🔰کلیپ ینگجه زیبا شامل منتخب تصاویر ارسالی مخاطبان کانال در پست بعدی تقدیم میشود.
در این کلیپ از تصاویر ارسالی این مخاطبان استفاده شده است👇👇:
#سارا_شوشتری
#هانیه_غلامی
#عباس_شوشتری
#خانم_صفری
#زهرا_مهدویراد
#زینب_مهدویراد
#زهرا_حیدری
#خانم_غلامی
#مهناز_شوشتری
#حسن_محمدی
#حسین_محمدی
#احمد_صفری
#مرتضی_غلامی (علیاصغر)
#رسول_امیرآبادی
و #رضا_شوشتری
از همه این عزیزان سپاسگزاریم. امیدواریم مشارکت شما در تامین محتوای کانال تداوم داشته باشد.👇👇👇
@yengejeh ™
در این کلیپ از تصاویر ارسالی این مخاطبان استفاده شده است👇👇:
#سارا_شوشتری
#هانیه_غلامی
#عباس_شوشتری
#خانم_صفری
#زهرا_مهدویراد
#زینب_مهدویراد
#زهرا_حیدری
#خانم_غلامی
#مهناز_شوشتری
#حسن_محمدی
#حسین_محمدی
#احمد_صفری
#مرتضی_غلامی (علیاصغر)
#رسول_امیرآبادی
و #رضا_شوشتری
از همه این عزیزان سپاسگزاریم. امیدواریم مشارکت شما در تامین محتوای کانال تداوم داشته باشد.👇👇👇
@yengejeh ™
با ینگجه
#عکس_قدیمی ⭕️دانشآموزان دوم راهنمایی ینگجه 🔹سال تحصیلی ۸۱-۱۳۸۰ 📸 از #علی_بهنامفر @yengejeh ™
♦️اسامی دانشآموزان حاضر در عکس:
🔹ایستاده از راست: دبیر عربی آقای #احمد_باقری، #عباس_غلامی، #سیفالله_سبزی، #وهاب_یساقی، #سعید_سبزی، #هادی_سبزی، #عباس_شوشتری، #حسن_شوشتری، #احمد_یساقی، #خلیل_اماموردی
🔸نشسته از راست: #علی_طیبی، #علی_بهنامفر، #سیدحسین_موسوی، #رضا_سلمانیان و #مهدی_غلامی
🔹نفر پشت سر همه: #حسین_غلامی
در ضمن لطف کنید در کانال منتشر کنید که اگه کسی شماره آقای احمد باقری رو داره برای شما بفرسته ممنون میشم.
✍ #علی_بهنامفر
@yengejeh ™
🔹ایستاده از راست: دبیر عربی آقای #احمد_باقری، #عباس_غلامی، #سیفالله_سبزی، #وهاب_یساقی، #سعید_سبزی، #هادی_سبزی، #عباس_شوشتری، #حسن_شوشتری، #احمد_یساقی، #خلیل_اماموردی
🔸نشسته از راست: #علی_طیبی، #علی_بهنامفر، #سیدحسین_موسوی، #رضا_سلمانیان و #مهدی_غلامی
🔹نفر پشت سر همه: #حسین_غلامی
در ضمن لطف کنید در کانال منتشر کنید که اگه کسی شماره آقای احمد باقری رو داره برای شما بفرسته ممنون میشم.
✍ #علی_بهنامفر
@yengejeh ™
Forwarded from عکس نگار
🔴روایتهایی از آنان که در عین گمنامی ماندگارند
🔹قصه اول: دشتبان
✍نویسنده: #گلچین
سالها پیش یکی از تفریحات ما تو تابستونا رفتن به روستا بود که این همزمان میشد با رسیدن زردآلوها. بچهها صبح که پا میشدن به باغچه میرفتن و اونجا مشغول بازی میشدن. یکی از این بازیها هم ترساندن بچه شهریها بود. اونم از فردی به اسم "دشتبان". اولین و آخرین دشتبانی رو که من دیدم به نام عباس و ملقب به صفت بلند بود. مرد قدبلندی که یک چوب یا یک بیل همراه همیشگی اون بود. تا اون روز به خصوص من فقط اسم ایشون رو شنیده بودم اما یک روز صبح که مثل همیشه به باغچه رفته بودیم و اتک هامون پر زردآلو بود، یکی از بچهها داد زد فرار کنین دشتبان اومد. منم که ذهنیت خوبی از دشتبان نداشتم شروع کردم به فرار کردن. اما یک سایه بلند دنبالم میدوید. دیگه خسته شدم. در حالی که از ترس میلرزیدم، با خودم گفتم بذار یک بارم که شده ببینمش. راستش دیگه نای دویدن هم نداشتم. ایستادم و از زور خستگی دستم از لباسم ول شد و زردآلوهای لُپگلی یکی یکی رو زمین قل خوردند. به پشت سرم نگاه کردم یک آقای قدبلند اما خندهرو دیدم. لبخندشو که دیدم جرات پیدا کردم. آقا اجازه! به خدا زردآلوها ما باغ خودمونه، مال حاج بابامه. دشتبان پرسید: تو نوهی کی هستی؟ و وقتی گفتم نوه فلانی، لبخندش عمیقتر شد و گفت کاتا بابات که قدش از من بلندتره و هر دو زدیم زیر خنده. بعدش ادامه داد حالا که با هم رفیق شدیم شما یک زردآلو به من بده، منم یک "مینو" به شما بدم. و این شد که من، قدِ بلند و لبخندِ قشنگ و چوبِ دشتبان هیچوقت از یادم نرفت. دشتبانی که وظیفهاش نگهبانی از باغها بود و الان شغلش یکی از مشاغل منسوخ روستاست. حالا هر کدوم از دوستان که عکس یا خاطرهای از ایشون دارند تو کانال قرار بدن تا برای سایرین تجدید خاطرهای باشه.
@yengejeh ™
👇عکسی از مرحوم #عباس_شوشتری
🔹قصه اول: دشتبان
✍نویسنده: #گلچین
سالها پیش یکی از تفریحات ما تو تابستونا رفتن به روستا بود که این همزمان میشد با رسیدن زردآلوها. بچهها صبح که پا میشدن به باغچه میرفتن و اونجا مشغول بازی میشدن. یکی از این بازیها هم ترساندن بچه شهریها بود. اونم از فردی به اسم "دشتبان". اولین و آخرین دشتبانی رو که من دیدم به نام عباس و ملقب به صفت بلند بود. مرد قدبلندی که یک چوب یا یک بیل همراه همیشگی اون بود. تا اون روز به خصوص من فقط اسم ایشون رو شنیده بودم اما یک روز صبح که مثل همیشه به باغچه رفته بودیم و اتک هامون پر زردآلو بود، یکی از بچهها داد زد فرار کنین دشتبان اومد. منم که ذهنیت خوبی از دشتبان نداشتم شروع کردم به فرار کردن. اما یک سایه بلند دنبالم میدوید. دیگه خسته شدم. در حالی که از ترس میلرزیدم، با خودم گفتم بذار یک بارم که شده ببینمش. راستش دیگه نای دویدن هم نداشتم. ایستادم و از زور خستگی دستم از لباسم ول شد و زردآلوهای لُپگلی یکی یکی رو زمین قل خوردند. به پشت سرم نگاه کردم یک آقای قدبلند اما خندهرو دیدم. لبخندشو که دیدم جرات پیدا کردم. آقا اجازه! به خدا زردآلوها ما باغ خودمونه، مال حاج بابامه. دشتبان پرسید: تو نوهی کی هستی؟ و وقتی گفتم نوه فلانی، لبخندش عمیقتر شد و گفت کاتا بابات که قدش از من بلندتره و هر دو زدیم زیر خنده. بعدش ادامه داد حالا که با هم رفیق شدیم شما یک زردآلو به من بده، منم یک "مینو" به شما بدم. و این شد که من، قدِ بلند و لبخندِ قشنگ و چوبِ دشتبان هیچوقت از یادم نرفت. دشتبانی که وظیفهاش نگهبانی از باغها بود و الان شغلش یکی از مشاغل منسوخ روستاست. حالا هر کدوم از دوستان که عکس یا خاطرهای از ایشون دارند تو کانال قرار بدن تا برای سایرین تجدید خاطرهای باشه.
@yengejeh ™
👇عکسی از مرحوم #عباس_شوشتری
کنار آشنایی تو آشیانه میکنم
فضای آشیانه را پر از ترانه میکنم
کسی سوال میکند؛ به خاطر چه زندهای؟
و من برای زندگی تو را بهانه میکنم
#نیما_یوشیج
🏞 چشمه حاجقنبر | سال ۸۶
📸 #عباس_شوشتری
@yengejeh
فضای آشیانه را پر از ترانه میکنم
کسی سوال میکند؛ به خاطر چه زندهای؟
و من برای زندگی تو را بهانه میکنم
#نیما_یوشیج
🏞 چشمه حاجقنبر | سال ۸۶
📸 #عباس_شوشتری
@yengejeh
اوست نشسته در نظر
من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل
من به کجا سفر برم
#مولوی
🌳 ینگجه | بهار ۱۳۸۶
📸 #عباس_شوشتری
@yengejeh
من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل
من به کجا سفر برم
#مولوی
🌳 ینگجه | بهار ۱۳۸۶
📸 #عباس_شوشتری
@yengejeh
📜 #اسناد_قدیمی
📄رسید دریافت مدارک تحصیلی پنجم ابتدایی آقای #عباس_شوشتری از مدرسه قطران #ینگجه مربوط به اواخر دهه ۴۰ شمسی که به امضای مرحوم #حاج_آدینهمحمد_شوشتری رسیده است.
@yengejeh
📄رسید دریافت مدارک تحصیلی پنجم ابتدایی آقای #عباس_شوشتری از مدرسه قطران #ینگجه مربوط به اواخر دهه ۴۰ شمسی که به امضای مرحوم #حاج_آدینهمحمد_شوشتری رسیده است.
@yengejeh