2.94K subscribers
1.38K photos
104 videos
12 files
192 links
You drew stars around my scars.
http://t.me/HidenChat_Bot?start=75474728

انجمن شاعران زجرکشیده
@starsversion

انباری
@inthemomentwearelostandfound
Download Telegram
قراره تا همیشه در بند این جبر جغرافیایی بمونیم یا اینکه نباختیم و فقط هنوز تا پیروزی مونده؟
Forwarded from ·Alaska, Alaska·
وقتی بهش گفتم کانال دارم، بهم گفت "چرا احساساتت رو با بقیه به اشتراک می‌ذاری وقتی می‌تونن بعدا با همون‌ها بهت ضربه بزنن؟" یکم بدبین بود. بهش گفتم "بالاخره یکی هست که احساس کنه می‌فهمم چی می‌گم. همین کافیه." دیگه چیزی نگفت ولی مطمئنم توی ذهنش به قضاوت کردنم ادامه داد. همون قدر که اینجا برات صادقانه می‌نویسم، می‌تونم کلمه‌هام رو جوری بچینم که نفهمی واقعا دارم چه چیزی رو از سر می‌گذرونم. کلمه‌ها همون‌قدر که می‌تونن واقعیت رو توی صورتت بکوبونن، می‌تونن تو رو گول بزنن. مثلا برات درباره احساساتی صحبت کنم که خودم تجربه‌شون نکردم اما می‌تونم با این حرف‌هایی که کنارهم می‌چسبونم، یه نقاب برای خودم بسازم. می‌تونی با نوشته‌هام تصور کنی من کی هستم، چه شکلی‌ام یا حتی چه خصوصیات رفتاری و اخلاقی دارم مثلا فکر کنی من یه شارلاتانم و دروغ می‌بافم. ولی اگر این قدرت رو دارم که واقعیت رو تغییر بدم و حتی واقعیت جدیدی بسازم، می‌تونم در برابر چشم‌های تو روحم رو برهنه ببینم؛ جایی که تو هم می‌تونی بهم بگی "درکت می‌کنم." یا "این چرت‌وپرت‌ها چیه که می‌نویسی؟". دنیا عجیبه؛ مخصوصا کلمه‌ها. حرف‌های کوچولویی که خودشون خبر ندارن می‌تونن یه آدم رو به آسمون هفتم برسونن یا به قعر جهنم. ولی باز من اینجام و برات می‌نویسم. از اون روزی که برای اولین‌بار گل آفتابگردون خریدم، تا روزی که آقای فروشنده قبل از تحویل سال برام آرزوی سال خوب کرد. یا حتی وقتی که فکر کردم ممکنه عاشق شده باشم و چند ماه بعد، قلبم شکست. و همه‌ی اینها بخاطر نوشتن بود. هنوز هم بخاطر نوشتنه. بخاطر احساس رهایی، جریان شدن حروف مثل موجِ ناگهانی دریا به سمت ساحل و مهم‌تر از اون، چشم‌های تو. چشم‌های تو که می‌خونن و درک می‌کنن. می‌فهمن. و آخرش با خودم فکر می‌کنم: میراث من کلمه‌هام هستن ولی اگر تو اون‌ها رو نمی‌خوندی، اون‌وقت چه معنایی پیدا می‌کردن؟
at first, i thought i had lost a part of me, but i found out it's more than just a little piece. maybe i'm losing all of myself. there is a hole in my chest, really dark, deep, and gross. maybe one day, i can heal from that and live my life like a normal person.

2022
از خواب که بیدار میشم، ماه هنوز توی آسمونه. بعدش فکر می‌کنم چقدر بامزه است موقعی که ماه توی آسمونه بخوابی و وقتی بیدار میشی، هنوز باشه. انقدر خوشگله که چند دقیقه همینجوری بهش خیره میشم. فکر کن توی آسمون ساعت ۵ صبح که یکم روشنه و یکدست، یهو یه جرم دایره‌ای شکل درخشان اون وسط هست که داره دلبری می‌کنه. یادم میاد برای آدم‌هایی که ماه رو خیلی دوست دارن یه کلمه هست. برای خیلی چیزها کلمه هست. انقدر کلمه هست که میشه توی دریای کلمه‌ها شنا کرد. این روزها فقط به کلمه‌ها فکر می‌کنم. و همینطور پیشی‌ها. پیشی‌ها باهام دوست نمیشن. به دوستم گفتم احتمالا آدم‌ها باهاشون بد رفتار می‌کنن که ازم می‌ترسن. ولی اگر یه‌وقت جنس محبت پیشی‌گونه‌ام باعث نشه با هیچ پیشی‌ای در دنیا دوست بشم چی؟ شاید بعدا یه داستان نوشتم درباره‌ی یه جرم آسمانی که بهش میگن سیاره‌ی پیشی‌هایی که با آدم‌ها دوست میشن تا روانم آرام بشه. این وضعیت من چرا کلمه نداره؟
And sometimes I wonder if this is my destiny; to be so full of words but have nothing to say.
Currently in my "re-reading Normal People" era.
stars
Currently in my "re-reading Normal People" era.
آخجون منم می‌خوام
آخجون کتابم هم دارم
stars
من هنوز نسخه‌ی جدید خودم رو نشناختم. انگار یه‌جایی قایم شده و نمی‌ذاره پیداش کنم. می‌دونم بهم می‌خندی ولی هنوز توی حبابی که برای خودم ساختم موندم. می‌دونم یه روزی می‌ترکه و با کله می‌افتم روی زمین ولی فعلا دارم زندگیم رو می‌کنم. شاید همین که می‌دونم تغییر…
مشکل اینجاست که خوب یادمه. خوب یادمه کدوم شلوارم رو پوشیدم، کدوم سایه رو به پشت پلک‌هام زدم و حتی از کدوم عطرم استفاده کردم. حتی یادمه که با خودم فکر کردم: "این نمی‌تونه واقعی باشه." ولی واقعی بود. ترسناک‌ترین قسمتش همینجا بود که واقعی بود و می‌تونست یه‌روزی تموم بشه. می‌تونستم توی رویاهام تصور کنم تو دور زخم‌هام ستاره می‌کشی یا دست‌هام رو محکم فشار میدی و میگی رهام نکن ولی همه‌چیز زیادی به حقیقت پیوست. حالا هیچ زخمی نمونده. نه حتی جای کهنه‌ی زخم. ولی فکر کنم دلم می‌خواست همون روز ازت می‌خواستم یه ستاره برام بکشی تا برم همیشه روی بدنم تتوش کنم؛ حتی اگر قرار بود امشب به طرح پاک نشدنی‌ش نگاه کنم و به خودم بگم "این واقعی نیست."
May you have a mesmerizing May
داره پیر میشه. میگن از این سن به بعد باید حواستون به آلزایمر باشه. میرم درباره رژیم مدیترانه‌ای می‌خونم. روی دستم علامت می‌زنم وقتی دارم برمی‌گردم خونه، براش جدول بخرم. یادم باشه بهش بگم ویتامین دی فراموشش نشه یه وقت. داره پیر میشه. دور چشم‌‌هاش بیشتر از قبل گود شدن. بهش میگم کرم رفع سیاهی دور چشم بخر ولی مسخره‌ام می‌کنه: "کار از کرم گذشته." هرروز که می‌گذره، صورتش کدرتر میشه، قدم‌هاش کوتاه‌تر و حوصله‌اش کمتر. چرا آرزو می‌کرد دلش می‌خواد بزرگ شدنم رو ببینه وقتی قرار بود خودش اینجوری شکسته بشه؟ داره پیر میشه و این ترسناک‌ترین قسمت زندگیه.
من اگر یکی رو به معنای واقعی کلمه خیلی دوست داشته باشم، مجبورش می‌کنم باهم تیلور سوییفت گوش بدیم. 🧚🏻‍♀
یعنی اینجوری که: بیا برات تحلیل کنم منظورش چی بود، بذار تک تک اتفاق‌های زندگی‌‌ام رو که با آهنگ‌هاش جور درمیاد برات تعریف کنم بعد خود اون آهنگ رو گوش کنیم که بیشتر متوجه بشی و در حین گوش دادن به آهنگ انقدر حرف بزنم و توضیح بدم که فقط صدای خودم رو بشنوی پس یه‌بار دیگه هم بدون اینکه کسی حرف بزنه گوش کنیم.
آرزوهامون برای آینده رو فراموش کردیم داخل خونه بیاریم. صبح که بیدار شدیم، با سیلی که بارونِ دیشب درست کرده بود، به فراموشی سپرده شد. ابرها برای کدوم از ما گریه کردن؟ برای عاشق بودن من یا زیبا بودن تو؟
امروز تعداد دفعاتی که بهم تیکه انداختن و احساس ناامنی کردم از دستم در رفت. روز دختر مبارک.
اردیبهشت عجیبی بود. دوستش نداشتم. مریض شدم. سردرگم بودم. غمگین شدم و دلم می‌خواست بارون، سنگینی این روزها رو بشوره و با خودش به عمیق‌ترین اقیانوس‌ها ببره ولی آخرش مکالمه داشتن با آدم‌هایی که دوستشون داری، دیدن صورت‌ زیباشون از نزدیک و بغل کردنشون باعث میشه بگم گور بابای بدبختی. آدم‌های قشنگ هنوز وجود دارن. معنی دوست رو می‌دونم و شاید نجاتم بدن.


نجاتم می‌دن.