🏴 شب #دهم_محرم :
شرح شهادت حضرت #اباعبدالله الحسین علیه السلام
×لطفا با حال و هوای عاشورایی بخوانید×
پس از آنکه همه یاران #امام_حسین علیهالسلام حتی طفل شش ماههاش به شهادت رسیدند امام پس از وداعی جانسوز با اهل بیتاش بسوی میدان جنگ رفت. حضرت به #عمر_سعد فرموده بودند چون من يك نفر هستم، بنابراين يك يك از افراد را به جنگ من بفرست. عمر سعد هم در ابتدا این درخواست امام را قبول کرد.
به فرمان عمر سعد چند تن از شجاعان دشمن به ميدان تاختند، امام حسين عليهالسلام تن به تن با آنها جنگيد، ولى همه آنها در برابر شمشير آتش بار امام به خاك هلاكت افتادند، عمر سعد ملعون دريافت كه در نبرد تن به تن احدى در برابر امام حسين عليهالسلام باقى نمىماند، از اين رو نقض عهد كرد و فرمان حمله دستجمعى را صادر نمود.
از هر سو به امام حمله كردند، امام آنچنان بر آنها هجوم برد كه آنها همانند ملخ پراكنده فرار مى كردند. مسعودى در اثباه الوصيه مى نويسد:
امام حسين عليهالسلام صدها تن از لشکریان یزید را به درک واصل کرد.
آنحضرت همچنان میجنگيد، و بر اثر شدت تشنگى آب طلب مىكرد ولى كسى پاسخ نمىداد، آنقدر تير به بدنش رسيده بود كه گفته اند: «حتى صار كالقنفذ».
شمر با جماعتى آمدند و بين او و خيمهاش قرار گرفتند، به طورى كه به خيمه نزديك شدند.امام فرياد زد: «ويلكم يا شيعه آل سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون يوم المعاد فكونوا احرارا فى دنيا كم ...»
شمر فرياد زد: اى پسر فاطمه! چه مىگوئى؟
امام فرمود: مىگويم من با شما مىجنگم شما با من، زنها تقصيرى ندارند، از گمراهان و متجاوزين خود جلوگيرى كنيد و تا زنده ام متعرض حرم من نشويد.
شمر فرياد زد: اى پسر فاطمه، متعرض حرم نخواهند شد.
آنگاه شمر به سپاه خود خطاب كرد و فرياد زد: همه متوجه حسين عليه السلام شويد و كار او را تمام كنيد.
سپاه دشمن به امام حمله كردند، آنحضرت همچنان مىجنگيد تا اينكه بدنش پر از زخم سرانجام ظالمى بنام «صالح بن وهب» پيش آمد آنچنان بر ناحيه ران آنحضرت ضربت زد، كه آن مظلوم از پشت اسب به زمين افتاد، طرف راست صورتش به زمين برخورد كرد، سپس در همين حال برخاست و به جنگ ادامه داد.
در لحظات آخر عمر امام حسين عليهالسلام زينب عليها السلام از خيمه بيرون آمد، در حالى كه فرياد مى زد:
«وا محمداه! وا ابتاه! وا علياه! وا جعفراه».
آنگاه به سوى امام حسين عليهالسلام نزديك شد، در آن هنگام عمر سعد با جماعتى نزديك شد، و امام در حال جان كندن بود، زينب عليها السلام صدا زد:
اى عمر! آيا اين ابا عبدالله، كشته مى شود و تو مى نگرى؟
امام حسين عليه السلام از زمين برخاست و مانند شيری شجاع بر دشمن حمله كرد همچنان با دشمن جنگيد تا دهها زخم بر بدنش وارد آمد.
امام كنار آمد تا اندكى استراحت كند، در كنار ايستاده بود ناگاه سنگى از جانب دشمن آمد و به پيشانى آنحضرت خورد و خون جارى شد، دامنش را بلند كرد تا خون پيشانى را پاك كند، در اين هنگام تيرى سه شعبه زهر آلود آمد و بر سينه (يا شكم) آنحضرت اصابت كرد، فرمود: بسم الله و بالله و على مله رسول الله.
سپس سرش را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا تو میدانى مردى را مى كشند كه در روى زمين پسر پيغمبرى غير او نيست».
آنگاه آن تير را گرفت و از پشت بيرون آورد، و خون مانند ناودان از آن جارى شد.
در اين هنگام ضعف بر بدن آقا مسلط شد، سپاه دشمن دست از جنگ كشيد و مدتی از اين جريان گذشت، و كسى جرئت نمى كرد آخرين ضربه را بزند (و به عنوان قاتل، با خدا ملاقات كند).
شمر بر سپاه خود فرياد زد:
ويحكم ما تنتظرون بالرجل اقتلوه ثكلتكم امهاتكم.
در اين وقت، دشمنان بىرحم، از هر سو به آن امام غريب، حمله كردند، يكى به شانه چپش ضربت زد، ديگرى بر دوشش ضربت زد، سنان بن انس به پيش آمد و چنان نيزهاش را بر گودى گلوى آنحضرت فرو برد و سپس نيزه را بيرون آورد و بر استخوانهاى سينهاش كوبيد و تير بر حلقوم او وارد ساخت، كه آنحضرت بر روى خاك زمين افتاد، پس از لحظهاى برخاست و نشست و تير را از گلوى خود بيرون كشيد، سر محاسنش را با خون بدنش رنگين نمود و مى فرمود: هكذا القى الله مخضبا بدمى مغصوبا على حقى.
#هلال_بن_نافع (كه از سربازان دشمن بود) مى گويد:
نگاه به قتلگاه كردم ديدم حسين عليهالسلام به خود مىپيچد و در حال جان دادن است، درخشندگى چهره، و زيبائى قامت او مرا از فكر در مورد كشتن او بازداشت و من هرگز كشته آغشته به خونى را چنين نديده ام.
در اين حال فرمود:
شربت آبى به من برسانيد.
ظالمى گفت:
آب نچشى تا از آب سوزان دوزخ بياشامى، حضرت فرمود:
آيا من آب سوزان جهنم را مىآشامم؟، نه هرگز، بلكه من بر جدم رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم وارد مى شوم و در محضر او از آب گواراى بهشتى مى آشامم، و از ظلم و ستم شما به آن حضرت شكايت مىكنم.
ادامه در پست بعدی👇
شرح شهادت حضرت #اباعبدالله الحسین علیه السلام
×لطفا با حال و هوای عاشورایی بخوانید×
پس از آنکه همه یاران #امام_حسین علیهالسلام حتی طفل شش ماههاش به شهادت رسیدند امام پس از وداعی جانسوز با اهل بیتاش بسوی میدان جنگ رفت. حضرت به #عمر_سعد فرموده بودند چون من يك نفر هستم، بنابراين يك يك از افراد را به جنگ من بفرست. عمر سعد هم در ابتدا این درخواست امام را قبول کرد.
به فرمان عمر سعد چند تن از شجاعان دشمن به ميدان تاختند، امام حسين عليهالسلام تن به تن با آنها جنگيد، ولى همه آنها در برابر شمشير آتش بار امام به خاك هلاكت افتادند، عمر سعد ملعون دريافت كه در نبرد تن به تن احدى در برابر امام حسين عليهالسلام باقى نمىماند، از اين رو نقض عهد كرد و فرمان حمله دستجمعى را صادر نمود.
از هر سو به امام حمله كردند، امام آنچنان بر آنها هجوم برد كه آنها همانند ملخ پراكنده فرار مى كردند. مسعودى در اثباه الوصيه مى نويسد:
امام حسين عليهالسلام صدها تن از لشکریان یزید را به درک واصل کرد.
آنحضرت همچنان میجنگيد، و بر اثر شدت تشنگى آب طلب مىكرد ولى كسى پاسخ نمىداد، آنقدر تير به بدنش رسيده بود كه گفته اند: «حتى صار كالقنفذ».
شمر با جماعتى آمدند و بين او و خيمهاش قرار گرفتند، به طورى كه به خيمه نزديك شدند.امام فرياد زد: «ويلكم يا شيعه آل سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون يوم المعاد فكونوا احرارا فى دنيا كم ...»
شمر فرياد زد: اى پسر فاطمه! چه مىگوئى؟
امام فرمود: مىگويم من با شما مىجنگم شما با من، زنها تقصيرى ندارند، از گمراهان و متجاوزين خود جلوگيرى كنيد و تا زنده ام متعرض حرم من نشويد.
شمر فرياد زد: اى پسر فاطمه، متعرض حرم نخواهند شد.
آنگاه شمر به سپاه خود خطاب كرد و فرياد زد: همه متوجه حسين عليه السلام شويد و كار او را تمام كنيد.
سپاه دشمن به امام حمله كردند، آنحضرت همچنان مىجنگيد تا اينكه بدنش پر از زخم سرانجام ظالمى بنام «صالح بن وهب» پيش آمد آنچنان بر ناحيه ران آنحضرت ضربت زد، كه آن مظلوم از پشت اسب به زمين افتاد، طرف راست صورتش به زمين برخورد كرد، سپس در همين حال برخاست و به جنگ ادامه داد.
در لحظات آخر عمر امام حسين عليهالسلام زينب عليها السلام از خيمه بيرون آمد، در حالى كه فرياد مى زد:
«وا محمداه! وا ابتاه! وا علياه! وا جعفراه».
آنگاه به سوى امام حسين عليهالسلام نزديك شد، در آن هنگام عمر سعد با جماعتى نزديك شد، و امام در حال جان كندن بود، زينب عليها السلام صدا زد:
اى عمر! آيا اين ابا عبدالله، كشته مى شود و تو مى نگرى؟
امام حسين عليه السلام از زمين برخاست و مانند شيری شجاع بر دشمن حمله كرد همچنان با دشمن جنگيد تا دهها زخم بر بدنش وارد آمد.
امام كنار آمد تا اندكى استراحت كند، در كنار ايستاده بود ناگاه سنگى از جانب دشمن آمد و به پيشانى آنحضرت خورد و خون جارى شد، دامنش را بلند كرد تا خون پيشانى را پاك كند، در اين هنگام تيرى سه شعبه زهر آلود آمد و بر سينه (يا شكم) آنحضرت اصابت كرد، فرمود: بسم الله و بالله و على مله رسول الله.
سپس سرش را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا تو میدانى مردى را مى كشند كه در روى زمين پسر پيغمبرى غير او نيست».
آنگاه آن تير را گرفت و از پشت بيرون آورد، و خون مانند ناودان از آن جارى شد.
در اين هنگام ضعف بر بدن آقا مسلط شد، سپاه دشمن دست از جنگ كشيد و مدتی از اين جريان گذشت، و كسى جرئت نمى كرد آخرين ضربه را بزند (و به عنوان قاتل، با خدا ملاقات كند).
شمر بر سپاه خود فرياد زد:
ويحكم ما تنتظرون بالرجل اقتلوه ثكلتكم امهاتكم.
در اين وقت، دشمنان بىرحم، از هر سو به آن امام غريب، حمله كردند، يكى به شانه چپش ضربت زد، ديگرى بر دوشش ضربت زد، سنان بن انس به پيش آمد و چنان نيزهاش را بر گودى گلوى آنحضرت فرو برد و سپس نيزه را بيرون آورد و بر استخوانهاى سينهاش كوبيد و تير بر حلقوم او وارد ساخت، كه آنحضرت بر روى خاك زمين افتاد، پس از لحظهاى برخاست و نشست و تير را از گلوى خود بيرون كشيد، سر محاسنش را با خون بدنش رنگين نمود و مى فرمود: هكذا القى الله مخضبا بدمى مغصوبا على حقى.
#هلال_بن_نافع (كه از سربازان دشمن بود) مى گويد:
نگاه به قتلگاه كردم ديدم حسين عليهالسلام به خود مىپيچد و در حال جان دادن است، درخشندگى چهره، و زيبائى قامت او مرا از فكر در مورد كشتن او بازداشت و من هرگز كشته آغشته به خونى را چنين نديده ام.
در اين حال فرمود:
شربت آبى به من برسانيد.
ظالمى گفت:
آب نچشى تا از آب سوزان دوزخ بياشامى، حضرت فرمود:
آيا من آب سوزان جهنم را مىآشامم؟، نه هرگز، بلكه من بر جدم رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم وارد مى شوم و در محضر او از آب گواراى بهشتى مى آشامم، و از ظلم و ستم شما به آن حضرت شكايت مىكنم.
ادامه در پست بعدی👇
.
#شهریار شاعر معروف تورک، شعری به زبان تورکی معروف به «تورکییهیه خیالی سفر» دارد. این شعر که محصول عشق و علاقهی او به عثمانلی و تورکیه است.
☪️خلاصهی شعر: شهریار تورکیه را اوجاق و کانون جهان #اسلام مینامد. به دفعات #هلال پرچم عوثمانلی – تورکیه را ذکر و آن را اینجه هیلال و هلال نازنینی که مبدل به خورشید شد و امپراتوری اسلام یعنی عوثمانلی را آفرید مینامد، مارش استقلال اثر عاکیف را ذکر میکند و میگوید با یاد آوردن این مارش چشمانش پر اشک میشود، آیاصوفیا را مصلّی و نمازگاه مسلمانان میخواند (#آتاتورک آن را به موزه تبدیل کرده بود، اخیرا توسط آکپ دوباره به جامع تبدیل شد)، از مولانا جلالالدین رومی به عنوان عارف تورکیهای یاد و مدفن او را آبدهی صوفیان مینامد. شهریار، #سلطان_محمد_فاتح را که فاتحهی امپراتوری #بیزانس را خواند میستاید، تاریخ عوثمانلی را افتخارآمیز و فروپاشی آن را مانند پوشانیدن روی خورشید و تاریک شدن جهان مینامد، خاک تورکیه را سرزمینی میداند که کان و معدن غیرت است، بیشتر از چشمههایش خون شهیدان و بیشتر از سنگهایش استخوانهای دلاوران را در آغوش خود دارد.
شهریار میگوید او در تورکیه احساس #غربت نمیکند چرا که فرزند #تورک است و تورکهای تورکیه برادران تنی و تورکیه سرزمین مادری اوست. او تورکیه را مانند سر و خود (تورکهای تورکایلی و ایران) را مانند یک بدن توصیف میکند که در اثر اشتباهات اسلاف ملعون خود (اشاره به صفویان که به تحریک صلیبیان جنگ سنی - شیعه را به راه انداختند) از سر خود جدا شدهاند. وی میگوید مطمئن است که لاشه (بدن) و سر یک روز و به دست تورکیه به هم ملحق خوا هند شد. وی در این مقام نام #نادرشاه افشار (به سبب تلاش او برای از بین بردن اختلاف شیعه و سنی و الحاق دولت و قلمروی افشاری به عثمانلی) و رضاشاه (ظاهرا به سبب مبارزهی او با بنیادگرایی دینی و روحانیت شیعه) را ذکر میکند. وی آتاتورک را میستاید و او را به ژان دارک تشبیه میکند.
تورکییهیه خیالی سفر
شهرییار
گهلمیشهم نازلی هیلال اؤلکهسینه
«فیکرت»ین اینجه خیال اؤلکهسینه
«عاکیف»ین مارشی یاشاردیپ گؤزومو
باخیرام «یحیا کمال» اؤلکهسینه
ائوئت ایسلام اوجاغی تۆرکییادیر
بیر موصللاسی آیاصوْفییادیر
بوردا رومی کیمی عاریفلهر وار
صوفیلهر آبیدهسی قوْنییادیر
گؤرونور پردهسین آچدیقجا خیال
باشدا «فیکرت»له دوروپ «یحیا کمال»
سون ادیبلهر صفیدیر، باخ نه جمال!
«شهرییار»دان نه آغیر ایستیقبال!
گؤرورهم بیر ابدی عزّت و شان
گهلهجهک فخری اولان بیر گئچهجهک
یوخ، بو میللت، بو حقیقت اؤلمهز
چاتاجاق خیضرینا جامین ایچهجهک
یئنه ایسلام عَلَمین قالدیراجاق
ایمپاراتوری اولان عوثمانلی
ایکی هئیکل یاپاجاق اهل وئرهرهک
بیری تورک اوغلو، بیری ایرانلی[11]
بورا ژؤن تورکییانین پایتختی
آتاتورک انتخابی آنکارادیر
سابق ایسلامبول ایدی، چوخ دا گؤزهل
آمما سرحد بورا نسبت آرادیر
دوزولوپ سان کی بو بالقونلاردا
یئنه شاهلار تاجی، بهیلهر فئسیدیر
قولاق آسسان بو اوفوقلاردا هنوز
پاشالار نعرهسی، عسکر سهسیدیر
او گؤزهللهر گؤزهلی ایسلامبول
او دهنیزلهر قیزی، دریا گهلینی
سان کی دریا چیچهیی نیلوفر
قول آچیپ ساحیله آتمیش اهلینی
بوردا سون بیر مدنیت یارانیپ
نه بینالار یاپیلیپ، اهللهر وار!
نه جلالت، نه صلابت عَلَمی
آتاتورکلهر کیمی هیئکللهر وار
شرق و غربی مدنیت قوشولوپ
بیر اصیل نسلی بو توپراقدا دوغور
معرفتدهن قوْل آلیپ عزّتِ نفس
جهلی، فقری دوغولان یئرده بوغور
غوربت احساس ائلهمهم مهن بوردا
سان کی اؤز دوغما دیاریمدی مهنیم
نهرهده واردی قارینداشلاریمیز
(آنا)[12] یوردومدو، حصاریمدی مهنیم
مهن ده آزهر بالاسی، تورک اوغلو
قوناغام دوغما قارینداشلاریما
دئمیشهم آیری دوشهن لشلهریمی
گئدهلیم وصل ائدهلیم باشلاریما
(بیر هیلال پارلایاراق اولدو گونهش)[6]
بیر ساچاقلی گونهش، احلام آدلی
(قول قانات آچدی) گئنیش بیر مولکه[7]
«ایمپاراتوریِ ایسلام» آدلی
(قاوزانیر حئیف قارا) بیر توفان[8]
او گونهش چولقالانیر، آه نه ملال!
(نه گونهش، سان کی محاق ائتدی قمر)[9]
سون چیخارکهن یئنه بیر اینجه هیلال
دهنیزی قالدیریپ آلمیش بئلینه
سان کی سیمورغِ خیالیم اوجالیر
لاکین اولدوقدا داها مستِ جمال
تیترهییر، حملینی اهیدیکده جالیر
باخیشیم قول قانات آچدیقجا اوچور
گؤز دیییر: قوی ههله باخدیقجا باخیم
#شهریار شاعر معروف تورک، شعری به زبان تورکی معروف به «تورکییهیه خیالی سفر» دارد. این شعر که محصول عشق و علاقهی او به عثمانلی و تورکیه است.
☪️خلاصهی شعر: شهریار تورکیه را اوجاق و کانون جهان #اسلام مینامد. به دفعات #هلال پرچم عوثمانلی – تورکیه را ذکر و آن را اینجه هیلال و هلال نازنینی که مبدل به خورشید شد و امپراتوری اسلام یعنی عوثمانلی را آفرید مینامد، مارش استقلال اثر عاکیف را ذکر میکند و میگوید با یاد آوردن این مارش چشمانش پر اشک میشود، آیاصوفیا را مصلّی و نمازگاه مسلمانان میخواند (#آتاتورک آن را به موزه تبدیل کرده بود، اخیرا توسط آکپ دوباره به جامع تبدیل شد)، از مولانا جلالالدین رومی به عنوان عارف تورکیهای یاد و مدفن او را آبدهی صوفیان مینامد. شهریار، #سلطان_محمد_فاتح را که فاتحهی امپراتوری #بیزانس را خواند میستاید، تاریخ عوثمانلی را افتخارآمیز و فروپاشی آن را مانند پوشانیدن روی خورشید و تاریک شدن جهان مینامد، خاک تورکیه را سرزمینی میداند که کان و معدن غیرت است، بیشتر از چشمههایش خون شهیدان و بیشتر از سنگهایش استخوانهای دلاوران را در آغوش خود دارد.
شهریار میگوید او در تورکیه احساس #غربت نمیکند چرا که فرزند #تورک است و تورکهای تورکیه برادران تنی و تورکیه سرزمین مادری اوست. او تورکیه را مانند سر و خود (تورکهای تورکایلی و ایران) را مانند یک بدن توصیف میکند که در اثر اشتباهات اسلاف ملعون خود (اشاره به صفویان که به تحریک صلیبیان جنگ سنی - شیعه را به راه انداختند) از سر خود جدا شدهاند. وی میگوید مطمئن است که لاشه (بدن) و سر یک روز و به دست تورکیه به هم ملحق خوا هند شد. وی در این مقام نام #نادرشاه افشار (به سبب تلاش او برای از بین بردن اختلاف شیعه و سنی و الحاق دولت و قلمروی افشاری به عثمانلی) و رضاشاه (ظاهرا به سبب مبارزهی او با بنیادگرایی دینی و روحانیت شیعه) را ذکر میکند. وی آتاتورک را میستاید و او را به ژان دارک تشبیه میکند.
تورکییهیه خیالی سفر
شهرییار
گهلمیشهم نازلی هیلال اؤلکهسینه
«فیکرت»ین اینجه خیال اؤلکهسینه
«عاکیف»ین مارشی یاشاردیپ گؤزومو
باخیرام «یحیا کمال» اؤلکهسینه
ائوئت ایسلام اوجاغی تۆرکییادیر
بیر موصللاسی آیاصوْفییادیر
بوردا رومی کیمی عاریفلهر وار
صوفیلهر آبیدهسی قوْنییادیر
گؤرونور پردهسین آچدیقجا خیال
باشدا «فیکرت»له دوروپ «یحیا کمال»
سون ادیبلهر صفیدیر، باخ نه جمال!
«شهرییار»دان نه آغیر ایستیقبال!
گؤرورهم بیر ابدی عزّت و شان
گهلهجهک فخری اولان بیر گئچهجهک
یوخ، بو میللت، بو حقیقت اؤلمهز
چاتاجاق خیضرینا جامین ایچهجهک
یئنه ایسلام عَلَمین قالدیراجاق
ایمپاراتوری اولان عوثمانلی
ایکی هئیکل یاپاجاق اهل وئرهرهک
بیری تورک اوغلو، بیری ایرانلی[11]
بورا ژؤن تورکییانین پایتختی
آتاتورک انتخابی آنکارادیر
سابق ایسلامبول ایدی، چوخ دا گؤزهل
آمما سرحد بورا نسبت آرادیر
دوزولوپ سان کی بو بالقونلاردا
یئنه شاهلار تاجی، بهیلهر فئسیدیر
قولاق آسسان بو اوفوقلاردا هنوز
پاشالار نعرهسی، عسکر سهسیدیر
او گؤزهللهر گؤزهلی ایسلامبول
او دهنیزلهر قیزی، دریا گهلینی
سان کی دریا چیچهیی نیلوفر
قول آچیپ ساحیله آتمیش اهلینی
بوردا سون بیر مدنیت یارانیپ
نه بینالار یاپیلیپ، اهللهر وار!
نه جلالت، نه صلابت عَلَمی
آتاتورکلهر کیمی هیئکللهر وار
شرق و غربی مدنیت قوشولوپ
بیر اصیل نسلی بو توپراقدا دوغور
معرفتدهن قوْل آلیپ عزّتِ نفس
جهلی، فقری دوغولان یئرده بوغور
غوربت احساس ائلهمهم مهن بوردا
سان کی اؤز دوغما دیاریمدی مهنیم
نهرهده واردی قارینداشلاریمیز
(آنا)[12] یوردومدو، حصاریمدی مهنیم
مهن ده آزهر بالاسی، تورک اوغلو
قوناغام دوغما قارینداشلاریما
دئمیشهم آیری دوشهن لشلهریمی
گئدهلیم وصل ائدهلیم باشلاریما
(بیر هیلال پارلایاراق اولدو گونهش)[6]
بیر ساچاقلی گونهش، احلام آدلی
(قول قانات آچدی) گئنیش بیر مولکه[7]
«ایمپاراتوریِ ایسلام» آدلی
(قاوزانیر حئیف قارا) بیر توفان[8]
او گونهش چولقالانیر، آه نه ملال!
(نه گونهش، سان کی محاق ائتدی قمر)[9]
سون چیخارکهن یئنه بیر اینجه هیلال
دهنیزی قالدیریپ آلمیش بئلینه
سان کی سیمورغِ خیالیم اوجالیر
لاکین اولدوقدا داها مستِ جمال
تیترهییر، حملینی اهیدیکده جالیر
باخیشیم قول قانات آچدیقجا اوچور
گؤز دیییر: قوی ههله باخدیقجا باخیم