گپ 8
56 subscribers
737 photos
73 videos
2.06K links
فلسفه، ادبیات،متن، اشعار
🔹

ادرس سایت : www.gap8.ir که مورد صیانت قرار گرفت و فیلتر شد
مدیر کانال



@gharib811


@F2022_400









@wwwgap8ir : ایدی کانال
Download Telegram
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ .

کار ما شاید این است

که در افسون گل سرخ شناور باشیم.

پشت دانایی اردو بزنیم.

دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم.

صبح ها وقتی خورشید . در می آید متولد بشویم.

هیجان ها را پرواز دهیم.

روی ادراک فضا . رنگ . صدا . پنجره گل نم بزنیم.

آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی.

ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم.

بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم.

نام را باز ستانیم از ابر .

از چنار . از پشه . از تابستان.

روی پای تر باران به بلندی محبت برویم.

در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.

کار ما شاید این است

که میان گل نیلوفر و قرن

پی آواز حقیقت بدویم

#سهراب_سپهری


http://www.gap8.ir/sher0100/

و نترسیم از مرگ
(مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارانه‌ی یک زنجره نیست.
مرگ در ذهن اقاقی جاریست.
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید.
مرگ با خوشه‌ی انگور می‌آید به دهان.
مرگ در حنجره سرخ-گلو می‌خواند.
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است.
مرگ گاهی ریحان می‌چیند... )

#سهراب_سپهری
از شعرِ صدای پای آب


@wwwgap8ir
چه خوب یادم هست

عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد :

وسیع باش ،
وتنها،
وسربه زیر،
وسخت.


#سهراب_سپهری


@wwwgap8ir
#سهراب_سپهری


دیرگاهی است که در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است.

بانگی از دور مرا می خواند

لیک پاهایم در قیــر شــب است

رخنه ای نیست در این تاریکی:

در و دیوار به هم پیوسته.

سایه ای لغزد اگر روی زمین

نقش وهمی است ز بندی رسته.

نفس آدم ها

سربسر افسرده است

روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا

هر نشاطی مرده است.

دست جادویی شب

در به روی من و غم می بندد

می کنم هر چه تلاش ،

او به من میخندد.

نقشهایی که کشیدم در روز ،

شب ز راه آمد و با دود اندود.

طرح هایی که فکندم در شب ،

روز پیدا شد و با پنبه زدود.

دیرگاهی است که چون من همه را

رنگ خاموشی در طرح لب است.

جنبشی نیست در این خاموشی

دست ها پاها در قیــر شــب است



http://www.gap8.ir/sher11057/
خواهم آمد
سر هر دیواری
میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره‌ای
شعری خواهم خواند
هر کلاغی را
کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت
چه شکوهی دارد غوﻙ
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم ﻛرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت...
#سهراب_سپهری

@wwwgap8ir
🍃🌺🍃

صبح‌ها نان و پنیرک بخوریم.
و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام.
و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت.

و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی‌آید
و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست.
و کتابی که در آن یاخته‌ها بی بعدند.

و نخواهیم مگس از سرانگشت طبیعت بپرد.
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون.

و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت.

و اگر خنج نبود، لطمه می‌خورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی می‌گشت.

و بدانیم اگر نور نبود، منطق زنده پرواز دگرگون می شد.
و بدانیم که پیش از مرجان، خلائی بود در اندیشه دریاها.

و نپرسیم کجائیم،
بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را.
و نپرسیم که فواره اقبال کجاست؟
و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است.


#سهراب_سپهری
@wwwgap8ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به چه می انديشی؟
نگرانی بيجاست
عشق اينجا ‎و خدا هم اینجاست
لحظه ها را درياب
زندگي در فردا
نه، همين امروز است
لحظه ها را درياب،
پای در راه گذار

#سهراب_سپهری
@Wwwgap8ir 🐞
آب را گل نکنیم

در فرودست انگار کفتری می خورد آب

یا که در بیشه ای دور سیره ای پر می شوید

یا در آبادی کوزه ای پر می گردد

آب را گل نکنیم

شاید این آب روان می رود پای سپیداری تا فروشوید اندوه دلی

دست درویشی شاید نان خشکیده فرو برده در آب

زن زیبایی آمده لب رود

آب را گــل نکنیـــم

روی زیبا دوبرابر شده است

چه گوارا این آب

چه زلال این رود

مردم بالا دست چه صفایی دارند

چشمه هاشان جوشان گاوهاشان شیرافشان باد

من ندیدم دهشان

بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست

ماهتاب آنجا می کند روشن پهنای کلام

بی گمان در ده بالا دست چینه ها کوتاه است

مردمش می دانند که شقایق چه گلی است

بی گمان آنجا آبی آبی است

غنچه ای می شکفد اهل ده باخبرند

چه دهی باید باشد

کوچه باغش پر موسیقی باد

مردمان سر رود آب را می فهمند

گل نکردنش ما نیز

آب را گــل نکنیـــم



#حجم_سبز
#سهراب_سپهری
روزی که دانش لب آب زندگی می کرد

انسان در تنبلی لطیف یک مرتع

با فلسفه های لاجوردی خوش بود

در سمت پرنده فکر می کرد

با نبض درخت . نبض او می زد

مغلوب شرایط شقایق بود

مفهوم درشت شط

در قعر کلام او تلاطم داشت

انسان در متن عناصر می خوابید

نزدیک طلوع ترس . بیدار می شد

اما گاهی

آواز غریب رشد

در مفصل ترد لذت می پیچید

زانوی عروج خاکی می شد

آن وقت انگشت تکامل

در هندسه دقیق اندوه

تنها می ماند



#ما_هیچ_ما_نگاه
#سهراب_سپهری
امشب در یک خواب عجیب

رو به سمت کلمات

باز خواهد شد.

باد چیزی خواهد گفت.

سیب خواهد افتاد .

روی اوصاف زمین خواهد غلتید .

تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت.

سقف یک وهم فرو خواهد ریخت.

چشم

هوش محزون نباتی را خواهد دید.

پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید.

راز . سر خواهد رفت.

ریشه زهد زمان خواهد پوسید.

سر راه ظلمات

لبه صحبت آب

برق خواهد زد .

باطن آینه خواهد فهمید.

امشب

ساقه معنی را

وزش دوست تکان خواهد داد .

بهت پرپر خواهد شد.

ته شب . یک حشره

قسمت خرم تنهایی را

تجربه خواهد کرد.

داخل واژه صبح

صبح خواهد شد.


#ما_هیچ_ما_نگاه
#سهراب_سپهری
میان ملت‌های مختلف بوده‌ام.
به هیچ قومی نشان شایستگی نداده‌اند.
آدم‌ها وقتی برای من وجود دارند که از پله‌ی خاصی از شعور بالاتر رفته باشند.
خوب و بدشان را با معیار معرفت می‌سنجیم. دنبال خوب نمی‌گردم.
آدم خوب یعنی آدم باشعور و آگاه.
با چنین آدمی، هم در خیابان‌های نیویورک برخورده‌ام، و هم در کوچه‌های کاشان.

#سهراب_سپهری
نمی‌دانم تابستان چه سالی ملخ به شهر ما هجوم آورد. زیان‌ها رساند. من مامور مبارزه با ملخ در یکی از آبادی‌ها شدم. راستش را بخواهید حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم. وقتی میان مزارع راه می‌رفتم، سعی می‌کردم پا روی ملخ‌ها نگذارم. اگر محصول را می‌خوردند پیدا بود که گرسنه‌اند.
منطق من ساده و هموار بود. اگر یک روز طلوع و غروب خورشید را نمی‌دیدم گناهکار بودم. هوای تاریک و روشن مرا اهل مراقبه بار آورد. تماشای مجهول را به من آموخت. من سال‌ها نماز خوانده‌ام. بزرگترها می‌خواندند، من هم می‌خواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد می‌بردند. روزی در مسجد بسته بود. بقال سرگذر گفت : "نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیک تر باشید !
مذهب شوخی سنگینی بود که که محیط با من کرد و من سال‌ها مذهبی ماندم، بی‌آنکه خدایی داشته باشم !



#سهراب_سپهری