آرشیو همخوانی Archivebook1
270 subscribers
469 photos
5 videos
17 files
23 links
آرشیو کنفرانسهای گروه نقد کتاب
@Archiveconferences
آرشیو همخوانی
https://t.me/joinchat/AAAAAD6g1r4CFjGWH0HRKg
Download Telegram
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
شب كه مي آ»د ، سري به اتاق مادر و خـواهرش مي زد و احوالپرسي
مي كرد و گاهي اگر چاي شان به راه بود يك فنجـان چـايي مي خورد و بعد پيش من مي آمد .
بدي اش اين بود كه خانه مال خودشان بود يعني مـال مـادر و خواهرش.و هفته دوم بود كه مرا مجبور كردند ظرف هاي آنها را هم بشويم .من به اين هـم
رضايت دادم و اگر صدا از ديوار بلند شد ، از من هم بلند شد . ولي مگر جلوي زبانشـان را مي شد گرفت ؟
وقتي شوهرم نبود ، هزار ايراد مي گرفتند ، هزار كوفت و روفت مي كردند.
#همخوانی_کتاب
#زن_زیادی
#جلال_آل_احمد
ص۱۶۲
Forwarded from Z
ولي آخر من چطور مي توانستم باز هم توي خانه پدرم بمانم؟چطور مي توانستم؟ اين دو روزي كه در آن جا سر كردم، درست مثل اينكه توي زندان بودم .كاش توي زندان بودم . آن جا اقلاا آدم از ديدن مادر و پدرش آب نمي شود .و توي زمين فرو نمي رود . از نگاه هاي زن برادرش اين قدر خجالت نمي كشد .
#همخوانی کتاب
#زن زیادی
#جلال آل احمد
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
راستي چه قدر خر بودم!اصلا مثـل
اين كه گناه كرده بودم.مثل
اينكه گناه كار من بودم.مثل اين كه سرقضيه كلاه گـيس ، او را گول زده بودم !اصلا درنيامدم يك كلمه حرف به او بزنم.تازه همه اين ها چيزي نبود.بعد هـم
مجبورم كرد خرجمان را يكي كنيم.و صبح و شام توي اتـاق آن هـا بـروي » و شـام و ناهـار بخوريم. و ديگر غذا از
گلوي من پايين نمي رفت .خدايا من چه قدر خـر بـودم!همـه اين بلاها را سر من آوردند و صداي من درنيامد!آخر چرا فكر نكردم؟چـرا شـوهرم را وادار نكردم از مادر و خواهرش جدا شود؟حاضر بودم تـوي طويلـه زنـدگي كـنم ، ولـي تنهـا
باشم.خاك بر سرم كنند!كه همين
طور دست روي دست گذاشتم و هرچه بار كردند كشيدم.
#همخوانی_کتاب
#زن_زیادی
#جلال_آل_احمد
ص۱۶۴
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
آخر چرا نکردم در اين سي و چهارسال ، هنري پيدا كـنم؟خط و سـوادي پيـدا
كنم؟مي توانستم ماهي شندرغاز پس انداز كنم و مثل بتول خانم عمـه قـزي ، ي: چـرخ زنگـل قسطي بخرم و براي خودم خياطي كنم .
دخترهاي همسايه مان مي رفتند جوراب بافي و سريك سـال ، خودشان چرخ جوراب بافي خريدند و نانشان را كه درمي آوردند هيچ ، جهـاز عروسـي شـان هـم خودشان درست كردند ؛ و دست آخر هم ده تا طبق کش جهازشان را بـرد .بـرادركم چه قدر باهام سرو كله زد كه سواد يادم بدهدولي من بي عرضه!من خاك برسـر!همـه اش تقصير خودم
بود.حالا مي فهمم.اين دو روزه همـه اش ايـن فكرهـا را مـي كردم.
#همخوانی_کتاب
#زن_زیادی
#جلال_آل_احمد
ص۱۶۵
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
خيال بد به كله ام زده بود.سي و چهارسـال گوشـه خانـه پـدرم نشسـتم و
عزاي كلاه گيسم را گرفتم .
عزاي بدتركيبي ام را گرفتم.عزاي شوهر نكردن را گرفتم.مگـر همه زن ها پنجه آفتاب اند؟
مگر اين همه مردم كه كـلاه گـيس مـي گذارنـد، چـه عيبـي دارند؟مگر تنها من
آبله رو بودم ؟ همه اش تقصير خودم بود .هـي نشسـتم و هـي كوفت و روفت مادر و خواهرش را شنيدم.هي گذاشتم برود ور دلشان بنشيند و از زبانشان بـد و
بي راه مرا بشنود .
تا از نظرش افتادم .ديگر از نظر افتادم كـه افتـادم....
#همخوانی_کتاب
#زن_زیادی
#جلال_آل_احمد
ص۱۶۵
Forwarded from Z
آخر اين مردكه بدقواره ، خودش توي محضر كار مي كند و همه راه و چاه ها را بلد است .جايي نخوابيده بود كه آب زيرش را بگیرد. از كجا كه سرهزار تا بدبخت ديگر ، عين همين بلا را نياورده باشد؟اما نه.هيچ پدرسوخته پپه اي از من پپه تر و بدبخت تر نيست .و مادر و خواهرش را بگو كه هي به رخ من مي كشيدند كه خانه فلاني و فلاني براي پسرشان خواستگاري رفته اند!

#همخوانی کتاب
#زن زیادی
#جلال آل احمد
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
«دلت نمي خاد بريم خونه پدرت؟ »
و من يكهو دلم ريخت تو.دو شب پيش ، شب جمعه بـود و بـا هم به خانه پدرم رفته بوديم و شام هم آنجا بوديم و من يك هو فهميدم چه خبر است.شسـتم
خبردار شد.گفتم :
« ميل خودتونه »!
و ديگـر چيــزي نگفـتم. همــين طـور ســاكت نشسـته بــودم و
جورابش را وصله مي كردم .
باز پرسيد و من باز همان جواب را دادم .آخر گفت :
«بلند شو بريم جانم.پاشو بريم احوالي بپرسيم ».
من خر را بگو كه باز به خودم اميد داد م كه شايد از اين خبرهـا نباشد .دست بغچه را جمع كردم.چادرم را انداختم سرم و راه افتادم.تو راه هيچ حرفي
نزديم ، نه من چيزي گفتم و نه او.شام نخورده بـوديم.ديـگ سـر اجـاق بـود و مـي بايست من مي كشيدم و تو
اتاق مادرش مي بردم و باهم شام مي خورديم .ولي ديـگ سـر بار بود كه ما راه افتاديم .
دل من شوري مي زد كه نگو.مثل اينكه مي دانستم چه بلايـي بر سرم مي خواهد
بياورد.ولي باز به روي خـودم نمـيآوردم .
#همخوانی_کتاب
#زن_زیادی
#جلال_آل_احمد
ص۱۶۶
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
.برادرم آمد و در را باز كـرد .مـن همچـه كـه چشمم به برادرم افتاد مثل اينكه همه غم دنيا را فراموش كردم .اصلا يادم رفـت كه چه خبرها شده است .
برادرم هيچ به روي خودش نياورد.سلام و احوال پرسي كـرد و رفتيم تو .از
دالان هم گذشتيم. و توي حياط كه رسيديم، زن بـرادرم تـوي حياط بود و مادرم از پنجره اتاق بالا سر كشيده بود كه ببيند كيست و از پشت سـرم مـي
آمد .وسط حياط كه رسيديم ، نكبتي بلند بلند رو به همه گفت :
«اين فاطمه خانمتون.دستتون سپرده .ديگه نگذارين برگرده ».
و من تا آمدم فرياد بزنم :
«آخه چرا ؟من نمي مونم.همين جوري ولت نمي كنم ».
كه با همان پاي افليجش پريد توي دالان و در كوچه را پشـت سر خودش بست .
و من همان طور فرياد مي زدم :
«نمي مونم.ولت نمي كنم »
#همخوانی_کتاب
#زن_زیادی
#جلال_آل_احمد
ص۱۶۶
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
بي چاره برادرم كه حتما نه رويش مي شـود بـرود اسباب و اثاثيه مرا بياورد ،
و نه كار ديگري از دستش برمي آيد .آخر اين مردكـه بـدقواره ، خودش توي
محضر كار مي كند و همـه راه و چـاه هـا را بلـد اسـت .جـايي نخوابيده بود كه آّب زيرش را بگيرد .
از كجا كه سرهزار تا بدبخت ديگر ، عين همين بلا را نيـاورده باشد؟اما نه.هيچ پدرسوخته پپه اي از من پپه تر و بدبخت تر نيست .و مادر و خواهرش را بگـو كـه
هي به رخ من مي كشيدند كه
خانه فلاني و فلاني براي پسرشان خواستگاري رفته اند !
ولي كدام پدرسوخته اي حاضر مي شود بـا ايـن ارنعـوت هـاي
مرده شور برده سركند؟جز من
خاك بر سر؟كه هي دست روي دست گذاشتم و نشستم تا اين
يك كف دست زندگي ام را
روي سرم خراب كردند؟
#همخوانی_کتاب
#زن_زیادی
#جلال_آل_احمد
ص۱۶۸
🔴 پایان بیستمین دوره همخوانی کتاب
شروع بیست و یکمین دوره
#همخوانی_کتاب_قمار_باز
نویسنده #داستایوفسکی
Forwarded from بینام
ghomar baz @ketabngar.pdf
1.3 MB
قمار باز.ترجمه صالح حسینی .نسخه الکترونیکی
Forwarded from H Jazayeri
به آرامی پاسخ دادم:
در واقع من پول ندارم و کسی که بخواهد قمار کند اول باید پول داشته باشد.
۱
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
از مسیو لوکنت چـه بگـویم کـه خـودش
روسیه را گشته است و می داند که در روسیه معلم سرخانه را به جوي نمـی
خرند. با این حال، حسابی مرا می شناسد. منتها باید اعتراف کنم کـه سـرزده
براي شام رفتم. از قرار معلوم، ژنرال یادش رفته بود براي من مقدماتی تدارك
ببیند، اگر هم یادش نمی رفت لابد مرا می فرسـتاد سـر میـز عمـومی. بـراي
همین به میل خودم رفـتم و ژنـرال هـم نگـاهی از سـر ناخـشنودي بـه مـن
انداخت.
#همخوانی_کتاب
#قمار_باز
#داستایوفسکی
ص۵
Forwarded from H Jazayeri
گذشته از این موسیو لوکنت کل روسیه را گشته است و می داند که
در روسیه معلم سرخانه موجود بی ارزشی است.

این جمله را قبلا در رمان جان شیفته رومن رولان هم دیده بودم
۲
Forwarded from Z
مزنسوف مردک فرانسویو یک نفر انگلیسی و عده ای دیگر برای شام دعوت داشتند و این عادت مسکویهاست که بمجرد اینکه پولی به دست آمد سور می دهند.

#همخوانی کتاب
#قمارباز
Forwarded from H Jazayeri
در عمرم آدمی به این کم رویی ندیده ام. آن قدر کم روست که به آدمی کودن می ماند و خودش هم این را خوب می داند، چون اصلا
کودن نیست.
۳
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
آدمی ایـن قـدر کمـرو بـه عمـرم
ندیده ام. از فرط کمرویی به آدم خرفت می برد و خودش هم ایـن را خیلـی
خوب می داند، چون به هیچ وجه خرفت نیست.
#همخوانی_کتاب
#قمار_باز
#داستایوفسکی
ص۵
Forwarded from Z
او به طور قطع قادر نبود که مرا از روبه رو نگاه کند. خیلی دلش می خواهد این کار را بکند ، من هر بار که او قصد یک چنین کاری را می‌کند چنان به او خیره می شوم و نگاه تحقیرآمیزی بر وی می افکنم که باعث ناراحتی و اضطراب وی می‌شود.
#هم خوانی کتاب
#قمارباز
Forwarded from 𝐵𝑒𝑟𝑟𝑦
«اگر آدم عزت نفس داشته باشـد،بی بـرو برگـرد در
معرض بد و بیراه گویی قرار می گیرد و متحمل انواع و اقسام تهمت ها مـی
شود.
#همخوانی_کتاب
#قمار_باز
#داستایوفسکی
ص۶
Forwarded from H Jazayeri
اگر آدم با عزت نفس باشد، شکی
نیست که بد و بیراه می شنود و باید انواع و اقسام تهمت ها را متحمل شود
۴