آرشیو همخوانی Archivebook1
262 subscribers
469 photos
5 videos
17 files
23 links
آرشیو کنفرانسهای گروه نقد کتاب
@Archiveconferences
آرشیو همخوانی
https://t.me/joinchat/AAAAAD6g1r4CFjGWH0HRKg
Download Telegram
Forwarded from Nastaran
همدردی ،عشق به برادران ،به آنها که ما را دوست دارند و آنها که به ما کینه می ورزند ،عشق به دشمنان ،بله عشقی که خدا برای دنیا به ما تعلیم می دهد ،همان که پرنسس ماریا می کوشید به من بیاموزد و من نمی فهمیدم ، عشق بود که دست کشیدن از زندگی را برایم تلخ می کرد ،عشق بود که اگر زنده می ماندم به آن پناه می بردم ،
اما دیگر دیر شده است ،میدانم که دیر شده است.

#همخوانی_کتاب #جنگ_و_صلح #سروش_حبیبی ص۹۹۸
Forwarded from Nastaran
با اندوهی دردناک در انتظار پایان این نبردی بود که خود را در آن درگیر می دانست و نمی توانست آن را باز دارد .
احساسی انسانی و شخصی لحظه ای کوتاه بر تصویر موهوم و شبح گونه‌ای از زندگی که او مدتی چنین دراز در خدمت آن بود چیرگی یافت.

تیغ رنج‌ها و طوفان مرگی را که در میدان نبرد دیده بود ، بر جان و تن خود احساس می کرد .

سنگینی سر و درد سینه به یادش آورد که داس مرگ برای او نیز دور نیست که تیز شود .
در آن لحظه نه در غم تصرف مسکو بود و نه آرزوی پیروزی و افتخار داشت ( دیگر به افتخار چه احتیاجی داشت؟)
اکنون بجز آسایش و آرامش و آزادی چیزی نمی خواست .
#همخوانی_کتاب #جنگ_و_صلح #سروش_حبیبی ص۹۹۸
Forwarded from Nastaran
تنها در آن ساعت و آن روز نبود که چراغ وجدان و خردمندی این مردی که بار جور این جنگ را بیش از دیگران بر دوش داشت تاریکی گرفت ،
بلکه تا پایان عمر نیز هرگز نتوانست به معنی خوبی و حقیقت و زیبایی و نیز معنی کارهایش پی ببرد، زیرا کارهایش بیش از آن با مفهوم خوبی و حقیقت متضاد و از هرآنچه انسانی است دور بود که بتواند معنی آنها را بفهمد .
او نمی‌توانست کارهای خود را که نیمی از جهانیان می ستودند انکار کند ،پس ناگزیر بود که از خوبی و حقیقت و ارزشهای انسانی روی بگرداند.
#همخوانی_کتاب #جنگ_و_صلح #سروش_حبیبی ص۹۹۹
Forwarded from Nastaran
مردم احساس می کردند که همه چیز باید متلاشی شود و نظام دیگری برقرار گردد ،اما تا اول سپتامبر هنوز هیچ چیز عوض نشده بود.

همچنان که وقتی جنایتکاری که به محل اعدام هدایت میشود می داند که اندکی بعد دیگر زنده نخواهد بود و با این حال به اطراف نگاه می کند و کلاه کج شده‌اش را راست می گذارد، مسکو نیز ناخواسته به زندگی عادی خود ادامه می داد، اگر چه می دانست که به زودی ساعت سقوط فرا می‌رسد و روابط و مناسباتی که همه عادت به رعایت آنها داشتند متلاشی خواهد شد.
#همخوانی_کتاب #جنگ_و_صلح #سروش_حبیبی ص۱۰۳۸
Forwarded from Nastaran
ناپلئون به نشانه‌های تعریف ناپذیری که حتی از دور موجودی زنده را از جسدی بیجان تمایز می کنند ،از همان تپه پاکلونایا تپش زندگی را در این شهر می دید و گفتی دم زدن این زنده عظیم و زیبا را احساس میکرد.
#همخوانی_کتاب #جنگ_و_صلح #سروش_حبیبی ص۱۰۶۱
Forwarded from Nastaran
ناپلئون در دل میگفت :
"شهری که به دست دشمن افتاد به دوشیزه ای عصمت باخته می ماند-این حرف را در سمولنسک نیز به توچکف زده بود و اکنون بر شمایل نادیده ی این زیبای شرقی که پیش پایش افتاده بود ،به این چشم مینگریست ‌
#همخوانی_کتاب #جنگ_و_صلح #سروش_حبیبی ص۱۰۶۲
Forwarded from Nastaran
ناپلئون در دل میگفت :
ولی مگر ممکن بود جز این باشد،حالا این پایتختی که اینجا پایین قدمهای من افتاده ،در انتظار سرنوشت خویش است .
الکساندر حالا کجاست و چگونه به این حال می اندیشد؟
...
به یاد سربازان خود افتاد و در دل گفت :
و من حالا در چشم آنها چه مقامی دارم ؟
و به سربازانی که نزدیک شده بودند و آنهایی که می رسیدند و به خط میشدند نگریست و با خود گفت :
و اینک پاداش این مردم خرداندیش و سست اعتقاد! یک کلمه من ،یک اشاره دست من کافیست تا این پایتخت کهن تزارها نابود شود ؛ ولی فرشته بخشایش من همیشه با شتاب بر سر شکست خوردگان نازل میشود .
من باید همیشه بخشنده و به راستی بزرگ باشم.

#همخوانی_کتاب #جنگ_و_صلح #سروش_حبیبی ص۱۰۶۲
Forwarded from Nastaran
هر مدیر و فرمانداری در دوران آرامش و دور از اغتشاش گمان می کند که چرخ زندگی مردمی که اداره امور شان به دست او سپرده شده است فقط به نیروی او می چرخد و همین آگاهی به ضرورت وجودش بزرگترین پاداش زحمات و تلاشهای اوست.
پیداست که تا زمانی که دریای تاریخ آرام است حاكم - آب شناس با قایقی نااستوار، خود را با دیرکی به کشتی کوه پیکر ملت بند کرده پیش می رود و می پندارد که اوست که کشتی بزرگی را که خود به آن متکی است حرکت می دهد.
اما وقتی طوفانی برخیزد و دریا متلاطم گردد و کشتی دستخوش امواج شود، دیگر گمراه ماندن و خود را اسير وهم داشتن ممکن نیست. کشتی به حرکت پرتوان و مستقل خود
ادامه می دهد و دیرک آب شناسی دیگر به آن نمی رسد و مدیر هادی بناگاه از مقام مدیریت و سر چشمگی قدرت به سطح شخصی ناچیز و ضعیف و بی فایده فرو می افتد.
جلد سوم / ۱۰۷۹
#همخوانی_کتاب #جنگ_و_صلح #سروش_حبیبی
Forwarded from Nastaran
 چون به خیابان میاسنیتسکایا رسید و دیگر صدای فریاد جمعیت را نشنید کم کم احساس پشیمانی در دلش پدید آمد. اکنون بی قراری و اضطرابی را که در برابر زیردستان خود نشان داده بود با ناراحتی به یاد آورد، به فرانسه با خود می گفت: این بی سر و پاها و اوباش جماعت وحشتناکی هستند، چه زشتند. به گرگ می مانند. تا گوشت جلوشان نیندازی آرام نمی شوند .
ناگهان کلمات ورشچاگین به یادش آمد که گفته بود: کنت، فقط خداست که بالای سر ما... - و احساس ناخوشایند سرمایی سراسر پشتش را فراگرفت.
اما این احساس لحظه ای بیش طول نکشید و نیشخندی که تحقیر به خود بود بر لبانش ظاهر شد.
با خود گفت: من وظایف دیگری داشتم، می بایست مردم را آرام کنم، چه بسیار آدمهایی که برای مصالح عمومی قربانی شده اند و می شوند! - و به یاد وظایفی افتاد که در قبال خانواده اش و پایتختش (که به دست او سپرده شده بود) به عهده داشت، و نیز خودش، ولی نه فيودور واسیلیویچ راستوپچین با خود می گفت که فیودور واسیلیویچ جان خود را برای مصالح عمومی فدا می کند) بله، در برابر خودش در مقام فرماندار کل و وكيل قدرت حاکم و نماینده تام الاختيار تزار: اگر من فقط فيودور واسیلیویچ می بودم راه و رفتار دیگری می داشتم، ولی من وظیفه دارم که زندگی و حیثیت فرماندار کل را حفظ کنم
۱۰۸۴ / جنگ و صلح
#همخوانی_کتاب #جنگ_و_صلح #سروش_حبیبی
شروع بیست و ششمین دوره #همخوانی_کتاب_بیگانه
نویسنده #آلبر_کامو