آیا حاضر اید آخرین پیامِ خصوصیتان را در جمع بخوانید؟
› اجرای الهه وطنخواه
۲۷ شهریور ۱۳۹۸
کتابخانهی ضرابی
کاشان
نویسنده علی نجفی
پرسشِ بالا چالشی بود که سکوتِ کتابخانه را در هم شکست. من خوشبختانه قبل از جلسه در موردِ گروهِ خیریهی یارانِ کاشان با دوستام چت کرده بودم و به این واسطه نقابِ خوبی برای قایمشدن داشتم! ولی چرا اصرار داریم چیزی برای پنهانکردن نداریم و همیشه خودِ خودِ واقعیمان را به بقیه عرضه میکنیم؟ آیا ممکن است ناخودآگاه در پیِ چنین آرمانی باشیم؟ آیا داشتنِ حریمِ شخصی با روراستی و یکرنگی در تناقض است؟
الهه دو دقیقه وقت داد تا نظرمان در مورد حریمِ شخصی را بنویسیم. بعضیها تعریفاش کردیم، بعضیها سؤالاش کردیم. بعد هم همه را روی تخته نوشت تا بهترین جمله را برای بحث انتخاب کنیم. پیشنهادهایی برای ادغام مطرح شد که طبقِ روال به رأی گذاشته میشد. جالبترینشان پیشنهادِ آزاده بود که جملهی خودش را در جملهی دیگری ادغام کرد، با این استدلال که آن جملهی دیگر منظورم را بهتر میرساند؛ انگار به عنوانِ مطرحکنندهی ادعا حقِ وتو داشته باشد!
در نهایت، این جملهها روی تخته ماندند:
۱. حریم شخصی را روابط میسازند نه ضوابط.
۲. حریمی [است] که فقط برای خودمان تعریف شده است.
۳. حریمِِ شخصی را برای چه میسازیم؟
۴. برای ساختنِ رابطهی خوب باید به حریمِ شخصیِ افراد احترام گذاشت.
۵. وقتی چیزی برای پنهانکردن نداشته باشیم، حریمِ شخصی معنا ندارد.
رأیگیری شد و دو جملهی (۳) و (۴) به ترتیب، با ۶ و ۵ رأی در صدر قرار گرفتند. من انتظار داشتم با توجه به نزدیکی رأیها بین این دو گزاره دوباره رأیگیری شود، البته ابراز نکردم؛ گویی همه دلمان میخواست زودتر بحثی شکل بگیرد.
از آنجا که جملهی انتخابشده یک سؤال بود، دوباره دو دقیقه وقت داشتیم تا پاسخمان را بنویسیم و تفاوت در پاسخها باعثِ شکلگیریِ بحثهایی شد؛ اما در نهایت، تصمیم گرفتیم مثل جلسهی قبل (اجرای امیرحسین) به جای این که تلاش کنیم به یک گزاره برسیم، به کمکِ هم فهرستی از بهترین پاسخها درست کنیم:
نیاز به تنهایی، نیاز به آزادی، ترس از قضاوت، حفاظت از خود، مَحرمیت (یا اعتماد)، خودِ واقعی بودن و آرامش داشتن.
احساس میکردم رواداریِ ما بعد از سه ماه نشستِ هفتگی آنقدر زیاد شده که بیشتر به دنبالِ کشف و فهمِ یکدیگر هستیم تا مخالفت. اگر این اتفاق در مدرسه بیفتد و طی چند سال تحصیلِ دانشآموزان، این موضوع در وجودشان نهادینه شود، چه تأثیری روی جامعه خواهد گذاشت؟ یادِ جملهی زیبایی افتادم که دیروز روی بوردِ مدرسهی خیاطزاده دیده بودم: برای دوستداشتنِ یکدیگر لازم نیست همعقیده باشیم.
پایانبندی:
در ابتدای بحث، برای من نیاز به تنهایی پررنگترین دلیلِ ایجادِ حریمِ شخصی بود؛ وسطِ بحث نیاز به آزادی؛ و در پایان، خودِ واقعی بودن. احساسِ احترام در من موج میزد. نه فقط احترام به دیگران؛ بلکه احترام به خودم و حریمِ شخصیام. «فضایی که در آن چیزی برای پنهانکردن، برای نقابزدن، ندارم و ارزشمندترین آدمهای زندگیام را به آن راه میدهم.» همزمان به آدمهایی فکر میکردم که در کنارشان میتوانم خودم باشم و بیآن که قضاوتام کنند، خودم را در آیینهی وجودشان ببینم؛ چنان که پیشتر به دوستی نوشته بودم، آرامش یعنی همین.
#فبک
@yahyaghaedi
#فبک_کاشان
› اجرای الهه وطنخواه
۲۷ شهریور ۱۳۹۸
کتابخانهی ضرابی
کاشان
نویسنده علی نجفی
پرسشِ بالا چالشی بود که سکوتِ کتابخانه را در هم شکست. من خوشبختانه قبل از جلسه در موردِ گروهِ خیریهی یارانِ کاشان با دوستام چت کرده بودم و به این واسطه نقابِ خوبی برای قایمشدن داشتم! ولی چرا اصرار داریم چیزی برای پنهانکردن نداریم و همیشه خودِ خودِ واقعیمان را به بقیه عرضه میکنیم؟ آیا ممکن است ناخودآگاه در پیِ چنین آرمانی باشیم؟ آیا داشتنِ حریمِ شخصی با روراستی و یکرنگی در تناقض است؟
الهه دو دقیقه وقت داد تا نظرمان در مورد حریمِ شخصی را بنویسیم. بعضیها تعریفاش کردیم، بعضیها سؤالاش کردیم. بعد هم همه را روی تخته نوشت تا بهترین جمله را برای بحث انتخاب کنیم. پیشنهادهایی برای ادغام مطرح شد که طبقِ روال به رأی گذاشته میشد. جالبترینشان پیشنهادِ آزاده بود که جملهی خودش را در جملهی دیگری ادغام کرد، با این استدلال که آن جملهی دیگر منظورم را بهتر میرساند؛ انگار به عنوانِ مطرحکنندهی ادعا حقِ وتو داشته باشد!
در نهایت، این جملهها روی تخته ماندند:
۱. حریم شخصی را روابط میسازند نه ضوابط.
۲. حریمی [است] که فقط برای خودمان تعریف شده است.
۳. حریمِِ شخصی را برای چه میسازیم؟
۴. برای ساختنِ رابطهی خوب باید به حریمِ شخصیِ افراد احترام گذاشت.
۵. وقتی چیزی برای پنهانکردن نداشته باشیم، حریمِ شخصی معنا ندارد.
رأیگیری شد و دو جملهی (۳) و (۴) به ترتیب، با ۶ و ۵ رأی در صدر قرار گرفتند. من انتظار داشتم با توجه به نزدیکی رأیها بین این دو گزاره دوباره رأیگیری شود، البته ابراز نکردم؛ گویی همه دلمان میخواست زودتر بحثی شکل بگیرد.
از آنجا که جملهی انتخابشده یک سؤال بود، دوباره دو دقیقه وقت داشتیم تا پاسخمان را بنویسیم و تفاوت در پاسخها باعثِ شکلگیریِ بحثهایی شد؛ اما در نهایت، تصمیم گرفتیم مثل جلسهی قبل (اجرای امیرحسین) به جای این که تلاش کنیم به یک گزاره برسیم، به کمکِ هم فهرستی از بهترین پاسخها درست کنیم:
نیاز به تنهایی، نیاز به آزادی، ترس از قضاوت، حفاظت از خود، مَحرمیت (یا اعتماد)، خودِ واقعی بودن و آرامش داشتن.
احساس میکردم رواداریِ ما بعد از سه ماه نشستِ هفتگی آنقدر زیاد شده که بیشتر به دنبالِ کشف و فهمِ یکدیگر هستیم تا مخالفت. اگر این اتفاق در مدرسه بیفتد و طی چند سال تحصیلِ دانشآموزان، این موضوع در وجودشان نهادینه شود، چه تأثیری روی جامعه خواهد گذاشت؟ یادِ جملهی زیبایی افتادم که دیروز روی بوردِ مدرسهی خیاطزاده دیده بودم: برای دوستداشتنِ یکدیگر لازم نیست همعقیده باشیم.
پایانبندی:
در ابتدای بحث، برای من نیاز به تنهایی پررنگترین دلیلِ ایجادِ حریمِ شخصی بود؛ وسطِ بحث نیاز به آزادی؛ و در پایان، خودِ واقعی بودن. احساسِ احترام در من موج میزد. نه فقط احترام به دیگران؛ بلکه احترام به خودم و حریمِ شخصیام. «فضایی که در آن چیزی برای پنهانکردن، برای نقابزدن، ندارم و ارزشمندترین آدمهای زندگیام را به آن راه میدهم.» همزمان به آدمهایی فکر میکردم که در کنارشان میتوانم خودم باشم و بیآن که قضاوتام کنند، خودم را در آیینهی وجودشان ببینم؛ چنان که پیشتر به دوستی نوشته بودم، آرامش یعنی همین.
#فبک
@yahyaghaedi
#فبک_کاشان
اولین روزِ مدرسهی خود را چهگونه گذراندید؟
با فبک!
علی نجفی
اولین کلاسِ من با هفتمیها در مدرسهی جدید با استرسِ زیادی همراه بود؛ اما استرس همیشه هم بد نیست، اگر باعث شود تلاش کنی بهترینِ خودت باشی.
پس از تبریک یا تسلیتِ آغازِ سالِ تحصیلی (بعضیها با شنیدنِ تسلیت به نشانهی تأیید سر تکان میدهند)، با خودم فکر میکنم پیش از شروعِ درس، بد نیست کمی جوِ کلاس را بسنجم؛ و چه ابزاری بهتر از تکنیکهای #فبک؟!
از بچهها میپرسم کدامیک دلشان میخواهد تجربهی امروزشان تا آن ساعت را برای همه بگویند؛ دست بگیرند. هیچکدام دستشان را بالا نمیآورند. یک آن همهی آنچه در ذهن پایهریزی کرده ام، فرو میریزد. اما پیش از آن که آبِ دهانام را قورت دهم، یکی دستاش را بالا میبرد. نجاتدهنده نمرده است؛ حسینی، تو نجاتدهنده ای!
«آقا، ما فکر میکردیم هفتم خیلی بد باشه؛ اما فهمیدیم اشتباه میکردیم، تا اینجاش که خیلی خوب بوده.»
خب، بعضیها گوش نمیدهند؛ بهترین فرصت برای چککردنِ گوشدادن و برقِ شیطنت در چشمانام، چونان شیری که آهویی به چنگ آورده! وقتی ازشان میپرسم کدامشان میتواند جملهی دوستاش را تکرار کند، همه ساکت میشوند. حالا امیدوار ام همه فهمیده باشند تکتکِ دوستانشان مهم اند؛ شاید حتا از منِ معلم مهمتر. چه این که من هفتهای یک ساعت میبینمشان؛ و آنها هر روز چهار ساعت باهم اند.
بسیار خب، روحیهها بد نیست؛ بلأخره اولِ مهر است، روزِ اولِ مدرسه و چهرهها هم هنوز پرانرژی و خندان.
برویم سرِ درس. زنگِ انگلیسی است و بهترین سؤال این که «چرا زبانِ انگلیسی یاد میگیریم؟» روی تخته مینویسم و روبهرویش هم انگلیسیاش را. حالا باید تکنیکِ پاسکاری را بهشان یاد بدهم. آخرین نفری که صحبت کرده، از بینِ داوطلبان یکی را انتخاب میکند و هم باید سعی کند کسی را انتخاب کند که کمتر حرف زده. دلیلها یکییکی روی تخته نوشته میشود. بعضیها درددل میکنند! بعضیها موردِ تکراری میگویند، با این که پرسیده ام: «کی نظرِ متفاوتی داره؟ دست بگیره.» رأیگیری از کلِ کلاس کمک میکند از این موارد عبور کنیم. بعضیهایشان اصلن در هیچ بحثی مشارکت نمیکنند؛ اسمشان را علامت میزنم تا بعدن با آنها بیشتر کار کنم. بعضیها قبلتر دستشان را بالا برده بودند، اما حالا پس از این که فرصتِ حرف زدن پیدا نکردند، انگار منصرف شده اند. شاید حساسیتِ بیشازاندازه باشد، اما میخواهم مطمئن شوم حرفشان را نخورده باشند. ازشان میپرسم که قبلن دست گرفته بودند، آیا میخواهند چیزی بگویند؛ ولی تأکید میکنند که همان نظرِ دوستشان را داشته اند و حرفِ جدیدی نبوده. امیدوارتر میشوم.
به قولِ انگلیسیها، زمان پرواز میکند. نیمی از زنگ رفته و من باید درس و تکلیف هم بدهم؛ این کار را هم با کمالِ میل انجام میدهم؛ اما خوشحال ام که در نهایت دانشآموزانی خواهم داشت که بیشتر از قبل گوش میدهند، فکر میکنند و به هم احترام میگذارند.
#فبک_کاشان
@yahyaghaedi
با فبک!
علی نجفی
اولین کلاسِ من با هفتمیها در مدرسهی جدید با استرسِ زیادی همراه بود؛ اما استرس همیشه هم بد نیست، اگر باعث شود تلاش کنی بهترینِ خودت باشی.
پس از تبریک یا تسلیتِ آغازِ سالِ تحصیلی (بعضیها با شنیدنِ تسلیت به نشانهی تأیید سر تکان میدهند)، با خودم فکر میکنم پیش از شروعِ درس، بد نیست کمی جوِ کلاس را بسنجم؛ و چه ابزاری بهتر از تکنیکهای #فبک؟!
از بچهها میپرسم کدامیک دلشان میخواهد تجربهی امروزشان تا آن ساعت را برای همه بگویند؛ دست بگیرند. هیچکدام دستشان را بالا نمیآورند. یک آن همهی آنچه در ذهن پایهریزی کرده ام، فرو میریزد. اما پیش از آن که آبِ دهانام را قورت دهم، یکی دستاش را بالا میبرد. نجاتدهنده نمرده است؛ حسینی، تو نجاتدهنده ای!
«آقا، ما فکر میکردیم هفتم خیلی بد باشه؛ اما فهمیدیم اشتباه میکردیم، تا اینجاش که خیلی خوب بوده.»
خب، بعضیها گوش نمیدهند؛ بهترین فرصت برای چککردنِ گوشدادن و برقِ شیطنت در چشمانام، چونان شیری که آهویی به چنگ آورده! وقتی ازشان میپرسم کدامشان میتواند جملهی دوستاش را تکرار کند، همه ساکت میشوند. حالا امیدوار ام همه فهمیده باشند تکتکِ دوستانشان مهم اند؛ شاید حتا از منِ معلم مهمتر. چه این که من هفتهای یک ساعت میبینمشان؛ و آنها هر روز چهار ساعت باهم اند.
بسیار خب، روحیهها بد نیست؛ بلأخره اولِ مهر است، روزِ اولِ مدرسه و چهرهها هم هنوز پرانرژی و خندان.
برویم سرِ درس. زنگِ انگلیسی است و بهترین سؤال این که «چرا زبانِ انگلیسی یاد میگیریم؟» روی تخته مینویسم و روبهرویش هم انگلیسیاش را. حالا باید تکنیکِ پاسکاری را بهشان یاد بدهم. آخرین نفری که صحبت کرده، از بینِ داوطلبان یکی را انتخاب میکند و هم باید سعی کند کسی را انتخاب کند که کمتر حرف زده. دلیلها یکییکی روی تخته نوشته میشود. بعضیها درددل میکنند! بعضیها موردِ تکراری میگویند، با این که پرسیده ام: «کی نظرِ متفاوتی داره؟ دست بگیره.» رأیگیری از کلِ کلاس کمک میکند از این موارد عبور کنیم. بعضیهایشان اصلن در هیچ بحثی مشارکت نمیکنند؛ اسمشان را علامت میزنم تا بعدن با آنها بیشتر کار کنم. بعضیها قبلتر دستشان را بالا برده بودند، اما حالا پس از این که فرصتِ حرف زدن پیدا نکردند، انگار منصرف شده اند. شاید حساسیتِ بیشازاندازه باشد، اما میخواهم مطمئن شوم حرفشان را نخورده باشند. ازشان میپرسم که قبلن دست گرفته بودند، آیا میخواهند چیزی بگویند؛ ولی تأکید میکنند که همان نظرِ دوستشان را داشته اند و حرفِ جدیدی نبوده. امیدوارتر میشوم.
به قولِ انگلیسیها، زمان پرواز میکند. نیمی از زنگ رفته و من باید درس و تکلیف هم بدهم؛ این کار را هم با کمالِ میل انجام میدهم؛ اما خوشحال ام که در نهایت دانشآموزانی خواهم داشت که بیشتر از قبل گوش میدهند، فکر میکنند و به هم احترام میگذارند.
#فبک_کاشان
@yahyaghaedi
گزارش نشست #فبک_کاشان
۴ مهر ۱۳۹۸
› کتابخانهی ضرابی
علی نجفی، ندا ساقی
در این جلسه اجرا نداشتیم؛ در عوض، قرار بود کمی از تجربههایمان بگوییم. ندا ابتدا، از آموزشهای بیشتری که برای تسهیلگری نیاز داریم، گفت:
• احساساتِ کودک
• هوشِ هیجانی
• مغالطهها
در موردِ اهمیتِ این موضوعها بحثهایی شکل گرفت و ما بیش از پیش متوجه شدیم بحثکردن بدونِ تسهیلگر چهقدر دشوار است! به ویژه، در جمعِ خودمانیِ ما. در نهایت، قرار گذاشتیم در نشستهای بعدی، هر بار یک نفر را به عنوانِ تسهیلگرِ بحث مشخص کنیم.
در زمانِ استراحت، علی از فرصت استفاده کرد تا در موردِ مشکلی که در کلاس تجربه کرده بود، صحبت کند: پس از اولین جلسه و تمرینِ «من کی هستم» یکی از بچهها از این که توسطِ همکلاسیهایش انتخاب نمیشد، شکایت داشت. به آنها وقت داده بودم چند جمله در موردِ خودشان بنویسند و سپس با روشِ پاسکاری همه متنهایشان را خوانده بودند؛ گاهی گوشدادنشان را ارزیابی کرده بودم و گاهی در موردِ بعضی موضوعات کمی بحث کرده بودیم و این دانشآموز جزئ آخرین نفراتی بود که متناش را خوانده بود.
(۱) مهدی پیشنهاد کرد مثلِ دکتر قائدی گاهی مداخله شود و مثلا گفته شود به جز فلانی و فلانی، از میان بقیهی داوطلبان انتخاب کن تا بقیه هم فرصتِ حرفزدن پیدا کنند.
(۲) پیشنهادِ عطیه این بود که بچهها کوپن داشته باشند برای حرفزدن، تا اصرار نداشته باشند که هر چیزی به ذهنشان رسید بگویند. این نظر مخالفهایی هم داشت؛ امیرحسین، آزاده، فریبا و الهه هم نظرشان را گفتند، و در نهایت، دستکم به عنوانِ راهکاری موقت پذیرفته شد.
(۳) پیشنهادِ دیگر گروهبندی بود.
نرگس هم دو پیشنهاد داشت:
(۴) انتخابِ محرک، مثلا یک قصه، با موضوع قلدری
(۵) استفاده از روشهای دیگرِ انتخاب، مثلِ انتخابِ تصادفی با اعداد
در نیم ساعتِ پایانی، ندا از اهمیت و تأثیرِ قصه برایمان گفت و سخناش را با پیشگفتاری دربارهی جادوی کلام آغاز کرد. کلام مهمترین چیزی است که هر فرد در اختیار دارد، شمشیری دولبه که هم میتواند فرد را به خوشبختی برساند (جادوی سپید) و هم میتواند فرد را به سمتِ سقوط و نابودی ببرد (جادوی سیاه). متأسفانه اکثرِ مردمِ جهان از جادوی سیاه استفاده میکنند؛ برای مثال والدینی که مدام از کلامِ منفی برای تربیتِ کودکِ خود استفاده میکنند، هم آیندهی ارتباطِ خود با کودکشان را تباه میکنند و هم باوری غلط در کودک شکل میدهند که آیندهی او را نیز ویران میکند.
در ادامه در مورد اهمیتِ قصه و قصهگویی صحبت شد و این که خداوند برای درکِ بهتر و عمیقترِ مفاهیمِ قرآنی بارها و بارها از قصه در قرآن استفاده کرده و قطعا یکی از دلایلِ ماندگاریِ کتبِ ارزشمندی چون مثنوی معنوی و بوستان سعدی و شهرتِ غیر قابل انکار آنها به دلیل استفادهی بسیار درست و بهجا از حکایت است، به گونهای که فهمِ سختترین مفاهیمِ عرفانی و اخلاقی را به واسطهی قصه برای عموم امکانپذیر و در ذهنها ماندگار کرده است. در نهایت این که والدین و معلمان میتوانند با بهرهگیری از داستانهای درست، آموزنده و بهجا راهِ آموزش و تربیت را هم برای خود و هم برای کودکان بسیار هموار کنند.
البته برای قصهگویی باید نکاتی را در نظر گرفت:
۱. قصه مطابق با سن مخاطب انتخاب شود.
۲. در قصهگویی علاوه بر انتخاب داستان، لحنِ کلام و زبانِ بدن بسیار مهم است.
۳. بیان خودمانی و راحت باشد و از ادا در آوردن خودداری شود.
۴. پوششِ قصهگو ساده باشد تا حواسِ مخاطب از قصه و فضای داستان دور نشود.
۵. شرایطِ مخاطب برای قصهگویی در نظر گرفته شود و از قصه گفتن در زمانی که مخاطب سرگرمِ کارِ دیگری چون تماشای تلویزیون یا بازی است، خودداری شود.
سخنِ پایانی این که ادبیاتِ کهنِ ایران سرشار از داستانهای زیبا، مفید و آموزنده است که بخشِ گستردهای از آن همچنان مهجور مانده است.
#فبک
#فلسفه_برای_کودکان
#کاشان
@FabakKashan
۴ مهر ۱۳۹۸
› کتابخانهی ضرابی
علی نجفی، ندا ساقی
در این جلسه اجرا نداشتیم؛ در عوض، قرار بود کمی از تجربههایمان بگوییم. ندا ابتدا، از آموزشهای بیشتری که برای تسهیلگری نیاز داریم، گفت:
• احساساتِ کودک
• هوشِ هیجانی
• مغالطهها
در موردِ اهمیتِ این موضوعها بحثهایی شکل گرفت و ما بیش از پیش متوجه شدیم بحثکردن بدونِ تسهیلگر چهقدر دشوار است! به ویژه، در جمعِ خودمانیِ ما. در نهایت، قرار گذاشتیم در نشستهای بعدی، هر بار یک نفر را به عنوانِ تسهیلگرِ بحث مشخص کنیم.
در زمانِ استراحت، علی از فرصت استفاده کرد تا در موردِ مشکلی که در کلاس تجربه کرده بود، صحبت کند: پس از اولین جلسه و تمرینِ «من کی هستم» یکی از بچهها از این که توسطِ همکلاسیهایش انتخاب نمیشد، شکایت داشت. به آنها وقت داده بودم چند جمله در موردِ خودشان بنویسند و سپس با روشِ پاسکاری همه متنهایشان را خوانده بودند؛ گاهی گوشدادنشان را ارزیابی کرده بودم و گاهی در موردِ بعضی موضوعات کمی بحث کرده بودیم و این دانشآموز جزئ آخرین نفراتی بود که متناش را خوانده بود.
(۱) مهدی پیشنهاد کرد مثلِ دکتر قائدی گاهی مداخله شود و مثلا گفته شود به جز فلانی و فلانی، از میان بقیهی داوطلبان انتخاب کن تا بقیه هم فرصتِ حرفزدن پیدا کنند.
(۲) پیشنهادِ عطیه این بود که بچهها کوپن داشته باشند برای حرفزدن، تا اصرار نداشته باشند که هر چیزی به ذهنشان رسید بگویند. این نظر مخالفهایی هم داشت؛ امیرحسین، آزاده، فریبا و الهه هم نظرشان را گفتند، و در نهایت، دستکم به عنوانِ راهکاری موقت پذیرفته شد.
(۳) پیشنهادِ دیگر گروهبندی بود.
نرگس هم دو پیشنهاد داشت:
(۴) انتخابِ محرک، مثلا یک قصه، با موضوع قلدری
(۵) استفاده از روشهای دیگرِ انتخاب، مثلِ انتخابِ تصادفی با اعداد
در نیم ساعتِ پایانی، ندا از اهمیت و تأثیرِ قصه برایمان گفت و سخناش را با پیشگفتاری دربارهی جادوی کلام آغاز کرد. کلام مهمترین چیزی است که هر فرد در اختیار دارد، شمشیری دولبه که هم میتواند فرد را به خوشبختی برساند (جادوی سپید) و هم میتواند فرد را به سمتِ سقوط و نابودی ببرد (جادوی سیاه). متأسفانه اکثرِ مردمِ جهان از جادوی سیاه استفاده میکنند؛ برای مثال والدینی که مدام از کلامِ منفی برای تربیتِ کودکِ خود استفاده میکنند، هم آیندهی ارتباطِ خود با کودکشان را تباه میکنند و هم باوری غلط در کودک شکل میدهند که آیندهی او را نیز ویران میکند.
در ادامه در مورد اهمیتِ قصه و قصهگویی صحبت شد و این که خداوند برای درکِ بهتر و عمیقترِ مفاهیمِ قرآنی بارها و بارها از قصه در قرآن استفاده کرده و قطعا یکی از دلایلِ ماندگاریِ کتبِ ارزشمندی چون مثنوی معنوی و بوستان سعدی و شهرتِ غیر قابل انکار آنها به دلیل استفادهی بسیار درست و بهجا از حکایت است، به گونهای که فهمِ سختترین مفاهیمِ عرفانی و اخلاقی را به واسطهی قصه برای عموم امکانپذیر و در ذهنها ماندگار کرده است. در نهایت این که والدین و معلمان میتوانند با بهرهگیری از داستانهای درست، آموزنده و بهجا راهِ آموزش و تربیت را هم برای خود و هم برای کودکان بسیار هموار کنند.
البته برای قصهگویی باید نکاتی را در نظر گرفت:
۱. قصه مطابق با سن مخاطب انتخاب شود.
۲. در قصهگویی علاوه بر انتخاب داستان، لحنِ کلام و زبانِ بدن بسیار مهم است.
۳. بیان خودمانی و راحت باشد و از ادا در آوردن خودداری شود.
۴. پوششِ قصهگو ساده باشد تا حواسِ مخاطب از قصه و فضای داستان دور نشود.
۵. شرایطِ مخاطب برای قصهگویی در نظر گرفته شود و از قصه گفتن در زمانی که مخاطب سرگرمِ کارِ دیگری چون تماشای تلویزیون یا بازی است، خودداری شود.
سخنِ پایانی این که ادبیاتِ کهنِ ایران سرشار از داستانهای زیبا، مفید و آموزنده است که بخشِ گستردهای از آن همچنان مهجور مانده است.
#فبک
#فلسفه_برای_کودکان
#کاشان
@FabakKashan
نشست #فبک_کاشان
۱۱ مهر ۱۳۹۸، کتابخانهی ضرابی
علی نجفی
«بهرام که گور میگرفتی همه عمر / دیدی که چهگونه گور بهرام گرفت؟»
بعد از چند جلسه نوشتنِ گزارشِ اجراهای دوستان، حالا نوبت به اجرای خودم رسیده بود. نشستن بیرونِ گود و همه را از تیغِ تیزِ نقد گذراندن همیشه آسان است؛ ماجرا وقتی دشوار میشود که خودت آستین بالا بزنی و دستبهکار شوی. امروز علاوه بر این که تقریبن همهی اعضای ثابت آمده بودند، مهمانهای جدیدی هم داشتیم که به رسمِ فبک اول باید با آنها آشنا میشدیم: طاهره، عاطفه، محبوبه و نسترن. سیما، مسئولِ کتابخانه، مشغولِ کارِ خودش بود و بچهها، پرهام، پریماه و هانا، هم در گوشهای مشغولِ بازی بودند. آنطور که معلوم بود، شلوغترین نشستمان را در پیش داشتیم.
تمرینِ ص ۲۵ کتاب مثنوی[۱] را انتخاب کرده بودم؛ این تمرین مواردی را فهرست کرده و پرسیده کدامیک از آنها دروغگفتن است:
• وقتی حقیقت را به شکل دیگری میگویید
• وقتی همهی حقیقت را نمیگویید
• وقتی بخشی از حقیقت را میگویید
• وقتی راست نمیگویید
• وقتی چیزی غیر از حقیقت میگویید
هر مورد را روی ۳ برگه جداگانه نوشته بودم تا بعد گروههای سهنفره تشکیل دهیم. هر نفر یکی از برگهها را بر میداشت؛ ابتدا از آنها خواستم نظرشان را با دلیل در دفترشان بنویسند؛ سپس همگروهیهایشان را پیدا کنند و پس از بحث، نتیجه را به روی تخته منتقل کنند.
وقتی همهی ادعاها روی تخته ثبت شد، یکی-دو مورد اختلافِ نظر وجود داشت و حدودِ ۱۵ دقیقه بحث شد؛ اما از آنجا که در بحث چند بار به اصلِ مفهومِ دروغ و حقیقت اشاره شد، دوباره از آنها خواستم تا تعریفشان از حقیقت را بنویسند و در ادامه، دربارهی تعریفِ حقیقت بحث کنیم. بحث عمیقتر از آنی شده بود که انتظار داشتم و به دلیلِ محدودیتِ وقت، ناچار شدم در میانهی بحث، بحث را جمع کنم؛ از همه خواستم احساسشان را بنویسند و با توجه به گفتوگوهای انجامشده، تعریفِ خود از حقیقت را بازنگری کنند. چند نفر، از جمله آزاده، عطیه، مَهدی، هستی و مهمانهایمان، احساس و تعریفِ نهاییِ خود را خواندند. عاطفه احساسِ خود نسبت به کلِ جمع را نیز با ما در میان گذاشت: این که در ابتدا که واردِ جلسه شده احساسِ خوبی نداشته و کنجکاو بوده که چه چیزی ما را با چنین شور و اشتیاقی دورِ هم جمع کرده؛ اما در پایان احساسِ خوبی پیدا کرده بود؛ چنان که اینقدر صادقانه احساس و تجربهاش را با ما در میان میگذاشت. به قولِ ندا، ما به هدفِ خود رسیده بودیم.
از اجرای الهه آموخته بودم که کار را بدون هیچ پیشفرضی پیش ببرم، برای هر چیزی آمادگی داشته باشم و با جریانِ بحث همراه شوم. اما این خودش هم مهارتی است که من در نهایت به کمکِ فبکیانِ دوستداشتنی فهمیدم هنوز به تمرینِ بیشتری نیاز دارم. هفتهی پیش قرار گذاشته بودیم در هر نشست، یک نفر مسئولِ ارزیابیِ تسهیلگر شود و این هفته محبوبه (محبوبهی خودمان، نه میهمان) مسئولیتِ این کار را پذیرفت. البته علاوه بر او، دوستانِ دیگر هم نظراتشان را گفتند. مثلن امیرحسین فکر میکرد زودتر میتوانستیم به بحثِ اصلیِ «دروغ گفتن چیست» بپردازیم؛ در مقابل، نرگس پرش به تعریفِ حقیقت را اشتباه میدانست و عقیده داشت بایستی به مثالهای عینیتر میپرداختیم. به نظرِ فریبا، بحث آنقدر مفصل بود که انگار تازه اولِ راه تمام شده بود. الهه اجرایم در دوره مقدماتی را بهتر از این می دانست. مِهدی به برنامهریزی و تسلطم روی بحث اشاره کرد. عدم جدیت، کلی بودن و دررفتنِ بحث و در عینِ حال آرامشام حین اجرا از نقاطِ مشترکِ بینِ نظراتِ مطرحشده بود.
[۱] مثنوی مولوی و فلسفه برای کودکان، یحیی قائدی، نسرین لطفی، انتشارات مؤسسهی مدارس یادگیرندهی مرآت، ص ۲۵، تمرین دروغ.
@yahyaghaedi
#فبک_کاشان
#فبک
#کاشان
#فلسفه_برای_کودکان
@FabakKashan
۱۱ مهر ۱۳۹۸، کتابخانهی ضرابی
علی نجفی
«بهرام که گور میگرفتی همه عمر / دیدی که چهگونه گور بهرام گرفت؟»
بعد از چند جلسه نوشتنِ گزارشِ اجراهای دوستان، حالا نوبت به اجرای خودم رسیده بود. نشستن بیرونِ گود و همه را از تیغِ تیزِ نقد گذراندن همیشه آسان است؛ ماجرا وقتی دشوار میشود که خودت آستین بالا بزنی و دستبهکار شوی. امروز علاوه بر این که تقریبن همهی اعضای ثابت آمده بودند، مهمانهای جدیدی هم داشتیم که به رسمِ فبک اول باید با آنها آشنا میشدیم: طاهره، عاطفه، محبوبه و نسترن. سیما، مسئولِ کتابخانه، مشغولِ کارِ خودش بود و بچهها، پرهام، پریماه و هانا، هم در گوشهای مشغولِ بازی بودند. آنطور که معلوم بود، شلوغترین نشستمان را در پیش داشتیم.
تمرینِ ص ۲۵ کتاب مثنوی[۱] را انتخاب کرده بودم؛ این تمرین مواردی را فهرست کرده و پرسیده کدامیک از آنها دروغگفتن است:
• وقتی حقیقت را به شکل دیگری میگویید
• وقتی همهی حقیقت را نمیگویید
• وقتی بخشی از حقیقت را میگویید
• وقتی راست نمیگویید
• وقتی چیزی غیر از حقیقت میگویید
هر مورد را روی ۳ برگه جداگانه نوشته بودم تا بعد گروههای سهنفره تشکیل دهیم. هر نفر یکی از برگهها را بر میداشت؛ ابتدا از آنها خواستم نظرشان را با دلیل در دفترشان بنویسند؛ سپس همگروهیهایشان را پیدا کنند و پس از بحث، نتیجه را به روی تخته منتقل کنند.
وقتی همهی ادعاها روی تخته ثبت شد، یکی-دو مورد اختلافِ نظر وجود داشت و حدودِ ۱۵ دقیقه بحث شد؛ اما از آنجا که در بحث چند بار به اصلِ مفهومِ دروغ و حقیقت اشاره شد، دوباره از آنها خواستم تا تعریفشان از حقیقت را بنویسند و در ادامه، دربارهی تعریفِ حقیقت بحث کنیم. بحث عمیقتر از آنی شده بود که انتظار داشتم و به دلیلِ محدودیتِ وقت، ناچار شدم در میانهی بحث، بحث را جمع کنم؛ از همه خواستم احساسشان را بنویسند و با توجه به گفتوگوهای انجامشده، تعریفِ خود از حقیقت را بازنگری کنند. چند نفر، از جمله آزاده، عطیه، مَهدی، هستی و مهمانهایمان، احساس و تعریفِ نهاییِ خود را خواندند. عاطفه احساسِ خود نسبت به کلِ جمع را نیز با ما در میان گذاشت: این که در ابتدا که واردِ جلسه شده احساسِ خوبی نداشته و کنجکاو بوده که چه چیزی ما را با چنین شور و اشتیاقی دورِ هم جمع کرده؛ اما در پایان احساسِ خوبی پیدا کرده بود؛ چنان که اینقدر صادقانه احساس و تجربهاش را با ما در میان میگذاشت. به قولِ ندا، ما به هدفِ خود رسیده بودیم.
از اجرای الهه آموخته بودم که کار را بدون هیچ پیشفرضی پیش ببرم، برای هر چیزی آمادگی داشته باشم و با جریانِ بحث همراه شوم. اما این خودش هم مهارتی است که من در نهایت به کمکِ فبکیانِ دوستداشتنی فهمیدم هنوز به تمرینِ بیشتری نیاز دارم. هفتهی پیش قرار گذاشته بودیم در هر نشست، یک نفر مسئولِ ارزیابیِ تسهیلگر شود و این هفته محبوبه (محبوبهی خودمان، نه میهمان) مسئولیتِ این کار را پذیرفت. البته علاوه بر او، دوستانِ دیگر هم نظراتشان را گفتند. مثلن امیرحسین فکر میکرد زودتر میتوانستیم به بحثِ اصلیِ «دروغ گفتن چیست» بپردازیم؛ در مقابل، نرگس پرش به تعریفِ حقیقت را اشتباه میدانست و عقیده داشت بایستی به مثالهای عینیتر میپرداختیم. به نظرِ فریبا، بحث آنقدر مفصل بود که انگار تازه اولِ راه تمام شده بود. الهه اجرایم در دوره مقدماتی را بهتر از این می دانست. مِهدی به برنامهریزی و تسلطم روی بحث اشاره کرد. عدم جدیت، کلی بودن و دررفتنِ بحث و در عینِ حال آرامشام حین اجرا از نقاطِ مشترکِ بینِ نظراتِ مطرحشده بود.
[۱] مثنوی مولوی و فلسفه برای کودکان، یحیی قائدی، نسرین لطفی، انتشارات مؤسسهی مدارس یادگیرندهی مرآت، ص ۲۵، تمرین دروغ.
@yahyaghaedi
#فبک_کاشان
#فبک
#کاشان
#فلسفه_برای_کودکان
@FabakKashan
اجرای مهدی ساقی
۲ آبان ۱۳۹۸
کاشان، کتابخانهی ضرابی
علی نجفی
مهدی با تیشرتِ یقهدارِ سفید، کتشلوارِ مشکی و کفشِ کتانیِ طوسی و راهراهِ آبی جلوِ ما ایستاد و از ما خواست تا هر چیزی در موردِ پوششاش به نظرمان میرسد، بنویسیم؛ ادعا یا تحلیل. همهی جملهها را روی تخته نوشت:
۱. هستی: اصلن جالب نبود.
۲. آزاده: سلیقهی شخصیِ هر فرد قابلِ احترام است.
۳. الهه: به تفاوتِ سلیقهها احترام بگذاریم.
۴. محبوبه: پیراهن و کفشاش رو عوض کنه، کاملن رسمی میشه.
۵. نسترن: تیشرت و کفش اصلن به کت و شلوار نمیخورد.
۶. عطیه: تیشرتِ اتونشده، با کتِ مشکی، شلوار و کفشِ ناهمخوان؛ از خانه فرار کرده ای؟
۷. من: تنِ آدمی شریف است به جانِ آدمیت…
۸. ندا: ترکیبِ رنگهای جالب، متضاد و غمگین در لباس که با رنگِ آبیِ کفش یک چرایی به وجود میآورد.
پیشنهادهایی برای ادغام مطرح شد؛ اما مهدی هیچ جملهیی را پاک نکرد، و فقط دورشان خط کشید.
حالا مهدی خواست تا تصمیم بگیریم کدامیک بیانگرِ یک نگرشِ اجتماعی است. عطیه به برخی گزارهها چنین ایراد گرفت: سؤال در موردِ پوشش بوده، نه شخصیت؛ اما برخی ادعاها واردِ شخصیتِ فرد شده، مثلن (۲) و (۷). انگار که از پاسخ به سؤالِ اصلی طفره باشند. خلاصهی حرفِ مخالفانِ او، که من و آزاده در صدرشان بودیم، این بود که وقتی دقیق و جزئی ازمان نظر خواسته نشده، به خودمان اجازه نمیدهیم در موردِ پوشش او نظر بدهیم. در رأیگیری ۴ به ۴ بودیم؛ پس به بحث ادامه دادیم.
محبوبه گزارهها را چنین تحلیل کرد: استانداردهایی در جامعه وجود دارد که اگر کسی با آنها مطابق نباشد، همه به خودشان اجازه میدهند که از آن ایراد بگیرند و آن را نقد کنند؛ حتا به سلیقه و شخصیتِ طرف هم توهین کنند. شاید بهتر باشد استانداردهای جامعه کمی بیطرفانهتر باشد یا اصلن شاید استانداردی وجود نداشته باشد.
ندا: لباس پوشیدنِ آدمها را به شخصیتِ آنها مرتبط میکنیم (قضاوت میکنیم).
مَهدی هاشمزاده تازه رسیده بود. به انتخابِ خودش، عطیه روندِ جلسه را در چند دقیقه برایش بازگو کرد. طیِ بحث دو سؤال روی تخته نوشته شده بود:
▪️ آیا استانداردی وجود دارد؟
▪️ حق داریم از روی پوشش قضاوت کنیم؟
آزاده اشاره کرد که سؤال دوم به نوعی سؤالِ اول را نیز در خود دارد؛ چرا که قضاوتهای ما بر اساسِ همین استانداردهایی است که در ذهن داریم.
محبوبه پرسید: این استانداردها و معیارها از کجا میآید؟ چه کسی آنها را تعیین میکند؟ آیا باید به آنها پایبند بود؟
الهه الزامی به رعایتشان نمیدید؛ مشکل از نظرِ او این بود که ما آدمها به تفاوتهای درونیمان احترام نمیگذاریم.
ندا، در مقابل، بر این باور بود که چیزهایی در درونِ آدمها مشترک است و همانها اصولی میشوند که اگر رعایتشان کنیم پسندیدهتر میشویم و برای نمونه، اصولِ رنگها را شاهد آورد.
محبوبه با ندا مخالفت کرد: سلیقه تربیتپذیر است؛ به واسطهی چیزهایی که دیده ایم و زیاد در معرضشان قرار گرفته ایم، به سلیقهی خاصی متمایل میشویم. در موردِ رنگها، مثلن در بسیاری از کشورها برای عروسی سفید میپوشند؛ اما در هند در عزاداریها سفید میپوشند.
مهدی هم در مخالفت با ندا گفت: اصول هست، اما قراردادی است و مطلق نیست.
اینجا بود که تسهیلگر اعتراف کرد که خودش هم میخواهد در بحث شرکت کند! 😄
مخالفتها و موافقتهایی در رد و تأییدِ اصول و لزومِ پایبندی به آنها بیان شد. اما مهدی و هستی پرسیدند: «اصل چیست؟» و چنین شد که قرار شد در یک جمله بنویسیم تعریفمان از اصل چیست. سرانجام، با گروهبندی به سه تعریفِ نهایی رسیدیم:
1️⃣ جوهرهی ثابت هر چیزی.
2️⃣ مفاهیم زیربنایی و بنیادین که قانونها بر پایهی آنها بنا نهاده میشوند.
3️⃣ قاعدهها و قانونهایی که علم بر آنها استوار است.
کی فکرش را میکرد از یک نظرِ ساده در موردِ تیپِ تسهیلگر به تعریفِ اصل برسیم؟ به گمانام، تسهیلگر به هدفاش رسیده بود.
@yahyaghaedi
#فبک
#فبک_کاشان
#فلسفه_برای_کودکان
@Fabakkashan
۲ آبان ۱۳۹۸
کاشان، کتابخانهی ضرابی
علی نجفی
مهدی با تیشرتِ یقهدارِ سفید، کتشلوارِ مشکی و کفشِ کتانیِ طوسی و راهراهِ آبی جلوِ ما ایستاد و از ما خواست تا هر چیزی در موردِ پوششاش به نظرمان میرسد، بنویسیم؛ ادعا یا تحلیل. همهی جملهها را روی تخته نوشت:
۱. هستی: اصلن جالب نبود.
۲. آزاده: سلیقهی شخصیِ هر فرد قابلِ احترام است.
۳. الهه: به تفاوتِ سلیقهها احترام بگذاریم.
۴. محبوبه: پیراهن و کفشاش رو عوض کنه، کاملن رسمی میشه.
۵. نسترن: تیشرت و کفش اصلن به کت و شلوار نمیخورد.
۶. عطیه: تیشرتِ اتونشده، با کتِ مشکی، شلوار و کفشِ ناهمخوان؛ از خانه فرار کرده ای؟
۷. من: تنِ آدمی شریف است به جانِ آدمیت…
۸. ندا: ترکیبِ رنگهای جالب، متضاد و غمگین در لباس که با رنگِ آبیِ کفش یک چرایی به وجود میآورد.
پیشنهادهایی برای ادغام مطرح شد؛ اما مهدی هیچ جملهیی را پاک نکرد، و فقط دورشان خط کشید.
حالا مهدی خواست تا تصمیم بگیریم کدامیک بیانگرِ یک نگرشِ اجتماعی است. عطیه به برخی گزارهها چنین ایراد گرفت: سؤال در موردِ پوشش بوده، نه شخصیت؛ اما برخی ادعاها واردِ شخصیتِ فرد شده، مثلن (۲) و (۷). انگار که از پاسخ به سؤالِ اصلی طفره باشند. خلاصهی حرفِ مخالفانِ او، که من و آزاده در صدرشان بودیم، این بود که وقتی دقیق و جزئی ازمان نظر خواسته نشده، به خودمان اجازه نمیدهیم در موردِ پوشش او نظر بدهیم. در رأیگیری ۴ به ۴ بودیم؛ پس به بحث ادامه دادیم.
محبوبه گزارهها را چنین تحلیل کرد: استانداردهایی در جامعه وجود دارد که اگر کسی با آنها مطابق نباشد، همه به خودشان اجازه میدهند که از آن ایراد بگیرند و آن را نقد کنند؛ حتا به سلیقه و شخصیتِ طرف هم توهین کنند. شاید بهتر باشد استانداردهای جامعه کمی بیطرفانهتر باشد یا اصلن شاید استانداردی وجود نداشته باشد.
ندا: لباس پوشیدنِ آدمها را به شخصیتِ آنها مرتبط میکنیم (قضاوت میکنیم).
مَهدی هاشمزاده تازه رسیده بود. به انتخابِ خودش، عطیه روندِ جلسه را در چند دقیقه برایش بازگو کرد. طیِ بحث دو سؤال روی تخته نوشته شده بود:
▪️ آیا استانداردی وجود دارد؟
▪️ حق داریم از روی پوشش قضاوت کنیم؟
آزاده اشاره کرد که سؤال دوم به نوعی سؤالِ اول را نیز در خود دارد؛ چرا که قضاوتهای ما بر اساسِ همین استانداردهایی است که در ذهن داریم.
محبوبه پرسید: این استانداردها و معیارها از کجا میآید؟ چه کسی آنها را تعیین میکند؟ آیا باید به آنها پایبند بود؟
الهه الزامی به رعایتشان نمیدید؛ مشکل از نظرِ او این بود که ما آدمها به تفاوتهای درونیمان احترام نمیگذاریم.
ندا، در مقابل، بر این باور بود که چیزهایی در درونِ آدمها مشترک است و همانها اصولی میشوند که اگر رعایتشان کنیم پسندیدهتر میشویم و برای نمونه، اصولِ رنگها را شاهد آورد.
محبوبه با ندا مخالفت کرد: سلیقه تربیتپذیر است؛ به واسطهی چیزهایی که دیده ایم و زیاد در معرضشان قرار گرفته ایم، به سلیقهی خاصی متمایل میشویم. در موردِ رنگها، مثلن در بسیاری از کشورها برای عروسی سفید میپوشند؛ اما در هند در عزاداریها سفید میپوشند.
مهدی هم در مخالفت با ندا گفت: اصول هست، اما قراردادی است و مطلق نیست.
اینجا بود که تسهیلگر اعتراف کرد که خودش هم میخواهد در بحث شرکت کند! 😄
مخالفتها و موافقتهایی در رد و تأییدِ اصول و لزومِ پایبندی به آنها بیان شد. اما مهدی و هستی پرسیدند: «اصل چیست؟» و چنین شد که قرار شد در یک جمله بنویسیم تعریفمان از اصل چیست. سرانجام، با گروهبندی به سه تعریفِ نهایی رسیدیم:
1️⃣ جوهرهی ثابت هر چیزی.
2️⃣ مفاهیم زیربنایی و بنیادین که قانونها بر پایهی آنها بنا نهاده میشوند.
3️⃣ قاعدهها و قانونهایی که علم بر آنها استوار است.
کی فکرش را میکرد از یک نظرِ ساده در موردِ تیپِ تسهیلگر به تعریفِ اصل برسیم؟ به گمانام، تسهیلگر به هدفاش رسیده بود.
@yahyaghaedi
#فبک
#فبک_کاشان
#فلسفه_برای_کودکان
@Fabakkashan
سفر/فبک سفر
من بازگشته ام از سفر /سفر از من باز نمی گردد
کاشان/۲بهمن۹۸
یحیی قائدی
تنها همین دیشب بود که آشکار شد من باید زود و تند بروم کاشان و باز گردم.نخستین چیز ذوق زدگی ام بود.دوباره می افتم در دل کویر.تجربه تابستانی را پشت سر گذاشته بودم که در طول چند هفته مدام از آزادگان به اتوبان قم و سپس اتوبان کاشان و آنگاه خود کاشان سیر کرده بودم.عمیق ترین چیزش برای من،محو شدن عمق نگاهم در عمقِ دوردست کویر بود.تا جایی که چشم کار می کرد .و وقتی که باز می گشتم دلم می خواست بنویسم. و می نوشتم.
دیروز دوباره افتادیم در اتوبان آزادگان.این جاده هم عجیب داستانی برای من دارد.مرا به بسیاری مکان ها برده است .مرا به بسیاری جاها وصل کرده و یا باز گردانده است. به شرق ،به جنوب، به شمال و به غرب و گاهی نیز در خود ایستانده است.هر کدامشان نیز داستانهایی دارند. هوا دل و رو گرفته بود نه آنقدر که نشود رویش را دید. کمی که پیشتر رفتیم و هنگامی که در جاده خلیج فارس افتادیم آسمان کاملا رویش را پوشاند. به راننده جوان بشارت دادم که برایتان باران خواهد بارید و او گفت چند روز است که قرار است ببارد ولی نباریده است،گفتم خواهد بارید.
رسم پیشین را بجادآوردم در دنیای مجازی سیر، سیر کردم.برخی کار ها را انجام دادم.کمی چرت زدم سپس انسان خرمند را گشودم.و از آن که رها شدم با راننده جوان گپ و گفت کردم.او چون بسیاری دیگر شاکی بود و مهمترین شکایتش این بود که چقدر جاده های آلمان آسفالتشان بهتر است و یا مهندسی گفته که اصفهانی پول نمی دهند ما خیابان های شهر را درست آسفالت کنیم.بر آن شدم تا او را وادار کنم در هر دو مورد و سپس تر در موارد دیگر بیندیشد و آشکار کند که چقدر گزاره هایش دقیق و درست است.او بیست و نه ساله بود نه کلاس بیشتر درس نخوانده بود و با ماشین خرج پدر و مادرش را می داد و از این جنبه راضی بود.نخست از او پرسیدم آیا تو کتاب می خوانی؟آیا فعالیتی اجتماعی انجام می دهی؟ ایا اساسا پنداری داری در این زمبنه که تو هم باید کاری انجام دهی؟ یا تنها می پنداری کسی که نمی دانی کیست باید همه امور شهر و کشور را سامان دهد.به او گفتم قدمت دانشگاه در دوران جدید در ایران صد سال است و و انها بیشتر از ۱۵ قرن هست که دانشگاه مدرن دارند.
او هاج و واج مرا می نگریست .پنداشتم که نظرش تغییر کرده و حالش نیز بهبود یافته.
به او گفتم تو هنگامیکه سه ساله بودی من می امدم دانشگاه کاشان درس می دادم.آن وقت از این اتوبان خبری نبود و نفست می برید تا فاصله بین قم و کاشان را طی کنی.دانشگاه نوساخت کاشان هم نبود وخیابان فین (امیر کبیر)هم تنها یک کوره راه بود و این همه تاسیسات کنار جاده از خود تهران تا کاشان نبود. و حتا ماشین هم خیلی کم بود.الان تو ماشین سواری! به او گفتم بر خلاف تو من فکر می کنم کاشان و بسیاری جاهای دیگر خیلی پیشرفت کرده اند. در ذهنم داشتم مرور می کرد بزرگترین درد ما ممکن است چه باشد؟
از ورودی کاشان که بسیار زیبا ساخته شده گفتم، گرچه ما از راه دیگری وارد شدیم.
به حیاطی وارد شدیم .اقای مقدس به استقبالمان آمد.من و او تنها وارد سالن شدیم هنوز کسی نیامده بود. همسرش و کودکش در انتهای سالن داشتند بخاری را روشن می کردند.
دیشب پس از ذوق زدگی نخستین ، دوستان فبک کاشان را خبر کرده بودم که من به کاشان می روم.از این رو اولین کسانی که پیدایشان شد انها بودند. علی و سپس ساقی و کودکش با کتاب گزیده اشعار شفیعی کدکنی از طرف بچه های فبک کاشان و بعد امیر حسین که عالی فبک را در کاشان کار می کند.و بعد محبوبه خادمی و همینکه تازه شروع کردم به گفتگو نرگس مندلی زاده با دسته گلی امد جلو و گفت که چون باید برود اکنون می خواهد آن را به من تقدیم کند.وقتی کمی گرم صحبت شدم چشمم به طاهره افتاد که داشت لبخند می زد از ان لبخند های همیشگی.
حدود هفت از سالن بیرون امدم بچه های فبک کاشان هنوز مانده بودند .باران داشت می بارید به آنها گفتم که وعده داده بودم که باران خواهد بارید و سپس به راننده وعده ام را یاد اوری کردم. کمی که در شهر به پیش رفتیم تا از آن خارج شویم.پیام مهدی ساقی را دیدم که با دارو دسته اش سارا و بقیه وطنخواهها امده بودند ولی دیر آمده بودند.سعادت نصیبش نشده بود!
در راه باز بارن آمد به قم که رسیدم باز ایستاد.من وعده نکرده بودم در قم باران بیاید.من همیشه قم را دور می زنم.وقتی از قم رد شدیم برف آمد. برف سنگینی بود .رندی گفت تو وعده باران کرده بودی نه برف و من گفتم بر بنیاد جغرافیا تصمیم می گیرم و اینکه ماهیت باران و برف یکی است.نخواستم چون تالس بگویم جهان از آب ساخته شده است.
#فبک_کاشان
#یحیی_قائدی
#فبک
#فبک_سفر
#فلسفه_برای_کودکان
من بازگشته ام از سفر /سفر از من باز نمی گردد
کاشان/۲بهمن۹۸
یحیی قائدی
تنها همین دیشب بود که آشکار شد من باید زود و تند بروم کاشان و باز گردم.نخستین چیز ذوق زدگی ام بود.دوباره می افتم در دل کویر.تجربه تابستانی را پشت سر گذاشته بودم که در طول چند هفته مدام از آزادگان به اتوبان قم و سپس اتوبان کاشان و آنگاه خود کاشان سیر کرده بودم.عمیق ترین چیزش برای من،محو شدن عمق نگاهم در عمقِ دوردست کویر بود.تا جایی که چشم کار می کرد .و وقتی که باز می گشتم دلم می خواست بنویسم. و می نوشتم.
دیروز دوباره افتادیم در اتوبان آزادگان.این جاده هم عجیب داستانی برای من دارد.مرا به بسیاری مکان ها برده است .مرا به بسیاری جاها وصل کرده و یا باز گردانده است. به شرق ،به جنوب، به شمال و به غرب و گاهی نیز در خود ایستانده است.هر کدامشان نیز داستانهایی دارند. هوا دل و رو گرفته بود نه آنقدر که نشود رویش را دید. کمی که پیشتر رفتیم و هنگامی که در جاده خلیج فارس افتادیم آسمان کاملا رویش را پوشاند. به راننده جوان بشارت دادم که برایتان باران خواهد بارید و او گفت چند روز است که قرار است ببارد ولی نباریده است،گفتم خواهد بارید.
رسم پیشین را بجادآوردم در دنیای مجازی سیر، سیر کردم.برخی کار ها را انجام دادم.کمی چرت زدم سپس انسان خرمند را گشودم.و از آن که رها شدم با راننده جوان گپ و گفت کردم.او چون بسیاری دیگر شاکی بود و مهمترین شکایتش این بود که چقدر جاده های آلمان آسفالتشان بهتر است و یا مهندسی گفته که اصفهانی پول نمی دهند ما خیابان های شهر را درست آسفالت کنیم.بر آن شدم تا او را وادار کنم در هر دو مورد و سپس تر در موارد دیگر بیندیشد و آشکار کند که چقدر گزاره هایش دقیق و درست است.او بیست و نه ساله بود نه کلاس بیشتر درس نخوانده بود و با ماشین خرج پدر و مادرش را می داد و از این جنبه راضی بود.نخست از او پرسیدم آیا تو کتاب می خوانی؟آیا فعالیتی اجتماعی انجام می دهی؟ ایا اساسا پنداری داری در این زمبنه که تو هم باید کاری انجام دهی؟ یا تنها می پنداری کسی که نمی دانی کیست باید همه امور شهر و کشور را سامان دهد.به او گفتم قدمت دانشگاه در دوران جدید در ایران صد سال است و و انها بیشتر از ۱۵ قرن هست که دانشگاه مدرن دارند.
او هاج و واج مرا می نگریست .پنداشتم که نظرش تغییر کرده و حالش نیز بهبود یافته.
به او گفتم تو هنگامیکه سه ساله بودی من می امدم دانشگاه کاشان درس می دادم.آن وقت از این اتوبان خبری نبود و نفست می برید تا فاصله بین قم و کاشان را طی کنی.دانشگاه نوساخت کاشان هم نبود وخیابان فین (امیر کبیر)هم تنها یک کوره راه بود و این همه تاسیسات کنار جاده از خود تهران تا کاشان نبود. و حتا ماشین هم خیلی کم بود.الان تو ماشین سواری! به او گفتم بر خلاف تو من فکر می کنم کاشان و بسیاری جاهای دیگر خیلی پیشرفت کرده اند. در ذهنم داشتم مرور می کرد بزرگترین درد ما ممکن است چه باشد؟
از ورودی کاشان که بسیار زیبا ساخته شده گفتم، گرچه ما از راه دیگری وارد شدیم.
به حیاطی وارد شدیم .اقای مقدس به استقبالمان آمد.من و او تنها وارد سالن شدیم هنوز کسی نیامده بود. همسرش و کودکش در انتهای سالن داشتند بخاری را روشن می کردند.
دیشب پس از ذوق زدگی نخستین ، دوستان فبک کاشان را خبر کرده بودم که من به کاشان می روم.از این رو اولین کسانی که پیدایشان شد انها بودند. علی و سپس ساقی و کودکش با کتاب گزیده اشعار شفیعی کدکنی از طرف بچه های فبک کاشان و بعد امیر حسین که عالی فبک را در کاشان کار می کند.و بعد محبوبه خادمی و همینکه تازه شروع کردم به گفتگو نرگس مندلی زاده با دسته گلی امد جلو و گفت که چون باید برود اکنون می خواهد آن را به من تقدیم کند.وقتی کمی گرم صحبت شدم چشمم به طاهره افتاد که داشت لبخند می زد از ان لبخند های همیشگی.
حدود هفت از سالن بیرون امدم بچه های فبک کاشان هنوز مانده بودند .باران داشت می بارید به آنها گفتم که وعده داده بودم که باران خواهد بارید و سپس به راننده وعده ام را یاد اوری کردم. کمی که در شهر به پیش رفتیم تا از آن خارج شویم.پیام مهدی ساقی را دیدم که با دارو دسته اش سارا و بقیه وطنخواهها امده بودند ولی دیر آمده بودند.سعادت نصیبش نشده بود!
در راه باز بارن آمد به قم که رسیدم باز ایستاد.من وعده نکرده بودم در قم باران بیاید.من همیشه قم را دور می زنم.وقتی از قم رد شدیم برف آمد. برف سنگینی بود .رندی گفت تو وعده باران کرده بودی نه برف و من گفتم بر بنیاد جغرافیا تصمیم می گیرم و اینکه ماهیت باران و برف یکی است.نخواستم چون تالس بگویم جهان از آب ساخته شده است.
#فبک_کاشان
#یحیی_قائدی
#فبک
#فبک_سفر
#فلسفه_برای_کودکان
فبک چیست و چرا؟
۲ بهمن ۱۳۹۸
کاشان، کانون الزهرا
سخنرانی و گفتگوی یحیی قائدی
به قلم علی نجفی
بخش ۱ از ۴
هنوز شش ماه نگذشته بود از آخرین باری که دکتر قائدی را در کاشان ملاقات کرده بودیم و دیشب طی پیامی به ما خبر دادند که برای مراسمی در کاشان حضور خواهند داشت. ما، به عنوان شاگردان اولین کارگاه فلسفه برای کودکان [به اختصار: فبک] در کاشان، فرصت را غنیمت شمردیم تا ایشان را باز از نزدیک ببینیم و باز بیاموزیم. جلسه به کوشش دبستان زهرای اطهر در کانون الزهرا برگزار میشد و ما –هرچند ناخوانده– اولین میهمانانشان بودیم.
آقای دکتر به جای رفتن روی سن و نشستن پشت میز، ترجیح دادند روبهروی همه بایستند و به سبک فبک سخنانشان را از جایی همسطح با همه (و نه بالاتر)، ایراد کنند و شنوندهها را نیز در بحث مشارکت دهند:
🔸 اشکال کار کجاست؟
«هنوز فرض بر این است که یک نفر بیاید اینجا و حرفهایی بزند که انگار آن حرفها خوب اند و شما باید این حرفها را گوش دهید و بعد با آن کاری کنید. عمری است برای ما حرف میزنند؛ در دانشگاه، در مدرسه، معلمها، استادها به شاگردها و دانشآموزان میگویند و آنها گوش میدهند؛ اما اصرار داریم دوباره برایشان سخنرانی کنیم. اینهمه هم والدین برای بچهها سخنرانی میکنند، هم معلمان، و هم تلویزیون؛ آخر هم بچهها کارِ خودشان را میکنند. اما چرا باز هم اصرار داریم همین کار را بکنیم؟»
چند نفر پاسخهایی دادند؛ سپس دکتر ادامه دادند: «انگار راهِ دیگری بلد نیستیم. امروز هم اینجاییم تا بگوییم تنها یک مدل از زیستن وجود ندارد؛ تنها یک مدل برای درس دادن و کارهای دیگر وجود ندارد. مدلهای دیگری هم هست. عجیب است که اصرار داریم که تنها به یک فرم و یک مدل از زندگانی عمل کنیم. مدلی که امروز میخواهیم در بارهاش گفتوگو کنیم، فلسفه برای کودکان است.»
🔸 چرا فبک؟
در ادامه، دکتر به داستانِ خود در خصوص فبک اشاره کردند؛ چه این که داستان اساسِ کارِ فبک است.
«اسم من یحیا قائدی است و داستانی داشته ام که چرا به فلسفه و فبک رو آورده ام (البته مراد از فلسفه آن چیزی نیست که شنیده اید و چه بسا از آن میترسید). من نخست به عنوان شاگرد در مدرسهها بوده ام و همیشه این سؤال در ذهنام بود که این چیزهایی که در مدرسه میگویند به چه کار میآید – گرچه هیچوقت جرئتی برای پرسیدناش نبود. این سؤال از دبستان در ذهنِ من بود؛ سپس راهنمایی، دبیرستان، دانشگاه، لیسانس و باز همین سؤال.
«زمانی که در دانشگاه اصفهان لیسانس علوم تربیتی (مدیریت آموزشی) میخواندم، با خودم میگفتم میتوانی با اینها مدیر شوی؟ فوقلیسانس برنامهریزی آموزشی؛ باز همین سؤال. مدام سؤالام این بود که ما در نظام آموزشی چه میکنیم؟ چرا به بچههای نگونبخت چیزهایی میدهیم که هیچ به کار نمیآید؟ بعد، دنبال رشتهای بودم که به عمل نیاز نداشته باشد، فقط حرف بزند؛ و چنین شد که به فلسفه راه یافتم؛ دکترای فلسفهی تعلیم و تربیت. حالا اینها را حتا نمیشد بفهمی!
«آنجا مسئله برایم جدی شد که یک جای کار میلنگد. هیچکس حرفی نمیزند که هیچکس نفهمد و به هیچ کاری نیاید. آنگاه رسالتام این شد کاری کنم که فلسفه به کارِ مردمان بیاید؛ بعد، به این رسیدم که دنیا روی فبک کار میکند. سال ۷۶-۷۷ بود که تصمیم گرفتم تمام زندگیام را روی فبک بگذارم.»
#فبک_کاشان
#فبک
#یحیی_قائدی
#دانشگاه_خوارزمی
#فلسفه_برای_کودکان
@yahyaghaedi
۲ بهمن ۱۳۹۸
کاشان، کانون الزهرا
سخنرانی و گفتگوی یحیی قائدی
به قلم علی نجفی
بخش ۱ از ۴
هنوز شش ماه نگذشته بود از آخرین باری که دکتر قائدی را در کاشان ملاقات کرده بودیم و دیشب طی پیامی به ما خبر دادند که برای مراسمی در کاشان حضور خواهند داشت. ما، به عنوان شاگردان اولین کارگاه فلسفه برای کودکان [به اختصار: فبک] در کاشان، فرصت را غنیمت شمردیم تا ایشان را باز از نزدیک ببینیم و باز بیاموزیم. جلسه به کوشش دبستان زهرای اطهر در کانون الزهرا برگزار میشد و ما –هرچند ناخوانده– اولین میهمانانشان بودیم.
آقای دکتر به جای رفتن روی سن و نشستن پشت میز، ترجیح دادند روبهروی همه بایستند و به سبک فبک سخنانشان را از جایی همسطح با همه (و نه بالاتر)، ایراد کنند و شنوندهها را نیز در بحث مشارکت دهند:
🔸 اشکال کار کجاست؟
«هنوز فرض بر این است که یک نفر بیاید اینجا و حرفهایی بزند که انگار آن حرفها خوب اند و شما باید این حرفها را گوش دهید و بعد با آن کاری کنید. عمری است برای ما حرف میزنند؛ در دانشگاه، در مدرسه، معلمها، استادها به شاگردها و دانشآموزان میگویند و آنها گوش میدهند؛ اما اصرار داریم دوباره برایشان سخنرانی کنیم. اینهمه هم والدین برای بچهها سخنرانی میکنند، هم معلمان، و هم تلویزیون؛ آخر هم بچهها کارِ خودشان را میکنند. اما چرا باز هم اصرار داریم همین کار را بکنیم؟»
چند نفر پاسخهایی دادند؛ سپس دکتر ادامه دادند: «انگار راهِ دیگری بلد نیستیم. امروز هم اینجاییم تا بگوییم تنها یک مدل از زیستن وجود ندارد؛ تنها یک مدل برای درس دادن و کارهای دیگر وجود ندارد. مدلهای دیگری هم هست. عجیب است که اصرار داریم که تنها به یک فرم و یک مدل از زندگانی عمل کنیم. مدلی که امروز میخواهیم در بارهاش گفتوگو کنیم، فلسفه برای کودکان است.»
🔸 چرا فبک؟
در ادامه، دکتر به داستانِ خود در خصوص فبک اشاره کردند؛ چه این که داستان اساسِ کارِ فبک است.
«اسم من یحیا قائدی است و داستانی داشته ام که چرا به فلسفه و فبک رو آورده ام (البته مراد از فلسفه آن چیزی نیست که شنیده اید و چه بسا از آن میترسید). من نخست به عنوان شاگرد در مدرسهها بوده ام و همیشه این سؤال در ذهنام بود که این چیزهایی که در مدرسه میگویند به چه کار میآید – گرچه هیچوقت جرئتی برای پرسیدناش نبود. این سؤال از دبستان در ذهنِ من بود؛ سپس راهنمایی، دبیرستان، دانشگاه، لیسانس و باز همین سؤال.
«زمانی که در دانشگاه اصفهان لیسانس علوم تربیتی (مدیریت آموزشی) میخواندم، با خودم میگفتم میتوانی با اینها مدیر شوی؟ فوقلیسانس برنامهریزی آموزشی؛ باز همین سؤال. مدام سؤالام این بود که ما در نظام آموزشی چه میکنیم؟ چرا به بچههای نگونبخت چیزهایی میدهیم که هیچ به کار نمیآید؟ بعد، دنبال رشتهای بودم که به عمل نیاز نداشته باشد، فقط حرف بزند؛ و چنین شد که به فلسفه راه یافتم؛ دکترای فلسفهی تعلیم و تربیت. حالا اینها را حتا نمیشد بفهمی!
«آنجا مسئله برایم جدی شد که یک جای کار میلنگد. هیچکس حرفی نمیزند که هیچکس نفهمد و به هیچ کاری نیاید. آنگاه رسالتام این شد کاری کنم که فلسفه به کارِ مردمان بیاید؛ بعد، به این رسیدم که دنیا روی فبک کار میکند. سال ۷۶-۷۷ بود که تصمیم گرفتم تمام زندگیام را روی فبک بگذارم.»
#فبک_کاشان
#فبک
#یحیی_قائدی
#دانشگاه_خوارزمی
#فلسفه_برای_کودکان
@yahyaghaedi
فبک چیست و چرا؟
۲ بهمن ۱۳۹۸
کاشان، کانون الزهرا/سخنرانی و گفتگوی یحیی قائدی
به قلم علی نجفی
بخش ۲ از ۴
🔸 تمرین عملی فبک
در ادامه، آقای دکتر یک دقیقه وقت دادند تا هرکس به سؤالی بیندیشد؛ به این که چه سؤالی ذهناش را اشغال کرده است؟ پس از پایان یک دقیقه، از کسانی که دلشان میخواهد سؤالشان را بپرسند، خواستند تا دستشان را بالا بگیرند و از دختربچهای حاضر در جمع، به نام آوا، خواستند تا یکی از داوطلبان را انتخاب کند. فرد انتخابشده پرسید: «ما به عنوان والدین چهطور میتونیم فرزندانمون رو بهتر درک کنیم؟»
سپس آقای دکتر یکی از حاضران را انتخاب کردند و از او پرسیدند: «میتونی بگی سؤالِ ایشون چی بود؟» و بعد دوباره از همه خواستند تا کسانی که فکر میکنند نفر دوم نتوانسته سؤال نفر اول را بازگو کند، دست بگیرند. با چند پرسش و پاسخ از این دست، دکتر نشان دادند که خود ما چهقدر در گوشدادن به همدیگر مشکل داریم.
سپس دکتر پاسخ سؤال طرحشده را از جمع درخواست کردند و با بررسی چند پاسخ یادآوری کردند که علاوه بر گوشدادن، چهقدر جرئت فکرکردن داریم؟ چهقدر جرئت میکنیم چیزهایی که خودمان میگوییم را وارسی کنیم؟ «فبک معلمان را مجهز میکند تا از کلهی دانشآموزان چیز در بیاورند. به گفتهی سقراط، بصیرت حقیقی از درون میجوشد. این که من سؤال داشتم در کل دوران تحصیل، همین بود که مدرسه و دانشگاه از درونِ تو به عنوان شاگرد غافل است. هیچچیز به من متعلق نبود. اگر یک بار به من گوش میدادند، خوشحال میشدم. یک بار هم مرا به حساب نیاوردند. شاگردی که هیچوقت در مدرسه به حساب نمیآید، مدرسه جای جالبی است برایش؟ در خانه هم همین است.»
ایشان افزودند: «تصور میکنم این یکی از معضلاتِ جدیِ اجتماعی است، نه فقط در رابطهی والدین با بچهها، بلکه در رابطهی تکتکِ آدمهای جامعه با همدیگر، درک و فهمِ همدیگر یک مسئلهی اساسی است. جامعهی ما اصلن نمیتوانند همدیگر را بفهمند، [در موضوعات] سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، همسایگی؛ در همهی اینها ادراک اجتماعی مسئلهی جدی است.»
🔸 به حقیقت پایبند بمانیم
«اگر به بچهها کمک میکنیم که از درونشان چیزی بجوشد، حرف بزنند، کاوش کنند و من به عنوان معلم تماشا کنم، تسهیلگر باشم، نه سخنرانِ یکسره؛ آن وقت مدرسه برای کودکان جای جذاب و جالبی میشود و بچهها به حرفهای شما گوش میدهند و البته شما هم باید یاد بگیرید و تمرین کنید به بچهها گوش کنید. گوشدادن به بچهها یعنی این که ممکن است بچهها درست بگویند و شما به عنوان والدین باید تن در دهید؛ نه این که حتا اگر بچهها درست گفتند، حرف حرفِ من است؛ که اگر چنین شود، بچهها دیگر حرف نخواهند زد. بچههای امروز چه بسا بهتر از ما فکر کنند و قضاوت کنند. گفتوگو یعنی این که گاهی ممکن است تو درست بگویی و گاهی ممکن است تو درست بگویی؛ نه این که چون من پدرت هستم، همواره درست میگویم – که میشود همان استبداد، دیگر نیازی به تربیت و مدرسه نیست.
«این را به عنوان دستگرمی گفتم تا متوجه شوید که مدل فبک بر شرکتکنندگان استوار است؛ شما حرف میزنید، ادعا میکنید، وارسی میشود، دلیل میآورید، من [تسهیلگر] اینجا کنترل، اداره و ارزیابی میکنم؛ نه این که من بگویم این درست است و آن غلط. این کار را کل اجتماع به کمکِ هم انجام میدهند.»
#فبک_کاشان
#فبک
#یحیی_قائدی
#دانشگاه_خوارزمی
#فلسفه_برای_کودکان
@yahyaghaedi
۲ بهمن ۱۳۹۸
کاشان، کانون الزهرا/سخنرانی و گفتگوی یحیی قائدی
به قلم علی نجفی
بخش ۲ از ۴
🔸 تمرین عملی فبک
در ادامه، آقای دکتر یک دقیقه وقت دادند تا هرکس به سؤالی بیندیشد؛ به این که چه سؤالی ذهناش را اشغال کرده است؟ پس از پایان یک دقیقه، از کسانی که دلشان میخواهد سؤالشان را بپرسند، خواستند تا دستشان را بالا بگیرند و از دختربچهای حاضر در جمع، به نام آوا، خواستند تا یکی از داوطلبان را انتخاب کند. فرد انتخابشده پرسید: «ما به عنوان والدین چهطور میتونیم فرزندانمون رو بهتر درک کنیم؟»
سپس آقای دکتر یکی از حاضران را انتخاب کردند و از او پرسیدند: «میتونی بگی سؤالِ ایشون چی بود؟» و بعد دوباره از همه خواستند تا کسانی که فکر میکنند نفر دوم نتوانسته سؤال نفر اول را بازگو کند، دست بگیرند. با چند پرسش و پاسخ از این دست، دکتر نشان دادند که خود ما چهقدر در گوشدادن به همدیگر مشکل داریم.
سپس دکتر پاسخ سؤال طرحشده را از جمع درخواست کردند و با بررسی چند پاسخ یادآوری کردند که علاوه بر گوشدادن، چهقدر جرئت فکرکردن داریم؟ چهقدر جرئت میکنیم چیزهایی که خودمان میگوییم را وارسی کنیم؟ «فبک معلمان را مجهز میکند تا از کلهی دانشآموزان چیز در بیاورند. به گفتهی سقراط، بصیرت حقیقی از درون میجوشد. این که من سؤال داشتم در کل دوران تحصیل، همین بود که مدرسه و دانشگاه از درونِ تو به عنوان شاگرد غافل است. هیچچیز به من متعلق نبود. اگر یک بار به من گوش میدادند، خوشحال میشدم. یک بار هم مرا به حساب نیاوردند. شاگردی که هیچوقت در مدرسه به حساب نمیآید، مدرسه جای جالبی است برایش؟ در خانه هم همین است.»
ایشان افزودند: «تصور میکنم این یکی از معضلاتِ جدیِ اجتماعی است، نه فقط در رابطهی والدین با بچهها، بلکه در رابطهی تکتکِ آدمهای جامعه با همدیگر، درک و فهمِ همدیگر یک مسئلهی اساسی است. جامعهی ما اصلن نمیتوانند همدیگر را بفهمند، [در موضوعات] سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، همسایگی؛ در همهی اینها ادراک اجتماعی مسئلهی جدی است.»
🔸 به حقیقت پایبند بمانیم
«اگر به بچهها کمک میکنیم که از درونشان چیزی بجوشد، حرف بزنند، کاوش کنند و من به عنوان معلم تماشا کنم، تسهیلگر باشم، نه سخنرانِ یکسره؛ آن وقت مدرسه برای کودکان جای جذاب و جالبی میشود و بچهها به حرفهای شما گوش میدهند و البته شما هم باید یاد بگیرید و تمرین کنید به بچهها گوش کنید. گوشدادن به بچهها یعنی این که ممکن است بچهها درست بگویند و شما به عنوان والدین باید تن در دهید؛ نه این که حتا اگر بچهها درست گفتند، حرف حرفِ من است؛ که اگر چنین شود، بچهها دیگر حرف نخواهند زد. بچههای امروز چه بسا بهتر از ما فکر کنند و قضاوت کنند. گفتوگو یعنی این که گاهی ممکن است تو درست بگویی و گاهی ممکن است تو درست بگویی؛ نه این که چون من پدرت هستم، همواره درست میگویم – که میشود همان استبداد، دیگر نیازی به تربیت و مدرسه نیست.
«این را به عنوان دستگرمی گفتم تا متوجه شوید که مدل فبک بر شرکتکنندگان استوار است؛ شما حرف میزنید، ادعا میکنید، وارسی میشود، دلیل میآورید، من [تسهیلگر] اینجا کنترل، اداره و ارزیابی میکنم؛ نه این که من بگویم این درست است و آن غلط. این کار را کل اجتماع به کمکِ هم انجام میدهند.»
#فبک_کاشان
#فبک
#یحیی_قائدی
#دانشگاه_خوارزمی
#فلسفه_برای_کودکان
@yahyaghaedi
فبک چیست و چرا؟
۲ بهمن ۱۳۹۸
کاشان، کانون الزهرا/سخنرانی و گفتگوی یحیی قائدی
به قلم علی نجفی
بخش ۳ از ۴
🔸 از بچههایتان چه میخواهید؟
«ابتدا میخواستم این سؤال را طرح کنم؛ اما چون مسیرِ فبک زنده است، ما را به راهِ دیگری برد. آیا [به عنوان والدین] تصور میکنید همهی راههای موفقیت در مدلی است که الآن اصرار دارید و به مدرسه فشار میآورید؟ بچهها باید به اندیشیدن، گفتوگو، ارتباط برقرار کردن، تحلیل کردن، استدلال کردن مجهز شوند. تاکنون توجه کرده اید که بچههای شما دیپلم میگیرند، اما یک صفحه نمیتوانند بنویسند؟ تا به حال دقت کرده اید چرا بچهی شما نمیتواند در جمع پنج دقیقه خوب حرف بزند؟ چرا هیچ وقت یقهی مدرسه را نگرفته اید که اینها را میخواهیم. میخواهیم بچهی ما خوب فکر کند، خوب بنویسد، خوب استدلال کند، خوب حرف بزند، ارزیابی کند، پیشبینی کند؛ هیچکدام از اینها نیست و هیچکدام از مدرسه نمیخواهید. حالا اگر مدرسهی نگونبخت بخواهد، شما نمیگذارید. تماممدت نمره، نمره، نمره! به جرئت میگویم کودکانی که معدل بالایی دارند، الزاما کودکانِ موفقی نیستند. (نمیخواهم بگویم معدل بالا بد است؛ اما این که فقط معدلشان بالا باشد، دیگر در تمام زندگانی موفقاند، نه، اینطور نخواهد بود.) دیدگاه ما قدری باید تغییر کند. به بچهها، به مدرسه فضا بدهید، تا کارهای مهارتیتری را شروع کنند.»
🔸 اهداف فبک
«بنابراین، فبک به بچهها کمک میکند تا درستتر و دقیقتر بیندیشند. فبک هدفهایی را پیگیری میکند؛ از جمله (۱) توانایی استدلال را بالا میبرد؛ (۲) بچهها را خلاقتر میکند؛ (۳) آنها را اخلاقیتر میکند. چرا در جامعهی ما که مدرسه، تلویزیون، منبر، دانشگاه، همه و همه از اخلاق میگویند ولی روزبهروز داستان ما جور دیگری میشود؟ (مراد از اخلاق فقط اخلاق مذهبی نیست؛ بیقانونی و کمکاری هم بیاخلاقی است؛ و چه بسا خسارتهای بیشتری هم به بار میآورند.) چون اخلاق منتخبِ بچه نیست؛ شما به او تحمیل کرده اید و او برای دهنکجی عمل نمیکند. حالا در فبک کاری میکنیم که بچهها خودشان به این درک برسند. ما به بچهها درکِ اخلاقی میدهیم، نه آموزهی اخلاقی.» از دیگر اهداف فبک نیز میتوان به (۴) رشد روابط فردی و میانفردی و (۵) مفهومیابی از طریق تجربه اشاره کرد.
🔸 اهمیتِ داستان
«من اینجا ایستادم و از داستانِ خودم شروع کردم. هر کدام از شما داستانی دارید. اگر امشب بروید خانه و از شما بپرسند اینجا چه خبر بود، چهطور آن را تعریف میکنید؟ دوباره داستان میگویید؛ طوری که خودتان هم در آن باشید. حالا اگر مجبور شوید داستانی را بگویید که به شما ربطی ندارد؛ دیگر برایتان جالب نخواهد بود. ما بچهها را برده ایم مدرسه و چیزهایی به آنها میگوییم که اصلا هیچ ربطی به آنها ندارد. تاریخی میگوییم که داستان او نیست؛ علومی میگوییم که داستان او نیست؛ ریاضیای میگوییم که داستان او نیست. به همین دلیل، بچهها با درسهای مدرسه ارتباط برقرار نمیکنند.
«فبک آمده و گفته از نو مدرسه را بر داستانِ کودکان میسازیم. مثلا من تاریخ را کار کرده ام. چه فایدهای دارد که تاریخِ فلانی را بخوانیم قبل از این که بچه تاریخِ خودش را بخواند؟ هیچ کدام از شما تاریخِ خودتان را نمیدانید. سال اولِ ابتدایی بچه تاریخ به دنیا آمدناش را، نحوهی آن و این که در کدام بیمارستان یا خانه و به کمک کدام پزشک یا ماما به دنیا آمده، چه کسی همراهاش بوده، کدام خاله و عمه و عمو، چه عکسها و ویدیوهایی بوده و…؛ همهی اینها میشود واکاوی تاریخ سال اول زندگانی بچه توسط خودش. سال دوم تاریخ خانواده، سوم معلم و الی آخر. اگر بچه اینگونه تاریخ بخواند، آنگاه با تاریخ ارتباطِ دیگری برقرار میکند – ما اول باید از قصهی خودمان آغاز کنیم، بعد به قصهی مردم برسیم.
«جغرافی همینطور؛ جغرافیِ خودش نیست، نه درختاش، نه کوچهاش، نه محلهاش، نه دشتاش، نه باراناش، نه ابرش، هیچکدام نیستند. مثلا از بچه بخواهیم هر روز آفتاب، ابرها، بادها را تماشا کند، دما را اندازه بگیرد، ببیند کی باران میبارد؛ بعد وقتی باران آمد، چه شده بود؟ آفتاب کجا بود، ابر از کجا آمده بود، باد از کجا وزیده بود، دما چهقدر بود؟ همه را ثبت کند. بعد برای آن ابر اسمِ خودش را بگذارد. مثلا حسن. آن موقع بچه میفهمد طبیعت را چگونه باید مشاهده و مطالعه و بررسی کرد و داستان محیط زیست خود را میفهمد. کوه خودش را، سنگهای خودش را، بوتههای خودش را، بادهای شهر خودش را میشناسد و ثبت میکند؛ عکس و فیلم میگیرد.
«چه شکنجهای بالاتر از این که آنها را اول صبح روی صندلیهای سفت بنشانیم، مُشتی دانش تئوری به آنها بدهیم و مجبورشان کنیم حفظ کنند؟»
#فبک_کاشان
#فبک
#یحیی_قائدی
#دانشگاه_خوارزمی
#فلسفه_برای_کودکان
@yahyaghaedi
۲ بهمن ۱۳۹۸
کاشان، کانون الزهرا/سخنرانی و گفتگوی یحیی قائدی
به قلم علی نجفی
بخش ۳ از ۴
🔸 از بچههایتان چه میخواهید؟
«ابتدا میخواستم این سؤال را طرح کنم؛ اما چون مسیرِ فبک زنده است، ما را به راهِ دیگری برد. آیا [به عنوان والدین] تصور میکنید همهی راههای موفقیت در مدلی است که الآن اصرار دارید و به مدرسه فشار میآورید؟ بچهها باید به اندیشیدن، گفتوگو، ارتباط برقرار کردن، تحلیل کردن، استدلال کردن مجهز شوند. تاکنون توجه کرده اید که بچههای شما دیپلم میگیرند، اما یک صفحه نمیتوانند بنویسند؟ تا به حال دقت کرده اید چرا بچهی شما نمیتواند در جمع پنج دقیقه خوب حرف بزند؟ چرا هیچ وقت یقهی مدرسه را نگرفته اید که اینها را میخواهیم. میخواهیم بچهی ما خوب فکر کند، خوب بنویسد، خوب استدلال کند، خوب حرف بزند، ارزیابی کند، پیشبینی کند؛ هیچکدام از اینها نیست و هیچکدام از مدرسه نمیخواهید. حالا اگر مدرسهی نگونبخت بخواهد، شما نمیگذارید. تماممدت نمره، نمره، نمره! به جرئت میگویم کودکانی که معدل بالایی دارند، الزاما کودکانِ موفقی نیستند. (نمیخواهم بگویم معدل بالا بد است؛ اما این که فقط معدلشان بالا باشد، دیگر در تمام زندگانی موفقاند، نه، اینطور نخواهد بود.) دیدگاه ما قدری باید تغییر کند. به بچهها، به مدرسه فضا بدهید، تا کارهای مهارتیتری را شروع کنند.»
🔸 اهداف فبک
«بنابراین، فبک به بچهها کمک میکند تا درستتر و دقیقتر بیندیشند. فبک هدفهایی را پیگیری میکند؛ از جمله (۱) توانایی استدلال را بالا میبرد؛ (۲) بچهها را خلاقتر میکند؛ (۳) آنها را اخلاقیتر میکند. چرا در جامعهی ما که مدرسه، تلویزیون، منبر، دانشگاه، همه و همه از اخلاق میگویند ولی روزبهروز داستان ما جور دیگری میشود؟ (مراد از اخلاق فقط اخلاق مذهبی نیست؛ بیقانونی و کمکاری هم بیاخلاقی است؛ و چه بسا خسارتهای بیشتری هم به بار میآورند.) چون اخلاق منتخبِ بچه نیست؛ شما به او تحمیل کرده اید و او برای دهنکجی عمل نمیکند. حالا در فبک کاری میکنیم که بچهها خودشان به این درک برسند. ما به بچهها درکِ اخلاقی میدهیم، نه آموزهی اخلاقی.» از دیگر اهداف فبک نیز میتوان به (۴) رشد روابط فردی و میانفردی و (۵) مفهومیابی از طریق تجربه اشاره کرد.
🔸 اهمیتِ داستان
«من اینجا ایستادم و از داستانِ خودم شروع کردم. هر کدام از شما داستانی دارید. اگر امشب بروید خانه و از شما بپرسند اینجا چه خبر بود، چهطور آن را تعریف میکنید؟ دوباره داستان میگویید؛ طوری که خودتان هم در آن باشید. حالا اگر مجبور شوید داستانی را بگویید که به شما ربطی ندارد؛ دیگر برایتان جالب نخواهد بود. ما بچهها را برده ایم مدرسه و چیزهایی به آنها میگوییم که اصلا هیچ ربطی به آنها ندارد. تاریخی میگوییم که داستان او نیست؛ علومی میگوییم که داستان او نیست؛ ریاضیای میگوییم که داستان او نیست. به همین دلیل، بچهها با درسهای مدرسه ارتباط برقرار نمیکنند.
«فبک آمده و گفته از نو مدرسه را بر داستانِ کودکان میسازیم. مثلا من تاریخ را کار کرده ام. چه فایدهای دارد که تاریخِ فلانی را بخوانیم قبل از این که بچه تاریخِ خودش را بخواند؟ هیچ کدام از شما تاریخِ خودتان را نمیدانید. سال اولِ ابتدایی بچه تاریخ به دنیا آمدناش را، نحوهی آن و این که در کدام بیمارستان یا خانه و به کمک کدام پزشک یا ماما به دنیا آمده، چه کسی همراهاش بوده، کدام خاله و عمه و عمو، چه عکسها و ویدیوهایی بوده و…؛ همهی اینها میشود واکاوی تاریخ سال اول زندگانی بچه توسط خودش. سال دوم تاریخ خانواده، سوم معلم و الی آخر. اگر بچه اینگونه تاریخ بخواند، آنگاه با تاریخ ارتباطِ دیگری برقرار میکند – ما اول باید از قصهی خودمان آغاز کنیم، بعد به قصهی مردم برسیم.
«جغرافی همینطور؛ جغرافیِ خودش نیست، نه درختاش، نه کوچهاش، نه محلهاش، نه دشتاش، نه باراناش، نه ابرش، هیچکدام نیستند. مثلا از بچه بخواهیم هر روز آفتاب، ابرها، بادها را تماشا کند، دما را اندازه بگیرد، ببیند کی باران میبارد؛ بعد وقتی باران آمد، چه شده بود؟ آفتاب کجا بود، ابر از کجا آمده بود، باد از کجا وزیده بود، دما چهقدر بود؟ همه را ثبت کند. بعد برای آن ابر اسمِ خودش را بگذارد. مثلا حسن. آن موقع بچه میفهمد طبیعت را چگونه باید مشاهده و مطالعه و بررسی کرد و داستان محیط زیست خود را میفهمد. کوه خودش را، سنگهای خودش را، بوتههای خودش را، بادهای شهر خودش را میشناسد و ثبت میکند؛ عکس و فیلم میگیرد.
«چه شکنجهای بالاتر از این که آنها را اول صبح روی صندلیهای سفت بنشانیم، مُشتی دانش تئوری به آنها بدهیم و مجبورشان کنیم حفظ کنند؟»
#فبک_کاشان
#فبک
#یحیی_قائدی
#دانشگاه_خوارزمی
#فلسفه_برای_کودکان
@yahyaghaedi
فبک چیست و چرا؟
۲ بهمن ۱۳۹۸
کاشان، کانون الزهرا/سخنرانی و گفتگوی یحیی قائدی
به قلم علی نجفی
بخش ۴ از ۴
سپس دکتر با اشاره به این که «مدل فبک بر اساس داستان است» چند عنوان کتاب در حوزهی فبک معرفی کردند؛ از جمله داستانهای مثنوی، ماجراهای ساینا، مارک که ترجمه یا بازآفرینی شده اند.
🔸 سخنان پایانی
«بنابراین، شما تا حدودی از هدفها و محتوای این برنامه آگاه شدید. فبک بر مهارت استوار است؛ از جمله همین گوش دادن. نه این که توصیه کنیم؛ بلکه آن را چنان که اینجا انجام دادیم، در کلاس تمرین کنیم. بزرگترین معضل ما اکنون این است؛ که والدین، فرزندان، زنان و مردان به هم گوش نمیدهند؛ هرکس فقط حرفِ خودش را میزند و از ظنِ خودش دیگری را داوری میکند. ما باید اینها را در مدرسه تمرین میکردیم و آرامآرام به بزرگسالانی تبدیل میشدیم که گوش میدهند.
«مورد دیگر، استدلال کردن است. به جرئت میگویم اکثرِ ایرانیها مخالفت کردنِ مستدل را بلد نیستند؛ حتا نمیدانند باید با چه چیزی مخالفت کنند. فقط مخالف اند. یک تکه از کلام را میگیرند و با تو مخالفت میکنند؛ در حالی که حساب و کتاب دارد: اول باید حرفِ حسابِ مرا تشخیص دهی، بعد با آن مخالفت کنی. فوت و فن دارد.
«مهارتهای مهمِ دیگر هم همینطور؛ مثلا موافقت کردن، مخالفت کردن، تحلیل کردن، دستهبندی کردن، گروهبندی کردن، حتا خواندن، مثال زدن. در مدرسه چه میکنیم؟ تقریبا هیچ مهارتی کار نمیشود؛ فقط معلومات میدهیم. باید انجام دهیم تا یاد بگیریم. مثل این است که برای آموزش دوچرخهسواری، آن را با سخنرانی یاد بدهیم؛ یا دربارهی فوتبال یک ساعت سخنرانی کنیم، بعد بخواهیم طرف در نقش فوروارد بازی کند. مهارت انجامدادنی است؛ چنان که میگویند Learning by doing: یادگرفتن با انجامدادن. در فبک، سی مهارت تعریف شده که در طی دوران تحصیل روی آن کار شود.
«اگر شهرتان را دوست دارید و میخواهید شهروندان بهتری باشید یا داشته باشید، به شهروندانی متفکر، مستدل و اهل منطق احتیاج دارید که برایشان فکر و فرهنگ مهمتر از چیزهای دیگر باشد. اگر کاشان میخواهد صبغهی فرهنگی گذشتهاش را احیا کند، به آدمهایی احتیاج دارد که فکر کنند، بهتر بگویند، بهتر بنویسند. شما هم باید پشتیبانِ برنامهای باشید که اندیشیدن و اندیشهورزی را در کودکان رشد دهند. اگر بچهها اندیشیدن را یاد گرفتند و در آن ماهر شدند، در زندگی نمیمانند؛ ولی اگر فقط معدلِ بالا باشند، احتمال درماندگیشان زیاد است. بنابراین، فبک مدلی است که میتواند کمک کند تحول در تربیت اتفاق بیفتد.»
در پایان نیز، دکتر قائدی به برخی پرسشهای حاضران در رابطه با فبک پاسخ دادند. پس از اتمام جلسه، در کنار استاد ایستادیم تا عکس یادگاری بگیریم. باران تندی میبارید؛ خوشحال بودم که خانم ساقی به خاطر فرزندش زودتر رفته بود. من و خانمها خادمی و مبینی را هم آقای ایزدپناه رساند؛ نمونهی واقعیِ تفکر مراقبتی!
#فبک_کاشان
#فبک_کاشان
#فلسفه_برای_کودکان
#یحیی_قائدی
#فبک_سفر
#فبک
@yahyaghaedi
۲ بهمن ۱۳۹۸
کاشان، کانون الزهرا/سخنرانی و گفتگوی یحیی قائدی
به قلم علی نجفی
بخش ۴ از ۴
سپس دکتر با اشاره به این که «مدل فبک بر اساس داستان است» چند عنوان کتاب در حوزهی فبک معرفی کردند؛ از جمله داستانهای مثنوی، ماجراهای ساینا، مارک که ترجمه یا بازآفرینی شده اند.
🔸 سخنان پایانی
«بنابراین، شما تا حدودی از هدفها و محتوای این برنامه آگاه شدید. فبک بر مهارت استوار است؛ از جمله همین گوش دادن. نه این که توصیه کنیم؛ بلکه آن را چنان که اینجا انجام دادیم، در کلاس تمرین کنیم. بزرگترین معضل ما اکنون این است؛ که والدین، فرزندان، زنان و مردان به هم گوش نمیدهند؛ هرکس فقط حرفِ خودش را میزند و از ظنِ خودش دیگری را داوری میکند. ما باید اینها را در مدرسه تمرین میکردیم و آرامآرام به بزرگسالانی تبدیل میشدیم که گوش میدهند.
«مورد دیگر، استدلال کردن است. به جرئت میگویم اکثرِ ایرانیها مخالفت کردنِ مستدل را بلد نیستند؛ حتا نمیدانند باید با چه چیزی مخالفت کنند. فقط مخالف اند. یک تکه از کلام را میگیرند و با تو مخالفت میکنند؛ در حالی که حساب و کتاب دارد: اول باید حرفِ حسابِ مرا تشخیص دهی، بعد با آن مخالفت کنی. فوت و فن دارد.
«مهارتهای مهمِ دیگر هم همینطور؛ مثلا موافقت کردن، مخالفت کردن، تحلیل کردن، دستهبندی کردن، گروهبندی کردن، حتا خواندن، مثال زدن. در مدرسه چه میکنیم؟ تقریبا هیچ مهارتی کار نمیشود؛ فقط معلومات میدهیم. باید انجام دهیم تا یاد بگیریم. مثل این است که برای آموزش دوچرخهسواری، آن را با سخنرانی یاد بدهیم؛ یا دربارهی فوتبال یک ساعت سخنرانی کنیم، بعد بخواهیم طرف در نقش فوروارد بازی کند. مهارت انجامدادنی است؛ چنان که میگویند Learning by doing: یادگرفتن با انجامدادن. در فبک، سی مهارت تعریف شده که در طی دوران تحصیل روی آن کار شود.
«اگر شهرتان را دوست دارید و میخواهید شهروندان بهتری باشید یا داشته باشید، به شهروندانی متفکر، مستدل و اهل منطق احتیاج دارید که برایشان فکر و فرهنگ مهمتر از چیزهای دیگر باشد. اگر کاشان میخواهد صبغهی فرهنگی گذشتهاش را احیا کند، به آدمهایی احتیاج دارد که فکر کنند، بهتر بگویند، بهتر بنویسند. شما هم باید پشتیبانِ برنامهای باشید که اندیشیدن و اندیشهورزی را در کودکان رشد دهند. اگر بچهها اندیشیدن را یاد گرفتند و در آن ماهر شدند، در زندگی نمیمانند؛ ولی اگر فقط معدلِ بالا باشند، احتمال درماندگیشان زیاد است. بنابراین، فبک مدلی است که میتواند کمک کند تحول در تربیت اتفاق بیفتد.»
در پایان نیز، دکتر قائدی به برخی پرسشهای حاضران در رابطه با فبک پاسخ دادند. پس از اتمام جلسه، در کنار استاد ایستادیم تا عکس یادگاری بگیریم. باران تندی میبارید؛ خوشحال بودم که خانم ساقی به خاطر فرزندش زودتر رفته بود. من و خانمها خادمی و مبینی را هم آقای ایزدپناه رساند؛ نمونهی واقعیِ تفکر مراقبتی!
#فبک_کاشان
#فبک_کاشان
#فلسفه_برای_کودکان
#یحیی_قائدی
#فبک_سفر
#فبک
@yahyaghaedi
صندلی داغ
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
کاشان، فرهنگسرای بانو
علی نجفی، مهدی ساقی
در جلسهی چهارم از مجموعه کلاسهای فلسفه برای کودکان، علی تصمیم داشت روی بندِ سومِ کتابِ ساینا بماند، کمی بیشتر در موردِ شناختِ خود و دوستان با بچهها کار کند و تمرینِ صندلیِ داغ را که تازگی با تسهیلگریِ خانم دکتر سلطانی تجربه کرده بود، اجرا کند.
طارا امروز به جمع اضافه شده؛ اما با کلاسهای فوقبرنامهیی که گروه در مدرسهشان اجرا کرده بود، با روش آشنا بود. طبقِ معمول، جلسه با آشنایی با عضوِ جدید آغاز شد. طارا احتمالن ذهنِ تسهیلگر را خوانده بود که برای آشنایی با همه، از آنها خواست بهترین ویژگیِ اخلاقیشان را بگویند. سپس، به کمکِ خودِ بچهها، قانونهایی همچون دست گرفتن، گوش کردن، رعایتِ نوبت و پاسکاری مرور شد. هیلدا، کوچکترین عضوِ کلاس، تأکید کرد که جملهها را قضاوت کنیم، نه گویندهی آن را. چه کاری سختتر از این که تسهیلگر ذوقمرگیاش را بروز ندهد!
در بخشِ بعدی، ابتدا از بچهها خواسته شد تا بگویند در موردِ ساینا چه میدانند و از سه بندی که در هفتههای پیش خوانده شد، چه چیزهایی به خاطر میآورند. اکثریتِ جمع اعتقاد داشتند ساینا اسمِ اصلیاش را دوست نداشته و از ویژگیهایش تنها به رؤیاپردازی اشاره کردند. سپس از آنها خواسته شد تا مهمترین ویژگیِ خودشان را در یک جمله بنویسند.
تمرینِ صندلیِ داغ به این صورت انجام میشود که یک نفر روی صندلی داغ مینشیند و بقیه، هر یک، یک جمله در مورد او میگویند. سپس، خودش میگوید کدامیک را ممکن است قبول نداشته باشد یا چه چیزی میتواند به آن اضافه کند. از آنجا که بیشترِ بچهها داوطلب بودند، از انتخابِ تصادفی با اعداد استفاده شد. تسهیلگر از هستی (نوجوانِ حاضر در کلاس، که در جلساتِ کودکان فقط شنونده است) خواست یک عدد بگوید؛ آن را با عددی که در ذهن داشت، جمع کرد و با شمردن، پرهام انتخاب شد. بچهها به ویژگیهای اخلاقی و ظاهریِ او اشاره کردند؛ انگار شناختِ خوبی از او دارند. پرهام همه را قبول داشت. سپس، تسهیلگر از او خواست جملهیی که خودش در موردِ خودش نوشته را بخواند و در نهایت، گوشدادنِ بچهها بررسی شد.
از بس بچهها علاقهمند بودند، بازی در موردِ یک نفرِ دیگر هم انجام شد. پرهام ترجیح داد داوطلبِ بعدی را انتخاب نکند، تا کسی دلخور نشود؛ پس دوباره انتخابِ تصادفی، و این بار دینا. پرهام او را با خودش مقایسه کرد؛ این که برعکسِ خودش کم و بهموقع صحبت میکند. دینا هم همهی ویژگیهای ذکرشده را قبول داشت. بچهها گاهی هم در موردِ اعضای خانوادهی فرد صحبت میکردند؛ تسهیلگر با این سؤال که آیا این ویژگیِ خودِ اوست، سعی کرد تمرکزشان را روی ویژگیهای دوستشان نگه دارد.
حالا سؤال این بود: چه موقع میتوانیم بگوییم یک نفر را میشناسیم؟
نظراتِ تکتکِ بچهها روی تخته نوشته شد و در موردِ یکی از آنها بحث شد: این که در سفر میتوان کسی را شناخت یا نه؟ در نهایت، چنین نتیجهگیری شد که یکی از موقعیتهایی که اخلاق و رفتارِ آدمها سنجیده میشود، سفر است.
فاطمه، طارا، دینا و هلنا از این که در موردِ دوستی و آشنایی حرف زده بودند و چیزهایی یاد گرفته بودند، احساسِ خوبی داشتند. هیلدا احساس کرده بود با خودش مخالفت شده؛ اما به تسهیلگر رنگ سبز میداد – تسهیلگر دوباره به قانونی که خودِ او در ابتدای جلسه یادآوری کرده بود، اشاره کرد: مخالفت با جملههاست، نه با افراد. پرهام همچنان نگران بود کسی را ناراحت کرده باشد و هانا فقط به ادامهی بازی و نشستن بر صندلیِ داغ فکر میکرد.
#فبک_کاشان
@yahyaghaedi
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
کاشان، فرهنگسرای بانو
علی نجفی، مهدی ساقی
در جلسهی چهارم از مجموعه کلاسهای فلسفه برای کودکان، علی تصمیم داشت روی بندِ سومِ کتابِ ساینا بماند، کمی بیشتر در موردِ شناختِ خود و دوستان با بچهها کار کند و تمرینِ صندلیِ داغ را که تازگی با تسهیلگریِ خانم دکتر سلطانی تجربه کرده بود، اجرا کند.
طارا امروز به جمع اضافه شده؛ اما با کلاسهای فوقبرنامهیی که گروه در مدرسهشان اجرا کرده بود، با روش آشنا بود. طبقِ معمول، جلسه با آشنایی با عضوِ جدید آغاز شد. طارا احتمالن ذهنِ تسهیلگر را خوانده بود که برای آشنایی با همه، از آنها خواست بهترین ویژگیِ اخلاقیشان را بگویند. سپس، به کمکِ خودِ بچهها، قانونهایی همچون دست گرفتن، گوش کردن، رعایتِ نوبت و پاسکاری مرور شد. هیلدا، کوچکترین عضوِ کلاس، تأکید کرد که جملهها را قضاوت کنیم، نه گویندهی آن را. چه کاری سختتر از این که تسهیلگر ذوقمرگیاش را بروز ندهد!
در بخشِ بعدی، ابتدا از بچهها خواسته شد تا بگویند در موردِ ساینا چه میدانند و از سه بندی که در هفتههای پیش خوانده شد، چه چیزهایی به خاطر میآورند. اکثریتِ جمع اعتقاد داشتند ساینا اسمِ اصلیاش را دوست نداشته و از ویژگیهایش تنها به رؤیاپردازی اشاره کردند. سپس از آنها خواسته شد تا مهمترین ویژگیِ خودشان را در یک جمله بنویسند.
تمرینِ صندلیِ داغ به این صورت انجام میشود که یک نفر روی صندلی داغ مینشیند و بقیه، هر یک، یک جمله در مورد او میگویند. سپس، خودش میگوید کدامیک را ممکن است قبول نداشته باشد یا چه چیزی میتواند به آن اضافه کند. از آنجا که بیشترِ بچهها داوطلب بودند، از انتخابِ تصادفی با اعداد استفاده شد. تسهیلگر از هستی (نوجوانِ حاضر در کلاس، که در جلساتِ کودکان فقط شنونده است) خواست یک عدد بگوید؛ آن را با عددی که در ذهن داشت، جمع کرد و با شمردن، پرهام انتخاب شد. بچهها به ویژگیهای اخلاقی و ظاهریِ او اشاره کردند؛ انگار شناختِ خوبی از او دارند. پرهام همه را قبول داشت. سپس، تسهیلگر از او خواست جملهیی که خودش در موردِ خودش نوشته را بخواند و در نهایت، گوشدادنِ بچهها بررسی شد.
از بس بچهها علاقهمند بودند، بازی در موردِ یک نفرِ دیگر هم انجام شد. پرهام ترجیح داد داوطلبِ بعدی را انتخاب نکند، تا کسی دلخور نشود؛ پس دوباره انتخابِ تصادفی، و این بار دینا. پرهام او را با خودش مقایسه کرد؛ این که برعکسِ خودش کم و بهموقع صحبت میکند. دینا هم همهی ویژگیهای ذکرشده را قبول داشت. بچهها گاهی هم در موردِ اعضای خانوادهی فرد صحبت میکردند؛ تسهیلگر با این سؤال که آیا این ویژگیِ خودِ اوست، سعی کرد تمرکزشان را روی ویژگیهای دوستشان نگه دارد.
حالا سؤال این بود: چه موقع میتوانیم بگوییم یک نفر را میشناسیم؟
نظراتِ تکتکِ بچهها روی تخته نوشته شد و در موردِ یکی از آنها بحث شد: این که در سفر میتوان کسی را شناخت یا نه؟ در نهایت، چنین نتیجهگیری شد که یکی از موقعیتهایی که اخلاق و رفتارِ آدمها سنجیده میشود، سفر است.
فاطمه، طارا، دینا و هلنا از این که در موردِ دوستی و آشنایی حرف زده بودند و چیزهایی یاد گرفته بودند، احساسِ خوبی داشتند. هیلدا احساس کرده بود با خودش مخالفت شده؛ اما به تسهیلگر رنگ سبز میداد – تسهیلگر دوباره به قانونی که خودِ او در ابتدای جلسه یادآوری کرده بود، اشاره کرد: مخالفت با جملههاست، نه با افراد. پرهام همچنان نگران بود کسی را ناراحت کرده باشد و هانا فقط به ادامهی بازی و نشستن بر صندلیِ داغ فکر میکرد.
#فبک_کاشان
@yahyaghaedi
#دانشگاه_فرهنگیان
#دانشگاه_خوارزمی
#فلسفه_براى_كودكان
#فلسفه_برای_کودکان_و_نوجوانان
#وزارت_آموزش_پرورش
#فبک_بندرعباس
#فبک_شیراز
#فبک_لامرد
#فبک_اصفهان
#فبک_یزد
#فبک_کرمان
#فبک_کاشان
#فبک_خراسان
#فبک
##یحیی_قائدی
#یاران_کتاب_ایرانیان
#p4c_iran
#fabac_ir
#iran_p4c
#p4c_facilitator
#phylosophy
#yahyaghaedi
#yahyaghaedy
https://www.instagram.com/p/CI82mp_BFS5/?igshid=1mf9oij0jdpsp
#دانشگاه_خوارزمی
#فلسفه_براى_كودكان
#فلسفه_برای_کودکان_و_نوجوانان
#وزارت_آموزش_پرورش
#فبک_بندرعباس
#فبک_شیراز
#فبک_لامرد
#فبک_اصفهان
#فبک_یزد
#فبک_کرمان
#فبک_کاشان
#فبک_خراسان
#فبک
##یحیی_قائدی
#یاران_کتاب_ایرانیان
#p4c_iran
#fabac_ir
#iran_p4c
#p4c_facilitator
#phylosophy
#yahyaghaedi
#yahyaghaedy
https://www.instagram.com/p/CI82mp_BFS5/?igshid=1mf9oij0jdpsp
Instagram