Forwarded from Deleted Account
آیا وقتی به وجودم آورد دوستم می داشت؟ آیا به خاطر من بود که به وجودم آورد؟!
ص۹۸۷
#هم_خوانی
#برادران_کارامازوف
ص۹۸۷
#هم_خوانی
#برادران_کارامازوف
Forwarded from Deleted Account
تنها شب قبل از ایراد سخنرانی به داخل انجیل سرک می کشیم تا با آشنایی با نوشتهای که به هر صورت نسبتاً اصیل است و چه بسا برای ایجاد و تاثیری خاص به کار بیاید جمعیت را مبهوت خود سازیم.
ص۹۹۲
#هم_خوانی
#برادران_کارامازوف
ص۹۹۲
#هم_خوانی
#برادران_کارامازوف
Forwarded from Deleted Account
ارابه را بهخاطر آورید
ارابه را کالسکه کرد
فردا هم اگر مصلحت اقتضا کند ارابه را کالسکه میکند
ص۹۹۷
#هم_خوانی
#برادران_کارامازوف
ارابه را کالسکه کرد
فردا هم اگر مصلحت اقتضا کند ارابه را کالسکه میکند
ص۹۹۷
#هم_خوانی
#برادران_کارامازوف
Forwarded from Deleted Account
کاترینا:
خیالت از بابت او راحت باشد، همه اش زودگذر است، می شناسمش، از دل خبر دارم، خیالت جمع باشد که به فرار تن می دهد، نه فوری و فوتی، فرصت رسیدن به تصمیم را خواهد داشت....
ص۱۰۰۲
#هم_خوانی
#برادران_کارامازوف
خیالت از بابت او راحت باشد، همه اش زودگذر است، می شناسمش، از دل خبر دارم، خیالت جمع باشد که به فرار تن می دهد، نه فوری و فوتی، فرصت رسیدن به تصمیم را خواهد داشت....
ص۱۰۰۲
#هم_خوانی
#برادران_کارامازوف
Forwarded from Deleted Account
کاتیا دم در ظاهر شد، لحظه ای آرام بر جا ایستاد و با قیافه ای مبهوت به میتیا دیده دوخت و حالت ترس در چهره اش پیدا شد رنگ از رویش پرید اما لبخندی محجوبانه و التماس آمیز بر لبانش ظاهر شد و با انگیزه مقاومت ناپذیر دو دستش را به سوی کاتیا دراز کرد کاتیا با دیدن آن، بی مهابا به سوی میتیا دوید، دست های او را در دست گرفت و تقریبا او را با زورً روی تخت خواب نشانید خودش هم کنار او نشست و همچنان که دستهایش را در دست داشت با شدت و حدت فشارشان داد باشد چندین بار تلاش کردند که لب به سخن بگویند اما باز ایستادند و همچنان ساکت و صامت بالبخندی غریب دیده به هم دوختند....
ص۱۰۱۱
#هم_خوانی
#برادران_کارامازوف
صحنه ای بسیار رمانتیک حتی از لحظه عشق ورزی گروشنکا و میتیا هم احساسی تر و #ترحم انگیز تر
ص۱۰۱۱
#هم_خوانی
#برادران_کارامازوف
صحنه ای بسیار رمانتیک حتی از لحظه عشق ورزی گروشنکا و میتیا هم احساسی تر و #ترحم انگیز تر
Forwarded from Deleted Account
کاتیا: مرا ببخش
گروشنکابا صدای کینه آلود و زهرآگین جواب داد دختر جان من و تو مالامال نفرتیم مگر میشود همدیگر را ببخشیم، او را نجات بده تا تمامی عمر پرستشت کنم
میتیا با لحنی سرزنش آمیز به گروشنکا: او را نمی بخشی؟
کاتیا به تندی زمزمه کرد:خیالت راحت باشد او را برایت نجات خواهم داد و رفت
میتیا: وقتی خودش تقاضای بخشش کرد چطور توانستی از بخشیدنش سرباز بزنی؟
آلیوشا با حرارت فریاد زد: چطور جرات می کنی سرزنشش کنی؟ چنین حقی را نداری
با لحنی نفرت بارگفت: لبان مغرورش بود که حرف زد نه دلش اگر نجاتت بدهد همه چیز را بر او خواهم بخشید
میتیا به آلیوشا: بدو به دنبالش، مگذار به این صورت برود...
ص۱۰۱۳
#هم_خوانی
#برادران_کارامازوف
گروشنکابا صدای کینه آلود و زهرآگین جواب داد دختر جان من و تو مالامال نفرتیم مگر میشود همدیگر را ببخشیم، او را نجات بده تا تمامی عمر پرستشت کنم
میتیا با لحنی سرزنش آمیز به گروشنکا: او را نمی بخشی؟
کاتیا به تندی زمزمه کرد:خیالت راحت باشد او را برایت نجات خواهم داد و رفت
میتیا: وقتی خودش تقاضای بخشش کرد چطور توانستی از بخشیدنش سرباز بزنی؟
آلیوشا با حرارت فریاد زد: چطور جرات می کنی سرزنشش کنی؟ چنین حقی را نداری
با لحنی نفرت بارگفت: لبان مغرورش بود که حرف زد نه دلش اگر نجاتت بدهد همه چیز را بر او خواهم بخشید
میتیا به آلیوشا: بدو به دنبالش، مگذار به این صورت برود...
ص۱۰۱۳
#هم_خوانی
#برادران_کارامازوف
Forwarded from Deleted Account
کولیا: دوست دارم به خاطر بشریت بمیرم، اما از رسوایی ککم نمی گزد، باکی ندارم اسمم تباه شود
#هم_خوانی
#برادران_کارامازوف
#هم_خوانی
#برادران_کارامازوف
Forwarded from Deleted Account
آقا و خانم اسپنسر هر کدام اتاقی جداگانه داشتند، هر دوشان هفتاد سال داشتند و از هر کاری برای خودشان خوشی می تراشیدند....
ص۹
#هم_خوانی
#ناطور_دشت
ص۹
#هم_خوانی
#ناطور_دشت
Forwarded from نسرین کریمی
سرچشمه همه عیب های آدمی دو چیز است: یکی بیکاری و دیگری اعتقاد به خرافات و دو فضیلت نیز بیشتر وجود ندارد؛ یکی کار و دیگری خرد
ص۱۲۹
#جنگ_و_صلح
#هم_خوانی
ص۱۲۹
#جنگ_و_صلح
#هم_خوانی
Forwarded from نسرین کریمی
هر قدر پدرش در حفظ نظم اصرار داشت، او از نظم گریزان بود
ص ۱۳۲
#هم_خوانی
#جنگ_و_صلح
معمولا خانواده های سخت گیر دد نظمی یک نواخت، فرزندانِ گریزان از نظرم بار می آورد
ص ۱۳۲
#هم_خوانی
#جنگ_و_صلح
معمولا خانواده های سخت گیر دد نظمی یک نواخت، فرزندانِ گریزان از نظرم بار می آورد