تشویش
271 subscribers
338 photos
52 videos
6 files
181 links
تشویش هزار " آیا"، وسواس هزار "اما"
کوریم و نمی‌بینیم ، ورنه همه بیماریم

..حسین منزوی..
Download Telegram
پروانه محو کرد در آتش وجود خویش
یعنی که اتحاد بود انتهای عشق

این‌ را کشد به وادی و آن‌ را برد به کوه
زین‌ها بسی‌ست... تا چه بود اقتضای عشق

غزل ۲۶۰
#وحشی_بافقی
عذرم این بس اگر از کوی تو رفتم که نماند
نام نیکی که توانم بدلش ساخت به ننگ!

غزل ۲۶۱
#وحشی_بافقی
اگر به کشتن وحشی گواه می‌طلبی
مرا طلب به گواهی که من گواه توام!

غزل ۲۶۸
#وحشی_بافقی
مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار افتم
که گر از چشم یار افتم، ز چشم اعتبار افتم...

شراب لطفْ پُر در جام می‌ریزی و می‌ترسم
که زود آخر شود این باده و من در خمار افتم...

به مجلس می‌روم اندیشناک، ای عشق آتش‌دم
بِدَم بر من فسونی تا قبول طبع یار افتم

غزل۲۷۸ ❤️
#وحشی_بافقی
کشتی به موج و رخت به توفان گذاشتیم 🚶‍♂

غزل۲۸۱
#وحشی_بافقی
جان‌کندن عبث را بر خود کنیم شیرین
یک‌چند کوه می‌کند بیهوده کوهکن هم!

وحشی حدیث تلخست بار درخت حرمان
گویند تلخ‌کامان زین تلخ‌تر سخن هم...

غزل۲۹۱
#وحشی_بافقی
طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
غلط می‌گفت؛ خود را کشتم و درمان خود کردم!

غزل ۳۰۸
#وحشی_بافقی
می‌کشد آنم که خنجر می‌زند وانگه به ناز
باز می‌پرسد که "چون عاشق‌نوازی می‌کنم؟"

همچو وحشی نیم‌بسمل در میان خاک و خون
می‌تپم وآن شوخ پندارد که بازی می‌کنم!

غزل ۳۱۱ 😁
#وحشی_بافقی
امروز یا فردا اجل دشواری غم می‌برد
وحشی دو روزی صبر کن کار تو آسان می‌کنم

غزل ۳۱۳
#وحشی_بافقی
پر است شهر ز ناز بتان؛ نیاز کم است
مکن چنان‌که شوم از تو بی‌نیاز، مکن!

غزل ۳۲۸
#وحشی_بافقی
مرا با خار غم بگذار و گشت باغ و گلشن کن
پی آرایش بزم حریفان گل به دامن کن

تو شمع مجلس‌افروزی؛ من سرگشته، پروانه
مرا آتش به جان زن، دیگران را خانه روشن کن

مکن نادیده وز من تند چون بیگانگان مگذر
مرا شاید که جایی دیده باشی... چشم بر من کن!

چو کار من نخواهد شد به کام دوستان از تو
هلاکم ساز باری فارغم از طعن دشمن کن

غزل ۳۳۰😢
#وحشی_بافقی
آمدم سر تا قدم در بند سودا همچنان
طوق در گردن همان، زنجیر در پا همچنان

رفته بودم ز آتش امید در دل شعله‌ها
آمدم دل‌گرم از سوز تمنا همچنان

یار خسرو گشت شیرین و برید از کوهکن
کوهکن ره می‌برد در کوه خارا همچنان

پیش لیلی کیست تاگوید ز استیلای عشق؟
بازگشت از کعبه مجنون رند و رسوا همچنان

رو به شهر و ملک خویش آورد هر آواره‌ای
وحشی بی‌‌خان و مان در کوه و صحرا همچنان

غزل ۳۳۶
#وحشی_بافقی
ناقهٔ لیلی به سرعت رفت و از آشفتگی
راه گم کردست مجنون... ای جرس فریاد کن!

غزل ۳۳۷
#وحشی_بافقی
رطل گران و اندر او دریای زهری موج‌زن
یارب نصیب کس مکن... بهر مذاق کیست این؟

غزل ۳۴۴
#وحشی_بافقی
بخوان ای عشق افسونی و آن افسون بدم بر من
مرا بال و پری ده... مرغ آن پرواز‌گاهم کن

به کنعانم مبر ای بخت من؛ یوسف نمی‌خواهم
ببر آنجا که کوی اوست در زندان و چاهم کن : )

غزل ۳۴۵
#وحشی_بافقی
وحشی که نیم‌کشته به خون می‌تپد ز تو
با جان مگر برون رود این اضطراب از او

غزل ۳۵۵
#وحشی_بافقی
من آن خمخانه پردازم که بدمستی نمی‌دانم
الا ای ساقی دوران! می از رطل گرانم ده

غزل ۳۶۲
#وحشی_بافقی
مردمی فرموده، جا در چشم گریان کرده‌ای
شوره‌زار شوربختان را گلستان کرده‌ای..

تو کجا وین دل که در هر گوشه‌ای جغد غمی‌ست؟
گنج را مانی که جا در کنج ویران کرده‌ای...

غزل ۳۷۶❤️
#وحشی_بافقی
تو نشسته در مقابل، من و صد خیال باطل
که به عالم تخیل به که اتصال داری

غزل ۳۷۹
#وحشی_بافقی
بدین بدحالی افکندی مرا ای چشم تر آخر
چه بودی گر رخ نیکوی او هرگز نمی‌دیدی؟

غزل ۳۸۴
#وحشی_بافقی

پ.ن:
نخست روز که دیدم رخ تو، دل می‌گفت
اگر رسد خللی، خون من به گردن چشم

#حافظ