طُرّه ی جان
827 subscribers
148 photos
114 videos
36 files
754 links
■فلسفه،ادبیات،هنر■
[ رها قندی ◇وکیل دادگستری ،نویسنده،پژوهشگر فلسفه◇]
Download Telegram
#عصر_باروک

لفظ باروک از واژه ای ست که برای توصیف کردن مرواریدهای نامنظم شکل به کار می رود.برخلاف سبک ساده و موزون هنر رنسانس،بی نظمی ویژگی هنر باروک بود.
تضادهای آشتی ناپذیر به طور کلی خصلت بارز قرن هفدهم بود؛از سویی خوشبینی بی وقفه ی رنسانس و خودنمایی های پرزرق و برق و از سوی دیگر نقطه ی مقابل آن یعنی کسانی که در پی ریاضت و انزوای مذهبی بودند.
در گفته های معروف عصر باروک نیز این تقابل را می توان دید؛عبارت «دم را غنیمت شمار» در مقابل عبارت دیگر «یادت نرود که می میری».
همچنین این عصر،دوران اختلافات بزرگ طبقاتی نیز بود.زندگی اشراف و دربار ورسای در مقابل تنگدستی مردمان فرانسه.
#تئاتر در عصر باروک‌ تنها نوعی هنر نبود،در واقع رایجترین نماد دوران بود؛نماد زندگی.
در تئاتر انسان توهمی را بر صحنه می پرورد تا نشان دهد که نمایشنامه در نهایت توهمی بیش نیست. بدین منوال تئاتر بازتاب کلی زندگی انسان شد.
#شکسپیر بزرگ‌ترین نمایشنامه های خود را در دوران رنسانس و عصر باروک نوشت.آثار او پر از قطعاتی ست که زندگی را نوعی تئاتر می خواند.در #مکبث می گوید:
«...زندگی داستانی است
پرشور و غوغا،اما بی معنا،
که ابلهی روایت کرده است.»
شاعران باروک نیز زندگی را یا صحنه ی تئاتر و یا رؤیا خواندند.
نمایشنامه نویس اسپانیایی #کالدرون_دلابارکا با اقتباس از قصه های عربی هزار و یک شب،
زندگی را دیوانگی،توهم و رؤیا می نامد و #لودویگ_هولبر که نمودار گذر از عصر باروک به عصر روشنگری ست نیز نمایشنامه #یپه_روی_کوه را از روایت ها ی کالدرون الهام می گیرد.
داستانی که در آن یپه در گودالی می خوابد، و در تخت سلطانی از خواب برمی خیزد و خیال می کند شاید خواب دیده که کارگری ست،باز به خواب می رود و این بار در گودال از خواب برمی خیزد و خیال می کند که خواب دیده در تخت سلطان است.
فرزانه چین باستان #چوانگ نیز گفته ای با این مضمون دارد:« من یک بار خواب دیدم پروانه ام و حالا دیگر نمی دانم آیا چوانگ تسه ام که خواب دید پروانه است یا پروانه ام که خواب می بیند چوانگ تسه است.»
فلسفه نیز در عصر باروک دستخوش کشمکشی شدید میان طرز فکرهای کاملا متضاد بود.برخی فیلسوفان بر آن بودند که آنچه وجود دارد در کُنه ماهیت معنوی دارد.این دید را #آرمانگرایی[#ایده آلیسم] می نامند و دیدگاه مغایر را #ماده_گرایی

[#ماتریالیسم] که منظور از آن فلسفه ای ست که تمام چیزهای حقیقی را حاصل مواد مادی ملموس می داند.
فلسفه ی ماده گرایی در قرن هفدهم هواداران فراوان یافت.بانفوذ ترین فیلسوف ماده گرا #تاماس_هابز بود که عقیده داشت همه پدیده ها از جمله انسان و حیوان فقط و فقط از ذرات ماده تشکیل شده اند،حتی ضمیر-یا روح- انسان ناشی از حرکت ذره های ریز مغز است.
#آرمانگرایی و #ماده_گرایی در سراسر تاریخ فلسفه همواره به چشم می خورند ولی کمتر زمانی مانند عصر باروک‌ این دو نظر را چنین آشکار در کنار هم می بینیم.
در این دوران علوم جدید پیوسته از ماده گرایی تغذیه می کرد.#نیوتن با دید مکانیستی به جهان توضیح داد که معمولا هر تغییر طبیعی را می توان با ریاضیات محاسبه کرد.
#لاپلاس،ریاضیدان فرانسوی، نیز دید مکانیستی جهان را اینگونه توضیح داد؛”اگر در برهه ای از زمان موجوداتی هوشمند موضع تمامی ذرات ماده را دانسته بودند هیچ چیز مجهول نمی ماند و آینده و گذشته آشکار در برابر دیدگان آن ها بود.”
این سخن درواقع #جبرگرایی[determinism] را بیان می نماید. از دید جبرگرایان همه چیز حتی افکار و رؤیاهای ما محصول فرایندهای مکانیکی است.
و این در حالی است که #لایب_نیتس از فلاسفه ی نامدار قرن هفدهم می گوید:
“تفاوت بین مادی و روحی دقیقا این است که می توان ماده را شکست و به قطعات کوچکتر تقسیم کرد ولی روح را به دو قسمت نیز نتوان نکرد.”
#دکارت و #اسپینوزا نیز از جمله فیلسوفان بزرگ قرن هفدهم،همواره درگیر مسائلی چون رابطه ی روح و جسم بودند....

#دنیای_سوفی
#یوستین_گردر


https://t.me/toreyejan
#باروخ_اسپینوزا از جامعه ی یهودی آمستردام بود ولی به علت دگراندیشی و کجروی تکفیر شد.
او می گفت مسیحیت و یهودیت با احکام جزمی خشک و مناسک صوریْ خود را زنده نگه داشته اند. او نخستین کسی بود که در مورد کتابِ مقدس تفسیرِ به اصطلاح تاریخی-انتقادی به کار برد.
اسپینوزا منکر این شد که کتاب مقدس کلمه به کلمه وحی خداوند است.در هواداری از آرمان آزادی بیان و در مدارای دینی کمتر کسی به قدرت و استحکام اسپینوزا سخن گفته است. او خود را یکسره وقف فلسفه کرد.
ستون های فلسفه اسپینوزا این است که از چشم انداز ابدیت به همه چیز نگاه کند.
به نظر او خدا جهان را نیافرید که خود بیرون آن بایستد بلکه خدا خودِ جهان است. او خدا و طبیعت را یکی دانست و گفت خدا همه چیز است و همه چیز در خداست.
به عقیده او تنها با رهاسازی خویشتن از احساسات و شهوات شخصی،می توان به خوشنودی و نیکبختی دست یافت.
مهم‌ترین اثر او #اخلاق_به_برهان_هندسی بود. منظور از اخلاق در فلسفه،بررسی رفتار اخلاقی برای #نیک_زیستن است.اسپینوزا اخلاق را هم به مفهوم هنر زندگی و هم به مفهوم رفتار اخلاقی به کار می برد.
او نیز مانند #دکارت که روش ریاضی را برای بازاندیشی فلسفی به کار گرفت می خواست با اخلاقیات نشان دهد که زندگی پیرو قوانین کلی طبیعت است.
انسان دو ویژگی یا تجلی خداوند را می شناسد.اسپینوزا آن ها را صفات خدا نامید.
این صفات همان هایی است که دکارت #اندیشه و #بعد خواند.البته که خدا صفات بسیار دیگری نیز دارد ولی اندیشه و بعد تنها صفاتی هستند که بشر می شناسد.
از سوی دیگر،چنانچه پیشتر ذکر شد،دکارت هستی را متشکل از دو جوهر کاملا مجزا یعنی اندیشه و ماده می دانست اما اسپینوزا این تقسیم را رد کرد.به نظر او تنها یک جوهر وجود دارد و آن هستی یگانه ای است که آن را به سادگی #جوهر و گاه #خدا یا #طبیعت خواند.از این رو اسپینوزا را #یکتاگرا می دانند و همین یکی شمردن خدا و طبیعت است که بین او و دکارت و نیز تعالیم یهودی و مسیحی فاصله می اندازد.
اسپینوزا تأکید می ورزید که تنها یک وجود،
کاملا و مطلقا علتِ قائم به ذات است و می تواند با آزادی تام عمل کند.تنها خدا یا طبیعت مبین فرایندی این چنین آزاد و این چنین تصادفی است.انسان در ابتدا آزاد آفریده می شود ولی به تدریج تحت تأثیر اوضاع پیرامون و جامعه از پیشرفت و رشد باز داشته می شود.او می تواند برای آزادی و رهایی از قیود بیرونی بکوشد ولی هیچگاه به اختیار و اراده آزاد دست نمی یابد.او بر آنچه بر بدن اش می گذرد اختیار ندارد چنانکه اندیشیدن خود را برنمی گزیند.پس انسان روح آزاد ندارد و کمابیش در پیکری مکانیکی محبوس است.
به عقیده ی اسپینوزا خدا یا قوانین طبیعت علت درونی هر چیزی است که روی می دهد.
درواقع باور داشت که خدا از راه این قوانین بر جهان فرمان می راند و مفهوم این حرف این است که “همه چیز در جهان مادی به #ضرورت روی می دهد.”
درواقع دید او از دنیای مادی یا طبیعی #جبری است،همان دیدگاهی که مورد توجه #رواقیان قرار داشت.
#اخلاقیات_اسپینوزا به طور مختصر به معنای #پذیرش_خویشتنداری است،اینکه دستخوش احساسات نشویم و با رسیدن به نوعی #ادراک_شهودی از کل طبیعت،باور داشته باشیم که هر چه در جهان رخ می دهد به ضرورت است و تنها در این حالت است که به خوشنودی و نیکبختی واقعی دست می یابیم، این را اسپینوزا “دیدن همه چیز از چشم انداز ابدیت” نامید.

#دنیای_سوفی
#یوستین_گردر



https://t.me/toreyejan
قسمت سوم

#عصر_یونانیگری
دورانی که نزدیک به سیصد سال طول کشید و آغاز عصری تازه در تاریخ بشر بود و فرهنگ و زبان یونانی در آن نقش عمده ای ایفا کرد. در این دوران مرزهای میان کشورها و فرهنگ های آنان و همچنین باور آن ها از خدایان که پیش از این در چهارچوب مذهب ملی پرستیده می شدند از بین رفت.مذاهبی تازه با الهام از خدایان و باورهای کهن شکل گرفتند.این را التقاط یا #همجوشی_کیش ها می خواندند.
یکی از جنبه های مشترک این ادیان نوپای دوران یونانیگری باور به جاودانی روح و حیات ابدی بود که انسان را از بدبینی و هراس از مرگ می رهانید.
فلسفه ی این دوران پیرامون مسائل مطرح شده از سوی فلاسفه کلاسیک یونان
یعنی سقراط،افلاطون و ارسطو می چرخید.
آنان تأکید بر اخلاقیات داشتند و به دنبال مفهوم خوشبختی و راه دست یابی بدان بودند.و حال مختصری در باب چهار نمونه ی بارز روندهای فلسفی در این دوران؛

#کلبیان
شعارشان این بود؛« چه چیزها که من نیاز ندارم!»
حدود ۴۰۰ پیش از میلاد و توسط #آنتیستنس که از شاگردان سقراط وشیفته قناعت او بود به وجود آمد.کلبیان معتقد بودند خوشبختی حقیقی نه در مواهب ظاهری همچون تجملات بلکه در رهاساختن خویش از قید و بند مسائل زودگذر و اتفاقی ست،از این رو خوشبختی را امری در دسترس همگان می دانستند.
مشهورترین کلبیان #دیوگنس(دیوجانس) بود.
اصطلاحات کلبی مشربی به معنای ناباوری ریشخندآمیز به صمیمیت و خلوص نیت آدمی به کار رفته و نمایانگر بی اعتنایی به رنج مردم است.

#رواقیان
بنیانگذار این مکتب #زنون نام داشت.او پیروان خود را زیر سقف یک رواق جمع می کرد از این رو رواقی نام گرفتند.
رواقیان مانند #هراکلیتوس معتقد بودند که انسان ها جزئی از خرد مشترک– لوگوس– هستند،عالمی کوچک که خود بازتابی است از عالم بزرگ.
آنان تفاوت بین فرد و جهان و از سویی تضاد میان روح و ماده را منکر شدند.باور داشتند که تنها یک طبیعت وجود دارد.این شیوه اندیشه را #یکتا_گروی می خوانند(در مقابل دوگروی یا دوگانگی هستی از دید افلاطون)
#سیسرون یکی از نامدارترین رواقیون،پندار #انسان_گرایی را پیش آورد.او فرد را کانون اصلی زندگی می دانست.
رواقی دیگری به نام #سنکا نیز شعاری با این مضمون در باب انسان گرایی داشت:
«انسانیت برای انسان مقدس است.»
رواقیون تمام فرایندهای طبیعی از جمله بیماری و مرگ را قوانین بی چون و چرای طبیعت می دانستند و باور داشتند انسان باید سرنوشت خود را بپذیرد زیرا “همه چیز از روی ضرورت است و هیچ چیز تصادفی روی نمی دهد.”به نظر آنان آدمی می بایست رویدادهای خوش زندگی را نیز بی هیاهو بپذیرد.
امروزه در مورد کسی که به راحتی بر احساس خود غلبه می کند اصطلاح آرامش رواقی را به کار می برند.

#اپیکوریان
چنانچه پیشتر گفتیم سقراط در پی یافتن راهی برای سعادت بشر بود،کلبیان و رواقیان آن را در رهایی از تجملات مادی می دانستند.
آریستیپوس که از شاگردان سقراط بود هدف زندگی را دستیابی به بالاترین لذت حسی می دانست.
#اپیکوروس سیصدسال پیش از میلاد مکتب اپیکوری را با گسترش مشرب لذت آریستیپوس و درآمیختن اش با نظریه اتم دموکریتوس بنا نهاد.
اپیکوریان در باغی می زیستند از این رو آنان را #حکمای_باغ می نامیدند.
اپیکوروس اعتقاد داشت که لذت های زودگذر بی ثمر است،باید به دنبال خوشی‌های پایدارتر و عمیق تر بود.
خوشی از دید او الزاما به معنای لذت جسمانی نیست،بلکه ارزش هایی همچون #دوستی و #درک_هنر را نیز شامل می شود.
اپیکوروس فلسفه رهابخش خود را در چهار گیاه دارویی(به تعبیر خود او) خلاصه می کند:
“-از خدایان باید ترسید.
-مرگ دلواپسی ندارد.
-نیکی آسان به دست می آید.
-تحمل هراسناک دشوار است.”
اپیکوریان برخلاف رواقیان علاقه ای به سیاست و اجتماع نداشته و زندگی دور از هیاهو را توصیه می نمودند.
امروزه واژه اپیکوری به مفهومی منفی و آدمی که تنها در پی لذت است به کار می رود.

#نوافلاطونی
چشمگیرترین روند فلسفی در دوران متأخر یونانیگری از فلسفه افلاطون الهام می گرفت بنابراین آن را فلسفه نوافلاطونی می نامند.
مهم‌ترین چهره نوافلاطونی #پلوتینوس(فلوطین) بود که نوعی آیین رستگاری با خود به یونان آورد که بعدها با مسیحیت به رقابت جدی پرداخت.
افلاطون انسان را موجودی دوگانه می دانست و پلوتینوس اعتقاد داشت که جهان پلی ست میان دو قطب.در یک سو نوری ست که آن را وجود یکتا و گاه خدا نامید و در سوی دیگر تاریکی مطلق ولی او برخلاف افلاطون همه چیز را یک حیات واحد و درواقع همه چیز را خدا می دانست. او در لحظاتی از زندگی خود تجربه عرفانی همجوشی روح خود و خدا را احساس کرد.

#دنیای_سوفی
#یوستین_گُردِر
گردآوری؛ #الهام_اولیائی


https://t.me/toreyejan