پروانه محو کرد در آتش وجود خویش
یعنی که اتحاد بود انتهای عشق
این را کشد به وادی و آن را برد به کوه
زینها بسیست... تا چه بود اقتضای عشق
غزل ۲۶۰
#وحشی_بافقی
یعنی که اتحاد بود انتهای عشق
این را کشد به وادی و آن را برد به کوه
زینها بسیست... تا چه بود اقتضای عشق
غزل ۲۶۰
#وحشی_بافقی
مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار افتم
که گر از چشم یار افتم، ز چشم اعتبار افتم...
شراب لطفْ پُر در جام میریزی و میترسم
که زود آخر شود این باده و من در خمار افتم...
به مجلس میروم اندیشناک، ای عشق آتشدم
بِدَم بر من فسونی تا قبول طبع یار افتم
غزل۲۷۸ ❤️
#وحشی_بافقی
که گر از چشم یار افتم، ز چشم اعتبار افتم...
شراب لطفْ پُر در جام میریزی و میترسم
که زود آخر شود این باده و من در خمار افتم...
به مجلس میروم اندیشناک، ای عشق آتشدم
بِدَم بر من فسونی تا قبول طبع یار افتم
غزل۲۷۸ ❤️
#وحشی_بافقی
جانکندن عبث را بر خود کنیم شیرین
یکچند کوه میکند بیهوده کوهکن هم!
وحشی حدیث تلخست بار درخت حرمان
گویند تلخکامان زین تلختر سخن هم...
غزل۲۹۱
#وحشی_بافقی
یکچند کوه میکند بیهوده کوهکن هم!
وحشی حدیث تلخست بار درخت حرمان
گویند تلخکامان زین تلختر سخن هم...
غزل۲۹۱
#وحشی_بافقی
میکشد آنم که خنجر میزند وانگه به ناز
باز میپرسد که "چون عاشقنوازی میکنم؟"
همچو وحشی نیمبسمل در میان خاک و خون
میتپم وآن شوخ پندارد که بازی میکنم!
غزل ۳۱۱ 😁
#وحشی_بافقی
باز میپرسد که "چون عاشقنوازی میکنم؟"
همچو وحشی نیمبسمل در میان خاک و خون
میتپم وآن شوخ پندارد که بازی میکنم!
غزل ۳۱۱ 😁
#وحشی_بافقی
مرا با خار غم بگذار و گشت باغ و گلشن کن
پی آرایش بزم حریفان گل به دامن کن
تو شمع مجلسافروزی؛ من سرگشته، پروانه
مرا آتش به جان زن، دیگران را خانه روشن کن
مکن نادیده وز من تند چون بیگانگان مگذر
مرا شاید که جایی دیده باشی... چشم بر من کن!
چو کار من نخواهد شد به کام دوستان از تو
هلاکم ساز باری فارغم از طعن دشمن کن
غزل ۳۳۰😢
#وحشی_بافقی
پی آرایش بزم حریفان گل به دامن کن
تو شمع مجلسافروزی؛ من سرگشته، پروانه
مرا آتش به جان زن، دیگران را خانه روشن کن
مکن نادیده وز من تند چون بیگانگان مگذر
مرا شاید که جایی دیده باشی... چشم بر من کن!
چو کار من نخواهد شد به کام دوستان از تو
هلاکم ساز باری فارغم از طعن دشمن کن
غزل ۳۳۰😢
#وحشی_بافقی
آمدم سر تا قدم در بند سودا همچنان
طوق در گردن همان، زنجیر در پا همچنان
رفته بودم ز آتش امید در دل شعلهها
آمدم دلگرم از سوز تمنا همچنان
یار خسرو گشت شیرین و برید از کوهکن
کوهکن ره میبرد در کوه خارا همچنان
پیش لیلی کیست تاگوید ز استیلای عشق؟
بازگشت از کعبه مجنون رند و رسوا همچنان
رو به شهر و ملک خویش آورد هر آوارهای
وحشی بیخان و مان در کوه و صحرا همچنان
غزل ۳۳۶
#وحشی_بافقی
طوق در گردن همان، زنجیر در پا همچنان
رفته بودم ز آتش امید در دل شعلهها
آمدم دلگرم از سوز تمنا همچنان
یار خسرو گشت شیرین و برید از کوهکن
کوهکن ره میبرد در کوه خارا همچنان
پیش لیلی کیست تاگوید ز استیلای عشق؟
بازگشت از کعبه مجنون رند و رسوا همچنان
رو به شهر و ملک خویش آورد هر آوارهای
وحشی بیخان و مان در کوه و صحرا همچنان
غزل ۳۳۶
#وحشی_بافقی
بخوان ای عشق افسونی و آن افسون بدم بر من
مرا بال و پری ده... مرغ آن پروازگاهم کن
به کنعانم مبر ای بخت من؛ یوسف نمیخواهم
ببر آنجا که کوی اوست در زندان و چاهم کن : )
غزل ۳۴۵
#وحشی_بافقی
مرا بال و پری ده... مرغ آن پروازگاهم کن
به کنعانم مبر ای بخت من؛ یوسف نمیخواهم
ببر آنجا که کوی اوست در زندان و چاهم کن : )
غزل ۳۴۵
#وحشی_بافقی
مردمی فرموده، جا در چشم گریان کردهای
شورهزار شوربختان را گلستان کردهای..
تو کجا وین دل که در هر گوشهای جغد غمیست؟
گنج را مانی که جا در کنج ویران کردهای...
غزل ۳۷۶❤️
#وحشی_بافقی
شورهزار شوربختان را گلستان کردهای..
تو کجا وین دل که در هر گوشهای جغد غمیست؟
گنج را مانی که جا در کنج ویران کردهای...
غزل ۳۷۶❤️
#وحشی_بافقی
بدین بدحالی افکندی مرا ای چشم تر آخر
چه بودی گر رخ نیکوی او هرگز نمیدیدی؟
غزل ۳۸۴
#وحشی_بافقی
پ.ن:
نخست روز که دیدم رخ تو، دل میگفت
اگر رسد خللی، خون من به گردن چشم
#حافظ
چه بودی گر رخ نیکوی او هرگز نمیدیدی؟
غزل ۳۸۴
#وحشی_بافقی
پ.ن:
نخست روز که دیدم رخ تو، دل میگفت
اگر رسد خللی، خون من به گردن چشم
#حافظ