#حضرت_ام_البنین_س
#مدح
ای که بر دامان مهرت ماه را می پروری
آسمان را زیر دین چشم هایت می بری
درمقاماتت همین بس انتخاب حیدری
تو همان روح زلال از چشمه سار کوثری
بعد زهرا بعد زینب از همه زن ها سری
ای تمام مادران قربان تو نا مادری
خاک پایت سجده گاه نه فلک روی زمین
جای پینه آسمان خورشید دارد بر جبین
بعد زهرا این قبیله مادری خواهد چنین
تا بنی الزهرا تو را خوانند یا ام البنین
زن ولیکن هیبتت مرد آفرین روزگار
رشته های چادرت جود کرم را آبشار
در کلاس درس حجب تو حیا زانو زده
قطره لطف تو بر بحر کرم پهلو زده
شب زلبخندت ستاره بر سر گیسو زده
زیر سایه سار پلکت مهر و مه سوسو زده
گرشرف با عزت و لطف و وفا گردد عجین
عشق معنا می شود با واژه ام البنبن
ردپایت عشق را تا بیت حق تحریر کرد
چشمهایت آیه های حجب را تفسیر کرد
اشک ها را دستهای گرم تو تبخیر کرد
تو چه کردی که خدا کار تو را تقدیر کرد
نو عروسی که پی بخت سپیدت امدی
پیش پای بچه های فاطمه زانو زدی
گفتی ای مردم کجا آیینه زهرا شوم
آمدم خاک در انسیه الحورا شوم
آمدم تا که کنیز زینب کبری شوم
قطره ای امیدوارم وصل بر دریا شوم
اهل این خانه همه شمعند و من پروانه ام
وقت احرام است من حاجیه ی این خانه ام
گرچه با تو باز خانه صاحب غمخوار شد
گرچه قلبت از محبت نورگشت و نار شد
خاطرات فاطمه با نام تو تکرار شد
یاد گل احوال بلبل های خانه زار شد
شد تمام خواهش تو از امیر المومنین
فاطمه نه بعد از این بر من بگو ام البنین
باز می ماند دهان از مهر این نا مادری
شیر را با شیره عشق و وفا می پروری
مثل هدیه پیش کش بر طفل زهرا می بری
عرضه می داری قبولش کن برای نو کری
مادری هرگز ندیدم بگذرد از طفل خود
مثل تو نا مادری نه مادری پیدا نشد
آن هم آن طفلی که چشمش قبله گاه انبیاست
از همان میلاد دستش بوسه گاه مرتضاست
چهره او والقمر چشمان او شمس و ضحاست
گر بگویم لم یلدیولد شبیه او رواست
دُر در آغوش صدف آری چو گوهر می شود
دامن ام البنین عباس پرور می شود
تو ندیدی کربلا از راه تو پا بر نداشت
داغ لبهای خودش را بر دل دریا گذاشت
علقمه یک مشک از عشق و وفا بر دوش داشت
چون نگهبان جان خود را بر سر مشکش گماشت
گفت با خود جان مشک و جان طفلان حرم
هر چه تیر آید به جان خسته خود می خرم
دستهایش رفت اما کم نشد از آن شتاب
می شنید از دور آه از خیمه های اضطراب
با امیدی خویش را انداخت روی مشک آب
ناگهان روی سرش شد اسمان گویا خراب
تیر بر مشکش زدند و مثل مشک از تاب رفت
ایستادو قطره قطره پیکر او آب رفت
انقدر روی زمین شد پیکر او چاک چاک
ماند از آن کوه گویا گرد و خاکی روی خاک
داشت تنها یک نفس درجان خود آن نفس پاک
گفت با ان یک نفس هم یا اخا ادرک اخاک
نه فقط عباس از شرمندگی بی تاب شد
از خجالت مادرش ام البنین هم آب شد
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#مدح
ای که بر دامان مهرت ماه را می پروری
آسمان را زیر دین چشم هایت می بری
درمقاماتت همین بس انتخاب حیدری
تو همان روح زلال از چشمه سار کوثری
بعد زهرا بعد زینب از همه زن ها سری
ای تمام مادران قربان تو نا مادری
خاک پایت سجده گاه نه فلک روی زمین
جای پینه آسمان خورشید دارد بر جبین
بعد زهرا این قبیله مادری خواهد چنین
تا بنی الزهرا تو را خوانند یا ام البنین
زن ولیکن هیبتت مرد آفرین روزگار
رشته های چادرت جود کرم را آبشار
در کلاس درس حجب تو حیا زانو زده
قطره لطف تو بر بحر کرم پهلو زده
شب زلبخندت ستاره بر سر گیسو زده
زیر سایه سار پلکت مهر و مه سوسو زده
گرشرف با عزت و لطف و وفا گردد عجین
عشق معنا می شود با واژه ام البنبن
ردپایت عشق را تا بیت حق تحریر کرد
چشمهایت آیه های حجب را تفسیر کرد
اشک ها را دستهای گرم تو تبخیر کرد
تو چه کردی که خدا کار تو را تقدیر کرد
نو عروسی که پی بخت سپیدت امدی
پیش پای بچه های فاطمه زانو زدی
گفتی ای مردم کجا آیینه زهرا شوم
آمدم خاک در انسیه الحورا شوم
آمدم تا که کنیز زینب کبری شوم
قطره ای امیدوارم وصل بر دریا شوم
اهل این خانه همه شمعند و من پروانه ام
وقت احرام است من حاجیه ی این خانه ام
گرچه با تو باز خانه صاحب غمخوار شد
گرچه قلبت از محبت نورگشت و نار شد
خاطرات فاطمه با نام تو تکرار شد
یاد گل احوال بلبل های خانه زار شد
شد تمام خواهش تو از امیر المومنین
فاطمه نه بعد از این بر من بگو ام البنین
باز می ماند دهان از مهر این نا مادری
شیر را با شیره عشق و وفا می پروری
مثل هدیه پیش کش بر طفل زهرا می بری
عرضه می داری قبولش کن برای نو کری
مادری هرگز ندیدم بگذرد از طفل خود
مثل تو نا مادری نه مادری پیدا نشد
آن هم آن طفلی که چشمش قبله گاه انبیاست
از همان میلاد دستش بوسه گاه مرتضاست
چهره او والقمر چشمان او شمس و ضحاست
گر بگویم لم یلدیولد شبیه او رواست
دُر در آغوش صدف آری چو گوهر می شود
دامن ام البنین عباس پرور می شود
تو ندیدی کربلا از راه تو پا بر نداشت
داغ لبهای خودش را بر دل دریا گذاشت
علقمه یک مشک از عشق و وفا بر دوش داشت
چون نگهبان جان خود را بر سر مشکش گماشت
گفت با خود جان مشک و جان طفلان حرم
هر چه تیر آید به جان خسته خود می خرم
دستهایش رفت اما کم نشد از آن شتاب
می شنید از دور آه از خیمه های اضطراب
با امیدی خویش را انداخت روی مشک آب
ناگهان روی سرش شد اسمان گویا خراب
تیر بر مشکش زدند و مثل مشک از تاب رفت
ایستادو قطره قطره پیکر او آب رفت
انقدر روی زمین شد پیکر او چاک چاک
ماند از آن کوه گویا گرد و خاکی روی خاک
داشت تنها یک نفس درجان خود آن نفس پاک
گفت با ان یک نفس هم یا اخا ادرک اخاک
نه فقط عباس از شرمندگی بی تاب شد
از خجالت مادرش ام البنین هم آب شد
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#امام_باقر_ع
#ولادت
آنکه بر چشمان ما پیراهنی گلفام داد
ذره تا خورشید گردد شبنمی انعام داد
اشک را از باده ساقی کوثر آفرید
در ضیافت خانهاش هر دیده ای را جام داد
تا که دست موج ها بر دامن ساحل رسد
در دل هر عاشقی دریای ناآرام داد
شام را از گیسوان آل حیدر تیره ساخت
روز را برگرد آن ها جامه أحرام داد
هرکسی پیغمبری میکرد در آل علی
همچو ختم الانبیا او را محمد نام داد
مثل خورشیدی که دیروز از همین مشرق دمید
اولین پیغمبری که بعد پیغمبر رسید
نام زیبایش محمد بود و سیمایش علی
قآبی از پیغمبر و تصویر زیبایش علی
خلق احمد خلق احمد خوی احمد بود و بس
پای تا سر احمد و قد دلارایش علی
نامه مکتوبی از اوصاف جنت روی او
خط و خالش احمد و زلف چلیپایش علی
ساحل از پیغامهای او پر از در و صدف
موج الطاف پیمبر بود و دریایش علی
چشم او بسم الله است و خال او چون نقطه اش
خوشنویسی خداوند است و امضایش علی
پلک هایش پرده ی گنجینه الاسرار بود
چشم او قاب رسول و حیدر کرار بود
مثل خورشیدی که روشن میکند اشراق را
می شکافد نورعلم ش سینه آفاق را
هر ستاره یک شرار از شعله های علم اوست
با رصد قلبم منجم میچشد احراق را
نردبانی تا فلک باید که باشد بنگریم
خاک پایش شکل داده قامت این طاق را
بین گلشن گم شود عطری که هرگل داشته
در صفاتش گم کنم سررشته مصداق را
اشتیاق مهر او ناچیز را خورشید کرد
آسمان بر سر گرفت آن ذره مشتاق را
هرکسی یک قطره از او خواست باران می برد
مور از درگاه او تخت سلیمان می برد
قال باقرهای او تحکیم قرآن حکیم
قال باقر های او یعنی صراط المستقیم
آفرینش طفل شش روز است پیش لطف او
چشم او شرحی است بر آیات احسان قدیم
قبل از آنی که بگویی حاجتت را می دهد
نشنود آوای سایل های خودرا این کریم
احتیاجی نیست بر سوسوی شمعی در بقیع
ماه و خورشید ند وقتی که چراغ این حریم
جبرئیل اینجا تمام افتخارش نوکری است
هر ملک ترفیع گیرد می شود اینجا ندیم
بس که بر خاک مزارش ریخت خون از چشم تر
سنگ قبرش را تراشیدند گویا از جگر
شرح جمع عشق را از اشک دامانش بپرس
این حکایت را ز چشمان گلستانش بپرس
هرچه زینب دید او هم دید در دشت بلا
ما رایت الا جمیلا را زچشمانش بپرس
دانه دانه یاد یاران قطره قطره اشک ریخت
ذکر هرمرثیه از تسبیح مژگانش بپرس
پیکری از شانه شمشیرهاچون زلف شد
مو به مواین قصه از زلف پریشانش بپرس
دشتی از نامحرمان و دختران بی پناه
هتک حرمت را از آن چاک گریبانش بپرس
هرچه می پرسی مپرس از کوچه و بازار شام
یک سحر تا شام ناموس خدا در ازدحام
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#ولادت
آنکه بر چشمان ما پیراهنی گلفام داد
ذره تا خورشید گردد شبنمی انعام داد
اشک را از باده ساقی کوثر آفرید
در ضیافت خانهاش هر دیده ای را جام داد
تا که دست موج ها بر دامن ساحل رسد
در دل هر عاشقی دریای ناآرام داد
شام را از گیسوان آل حیدر تیره ساخت
روز را برگرد آن ها جامه أحرام داد
هرکسی پیغمبری میکرد در آل علی
همچو ختم الانبیا او را محمد نام داد
مثل خورشیدی که دیروز از همین مشرق دمید
اولین پیغمبری که بعد پیغمبر رسید
نام زیبایش محمد بود و سیمایش علی
قآبی از پیغمبر و تصویر زیبایش علی
خلق احمد خلق احمد خوی احمد بود و بس
پای تا سر احمد و قد دلارایش علی
نامه مکتوبی از اوصاف جنت روی او
خط و خالش احمد و زلف چلیپایش علی
ساحل از پیغامهای او پر از در و صدف
موج الطاف پیمبر بود و دریایش علی
چشم او بسم الله است و خال او چون نقطه اش
خوشنویسی خداوند است و امضایش علی
پلک هایش پرده ی گنجینه الاسرار بود
چشم او قاب رسول و حیدر کرار بود
مثل خورشیدی که روشن میکند اشراق را
می شکافد نورعلم ش سینه آفاق را
هر ستاره یک شرار از شعله های علم اوست
با رصد قلبم منجم میچشد احراق را
نردبانی تا فلک باید که باشد بنگریم
خاک پایش شکل داده قامت این طاق را
بین گلشن گم شود عطری که هرگل داشته
در صفاتش گم کنم سررشته مصداق را
اشتیاق مهر او ناچیز را خورشید کرد
آسمان بر سر گرفت آن ذره مشتاق را
هرکسی یک قطره از او خواست باران می برد
مور از درگاه او تخت سلیمان می برد
قال باقرهای او تحکیم قرآن حکیم
قال باقر های او یعنی صراط المستقیم
آفرینش طفل شش روز است پیش لطف او
چشم او شرحی است بر آیات احسان قدیم
قبل از آنی که بگویی حاجتت را می دهد
نشنود آوای سایل های خودرا این کریم
احتیاجی نیست بر سوسوی شمعی در بقیع
ماه و خورشید ند وقتی که چراغ این حریم
جبرئیل اینجا تمام افتخارش نوکری است
هر ملک ترفیع گیرد می شود اینجا ندیم
بس که بر خاک مزارش ریخت خون از چشم تر
سنگ قبرش را تراشیدند گویا از جگر
شرح جمع عشق را از اشک دامانش بپرس
این حکایت را ز چشمان گلستانش بپرس
هرچه زینب دید او هم دید در دشت بلا
ما رایت الا جمیلا را زچشمانش بپرس
دانه دانه یاد یاران قطره قطره اشک ریخت
ذکر هرمرثیه از تسبیح مژگانش بپرس
پیکری از شانه شمشیرهاچون زلف شد
مو به مواین قصه از زلف پریشانش بپرس
دشتی از نامحرمان و دختران بی پناه
هتک حرمت را از آن چاک گریبانش بپرس
هرچه می پرسی مپرس از کوچه و بازار شام
یک سحر تا شام ناموس خدا در ازدحام
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#امام_هادی_علیه_السلام
#مدح
#شهادت
شب بود قبله جا نمازی سوی او داشت
کعبه برای دیدن رویش وضو داشت
رشک ملک بود آن حصیر زیر پایش
هر شب خدا مشتاق صوت ربنایش
قد قامتش با روز شب را کرد محشور
سجاده با هر سجده اش نور علی نور
چشم سیاهش روشنای راه ایمان
هر ناوک مژگان او یک خط قرآن
تسبیح می چرخاندو می چرخید عالم
ارض و سما را رزق می بخشید توام
از خلوتش گرچه دو عالم فیض می برد
اوج مصیبت در دل این شب رقم خورد
ناگاه قومی بی ادب حرمت شکستند
تسبیح فیض خلق را از هم گسستند
از هر طرف حمله بر آن کاشانه کردند
مانند سیلی خانه را ویرانه کردند
نه احترام حرمتش را داشت دشمن
عمامه اش را از سرش برداشت دشمن
پای برهنه سربرهنه در دل شب
بردند او را و فلک در تاب و در تب
خالیست جای فاطمه انگار اینجا
تا که بگیرد باز دامان علی را
می ریخت اشک شرم عالم روی جاده
دشمن سواره بود اما او پیاده
در کوچه های بی کسی او را کشیدند
با هر قدم آه از نهاد او شنیدند
از داغ این غم عالمی در پیچ تاب است
سر منزل این کوچه ها بزم شراب است
بزم شراب اما خبر از خیزران نیست
ناموس او در مجلس نامحرمان نیست
از سامرا برخاست آه شام آن شب
یک سوی صد نا محرم یک سوی زینب
یک سوسری بر تشت زر یک سو رقیه
یک سو سراسر خنده و یک سوی گریه
یک سوی چوب خیزران می خورد بر لب
یک سو مزن ظالم به لبها داشت زینب
از بس اسیران را عذاب آن خیزران داد
از تشت آخر سربه روی خاک افتاد
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#مدح
#شهادت
شب بود قبله جا نمازی سوی او داشت
کعبه برای دیدن رویش وضو داشت
رشک ملک بود آن حصیر زیر پایش
هر شب خدا مشتاق صوت ربنایش
قد قامتش با روز شب را کرد محشور
سجاده با هر سجده اش نور علی نور
چشم سیاهش روشنای راه ایمان
هر ناوک مژگان او یک خط قرآن
تسبیح می چرخاندو می چرخید عالم
ارض و سما را رزق می بخشید توام
از خلوتش گرچه دو عالم فیض می برد
اوج مصیبت در دل این شب رقم خورد
ناگاه قومی بی ادب حرمت شکستند
تسبیح فیض خلق را از هم گسستند
از هر طرف حمله بر آن کاشانه کردند
مانند سیلی خانه را ویرانه کردند
نه احترام حرمتش را داشت دشمن
عمامه اش را از سرش برداشت دشمن
پای برهنه سربرهنه در دل شب
بردند او را و فلک در تاب و در تب
خالیست جای فاطمه انگار اینجا
تا که بگیرد باز دامان علی را
می ریخت اشک شرم عالم روی جاده
دشمن سواره بود اما او پیاده
در کوچه های بی کسی او را کشیدند
با هر قدم آه از نهاد او شنیدند
از داغ این غم عالمی در پیچ تاب است
سر منزل این کوچه ها بزم شراب است
بزم شراب اما خبر از خیزران نیست
ناموس او در مجلس نامحرمان نیست
از سامرا برخاست آه شام آن شب
یک سوی صد نا محرم یک سوی زینب
یک سوسری بر تشت زر یک سو رقیه
یک سو سراسر خنده و یک سوی گریه
یک سوی چوب خیزران می خورد بر لب
یک سو مزن ظالم به لبها داشت زینب
از بس اسیران را عذاب آن خیزران داد
از تشت آخر سربه روی خاک افتاد
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#امام_رضا_ع
گنبد نگو بگوكه نگين جهانيان
گلدسته نه بگو كه ستون هاي آسمان
زائر نگو بگو كه ملك هاي عرش حق
خادم نه جبرئيل خداوند لا مكان
مرقد نگو و كعبه بگو بر ضريح او
بوي خداي ميرسد از بارگاهشان
هر چيزدر جوار شما پر بها شود
بيهوده نيست قيمت بالاي زعفران
هر جا رويم از سر خوانت نميرويم
از بس كه سفره كرمت هست بي كران
دنيا به آستان حريمت دخيل شد
كوچكترين گداي شما جبرئيل شد
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
گنبد نگو بگوكه نگين جهانيان
گلدسته نه بگو كه ستون هاي آسمان
زائر نگو بگو كه ملك هاي عرش حق
خادم نه جبرئيل خداوند لا مكان
مرقد نگو و كعبه بگو بر ضريح او
بوي خداي ميرسد از بارگاهشان
هر چيزدر جوار شما پر بها شود
بيهوده نيست قيمت بالاي زعفران
هر جا رويم از سر خوانت نميرويم
از بس كه سفره كرمت هست بي كران
دنيا به آستان حريمت دخيل شد
كوچكترين گداي شما جبرئيل شد
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_زینب_س
#شهادت
یکسال و نیم مانده غمت در گلوی من
هر روز و شب تویی همه جا رو به روی من
در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو
دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من
تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود
یک بوسه از تنت شده بود آرزوی من
از خاطرات آن شب مقتل کنار تو
مانده هنوز لالۀ سرخی به روی من
یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست
تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من
سنگین ترین غمم غم دفن سه ساله بود
او رفت و رفت پیش شما آبروی من
بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم
دیگر بس است بادۀ غم در سبوی من
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#شهادت
یکسال و نیم مانده غمت در گلوی من
هر روز و شب تویی همه جا رو به روی من
در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو
دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من
تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود
یک بوسه از تنت شده بود آرزوی من
از خاطرات آن شب مقتل کنار تو
مانده هنوز لالۀ سرخی به روی من
یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست
تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من
سنگین ترین غمم غم دفن سه ساله بود
او رفت و رفت پیش شما آبروی من
بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم
دیگر بس است بادۀ غم در سبوی من
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
Forwarded from میڪ🍇ـــده ابوتراب"ع"
#امام_حسین_علیه_السلام
#ولادت
قلمم روی ورق باز زمین گیر شده
ضعف از بال و پر شعر سرازیر شده
به بلندی فلک باید عصا بردارم
تا کمی گام زند طبع زمین گیر شده
از لغت نامه خورشید اگر واژه دهند
مینویسم که چرا عشق فراگیرشده
واژه از بیت فراری شده از هیبت تو
لالی طبع من و وصف تو تقدیر شده
چه بگویم که قلم باز زجا برخیزد
مددی فاطمه این طبع به زنجیر شده
نام زهرا به لبم امده ای نور دو عین
اذن دادند بگویم غزلی از تو حسین
از همان مهد نگاهت نمک دیگر داشت
آسمان میل به پابوسی تو در سر داشت
گوئیا رفت ملاقات خدا و برگشت
هر که ازسجده به گهوار تو سر برداشت
مکتب دلبری ازچشم ترت شد آغاز
دل سپردن به تو رازیست که هر دلبر داشت
روی دستان پدربودی و دشمن ترسید
حیدر انگار در آغوش خودش حیدر داشت
زینت دوش نبی و علی فاطمه ای
مثل آن تاج سری که سه نفر بر سر داشت
گشته ام وصف تو را نیست جزاین نوردوعین
تو حسینی تو حسینی تو حسینی تو حسین
آسمان زیر قدمهات اقامت دارد
به غبار ره تو عرض ارادت دارد
هر کسی چشم تورا دیدبه پا کرد نماز
بس که محراب دو ابروت عبادت دارد
دیدکافر قد وبالای تو اسلام آورد
بسکه این قامت اشاره به قیامت دارد
من از آن چهره زیبای تو فهمیدم که
این همان وعده حقی است که جنت دارد
عادت ما شده آقا که گدایت باشیم
بس که بر جود کرم دست تو عادت دارد
فاش میگویم وازگفته خود شاد حسین
بنده عشق تو ام خانه ات آباد حسین
بنویسد مرا ریزه خور خان حسین
بنویسید مرا دست به دامان حسین
سرمن روی قدمهات به سامان برسد
بنویسید مرا بی سرو سامان حسین
بنویسید که ای کاش شوم مثل زهیر
قاری آیه ای از مصحف چشمان حسین
هر که از راه و طریقی به هدایت برسد
بنویسید مرا عبد مسلمان حسین
در قیامت که خداوند بخواند حکمم
روی پرونده نوشته است که مهمان حسین
ترس دارم که اگر فضل تو گویم گاهی
عده ای را بکند عشق حسین اللهی
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#ولادت
قلمم روی ورق باز زمین گیر شده
ضعف از بال و پر شعر سرازیر شده
به بلندی فلک باید عصا بردارم
تا کمی گام زند طبع زمین گیر شده
از لغت نامه خورشید اگر واژه دهند
مینویسم که چرا عشق فراگیرشده
واژه از بیت فراری شده از هیبت تو
لالی طبع من و وصف تو تقدیر شده
چه بگویم که قلم باز زجا برخیزد
مددی فاطمه این طبع به زنجیر شده
نام زهرا به لبم امده ای نور دو عین
اذن دادند بگویم غزلی از تو حسین
از همان مهد نگاهت نمک دیگر داشت
آسمان میل به پابوسی تو در سر داشت
گوئیا رفت ملاقات خدا و برگشت
هر که ازسجده به گهوار تو سر برداشت
مکتب دلبری ازچشم ترت شد آغاز
دل سپردن به تو رازیست که هر دلبر داشت
روی دستان پدربودی و دشمن ترسید
حیدر انگار در آغوش خودش حیدر داشت
زینت دوش نبی و علی فاطمه ای
مثل آن تاج سری که سه نفر بر سر داشت
گشته ام وصف تو را نیست جزاین نوردوعین
تو حسینی تو حسینی تو حسینی تو حسین
آسمان زیر قدمهات اقامت دارد
به غبار ره تو عرض ارادت دارد
هر کسی چشم تورا دیدبه پا کرد نماز
بس که محراب دو ابروت عبادت دارد
دیدکافر قد وبالای تو اسلام آورد
بسکه این قامت اشاره به قیامت دارد
من از آن چهره زیبای تو فهمیدم که
این همان وعده حقی است که جنت دارد
عادت ما شده آقا که گدایت باشیم
بس که بر جود کرم دست تو عادت دارد
فاش میگویم وازگفته خود شاد حسین
بنده عشق تو ام خانه ات آباد حسین
بنویسد مرا ریزه خور خان حسین
بنویسید مرا دست به دامان حسین
سرمن روی قدمهات به سامان برسد
بنویسید مرا بی سرو سامان حسین
بنویسید که ای کاش شوم مثل زهیر
قاری آیه ای از مصحف چشمان حسین
هر که از راه و طریقی به هدایت برسد
بنویسید مرا عبد مسلمان حسین
در قیامت که خداوند بخواند حکمم
روی پرونده نوشته است که مهمان حسین
ترس دارم که اگر فضل تو گویم گاهی
عده ای را بکند عشق حسین اللهی
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#سالروز_تخریب_بقیع
هر چند انتهای فلک خاک این در است
خاک بقیع بر سر ما تاج دیگر است
بال فرشته منت از این خاک می کشد
جنت کجا به گرد و غبارش برابر است
بوی بهشت واقعه هرچند دلرباست
این قطعه از بهشت خدا دلرباتر است
برما مجال خادمی او نمی رسد
وقتی که جبرئیل دراین خانه نوکر است
تشبیه مهر و ماه بر این آستان خطاست
خورشید ماه پرتو فانوس این در است
گیسو زغم کشیده به چهره مگر بقیع
کز این حجاب خاطر هر شب مکدر است
نام بقیع میشنوم بغض میکنم
خاکی که نام بردن از او غربت آور است
تخریب شد بقیع پس از آن غروب شد
گویا فلک به خون جگر ها شناور است
بی سایبان مزار امامان بی حرم
این روضه از کران به کران آه گستر است
هر یک که خفته اند در این آستان غم
بر سینه هایشان همه داغی مکرر است
آن داغ مشترک حرم و آتش است و دود
این آه پاگرفته زیک روح و پیکر است
هریک به چشم دیده چگونه عزیزاو
درشعله ها شبیه سپندی به مجمر است
دیده است بین خانه امامی میان دود
وحشت به جان همسر و اطفال مضطر است
دیده به خیمه گاه امامی به چشم خود
در بین دود ، شعله به دامان خواهر است
دیده میان آتش و خون سیل لشگری
دنبال گوشواره و خلخال معجر است
در کربلا وجب به وجب روضه ریخته
آری عزای کرببلا داغ اکبر است
اما تمام چشمه این روضه های سخت
درشعله و شکستن آیات کوثر است
خاکی اگر که مانده ملک خانه ی بقیع
سِرَّش همه زچادر خاکی مادر است
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
هر چند انتهای فلک خاک این در است
خاک بقیع بر سر ما تاج دیگر است
بال فرشته منت از این خاک می کشد
جنت کجا به گرد و غبارش برابر است
بوی بهشت واقعه هرچند دلرباست
این قطعه از بهشت خدا دلرباتر است
برما مجال خادمی او نمی رسد
وقتی که جبرئیل دراین خانه نوکر است
تشبیه مهر و ماه بر این آستان خطاست
خورشید ماه پرتو فانوس این در است
گیسو زغم کشیده به چهره مگر بقیع
کز این حجاب خاطر هر شب مکدر است
نام بقیع میشنوم بغض میکنم
خاکی که نام بردن از او غربت آور است
تخریب شد بقیع پس از آن غروب شد
گویا فلک به خون جگر ها شناور است
بی سایبان مزار امامان بی حرم
این روضه از کران به کران آه گستر است
هر یک که خفته اند در این آستان غم
بر سینه هایشان همه داغی مکرر است
آن داغ مشترک حرم و آتش است و دود
این آه پاگرفته زیک روح و پیکر است
هریک به چشم دیده چگونه عزیزاو
درشعله ها شبیه سپندی به مجمر است
دیده است بین خانه امامی میان دود
وحشت به جان همسر و اطفال مضطر است
دیده به خیمه گاه امامی به چشم خود
در بین دود ، شعله به دامان خواهر است
دیده میان آتش و خون سیل لشگری
دنبال گوشواره و خلخال معجر است
در کربلا وجب به وجب روضه ریخته
آری عزای کرببلا داغ اکبر است
اما تمام چشمه این روضه های سخت
درشعله و شکستن آیات کوثر است
خاکی اگر که مانده ملک خانه ی بقیع
سِرَّش همه زچادر خاکی مادر است
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#امیرالمومنین_علیه_السلام
در جهان جز عشق حیدر مامنی در کار نیست
جز نجف حصن حصین ایمنی در کار نیست
رخت شاهی هم بپوشی روزی از تن می کنی
جز لباس نوکری پیراهنی در کار نیست
هر کجا دل خانه دارد موطن ما می شود
غیر ایون طلایش میهنی در کار نیست
ما زحیدر بوده ایم و سوی حیدر می رویم
هر دو میلاد است بر ما مردنی در کار نیست
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
در جهان جز عشق حیدر مامنی در کار نیست
جز نجف حصن حصین ایمنی در کار نیست
رخت شاهی هم بپوشی روزی از تن می کنی
جز لباس نوکری پیراهنی در کار نیست
هر کجا دل خانه دارد موطن ما می شود
غیر ایون طلایش میهنی در کار نیست
ما زحیدر بوده ایم و سوی حیدر می رویم
هر دو میلاد است بر ما مردنی در کار نیست
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_حمزه_سیدالشهدا_ع
#مدح
طبعی که هوای تو به سر داشته باشد
در وصف تو بر وحی نظر داشته باشد
هر واژه که نیت کند از حمزه بگوید
بایست که آن واژه جگر داشته باشد
باید قلم از شهپر جبریل بگیرد
تا از سر کوی تو خبر داشته باشد
جز سینه تو که شده افلاک اسیرش
ما سینه ندیدیم که پر داشته باشد
در وصف تو این گریه عجز است نوشتیم
جز اشک مگر ابر هنر داشته باشد
تو حمزه ای و عز ملک سجده به نامت
لا حول ولا قوه الا به مقامت
ای هیبت چشمان تو شمشیر پیمبر
در چله ابروی خمت تیر پیمبر
چون حیدر کرار که شد شیر خداوند
زیبد که بگویند تو را شیر پیمبر
لشگر صف مژگان تو را دید به هم ریخت
برخاست از این رزم تو تکبیر پیمبر
هر سو که زدی گام در آن صحنه پیکار
شد میمنه تا میسره تسخیر پیمبر
عاشق شود آیینه معشوق سرانجام
پیداست به رخسار تو تصویر پیمبر
با قامتت افراشته شد پرچم عشاق
با خون تو سرخ است دل مغرب و اشراق
در لحظه افتادن تو عرش زمین خورد
پیشانی پیغمبر از این ثانیه چین خورد
جرات به دل دشمنت افتاد پس از تو
سنگی به نبی زد که شکافی به جبین خورد
اول نفرِ ایل که پهلوش شکستند
سر رشته این روضه به نام تو چنین خورد
آهی که به پا خاست ازآن قلب دریده
تیری شد و بر بال و پر روح الامین خورد
پیغمبر دین ماند و علی شد سپر آن قدر ...
نزدیک نود زخم به سرتا سر دین خورد
بر روی تن مثله ات افتاد پیمبر
دل خون شده از داغ تو، دلواپس خواهر
ای کاش که خواهر به کنار تو نیاید
قران مجلد به عبا را نگشاید
ای کاش نبیند تن مثله شده ات را
ورنه زتنش جان به یکی آه در آید
کس تاب ندارد تن صد پاره ببیند
از زینب کبری فقط این کار بر آید
این داغ فقط سهم دل زینب کبر است
آشفته کنار تن آشفته بیاید
جز زینب کبری نتوان یافت کسی را
با داغ در آغوش خدا را بستاید
بر حال عقیله دل افلاک بر آشفت
با کعبه نی آن روز عدو تسلیتش گفت
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#مدح
طبعی که هوای تو به سر داشته باشد
در وصف تو بر وحی نظر داشته باشد
هر واژه که نیت کند از حمزه بگوید
بایست که آن واژه جگر داشته باشد
باید قلم از شهپر جبریل بگیرد
تا از سر کوی تو خبر داشته باشد
جز سینه تو که شده افلاک اسیرش
ما سینه ندیدیم که پر داشته باشد
در وصف تو این گریه عجز است نوشتیم
جز اشک مگر ابر هنر داشته باشد
تو حمزه ای و عز ملک سجده به نامت
لا حول ولا قوه الا به مقامت
ای هیبت چشمان تو شمشیر پیمبر
در چله ابروی خمت تیر پیمبر
چون حیدر کرار که شد شیر خداوند
زیبد که بگویند تو را شیر پیمبر
لشگر صف مژگان تو را دید به هم ریخت
برخاست از این رزم تو تکبیر پیمبر
هر سو که زدی گام در آن صحنه پیکار
شد میمنه تا میسره تسخیر پیمبر
عاشق شود آیینه معشوق سرانجام
پیداست به رخسار تو تصویر پیمبر
با قامتت افراشته شد پرچم عشاق
با خون تو سرخ است دل مغرب و اشراق
در لحظه افتادن تو عرش زمین خورد
پیشانی پیغمبر از این ثانیه چین خورد
جرات به دل دشمنت افتاد پس از تو
سنگی به نبی زد که شکافی به جبین خورد
اول نفرِ ایل که پهلوش شکستند
سر رشته این روضه به نام تو چنین خورد
آهی که به پا خاست ازآن قلب دریده
تیری شد و بر بال و پر روح الامین خورد
پیغمبر دین ماند و علی شد سپر آن قدر ...
نزدیک نود زخم به سرتا سر دین خورد
بر روی تن مثله ات افتاد پیمبر
دل خون شده از داغ تو، دلواپس خواهر
ای کاش که خواهر به کنار تو نیاید
قران مجلد به عبا را نگشاید
ای کاش نبیند تن مثله شده ات را
ورنه زتنش جان به یکی آه در آید
کس تاب ندارد تن صد پاره ببیند
از زینب کبری فقط این کار بر آید
این داغ فقط سهم دل زینب کبر است
آشفته کنار تن آشفته بیاید
جز زینب کبری نتوان یافت کسی را
با داغ در آغوش خدا را بستاید
بر حال عقیله دل افلاک بر آشفت
با کعبه نی آن روز عدو تسلیتش گفت
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_معصومه_س
کعبه بر آل علی کرده گریبان را چاک
سایۀ چادر تو پهن شده در افلاک
تو همان عرش نشینی و من افتاده به خاک
من چه گویم پدرت گفت ابوک به فداک
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
کعبه بر آل علی کرده گریبان را چاک
سایۀ چادر تو پهن شده در افلاک
تو همان عرش نشینی و من افتاده به خاک
من چه گویم پدرت گفت ابوک به فداک
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#شب_سوم_محرم
#حضرت_رقیه_س
آمدی دیر آمدی دیدار من بابا چرا؟
آمدی حالا که پیرم کرده این غمها چرا ؟
بین دشمن ها رها کردی مرا تنها چرا ؟
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
با وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
حال که شمع وجود من شده آب آمدی
تا که لالایی بخوانی لحظه خواب آمدی
فاتحه جایش بخوان بس دیر ای باب آمدی
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
ای پدر این زودتر میخواستی حالا چرا؟
این نفس دیگر رفیق طفل تنهای تو نیست
آرزویی بر سرم غیر از تمنای تو نیست
در تنم جان غیر یک بوسه ز لبهای تو نیست
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟
ما به عشق دیدن تو زندگانی داده ایم
زندگانی را به شوق یار جانی داده ایم
زیر بار زجرها قد کمانی داده ایم
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
آنقدر بابا دویدم در پی ات آن شام تار
یک بیابان خار شد از خون پایم لاله زار
حال از رنج سفر افتادهام در احتضار
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟
دخترت هر قدر سیلی خورد جز بابا نگفت
تازیانه هرچه پرسید از لبم بابا شنفت
با شب هجران دلم تنها ز صبح وصل گفت
کربلا تا کوفه یک دم چشمهای من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟
دشمنت ما را به بزم خویش مهمان میکند
پیش ما از تو پذیرایی به خزران میکند
دیدن گل از قفس غم را دوچندان میکند
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا؟
خستهام پژمرده ام آشفته حال و خون جگر
حال که دیگر برای من نمانده بال و پر
شکوهای دارم مرو یا که مرا با خود ببر
شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا؟
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_رقیه_س
آمدی دیر آمدی دیدار من بابا چرا؟
آمدی حالا که پیرم کرده این غمها چرا ؟
بین دشمن ها رها کردی مرا تنها چرا ؟
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
با وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
حال که شمع وجود من شده آب آمدی
تا که لالایی بخوانی لحظه خواب آمدی
فاتحه جایش بخوان بس دیر ای باب آمدی
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
ای پدر این زودتر میخواستی حالا چرا؟
این نفس دیگر رفیق طفل تنهای تو نیست
آرزویی بر سرم غیر از تمنای تو نیست
در تنم جان غیر یک بوسه ز لبهای تو نیست
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟
ما به عشق دیدن تو زندگانی داده ایم
زندگانی را به شوق یار جانی داده ایم
زیر بار زجرها قد کمانی داده ایم
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
آنقدر بابا دویدم در پی ات آن شام تار
یک بیابان خار شد از خون پایم لاله زار
حال از رنج سفر افتادهام در احتضار
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟
دخترت هر قدر سیلی خورد جز بابا نگفت
تازیانه هرچه پرسید از لبم بابا شنفت
با شب هجران دلم تنها ز صبح وصل گفت
کربلا تا کوفه یک دم چشمهای من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟
دشمنت ما را به بزم خویش مهمان میکند
پیش ما از تو پذیرایی به خزران میکند
دیدن گل از قفس غم را دوچندان میکند
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا؟
خستهام پژمرده ام آشفته حال و خون جگر
حال که دیگر برای من نمانده بال و پر
شکوهای دارم مرو یا که مرا با خود ببر
شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا؟
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علی_اصغر_ع
بین میدان تا غریبی تو را نظاره کرد
چون گریبان آن گلوی نازکش را پاره کرد
بس که خون غیرتش از غربتت آمد به جوش
همچو فریاد از گلویش خون او فواره کرد
مثل شمشیر دو سر شد روی دستت در مصاف
چون علی یک بار آمد فتح را یکباره کرد
منت خفتن در آغوش پدر را میکشید
شانه ی از گریه لرزان تو را گهواره کرد
دید تا که بی کسی محکم در آغوشت گرفت
با تبسم لحظهای این درد را هم چاره کرد
اکبرت روی عبا رفت اصغرت زیر عبا
عرش را زیر و زبر تشییع دو مهپاره کرد
حالتی آمد که دشمن هم به حال تو گریست
این چنین داغش اثر بر قلب سنگ خاره کرد
دو قدم شرمنده گشتی دو قدم جان دادی
بشکند دستی که در میدان تو را آواره کرد
دستهای مادرش وا مانده سویت باز گرد
نغمه لالایی او خیمه را بیچاره کرد
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_علی_اصغر_ع
بین میدان تا غریبی تو را نظاره کرد
چون گریبان آن گلوی نازکش را پاره کرد
بس که خون غیرتش از غربتت آمد به جوش
همچو فریاد از گلویش خون او فواره کرد
مثل شمشیر دو سر شد روی دستت در مصاف
چون علی یک بار آمد فتح را یکباره کرد
منت خفتن در آغوش پدر را میکشید
شانه ی از گریه لرزان تو را گهواره کرد
دید تا که بی کسی محکم در آغوشت گرفت
با تبسم لحظهای این درد را هم چاره کرد
اکبرت روی عبا رفت اصغرت زیر عبا
عرش را زیر و زبر تشییع دو مهپاره کرد
حالتی آمد که دشمن هم به حال تو گریست
این چنین داغش اثر بر قلب سنگ خاره کرد
دو قدم شرمنده گشتی دو قدم جان دادی
بشکند دستی که در میدان تو را آواره کرد
دستهای مادرش وا مانده سویت باز گرد
نغمه لالایی او خیمه را بیچاره کرد
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_علی_اصغر_ع
#شب_هفتم_محرم
از تمام لاله های کاروان
غنچه ای لب تشنه ماند و باغبان
غنچهای که برگ او خشکیده بود
نسخهاش را تشنگی پیچیده بود
زخم میشد روی او با گریهاش
شعله میزد خیمهها را گریهاش
دست بر دست همه اهل حرم
نغمه لالاییاش آوای غم
دوش تا وقت سحر از قحط آب
دست و پا میزد در آغوش رباب
لیک امروز از رمق افتاده بود
نای دست و پا زدن در او نبود
هر طرف بر پیکرش با دست باد
چون گل پژمرده راسش می فتاد
مثل هاجر هفت نه هفتادبار
رفت مادر خیمه خیمه بی قرار
قطره آبی ولی پیدا نشد
چشمه ای از پای طفلش پا نشد
ماند اسماعیل او در انتظار
تا به قربانگه شود قربان یار
سر به روی شانه بابا گذاشت
نای گریه نیز نای او نداشت
مثل ماهی لب به هم میزد مدام
در تلظی بود بر دست امام
تا که بالا رفت بر دستان او
سرعقب افتاد و پیدا شد گلو
حرمله حلق سپیدش را که دید
تیر را در چله تا آخر کشید
چشم او بر چشم بابا خیره بود
ناگهان شد چشمهای او کبود
از فشار تیر بر طفل رباب
گل میان دست بابا شد گلاب
دید بیت آرزوی ویران شده
برگ گل از شاخه آویزان شده
زود بابا بین آغوشش فشرد
دست را زیر سرش آرام برد
تا نیفتد راس او از پیکرش
بای بسم اله بماندمحورش
روی دست باغبان پرپرکه شد
نوبت تشییع آن بی سر که شد
شعله زد این غم به جان عالمین
حرمله خندید بر اشک حسین
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#شب_هفتم_محرم
از تمام لاله های کاروان
غنچه ای لب تشنه ماند و باغبان
غنچهای که برگ او خشکیده بود
نسخهاش را تشنگی پیچیده بود
زخم میشد روی او با گریهاش
شعله میزد خیمهها را گریهاش
دست بر دست همه اهل حرم
نغمه لالاییاش آوای غم
دوش تا وقت سحر از قحط آب
دست و پا میزد در آغوش رباب
لیک امروز از رمق افتاده بود
نای دست و پا زدن در او نبود
هر طرف بر پیکرش با دست باد
چون گل پژمرده راسش می فتاد
مثل هاجر هفت نه هفتادبار
رفت مادر خیمه خیمه بی قرار
قطره آبی ولی پیدا نشد
چشمه ای از پای طفلش پا نشد
ماند اسماعیل او در انتظار
تا به قربانگه شود قربان یار
سر به روی شانه بابا گذاشت
نای گریه نیز نای او نداشت
مثل ماهی لب به هم میزد مدام
در تلظی بود بر دست امام
تا که بالا رفت بر دستان او
سرعقب افتاد و پیدا شد گلو
حرمله حلق سپیدش را که دید
تیر را در چله تا آخر کشید
چشم او بر چشم بابا خیره بود
ناگهان شد چشمهای او کبود
از فشار تیر بر طفل رباب
گل میان دست بابا شد گلاب
دید بیت آرزوی ویران شده
برگ گل از شاخه آویزان شده
زود بابا بین آغوشش فشرد
دست را زیر سرش آرام برد
تا نیفتد راس او از پیکرش
بای بسم اله بماندمحورش
روی دست باغبان پرپرکه شد
نوبت تشییع آن بی سر که شد
شعله زد این غم به جان عالمین
حرمله خندید بر اشک حسین
#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110