#دلنوشته
#داستان_سفر
حرم اقا امیرالمومنین...
حالا هرکس بار اولشه که حرم آقا رو زیارت میکنه چشم از سمت چپ برنداره!!!
این جمله ای بود که مدیر کاروان گفت و من از حولم باز چپ و راستو قاطی کردم!
دلم داشت از جا کَنده میشد؛
الان !!!
حالا !!!
این خیابون!!!
واااااای پس چی شد؟!!؟
یهو یه #گنبد_طلایی جلوی چشمم ظاهر شد؛ انقدر نزدیک که باورم نمیشد.
یه دنیا اشک و شادی از چشمام سرازیر شد...😭
این منِ حقیر و این چشم گنهکارم،
و این زیارت حرم مولام آقا حضرت امیر صلوات الله وسلامه علیه...
بالاخره وارد حدم شدیم. برای شهادت خانم جانم حضرت زهرا، همه جا رو سیاهپوش کرده بودن و فکر کنم اینجوری ابهت این صحن و آستان هزااااار برابر شده بود...
تک تک جمله هایی رو که حرم ارباب رو باهاش سیاهی بسته بودن، از صمیم قلب میخوندم و با خودم تکرار میکردم:
"السلام علیک یا ابا الحسن
السلام علیک یا بنت رسول الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمة الزهرا"
و باز این قلب خسته و چشمان اشکبار؛
و این بار رسیدن به آرزوی سجده بر آستان و صحن طلای حضرت #حیدری.
هر قدم که به سوی ضریح برمیداشتم، دلم بیشتر منقلب میشد.
تا به ضریح برسم، تو دلم آشوبی بود:
"آقا جانم سلام آقای مهربونم عرض تسلیت آقای خوبم چطوری منو صدا زدی که الان اینجام چی شد که لایق شدم بجز لطف و کرم و مرحمت شما!!؟"
و به حرمت حرم مولام آروم آروم اشک میریختم مبادا که حرمت شکنی کرده باشم؛
آخه شنیده بودم اینجا همه یه جور خاصی #ادب میکنن. چشم همه چشمهٔ اشکه ولی لبها همه بسته ست؛
گاهی فقط صدای هدیه صلواتی از جمعیت بلند میشه و گاهی صدای زمزمهٔ دل شکسته ای؛ اما فقط زمزمه نه بیشتر.
که در محضرِ #امیر_جهانیان باید به پای جان ادب کرد و جز این انتظاری نیست...
🌸 @zaeranniabati 🌸
#داستان_سفر
حرم اقا امیرالمومنین...
حالا هرکس بار اولشه که حرم آقا رو زیارت میکنه چشم از سمت چپ برنداره!!!
این جمله ای بود که مدیر کاروان گفت و من از حولم باز چپ و راستو قاطی کردم!
دلم داشت از جا کَنده میشد؛
الان !!!
حالا !!!
این خیابون!!!
واااااای پس چی شد؟!!؟
یهو یه #گنبد_طلایی جلوی چشمم ظاهر شد؛ انقدر نزدیک که باورم نمیشد.
یه دنیا اشک و شادی از چشمام سرازیر شد...😭
این منِ حقیر و این چشم گنهکارم،
و این زیارت حرم مولام آقا حضرت امیر صلوات الله وسلامه علیه...
بالاخره وارد حدم شدیم. برای شهادت خانم جانم حضرت زهرا، همه جا رو سیاهپوش کرده بودن و فکر کنم اینجوری ابهت این صحن و آستان هزااااار برابر شده بود...
تک تک جمله هایی رو که حرم ارباب رو باهاش سیاهی بسته بودن، از صمیم قلب میخوندم و با خودم تکرار میکردم:
"السلام علیک یا ابا الحسن
السلام علیک یا بنت رسول الله
لعن الله قاتلیک یا فاطمة الزهرا"
و باز این قلب خسته و چشمان اشکبار؛
و این بار رسیدن به آرزوی سجده بر آستان و صحن طلای حضرت #حیدری.
هر قدم که به سوی ضریح برمیداشتم، دلم بیشتر منقلب میشد.
تا به ضریح برسم، تو دلم آشوبی بود:
"آقا جانم سلام آقای مهربونم عرض تسلیت آقای خوبم چطوری منو صدا زدی که الان اینجام چی شد که لایق شدم بجز لطف و کرم و مرحمت شما!!؟"
و به حرمت حرم مولام آروم آروم اشک میریختم مبادا که حرمت شکنی کرده باشم؛
آخه شنیده بودم اینجا همه یه جور خاصی #ادب میکنن. چشم همه چشمهٔ اشکه ولی لبها همه بسته ست؛
گاهی فقط صدای هدیه صلواتی از جمعیت بلند میشه و گاهی صدای زمزمهٔ دل شکسته ای؛ اما فقط زمزمه نه بیشتر.
که در محضرِ #امیر_جهانیان باید به پای جان ادب کرد و جز این انتظاری نیست...
🌸 @zaeranniabati 🌸