گپ 8
56 subscribers
737 photos
73 videos
2.06K links
فلسفه، ادبیات،متن، اشعار
🔹

ادرس سایت : www.gap8.ir که مورد صیانت قرار گرفت و فیلتر شد
مدیر کانال



@gharib811


@F2022_400









@wwwgap8ir : ایدی کانال
Download Telegram
غمگین ترین چیز در مورد
خیانت
این است که
هیچوقت
از طرف دشمنانت نیست!




#آل_پاچینو
وقتی مردم فکر می‌کنند که جواب‌ها را
می‌دانند، راهنمایی کردنشان سخت است ...

وقتی می‌دانند که نمی‌دانند،
می‌توانند راهشان را بیابند ...


#لائوتسه
یک اصل بدیهی وجود دارد که اگر مانع حرف زدن کسی شوی او فریاد خواهد زد،
اگر امید به آینده را از کسی بگیری او حال خود را هم به باد می‌سپارد.


#مهاتما_گاندی
روزی می‌رسد که نسبت به همه
چیز بی‌تفاوت می‌شوی.
نه از بدگویی‌های دیگران می‌رنجی و نه
دلخوش به حرف‌های عاشقانه‌ی اطرافت.

به آن روز می‌گویند: پیری ...


#گابریل_گارسیا_مارکز
جهالت واقعی
نداشتن آگاهی نیست،

بلکه روگردانی
از به دست آوردن آن است...!


#کارل_پوپر
داشتن دوست خوب، غم را از بين نمی برد،
اما كمک ميكند محكم سرپا باشيم، درست مثل چتر خوب كه باران را متوقف نمی‌کند، اما كمک می‌كند
راحت زير باران قدم بزنيم ...


#ویکتور_هوگو



ارزو میکنم دوست خوب همدیگر باشید ...
شکسپیر میگه

دنیا هم که مال تو باشد
تا زمانی که درون قلب یک زن جا نداشته باشی .
تا زمانی که درون اوازهای عاشقانه زنی زندگی نکنی و سهمی از دلشوره هایش نداشته باشی
فقیر ترین مرد دنیایی ..



#ویلیام_شکسپیر
گپ 8
Siavash Ghomayshi – Ghessehye Amir
یادآور (تو) برای من واسه همیشه ؟
صدای سیاوش قمیشی ...
۱

نفرین گنجشک ها



در سال ۱۹۵۸ حکومت چین راه حل بسیار عجیبی برای جلوگیری از قحطی ابداع کرد.

آنها حساب کرده بودند که هر گنجشک در طول یک سال در حدود ۴.۵ کیلو غله و بذر می خورد،
به این ترتیب می توان با کشتن گنجشک ها در هر سال میلیون ها تن گندم و برنج اضافی پس انداز کرد.

دولت برنامه از بین بردن چهار آفت را به راه انداخت که طبق آن، پشه ها، مگس ها، موش ها و گنجشک ها باید از بین برده می شدند.


بدون دخالت دولت، مردم سه مورد اول را خودشان از بین می بردند و تنها گنجشک ها باقی می ماندند. در واقع هدف اصلی هم همان گنجشک ها بودند اما دولت خواست تا با به میان کشیدن سه مورد دیگر، مردم را از این موضوع عصبانی و ناراحت نکند.

آنها که گمان می کردند با این کار از چین، یک بهشت بدون مزاحم می سازند ابتدا برای تشویق مردم به این کار، دولت به کسانی که بندی بلند از گنجشک های مرده را تحویل می دادند، جایزه نقدی می داد.
۲
نفرین گنجشک ها


دولت با یک حساب ساده مردم را به راحتی راضی به این کار کرد. مسئولان دولتی می گفتند که با کشتن یک متر گنجشک می توان غذای کافی برای زندگی ۶۰ انسان را تامین کرد. این موضوع باعث شده بود تا مردم در کل روز به دنبال شکار پرندگان باشند.

بسیاری از مردم حتی کار خود را برای چند روز تعطیل می کردند تا بتوانند با جمع آوری پرنده بیشتر، از جایزه دولتی بهتری برخوردار شوند.

حتی در مدارس، ساعتی برای آموزش شلیک به پرندگان با تفنگ های ساچمه ای و تیر و کمان اختصاص داده شده بود.
اولین گروهی که از این ماجرا استقبال کردند، بچه ها بودند. آنها از صبح تا شب با تیر و کمان به دنبال شکار گنجشک ها بودند.

بعد از آن مردم در تمام روز با وسایل مختلفی مانند طبل یا قاشق و بشقاب سروصدا ایجاد می کردند تا گنجشک ها نتوانند روی زمین بنشینند و آنقدر در هوا پرواز کنند تا دست آخر از گرسنگی بمیرند.

لانه های آنها ویران شدند و تخم های شان شکسته و جوجه های شان کشته می شدند تا به طور کلی نسل شان منقرض شود.


به این ترتیب به غیر از گنجشک ها، بسیاری از پرندگان بومی منطقه نیز از بین رفته و به دست مردم کشته شدند.

در آن زمان، دو روز متوالی از صبح تا شب طبل های بزرگی نواخته می شد. گنجشک ها که از این صدا می ترسیدند در آسمان بی هدف به این طرف و آن طرف پرواز می کردند تا این که تعداد بسیاری از آنها جان خود را از دست داده و به زمین می افتادند.

مردم با بیل های بزرگ به خیابان ها رفته و اجساد پرندگان را جمع آوری می کردند

. یکی از محققان مخالف این طرح که شاهد مرگ پرندگان بود گفت: «اگر این پرندگان کالبدشکافی می شدند مشخص می شد که بیشتر آنها بر اثر خستگی از پرواز و ترس ناگهانی جان خود را از دست داده اند.»


طبق گزارش گاردین به طور کلی در این مدت، جسد یک میلیارد گنجشک و یک و نیم میلیون موش از سطح کشور جمع آوری شد.
۳

نفرین گنجشک ها


در سال ۱۹۵۸ جمعیت گنجشک ها به طرز چشمگیری کاهش یافت اما به همان میزان برداشت برنج سال بعد در کشور هم به شدت کم شد.

در سال ۱۹۶۰ با کم شدن برداشت برنج، دولت متوجه شد که حشرات موذی و به خصوص ملخ ها که قبلا توسط گنجشک ها و پرندگان خورده می شدند به شدت افزایش یافته و حالا آنها بلای جان شان شده اند.


محققان، بررسی در این باره را آغاز کردند. آنها با کالبدشکافی تعداد زیادی از پرندگان متوجه شدند که ۷۵ درصد غذای این موجودات حشرات بوده است نه محصولات و دانه های کشاورزی.


در این زمان دولت اطلاعیه ای صادر کرد که طبق آن دیگر هیچ کس حق کشتن گنجشک ها را نداشت و به جای آن، ساس ها به سه مورد اول اضافه شدند اما دیگر خیلی دیر شده بود.


دیگر پرنده ای برای مقابله با حشرات وجود نداشت. دسته های بسیار بزرگ ملخ ها به مزارع حمله می کردند و خسارت های جبران ناپذیری به محصولات وارد می کردند.

از بین رفتن مزارع و محصولات، باعث قحطی بزرگ چین و مرگ ۴۵ میلیون نفر از مردم شد و همین امر باعث شد تا شایعات زیادی در سراسر چین منتشر شود.

خیلی از مردم معتقد بودند که این قحطی و مرگ و میر بر اثر نفرین پرنده ها بوده است.


مردم دیگر غذایی برای خوردن نداشتند. آنها برای فرار از گرسنگی، برگ و حتی پوسته درختان را می خوردند. بسیاری از افراد به خوردن دانه های نارس کتان روی آوردند که بر اثر آن به طرز وحشتناکی جان خود را از دست دادند.


در نوزدهم ژوئن ۱۹۹۸ اطلاعیه دیگری هم صادر شد که سوسک ها هم در ردیف حیواناتی قرار گرفتند که باید از بین می رفتند اما اینها فقط راه هایی بودند تا جلوی عصبانیت مردم را بگیرند.
۴

نفرین گنجشک ها

تلاش دولت بی فایده بود. عده زیادی از مردم جان خود را از دست داده بودند و  بسیاری از آنها هم به خاطر قحطی و هم به خاطر از دست دادن عزیزان شان عصبانی بودند.

به همین خاطر بود که دولت تصمیم جدیدی گرفت. آنها که به اهمیت وجود گنجشک ها و پرندگان پی برده بودند، ۲۰۰ هزار گنجشک و گونه های مختلف پرندگان را از روسیه به چین وارد کردند.

هم اکنون جمعیت گنجشک ها در چین بسیار زیاد است و مردم دیگر به جای شکار آنها با دست خود برای پرندگان در مزارع و کنار خانه های خود لانه درست می کنند.
در خیابان‌های سرد شب


من پشیمان نیستم
من به این تسلیم میاندیشم، این تسلیم دردآلود
من صلیب سرنوشتم را
بر فراز تپه‌های قتلگاه خویش بوسیدم


در خیابان‌های سرد شب
جفت‌ها پیوسته با تردید
یکدگر را ترک میگویند
در خیابان‌های سرد شب
جز خداحافظ، خداحافظ، صدائی نیست

من پشیمان نیستم

قلب من گوئی در آنسوی زمان جاریست

زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد

و گل قاصد که بر دریاچه‌های باد میراند

او مرا تکرار خواهد کرد

آه، میبینی
که چگونه پوست من میدرد از هم؟
که چگونه شیر در رگهای آبی پستانهای سرد من
مایه میبندد؟

که چگونه خون
رویش غضروفیش را در کمرگاه صبور من
میکند آغاز؟

من تو هستم تو
و کسی که دوست میدارد
و کسی که در درون خود
ناگهان پیوند گنگی باز مییابد
با هزاران چیز غربتبار نامعلوم
و تمام شهوت تند زمین هستم
که تمام آبها را میکشد در خویش
تا تمام دشتها را بارور سازد

گوش کن
به صداهای دور دست من
در مه سنگین اوراد سحرگاهی
و مرا در ساکت آئینه‌ها بنگر

که چگونه باز، با ته‌مانده‌های دستهایم
عمق تاریک تمام خوابها را لمس میسازم

و دلم را خالکوبی میکنم چون لکه‌ای خونین
بر سعادتهای معصومانهٔ هستی

من پشیمان نیستم
با من ای محبوب من، از یک من دیگر
که تو او را در خیابان‌های سرد شب
با همین چشمان عاشق باز خواهی یافت
گفتگو کن

و بیاد آور مرا در بوسهٔ اندوهگین او
بر خطوط مهربان زیر چشمانت




#فروغ_فرخزاد
۱
ضَحّاک یا اژدهاک 


از پادشاهان افسانه‌ای ایران است.

نام وی در اوستا به صورت اژی دهاک آمده‌است
و معنای آن، «مار اهریمنی» است.

به‌گفته ثعالبی نیشابوری در تاریخ ثعالبی، نام ضحاک از واژهٔ اژدهاک که به معنای مار بزرگ است، گرفته شده‌است و یمنیان او را از خود می‌دانند و از وجود او به خود می‌بالند.

 در شاهنامه، پسر مرداس از تبار اعراب و فرمانروای دشت نیزه وران است.

او پس از کشتن پدرش بر تخت می‌نشیند. 

ایرانیان که از ستم‌های جمشید (پادشاه ایران)، به ستوه آمده‌ بودند، به سمت ضحاک، متمایل می‌شوند
و او را به شاهی برمی‌گزینند. 

اهریمن که خود را در ظاهر آشپز برای فریب ضحاک، آراسته بود،
برای قدردانی از او، بوسه بر شانه هایش می‌ زند و دو مار از جای بوسه‌ها بیرون می‌جهد.

پس از این واقعه، اهریمن نسخه‌ای برای رهایی ضحاک از مارها برای او، تجویز می‌کند که باید هر روز مغز دو جوان را برای مارها، تهیه کند تا گزندی به او نرسد.


دوران ضحاک هزار سال بود. رفته‌رفته خردمندی و راستی نهان گشت و خرافات و گزند آشکارا. ضحاک دختران جمشید شهرناز و ارنواز را به همسری گرفت.

در آن زمان هر شب دو مرد را می‌گرفتند و از مغز سر آنان خوراک برای ماران ضحاک فراهم می‌آوردند.

روزی دو تن به نام‌های ارمایل و گرمایل چاره اندیشیدند تا به آشپزخانهٔ ضحاک راه یابند

تا روزی یک نفر که خونشان را می‌ریزند، رها سازند.

چون دژخیمان دو مرد جوان را برای کشتن آورده و بر زمین افکندند، یکی را کشتند و مغزش را با مغز سر گوسفند آمیخته و به دیگری گفتند که در کوه و بیابان پنهان شود.

بدین سان هر ماه سی جوان را آزاد می‌ساختند و چندین بُز و میش بدیشان دادند تا راه دشت‌ها را پیش گیرند.
۲

ضحاک سالیان دراز به ستم و بیداد پادشاهی کرد و بسیاری از مردم بی‌گناه را برای خوراک ماران به کشتن داد.

کینهٔ او در دل‌ها نشست و خشم مردم بالا گرفت.
یک شب که ضحاک در کاخ شاهی خفته بود در خواب دید که ناگهان سه مرد جنگی پیدا شدند و به سوی او روی آوردند. از آن میان آنکه کوچک‌تر بود و پهلوانی دلاور بود بر وی تاخت و گرز گران خود را بر سر او کوفت.

آن گاه دست و پای او را با بند چرمی بست و کشان‌کشان به‌طرف کوه دماوند کشید،
در حالی که گروه بسیاری از مردم در پی او روان بودند.

ضحاک به خود پیچید و ناگهان از خواب بیدار شد و چنان فریادی برآورد که ستون‌های کاخ به لرزه افتادند. ارنواز دختر جمشید که در کنار او بود حیرت کرد و سبب این آشفتگی را جویا شد. چون دانست ضحاک چنین خوابی دیده‌است گفت باید خردمندان و دانشوران را از هر گوشه‌ای بخوانی و از آن‌ها بخواهی تا خواب تو را بگزارند (تعبیر کنند).


ضحاک چنین کرد و خردمندان و خواب‌گزاران را به بارگاه خواست و خواب خود را بازگفت. همه خاموش ماندند جز یک تن که بی‌باک‌تر بود. وی گفت: «شاها، گزارش خواب تو این است که روزگارت به پایان رسیده و دیگری به جای تو بر تخت شاهی خواهد نشست.

فریدون نامی در جستجوی تاج‌وتخت شاهی بر می‌آید و تورا با گرز گران از پای درمی‌آورد و در بند می‌کشد.» از شنیدن این سخنان ضحاک مدهوش شد.

چون به خود آمد در فکر چاره افتاد. اندیشید که دشمن او فریدون است. پس دستور داد تا سراسر کشور را بجویند و فریدون را بیابند و به دست او بسپارند. دیگر خواب و آرام نداشت.
۳

از ایرانیان آزادمردی بود به نام آبتین که نژادش به شاهان قدیم ایران و تهمورث دیو بند می‌رسید. زن وی فرانک نام داشت.

از این دو فرزندی نیک‌چهره و خجسته زاده شد. او را فریدون نام نهادند.

فریدون چون خورشید تابنده بود و فرّه و شکوه جمشیدی داشت.


آبتین بر جان خود ترسان بود و از بیم ضحاک گریزان. سر انجام روزی گماشتگان ضحاک که برای مارهای شانه‌های وی در پی خوراک می‌گشتند به آبتین برخوردند. او را به بند کشیدند و به دژخیمان سپردند.


فرانک، مادر فریدون، بی‌شوهر ماند و وقتی دانست ضحاک در خواب دیده که شکستش به دست فریدون است بیمناک شد. فریدون را که کودکی خردسال بود برداشت و به چمن‌زاری برد که چراگاه گاوی نامور به نام برمایه بود.


از نگهبان مرغزار با زاری در خواست کرد که فریدون را چون فرزند خود بپذیرد و به شیر برمایه بپرورد تا از ستم ضحاک دور بماند.
۴


نگهبان مرغزار پذیرفت و سه سال فریدون را نزد خود نگاه داشت و به شیر گاو پرورد.

اما ضحاک دست از جست‌وجو برنداشت و سر انجام دانست که فریدون را برمایه در مرغزار می‌پرورد.

گماشتگان خود را به دستگیری فریدون فرستاد. فرانک آگاه شد و دوان دوان به مرغزار آمد و فریدون را برداشت و از بیم ضحاک رو به دشت گذاشت و به جانب کوه البرز روان شد.

در البرز کوه ، فرانک فریدون را به پارسایی که در آنجا خانه داشت و از کار دنیا دور بود سپرد و گفت «ای نیکمرد، پدر این کودک فدای ماران ضحاک شد؛

ولی فریدون روزی سرور و پیشوای مردمان خواهد شد و کین کشتگان را از ضحاک ستمگر باز خواهد گرفت.

تو فریدون را چون پدر باش و او را چون فرزند خود بپرور.» مرد پارسا پذیرفت و به پرورش فریدون کمر بست.
۵

سالی چند گذشت و فریدون بزرگ شد.

جوانی بلند بالا و زورمند و دلاور شد. اما نمی‌دانست فرزند کیست. چون شانزده‌ساله شد از کوه به دشت آمد و نزد مادر خود رفت و از او خواست تا بگوید پدرش کیست و از کدام نژاد است.


آنگاه فرانک راز پنهان را آشکار کرد و گفت «ای فرزند دلیر، پدر تو آزادمردی از ایرانیان بود. نژاد کیانی داشت و نسب و پشتش به تهمورث دیوبند پادشاه نامدار می‌رسید. مردی خردمند و نیک سرشت و بی‌آزار بود.

ضحاک ستمگر او را به دژخیمان سپرد تا از مغزش برای ماران خورش ساختند. من بی‌شوهر شدم و تو بی پدر ماندی.

آنگاه ضحاک خوابی دید و اخترشناسان و خواب‌گزاران گفتند که فریدون نامی از ایرانیان به جنگ وی برخواهد خاست و او را به گرز گران خواهد کوفت.

ضحاک در جستجوی تو افتاد. من از بیم تو را به نگهبان مرغزاری سپردم تا تورا پیش گاو گرانمایه‌ای که داشت بپرورد. به ضحاک آگاهی رسید.

ضحاک گاو را کشت و خانهٔ ما را ویران کرد. ناچار از خانه بریدم و تو را از ترس مار دوش ستمگر به البرز کوه پناه دادم.»
۶

فریدون چون داستان را شنید خونش به جوش آمد و دلش پردرد شد و آتش کین در درونش زبانه کشید.

رو به مادر کرد و گفت: «مادر، اکنون که این ضحاک ستمگر روزگار ما را تباه کرده و این همه از ایرانیان را به خاک‌وخون کشیده من نیز روزگارش را تباه خواهم ساخت.

دست به شمشیر خواهم برد و کاخ و ایوان او را با خاک یکسان خواهم کرد.»


فرانک گفت: «فرزند دلاورم، این سخن از روی دانایی نیست. تو نمی‌توانی با جهانی درافتی. ضحاک ستمگر زورمند است و سپاه فراوان دارد. هر زمان که بخواهد از هر کشور صد هزار مرد جنگی آماده کارزار به خدمتش می‌آیند.

جوانی مکن و روی از پند مادر مپیچ و تا راه‌ و چارهٔ کار را نیافته‌ای دست به شمشیر مبر.»


از آن سوی ضحاک از اندیشهٔ فریدون پیوسته نگران و ترسان بود و گاه‌به‌گاه از وحشت نام فریدون را بر زبان می‌راند. می‌دانست که فریدون زنده‌است و به خون او تشنه.


روزی ضحاک فرمان داد تا بارگاه را آراستند. خود بر تخت عاج نشست و تاج فیروزه بر سر گذاشت و دستور داد تا موبدان شهر را بخوانند.

آنگاه روی به آنان کرد و گفت: «شما آگاهید که من دشمنی بزرگ دارم که گرچه جوان است اما دلیر و نامجوست و در پی برانداختن تاج‌وتخت من است.

جانم از اندیشهٔ این دشمن همیشه در بیم است. باید چاره‌ای جست: باید گواهی نوشت که من پادشاهی دادگر و بخشنده‌ام و جز راستی و نیکی نورزیده‌ام تا دشمن بدخواه بهانهٔ کین‌جویی نداشته باشد.

باید همهٔ بزرگان و نامداران این نامه را گواهی کنند.» ضحاک ستمگر و تندخو بود. از ترس خشمش همه بر دادگری و نیکی و بخشندگی ضحاک ستمگر ، گواهی نوشتند.