میڪ🍇ـــده ابوتراب"ع"
11K subscribers
6.54K photos
810 videos
48 files
608 links
•°|بنـــــ﷽ــــام نامے مولا|°•

مولاجانم ....

تو می آیی و از نزدیک میبینم تو را آخر
همان وقتی که میمیرم ،عجب میمیرم خوبی

#سید_حمید_رضا_برقعی
#فمن_یمت_یرنی🍇

ارسال شعر
@Ebi_1366_ghafari
Download Telegram
#حضرت_رقیه_س
#روضه

سخت است دختر باشی وماتم ببینی
منزل به منزل در اسیری غم ببینی

از خواب برخیزی بجای ناز بابا
گیسوی خودرا دست نامَحرَم ببینی

آن چادری که سالها محکم گرفتی
در دست ِ این وآن چنان پرچم ببینی

گفتم نزن ،لج کرد،تازه ناسزا گفت:
فریاد زد بدتر از این را هم ببینی

خورده کسی تا حال سیلیِّ دودستی
تا چند ساعت چهره را مُبهَم ببینی

یک دختر شامی به همبازیِ خود گفت :
دختر شده تاحال ، قامت خم ببینی

گفت آن یکی، پیشش نرو از خارجی هاست
باید که مویش را چنین در هم ببینی

امشب سرت را می کشانم تا خرابه
از نِی، نه ، از نزدیک احوالم ببینی

ای سربریده من بغل می خواهم امشب
اصلاً دلت آمد که من را کم ببینی

یا چشم من تار است یا تغییر کردی
چشمان خود واکن که من را هم ببینی

موی بلندی داشتم با معجرم سوخت
یک فاطمیه غم در این چشمم ببینی

عمه نبود امروز می رفتم کنیزی
جای تو خالی بود که ترسم ببینی

#قاسم_نعمتی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
چه روزها که شمردم  نیامدی بابا
چه غصه هاکه نخوردم نیامدی بابا

ز دست طعنه وزخم زبان مردم شام
هزار مرتبه مُردم  نیامدی بابا

#حضرت_رقیه_س
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_رقیه_س

نشانت دادم ای لب سوخته، لبهای زخمی را
تو هم پنهان مکن از دخترت، سیمای زخمی را
ترک های لبم، بابا که می گویم به درد آید
فدایت می کنم اما همین نجوای زخمی را
سرم آنقدر،سنگ از این و آن خورده که یادم نیست
کجا گم کردم آخر بار، من بابای زخمی را
مرا هر کس که می بیند دلش می سوزد الا زجر
که طعنه می زند این دختر تنهای زخمی را
تو یادت هست چندین مرتبه از نیزه افتادی
و من بر خاک دیدم آن سر زیبای زخمی را؟
خودم را وعده ی آغوش گرمت داده بودم من
چه خواهی کرد امشب این من و رؤیای زخمی را؟
فدای گیسویت این گیسوان سوخته بابا
فدایت می کنم این جان سر تا پای زخمی را

#حسن_کردی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_رقیه_س

دستم ورم دارد ولی بالا می آید
این صورتم خیلی به مادرها می آید
ای دختر شامی تو حالت جا می آید
از دامن سرنیزه ها بابا می آید

کرببلا در دست مردان معجرم رفت
در شام با رقصیدن زن ها سرم رفت

#رضا_دین_پرور
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_رقیه_س

میزبانِ روضه‌ی ویرانه، مهمان را ببخش
نیزه‌دار اینجا نیاوردش، عمو جان را ببخش

نه، حریفِ این گره‌ها نیست انگشتان تو
دست‌هایت خسته شد، موی پریشان را ببخش

بوسه بر لب‌های خشکت آرزوی آب بود
آرزوهای بَرآبِ رود و باران را ببخش

خاکسارت شد، ولی باز از خجالت سرخ شد
زخمِ پایت را نبین، خارِ مغیلان را ببخش

گفت یک شب گم شدی ترسیدی از تاریکی‌اش
روسیاه از روی زردت شد، بیابان را ببخش

صورتت با بوسه‌ی انگشترم مأنوس بود
رفت در انگشتِ سیلی‌دارها، آن را ببخش

آن‌ که با لب‌های زخمم چوب‌بازی کرد، نه!
خیزرانی را که می‌بوسید دندان را ببخش

در غمت چیزی نباید گفت، باید جان سپرد
جانِ بابا شاعران و روضه‌خوانان را ببخش

#رضا_قاسمی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_رقیه (س)

چه شد شهباز اوج عشق که بی پر آمدی پیشم

سراغم از که بگرفتی که آخر آمدی پیشم

درِ امید را دشمن ز هر سو بسته بر رویم

چگونه ای امید من تو از در آمدی پیشم

بر این ویرانه ی تاریک من امشب ضیاء دادی

از آن لحظه که ای شمع منور آمدی پیشم

سوالی دارم از تو ؛ ای غریبِ آشنا با من

تنت بابا کجا مانده که با سر آمدی پیشم

مرا شرمنده کردی قاری قرآن لب تشنه

که با زخم عمیق از چوب خیزر آمدی پیشم

مگر آب گوارا  نیست مهر مادرت زهرا

که با لب های خشک و دیده تر آمدی پیشم

#علیرضا_توانا
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_رقیه_س

کاری از دست کسی بر نمیاد
من خودم اینارو بیرون میکنم
نوه ی فاطمه ام خوب بلدم
من با گریه شامو ویرون میکنم


من دیگه طاقت دوری ندارم
بابامو اونجوری که بود بیارن
دیگه داره حوصلم سر میره ها
عمه بابامو بگو زود بیارن

اینقدر شما رو جای من زدن
که میخوام جای همه گریه کنم
عمه جون منو ببر یه گوشه که
بشینم یه عالمه گریه کنم

تا عمو بود یادته تو شهرمون
هیچ کسی سایمونو ندیده بود
گوشواره خوشگلامو پیدا کنید
همونا که داداشم خریده بود

عمه اینجایی یا رفتی عزیزم
اگه اینجایی یه لحظه میشینی؟
یه چیزی میگم به بابام نگیا
چشامم خوب نمیبینه میبینی؟

#رسول_عسگری
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_رقیه_س


به خدا خسته شدم،عمه مکافات شدم
به چه جرم این همه من سخت مجازات شدم


پرت کردند به سمتم به اهانت صدقه
من گرفتارِ به یک مشت خرافات شدم


صبح شمر آمد و شب زجر حسابی می زد
هدف مشت و لگد های دو تا  لات شدم


دست و پاگیر شدم پیر شدم پیر شدم
سخت شرمنده من از عمه ی سادات شدم


یک نفر پای سرت پا به زمین می کوبید
با سرت وارد دروازه ی ساعات شدم


پدرم را بده ای شمر ، زدی عیبی نیست
دو سه روزیست که ممنوعِ ملاقات شدم


کودکی سنگ تو را می زد و با من می گفت
ای  بسوزی که من هم بازی بابات شدم

#مجید_احدزاده
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_رقیه_س

زمین به آسمون بره،یا آسمون بیاد زمین
آروم نمیگیرم دیگه،بابائی مو‌میخوام‌ همین

شبای دوری از بابا تا سحر هق هق میکنم
اگه نیاد تو بغلم ،نمی خوابم، دق می کنم

تو شاهدی که دخترا، زبون درازی میکنن
خسته میشن، از سر لج دوباره بازی میکنن

دست همو میگیرن و‌ می پرن و تاب میخورن
اَدامو در میارن و با قد خم آب میخورن

گرسنمه تو‌ جمعشون ، از غذای لذیذ میگن
از عمو‌دورم که بهم ،خارجی و‌کنیز میگن

معجرِ روی سرمو ، یه مرد پرغرور کشید
نمیدادم گوشواره مو، یکی اومد به زور کشید

لاله ی گوشمو ببین ، خونی که لخته بسته و
شبیه مادرت شدم پهلویی که شکسته و

میبینی روضه خون شدم ، گریه کنم رو‌نیزه هاس
تسبیح این شبای من ، بابا بابا بابا باباس

به شوق دیدنش شب سردو تحمل میکنم
موهای سوخته مو ببند،دردو تحمل میکنم

دندونای شکستمو یه جوری پنهون میکنم
یه فکری هم برای این لبای پر خون میکنم

ولی بگو جلو بابام قد خم و‌چکار کنم؟
زخم سرم ، تاول پام‌، این ورم و چکار کنم؟

تو هم دیگه نمی شنوی صدای آه و ناله رو
دردسرت شدم ببخش،حلال کن این سه ساله رو

#مرتضی_عابدینی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_رقیه_س

آیینه دار زینب و زهرا رقیه
کوچکترین انسیة الحورا رقیه

پشت سرش بی شک دعای پنج تن بود
آدم اگر می گفت اول یا رقیه

خورشید در منظومۀ عشق حسینی
صد سال نوری راه دارد تا رقیه

سنش اگر کم هم طراز انبیا بود
مانند کوثر آیت العظمی رقیه

جا داشت روی شانۀ کعبه اباالفضل
جا داشت روی شانۀ سقا رقیه

آرام تر از هر زمانی بود اصغر
می خواند تا بالا سرش لالا رقیه

تنها نَه سال شصت و یک تا روز محشر
هر فتنه ای را می کند رسوا رقیه

پا بر مغیلان می نهد اما محال است
روی سر موری گذارد پا رقیه

این طفل بی آزار را آزار دادند
زجر بدی را دید در دنیا رقیه

زینب ز پا افتاد وقتی دید در راه
طفلان همه بر ناقه اند اِلّا رقیه

مقتل که می خواندم شبی با خویش گفتم
پیدا نمی شد کاش در صحرا رقیه

وقتی که پیدا شد خمیده راه می رفت
شد پیرتر از زینب کبری رقیه

حتی در اوج ضعف هم چیزی نمیخواست
جز دست گرم و بوسۀ بابا رقیه

دیدار حاصل شد ولی دستی نیامد
تنها سر آمد دیدنش اما رقیه...

حیرت زده پرسید عمه این سر کیست؟
یاللعجب نشناخت بابا را رقیه!

قلبش ندا سر داد این سر کعبۀ توست
پروردگارت آمده اینجا رقیه

خود را مرتب کرد تا در چشم بابا
باشد همان دردانۀ زیبا رقیه

از بوسه اش جان میگرفت، اینبار اما
جان داد با بوسیدن لب ها رقیه

#علی_ذوالقدر
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110