دکتر یحیی قائدی
1.4K subscribers
373 photos
59 videos
98 files
316 links
کانال اختصاصی دکتر یحیی قائدی
دانشیار گروه فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه خوارزمی
متخصص و پیشگام در حوزه فلسفه برای کودکان
برگزار کننده دوره های مقدماتی و پیشرفته تربیت مربی فلسفه برای کودکان
مشاوره فلسفی و کافه فلسفه
Download Telegram
انشا و نویسندگی شماره ۱۲۱ منتشر شد
در آمدی بر خواب نوشتها
را بخوانید
انهایی که به خواب و خوابزدگی و خواباندن و خوابیدن و خواب دیدن و خود را بخواب زدن و هرچه دیگر مربوط بخواب است و بویژه گند زدن در خواب بیداری علاقه دارند ،خواندنش را از دست ندهند
#enshavanevisandegi
#انشا_و_نویسندگی
@enshavanevisandegi

#یحیی_قائدی
#خواب_نوشت
#yahyaghaedi
#yahyaghaedy
@yahyaghaedy
#دانشگاه_فرهنگیان
#دانشگاه_خوارزمی
#tajikestan
#afghanestan
https://www.instagram.com/p/CH-96-lJpoo/?igshid=1tj30vjp7aw6p
داستان یک بشقاب سفالی را در شماره ۱۵۲
ماهنامه انشا و نویسندگی بخوانید:
یک بشقاب سفالی
همه را بیازمودم  زتو خوشترم نیامد
چو فرو شدم به دریا چو تو گوهرم  نیامد
چند روزی به دیوار اتاق خانه بود و پایین آورده شد یعنی پایین اش آوردند .خب نمی شد هم اعتراض کرد.اصلا اشکار نبود که مولوی این را برای کی گفته بود. و نیز  معلوم نیست که آن کس چه واکنشی نشان داده بود؟اصلا  واکنش نشان داده بود یا نه و یا رسم چنان عاشق و معشوقی این بوده که   بشود واکنش نشان داد یا نه؟  مثل این است که به درگاه خداوند دعا کنی و  صدایی نشنوی و امیدوار  باشی روزی از روزنی پاسخی بگیری و بعد که پاسخی آمد، ندانی این واقعا  از سوی در خواست شونده بوده  یا نه؟
تو عالم انسانی در خواست باید سر راست باشد،پاسخ هم نیز. ظاهرا نباید مثل این باشد که  سمت چپی بزند توی گوشت و تو بزنی  تو گوش سمت راستی!  " همه را بیازمودم زه تو خوشترم نیامد" ,  سرگردان بود‌. از سرِ سرگردانی رفته روی دل دیوار،  دل دیوار آن را پس زده بود و افتاده بود آن  گوشه.  دوسالی می‌شد که نمی‌دانست به دل کی بنشیند. به دل من که ننشسته بود.
چو پریدسوی بامت زتنم کبوتر دل
به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد
اما کافی نبود که به دل من بنشیند  باید به دل کسی دیگر هم می نشست و ننشسته بود و سرگردان بود.
بار ها فرو شده بود در دریا و گوهرش را نیافته بود و وقتی یافته بود و گوهر او را نیافته بود.این بود که ایده " زه تو خوشترم نیامد"،چون مثل افلاطون سر گردان بود و هنوز  در عالم  جسمانی هست نشده بود. می گشت و می گشت  تا شاید بر سر  یا دل کسی بنشیند. کسی آن را در داراب به سوی من پرت کرده بود.او خود نامش رها بود و آشکار نبود  که چقدر به این بشقاب سفالی نگریسته بود. آن را زیبا یافته برای دیوار و یا برای دل کسی و اگر  یافته بود برای دل دیوار که آرزویش اکنون بر آورده شده و گرنه هنوز بر دل کسی   ننشسته بود.   جون در عالم رفاقت  بود و هم جنس انسانی  و عشق در هم جنس معمولی رخ نمی دهد. ،رفاقت رخ می دهد‌.عشق در ناهمجنس رخ می دهد .حالا داستان شمس و مولا را را نامعمول یا نادر می توان تلقی کرد و این شد که وقتی آمد روی اتاق دیوار خانه ما  هم نتوانست جسمانیت یابد این شد  که  رفته گوشه ای و پنهان شد. ادامه را در ماهنامه انشا و نویسندگی بخوانید
#بشقاب_سفالی
#انشا_و_نویسندگی
@enshavanevisandegi
#enshavanevisandegi
#یحیی_قائدی‌
#مولانا
#مولوی
#yahyaghaedi
https://www.instagram.com/p/CtUjheots1-/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==