سترگ و سخت
هنوز ایستادهام چو کوه!
ستبرین، سختجان، نستوه!
کهن شد قصهی دیروز
و من چشمانتظار صبحگاهان
غروب واپسین را بامدادانم
چه شیرین است...
پرویز خائفی
( ۱۶ آذر ۱۳۱۵ – ۲۵ شهریور ۱۳۹۸ )
🔶🔸@third_script
هنوز ایستادهام چو کوه!
ستبرین، سختجان، نستوه!
کهن شد قصهی دیروز
و من چشمانتظار صبحگاهان
غروب واپسین را بامدادانم
چه شیرین است...
پرویز خائفی
( ۱۶ آذر ۱۳۱۵ – ۲۵ شهریور ۱۳۹۸ )
🔶🔸@third_script
ای خالقِ ذوالجلال و ای بارخدای
بیشم مدَوان در به در و جای به جای
یا خانهی امّید مرا در دَربند
یا قفلِ مهمّاتِ مرا در بگشای
اثیرالدین اخسیکتی
#رباعیات
🔶️🔸️@third_script
بیشم مدَوان در به در و جای به جای
یا خانهی امّید مرا در دَربند
یا قفلِ مهمّاتِ مرا در بگشای
اثیرالدین اخسیکتی
#رباعیات
🔶️🔸️@third_script
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
گلهای کردم و از یک گله بیگانه شدی
آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس...
سیّد محمّدحسین بهجت تبریزی
(۱۱ دی ۱۲۸۵ – ۲۷ شهریور ۱۳۶۷)
#شهریار
🔶🔸@third_script
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
گلهای کردم و از یک گله بیگانه شدی
آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس...
سیّد محمّدحسین بهجت تبریزی
(۱۱ دی ۱۲۸۵ – ۲۷ شهریور ۱۳۶۷)
#شهریار
🔶🔸@third_script
کس نیست در این گوشه فراموشتر از من
وز گوشهنشینان تو خاموشتر از من
هرکس به خیالیست همآغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو همآغوشتر از من
بیماه رخ تو شب من هست سیهپوش
اما شب من هم نه سیهپوشتر از من...
#شهریار
🔶🔸@third_script
وز گوشهنشینان تو خاموشتر از من
هرکس به خیالیست همآغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو همآغوشتر از من
بیماه رخ تو شب من هست سیهپوش
اما شب من هم نه سیهپوشتر از من...
#شهریار
🔶🔸@third_script
- ولی حسّم میگه از یکی خوشت میادا
+ همه از یکی خوششون میاد،
مهم اینه که اونم خوشش بیاد...
#دیالوگ
تصور
علی بهراد
۱۴۰۲
🔶️🔸️@third_script
+ همه از یکی خوششون میاد،
مهم اینه که اونم خوشش بیاد...
#دیالوگ
تصور
علی بهراد
۱۴۰۲
🔶️🔸️@third_script
ناگاه آوازی شنود که:
تا کِی گِردِ اسم گردی؟
اگر مردِ طالبی، قدم در طلبِ مسمّی زن...
تذكرة الاولياء
ذکر شیخ ابوبکر شِبلی
🔶️🔸️@third_script
تا کِی گِردِ اسم گردی؟
اگر مردِ طالبی، قدم در طلبِ مسمّی زن...
تذكرة الاولياء
ذکر شیخ ابوبکر شِبلی
🔶️🔸️@third_script
❤1
بیا تا برآریم دستی ز دل
که نتوان برآورد فردا ز گل
به فصل خزان در، نبینی درخت
که بی برگ مانَد ز سرمای سخت
برآرد تهی دستهای نیاز
ز رحمت نگردد تهیدست باز
مپندار از آن در که هرگز نبست
که نومید گردد بر آوردهدست
قضا خلعتی نامدارش دهد
قَدَر میوه در آستینش نهد
همه طاعت آرند و مسکین نیاز
بیا تا به درگاه مسکین نواز
چو شاخ برهنه برآریم دست
که بیبرگ از این بیش، نتوان نشست...
بوستان
سعدی
🔶🔸@third_script
که نتوان برآورد فردا ز گل
به فصل خزان در، نبینی درخت
که بی برگ مانَد ز سرمای سخت
برآرد تهی دستهای نیاز
ز رحمت نگردد تهیدست باز
مپندار از آن در که هرگز نبست
که نومید گردد بر آوردهدست
قضا خلعتی نامدارش دهد
قَدَر میوه در آستینش نهد
همه طاعت آرند و مسکین نیاز
بیا تا به درگاه مسکین نواز
چو شاخ برهنه برآریم دست
که بیبرگ از این بیش، نتوان نشست...
بوستان
سعدی
🔶🔸@third_script
What's wrong with you, with us,
what's happening to us?
Ah our love is a harsh cord
that binds us wounding us
and if we want
to leave our wound,
to separate,
it makes a new knot for us and condemns us
to drain our blood and burn together...
Pablo Neruda
(12 July 1904 – 23 September 1973)
🔶🔸@third_script
what's happening to us?
Ah our love is a harsh cord
that binds us wounding us
and if we want
to leave our wound,
to separate,
it makes a new knot for us and condemns us
to drain our blood and burn together...
Pablo Neruda
(12 July 1904 – 23 September 1973)
🔶🔸@third_script
گفتم: دلی که دیده است، پیر و غریب و خسته
کامروز چند روز است، کز پیش ما جدا شد
ناگاه کودکی گفت: دیدم دلی شکسته
در دام زلف یاری، افتاد و مبتلا شد...
خاقانی
🔶🔸@third_script
کامروز چند روز است، کز پیش ما جدا شد
ناگاه کودکی گفت: دیدم دلی شکسته
در دام زلف یاری، افتاد و مبتلا شد...
خاقانی
🔶🔸@third_script
❤1
ای بیتو دلِ تنگم بازیچهی توفانها
چشمانِ تب آلودم باریکهی بارانها
مجنونِ بیابانها افسانهی مهجوریست
لیلای من اینک من: مجنونِ خیابانها
آویختهی دردم، آمیختهی مردم
تا گم شوَم از خود، گم، در جمع پریشانها
آرام نمییارد، گویی غم من دارد
آن باد که میزارد در تنگی دالانها
با این تپشِ جاری تمثیلِ من است آری
این بارشِ رگباری بر شیشهی دکّانها
با زمزمهای غمبار، تکرار من است انگار
تنهاییِ فوّاره در خالیِ میدانها
در بسترِ مسدودم با شعرِ غمآلودم
آشفتهترین رودم در جاری انسانها
دریاب مرا ای دوست، ای دست رهاننده
تا تخته برم بیرون از ورطهی توفانها
حسین منزوی
( ۱ مهر ۱۳۲۵ – ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳)
🔶️🔸️@third_script
چشمانِ تب آلودم باریکهی بارانها
مجنونِ بیابانها افسانهی مهجوریست
لیلای من اینک من: مجنونِ خیابانها
آویختهی دردم، آمیختهی مردم
تا گم شوَم از خود، گم، در جمع پریشانها
آرام نمییارد، گویی غم من دارد
آن باد که میزارد در تنگی دالانها
با این تپشِ جاری تمثیلِ من است آری
این بارشِ رگباری بر شیشهی دکّانها
با زمزمهای غمبار، تکرار من است انگار
تنهاییِ فوّاره در خالیِ میدانها
در بسترِ مسدودم با شعرِ غمآلودم
آشفتهترین رودم در جاری انسانها
دریاب مرا ای دوست، ای دست رهاننده
تا تخته برم بیرون از ورطهی توفانها
حسین منزوی
( ۱ مهر ۱۳۲۵ – ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳)
🔶️🔸️@third_script
آه که چه میگویم و چگونه بگویم
همیشه،
همیشه بیتو گذشته است جهان و میگذرد
همیشه،
همیشه بیتو چرخیده است زمین و میچرخد
چگونه بگویم آه
که بیتو نبودهام هرگز
که بیتو من هرگز
نچرخیدهام
به کردار سنگ یاوهای همراه زمین، گرد هیچ آفتابی
و نروییدهام، چنان گیاهی، کناره سنگی
تا نه انتظار نزول انگشتانت به چیدنم
تقدیری بوده باشد منتظر
در ریشه
چگونه بگویم آه
که معنی نمیدهم بیتو...
منوچهر آتشی
(۲ مهر ۱۳۱۰ – ۲۹ آبان ۱۳۸۴)
🔶🔸@third_script
همیشه،
همیشه بیتو گذشته است جهان و میگذرد
همیشه،
همیشه بیتو چرخیده است زمین و میچرخد
چگونه بگویم آه
که بیتو نبودهام هرگز
که بیتو من هرگز
نچرخیدهام
به کردار سنگ یاوهای همراه زمین، گرد هیچ آفتابی
و نروییدهام، چنان گیاهی، کناره سنگی
تا نه انتظار نزول انگشتانت به چیدنم
تقدیری بوده باشد منتظر
در ریشه
چگونه بگویم آه
که معنی نمیدهم بیتو...
منوچهر آتشی
(۲ مهر ۱۳۱۰ – ۲۹ آبان ۱۳۸۴)
🔶🔸@third_script
- هر وقت خواستی به کسی محبت کنی یه جوری این کارو بکن که محبت رو با وظیفه اشتباه نگیره...
آتابای
نویسنده و کارگردان: نیکی کریمی
۱۳۹۸
#دیالوگ
🔶️🔸️@third_script
آتابای
نویسنده و کارگردان: نیکی کریمی
۱۳۹۸
#دیالوگ
🔶️🔸️@third_script
❤1
دنیا زندون شده: نه عشق، نه امید، نه شور،
برهوتی شده دنیا که تا چِش کار میکنه مُردهس و گور.
نه امیدی ــ چه امیدی؟ بهخدا حیفِ امید! ــ
نه چراغی ــ چه چراغی؟ چیزِ خوبی میشه دید؟ ــ
نه سلامی ــ چه سلامی؟ همه خونتشنهی هم! ــ
نه نشاطی ــ چه نشاطی؟ مگه راهش میده غم..؟
احمد شاملو
قصهی دخترای ننه دریا
باغ آینه
1338
🔶🔸@third_script
برهوتی شده دنیا که تا چِش کار میکنه مُردهس و گور.
نه امیدی ــ چه امیدی؟ بهخدا حیفِ امید! ــ
نه چراغی ــ چه چراغی؟ چیزِ خوبی میشه دید؟ ــ
نه سلامی ــ چه سلامی؟ همه خونتشنهی هم! ــ
نه نشاطی ــ چه نشاطی؟ مگه راهش میده غم..؟
احمد شاملو
قصهی دخترای ننه دریا
باغ آینه
1338
🔶🔸@third_script
دخترای ننهدریا! دلِمون سرد و سیاس
چِشِ امیدمون اول به خدا بعد به شماس.
اَزَتون پوستِ پیازی نمیخایم
خودِتون بسِمونین، بقچه جاهازی نمیخایم.
چادرِ یزدی و پاچین نداریم
زیرِ پامون حصیره، قالیچه و قارچین نداریم.
بذارین برکتِ جادوی شما
دِهِ ویرونه رو آباد کنه
شبنمِ موی شما
جیگرِ تشنهمونو شاد کنه
شادی از بوی شما مَس شه همینجا بمونه
غم، بره گریهکنون، خونهی غم جابمونه…»
احمد شاملو
قصهی دخترای ننه دریا
باغ آینه
1338
🔶🔸@third_script
چِشِ امیدمون اول به خدا بعد به شماس.
اَزَتون پوستِ پیازی نمیخایم
خودِتون بسِمونین، بقچه جاهازی نمیخایم.
چادرِ یزدی و پاچین نداریم
زیرِ پامون حصیره، قالیچه و قارچین نداریم.
بذارین برکتِ جادوی شما
دِهِ ویرونه رو آباد کنه
شبنمِ موی شما
جیگرِ تشنهمونو شاد کنه
شادی از بوی شما مَس شه همینجا بمونه
غم، بره گریهکنون، خونهی غم جابمونه…»
احمد شاملو
قصهی دخترای ننه دریا
باغ آینه
1338
🔶🔸@third_script
چون خود را به دست آوردی، خوش میرو!
اگر کسی دیگر را یابی، دست به گردن او درآور
و اگر کسی دیگر نیابی،
دست به گردن خویشتن آور...
مقالات شمس
۷ مهر روز بزرگداشت شمس تبریزی
🔶️🔸️@third_script
اگر کسی دیگر را یابی، دست به گردن او درآور
و اگر کسی دیگر نیابی،
دست به گردن خویشتن آور...
مقالات شمس
۷ مهر روز بزرگداشت شمس تبریزی
🔶️🔸️@third_script
❤1