مجله هنرى ژوان🌱
236K subscribers
35.8K photos
5.12K videos
72 files
4.91K links
❤️كانال مجله هنرى ژوان ❤️

تنها راه ارتباطى و تنها ادمين:
@zhuan

@zhuanbot
Instagram.com/zhuaan
Download Telegram
از تو می‌خواهم دوام بیاوری، ناامید نشوی، صبور باشی... از تو می‌خواهم جا نزنی، تسلیم نشوی و شکست و سقوط را نپذیری.
از تو می‌خواهم حالا که باغبانی نیست و پناه جانی نیست، با قطرات محدود باران سبز بمانی و به هر ضرب و زوری خودت را از سایه‌ها برهانی و به نور برسانی.
از تو می‌خواهم از تهدید زمستان نهراسی و درد را از همدرد باز بشناسی و خودت را در ورطه‌ی تاریکِ ناامیدی و اندوه نیندازی.
از تو می‌خواهم اندوهت را به رسمیت بشناسی و به خودت بابت رنج کشیدن از غم‌های متوالی حق بدهی و غمگین و خشمگین شوی و اشک بریزی اما زود اشک‌هات را پاک کنی، دست‌هات را مشت کنی و مسیرت را قاطعانه‌تر و درست‌تر از قبل پیش ببری.
از تو می‌خواهم ناامید نباشی، به‌خاطر خودت، به خاطر عزیزانت، به خاطر من... و در مقابل لشکر دردها مسلح باشی، حالا که «امید» تنها سلاح توست.

#نرگس_صرافیان_طوفان‌

@narges_sarrafian_toofan
@zhuanchannel
حالا که نه هوایی داریم برای نفس کشیدن، نه نان و آب قابل اتکایی داریم برای خوردن و نوشیدن و نه ثروتی برای لذت بردن،
حالا که طعم شدیدترین تورم و سقوط قرن را چشیدیم و بر بالین آرزوهایی برباد رفته خوابیدیم و در پرتگاه بلاتکلیفی و استیصالی فرساینده بیدار شدیم،
حالا که چیزی فراتر از غمگینیم و اینقدر غیرعادی و با حسرت، سوختن اهداف و آرزوهامان را به نظاره نشسته‌ایم؛
چه چیزی رنجِ اینگونه زیستن را کم می‌کند و کدامین مصیبت و فقدان تمایل به عادی‌ شدن دارد؟! به کدامین شرایط اسف‌باری نباید عادت کرد؟
اصلا چیزی برای فراموش کردن وجود دارد؟
آدمی که عضو حیاتی جسم عزیزش را از دست داده، چیزی را فراموش می‌کند؟

#نرگس_صرافیان_طوفان‌
@zhuanchannel
بابایِ خوبم
دلم برای کودکی هایی که تویِ آغوشِ مردانه ات مچاله می شدم تنگ شده .
برای روزهایِ بی غصه ای که "تو" خدایِ زمینی ام بودی و بی منت هوایِ بی قراری ام را داشتی .
با تو از هیچ چیز نمی ترسیدم ، انگار دنیا تویِ دستهایِ تو بود
این روزها ، ولی
دنیا به من سخت گرفته و من آنقدر بزرگ شده ام که دیگر پشتِ مردانگی ات جا نمی شوم

تو هنوز هم امن ترین تکیه گاهِ منی
مهربان ترینم
همیشه باش
بدونِ تو ، دنیا جایِ ترسناکیست
من زیرِ سایه ی محکمِ مردانه ات
قدرت می گیرم

برایم دعا کن بابا
شنیده ام دعایِ پدر ، زود مستجاب می شود
هر روز روزِ توست
هر روزت مبارک❤️

#نرگس_صرافیان_طوفان
@zhuanchannel
آماده باش برای دوست داشتن و دوست داشته نشدن، برای مهربانی کردن و پاسخی دریافت نکردن، برای خوبی کردن و قدر دانسته نشدن.

آماده باش برای هرچیزی که از آن هراس داری اما فرایندی طبیعی در جهان هستی‌ست.

اینجوری کمتر اذیت می‌شوی. اینجوری کمتر خودخوری می‌کنی، کمتر غافلگیر می‌شوی و کمتر رنج می‌کشی.

تصور کن جایی نشسته‌ای که هر لحظه احتمال اینکه باران ببارد هست، چراکه ابرهای سیاه آسمانش را محاصره کرده‌اند.
اگر دوست داری آنجا بمانی باید برای باران و خیس شدن هم آماده باشی و در نظر داشته باشی که هر لحظه ممکن است باران ببارد، چتری همراه خودت داشته‌باشی تا کمتر خیس شوی، جایی را برای پناه گرفتن در نظر گرفته‌باشی، لباس‌های مناسب پوشیده‌باشی؛ اما عاقلانه نیست که باران را سرزنش کنی، یا بخواهی هرگز باران نبارد!

باران امری طبیعی‌ست، بی‌مهری آدم‌ها هم... آدم‌ها پدیده‌هایی خارج از وجود و دخل و تصرف تو هستند و اگر برای بدترین ویژگی‌های آن‌ها آماده باشی، خوب‌ترین ویژگی‌هاشان تو را عمیقا به وجد خواهد آورد، چرا که انتظارش را نداشتی.
انتظار نداشته‌باش، متوقع نباش و فراموش نکن که آدم‌ها آزادند در خلق کنش‌ها و واکنش‌ها، همانطور که تو...

اين را بیاموز و به فرزندت هم یاد بده؛ اینکه همه تو را دوست نخواهند داشت
و همه با تو مهربان نخواهند بود و همه پاسخ خوبی‌های تو را با خوبی نخواهند داد
و همه از تو قدردانی نخواهند کرد و همیشه پیروز میدان نخواهی بود و همه‌ی این‌ها طبیعی‌ست و هیچ اشکالی ندارد!

که زندگی، هنرِ کنار آمدن با تناقضات و تعارضات و تفاوت‌هاست...

#نرگس_صرافیان_طوفان
@zhuanchannel
خدا را شکر که تو خواهر منی که اگر نبودی چقدر غصه می‌خوردم، چقدر خالی می‌شد جای کسی شبیه به تو
چقدر تنها می‌شدم بدون تو.

خدا را شکر که خواهر منی و خواهر آدمِ دیگری نیستی، که اگر بودی حسرت نداشتنت تا همیشه گوشه‌ی قلبم سنگینی می‌کرد

تو خواهر زیبای منی و دوست داشتنت برای زنده‌ماندنم الزامی‌ست.

بغلت که می‌کنم، غصه‌ها یکی یکی زرد می‌شوند و از شاخه‌ی دل، به زمین می‌افتند، بغلت که می‌کنم بهار می‌شود.
خدا مرا دوست داشت که تو را آفرید و این یک معجزه‌ بود که تو خواهر من شدی.

#نرگس_صرافیان_طوفان
@zhuanchannel
بگذار قشنگ به بن بست بخوری، خوب ناامید شوی و به قدر کفایت به استیصال برسی
تازه می‌فهمی چقدر قدرت داری و تا چه اندازه جسور هستی!
تازه می‌فهمی قادری حتی در دل بن‌بست‌‌ هم راه باز کنی و از دل عمیق‌ترین بخش‌های اقیانوس، خودت را به ساحل برسانی.

بگذار زمین بخوری و کسی نباشد دستانت را بگیرد و تو را از زمین بلند کند، تازه می‌فهمی چطور باید بدون نیاز به یاری آدم‌ها بلند شد و جوری ایستاد که احتمال افتادنت صفر باشد!

تازه می‌فهمی چقدر می‌توان به سختی‌های جهان پیروز شد و مشکلات لاینحل و مسائل دشوار را حل کرد.

بگذار خوب به ته خط برسی؛ به تو می‌گویم چطور می‌توانی فقط با تکیه به باورها و توانایی‌های وجود خودت، از نو شروع کنی و به بهترین شکل ممکن به مقصدهای خوب برسی.

باید خوب ناامید شوی تا در تاریکی‌های یاس، روزنه‌های کوچک امید را پیدا کنی.

باید خوب از همه چیز و همه‌کس قطع امید کنی و باید باورت بشود که به جز خودت هیچ‌کس را برای ادامه نداری.

#نرگس_صرافیان_طوفان‌
@zhuanchannel
افراد زیادی در فصلِ پاییز ، دچارِ نابسامانیِ عاطفی می شوند و قسمتِ اعظمِ این موضوع به کوتاهیِ روزها و هوایِ گرفته و ابریِ این فصل بر می گردد
هوا سرد تر شده ،روابط کاهش پیدا می کند و به تبع آن ، گشت و گذار و تفریحات هم کمتر می شود

اما به قولی درمانِ هر دردی را باید در همان درد جستجو کرد .
در علمِ روانشناسی ، روشی هست
به نامِ (رنگ درمانی) و طبقِ تحقیقات انجام شده اصلی ترین رنگ ها در درمان افسردگی ، رنگ های قرمز و نارنجی هستند
و پاییز ، کلکسیونِ زیبایی از بهترین رنگهاست

کافیست برنامه ی مدونی برای پیاده روی در روزهای پاییز داشته باشید و برگهای خوشرنگ و زیبای اطرافتان را با اشتیاق و لذت ، تماشاکنید و آرام و آهسته و با تداعیِ خاطراتِ خوب ، در پیاده روهایِ شهر قدم بزنید . قدم زدن ، برای روح و روان انسان ، معجزه می کند

لباس های با رنگ تیره نپوشید
رنگ تیره ، استعداد عجیبی در تزریقِ ناامیدی و افکارِ منفی دارد

خودتان را بیشتر از همیشه دوست داشته باشید و برای حفظِ سلامتی تان از میوه های نوبرانه ی پاییز استفاده کنید
بی حوصله نباشید
هر روز حتی به میزانِ کم ، ورزش کنید ، ورزش روحیه را تقویت می کند

آبِ بیشتری بنوشید تا در طولِ روز ، احساس نشاط و شادابیِ بیشتری داشته باشید .
و مهمترین مسئله ؛ روابط اجتماعی است ؛
تا حدِ امکان ، ارتباط با اطرافیانتان را حفظ کنید

اجازه ندهید ذهنتان فرصتِ مرورِ خاطراتِ ناخوشایند و تلخِ گذشته را پیدا کند

خودتان را مشغول کنید ؛ با آدم هایِ خوب ، با کارهایی که دوست دارید ، با یادگیری ، موسیقی یا هر چیز که حالتان را بهتر می کند

بجای فکر کردن به مشکلات ، آنها را با تمرکز و تلاش و آرامش ، حل کنید
برایِ افزایشِ بینش و انسجامِ فکری ، زمان هایی را کتاب بخوانید و با دوستانتان تبادلِ عقیده داشته باشید

پاییز ، چالشِ خوبی ست تا آدم ها یاد بگیرند ؛ برایِ خوشبختی ، باید از خودشان شروع کنند

کتاب بخوان
شاد باش
ورزش کن و
قدم بزن
پاییز ، معجزه ی زیبای آفرینش است


#نرگس_صرافیان_طوفان
@zhuanchannel

به هر موفقیتی که رسیدی، آدم‌ها سر می‌چرخانند و به تو نگاه می‌کنند و متر برمی‌دارند و فاصله‌ی خودشان تا تو را اندازه می‌گیرند
و کمتر کسی ازخودش می‌پرسد:

این آدم چه سختی‌ها و مشکلاتی را طاقت آورده تا به اینجای راه رسیده و چه مسیر سخت و طاقت‌فرسایی طی شده تا یک انسان به این شرایط و جایگاه برسد؟!

انگار مسیرِ ناهموارِ موفقیت، نامرئی‌ست و هرگز کسی جز خودت نخواهد فهمید؛ برای اینکه به رویای کودکی، نوجوانی یا جوانی‌ات برسی چه رنج‌هایی را به جان خریدی و چقدر خودت را از آسایش و تفریح محروم کردی تا الآن و این لحظه بتوانی در شرایط ایده‌آل‌تری زندگی کنی و به جهان، از زاویه‌ی بلندتری نگاه کنی.

آدم‌ها اکنونِ تو را می‌بینند و تصور می‌کنند همان ابتدا روی قله متولد شده‌ای و این باعث می‌شود ناامید شوند و نپذیرند که هر موفقیتی حاصل بسیار تلاش کردن‌ها و خود را از تفریحاتِ بسیاری محروم کردن‌ها و جنگیدن‌ها و صبور بودن‌هاست.

در پسِ هر موفقیتی سال‌ها تلاش هست و مسیرِ هر قله‌ای از دامنه‌‌ای سخت و ناهموار می‌گذرد و برای رسیدن به هر مقصدی، باید مسیر را و سختی‌های مسیر را پذیرفت و به رسمیّت شناخت.

#نرگس_صرافیان_طوفان
@zhuanchannel

من شیفته زنان تلاشگرم.
زنانی که منتظر نمانده‌اند یکمرد از راه برسد و آنان را خوشبخت کند، زنانی که با تمام سختی، روی پای خودشان ایستاده‌اند، #زمین  خورده و بلند شده‌اند.

من شیفته‌ی لبخندهای معصومانه و تواَم با اقتدار زنانی‌ام که بارهای سنگین‌تر از طاقتشان برداشته‌اند و مسئولیت‌های فراتراز توانشان به عهده گرفته‌اند و شبیه به جنگجوی میدانی خالی از هم‌رزم، به پیکار با مشکلات، قضاوت‌ها و سختی‌های روزگار برخاسته‌اند.

من شیفته‌ی زنانی‌ام که بیش از آن‌که پنا‌ه‌برنده باشند، پناهدهنده و بیش از آنکه گلایه کنند، تلاش می‌کنند و بیش از آنکه منتظر بمانند، می‌ایستند وحقشان را از میان چنگال‌های تیز و بسته‌ی روزگار می‌گیرند، هرچقدر شکسته، بلاتکلیف و غمگین باشند...


من شیفته‌ی ظرافتی‌ام که در عین جسارت و غرور اتفاق می‌افتد و شیفته‌ی قدرتی‌ام که از چشم‌های مهربان و احساسات ظریف یک_زن انتظار نمی‌رود!

من شیفته‌ی آنانی‌ام که وقتی همه می‌گویند نمی‌شود؛ کفش‌های آهنین‌شان را می‌پوشند و به دلِ ماجرا می‌زنند تا ثابت کنند می‌شود
تا ثابت کنند می‌توان محال‌ترین‌ها را با نیروی شگرف خواستن و تلاش کردن، به دست آورد.

شیفته‌ی زنانی‌ام که ظریف خطابشان کردند و آن‌ها با تمام قدرت، ثابت کردند که به ظرافت نیست!
عظیم‌ترین اتفاقات و رویدادهای جهان، ازشاهرگی ظریف اما سخت می‌گذرد.
آنان که خودشان را باور داشتند و عزتمندانه زیستند و میانگین جسارت و اقتدار و زیباییِ جهان را ارتقا دادند و نور بودند، وقتی که جهان را تاریکی و ناامیدی و رکود، احاطه کرده‌بود.

#نرگس_صرافیان_طوفان
@zhuanchannel
ولنتاین ، سپندارمذگان ، یا هر روزِ عشق دیگری و به هر فرهنگی ، فرقی نمی کند

بد نیست گاهی به هر بهانه ای یادمان بیُفتد که "عشق" ، واقعاً مقدس است .
بد نیست یادمان باشد ؛ که عزیزانمان ، فقط به دوست داشتنِ دلیِ ما نیاز ندارند ،
بدونِ اِبراز که نمی شود
گاهی باید با رفتاری ، کلامی ، لبخندی ، هدیه ای ، به آن ها یادآوری کنیم که دوستشان داریم .

یادمان باشد میزانِ علاقه و دوست داشتنِ ما را هیچ کس نمی تواند حدس بزند !
و یادمان باشد علاقه و دوست داشتن ها را باید گفت ، قبل از آن که دیر شود

در عشق ، غرور ، واقعاً بی معناست .
اگر کسی را دوست داری ، همین امروز هرجور شده اثباتش کن
همه مان به "عشق" نیاز داریم ،
بدونِ "عشق" ، آدم شبیهِ رُبات می شود !
روزِ عشق مبارک❤️
#نرگس_صرافیان_طوفان‌
@zhuanchannel
من امسال خیلی دوام آوردم، خیلی جنگیدم، خیلی با خودم کلنجار رفتم تا کم نیاورم و نزنم زیر گریه. من امسال خیلی زمین خوردم، خیلی شکستم و خیلی خودم را بند زدم تا بتوانم روی پا بایستم یا حتی سینه‌خیز به میدان زندگی بازگردم و ادامه بدهم.

من امسال زیاد تنها بودم، زیاد اضطراب داشتم و زیاد غمگین بودم.
اما همیشه دقیقا زمانی که جهانم در تاریک‌ترین حالت خودش قرار می‌گرفت، بالاخره از یک‌جایی، یک آدمی، یک اتفاقی، نور می‌تابید و درست لبه‌ی پرتگاه که می‌رسیدم، نجات می‌یافتم.

امسال برای من سال سختی بود، خیلی سخت! هرچند خیلی بیش از طاقتم رنج کشیدم اما همین رنج‌ها و مشکلات بود که ایمان مرا به اینکه خدا هست و می‌بیند و حواسش هست، قوی‌تر کرد.

من امسال در مرحله‌ی کاشت جهانم بودم، با چنگ و دندان زمین را شکافتم و با چه رنجی دانه‌هایی زیر خاک گذاشتم و صبر کرده‌ام که زمستان تمام شود و بهار که رسید، اولین جوانه‌ی تلاش‌های بسیارم را ببینم و از شوق، مثل کودکی سرخوشانه بالا و پایین بپرم.

ماییم و خودمان و رنج‌هایی که مچاله کرده کنجی انداخته‌ایم و به جز این‌ها، چه کسی می‌داند تو کجای جهانت بودی و در کدام نقطه چقدر دست و پا زدی تا غرق نشوی و روی سطح زندگی شناور بمانی؟

چه کسی می‌فهمد تو دقیقا با چه چیزی جنگیدی و چقدر از پا در آمدی و چقدر زخمی شدی، در همان‌حال که ظاهرا خیلی عادی داشتی زندگی‌ات را می‌کردی!!!

من امسال خیلی اذیت شدم و مستحق اینم که بعد از اینهمه سختی و تلاش، روزها و اتفاقات و آدم‌های خوب‌تری را ببینم.🍁🪴🩵🤗

#نرگس_صرافیان_طوفان
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
@zhuanchannel

یک‌وقت‌ها بلند شو، یک آبی به سر و صورتت بزن، موهات را شانه بزن، لباس محبوبت را بپوش و از خانه بزن بیرون و راه برو. خواهی‌دید که نیمی از اندوه و مشکلاتت برطرف خواهد شد.

همه چیز به وضعیت روحی آدم‌ها بستگی دارد.

وضعیت روحی‌ات که بد باشد، در نظرت جهان تاریک است، مسیرها بن‌بست و مشکلات، لاینحل

اما وقتی که بلند شوی و حال روحی‌ات را خوب کنی، تمام جهان در نظرت روشن می‌شود و می‌توانی انتهای تمام مسیرهای پیش‌رو را ببینی و پیش خودت بگویی: آنقدرها هم که به نظر می‌رسید، سخت نبود، این من بودم که امیدی نداشتم

جهانت که روشن باشد، از هیچ چیز نمی‌ترسی و به خودت ایمان داری که از پس تمام مشکلاتت بر خواهی آمد.

پس قبل از هر تصمیم و پا پس کشیدنی، بلند شو، آبی به صورتت بزن و تمام چراغ‌های خاموش ذهنت را روشن کن.

این مهم‌ترین قدمی‌ست که در جهت بهبود شرایط جهانت می‌توانی انجام بدهی.

#نرگس_صرافیان_طوفان
@zhuanchannel

می‌گفت: چرا داری اینقدر خارج از توانت می‌جنگی؟ بی‌خیال بابا! مث بقیه زندگی‌ات را بکن و به همان داشته‌های اندکی که داری قانع باش.

گفتم: من هم گاهی فکر می‌کنم آمده‌ایم به این جهان که لذت ببریم و اجازه ندهیم که رنجِ راه، پیرمان کند.

من هم گاهی دلم عمیقا برای یک خیالِ تخت و روانِ آسوده تنگ می‌شود. ولی به عقیده‌ی من، روح آدم‌ها هم نیاز به تحول و تحرک دارد. روان آسوده و آرام، در یک جهان یکنواخت و بدون فراز و نشیب، از یک جایی به بعد فربه و بیمار می‌شود و نیاز دارد قدری سختی ببیند و تلاش کند و ورزیده شود.

روح آدمی هم مثل آب، در فضای راکد، می‌گندد و نیاز دارد جریان داشته‌باشد، مثل رودخانه از مسیرهای دشوار و سنگلاخ بگذرد، از دشت و مسیرهای هموار هم، حتی گاهی به دریاچه برسد و مدتی بدون تنش و آرام باشد.


من روحم را تعمدا به سنگلاخ‌ها انداخته‌ام و شبیه به والدی سخت‌گیر، ایستاده‌ام و دارم نگاه می‌کنم که چطور خودش را از عمق رنج‌ها بیرون می‌کشد و این برایم لذت دارد.
من لذت می‌برم از اینکه پس از هر بحران و سختی، روحم را ورزیده‌تر و شکست‌ناپذیرتر می‌بینم و هربار که به مقصد رسید، عاشقانه او را به آغوش می‌کشم.

#نرگس_صرافیان_طوفان
@zhuanchannel
طلا، مچاله‌اش هم طلاست، کثیفش هم طلاست، بریده و شکسته و از هم‌گسیخته‌اش هم طلاست.
به ارزش خودتان شک نکنید، اگر حال و اوضاع و شرایطتان خوب نیست و در منگنه‌های سخت دنیا قرار گرفتید و مشت و لگد خورده، گوشه‌ی رینگ روزگار افتادید و تمام چشم‌ها، به دیده‌ی تحقیر نگاهتان کرد.

اتفاقا موقعیتِ شناخت خوبی‌ست.

خوب ببینید و به خاطر بسپارید و فراموش نکنید، تا اوضاع که بهتر شد، بدانید چه کسانی حق دارند کنار شما باشند.

طلای جلایافته و براق را همه دوست دارند. ببینید چه کسی از هم‌گسیخته و غبارگرفته و دورافتاده‌ی شما را هم دوست دارد.

باد، غبارها را و آب، گل و لای‌ را و گذار زمان، زخم‌ها را می‌شوید. ترک‌های وجودتان دوباره به هم پیوند می‌خورد و از قبل هم جاافتاده‌تر و زیباتر خواهید‌بود.

سرتان را بالا بگیرید؛ چه کسی دیده طلا‌ی مچاله و به خاک افتاده، تبدیل به آهن شود؟ یا آهنِ جلایافته، طلا؟!

#نرگس_صرافیان_طوفان‌
@zhuanchannel

از دستم در رفته بود و اندازه‌ی یک دیگ بزرگ، نمک ریخته‌بودم توی قابلمه‌ی کوچک غذا.

هیچ‌کاریش هم نمی‌شد کرد، خورشت داشت برای خودش می‌جوشید و دل من هم مثل سیر و سرکه بابت تلاش بیهوده‌ای که داشتم می‌کردم و نتیجه‌ای که قرار نبود بگیرم. یادم به حرف بی‌بی‌خاتون افتاد.

گفته‌بود "سیب‌زمینی" شوریِ غذای درحال جوش را می‌گیرد. بلند شدم به‌قدر کفایت سیب‌زمینی پوست گرفتم و ریختم توی قابلمه و نشستم کنار و اجازه دادم سیب‌زمینی‌ها کار خودشان را بکنند.

چند ساعت بعد که غذا جاافتاد، سیب‌زمینی‌های شور را برداشتم و ریختم بیرون که طعم غذا خراب نشود.

بیچاره‌ها غذا را از خطر انهدام نجات داده‌بودند و حالا خودشان باید دور ریخته می‌شدند!

یادم به این افتاد که خیلی از ما خیلی جاها سیب‌زمینی‌های نجات‌بخشِ آدم‌ها بودیم.
تلخی و شوریِ جهانشان را که گرفتیم و نجات که داده شدند، حالا این ما بودیم که حضورمان تهدید به حساب می‌آمد و باید بی‌معطلی کنار گذاشته‌ می‌شدیم.

این خاصیتِ مهربانی‌ست، وقتی که انتخاب کردی محبت کنی و نجات بدهی و مفید باشی، می‌شوی وسیله‌ای برای پیروزی یا نجات آدم‌ها...

به هدف که رسیدند، خیلی راحت کنار گذاشته می‌شوی.
نه اینکه مهربان نباشی، بپذیر که آخرش معمولا همین است و مهربان باش. قانون جهان را که نمی‌شود تغییر داد!

#نرگس_صرافیان_طوفان
@zhuanchannel
دیده ای وقتی فلفلِ شیرین می خوری ، درست زمانی که خیالت از بابتِ شیرین بودنِ فلفل ها راحت شد ، ناگهان سر و کله ی یک فلفلِ تند و آتشین پیدا می شود که حالت را بگیرد و باعث شود که در انتخاب های بعدی ات بترسی و محتاط تر عمل کنی ؟!

آدم ها درست شبیه به فلفل اند ، نمی شود از ظاهر و برچسبی که رویشان خورده قضاوتشان کرد .

خیلی ها ظاهرا بی خطر ، اما واقعا خطرناکند !
درست زمانی که اعتماد کردی ، چهره و هویتِ اصلیِ شان را نشانت می دهند و تو را از جامعه و اعتمادهای دوباره می ترسانند .

این ها همان فلفل های تندی اند که با نیتِ فلفلِ شیرین گازشان می زنی و غافلگیرانه می سوزی !

باید در انتخابِ آدم ها احتیاط کرد و قبل از اعتماد کردن ، خوب آنها را سنجید و امتحان کرد .
نباید گولِ ظاهرِ آدم ها را خورد .

آدم های سمی و خطرناک هم مثلِ فلفل های تند ، شاید تعدادشان کم باشد ؛ اما بدجور آدم را می سوزانند ، بدجور !

#نرگس_صرافیان_طوفان
@zhuanchannel

تمامِ کودکی ام ، احساسِ "جودی ابوت" را داشتم! مدام حس می کردم جایی از جهان ، بابا لنگ درازِ عاشق و مهربانی دارم که یک روزی سر و کله اش پیدا خواهد شد ، از من مراقبت خواهد کرد و غم هایِ کودکانه ام را با یک عروسک و آغوشِ پدرانه ، خواهد شست.

مدام منتظر بودم تا با آمدنِ کسی ، دنیایم همانی شود که دلم می خواهد. کسی که مرا بفهمد و تفاوت هایِ عجیب و غریبِ مرا درک کند .

من نیمی از کودکی ام را با تصوراتِ شیرینِ سرزمین "نارنیا" و "عجایب" ، گذراندم. گاهی آلیس می شدم و به سرزمینِ عجایب می رفتم و دنیایِ کوچکِ رنگی و رویاییِ خودم را می ساختم و گاهی از کمدِ اتاقم به شهرِ ناشناخته ی نارنیا می رفتم ، میان برف ها دراز می کشیدم و با درخت ها ، گوَزن ها و عقاب ها ، حرف می زدم.

همیشه جهانِ خیالیِ خودم را داشتم ، جهانی که مرا از واقعیت ، دور می کرد و به جایی می برد که آرزویِ همیشگی ام بود.
جایی که خلاءِ آرامش و زیباییِ دنیایِ واقعی را برایم پر می کرد، جایی که همه چیز ، ایده آل و آرام و بی دغدغه بود.
در انتظارِ تغییر بودم ، همیشه فکر می کردم آخرش قرار است همه مان تصاویرِ کارتُنیِ رنگی و زیبایی شویم و شاد و بی غم و کودکانه ،کنارِ هم زندگی کنیم، جایی که نه خبری از مرگ باشد ، نه ظلم ، نه بدی و بی انصافی ...

طول کشید تا فهمیدم چنین رویایِ زیبایی ، ممکن نیست ، طول کشید تا فهمیدم دنیا همین است ، یک اجتماعِ نقیضین!

خوبی و بدی ، شادی و غم و تمام تناقضات را در دلش جا داده و چاره ای به جز کنار آمدن و سازگاری نیست.
طول کشید اما پذیرفتم نه سرزمینِ رویاییِ عجایب و نارنیا حقیقت دارد ، نه هیچ بابا لنگ درازی ، هیچ جایِ جهان ، برایِ موفقیت و خوشبختیِ من ، آستین بالا زده!

من بزرگ شده بودم و فهمیده بودم که تنها ناجیِ جهانم ، خودم هستم! خودم هستم که می توانم به آرزوهایِ خیالی ام ، رنگِ واقعیت بپاشم و دنیایِ سیاه و سفید و تکراری ام را رنگی کنم.
خودم هستم که باید با سختی و تناقضاتِ دنیا بجنگم و بهترین ها را برایِ خودم بسازم. فهمیدم این درد و سختی ها مرا نمی کُشد اما جسور تر می کند، من نخواهم شکست اما محکم تر خواهم شد!

به حرمتِ آرزوهای کودکی ام ، قوی بودن را یاد گرفتم و به خودم قول دادم پناهِ خودم باشم و چشم انتظارِ هیچ دستی نمانم.
به گوشِ دنیا برسانید که من هرگز تسلیم نخواهم شد! من همان کودکِ خیال باف و بلند پروازِ سالهایِ دورم ، اما قوی تر ، اما جسور تر ...

#نرگس_صرافیان_طوفان‌
@zhuanchannel
بعضی آدم‌ها دارونَما هستند برای آدم.

مثلا تصوری ازشان داری و به همان تصور دلخوشی و امیدوار، اما حقیقتا آن‌ها اصلا شبیه به چیزی که تو در ذهنت ساخته‌ای نیستند!

تو در ذهنت از آن‌ها برای خودت مرهم ساخته‌ای و خودت را مدیون حضورشان می‌دانی و بدون دلیل به حضورشان دلخوشی، در حالی که آن‌ها حتی تلاشی هم برای مرهمِ تو بودن نکرده‌اند. در حقیقت آن‌ها نه مرهم‌اند، نه درد...

آن‌ها هیچ چیزِ تو نیستند و در این راستا هیچ تلاشی هم نکرده‌اند، فقط زمانی سر و کله‌شان پیدا شده که تو شدیداً نیاز به مرهم‌ داشته‌ای، درگیر احساسات شده و جوری که نبوده‌اند تصورشان کردی، از آن‌ها در ذهنت، ناجی ساختی و تمام زخم‌های روحت، برای مدتی التیام یافته.

اما مشکل اصلی اینجاست که معمولا این آدم‌ها ابدا احساسی که تو فکر می‌کنی را به تو ندارند و هرگز کسی که تو فکر می‌کنی نیستند.

به مرور زمان واقعیت‌ها دلت را می‌زنند، رفتارهای متناقض می‌بینی، به همه‌چیز شک می‌کنی و دلسرد می‌شوی، حس می‌کنی فریب خورده‌ای، آنوقت است که زخم‌های روحت دوباره سر باز می‌کنند و عمیق‌تر می‌شوند.

دارونما ها موقتی‌اند و تأثیرشان دائمی نیست. بالاخره به خودت می‌آیی و می‌بینی فقط به یک خیال دلخوش بوده‌ای و از یک نفر، چیزی را ساخته‌ای که نبوده و توقعاتی داشته‌ای که نباید...

در واقع این تو بوده‌ای که با تصوراتت، روی یک آدم، برچسبِ «مرهم» زده‌ای و می‌فهمی که این قدرت باور خودت بوده که حال تو را بهتر کرده، نه حضور هیچ‌ چیز و هیچ‌کس دیگری.

اولش سخت است پذیرش این واقعیت اما کم کم دل می‌کَنی از خطاهای احساسی و به مرور زمان یاد می‌گیری بدون واسطه زخم‌های روحت را مرهم بگذاری، خودت را فریب ندهی و درگیر مرهم‌های موقتی نباشی.

#نرگس_صرافیان_طوفان
@zhuanchannel
بهش می‌گفتند «زیرآب‌زنِ کلاس»
هردفعه زیرآب یکی را میزد و هرچقدرهم نامحسوس، همه مطمئن بودند کار کار خودش است، چون سابقه‌اش بدجور خراب شده‌بود. استعداد زیادی نداشت وشاید بیشتر به این‌خاطر که تمام انرژی و وقتش را متمرکز روی رفتار بقیه کرده‌بود تاسوژه‌ای گیر بیاوردو زیرآب یکی رابزند یا کار یکی راخراب کند و برای خودش کِیف کند، از آن کِیف‌های کثیف.

انگار روزهایی که زیرآب نمی‌زد، حالش خوب نبود، عادت کرده‌بود به این کار و این عادت، هر روز از بچه‌های کلاس دور ترش می‌کرد و در درس‌ها ضعیف‌تر میشد.

یک‌بار سرِ کلاس شیمی اجازه گرفت برود حیاط و آب بخورد، اما وقتی برگشت، زیادی کِیفش کوک بود و این برای همه‌ی ما ترسناک بود، هرکس داشت به کارهاو ضعف‌هایی که ممکن بود بروز داده‌باشد فکر میکرد.


طولی نکشیدکه از دفتر مدرسه مرا خواستند، انگار این‌بار قرعه به نام من بود، بااضطراب ازجا بلند شدم و درطول مسیر، به جوراب و ناخن و لباسم نگاه کردم تاببینم ایراد را از کجای من در آورده.

اجازه گرفتم و از در دفتر رفتم داخل، مدیر داشت بالبخند نگاهم میکرد، گفت بیا جلو، دستش روی دفتری بود که خیلی برام آشنا بود.
یعنی این دفتر خاطرات من بود؟ آن‌جا چه‌کار میکرد؟

کار کارِ خودِ زیرآب‌زنش بود، زنگ تفریح آن را بدون اجازه از کیفم برداشته‌بود و مابین کلاس، آن را زیر لباسش گرفته و تحویل مدیر داده‌بود.

خلاصه مدیر سرش را پایین انداخت، آن را بازکرد و بالبخند و آرام، چندصفحه‌ای از آن را ورق زد، گفتم: «خانم اجازه! امروز اشتباهی توی کیفمان مانده، به‌خدا...» بدون اینکه نگاهم کند انگشت اشاره‌اش را به نشانه‌ی سکوت، روی لبش گذاشت که یعنی چیزی نگو خودم همه چیز را می‌دانم و به مطالعه‌ی شعرهای من ادامه داد.

بعد، آرام سرش را بالا گرفت و گفت:«چه خط و استعداد خوبی داری فلانی، چرا زودتر رو نکرده‌بودی!»

و من شوکه بودم از این برخورد و کلی توی دلم ذوق کردم. همان روز، مدیر مدرسه فراخوان مسابقه‌ شعری را به من داد ومن به تشویق او شرکت کردم و ازقضا نفر اول هم شدم!

بعد از آن ماجرا، هم رابطه‌ی من بامدیر و دفترمدرسه خوب شد، هم هرهفته و هرماه، جوایز مختلفی برنده می‌شدم و مقام‌های خوبی کسب میکردم و این را مدیون زیرآب‌ زن معروف کلاسمان بودم.

اینجاست که باید گفت: «عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد.»

خلاصه که برای دیگران بد نخواهیم، خدا بیشتر بلندشان می‌کند!

سعی بر تخریب رابطه‌ی آدم‌ها نکنیم، کائنات صمیمی‌ترشان می‌کند. خوب بخواهیم برای دیگران تا عزیز بمانیم و قابل احترام.

#نرگس_صرافیان_طوفان
@zhuanchannel
حسودِ عزیز!
آدم‌ها نه وقتش را دارند، نه حوصله‌اش را تا برای تویی که تمام حواس و تمرکزت را روی زندگی آن‌ها گذاشته‌ای توضیح بدهند که عزیزم! سرت به کار خودت باشد، حسادت از پا درت می‌آوردها!

که آب را به جای اینکه زیر پای آنان بریزی و منتظر باشی زمین خوردنشان را ببینی، بریزی روی آتش حرص خودت تا بیش از این‌ها نسوزی، که دیگران اکثرا کفش‌های آهنین دارند و روانی آرام که با پرتاب هر ریزه سنگی متلاطم نمی‌شود.

"حسادت" احساس نفرت‌انگیز و دردناکی‌ست. اینکه تو از موفقیت و شادی و آرامش دیگران دردت بگیرد، نفرت‌انگیز است، اینکه تاب دیدن حال خوبِ آدم‌های دیگر را نداشته باشی نفرت‌انگیز است، اینکه چین بالای پیشانی‌ات از شدت حرصی باشد که برای زندگی و رفتار دیگران خورده‌ای، نفرت‌انگیز است!

آدم‌ها که اول و آخر، زندگی‌شان را می‌کنند، تو روی رفتار و دیدگاهت کمی کار کن، به خاطر خودت می‌گویم
این‌جوری زود از پا در می‌آیی. خیلی زود!

#نرگس_صرافیان_طوفان