«قلعه»
در محلۀ روسپیان تهران (1345)
کامران شیردل چندین مستند ارزشمند و ماندگار ساخته است که یکی از آنها با عنوان «قلعه» دربارۀ محلۀ «شهر نو» در تهران است؛ محلهای که مجموعهای از روسپیخانهها و کابارهها را در خود جای داده بود. در این پست نگاهی به این مستند میاندازیم.
محلۀ «شهر نو» (که نامهای دیگری هم داشت: «قلعه»، «جمشید»، «گمرک»، «محلۀ قجرها») در زمان محمدعلی شاه ساخته شده بود و محل اقامت خانوادۀ شاه بود. اما پس از ساخت دروازۀ قزوین این محل که بیرون از دروازه قرار گرفته بود به محلۀ خلافکاران تبدیل شد و شیرهکشخانههایی در آن برپا شد. از زمان پهلوی اول که تلاش شد روسپیها از شهر رانده شوند، رفتهرفته محلۀ قجرها محل تجمع تنفروشان شد. ارباب جمشید، نام یکی از زرتشتیان متمول ایران بود که برای زنان بیسرپرست و بیخانمان در آن محل خانه ساخت و از آن زمان نام «شهر نو» و «جمشید» باب شد.
رفته رفته در طول دهههای بعد محلۀ شهر نو به محل تجمع تنفروشان و موادفروشان تبدیل شد، ضمن اینکه سینما و کاباره نیز در آن و اطراف آن ساخته شد. از سال 1346 (یک سال پس از فیلمبرداری این فیلم) برای ساماندهی وضع شهر نو تلاشهایی صورت گرفت. از جمله اینکه سرشماری انجام شد و زنان موظف به دریافت کارت سلامت و نظارت پزشکی بودند.
فیلم کامران شیردل، از تضادی پردهبرداری میکند که «معلول» مرحلۀ خاصی از توسعۀ اجتماعی و اقتصادی است. جملاتی که در مستند میشنویم دقیق و حسابشده به کار رفته است؛ دستکم در بافت این فیلم معانی استعاری دقیقی یافتهاند. فیلم کلاس درسی را نشان میدهد که زنان (سابقاً) تنفروش در آنجا خواندن و نوشتن یاد میگیرند. تضاد اجتماعی اصلیای که فیلم قرار است آن را نشان دهد، در همان جملات اول بیان میشود. خانم معلم دیکته میکند و زنی تنفروش بر تختهسیاه مینویسد:
«بنویس جانم: شهرهای بزرگ ایران دارای کارخانهها و ادارهها و بیمارستانهای بسیار است که مردم شب و روز در آنجاها کار میکنند. هر ایرانی چه در شهر و چه در ده زحمت میکشد تا زندگی بهتری برای خود...»
در سایهروشن شهری که صنعتی و مدرن میشود، انسانهایی هستند که سهمی از آن کارخانهها و ادارات ندارند؛ منبع درآمدشان، تنشان است...
در اینجا زنان روسپی زبان میگشایند:
«تقریباً هجده سال پیش از این، من دختر بودم، زیر پای من نشستند، من رو آوردند تهران به جای فساد، در دروازه قزوین... که من رو فروختند... هر چه سعی کردم بیام از اونجا بیرون نمیذاشتند... میگفتند تو بدهکاری.»
«من دوازده سالمه، یه خواهر دارم و یه برادرم کوچولو... ما یه زندگی داریم جمشیده... شما میتونید یه کاری برای ما چیز کنید؟ ما اینجا از این جمشید نجات بگیریم، بریم راحت شیم... زنهای بدیاند مردهای بدیاند... متلک میگن. ما دختر نجیبیم دیگه نمیتونیم که... همهش حرفای بدی میزنن به ما...»
«اینا مادر که نیستند... بچههایی نه سال، ده سال، پونزده سال دارن، اینا رو توی جمشید شبها میبرند استفاده میکنن، میبرن توی خیابونا میفروشنشون، به رانندهها، به مثلاً مردمی که میخرند، به مردهای مثلاً عرقخور و فلان میبرن میفروشن... یکی چهل تومن پنجاه تومن میگیرن، یه ساعت پهلوشون میمونن. من میگم حیفن اینا، گناه دارن، ما آلوده شدیم، اونا آلوده نشن...»
و اما ماجرای ساخت این فیلم
ساخت فیلم «قلعه» به سفارش سازمان زنان ایران در سال 1345 همراه با فیلم «تهران... پایتخت ایران است» آغاز شد. اما فیلم «تهران... پایتخت ایران است» توقیف شد و در پی آن ساخت فیلم قلعه نیز متوقف شد و اصلاً فیلم به فراموشی سپرده شد. دلیل این توقیف احتمالاً این بود که فیلم تصویری متفاوت از آنچه تلاش میشد از ایران و به خصوص تهران ترسیم شود، ارائه میداد. این فیلم لایههای ناپیدا و کریه تهران را نشان میداد و هیچ بعید نبود از جشنوارههای بینالمللی سر درآورد.
پس از انقلاب 57، شیردل به آرشیو این فیلم دسترسی پیدا کرد و بر اساس همان میزان فیلمبرداریای که شده بود نسخهای حدوداً هجده دقیقهای از فیلم را تدوین کرد که در سال 1359 اکران شد. فیلم «تهران... پایتخت ایران است» نیز به همین شکل و در حدود هجده دقیقه تدوین شد.
پیش از این مستند بینظیر دیگری را از کامران شیردل در کانال دیدهایم، با عنوان «اون شب که بارون اومد». در این لینک میتوانید آن را ببیند:
https://t.me/tarikhandishi/103
نکتۀ آخر اینکه در بحبوحۀ انقلاب بخشهایی از شهر نو توسط مردم متعرض به آتش کشیده شد و در ماههای بعد نیز عدهای از زنانی که سردستۀ روسپیان نامیده شدند بازداشت و اعدام شدند.
مهدی تدینی
#شهر_نو، #کامران_شیردل، #مستند،
@tarikhandishi
در محلۀ روسپیان تهران (1345)
کامران شیردل چندین مستند ارزشمند و ماندگار ساخته است که یکی از آنها با عنوان «قلعه» دربارۀ محلۀ «شهر نو» در تهران است؛ محلهای که مجموعهای از روسپیخانهها و کابارهها را در خود جای داده بود. در این پست نگاهی به این مستند میاندازیم.
محلۀ «شهر نو» (که نامهای دیگری هم داشت: «قلعه»، «جمشید»، «گمرک»، «محلۀ قجرها») در زمان محمدعلی شاه ساخته شده بود و محل اقامت خانوادۀ شاه بود. اما پس از ساخت دروازۀ قزوین این محل که بیرون از دروازه قرار گرفته بود به محلۀ خلافکاران تبدیل شد و شیرهکشخانههایی در آن برپا شد. از زمان پهلوی اول که تلاش شد روسپیها از شهر رانده شوند، رفتهرفته محلۀ قجرها محل تجمع تنفروشان شد. ارباب جمشید، نام یکی از زرتشتیان متمول ایران بود که برای زنان بیسرپرست و بیخانمان در آن محل خانه ساخت و از آن زمان نام «شهر نو» و «جمشید» باب شد.
رفته رفته در طول دهههای بعد محلۀ شهر نو به محل تجمع تنفروشان و موادفروشان تبدیل شد، ضمن اینکه سینما و کاباره نیز در آن و اطراف آن ساخته شد. از سال 1346 (یک سال پس از فیلمبرداری این فیلم) برای ساماندهی وضع شهر نو تلاشهایی صورت گرفت. از جمله اینکه سرشماری انجام شد و زنان موظف به دریافت کارت سلامت و نظارت پزشکی بودند.
فیلم کامران شیردل، از تضادی پردهبرداری میکند که «معلول» مرحلۀ خاصی از توسعۀ اجتماعی و اقتصادی است. جملاتی که در مستند میشنویم دقیق و حسابشده به کار رفته است؛ دستکم در بافت این فیلم معانی استعاری دقیقی یافتهاند. فیلم کلاس درسی را نشان میدهد که زنان (سابقاً) تنفروش در آنجا خواندن و نوشتن یاد میگیرند. تضاد اجتماعی اصلیای که فیلم قرار است آن را نشان دهد، در همان جملات اول بیان میشود. خانم معلم دیکته میکند و زنی تنفروش بر تختهسیاه مینویسد:
«بنویس جانم: شهرهای بزرگ ایران دارای کارخانهها و ادارهها و بیمارستانهای بسیار است که مردم شب و روز در آنجاها کار میکنند. هر ایرانی چه در شهر و چه در ده زحمت میکشد تا زندگی بهتری برای خود...»
در سایهروشن شهری که صنعتی و مدرن میشود، انسانهایی هستند که سهمی از آن کارخانهها و ادارات ندارند؛ منبع درآمدشان، تنشان است...
در اینجا زنان روسپی زبان میگشایند:
«تقریباً هجده سال پیش از این، من دختر بودم، زیر پای من نشستند، من رو آوردند تهران به جای فساد، در دروازه قزوین... که من رو فروختند... هر چه سعی کردم بیام از اونجا بیرون نمیذاشتند... میگفتند تو بدهکاری.»
«من دوازده سالمه، یه خواهر دارم و یه برادرم کوچولو... ما یه زندگی داریم جمشیده... شما میتونید یه کاری برای ما چیز کنید؟ ما اینجا از این جمشید نجات بگیریم، بریم راحت شیم... زنهای بدیاند مردهای بدیاند... متلک میگن. ما دختر نجیبیم دیگه نمیتونیم که... همهش حرفای بدی میزنن به ما...»
«اینا مادر که نیستند... بچههایی نه سال، ده سال، پونزده سال دارن، اینا رو توی جمشید شبها میبرند استفاده میکنن، میبرن توی خیابونا میفروشنشون، به رانندهها، به مثلاً مردمی که میخرند، به مردهای مثلاً عرقخور و فلان میبرن میفروشن... یکی چهل تومن پنجاه تومن میگیرن، یه ساعت پهلوشون میمونن. من میگم حیفن اینا، گناه دارن، ما آلوده شدیم، اونا آلوده نشن...»
و اما ماجرای ساخت این فیلم
ساخت فیلم «قلعه» به سفارش سازمان زنان ایران در سال 1345 همراه با فیلم «تهران... پایتخت ایران است» آغاز شد. اما فیلم «تهران... پایتخت ایران است» توقیف شد و در پی آن ساخت فیلم قلعه نیز متوقف شد و اصلاً فیلم به فراموشی سپرده شد. دلیل این توقیف احتمالاً این بود که فیلم تصویری متفاوت از آنچه تلاش میشد از ایران و به خصوص تهران ترسیم شود، ارائه میداد. این فیلم لایههای ناپیدا و کریه تهران را نشان میداد و هیچ بعید نبود از جشنوارههای بینالمللی سر درآورد.
پس از انقلاب 57، شیردل به آرشیو این فیلم دسترسی پیدا کرد و بر اساس همان میزان فیلمبرداریای که شده بود نسخهای حدوداً هجده دقیقهای از فیلم را تدوین کرد که در سال 1359 اکران شد. فیلم «تهران... پایتخت ایران است» نیز به همین شکل و در حدود هجده دقیقه تدوین شد.
پیش از این مستند بینظیر دیگری را از کامران شیردل در کانال دیدهایم، با عنوان «اون شب که بارون اومد». در این لینک میتوانید آن را ببیند:
https://t.me/tarikhandishi/103
نکتۀ آخر اینکه در بحبوحۀ انقلاب بخشهایی از شهر نو توسط مردم متعرض به آتش کشیده شد و در ماههای بعد نیز عدهای از زنانی که سردستۀ روسپیان نامیده شدند بازداشت و اعدام شدند.
مهدی تدینی
#شهر_نو، #کامران_شیردل، #مستند،
@tarikhandishi
Telegram