گفتند: شوق برتر بوَد یا محبّت؟
گفت: محبّت؛ زیرا که شوق از او خیزد...
تذكرة الأولياء
ذکر ابن عطا
🔶️🔸️@third_script
گفت: محبّت؛ زیرا که شوق از او خیزد...
تذكرة الأولياء
ذکر ابن عطا
🔶️🔸️@third_script
❤1
زان نرگس مست و سنبل مشکینت
زهر است نصیب عاشق مسکینت
گر هست وفا و مردمی آیینت
ما را شِکری ده از لبِ شیرینت
انوری
🔶🔸@third_script
زهر است نصیب عاشق مسکینت
گر هست وفا و مردمی آیینت
ما را شِکری ده از لبِ شیرینت
انوری
🔶🔸@third_script
عاشق شوی ای دل و ز جان اندیشی
دزدی کنی و ز پاسبان اندیشی
دعوی محبّت کنی و لاف زنی
وآنگه ز زبانِ این و آن اندیشی؟!
سنایی
رباعیات
🔶️🔸️@third_script
دزدی کنی و ز پاسبان اندیشی
دعوی محبّت کنی و لاف زنی
وآنگه ز زبانِ این و آن اندیشی؟!
سنایی
رباعیات
🔶️🔸️@third_script
و گفت: از حکم مرید سه چیز است:
یکی خوابش در وقت غلبه بوَد، و خوردنش در وقتِ فاقه، و سخنش در وقت ضرورت.
تذکرة الاولياء
ذکر ابوعلی جوزجانی
🔶️🔸️@third_script
یکی خوابش در وقت غلبه بوَد، و خوردنش در وقتِ فاقه، و سخنش در وقت ضرورت.
تذکرة الاولياء
ذکر ابوعلی جوزجانی
🔶️🔸️@third_script
❤1
و گفت: صاحباستقامت باش نه صاحبکرامت،
که نفسِ تو کرامت خواهد و خدای، استقامت...
تذکرة الاوليا
ذکر ابوعلی جوزجانی
🔶🔸@third_script
که نفسِ تو کرامت خواهد و خدای، استقامت...
تذکرة الاوليا
ذکر ابوعلی جوزجانی
🔶🔸@third_script
جفا مکن که جفا رسم دلربایی نیست
جدا مشو که مرا طاقت جدایی نیست
مدام آتش شوق تو در درون منست
چنانکه یک دم از آن آتشم رهایی نیست
وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن
طریق یاری و آیین دلربایی نیست
ز عکس چهرهٔ خود چشم ما منور کن
که دیده را جز از آن وجه روشنایی نیست
من از تو بوسه تمنا کجا توانم کرد
چو گرد کوی توام زهرهٔ گدایی نیست
به سعی، دولت وصلت نمیشود حاصل
محقق است که دولت به جز عطایی نیست
عبید، پیش کسانی که عشق میورزند
شب وصال کم از روز پادشایی نیست
عبید زاکانی
🔶🔸@third_script
جدا مشو که مرا طاقت جدایی نیست
مدام آتش شوق تو در درون منست
چنانکه یک دم از آن آتشم رهایی نیست
وفا نمودن و برگشتن و جفا کردن
طریق یاری و آیین دلربایی نیست
ز عکس چهرهٔ خود چشم ما منور کن
که دیده را جز از آن وجه روشنایی نیست
من از تو بوسه تمنا کجا توانم کرد
چو گرد کوی توام زهرهٔ گدایی نیست
به سعی، دولت وصلت نمیشود حاصل
محقق است که دولت به جز عطایی نیست
عبید، پیش کسانی که عشق میورزند
شب وصال کم از روز پادشایی نیست
عبید زاکانی
🔶🔸@third_script
تو زیبا نیستی من کلک زیبا آفرین دارم
تو شیدا نیستی، من شور شیدا آفرین دارم
تو در بزم من این آوازه مستی به خود بستی
تو رسوا نیستی، من بزم رسوا آفرین دارم
جنون گل کرد و مجنونی چو من از نو هویدا شد
تو لیلا نیستی، من عشق لیلا آفرین دارم
در این گلزار از هر سو خرامد سرو آزادی
تو رعنا نیستی، من چشم رعنا آفرین دارم
تو مشغول خود و من با تو در بیداری و خوابم
تو رویا نیستی، من فکر رویا آفرین دارم
تو با شیرینی شعر من اینسان مجلس آرائی
تو گویا نیستی، من طبع گویا آفرین دارم
تو سود اشک من هستی که جوشانتر ز دریایی
تو دریا نیستی، من اشک دریا آفرین دارم
تو را چون طور و خود را همچو موسی در سخن دیدم
تو سینا نیستی، من برق سینا آفرین دارم
معینی کرمانشاهی
🔶️🔸️@third_script
تو شیدا نیستی، من شور شیدا آفرین دارم
تو در بزم من این آوازه مستی به خود بستی
تو رسوا نیستی، من بزم رسوا آفرین دارم
جنون گل کرد و مجنونی چو من از نو هویدا شد
تو لیلا نیستی، من عشق لیلا آفرین دارم
در این گلزار از هر سو خرامد سرو آزادی
تو رعنا نیستی، من چشم رعنا آفرین دارم
تو مشغول خود و من با تو در بیداری و خوابم
تو رویا نیستی، من فکر رویا آفرین دارم
تو با شیرینی شعر من اینسان مجلس آرائی
تو گویا نیستی، من طبع گویا آفرین دارم
تو سود اشک من هستی که جوشانتر ز دریایی
تو دریا نیستی، من اشک دریا آفرین دارم
تو را چون طور و خود را همچو موسی در سخن دیدم
تو سینا نیستی، من برق سینا آفرین دارم
معینی کرمانشاهی
🔶️🔸️@third_script
حاشا که ز دل دردِ تو آسان برود
وین عشقِ گرانخریده ارزان برود
ای از برِ من رفته! هوای تو مرا
با شیر فرو شدهست، با جان برود
اثیرالدین اخسیکتی
رباعیات
🔶🔸@third_script
وین عشقِ گرانخریده ارزان برود
ای از برِ من رفته! هوای تو مرا
با شیر فرو شدهست، با جان برود
اثیرالدین اخسیکتی
رباعیات
🔶🔸@third_script
❤1
ای خواجه مکن تا بتوانی طلبِ علم
کاندر طلب راتِب هر روز بمانی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا دادِ خود از کِهتر و مِهتر بستانی
نی، گوشهٔ کُنجی و کتابی برِ عاقل
بهتر ز بسی گنج و بسی کامرَوانی
گر بیخردان قیمت این مُلک ندانند
ای عقل خجل نیستم از تو که تو دانی
فرعون و عذاب ابد و ریش مُرصَّع
موسی کلیمالله و چوبی و شبانی
انوری
راتب: مقرری، مستمری، جیره، حقوق
کهتر: کوچکتر
مهتر: بزرگ، رئیس
مرصع: جواهرنشان؛ گوهرنشان.
🔶🔸@third_script
کاندر طلب راتِب هر روز بمانی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا دادِ خود از کِهتر و مِهتر بستانی
نی، گوشهٔ کُنجی و کتابی برِ عاقل
بهتر ز بسی گنج و بسی کامرَوانی
گر بیخردان قیمت این مُلک ندانند
ای عقل خجل نیستم از تو که تو دانی
فرعون و عذاب ابد و ریش مُرصَّع
موسی کلیمالله و چوبی و شبانی
انوری
راتب: مقرری، مستمری، جیره، حقوق
کهتر: کوچکتر
مهتر: بزرگ، رئیس
مرصع: جواهرنشان؛ گوهرنشان.
🔶🔸@third_script
گر چه از کِبر، سخن با منِ درویش نگفت
جان فدایِ شِکَرینپستهٔ خاموشش باد
چشمم از آینهدارانِ خط و خالش گشت
لبم از بوسهرُبایانِ بَر و دوشش باد
حافظ
🔶🔸@third_script
جان فدایِ شِکَرینپستهٔ خاموشش باد
چشمم از آینهدارانِ خط و خالش گشت
لبم از بوسهرُبایانِ بَر و دوشش باد
حافظ
🔶🔸@third_script
تا ظن نبری که بی تو هستم خرسند
یا خسته دل از مهر تو برخواهم کند
جویانِ توام روز و شبان ای دلبند
چون مادر گم کرده گرامی فرزند
انوری
رباعیات
🔶🔸@third_script
یا خسته دل از مهر تو برخواهم کند
جویانِ توام روز و شبان ای دلبند
چون مادر گم کرده گرامی فرزند
انوری
رباعیات
🔶🔸@third_script
و گفت: محبت درست نشود مگر در میان دو تن که یکی دیگری را گوید که: ای من..!
تذكرة الاولياء
ذکر جُنَید بغدادی
🔶️🔸️@third_script
تذكرة الاولياء
ذکر جُنَید بغدادی
🔶️🔸️@third_script
خانمانسوز بُوَد، آتش آهی، گاهی
ناله ای می شکند پشت سپاهی، گاهی
گر مقدر بشود، ملک سلاطین پوید
سالک بیخبر خفته به راهی، گاهی
قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود
به عزیزی رسد افتاده به چاهی، گاهی
هستیَم سوختی از یک نظر ای اختر عشق
آتشافروز شود برق نگاهی، گاهی
روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
روسپیدی بوَد از بخت سیاهی، گاهی
عجبی نیست، اگر مونس یاراست رقیب
بنشیند بر گل هرزه گیاهی، گاهی
چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی
دل برقصد به بر از شوق گناهی، گاهی
اشک در چشم، فریبندهترت میبینم
در دل موج ببین صورت ماهی، گاهی
زرد رویی نبود عیب، مرانم ازکوی
جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی، گاهی
دارم امید که با گریه دلت نرم کنم
بهر طوفانزده سنگی است پناهی، گاهی
معينی كرمانشاهی
🔶🔸@third_script
ناله ای می شکند پشت سپاهی، گاهی
گر مقدر بشود، ملک سلاطین پوید
سالک بیخبر خفته به راهی، گاهی
قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود
به عزیزی رسد افتاده به چاهی، گاهی
هستیَم سوختی از یک نظر ای اختر عشق
آتشافروز شود برق نگاهی، گاهی
روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
روسپیدی بوَد از بخت سیاهی، گاهی
عجبی نیست، اگر مونس یاراست رقیب
بنشیند بر گل هرزه گیاهی، گاهی
چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی
دل برقصد به بر از شوق گناهی، گاهی
اشک در چشم، فریبندهترت میبینم
در دل موج ببین صورت ماهی، گاهی
زرد رویی نبود عیب، مرانم ازکوی
جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی، گاهی
دارم امید که با گریه دلت نرم کنم
بهر طوفانزده سنگی است پناهی، گاهی
معينی كرمانشاهی
🔶🔸@third_script
دوستت دارم!
و عشقِ تو
از نامم میتراود
مثل شیرهی تکدرختی مجروح
در حیاطِ زیارتگاهی...
شمس لنگرودی
🔶🔸@third_script
و عشقِ تو
از نامم میتراود
مثل شیرهی تکدرختی مجروح
در حیاطِ زیارتگاهی...
شمس لنگرودی
🔶🔸@third_script
سخن از سینهام -چون جان-
به لب میآید، امّا بر نمیآید...
منوچهر آتشی
Portrait of a Girl
Expressionism | 1909
#painting by Alexej Jawlensky
🔶🔸@third_script
به لب میآید، امّا بر نمیآید...
منوچهر آتشی
Portrait of a Girl
Expressionism | 1909
#painting by Alexej Jawlensky
🔶🔸@third_script