تشویش
253 subscribers
335 photos
51 videos
6 files
177 links
تشویش هزار " آیا"، وسواس هزار "اما"
کوریم و نمی‌بینیم ، ورنه همه بیماریم

..حسین منزوی..
Download Telegram
حال خود گفتی: بگو، بسیار و اندک هرچه هست
صبر اندک را بگویم، یا غم بسیار را؟

غزل ۱۱
#هلالی_جغتایی
مرده‌ام؛ عیسی‌دمی خواهم که یابم زندگی
همره باد صبا بفرست بوی خویش را

غزل ۱۳
#هلالی_جغتایی
با ذوق جستجوی تو آسوده‌‌خاطرم
آسودگی مباد ازین جستجو مرا

غزل ۲۱
#هلالی_جغتایی
به زلفت بسته شد دل‌های مشتاقان، بحمدالله
عجب جمعیتی روزی شد این جمع پریشان را!

غزل ۲۲
#هلالی_جغتایی
به خون دل سواد دیده را شستم؛ زهی حسرت!
که از خطت مرا محروم کرد این بی‌سوادی‌ها

غزل ۳۶
#هلالی_جغتایی
ز پا افتادم... آخر دست من گیر
همین گویم: مرا دریاب، دریاب!

غزل ۳۷
#هلالی_جغتایی
چون طبیب عاشقانی، گه‌گه این دل‌خسته را
پرسشی می‌کن که بیمار و خراب افتاده است

غزل ۵۴
#هلالی_جغتایی
من که باشم تا زنم لاف غلامی بر درش؟
بنده آنم که دولت‌خواه سلطان منست

غزل ۶۶
#هلالی_جغتایی
گفتی بگو که در چه خیالی و حال چیست؟
ما را خیال توست... تو را در خیال چیست؟

جانم به‌لب رسید، چه پرسی ز حال من؟
چون قوت جواب ندارم، سؤال چیست؟!

بی‌ذوق را ز لذت تیغت چه آگهی؟
از حلق تشنه پرس که آب زلال چیست

گفتم: همیشه فکر وصال تو می‌کنم
در خنده شد که: این همه فکر محال چیست؟ :))

دردا! که عمر در شب هجران گذشت و من
آگه نیم هنوز که روز وصال چیست

چون حل نمی‌شود به‌سخن مشکلات عشق
در حیرتم که فایده قیل و قال چیست
!

ای دم‌بدم به‌خون هلالی کشیده تیغ
مسکین چه کرد؟ موجب چندین ملال چیست؟

غزل ۷۰
#هلالی_جغتایی
قرعه بندگی خویش به‌نامم زده‌ای
این سعادت عجب‌ست! این چه مبارک فالی‌ست!

غزل ۷۴
#هلالی_جغتایی
«قد قامت» و فریاد مؤذن نکند گوش
آن‌کس که به‌فریاد بود زان قد و قامت

غزل ۸۴
#هلالی_جغتایی
تا کی به ناز رفتن و گفتن که: جان بده؟
جان می‌دهم، بیا، به تقاضا چه احتیاج؟

واعظ، ملالت تو به بانگ بلند چیست؟
آهسته باش! این همه غوغا چه احتیاج؟!

غزل ۹۰
#هلالی_جغتایی
هرکه در کوی تو روزی به‌ هوس پای نهاد
عاقبت هم به‌ سر کوی تو از پا افتد

غزل ۹۷
#هلالی_جغتایی

پ‌.ن:
هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد
یک‌شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مرد

من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بند توام، آزادم

#علیرضا_آذر
در بلای عشق کی خوانم دعای عافیت؟
کز دعاهای چنین می‌باید استغفار کرد

غزل ۱۰۴ ❤️
#هلالی_جغتایی
ز روزگار، مرا خود همیشه دردی بود
غم تو آمد و آن را هزارچندان کرد

بلای هجر تو مشکل بود، خوش آن بی‌دل
که مرد پیش تو و کار بر خود آسان کرد!

جراحت دل ما بر طبیب ظاهر نیست
که تیر غمزه او هر چه کرد پنهان کرد

غزل ۱۰۶
#هلالی_جغتایی
من عاشق و دیوانه و مستم، چه توان کرد؟
می‌خواره و معشوق‌پرستم، چه توان کرد؟

گر ساغر سی روزه کشیدم، چه توان گفت؟
ور توبه چل ساله شکستم، چه توان کرد؟

گویند که: رندی و خراباتی و بدنام
آری، بخدا، این همه هستم! چه توان کرد؟

برخاستم از صومعه زهد و سلامت
در کوی خرابات نشستم، چه توان کرد؟

عهدم همه با پیر مغانست، هلالی
گر با دگری عهد نبستم، چه توان کرد؟

غزل ۱۰۷
#هلالی_جغتایی
ناصح زبان گشاد که تسکین دهد مرا
نام تو برد و موجب صد اضطراب شد!

غزل ۱۱۴
#هلالی_جغتایی
ساقیا، امشب که مستم لطف کن خونم بریز
ور نه چون فردا شود، رنج خمارم می‌کشد

غزل ۱۱۷❤️
#هلالی_جغتایی