بلوغ برسم راستش مشکلی با این ظاهرم نداشتم. اما حدود سیزده چهارده سالگی من بود که سال اول دبیرستان مجبور شدم به خاطر وضع بد مالی پدرم برای اولین بار برم مدرسه دولتی. بله از اینجا بود که این ظاهر دخترونه و ظریف من با موهایی به رنگ روشن بهانه ای برای اذیت و آزار های روزانه شدند. لات های کلاس که چند سالی از من بزرگ تر بودند و پشت سر هم رفوزه شده بودند و علاقه ای به درس خوندن نداشتند و فقط در پی پیدا کردن بهانه برای اذیت بچه های ضعیف تر بودند اسم من رو گذاشته بودند خوشگله. اولش نمیدونستم چرا باید به من چنین اسمی بدهند. راستش تو باغ نبودم و از سکس و این جور چیز ها هیچ اطلاعی نداشتم. اما گاهی می دیدم که توی صف یا جاهای شلوغ اون بچه های بزرگتر بی ادب خودشون رو به من می مالوندن و گاهی حس می کردم توی اون شلوغی که کسی به کسی نبود یکی درست انگشتش رو سعی می کرد در سوراخ باسن من فرو کنه.
چند هفته که این کارها ادامه داشت با یک پسر خیلی مودب که تا حدی ظاهرش مثل من دخترونه بود و چند کلاس بالاتر بود آشنا شدم. یواش یواش به من گفت که باید مواظب خودم باشم. راستش اول خیلی روشن توضیح نمی داد و من منظورش رو نمی فهمیدم تا این که یک روز وقتی دید من خنگم و هنوز بالغ نشدم و از سکس خبر ندارم داستان پسر های پر رو و رذل دبیرستان رو تعریف کرد که چطور با همدستی فراش بچه های خوشگل و خوش تیپ رو یواش یواش از راه به در میکنن و می برن توی توالت هایی که زیر ساختمون مدرسه بودند و با اون پسر های خوشگل کار های بدبد میکنند. به اون پسر با محبت با تعجب گفتم اسم من رو هم گذاشتند بچه خوشگل و دائم به تن و بدن من ور میرن. آخه چرا؟ بعد از این که باز منو کمی نصیحت کرد که بیشتر مواظب خودم باشم قرار شد فردا برای من کتابی بیاره که با خوندن اون چیزهایی دستگیرم بشه. فردای آن روز یک کتاب پاره پوره آورد یواشکی داد من ببرم خونه بخونم. تازه با خوندن اون کتاب که رازهای جنسی رو توضیح داده بود یواش یواش متوجه ماجرا شدم. من خوشگل بودم؟ مثل دخترا بودم؟ مجبور شدم وقتی تنها هستم برم جلوی آینه قدی و اندام برهنه خودم رو تماشا کنم. یواش یواش دوزاری من افتاد. آره من خیلی شبیه دخترها بودم و با اون پسرهای زشت بد ترکیب خیلی فرق داشتم. بعد متوجه شدم که وقتی در این افکار هستم و بدن برهنه خودم رو توی آینه قدی تماشا می کنم دولم سیخ میشه. یک روز انقدر حشری شده بودم که ناخوداگاه خودم رو انداختم روی یک متکا و هی تنم رو و دولم رو می مالیدم به اون متکا و هی دولم سیخ تر و سیخ تر میشد و یواش یواش یک احساس جدید و بسیار گوارا در من می جوشید و میامد بالا. در همین ضمن هم مرتب یاد اسمی که برای من گذاشته بودند می افتادم. بچه خوشگل و این که ممکن بود منو ببرن توی توالت و بعد با من کارهای بدبد بکنند. این افکار منو بیشتر تحریک می کردند و حرکات مالوندن من به متکا شدید تر می شد تا این که یک مرتبه یک حالت خیلی خیلی بخصوص که برای اولین بار تجربه می کردم در من ایجاد شد و برای چند ثانیه انگار در آسمان ها سیر می کردم. وقتی بلند شدم دیدم متکا خیس شده و تازه فهمیدم که من دیگه فرد بالغ به حساب میام.
ما جرا رو خلاصه کنم. بعد از اون واقعن از این که منو بچه خوشگل صدا میزدن کیف می کردم و خودشون هم فهمیدن من تقریبن آماده بردن به توالت زیر زمین هستم. ضمنن از اون پسر خوبی که منو نصیحت کرده بود هم دوری می کردم. واقعن دلم میخواست به من بگن بچه خوشگل و با من کار های بدبد بکنند.
و بالاخره … روزش رسید. چند نفری منو دوره کردن و هی بچه خوشگل بچه خوشگل می گفتند و من هم غرق لذت شده بودم و یک وقت دیدم ما چهار نفری در توالت های زیر زمین هستیم. قلبم مثل مسلسل تند تند میزد و ترس برم داشته بود و نوعی لذت خفیف سکسی رو در تمام بدنم و در دودول و سوراخ کونم حس می کردم. بعد یکی شون اول شلوار منو کشید پائین واز پشت انگشتش رو کرد لای لمبرهای من و گذاشت روی سوراخ باسنم و یواش فشار داد داخل و در همین ضمن دولم یک مرتبه سیخ شد و بعد هر سه اونها زدن زیر خنده. گفتن خودشه اینم یک بچه کونی بیشتر نیست. به همدیگه تبریک گفتند و از اون روز من شدم بچه کونی اونها. بقیه داستان رو خودتون حدس بزنین. شاید بعد براتون تعریف کردم.
نوشته: نویسنده خجالتی
منو واقعا محکم گایید...

#سن_بالا #گی

سلام من سامانم.این یه اتفاق واقعیه که میخوام بنویسم.میخوام خواننده ها بخوننش ولی در حقیقت بودنش شک نکنید…تا جایی که میتونم مو به مو شرح میدم…
من حس ترنس بودن و تمایلات دخترونه دارم.قیافم خوشگله و بیبی فیس و کم مو ام.سفیدم قدم ۱۷۴ وزنم ۶۵…۲۷ سالمه.خوزستان زندگی میکنم.بخاطر قیافه و بدن سفیدم همیشه توجه پسرا فامیل به خودم جلب میکردم.حتی بچه ها محله.مثلا با یکی از پسرا میرفتیم تو یه خونه خرابه ایستاده روم به دیوار لاپایی میزد منو…تو ۱۵ سالگی تقریبا.یه بارم تو باغ دوستم خفت شدم توسط یه سن بالای لعنتی که منو خوابوند لاپایی زد.بعدش افسردگی گرفتم.این قیافه جز بدبختی و حقارت چیزی برام نداشته.لعنت به دخترایی که جذبش میشدن .اسیبش بیشتر از نفعش بوده.با پسر داییم پسر خاله بزرگم که مجبورم کرد براش ساک بزنم و آبش تو دهنم ریخت و حتی پسر داییم بهزاد که دو سال ازم بزرگتر بود سر آلتشو میمالوند به سوراخم تا ارضا شه یا براش میخوردم…گذشت…تا با چند پسر رابطه ازپشت داشتم…دیگه قضیه قط شد…گی بودنم فراموش کرده بودم یا حس یا هرچی…تا دو سه روز پیش فقط دوست دختر داشتم و دوست خانم.اما دو سه روز پیش واقعا دیگه اذیت بودم نمیتونستم.سال ها رابطه گی نداشتم.اما واقعا اذیت بودم این حس گی بودن لعنتی که ولت نمیکنه.تو بگو بعد از بیست سال تمایلت برمیگرده.پریشب اومدم خونه فوری بدنمو کامل شیو کردم…زدم گروه گی تلگرام…اصل کامل دادم.حقیقت ا کم سن و اینا میترسیدم.بخاطر ابروم یا دیوونه بازی دربیاره .هرچی.اصل نوشتم یه سن بالا فاعل بیاد سامانم و…ترنسم…گذشت یه کلی ادم الکی فیک میومد هی بلاک میکردم.تا یه اقا اومد پی وی گف ۵۰ سالمه قد و وزنشم گفت.مث بقیه نمیگفت عکس بده عکس کونت یا…عکس صورتشو فرستاد ریش سفیدی داشت عکس کیرشم فرستاد دیدمش تپش قلب گرفتم حسم زد بالا.کوتاه و کلفت.هی میگفت الان کجایی اماده ای بیام؟من میترسیدم اعتماد کنم یا نه.بهش گفتم ببین من داخلی ندادم.قرار اول هم بذارم دست میزنم به جلوت و ساک.تا ابت بیاد.چون من خیلی تنگم زور انگشت میره توش.دلو زدم به دریا ادرس دادم روبرو عابر بانک سه نبش زیر تر.ساعت چنده یک و نیم شب.اونقد حالم بد بود رفتم روغن زیتونو ا کابینت برداشتم یه قطره به سوراخم زدم.گفتم بدم بره دیگه.داشتم اماده میشدم دیدم پیام داد من دم عابر بانکم.پیاده با ترس نگرانی خدایا پلیس نباشه یا خفتم نکنه این وقت شد.نزدیک که شدم دیدم یه چهارصد پنج سیاه روبرو عابر بانکه چراغاش روشن.رفتم در باز کردم سوار شدم سلام کردم.اروم حرکت کرد گفتم نمیشه اعتماد کرد این روزا.گف اره منم نمیتونم والا.سه ماه پیش رابطه با پسر داشتم.از زنم جدا شدم و از این حرفا.چشماش ضعیف بود گف عینکمو نیاوردم برا همین اروم میروند…از شهر خارج شدیم تو کمربندی بودیم گفتم بزن این خاکی یه جا تاریک بمونیم.گف باشه.زدیم خاکی گف بیا دس بزن .دکمشو باز کرد کمی کشید پایین .گف بیا میتونی دس بزنی یا بخوری.دستم رفت سمت کیرش که خوابیده بود.سر پهنی داشت کلفت و کوتاه.کمی شکم هم داشت.گف بخور من آبم دیر میاد.گفتم نمیشه که تو حرکت.گف چرا نمیشه.گفتم باشه سرمو بردم بین پاهاش سر آلتشو گذاشتم تو دهنم مکیدم.انگار چیزی که میخواستم و کم بوده تو زندگیم بهش رسیدم.با دو انگشت زیر ساقشو گرفته بودم و سرشو میمکیدم تا سیخ کرد.دست راستش رفت زیر شلوارم.لپ کونمو یه فشاری داد گف عجب کونی داری مو هم نداره.من چشمام بسته داشتم میمکیدم.انگشتش رفت سمت سوراخ یه اوف گفت.چربه؟اره یه کم روغن زیتون زدم…خوب کردی.رسیدیم زیر یه درخت تو زمینا کشاورزی.خاموش کرد یه هو از ماشین در اومد.در باز کرد درآورد منو در عقب باز کرد گفت پاهات زیر شکمتو بذار رو صندلی.با تپش قلب و استرس و لرزش زانوهام همونجور که خواست
موندم.لپ پشتمو باز کرد.تف زد انگشتشو آروم کرد داخل.حرفه ای بود انگار چندین بار پسر گاییده بود تو ماشین صحرا.چشماش ضعیف بود اونم تو تاریکی.دستش به کیرش با انگشت سوراخمو با سر کیرش تنظیم میکرد.هر چقدر فشار میداد نمیرفت.گفت سفت نگیر.گفتم بخدا شل گرفتم.نمیرفت فشار که میداد لیز میخورد بالاپایین.گفت اینجور نمیشه بیا به شکم دراز بکش.گفتم نه بذار با ساک ابتو بیارم ابتم میخورم.بذار دفعه دیگه یه مکان بریم.من رل میخوام رابطه ای نیستم.بهت هم گفتم قرار اول دست زدن و ساک.واقعا دوست داشتم یه ساعت کیرشو بخورم تا شیره کمرشو بهم هدیه بده.گفت نه با ساک نمیاد.گفتم تو بذار.زانو زدم آقا کیرشو بالا پایین میکردم سرشو میمکیدم.دو قطره پیشابش دهنمو شور کرد قورتش دادم.سرمو گرفت چند تلمبه محکم زد ته حلقم که عق زدم.گف ول کن صندوق عقب باز کرد یه پارچه سفید پهن کرد رو علفا.بیا دراز بکش به شکم.نمیخواستم واقعا درد داشتم .سوراخم درد میکرد.اما انگار شوهر منه باید چشم بگم.خوابیدم.دوباره انگشت ک
چگونه به یک کاک ساکر تبدیل شدم

#گی #بیغیرتی


میخوام براتون توضیح بدم که چطور از یک جوان معمولی به یک کاک ساکر (به قول انگلیسی ها) تبدیل شدم، یعنی مردجوانی که از خوردن و مکیدن آلت تناسلی مردان و پسران دیگه لذت جنسی بسیار زیادی می برده و عاشق این کاره و لذتی که در خوردن و مکیدن و لیسیدن آلت تناسلی مردان دیگه می بره خیلی خیلی بیشتر هست از لذتی که از گائیدن کوس و کون همسرش می بره.
ماجرا از بعد از ازدواج من شروع شد. خلاصه اش کنم که سر شما رو درد نیارم راستش من از خوابیدن با همسرم خیلی لذت جنسی نمی بردم و چون در گائیدن همسرم مهارتی نداشتم اون بیچاره هم لذت جنسی براش هیچ معنایی نداشت. تا این که یک روز در اینترنت فیلم عجیبی دیدم. شوهری مشغول آرایش همسرش و انتخاب لباس مناسب و سکسی برای او بود. بعد با تعجب دیدم که شوهر همه این تلاش ها رو برای خوشامد مرد غریبه ی دیگری انجام میده و اون چه منو بیشتر شوکه کرد این بود که بعد از ملاقات مرد غریبه طولی نکشید که مهمان تازه وارد با زن صاحب خانه جلوی چشم شوهر وارد روابط عاشقانه شدند و کار به اونجا کشید که جلوی شوهری که از کوس دادن زنش خیلی ذوق می کرد اون زن پتیاره و مهمان جدید و خوشتیپ شروع کردند به انجام گایش های جور و واجور تا این که مردک اسپرم هاش رو در کوس و کون خانوم صاحب خانه خالی کرد و شوهر بیغیرت با اشتهای زیاد مشغول خوردن اون اسپرم ها شد. من حسابی شوکه شده بودم و خیلی از تماشای این صحنه ها منزجر و دلم می خواست لپتاپ رو بزنم همون جا خورد کنم. چند روزی در این حالت ها بودم تا این که یک شب در خواب صحنه هایی شبیه به همون فیلم رو دیدم با این تفاوت که اون پتیاره خانوم که به مرد غریبه کوس می داد همسر خودم بود و شوهرش یعنی من نقش همون جاکش رو در فیلم بازی می کردم و در خواب حسابی از بگا رفتن زنم کیف می کردم و وقتی بیدار شدم دیدم حسابی خودم رو خراب کردم و آبم آمده. از اون لحظه دیگه حس بی غیرتی از وجودم بیرون نرفت.
اصل داستان رو باید به طور کامل یک وقت دیگه تعریف کنم اما الان سرتون رو درد نیارم همین قدر بگم که بالاخره موضوع رو با همسرم در میون گذاشتم و او اولش خیلی جا خورد و تعجب کرد اما بعد از مدتی رضایت داد چون اعتراف کرد که یکی از همکار های او در شرکتی که کار می کرد شدیدا به او علاقمند شده و مرتب به او پیشنهاد های بی شرمانه ای میکنه و همسر من هم که تا اون روز از سکس بهره ای نگرفته بود از اون مرد و پیشنهاد های اغوا کننده اش خوشش آمده و قرار شد یک روز آقایی که اسمش جمالی بود رو بیاره خونه ما که با من آشنا بشه و اگر من رضایت دادم و آقای جمالی رو پسند کردم اون وقت اون ها وارد ورابط سکسی بشن و من هم به آرزوم برسم.
قضیه دقیقا به همین ترتیب پیش رفت اما مشکل اینجا بود من گاهی بعد از عشق بازی بسیار حشری کننده اونها و پس از چندین و چند بار خود ارضایی خودم دچار نوعی حس پشیمونی میشدم و از خودم و از این بیغیرت شدنم بدم می آمد و لج بازی میکردم و اعصاب همسرم رو خورد می کردم. تا این که همسرم راهی به نظرش رسید. او یک بار منو مجبور کرد که آلت آقای جمالی رو بلیسم و بخورم. راستش اشتباه خودم بود چون خودم دچار چنین میلی شده بودم و یک شب این احساسم رو به همسرم اعتراف کردم و اون پتیاره خانوم هم فورن به نظرش رسید که از این نقطه ضعف من به نفع خودش و روابط خائنانه اش با جمالی کوس کش استفاده کنه. من در نهایت با اکراه قبول کردم اما همین که شروع به خوردن و لیسیدن آلت آقای جمالی شدم نمیدونم چه حس و حالی در من بیدار شد که انگار من یک دختر جنده بیشتر نبودم. آنقدر در ساک زدن کیر جمالی پیش رفتم و لذت بردم که اون آلت زیبا و بزرگش در نهایت در صورت و دهن من شوهر بیغیرت خالی شد غافل از این که همسرم یواشکی مشغول فیلم گرفتن از من هست. حالا دیگه همسرم مدرکی در دست داشت که منو به قول معروف در مشتش داشت و هیچ غلطی نمی تونستم بکنم. اما من از ساک زدن کیر خوش بو وخوش حالت جمالی خیلی خوشم آمده بود و دلم میخواست این کار رو ادامه بدم. چند ماه به همین منوال گذشت تا این که یک روز دیدم همسرم لباس زنونه تن من کرده و از من یک جنده مردونه ساخته که شرح اون بماند برای داستانی دیگه.
نوشته: نویسنده خجالتی
لذت دادن به حرفه ای

#افغان #گی

سلام
خزر هستم از استان شمال افغانستان، میخواهم اینجا یکی از شیرین ترین خاطرات کون دادن خود را بیان کنم قبل از آغاز داستان میخواهم درباره خود برایتان بگویم، من الان ۲۸ سال سن دارم و این داستان مال هشت سال قبل زمانی که بیست سال داشتم، آن موقع من دانشجو بودم و برای درآوردن خرج تحصیل کون میدادم که اکثرا از کون دادن هایم لذت نمی بردم چون اکثرشون خیلی ناشی بودند و فقط در پی ارضا کردن خودشون بودند و زود انزالی داشتند، و من چون قیافه نسبتا خوبی داشتم و جلدم سفید بود پول خوبی از کون دادن های خود در میاوردم، بریم سراغ داستان:
ماه رمضان بود و اون سال رمضان در ماه تابستان افتاده بود، هوا هم خیلی گرم و اکثر مردم هم به خاطر رمضان نمی روند سراغ کون و بازار من هم خیلی کساد که از بی پولی شدیدا رنج میبرم، بعد از ظهر بود در اتاق استراحت میکردم گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود، اوکی کردم بعد احوال پرسی اسمم را گفت و این را هم گفت که شماره منو از یکی بکن های قبلیم گرفته و من هم بعد توافق بر سر هزار افغانی آدرس گرفتم و رفتم، بعد رسیدن به آدرس بهش زنگ زدم اومد دنبالم و منو برد به ویلا، یه آدم سبزه و میان سال حدود چهل تا چهل و پنج سالش بود،تو ویلا تنها بود و تو اتاق خودش زیر کولر آبی لم داده و چند بطری آب و نوشابه انرژی زا گذاشته بود، بعد پذیرایی از من شروع کرد به خوردن لبام و با نوازش و مالش به درآوردن لباس هام، وقتی سینه هامو میخورد جوری لذت میبردم که دوست نداشتم تمام بشه، بعد چند دقیقه نوازش های تحریک آمیز زیر شکمم یه بالش گذاشت و با وازلین شروع کرد به چرب سوراخم، چند لحظه بعد سر کیر اش را روی سوراخم حس کردم بسیار حرفه ی و با آرامش جوری سانت به سانت تمام کیرش را جا کرد که جز لذت و پر شدن اصلا دردی را حس نکردم، نه سوختی بود و نه دردی فقط لذت بود و بس، من تو فضا بودم و دوست داشتم اصلا این لحظات تمام نشود، وقتی تلمبه میزد موقع درآوردن عضلات مقعدم را با خود بالا میکشید و دوباره با قدرت تا خایه میکوبید، فکر کنم تریاک کشیده بود چون خیلی حرفه ی و با ریتم خاص کونمو می‌ گایید، تنها کاری که از من تو اون لحظات بر میومد قمبل کردن بیشتر کونم بود با آه و ناله سرشار از لذت،
بعد یه ربع گاییدن محشر با یک نعره همه آبشو تو کونمو خالی کرد، وقتی کارش تمام شد برگشتم تا کیر اش را ببینم از تعجب دهانم باز موند چون یه کیر حدود نوزده تا بیست سانت و نسبتا کلفت مواجه شدم چون از کیر های کوچک تر از اون اذیت شده بودم و اینجا بود که من به حرفه ی بودنش در کون گایی ایمان آوردم، بعد رفتم دستشویی موقع تمیز کردن خودم چشمانم را بستم و با یادآوری لحظات گاییدن اش خودم را ارضا کردم، با وجود که ارضا شده بودم ولی باز هم کونم کیر میخواست اما او حوصله نداشت و من بعد گرفتن پولم اومدم اتاق، البته فردای همان روز دوباره خودم داوطلبانه نزدش رفتم و با نصف قیمت براش کون دادم که آن هم محشر بود
نوشته: خزر
لیزر

#گی #تریسام

ساعت حدود 8 شب بود که وارد کلینیک شدم قبلا هم اومده بودم من سامانم 21 سالمه و گی هستم دو سالی هست با سیاوش توی رابطم و از رابطم هم راضی ام گه گاهی هم شیطونی می کنم اخه برعکس من که خیلی هاتم و دلم همش سکس می خواد سیاوش نه زیاد هاته نه مکان داره همیشه تو ماشین یا اگه مکان گیر بیاد و خونه من یا اون خالی باشه ترتیبمو میده با این که کیر خوبی داره ولی 5 دیقه ای ابش میاد ولی خوب رابطمون بد نیست حسابی برام خرج می کنه و هوامو داره منم براش کم نمیزارم رفتم پشت میز پذیرش و گفتم فلانی هستم برای لیزر اومدم خانومه گفت بله بفرمایید کسی تو هست کارشون تمام شد شما بفرمایید نشستم چند دیقه بعد یه پسر جون اومد بیرون و نوبت لیزر بعدش را گرفت و رفت و دختره رو کرد به من که برم داخل قبلا بارها اومده بودم به روال کار اشنا بودم رفتم داخل ولی کسی نبود لباسم را در اوردم و دمپایی پوشیدم و سری لیزرم را از جیبم در اوردم و نشستم لب تخت در داخلی باز شد وای یه اقای حدود 30 تا 35 چهارشونه چشم و ابرو مشکی اومد داخل از اون تیپ هایی که فول کیس منه کارتابل من دستش بود همون اوپراتور همیشگی نبود بهم سلام کرد جوابشو دادم پرسید جلسه چندمم هست گفتم 5 گفت فول گفتم بله از خودم اگه بخوام بگم قدم 170 وزنم نزدیک 75 پاها و کون تپلی دارم و صورت بی بی با یه کیر 5 سانتی کلا من به دنیا اومدم که کونی باشم چشم بند و داد بهم حالا من لخت با یه شورت اسلیپ روی تخت دراز کشیده بودم چشم بند به چشم و اوپراتور لیزم داشت کارشو شروع می کرد از پا شروع کرد دردش قابل تحمل بود ولی یکم شیطنتم گل کرد ناله های ریز سکسی می کردم ببینم واکنشش چیه طرف روی بدنم و کامل زد از پا شروع کرد تا ارنج و زیر بغل و دستام بهم گفت برگردم که بره سر وقت پشتم که در اتاق را زدن دختره پذیرش بود که اومد گفت رضا جان یه مشاوره داری میای یا بگم صبر کنن فهمیدم اسم اوپراتور رضاس بهم گفت شما برگرد من الان برمیگردم چشم بندم و برداشتم و رضا رفت بیرون وای عجب تیکه ای بود اگه میشد همین جا رو همین تخت بهش میدادم حیف که نمیشد برگشتم خوابیدم روی تخت دیگه نیازی به چشم بند نبود گذاشتم لبه دستگاه رضا رفت بیرون و چند دیقه بعد برگشت خیلی مودبانه عذر خواهی کرد و دسته را برداشت و نشست و شروع کرد از پشت ساق پام ولی درد داشت و من همش ناله میکردم رسید به باسنم گفت ناحیه بیکینی هم هست شیطنتم حسابی گل کرد گفتم بله گفت پس لباس زیرتو بکش پایین از قصد یه قوس دادم به کمرم و کونم یکم قنبل کردم و شرتم را کشیدم پایین اون شروع کرد به شات زدن درد داشت یکم تا این که بهم گفت لای باسنمو با دست باز کنم با دستام لای کونم و باز کردم این که الان سوراخ صورتیم رو به روی یه همچین کیسی بود حسابی حشریم کرده بود راست کرده بودم اولین شات و که زد ناخود اگاه دستامو ول کردم از درد و یه ناله سکسی کردم خودش با دست یه طرف کونم و باز کرد و شروع کرد به شات زدن منم ناله میکردم از درد تا تموم شد بلند شدم معلوم بود حسابی حشریش کردم با دست کیرش و جابه جا کرد و زیر چشمی هم دید منم راست کردم برگه را برداشت و رفت بیرون منم بلند شدم لباس پوشیدم و اومدم بیرون رفتم ازپذیرش نوبت بعدم را گرفتم نوبت داد برا یه ماه دیگه و زدم از کلینیک بیرون حسابی حشری شده بودم و داغ کردم زنگ زدم سیاوش خونه بود گفتم کارم تموم شده میرم خونه ایستاده بودم گوشه خیابون اسنپ و باز کردم منتظر بودم یکی قبول کنه سرم توگوشی بود که یه 206 برام بوق زد شیشه را داد پایین دیدم رضا اوپراتورمه بهم گفت منتظر تاکسی هستی؟ گفتم اره گفت بیا تا یه جایی میرسونمت از خدا خواسته رفتم بالا دیگه کامل میدونستم قراره یه حال اساسی بکنم شیشه را داد بالا و گفت خوب مسیرت کجاس منم که جندگیم حسابی گل کرده بود گفتم هر جا شوما بخوای و خندیدم یه جون کش دار گفت و دستمو گرفت و گذاشت رو کیرش گفت پس برو تو کارش تا برسیم خوشکله باورم نمیشد به همین راحتی به کیرش رسیده باشم شروع کردم به مالیدن کیرش از روی شلوار که حالا داشت اروم اروم زیر دستم بلند میشد زیپشو باز کردم و دستم و کردم توو کیرش و در اوردم هنوز نمیه خواب بود بلندیش متوسط ولی لا مصب کلفت اندازه مچ دست شروع کردم به مالیدنش که نالش در اومد گفت میدونستم خیلی جنده ای کونی برو پایین خوشم اومد باهام بد دهن بود منم که کلا به ساک زدن تو ماشین عادت داشتم رفتم پایین بوی خوبی میداد همه دهنمو پر میکرد و ناله های رضام بیشتر حشریم میکرد تا اونجایی که میشد داشتم بهش حال میدادم که گفت بسه کونی بیا بالا رسیدیم دم پارکینگ یه ساختمون ریموت زد در باز شد و رفتیم تو پارکینک کیرشو جمع و جور کرد و کردش تو شلوار رفتیم تو اسانسور دستش رو کونم بود رسیدیم دم در کلید انداخت در و باز کرد ولی صدای تلوزیون می اومد گفتم کسی هس
فروشنده و حال خوب

#مغازه #گی

سلام به همگی …
این داستان که نوشتم واقعیه و هیچ دروغی توش نیست
ازتون خواهشمندم بی ادبی نکنید
اسم من امید و ۳۶ سالمه ۱۷۰ قد و ۶۰ وزنمه هرکی منو میبینه میگه خیلی خوب موندی و اصلا سنت بهت نمیخوره .متاهلم اما از دوران مجردی به حال کردن با همجنس خودم علاقه داشتم اما ترس از آبرو و مسائل این‌چنینی سعی میکنم احساسمو کنترل کنم بگذریم چند وقت پیش تو برنامه دیوار دنبال شورت مردونه میگشتم که یه اگهی شورت فانتزی مردونه دیدم پیام دادم و چند تا عکس برام فرستاد شورت های خیلی سکسی و نازی بودن من همیشه شورت جذب و سکسی میپوشم بهش پیام دادم و شماره تماس داد‌.بهش زنگ زدم یه صدای خیلی اروم پشت خط بود گفتم دوسه تا شورت میخوام گفت از مدلایی که فرستادم انتخاب کردی گفتم اره خلاصه گفت اگه میخوای ادرس بدم بیا .ادرس گرفتم و قرار گذاشتیم رفتم به اون ادرسی که داده بود رسیدم بهش زنگ زدم و گفت الان میام چند دقیقه بعد یه پسر با قد حدود ۱۷۵ و یه کم لاغر اومد از ماشین پیاده شدم سلام دادم اومد نشست تو ماشین یه کوله همراهش بود که کلی شورت خوشگل توش بود تو همون برخورد اول ازش خوشم اومد اسمش عماد بود و خیلی ناز و آروم حرف میزد سه تا شورت انتخاب کردم و ازش خریدم بعد خداحافظی کردیم .تو راه برگشت بهش زنگ زدم گفتم اگه دوس داری از تنخور شورتا برات عکس بفرستم اونم گفت با کمال میل حتما تو تلگرام بفرست .
اومدم خونه و تو یه موقعیت که کسی نبود شورتا رو پوشیدم و چند تا عکس گرفتم فرستادم براش .
چند ساعت بعد جواب داد و گفت وای چقدر بهت میاد خیلی ناز و سکسی شدی خیلی از تعریفش خوشم اومد یه کم باهم چت کردیم،یهو گفت اگه میدونستم مشکلی با عکس گرفتن نداری بهت میگفتم بیای خونه کلی مدل داشتم بپوشی عکس بگیرم
منم گفتم اگه مایل باشی میام نمیدونم چی شد ولی بهش اعتماد کردم و سه روز بعد قرار گذاشتیم رفتم خونشون قبل رفتن دوش گرفتم اصلاح کردم و تمیز رفتم .
در خونه رسیدم کلی استرس داشتم اومد باهام دست داد و رفتیم تو خونه
زیر زمین خونشون در اختیار خودش بود و کسی نمیومد از این بابت خوب بود با اینکه ترس داشتم ولی رفتم
اول پذیرایی کرد و یه کم حرف زدیم و گفت میتونی کامل لخت بشی که عکسا بهتر باشه گفتم مشکلی ندارم فقط ممکنه کیرم راست بشه خندید و گفت اشکال نداره دوربین و سه پایه آورد و چند مدل شورت خفن سکسی هم اورد گفت پاشو آماده شو لباسامو در اوردم همش منتظر بودم چند نفر بریزن تو و بدبخت بشم اما واقعا خبری از خفت کردن و این چیزا نبود عماد واقعا پسر خوبی بود.
کامل لخت شدم و یه شورت پوشیدم همون اول کار کیرم شق شد دیدم عماد داره میخنده گفت بی جنبه ای چقدر گفتم نه بخدا دست خودم نیست این شورتا رو میپوشم اینجوری میشه بعد گفت اشکال نداره ژست بگیر عکس بگیرم منم چند حالت وایسادم چند مدل پوشیدم یکی از شورتا جلوش یه حالتی داشت باید کیر قشنگ تنظیم میشد تا بیرون نزنه من هرکار کردم نمیشد عماد خودش اومد گفت اشکال نداره دست بزنم منم با اشاره تایید کردم با دستاش کیرمو تنظیم کرد و چند تا عکس گرفت کارش تموم شد گفت مرسی که اومدی و بهم اعتماد کردی گفتم خواهش میکنم عزیزم یکی از شورتا قرمز توری بود خیلی خوشم اومده بود ازش خواستم لباسامو بپوشم که عماد گفت بیا از این خیلی خوشت میاد بپوش تنت باشه گفتم نه مرسی گفت بگیر تعارف نکن بپوش دوسش داری خیلی بهت می اومد گرفتم و پوشیدم گفت میشه لباسات رو نپوشی همین جوری بشینی کنارم من تو دلم داشت قند آب می شد گفتم باشه عزیزم رفتم و نشستم رو مبل .عماد اومد و گفت دوس داری منم لخت بشم گفتم آره چرا که نه اونم سریع لباساشو در اورد با شورت اومد کنارم نشست دیدم راست کرده بهش گفتم تو هم راست کردیا شیطون گفت خب تو اینجوری سکسی کنارمی راست میکنم دیگه گفت دوست داری باهم حال کنیم گفتم راستش اگه قول بدی دخول نکنی اره هستم گفت باشه منم دخول دوس ندارم مثل خودتم دستامو گرفت بغلم کرد وای چه گرمایی بینمون بود داشتم از شدت شهوت میمردم گفتم عماد هرکاری میخوای بکن باهام شروع کردیم لب گرفتن همزمان کیر همو میمالوندیم تو بغل هم
گفت بریم رو تخت با چشمام تایید کردم بغلم کرد رفتیم تو اتاق در رو بست انداختم رو تخت اومد روم مثل دیوونه ها داشت لبامو میخورد و خودشو میمالوند بهم گفت ساک دوس داری گفتم ۶۹ پایه ای تا اینو گفتم چرخید شورتمو درآورد و منم شورتشو دراوردم کیرش اومد رو صورتم شروع کردیم ساک زدن وایییی خیلی خوب بود حس قشنگ و خوبی بود اصلا رو زمین نبودم بعد کلی ساک زدن بلندم کرد و داگی شدم کیرشو گذاشت لای کونم و شروع کرد تلمبه زدن به کونم اما رو حرفش بود و توش نکرد کلی تلمبه زد داشت آبم میومد گفتم عماد من دیگه طاقت ندارم دارم ارضا میشم گفت بیا لای کون من ارضا شو خوابید منم رفتم روش کیرمو لای کونش مالیدم ابم اومد وای
اولین کون دادن فرزین

#گی

سلام.
داستانم واقعیه.
من فرزینم(مستعار) الان ۴۰ سالمه. از هیکلم بگم. بخاطر بدنسازی دوران جوونی و ول کردن اون، چاق شدم . طوری که سینه هام شل و بزرگ شدن. شکم و پهلو و کونم بزرگ شده بود. وزنم بین ۱۰۰تا ۱۱۰بالا پایین میشد.
یه سال عید یهو دیسک کمر گرفتم. اول فکر میکردم اسپاسم هست و هی آمپول شل کننده و کرم ضد درد و … میزدم بعد ده روز خوب نشد، رفتم دکتر و mriگرفتم. گفت دوتا دیسکت زده بیرون و استراحت مطلق ۱۰ روزه و فیزیوتراپی و …
خانمم می رفت سر کار و من خونه استراحت بودم و سر ار نمیرفتم. کلا تو خونه فیلم میدیدم و تو اینترنت میچرخیدم. تازه وایبر اومده بود و من رو لپ تاپ نصبش کردم. تو فیسبوکم کس چرخ میزدم.
یهو زیر پست یه دختره که اسم پیجش فریبا جنده بود، کامنت گذاشتم. نمیدونم چی نوشتم که با یه پسره کل کل کردیم. بعد یکی دو ساعت پیام دادن، یهو برگشت گفت میکنمت اگه ببینمت…منم به شوخی گفتم آره حتما… اون گفت تو بده اگه من نکردمت…منم شوخی شوخی گفتم ادرس بده، من میام ولی اگه دیری گنده ترم جا نزنی،شاید من کردمت… کمرم تازه یه مقدار دردش افتاده بود.
مثل کسخلا، ژل لوبریکانت گرفتم و رفتم، خودمم نمیدونم چرا.
اسمش امیر بود و مکانش توانیر. رفتم و اونم با موتور اومد و منو دید گفت دنبالم بیا. رفتیم تو پارکینگ یه مجتمع.
پارک کردم و سوار آسانسور شدیم. هی منو برانداز میکرد. رفتیم تو یه واحد. دیدم خالیه فقط یه مبل و تلویزیون و یخچال کوچیک و یه تخت تو اتاق خواب هست. دیدم یه بسته قرص در آورد و یی خورد. یه بسته کاندوم تاخیری هم از جیبش در آورد. رفتیم اتاق و گفت در بیار. منم گفتم جدی؟ گفت اره. من همه لباسم بجز شورت رو در اوردم. اونم لخت شد با شورت. گفت بخواب. من لبه تخت نشستم باورم نمیشد. اومد جلو کیرشو از رو شورت مالید و منو هل داد. دمر خوابوند. شورتمو کشید پایین… من کلا بدنم سفیده و بی مو. یه جون گفت و اومد رو من. خیلی از من ریزتر بود. حدود ۶۵ کیلو.یه کم لاپایی زد و کیرش بلند شد. گفت میکنمت که دیگه نگی نمیتونی. من لال شده بودم… من تا اون موقع خیلی اصطلاح ها رو بلد نبودم. هی توف میزد در کونم و به کیرش و فشار میداد…نمیرفت. یهو گفتم ژل اوردم، ژل بزن. ژل زد و کاندوم کشید و فشار داد. انقدر فشار داد تا سرش رفت تو. وقتی سرش رفت ، دستشو گذاشت رو شونه هام و محکم گرفت. با یه حرکت تا ته کرد تو.من آخ بود که میگفتم و ملحفه رو گاز میگرفتم. هی تلمبه میزد و اصلا توجه نداشت. نزدیک به یک ربع کرد. بلند شد و گفت تکون نخور…رفت تو اشپزخونه، یه رانی خورد و برگشت. دوباره رفت رو کونم. دو سه بار زد رو کونم و کیرشو گذاشت و بایه فشار زد تو. انقدر کرد تا ابش اومد و رو من ولو شد. رفتم دستشویی و اومدم بیرون لباس پوشیدم و رفتیم. تو اسانسور یهو چسبید به منو دوتا انگشت کرد تو سوراخم. گفت باز بازه. کونی. از این بعد جنده خودمی، باید کون بدی.
نشون به اون نشون تا یکسال هفته ای دوبار بهش کون میدادم. از دفعه دوم گفت تو زن داری، منم زن دارم. کوس و کون های دیگه رو با کاندوم میکنم. تو رو بی کاندوم. و شد شروع ماجرای کونی شدن من و ریختن آب کیر اون تو کونم. بعد یکسال رفت شهرستان واسه کار و دیگه ندیدمش.
و بهترین کون دادن من، همون اولین سکسم بود.
نوشته: Fertos
اولین بوسهٔ خانمان سوز

#گی #خاطرات_جوانی #جلق

این خاطره هنوز بعد از گذشت دوسال در ذهنم زند ه ست
۴ مهر ماه ۱۴۰۱
دیروز تولد من بود. امروز، پنجشنبه، سینا، بهترین دوستم تو مدرسه آمده خونهٔ ما. ساعت ۱۰ و نیم صبحه و مادرم چند دقیقه پیش رفت خریدای خونه رو بکنه. من و سینا نشستیم تو آشپزخونه و باقیمونده کیک تولد منو میخوریم. سینا از فیلم پورنی که دیده حرف میزنه:
-“پسر عجب فیلمی بود. دوتا زن رفته بودن تو توالت عمومی و از هم لب میگرفتن. دوتا ژاپنی بودن. فیلم هم پورن نبود، سافت بود و غیر از لب گرفتن چیزی نداشت ولی چه لب گرفتنی! نفس من بند اومده بود. داشتن لبها و زبونای همدیگه رو میخوردن اونم با چه شهوتی. من تا بحال اینطوری حشری نشده بودم. یه چیزی میگم و یه چیزی میشنوی”
-“زنا لزبین بودن یا فقط میخواستن ببینن بوسیدن چه جوریه؟”
-“لزبین بودن. راستی تو تا حالا یه دخترو بوسیدی؟”
-“نه. ولی خیلی دلم میخواد بدونم چه مزه ای داره”
-“منم تا بحال امتحان نکردم. یه بار تو‌ حمام خودمو تو آینه بوسیدم ولی لب و زبون واقعی دختر باید چیز دیگه ای باشه”
-“منم خودمو تو آینه بوسیدم. آره لب داغ و واقعی باید چیز دیگه ای باشه”
-“لب پسر و دختر مثل همه، فرقی نداره. میای امتحان کنیم ببینیم چه جوریه؟”
-“من که گی نیستم”
-“منم نیستم. فقط برای اینکه ببینیم چه حسی داره. چشمامونو میبندیم و هر کدوم فکر میکنه اون یکی دختره”
تو دلم میگم فکر خوبیه، ولی خودمو نمیتوانم راضی به بوسیدن یه پسر بکنم. سینا بدون اینکه منتظر جواب من بشه صندلیشو میکنه جلو و روبروی من میشینه و سرشو میاره جلو و چشماشو میبنده و میگه
-“بیا جلو”
یهو یه ایده به ذهنم میاد. به سینا میگم
-“چشماتو باز کن”
سینا چشماشو باز میکنه. من به سوی سینا خم میشم و انگشت اشاره دستمو فرو میکنم تو کیک تولدم. انگشتم حسابی خامه ای میشه. دستمو میبرم و خامه رو میمالم رو لبای سینا و بهش میگم:
-“تو هم بمال به لبای من”
سینا هم کار منو تکرار میکنه. حالا رو لبها و دور دهن هردو خامه مالیده شده. هر دو بیشتر خم میشیم جلو و شروع میکنیم به لیسیدن خامه رو صورت همدیگه. لبای همو میلیسیم و زبونامون میماله به هم. انقدر میلیسم که صورت همدیگه رو پاک میکنیم ولی هیچ کدوم راضی به توقف نیستیم. لبهامون میماله به هم. دهنمو باز میکنم و میذارم رو لبای سینا. زبونامون میپیچید به هم و آب دهنمون قاطی میشه. سینا از لذت ناله میکنه. منم خیلی لذت میبرم و کیرم حسابی شق شده.
سینا دستاشو میذاره رو پاهای من. من صورت سینا رو میگیرم بین دو دستم و به بوسیدن ادامه میدم.
مدتی طولانی همدیگه رو میبوسیم. وقتی از هم جدا میشیم به سینا میگم
-" من راست کردم"
-“منم حسابی شق کردم. عجب لذتی داره بوسیدن”
-“سینا، من بازم میخوام. بیا جلو”
-“باشه. ولی دوبار خامه بمال”
اینبار وقتی خامه میمالم رو لباش، سینا انگشت منو قاپ میزنه و نگه میداره تو دهنش و یه کم میمکه. منم همین کارو با انگشت خامه ای سینا میکنم. چهار بار خامه مالیدن و بوسیدن همدیگه رو تکرار میکنیم. هر کدوم از ما دستش لای پاهاشه و کیرشو از روی شلوار میماله. هر دو بی نهایت حشری شدیم. بدون فکر کردن به سینا میگم:
-“میذاری بمالم؟ تو هم مال منو بمال”
-“باشه. در بیار”
-"بریم تو اتاق من. کیک رو هم میبریم#34;
چند ثانیه بعد تو اتاق من هستیم. میشینیم روبروی هم. هردو کیرامونو در میاریم. کیر سینا درازه اقلا ۲۰ سانت میشه ولی زیاد کلفت نیست. کیر من کلفت تره. شروع میکنیم به لمس کردن و مالیدن کیر همدیگه. سینا بازم بوسه میخواد. همینطور که کیرش تو دستمه خم‌میشم و یه بوسه داغ و طولانی ازش میگیرم.
دوباره انگشتمو میکنم تو کیک و اینبار انگشت خامه ایمو میمالم یه کیر سینا. حالا کیر سینا خامه ای شده. سینا میگه:
-“چرا همچین کردی؟”
-"نترس تمیزش میکنم#34;
و خم میشم و لبامو میمالم به کیرش. زبونمو در میارم و کیر سینا رو حسابی میلیسم و تمیز میکنم. سینا از خود بیخود شده و نئشهٔ لذته. آهسته میگه:
-“علی منم میخوام”
وقتی موافقت منو میبینه خامه میماله به کیرم و دولا میشه کیرمو تمیز میکنه ولی نمیخواد بلند بشه. دولا میمونه و کیرمو میذاره تو دهنش و میمکه.
از این روز زندگی هر دو ما زیر و رو میشه و مثل دوتا عاشق دیگه از هم جدا نمیشیم.
دوسال بعد از این ماجرا ما هنوز هر روز کیر همو میمالیم و برای هم ساک میزنیم.
نوشته: Mirilop