#قسمت_چهارم_نوبت_ما
خانم زائر زنگ زدند که پاسپورتشان آمده است.
همانطور که گفتم ایشان یک خانم تنها هستند. دوستانی که با کاروانهای شمسا (حج و زیارت) مشرف شده اند می دانند که تشرف یک خانم تنها در کاروان می تواند مشکلاتی برای ایشان و البته مدیر کاروان ایجاد کند. مخصوصا اینکه زائر ما هم سِنَّش بالاست هم دفعه اولش میباشد و تاکنون سفرِ خارج از کشور هم نداشته است. معمولا هتلهای عراق که با شمسا قرارداد دارند اتاق یک نفره نمی دهند؛ بنابراین مدیر مجبور است از زائرانی که خانوادگی آمده اند خواهش کند که یکی از خانمهای آن خانواده از خانواده جدا شود و با این خانم که تک نفره مشرف شده بصورت تیم شود و یک اتاق دونفره به ایشان بدهد و البته معمولا در این شرایط کمی سختی به وجود می آید و...
حالا نوبت ماست!
راستش را بخواهید #موجودی صندوق تقریبا معادل #یک_نفر است. البته هزینه نفر دوم قرض شده ولی امیدواریم بزودی توسط شما عزیزان زائران نیابتی تامین شود...
تحقیقات در مورد #زائر_دوم_خانم هم انجام شده که ان شاالله با ایشان همراه خواهند شد.
@zaeranniabati🌸
خانم زائر زنگ زدند که پاسپورتشان آمده است.
همانطور که گفتم ایشان یک خانم تنها هستند. دوستانی که با کاروانهای شمسا (حج و زیارت) مشرف شده اند می دانند که تشرف یک خانم تنها در کاروان می تواند مشکلاتی برای ایشان و البته مدیر کاروان ایجاد کند. مخصوصا اینکه زائر ما هم سِنَّش بالاست هم دفعه اولش میباشد و تاکنون سفرِ خارج از کشور هم نداشته است. معمولا هتلهای عراق که با شمسا قرارداد دارند اتاق یک نفره نمی دهند؛ بنابراین مدیر مجبور است از زائرانی که خانوادگی آمده اند خواهش کند که یکی از خانمهای آن خانواده از خانواده جدا شود و با این خانم که تک نفره مشرف شده بصورت تیم شود و یک اتاق دونفره به ایشان بدهد و البته معمولا در این شرایط کمی سختی به وجود می آید و...
حالا نوبت ماست!
راستش را بخواهید #موجودی صندوق تقریبا معادل #یک_نفر است. البته هزینه نفر دوم قرض شده ولی امیدواریم بزودی توسط شما عزیزان زائران نیابتی تامین شود...
تحقیقات در مورد #زائر_دوم_خانم هم انجام شده که ان شاالله با ایشان همراه خواهند شد.
@zaeranniabati🌸
زائران نیابتی ۱۷۹
#گزارش عرض سلام و ادب و احترام خدمت شما زائران نیابتی عزیز. دو زائری که پیگیر کارشان بودیم یک زن و شوهر متدین بودند. اقای زائر مشکلات کمر درد داشتند و شرایطِ سفرِ زمینی تقریبا براشون غیر ممکن بود؛ اما به دلیل گران شدنِ فراتر از تصور ِکاروان های هوایی و…
.
سلام
حکایت این خانم جوان و شوهرش را که به یاد دارید...
دیشب این خانم، به خانمم زنگ زده بود و گریه میکرد...
حال شوهرش بهتر شده و امکان سفر برایش مهیا شده؛ حتی زمینی!
چه بايد مي گفتم. مدتي خانمم گوشي را نگه داشته بود و حرف نمي زد...
بعد كه ازشون پرسيدم قضيه چه بود؟!
خانمم گفت: گريه ش قطع نمي شد...
من مانده بودم كه چه بگويم؟!
چه بكنم؟!
راستش با هماهنگي هیئت مدیره يك #زائر را راهي كرده ايم كه تازه برگشته و به زودي گزارشش را برايتان مينويسيم انشاءالله
دو زائر ديگر هم #پاسپورت گرفته اند و به تازگي ثبت نام میشوند براي اواخر اين ماه كه مشرف شوند؛
و البته مقدار مختصري در #صندوق باقي مانده بود و حدود ۵ ميليون تومان #قرض كرده ايم تا انشاالله با كمكهاي شما #جبران شود و برگردانيم
اما حالا اين دونفر هم اگر اضافه شوند مي شود ۹ ميليون...
در اين اوضاع اقتصادي!
راستش نمي دانم واقعا باید چه بگويم و چه بنويسم؟!
ولي خيلي دلم مي خواهد اتفاقي بيفتد كه اين دو هم زائر و كربلايي شوند...
گفتم حداقل حال دلم را برايتان بنويسم...
🌸 @zaeranniabati 🌸
سلام
حکایت این خانم جوان و شوهرش را که به یاد دارید...
دیشب این خانم، به خانمم زنگ زده بود و گریه میکرد...
حال شوهرش بهتر شده و امکان سفر برایش مهیا شده؛ حتی زمینی!
چه بايد مي گفتم. مدتي خانمم گوشي را نگه داشته بود و حرف نمي زد...
بعد كه ازشون پرسيدم قضيه چه بود؟!
خانمم گفت: گريه ش قطع نمي شد...
من مانده بودم كه چه بگويم؟!
چه بكنم؟!
راستش با هماهنگي هیئت مدیره يك #زائر را راهي كرده ايم كه تازه برگشته و به زودي گزارشش را برايتان مينويسيم انشاءالله
دو زائر ديگر هم #پاسپورت گرفته اند و به تازگي ثبت نام میشوند براي اواخر اين ماه كه مشرف شوند؛
و البته مقدار مختصري در #صندوق باقي مانده بود و حدود ۵ ميليون تومان #قرض كرده ايم تا انشاالله با كمكهاي شما #جبران شود و برگردانيم
اما حالا اين دونفر هم اگر اضافه شوند مي شود ۹ ميليون...
در اين اوضاع اقتصادي!
راستش نمي دانم واقعا باید چه بگويم و چه بنويسم؟!
ولي خيلي دلم مي خواهد اتفاقي بيفتد كه اين دو هم زائر و كربلايي شوند...
گفتم حداقل حال دلم را برايتان بنويسم...
🌸 @zaeranniabati 🌸
#داستان_سفر
کربلایی خانم
قسمت دوم
با کلی دعا و گریه تلفن قطع شد. فردای همان روز زنگ زد که دوستانم در جلسه ی قرآن مان می خواهند با کاروانی مشرف شوند.
آقایی در مسجدمان ثبت نام میکند و کاروان میبرد.
از کربلایی خانم پرسیدم آیا حج و زیارتی است یا خیر؟ چون قیمت را ۱.۴۰۰.۰۰۰ تومان اعلام کرده بود. در نهایت قرار شد شماره آن آقای محترم را به ما بدهند و ما مستقیم باخودشون صحبت کنیم. اواخر مردادماه بود و نزدیک ایام غدیر...
فقط تاکید کردن وقتی زنگ میزنیم بهتر است خانمم صحبت کنند؛ چون روستایشان کوچک است و معمولا حرف می پیچد...
شماره حاج آقا را گرفتم و شب زنگشان زدم. اول خانمم خودشان را از آشناهای کربلایی خانم معرفی کردند و گفتند که چون شوهرم (یعنی من) چندباری کربلا رفته اند، کربلایی خانم از ما خواسته تحقیق کنیم و ما ایشان را ثبت نام کنیم. بعد هم گوشی را به من دادند!
در همان جملات اول که با هم گفتگو کردیم، فهمیدم که حاج اقا انسان اهل دل و با خدایی هستند. مفصل در مورد کاروان و اینکه حج و زیارتی هست یا نه با هم صحبت کردیم؛
و اینکه چرا ۲۰۰.۰۰۰ تومان بیشتر است. و خیلی سوالات دیگر که در ذهنم بود؛ ایشان هم با حوصله همه را پاسخ گفتند.
قصه از این قرار بود که ایشان از طرفی در مسجد و روستا فرد شناخته شده ای هستند و از طرفی مدیر کاروان سازمان حج و زیارت. هر از چندی، در مسجد اعلام می کنند هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله...
بعد از تحویل مدارک و هزینه سفر، یکجا یک کاروان ۴۰ نفره تشکیل می دهند و می روند در شهرستان محل اقامتشان و ثبت نام می کنند. عملا کاروان مربوط به حج و زیارت است و ایشان در حقیقت بدون دریافت هیچ وجه اضافی این امکان را برای افراد روستا فراهم می کند و کارشان را تسهیل می کنند.
در مورد ۲۰۰.۰۰۰ تومان قیمت اضافی هم گفتند نرخ مصوب حج و زیارت برای شهرستانها متفاوت است.
من از ایشان خواهش کردم #زائر_نیابتی ما را ثبت نام کنند، ولی گفتم پول را به حسابشان نمیریزم و هروقت در دفتر حج و زیارت ثبت نام کردند بگویند که من به حساب دفتر واریز کنم.
الحمدلله ایشان هم قبول کردند.
وقتی به کربلایی خانم زنگ زدیم که همه چیز جور است سراسر شوق و شور بود و خوشحالی و مدام دعا می کرد...
🌸 @zaeranniabati 🌸
کربلایی خانم
قسمت دوم
با کلی دعا و گریه تلفن قطع شد. فردای همان روز زنگ زد که دوستانم در جلسه ی قرآن مان می خواهند با کاروانی مشرف شوند.
آقایی در مسجدمان ثبت نام میکند و کاروان میبرد.
از کربلایی خانم پرسیدم آیا حج و زیارتی است یا خیر؟ چون قیمت را ۱.۴۰۰.۰۰۰ تومان اعلام کرده بود. در نهایت قرار شد شماره آن آقای محترم را به ما بدهند و ما مستقیم باخودشون صحبت کنیم. اواخر مردادماه بود و نزدیک ایام غدیر...
فقط تاکید کردن وقتی زنگ میزنیم بهتر است خانمم صحبت کنند؛ چون روستایشان کوچک است و معمولا حرف می پیچد...
شماره حاج آقا را گرفتم و شب زنگشان زدم. اول خانمم خودشان را از آشناهای کربلایی خانم معرفی کردند و گفتند که چون شوهرم (یعنی من) چندباری کربلا رفته اند، کربلایی خانم از ما خواسته تحقیق کنیم و ما ایشان را ثبت نام کنیم. بعد هم گوشی را به من دادند!
در همان جملات اول که با هم گفتگو کردیم، فهمیدم که حاج اقا انسان اهل دل و با خدایی هستند. مفصل در مورد کاروان و اینکه حج و زیارتی هست یا نه با هم صحبت کردیم؛
و اینکه چرا ۲۰۰.۰۰۰ تومان بیشتر است. و خیلی سوالات دیگر که در ذهنم بود؛ ایشان هم با حوصله همه را پاسخ گفتند.
قصه از این قرار بود که ایشان از طرفی در مسجد و روستا فرد شناخته شده ای هستند و از طرفی مدیر کاروان سازمان حج و زیارت. هر از چندی، در مسجد اعلام می کنند هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله...
بعد از تحویل مدارک و هزینه سفر، یکجا یک کاروان ۴۰ نفره تشکیل می دهند و می روند در شهرستان محل اقامتشان و ثبت نام می کنند. عملا کاروان مربوط به حج و زیارت است و ایشان در حقیقت بدون دریافت هیچ وجه اضافی این امکان را برای افراد روستا فراهم می کند و کارشان را تسهیل می کنند.
در مورد ۲۰۰.۰۰۰ تومان قیمت اضافی هم گفتند نرخ مصوب حج و زیارت برای شهرستانها متفاوت است.
من از ایشان خواهش کردم #زائر_نیابتی ما را ثبت نام کنند، ولی گفتم پول را به حسابشان نمیریزم و هروقت در دفتر حج و زیارت ثبت نام کردند بگویند که من به حساب دفتر واریز کنم.
الحمدلله ایشان هم قبول کردند.
وقتی به کربلایی خانم زنگ زدیم که همه چیز جور است سراسر شوق و شور بود و خوشحالی و مدام دعا می کرد...
🌸 @zaeranniabati 🌸
#داستان_سفر
راننده مسافر یا زائرِ این بارِ ما، در #شبهای_قدر معرفی شده بود. شاید هم در آن شبها آرزو کرده بود وصال دیدار حریم یار را...
تحقیق، تامین بودجه، پیگیری ها و مهمتر از همه رزق و روزی زائر باعث شد که در ماه #امام_رضا علیه السلام راهی دیار باشد و زائرِ ارباب...
انسان شریفی حدودا شصت ساله که با همسر و دختر چهارده ساله اش مشرف شده اند.
مجاورانِ حرمِ حضرت معصومه علیهاالسلام هستند و ساکنِ شهر #قم.
گفتیم که شغلش رانندگی است با #تاکسی_زرد مسیر تهران-قم و بالعکس.
شاید سوال کنید که در پیام قبلی اشاره شده بود دو زائر داریم ولی الان سه نفر معرفی کردیم؟!
پدر خانواده یکبار قبلا اربعین مشرف شده بودند و زائران نیابتی بنایش بر فراهم کردن سفر #زائر_اولی هاست.
حالا ما مانده بودیم چه کنیم؟! سخت بود که مادر و دختر را بفرستیم و پدر بماند!
لطف خدا و عنایت ارباب شامل حالمان شد و #هزینه_پدر را از طریق غیر از کانال زائران نیابتی برایمان جور کردند. و عملا درست است که سه زائر مشرف شده اند ولی کانال ما فقط هزینه ی مادر و دختر را که تا بحال مشرف نشده اند تقبل کرده است.
بگذریم خلاصه بعدِ ماه رمضان و گذشت حدود دوسوم ماه شوال، خیلی سریع کار سفر جور شد.
تاریخ سفر را با هماهنگی زائران و دفتر زیارتی معلوم کردیم و مقید بودیم که #شب_جمعه حتما #کربلا باشند.
خیلی سرتان را درد نمی آورم تا روز قبل از سفر هنوز ویزا و مانیفست زوار آماده نبود...
🌸 @zaeranniabati 🌸
راننده مسافر یا زائرِ این بارِ ما، در #شبهای_قدر معرفی شده بود. شاید هم در آن شبها آرزو کرده بود وصال دیدار حریم یار را...
تحقیق، تامین بودجه، پیگیری ها و مهمتر از همه رزق و روزی زائر باعث شد که در ماه #امام_رضا علیه السلام راهی دیار باشد و زائرِ ارباب...
انسان شریفی حدودا شصت ساله که با همسر و دختر چهارده ساله اش مشرف شده اند.
مجاورانِ حرمِ حضرت معصومه علیهاالسلام هستند و ساکنِ شهر #قم.
گفتیم که شغلش رانندگی است با #تاکسی_زرد مسیر تهران-قم و بالعکس.
شاید سوال کنید که در پیام قبلی اشاره شده بود دو زائر داریم ولی الان سه نفر معرفی کردیم؟!
پدر خانواده یکبار قبلا اربعین مشرف شده بودند و زائران نیابتی بنایش بر فراهم کردن سفر #زائر_اولی هاست.
حالا ما مانده بودیم چه کنیم؟! سخت بود که مادر و دختر را بفرستیم و پدر بماند!
لطف خدا و عنایت ارباب شامل حالمان شد و #هزینه_پدر را از طریق غیر از کانال زائران نیابتی برایمان جور کردند. و عملا درست است که سه زائر مشرف شده اند ولی کانال ما فقط هزینه ی مادر و دختر را که تا بحال مشرف نشده اند تقبل کرده است.
بگذریم خلاصه بعدِ ماه رمضان و گذشت حدود دوسوم ماه شوال، خیلی سریع کار سفر جور شد.
تاریخ سفر را با هماهنگی زائران و دفتر زیارتی معلوم کردیم و مقید بودیم که #شب_جمعه حتما #کربلا باشند.
خیلی سرتان را درد نمی آورم تا روز قبل از سفر هنوز ویزا و مانیفست زوار آماده نبود...
🌸 @zaeranniabati 🌸
نیمرو یا نیم رو
قسمت دوم
صدای هق هق گریه ی اون خانم به وضوح شنیده میشد به طوری که دیگر صدای جمعیت به گوش نمیرسید!
دلم خوش بود که امشب چند لقمه ای نیمرو را با دل خوش و خیال راحت از گلو پایین بدهم ولی مثل اینکه روزی ام نبود دیگر!
به زور #لقمه را قورت دادم و یک لیوان آب هم رویش سرکشیدم.
صدای خانمی پشت تلفن شنیده میشد که می گفت: "بگو دیگه، بگو زود باش!"
بالاخره گریه اش آرام شد. البته قطع نشد...
* آقا سید خدا خیرت بده! مو دونی الان ما کوجایوم؟!
او با لهجه ی مشهدی میگفت ولی من براتون معمولی مینویسم:
* آخ اگه بدونی من الان کجام. اول راه آرزوهام. آقا سید خدا عوضت بده. خیر از جوونیت ببینی...
وقتی صحبت از جوانی میکرد خوشحال شدم راستش😉
@ خیلی ممنونم حاج خانم. ببخشید من هنوز بجا نیاوردم.
احساس کردم معنای جمله ام را متوجه نشد.
@ حاج خانم نشناختمتون.
* آقا سید. چطور نشناختی؟! شما منو به #آرزوم رسوندی. حالا منو نمیشناسی؟!!!
یا خدا! ماشاالله صدایش هم اینقدر بلند بود که همه سر میز شام میشنیدند.
دخترم لقمه ی نیمرویی را که در دست داشت آرام آرام بالا میبرد و پسرم خنده ی شیطنت آمیز روی لبهایش را برمیچید و خلاصه لقمه ای که در گلوی عیال پرید باعث شد خیلی صریح و جدی بگویم:
@ خانم من کار دارم اگه فرمایشی دارین زودتر بگین!
* آقاسید نمیدونم چطوری بگم. من الان دم #اتوبوس هستم. آقامون نتونست باهاتون صحبت کنه. من گوشی رو گرفتم. ما نیشابور هستیم. داریم راه می افتیم که بریم برسیم به آرزومون. آقا سید خیر از جوونیت ببینی...
دوباره گریه اش گرفت!😭
اینقدر از صمیم قلب گفت که الان که دارم بعد از یکی دو روز می نویسم دوباره اشک تو چشام جمع شده و مو بر تنم راست!
این بار که صحبت از #جوونی کرد نه که خوشحال نشدم، گویی حسرت سالهایی را که بر من رفته بود و #خدمت نکرده بودم همه جلوی چشمانم آمد😭
شناختمش. همان #زائر_نیابتی این ماه بود که قرار بود از #نیشابور مشرف شود.
زن و شوهر جوانی که دو فرزند دارند. #کشاورزان بی بضاعتی که آرزوی دیرینه شان حالا دارد متبلور می شود.
خوب یادم است که چه گریه ای میکرد.
نمیدانم گریه ی شادی رسیدن به آرزویش بود،
یا گریه ی بغض سالهایی که اسم #کربلا را میشنیده و میدانسته با این اوضاع، او و کربلا، مگر می شود! جلوی گریه اش را میگرفته و بغضش را در گلو جای میداده و با آهی شعله ی دل سوزانش را خلاص میکرده... 😭😭
حالا او مسافر و زائر کربلاست...
حاجت روا شده...
خیالش واقعیت یافته و رویایش به بیداری رسیده...
دیگر حتی لقمه ای نیمرو هم از گلویمان پایین نمیرفت؛ با دستم نیمی از رویم را گرفته بودم؛ در حال خودم بودم و ...
🌸 @zaeranniabati 🌸
قسمت دوم
صدای هق هق گریه ی اون خانم به وضوح شنیده میشد به طوری که دیگر صدای جمعیت به گوش نمیرسید!
دلم خوش بود که امشب چند لقمه ای نیمرو را با دل خوش و خیال راحت از گلو پایین بدهم ولی مثل اینکه روزی ام نبود دیگر!
به زور #لقمه را قورت دادم و یک لیوان آب هم رویش سرکشیدم.
صدای خانمی پشت تلفن شنیده میشد که می گفت: "بگو دیگه، بگو زود باش!"
بالاخره گریه اش آرام شد. البته قطع نشد...
* آقا سید خدا خیرت بده! مو دونی الان ما کوجایوم؟!
او با لهجه ی مشهدی میگفت ولی من براتون معمولی مینویسم:
* آخ اگه بدونی من الان کجام. اول راه آرزوهام. آقا سید خدا عوضت بده. خیر از جوونیت ببینی...
وقتی صحبت از جوانی میکرد خوشحال شدم راستش😉
@ خیلی ممنونم حاج خانم. ببخشید من هنوز بجا نیاوردم.
احساس کردم معنای جمله ام را متوجه نشد.
@ حاج خانم نشناختمتون.
* آقا سید. چطور نشناختی؟! شما منو به #آرزوم رسوندی. حالا منو نمیشناسی؟!!!
یا خدا! ماشاالله صدایش هم اینقدر بلند بود که همه سر میز شام میشنیدند.
دخترم لقمه ی نیمرویی را که در دست داشت آرام آرام بالا میبرد و پسرم خنده ی شیطنت آمیز روی لبهایش را برمیچید و خلاصه لقمه ای که در گلوی عیال پرید باعث شد خیلی صریح و جدی بگویم:
@ خانم من کار دارم اگه فرمایشی دارین زودتر بگین!
* آقاسید نمیدونم چطوری بگم. من الان دم #اتوبوس هستم. آقامون نتونست باهاتون صحبت کنه. من گوشی رو گرفتم. ما نیشابور هستیم. داریم راه می افتیم که بریم برسیم به آرزومون. آقا سید خیر از جوونیت ببینی...
دوباره گریه اش گرفت!😭
اینقدر از صمیم قلب گفت که الان که دارم بعد از یکی دو روز می نویسم دوباره اشک تو چشام جمع شده و مو بر تنم راست!
این بار که صحبت از #جوونی کرد نه که خوشحال نشدم، گویی حسرت سالهایی را که بر من رفته بود و #خدمت نکرده بودم همه جلوی چشمانم آمد😭
شناختمش. همان #زائر_نیابتی این ماه بود که قرار بود از #نیشابور مشرف شود.
زن و شوهر جوانی که دو فرزند دارند. #کشاورزان بی بضاعتی که آرزوی دیرینه شان حالا دارد متبلور می شود.
خوب یادم است که چه گریه ای میکرد.
نمیدانم گریه ی شادی رسیدن به آرزویش بود،
یا گریه ی بغض سالهایی که اسم #کربلا را میشنیده و میدانسته با این اوضاع، او و کربلا، مگر می شود! جلوی گریه اش را میگرفته و بغضش را در گلو جای میداده و با آهی شعله ی دل سوزانش را خلاص میکرده... 😭😭
حالا او مسافر و زائر کربلاست...
حاجت روا شده...
خیالش واقعیت یافته و رویایش به بیداری رسیده...
دیگر حتی لقمه ای نیمرو هم از گلویمان پایین نمیرفت؛ با دستم نیمی از رویم را گرفته بودم؛ در حال خودم بودم و ...
🌸 @zaeranniabati 🌸
#دلنوشته
سلام آقا سلام
منو یادتون هست؟ من همون زائر نیابتی م که چندماه پیش صدام زدید اومدم پابوستون.
همونی که فکر نمیکرد حالا حالاها لایق بوسیدن بارگاهتون بشه و عشق شما لایقش کرد.
همونم که با مادرم اومدم برای تسلیت شهادت مادر نازنینتون، منو یادتون هست اقاجان؟!
شما که محبینتون رو از یاد نمیبرین، درسته؟! 😭😭
ولی منم خوب یادمه تمام روزا و لحظه هایی که حسرت همهٔ سالهای عمر مادرم زیارت کربلا بود که برآورده نشد مگر به مرحمت شما و مِهرِ زائرانِ راه دور شما...
خوب یادمه #اشک_شوق و بُهت ناباوری مادرمو وقتی بهش گفتم انگار ارباب طلبیده داریم راهی میشیم،
خوب یادمه اشک شوق مادرمو موقع دیدن حرم پدر نازنینتون،
گریه های تموم نشدنی شو تو سرازیری بارگاه شما 😭
و به #یادگاری گذاشتن تنها انگشترش که طلا هم نبود، تو حرم برادرتون به امید اینکه دوباره صداش بزنید...
خوب یادمه وقتی با گریهٔ خجالت گفت کاش طلاشو داشتم هدیه می کردم 😭😭
آقاجان ببخشید این از من یادگاری ... تورو خدا صدام بزنید دوباره ...
من که تو کربلا مادرمو به مادرتون سپردم،
گفتم آقا چندروزه فهمیدم مادرم باید #عمل_قلب_باز بشه، گفتم آقا دلم آتیشو خاکستره
گفتم مادرم نذر مادر عزیزتون آقا فقط سایه دست مهربانی شما بالای سرش،
حالا چندروزی میشه که قلب مامانمو جراحی کردن...
موقع رفتن، پشت در اتاق عمل، بین وصیت کردناش، وسط همهٔ آیه ها و سوره ها و دعاهایی که خودش یادم داده بود فقط یه چیز آرومم کرد یه جمله یه حرف یا شایدم یه رمز
گفتم یا صاحب الزمان عج یا سیدالشهداء ع ، مادرمو به مادر عزیزتون سپردم خودتون کمکش کنید خودتون سایه شو بالای سرم نگه دارید. همین یه جمله دلمو دریای صبر و آرامش کرد...
وحالا دیگه چند شبی میشه که بالای سرش بیدارم وسط همین بیداریا امشب که بعد از چندروز گوشیمو دست گرفتم یه عکس خوشگل از حرمتون منو به اون روزای طلایی برد، روزای طلایی #زائر_نیابتی بودنمون، دوتایی، منو مامانم؛
یاد نمازها و زیارتهامون به #نیابت از عاشقای شما دلمو یه حالی کرد که
دلم خواست چندخط بنویسم...
برای شما که صدامون زدید و برای عاشقای شما که راهی مون کردن واسه برآورده شدن آرزوی محال مون،
خواستم بگم که چقدر محتاج نیم نگاه شما و دعای عاشقاتونم؛
و یه #التماس_دعا اول برای #فرج مولامون و سلامتی شون و از صدقهٔ سر سلامتی آقا صاحب الزمان عج الله یه التماس دعا بگم برای #سلامتی مادرم، همه مادرها و همه مریضایی که این شبا رو دارن سخت میگذرونن...
🌸 @zaeranniabati 🌸
سلام آقا سلام
منو یادتون هست؟ من همون زائر نیابتی م که چندماه پیش صدام زدید اومدم پابوستون.
همونی که فکر نمیکرد حالا حالاها لایق بوسیدن بارگاهتون بشه و عشق شما لایقش کرد.
همونم که با مادرم اومدم برای تسلیت شهادت مادر نازنینتون، منو یادتون هست اقاجان؟!
شما که محبینتون رو از یاد نمیبرین، درسته؟! 😭😭
ولی منم خوب یادمه تمام روزا و لحظه هایی که حسرت همهٔ سالهای عمر مادرم زیارت کربلا بود که برآورده نشد مگر به مرحمت شما و مِهرِ زائرانِ راه دور شما...
خوب یادمه #اشک_شوق و بُهت ناباوری مادرمو وقتی بهش گفتم انگار ارباب طلبیده داریم راهی میشیم،
خوب یادمه اشک شوق مادرمو موقع دیدن حرم پدر نازنینتون،
گریه های تموم نشدنی شو تو سرازیری بارگاه شما 😭
و به #یادگاری گذاشتن تنها انگشترش که طلا هم نبود، تو حرم برادرتون به امید اینکه دوباره صداش بزنید...
خوب یادمه وقتی با گریهٔ خجالت گفت کاش طلاشو داشتم هدیه می کردم 😭😭
آقاجان ببخشید این از من یادگاری ... تورو خدا صدام بزنید دوباره ...
من که تو کربلا مادرمو به مادرتون سپردم،
گفتم آقا چندروزه فهمیدم مادرم باید #عمل_قلب_باز بشه، گفتم آقا دلم آتیشو خاکستره
گفتم مادرم نذر مادر عزیزتون آقا فقط سایه دست مهربانی شما بالای سرش،
حالا چندروزی میشه که قلب مامانمو جراحی کردن...
موقع رفتن، پشت در اتاق عمل، بین وصیت کردناش، وسط همهٔ آیه ها و سوره ها و دعاهایی که خودش یادم داده بود فقط یه چیز آرومم کرد یه جمله یه حرف یا شایدم یه رمز
گفتم یا صاحب الزمان عج یا سیدالشهداء ع ، مادرمو به مادر عزیزتون سپردم خودتون کمکش کنید خودتون سایه شو بالای سرم نگه دارید. همین یه جمله دلمو دریای صبر و آرامش کرد...
وحالا دیگه چند شبی میشه که بالای سرش بیدارم وسط همین بیداریا امشب که بعد از چندروز گوشیمو دست گرفتم یه عکس خوشگل از حرمتون منو به اون روزای طلایی برد، روزای طلایی #زائر_نیابتی بودنمون، دوتایی، منو مامانم؛
یاد نمازها و زیارتهامون به #نیابت از عاشقای شما دلمو یه حالی کرد که
دلم خواست چندخط بنویسم...
برای شما که صدامون زدید و برای عاشقای شما که راهی مون کردن واسه برآورده شدن آرزوی محال مون،
خواستم بگم که چقدر محتاج نیم نگاه شما و دعای عاشقاتونم؛
و یه #التماس_دعا اول برای #فرج مولامون و سلامتی شون و از صدقهٔ سر سلامتی آقا صاحب الزمان عج الله یه التماس دعا بگم برای #سلامتی مادرم، همه مادرها و همه مریضایی که این شبا رو دارن سخت میگذرونن...
🌸 @zaeranniabati 🌸
#دلنوشته
قسمت اول
چند ماهی است که در کانال زائران نیابتی #عضو شده ام.
وضع مالی ام به گونه ای نیست که بتوانم مرتب کمک کنم و اگر هم کمکی میکنم بیشتر در حد #نخود_آش است و به جهت #تبرک مالم که در راهی خیر صرف شود؛
اما خیلی خوشحالم که در این کانال عضو هستم، چون به طور مداوم #زائر سیدالشهدا علیه السلام هستم.
طبق گفته مسئولین کانال هر زائری که مشرف میشود از جانب همه ی اعضا زیارت به جا می آورد #حتی آنها که هیچ کمکی نمی کنند و فقط عضو کانال هستند!
پس خوش به حال من! 😊
اما جایتان خالی، خدا روزی ام کرد و پرنده ی اقبال بر بام خانه ام نشست و من هم به همراه خانواده ام روزهای ابتدایی ماه محرم امسال را زائر دیار یار بودم و راهی کوی دلدار...
البته من از طریق کانال اعزام نشده بودم. راستش را بخواهید کل مبلغ زیارت را قرض کردم و یکی از رفقای خوبم وامی برایم جور کردند که به همراه خانواده مشرف شوم و خدا هم لطف کرد کاروانی قسمتم کرد از حج و زیارت که جزو کاروانهای زمینی ارزان قیمت بود.
بنا برحسب وظیفه #دعاگوی جمعمان بودم؛ در جایجای اعتاب مقدسه و از طرف یکانیکان شما عزیزان نایب الزیاره حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بودم.
این پیام را برای #ادمین محترم کانال ارسال کردم و نمیدانم اصلا روی کانال می گذارند یا نه
ولی دوست داشتم برخی حکایتهای سفرم را با شما خوبان که همراهم بودید به اشتراک بگذارم.
اگر ادمین عزیز صلاح دانستند و این پیام را ارسال کردند انشاالله برخی موارد دیگر را هم خدمتتان تقدیم می کنم...
🌸 @zaeranniabati 🌸
قسمت اول
چند ماهی است که در کانال زائران نیابتی #عضو شده ام.
وضع مالی ام به گونه ای نیست که بتوانم مرتب کمک کنم و اگر هم کمکی میکنم بیشتر در حد #نخود_آش است و به جهت #تبرک مالم که در راهی خیر صرف شود؛
اما خیلی خوشحالم که در این کانال عضو هستم، چون به طور مداوم #زائر سیدالشهدا علیه السلام هستم.
طبق گفته مسئولین کانال هر زائری که مشرف میشود از جانب همه ی اعضا زیارت به جا می آورد #حتی آنها که هیچ کمکی نمی کنند و فقط عضو کانال هستند!
پس خوش به حال من! 😊
اما جایتان خالی، خدا روزی ام کرد و پرنده ی اقبال بر بام خانه ام نشست و من هم به همراه خانواده ام روزهای ابتدایی ماه محرم امسال را زائر دیار یار بودم و راهی کوی دلدار...
البته من از طریق کانال اعزام نشده بودم. راستش را بخواهید کل مبلغ زیارت را قرض کردم و یکی از رفقای خوبم وامی برایم جور کردند که به همراه خانواده مشرف شوم و خدا هم لطف کرد کاروانی قسمتم کرد از حج و زیارت که جزو کاروانهای زمینی ارزان قیمت بود.
بنا برحسب وظیفه #دعاگوی جمعمان بودم؛ در جایجای اعتاب مقدسه و از طرف یکانیکان شما عزیزان نایب الزیاره حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بودم.
این پیام را برای #ادمین محترم کانال ارسال کردم و نمیدانم اصلا روی کانال می گذارند یا نه
ولی دوست داشتم برخی حکایتهای سفرم را با شما خوبان که همراهم بودید به اشتراک بگذارم.
اگر ادمین عزیز صلاح دانستند و این پیام را ارسال کردند انشاالله برخی موارد دیگر را هم خدمتتان تقدیم می کنم...
🌸 @zaeranniabati 🌸
#دوازده_روز
من یک #معلم هستم :
صبحها که در کلاس حضور و غیاب که میکنم، بعضی روزها به شمارهی لیست ۱۲ که میرسم کمی تامل میکنم!
با خود میگویم:
کاش حضور امام دوازدهم را درک کنم!
راستی:
آن روز سعی میکنم به هر بهانهای که شده است شاگردانم را متوجه امام زمانمان نمایم!
من یک #کارمند هستم :
به روز دوازدهم برج که میرسم، گاهی عدد ۱۲ را با دقت بیشتری بر روی تقویم روی میزم مینگرم!
با خود میگویم:
کاش میفهمیدم که همیشه و هر روز رعیت امام دوازدهم هستم!
راستی:
آن روز سعی میکنم با دقت بیشتری کار کنم تا توجه مولایم را بیشتر به خودم جلب کنم!
من یک #رفتگر هستم :
روز دوازدهم ماه که میشود، گاهی اوقات حقوق ماهیانهام دیگر تمام میشود!
با خود میگویم:
کاش امام دوازدهم زودتر بیایند و آن وقت دیگر نگران خرج یومیهام نخواهم بود!
راستی:
آن روز کوچه را با دقت بیشتری جارو میزنم به امید اینکه از کوچهی ما هم گذر کند!
من یک #کاسب هستم :
اسفندماه که دوازدهمین ماه سال است خیلی سرم شلوغ است و مشغول حساب و کتاب هستم. بعضی روزهایش از خستگی دیگر فکرم کار نمیکند!
با خود میگویم:
کاش این قدر که به فکر حساب و کتاب کار و تجارتم بودم کمی هم حساب میکردم که چقدر وقتم را به امام دوازدهمم در زندگی اختصاص دادهام!
راستی:
بعضی سالها آخر سال هر چقدر هم که شده به نام او به نیازمندان کمک میکنم!
من یک #زائر_اربعین هستم:
امروز ۱۲ روز مانده تا اربعینِ امسال فرا رسد. و من امروز بیشتر متوجه امام دوازدهم هستم!
با خود میگویم:
کاش میشد #ظهورش در این دوازده روز که باقیمانده، مقدر میشد. از کعبه به #نجف میآمد و امسال همراه او #مشایه میکردیم تا #کربلا!
راستی:
امسال زیارتم را #نذر آمدنت میکنم! قدمهایم را به نیت ظهورت برمیدارم! در هر ستون برایت دعا میکنم! حواسم را بیشتر جمع میکنم تا بلکه ببینمت...!
من یکی از #اعضای_کانال زائران نیابتی هستم:
امسال نیت کردهام که چه خودم اربعین مشرف شوم و چه راهی نشوم ..........................
با خود میگویم:
امسال هر طور شده من هم میخواهم سهمی داشته باشم حالا حتی اگر شده ..................................
راستی:
امیدوارم که #ارباب از من هم #قبول کند و توفیق ام دهد و آرزوی گروهمان برآورده شود که هیچ حرم ندیده ای نباشد تا ظهور یار که انشاالله #اربعین امسال باشد!
🌸 @zaeranniabati 🌸
من یک #معلم هستم :
صبحها که در کلاس حضور و غیاب که میکنم، بعضی روزها به شمارهی لیست ۱۲ که میرسم کمی تامل میکنم!
با خود میگویم:
کاش حضور امام دوازدهم را درک کنم!
راستی:
آن روز سعی میکنم به هر بهانهای که شده است شاگردانم را متوجه امام زمانمان نمایم!
من یک #کارمند هستم :
به روز دوازدهم برج که میرسم، گاهی عدد ۱۲ را با دقت بیشتری بر روی تقویم روی میزم مینگرم!
با خود میگویم:
کاش میفهمیدم که همیشه و هر روز رعیت امام دوازدهم هستم!
راستی:
آن روز سعی میکنم با دقت بیشتری کار کنم تا توجه مولایم را بیشتر به خودم جلب کنم!
من یک #رفتگر هستم :
روز دوازدهم ماه که میشود، گاهی اوقات حقوق ماهیانهام دیگر تمام میشود!
با خود میگویم:
کاش امام دوازدهم زودتر بیایند و آن وقت دیگر نگران خرج یومیهام نخواهم بود!
راستی:
آن روز کوچه را با دقت بیشتری جارو میزنم به امید اینکه از کوچهی ما هم گذر کند!
من یک #کاسب هستم :
اسفندماه که دوازدهمین ماه سال است خیلی سرم شلوغ است و مشغول حساب و کتاب هستم. بعضی روزهایش از خستگی دیگر فکرم کار نمیکند!
با خود میگویم:
کاش این قدر که به فکر حساب و کتاب کار و تجارتم بودم کمی هم حساب میکردم که چقدر وقتم را به امام دوازدهمم در زندگی اختصاص دادهام!
راستی:
بعضی سالها آخر سال هر چقدر هم که شده به نام او به نیازمندان کمک میکنم!
من یک #زائر_اربعین هستم:
امروز ۱۲ روز مانده تا اربعینِ امسال فرا رسد. و من امروز بیشتر متوجه امام دوازدهم هستم!
با خود میگویم:
کاش میشد #ظهورش در این دوازده روز که باقیمانده، مقدر میشد. از کعبه به #نجف میآمد و امسال همراه او #مشایه میکردیم تا #کربلا!
راستی:
امسال زیارتم را #نذر آمدنت میکنم! قدمهایم را به نیت ظهورت برمیدارم! در هر ستون برایت دعا میکنم! حواسم را بیشتر جمع میکنم تا بلکه ببینمت...!
من یکی از #اعضای_کانال زائران نیابتی هستم:
امسال نیت کردهام که چه خودم اربعین مشرف شوم و چه راهی نشوم ..........................
با خود میگویم:
امسال هر طور شده من هم میخواهم سهمی داشته باشم حالا حتی اگر شده ..................................
راستی:
امیدوارم که #ارباب از من هم #قبول کند و توفیق ام دهد و آرزوی گروهمان برآورده شود که هیچ حرم ندیده ای نباشد تا ظهور یار که انشاالله #اربعین امسال باشد!
🌸 @zaeranniabati 🌸