تردیدار | شاهین کلانتری
987 subscribers
124 links
یادداشت‌های شاهین کلانتری
کانال اصلی:
@shahinkalantari
Download Telegram
درد درجازدن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار Tardidar@

به روزهای باقی‌مانده از سال جاری بیندیشیم. شاید باید دست بجنبانیم تا آخر سال حس نکنیم امسال هم درجا زده‌ایم.

برای آنکه امسال به نسبت سال‌های قبل رشد قابل توجهی را تجربه کنیم، بهتر است یک هدف مشخص داشته باشیم؛ دقیقن مشخص کنیم با انجام چه کاری، با چه کم و کیفی، درمی‌یابیم که هدفمان محقق شده است.
اما این کافی نیست.
به گذشته‌ فکر کنیم و فهرستی بنویسیم از همه‌ی شگردهایی که آزموده‌ایم و جواب نداده. برای مثال شاید قبلن برای رسیدن به هدفی تصمیم گرفته باشیم هر روز ۵ صبح از خواب بیدار شویم اما بعد از مدتی جز خستگی و کلافگی چیزی نصیبان نشده باشد، پس می‌توانیم سحرخیزی را به عنوان راهکاری که برای شخص ما مؤثر نبوده به فهرستمان بیفزاییم.

بعد از فهرست «چی جواب نمی‌دهد؟» حالا وقت نگارش فهرست «چی جواب می‌دهد؟» است: اول از همه بینش‌ها و کنش‌هایی را بنویسیم که در گذشته برایمان اثربخش بوده‌اند. در ادامه، در روندی شاید طولانی‌ و سختگیرانه‌، در پی یافتن شیوه‌های تازه‌ باشیم.

می‌توانیم از یک مربی کمک بگیریم. اما مربی خب قرار نیست که حتمن برچسب مربی بر خود داشته باشد. آیا کسی را می‌شناسید که پیش از شما به هدف مدنظرتان دست یافته باشد؟ چگونه می‌توانید او را ترغیب کنید تا راهنمایتان باشد؟


 #یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
نوشتن و روانکاوی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار Tardidar@

نوشتن به خاطرآوردن است، گاه حتا «یادآوردن آنچه هرگز نبوده*».
برای کسی که اصرار دارد رنج‌های گذشته را زیر فرش پنهان کند نوشتن شاید به سردرگمی بینجامد.

ژاک لاکان گفت: «برای اینکه چیزی را فراموش کنید ابتدا باید آن را خوب به یاد بیاورید. روان‌کاو واسطه‌ی است که از طریق او بتوانید خوب به یاد بیاورید تا بتوانید فراموش کنید.»
از این نگرگاه، نوشتن و روانکاوی به هم می‌مانند.

تارعنکبوت‌های رخدادهای گذشته بر گرد زندگی اکنون ما پیچیده‌اند و اگر می‌خواهیم‌ از این سرنوشت ناشاد بدرآییم راهی جز مرور موشکافانه‌ی گذشته نیست.
قلم ماشین زمان ماست، بیایید با سفر به کودکی بیاغازیم.


*عنوان کتابی از کلاریسی لیسپکتور

#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
قلم‌انداز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار Tardidar@

«قلم‌انداز» یعنی نوشته‌یی که قلم شتابان انداخته روی کاغذ و رفته. گه‌گاهی که دنبال ایده می‌گردم می‌ر‌وم سراغ قلم‌اندازهای قدیمی‌ترم. جالب اینجاست که آن‌ها که مبهم‌ترند بیشتر ذهنم را قلقلک می‌دهند برای نوشتن. امشب در میان قلم‌اندازها این سطرها به چشمم خورد (آنچه بیرون گیومه آمده نظر فعلی من است):


«مدام بپرس از خودت: من برای تغییرِ چه می‌نویسم؟»
-میل سوزانم به تغییر است که همیشه وامی‌داردم به نوشتن.
«دلم می‌خواهد‌ یک کتاب درسی مرجع داشته باشم درباره‌ی تولید محتوا و سال به سال هم به‌روزش کنم. اما چرا این کار را عقب می‌اندازم؟»
-مرور قلم‌اندازها می‌تواند یادآور برخی اهداف و آرزوها هم‌ باشد. حیرت می‌کنم از اینکه می‌بینم همین امروز نگارش چنین کتابی را به پایان رسانده‌ام. امیدوارم می‌کند به اینکه هرچه امروز محال می‌نماید ممکن است فردا جزو دستاوردهایم باشد.
«وبلاگ‌نویسی یعنی قطره قطره جمع شدن ایده‌ها روی هم و در نهایت داشتن‌ دریایی از ایده‌ها.»
-کاش بسیار بیشتر از قبل برای ترغیب دوستانم به وبلاگ‌نویسی وقت بگذارم.


گاهی مرور یک دفترچه یادداشت می‌تواند سوژه‌ی مناسبی برای یک داستان یا مقاله باشد، برای مثال داستان کوتاه «مرگ یک روشنفکر» از محمد عبدی شرحی از واپسین لحظات عمر کسی‌ست که دفترچه‌یی از جملات قصار را «نظرانداز» ورق می‌زند و برخی از جمله‌ها را با خواننده در میان می‌گذارد و نظر خودش را هم می‌گوید.
قلم‌اندازهایتان‌ را دور نیندازید.


#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
رازباخته
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار @Tardidar

همه‌ش که مال نمی‌بازند، گاهی هم راز می‌بازی. یک‌هو می‌بینی رازی که سال‌ها با چنگ و دندان پنهان کرده‌یی فاش شده و جز شرم و اندوه هیچ چیز برایت نمانده.

ای رازباخته‌ها، شما که رازتان بر ملا شده، لااقل قصه‌اش را بنویسید.
زندگی یک آدم، قبل و بعد از رازباختگی، چه شکلی است؟


#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
وسط یک رؤیا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار @Tardidar

گاهی به خودت تلنگر می‌زنی و می‌گویی 'فلانی، هیچ حواست هست این زندگی که الان داری، یک زمانی رؤیایت بود؟ هیچ حواست هست که داری وسط رؤیایت زندگی می‌کنی؟' و این سبب می‌شود لحظه‌ها و گاه روزها بیایی توی لحظه‌ی حال و قدردان داشته‌هایت‌ باشی.
اولین بار چنین حسی را در ۲۰ سالگی تجربه کردم. پشت میزم در روزنامه نشسته بودم و‌ دیدم بله، وسط رؤیایم نشسته‌ام. پنج سال قبلش وقتی به دیدن کارتونیستی سرشناس رفته بودم دفتر یک‌ روزنامه‌ی دیگر با خودم گفته بودم 'به به، یعنی می‌شود یک زمانی من هم چنین کار راحت و خلاقانه‌یی داشته باشم؟'
امروز هم وقتی کلید انداختم و وارد دفتر شدم و احساس آرامش کردم، دوباره به خودم آمدم که در وسط یکی رؤیاهایم هستم، در خلوتی برای خواندن و نوشتن و تدریس و مشاوره.

حالا ممکن است یکی بگوید 'دلت خوشه، این حس فقط مال وقتی‌ست که همه چیز ردیف باشد.' می‌گویم خب، اصلن کل زندگی را بی‌خیال، به بعضی اشیای اطرافت یا دانش و مهارتت فکر کن، آیا داشتن همین‌ها زمانی برایت هدفی هیجان‌انگیز نبود؟ اصلن این را هم بی‌خیال، برخی دردها و غصه‌های پایان‌یافته‌ات را به یاد بیاور، مثلن وقتی بیمار بودی، آیا در آن روزها حسرت همین روزهایت را نداشتی؟ پس تو هم الان وسط یکی از رؤیاهایت هستی. هستی؟


#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
این نکته را سنجاق کرده‌ام بالای ذهنم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار @Tardidar

فهرستی همیشه‌باز دارم برای ثبت درس‌هایی که از تجربه‌های شخصی می‌گیرم، تا با مرور گاه‌به‌گاه آن، جلوی تکرار برخی اشتباه‌ها را بگیرم. یکی از نکته‌های این سیاهه:

«مبادا گفته‌ی نابخردانه‌ی نزدیکانت را، بیش از سخن خردمندانه‌ی فردی که دور از توست، جدی بگیری.»

برای مثال؛ در مهمانی خانوادگی، پسر عمویت با حلاوت از شغل نان و آبداری می‌گوید و تو تصمیم می‌گیری از همین فردا صبح بروی پی مدرک‌گرفتن‌ در این رشته‌ی به‌ظاهر پولساز، دریغ از توجه به نکاتی که همان‌روز در کتابی آموزشی درباره‌ی معیارهای اصولی و‌ درست انتخاب شغل خوانده‌یی؛ یا در رابطه‌ی عاطفی‌‌ات، به توصیه‌های همکلاسی‌ات که حرف‌هایش نتیجه‌ی گندی‌ست که در شکست عشقی اخیرش زده،‌ بیش از سخنرانی روانشناسی معتبر توجه می‌کنی.
در اینجا با نادیده گرفتن روح کلام، مغلوب جاذبه‌ی مجاورت جسمی می‌شویم.

شاید رفتار خردمندانه این باشد که به هسته‌ی سخن بهای بیشتری بدهیم، تا پوسته‌ی آن.


#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
بعد از ۳ ساعت جان کندن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار @Tardidar

ساعت از ۳ نیمه‌شب گذشته بود. برای ایجاد ترکیب درستی میان تک تک کلمه‌ها و جمله‌های متن هزار بار همه چیز را جابه‌جا کرده بودم. حتا دو سه بار هم با صدای بلند از روی آن خوانده بودم تا مو لای درزش نرود، ولی همین که خواستم از روی متن کپی کنم برای انتشار، به دلیل اشتباهی فنی، همه چیز دود شد رفت هوا. یک لحظه خشکم زد. هیچ راهی برای بازیابی متن نبود. گوشی را پرت کردم آن‌ور. حس کردم دیگر نمی‌توانم عین آن را بنویسم. انگار دست‌هایم از عصبانیت می‌لرزید.

چیزی که نجاتم داد کنترل جریان گفتار درونی و خطاب کردن خودم بود 'اگر الان تسلیم نشوی و از نو بنویسی، نوعی سرسختی را در خودت می‌پروری که شاید به بخش‌های دیگر زندگی‌ات هم تسری بیابد.'

سپس بی‌درنگ، ابتدا بخشی از کلمات و عبارات نوشته‌ی قبلی را فهرست کردم تا اسکلت کار شکل بگیرد و در نهایت نگارش متن جدید ۱۵ دقیقه وقت برد. برخلاف تصورم به‌مراتب بهتر از متن قبلی بود؛ یکی از پاراگراف‌ها دقیق‌تر از متن قبلی شد و مثالی هم وضوح بیشتری یافت.

حاضرید بعد از آنکه ۳ ساعت تمام برای نوشتن متنی جان کندید، کل آن‌‌ را پاک کنید و بلافاصله عین همان را از اول بنویسید؟
هر از گاهی بیازماییدش. شاید به یکی آموزنده‌ترین تجربه‌های نویسندگی‌تان تبدیل شود.


#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
جمله‌ام من
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار @Tardidar

کوتاهم.
گاه می‌خواهم کوتاه‌ترینِ جمله‌ها باشم. دو کلمه یا نهایت سه کلمه. حتا گاهی یک کلمه. یک فعل. حتمن یک فعل. کدام فعل؟ (چرا به‌جای «فعل» نمی‌گویم «کارواژه»؟ اگر اسم نمایشنامه «فعلِ» محمد رضایی‌راد «کارواژه» بود همین‌قدر دوستش داشتم؟ نه.
کارواژه هم خوب است. اما فعل فعل‌تر است. فعل‌فعل دلمه‌یی. دلمه‌یی پر از واژه‌. دلمه‌کلمه.)

اگر قرار بود جمله باشی دوست داشتی چجور جمله‌یی باشی؟
بلند و نفس‌گیر مثل این جمله از ترجمه‌ی سروش حبیبی از «آبلوموف»: «اندیشه همچون پرنده‌ای آزاد در چهره‌اش پرواز می‌کرد، در چشمانش پرپر می‌زد و بر لب‌های نیم بازمانده‌اش می‌نشست و میان چین‌های پیشانی‌اش پنهان می‌شد و سپس پاک از میان می‌رفت و آن‌ وقت چهره‌اش از پرتو یکدست بی‌خیالی روشن می‌شد و بی‌خیالی از صورتش به‌ اطوار اندامش و حتی به چین‌های لباسش سرایت می‌کرد.»، یا نه، مثل سطر اول «پایان یک‌ عمرِ» داریوش کارگر: «فریب خورده‌ام؛ خورده‌ایم.».
دوست داشتی جمله‌یی با کلمات دشوار و ناآشنا باشی یا واژه‌های آسان و آشنا؟ جمله‌یی با یا بی قید و صفت؟ جمله‌یی ساده یا مرکب؟
از جمله‌بودگی بگو.


#یادداشت_روز
@ShahinKalantari
ShahinKalantari.com
جای خواندن هر کتاب
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار @Tardidar

بابک روشنی‌نژاد در پاره‌یی از کتاب «از نابهنگاهی فرهنگ»، پس از توصیف فضای اتاقش می‌نویسد «کاش مادام بوواریِ فلوبر را این‌جا می‌خواندم. با اینکه فضای آن به ظاهر بی‌ربط با جایی است که در آن هستم. عیبی ندارد. کتاب‌های دیگری هستند که خواندنِ آن‌ها می‌تواند همراه با تجربه‌ی بود در این مکان باشد.»

به برخی از کتاب‌های محبوبم اندیشیدم و اینکه دوست داشتم آن‌ها را کجا می‌خواندم:
کاش «شب یک شب دو» بهمن فرسی را در یکی از کافه‌های خیابان کریمخان می‌خواندم.
کاش شعرهای مسعود احمدی را در ساحل عباس‌آباد می‌خواندم.
کاش «ناکجاآباد» جعفر مدرس صادقی را در صحراهای صائین‌قلعه می‌خواندم.
کاش «شب هول» هرمز شهدادی را در اصفهان می‌خواندم.
کاش «برکه‌های باد» رضا جولایی را در قطاری به سمت شیراز می‌خواندم.
کاش شعرهای رودکی را پنج‌کند تاجیکستان می‌خواندم.
کاش «اتاقی در هتل پلازا» نیل سایمون را در کرمان می‌خواندم.
کاش «قهرمان فروتن» یوسا را در لیما می‌خواندم.
البته از هر یک از این جاها گوشه‌یی خاص را در ذهن دارم.

شما هم بگویید.


#یادداشت_روز
@shahinkalantari
ShahinKalantari.com
طاقت نوشتن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار @Tardidar

پشت میزم نشسته‌ام و به هر طرف سر می‌چرخانم یک دسته کتابِ خوب می‌بینم. انگار لشکری از کتاب‌ها را گردآورده‌ام تا تنها به مصاف نوشتن نروم؛ اما نبرد نوشتن همیشه نبردی تنهایی‌ست. کتاب‌ها شاید دلگرمت کنند، شاید ماده‌ی خام کارت را فراهم کنند، ولی هیچ‌گاه جای تو فکر و عمل نمی‌کنند.
در پیکار نوشتن اما، طرف مقابلت یک نفر نیست. لشکر‌ سرسختی‌ست مرکب از تمام موانع خلاقیت. با هر نوشته دوباره می‌فهمی که چقدر در انتقال مقصودت ناتوانی، که چه شکاف‌های بزرگی در دانشت وجود دارد، که چه دشوار است گفتن یک مثقال حرف تازه... اما چه باک، تو می‌نویسی تا نوشتن ناتوانی‌ات را به رخت بکشد. بزرگ‌ترین دستاورد تو از نوشتن همین کشف مداوم نادانی است.
با احساس مکرر نادانی و ناتوانی‌ است که می‌توانی شوق و انگیزه‌ی بیشتری برای آموختن بیابی.

حالا شاید متوجه شده باشی که چرا بیشترینه‌ی مشتاقان نوشتن این‌همه از نوشتن فراری‌اند. هر کسی حوصله‌ی مواجه‌ی روزانه با کمبودهایش را ندارد، آن هم کمبود فکری. نوشتن بیش از استعداد طاقت می‌خواهد، طاقت پذیرش نادانی.


#یادداشت_روز
@shahinkalantari
ShahinKalantari.com
✏️قلقلک قلم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار @Tardidar

دنبال پرسشی باش که برای نوشتن وسوسه‌ات کند.

گوش به راهِ پاسخ کدام سؤالی؟

#یادداشت_روز
@shahinkalantari
ShahinKalantari.com
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
💜روانکاوی که شیفته‌ی ادبیات است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار @Tardidar

«من می‌نویسم تا دریابم چه می‌اندیشم.»
(توماس آگدن، کتاب «کشف دوباره‌‌‌ی روانکاوی»، ترجمه‌ی مهسا موحد ابطحی، نشر ارجمند، ص ۲۵)


توماس آگدن از روانکاوان شاخصی است که تأکید بسیاری بر رابطه‌ی روانشناسی و ادبیات دارند.
از او درس‌های گرانبهایی آموخته‌ام، از جمله، سخنانش درباره‌ی اهمیت بلندخوانیِ آثار ادبی در جمع بود که به رغبتم در انجام این کار افزود. بخشی از بهترین خاطرتم از تدریس گره‌ خورده با پاره‌هایی از آثاری که برای دانشجویان خوانده‌ام. گاهی با خودم فکر می‌کنم اگر این متن‌ها را این‌گونه نمی‌خواندم، آیا همین‌قدر برایم با معنا و پایا بودند؟ آگدن در کتاب «کشف دوباره‌‌‌ی روانکاوی» می‌نویسد: «... دومین بازکشف،‌ فهم این موضوع است که خواندن خط به خط و جمله به جمله‌ی تمام متون تحلیلی و ادبی با صدای بلند (که به دقت خوانده می‌‌شوند)، چقدر برای روش من در تدریس و روانکاوی حیاتی است... من دریافته‌ام که خواندن متون با صدای بلند اجازه می‌دهد من و اعضای سمینار طنین کلمات، صدای خواننده، انتخاب کلمات توسط نویسنده، آهنگ و ساختار جملات و مانند آن‌ها را بشنویم و احساس کنیم و همه‌ی این‌ها در کنار هم تأثیرات هیجانی‌ای را خلق می‌کنند که از محتوای گفته‌شده جدایی‌ناپذیرند. با شنیدن جملاتی که خوانده می‌‌شوند، روشن می‌شود که کلمات فقط حامل اندیشه‌ها نیستند؛ بلکه کلمات، چه بخشی از یک متن تحلیلی باشند،‌ چه بخشی از یک شعر، چه بخشی از یک داستان کوتاه، چه بخشی از اظهارات بیمار در مورد اتاق انتظار تحلیلگر و چه پاسخ تحلیلگر به رؤیای یک بیمار، فقط تجربه‌ی نویسنده یا گوینده را منعکس نمی‌کنند، بلکه تجربه‌ای را خلق می‌کنند که برای نخستین بار خوانده، گفته یا شنیده می‌شود. (همان، ص ۲۴)

توماس آگدن دستی در داستان‌نویسی هم دارد و رمانی از او با دو ترجمه و عنوان متفاوت («رها شده» و «ناتمام») به فارسی منتشر شده است.
از پیوند آگدن و ادبیات گفتم تا به این نکته هم اشاره کنم: گاهی از برخی دوستان اهل مطالعه می‌شنوم که با افتخار می‌گویند وقتی برای ادبیات داستانی ندارند و ترجیح می‌دهند کتاب‌های غیرداستانی و آموزشی بخوانند. بدبختانه تصور اغلب این افراد از داستان، برمی‌گردد رمان‌های عامه‌پسند نویسندگانی از قبیل فهمیه رحیمی و ر. اعتمادی. بنابراین طبیعی‌ست که با افتخار خودشان را مبرا از ادبیات بدانند. که خب، این پنداری نارس است. می‌بینیم که بسیاری از متفکران و پژوهشگران علم و فلسفه طرفدار سرسخت ادبیات داستانی‌اند (یک شاهد آشکارش ارجاع فراوان بسیاری از آثار غیرداستانیِ سطح بالا به آثار ادبی است). بسیاری از مهارت‌های شناختی و ارتباطی ما فقط از رهگذر مطالعه‌ی ادبیات اصیل رشد می‌یابد. (پیشنهاد می‌کنم کتاب «چرا ادبیات؟» از ماریو بارگاس یوسا را بخوانید.)

این یادداشت را با سخنی از آگدن در کتاب جدیدش، «احیای زندگی در اتاق درمان»، به پایان می‌برم:
«اما گاهی احساس می‌کنم نویسنده‌بودن بلاییست که جز نشستن و دوباره نوشتن گریزی ندارد. (ترجمه‌ی مسعود فروزنده و فروغ ادریسی، نشر کتابستان برخط، ص ۲۷۳)»


#یادداشت_روز
@shahinkalantari
ShahinKalantari.com
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
📚فرق کتابخوان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار
@Tardidar

شوق معاشرت با فرد کتابخوان برای آن نیست که او از کتاب‌هایی که خوانده نقل کند. نه. این شاید ملال‌آور هم باشد.
فرد کتابخوان هم‌صحبت بهتری‌ست چون از کتاب‌ها شیوه‌ی خودبیانگری را آموخته. کتاب به تو یاد می‌دهد افکارت را بهتر و دقیق‌تر چهربندی* کنی. عموم آدم‌ها بیشتر حرف‌هایشان تقلیدی‌ست؛ بازگفتِ چیزی‌های‌ست که در مهمانی و تاکسی و اداره و اینترنت به گوششان خورده. خواننده‌ی خوب اما پندار و کردار خود را می‌کاود و حرفی نویی برای گفتن می‌یابد؛ حرفی که حتا اگر مضمونی تازه نداشته باشد به‌سبب پیوند با تجربه‌ی زیسته‌ی او پُربهاست.


*معادلی‌ست برای Formulable در کتاب «واقعیت اجتماعی و جهان داستان» نوشته‌ی دکتر جمشید م. ایرانیان (امیر کبیر، ۱۳۵۸)

#یادداشت_روز
@shahinkalantari
ShahinKalantari.com
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
شرح درماندگی درمانگر است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار
@Tardidar


برخی ایده‌هایم هنگام تدریس شکل می‌گیرند. مثلن در واپسین لحظات کارگاه اخیر تمرین نوشتن در توضیح موضوعی گفتم:‌ «شرح درماندگی درمانگر است.» این حرف را قبلن به این شکل چهربندی نکرده بودم. سریع یادداشتش کردم تا بعد فرصتی بیابم برای واگشودن آن.

تدریس جدا از نوشتن نیست. چندی پیش حس کردم در نگارش مقالات آموزشی بسیار سریع‌تر و دقیق‌تر از قبل عمل می‌کنم. گمانم یک دلیلش تدریس پیوسته است.
نویسنده‌ی آثار غیرداستانی اگر مدرس باشد بهتر می‌نویسد و هر مدرس دست به قلمی هم بهتر درس می‌دهد. تدریس برای داستان‌نویس‌ها هم بسیار مفید است. چه جایی بهتر از کلاس برای هم‌زیستی و گفت‌وگوی عمیق با انسان‌ها؟ شاید برای همین است که بسیاری از نویسندگان سرشناس تاریخ آموزگار هم بوده‌اند یا از تجربه‌ی تفننی تدریس استقبال کرده‌اند.

تدریس اگر روشمند باشد، به مدرس نوعی از بیان شفاف و روشنگر را می‌آموزد که البته ربطی به خرفهم‌کردن و تکرارِ دل‌آزار و پندپرانی ندارد.

برای بهتر نوشتن درس بدهید، برای بهتر درس دادن بنویسید.


#یادداشت_روز
@shahinkalantari
ShahinKalantari.com
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🟥شکار روزانه‌ی ما
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار
@Tardidar

انگار میلی غریزی داری برای شکار روزانه. دلت می‌خواهد راه بیفتی چیزی شکار کنی. بیاوریش توی اتاقت. بگذاری جلوی چشمت. حظ کنی از انجام مهم‌ترین وظیفه‌ی روزت. اما حالا که دوره‌ی شکار نیست، برای اغلب آدم‌ها نیست، و چه بهتر (شرمم باد اگر شوق شکار حیوانی در من باشد). اما می‌توان از راه‌های دیگری میل شکار را ارضا کرد. من می‌روم شکار کتاب. صاف آمده‌ام وسط جنگل دفتر گرفته‌ام (میدان انقلاب). همین که بیرون می‌زنم هزار تا چیز برای شکار می‌بینم. بعضی روزها خوب شکار می‌زنم. برخی روزها هم دست خالی برمی‌گردم. امروز دستِ پُرم: دو تا کتاب ناب و نایاب درباره‌ی اردشیر محصص. نخستین بار کارهای محصص را در شماره‌یی قدیمی از «کتاب هفته» دیدم؛ چند طرح درباره‌ی سیفون. تا مدت‌ها به تقلید از او طرح‌های سیفون‌دار می‌کشیدم.

کتاب تنها سوژه‌ی شکارم نیست. مهم‌ترین شکارم کلمه است.
یک هفته است در جلسات ۷ دقیقه‌یی گروه همکارانم (مروجان نوشتن) شکار هر روزمان را با هم قسمت می‌کنیم. هر کدام از بچه‌ها با خود یک کلمه میاورد. از میان شکارهای روزهای اخیرمان: «پیشرس، خوشخوان، اندرزگاه، دیریافته، پروانگی، خامکار». برایمان جالب است که نسبت‌ به کلمه‌ها حساس‌تر شده‌ایم،‌ خیلی بیشتر از قبل. در میان گذاشتن واژه‌ها مشتاق‌ترمان کرده. از بام تا شام به هر گفته‌ و نوشته‌یی دقیق‌تر می‌نگریم تا کلمه‌‌یی شکار کنیم؛ کلمه‌یی که برایمان نو، متفاوت و دلنشین است. تنها با روح (مفهوم) کلمه کار نداریم. جسم واژه‌ برایمان مهم‌تر است حتا.

شما هم چیزی شکار می‌کنید؟


#یادداشت_روز
@shahinkalantari
ShahinKalantari.com
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
احساس مفید بودن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار
@Tardidar

وبینار تمام می‌شود. برای استراحت روانه‌ی کتابفروشی می‌شویم. توی راه با خودم می‌گویم بگذار کار مفیدی بکنم، حرفی به میان بیاورم تا با آن ایده‌ی یادداشت امشب را بپرورم. از ماهان می‌‌پرسم «با انجام چه کاری احساس مفید بودن می‌‌کنی؟» در پاسخ درنگ می‌کند.

از راهکار خودم می‌‌گویم:‌
ارائه‌ی شیوه‌یی برای انجام بهتر کارها، هر کاری، از جمله:

چطور روز خود را بهتر شروع کنیم؟
چطور ساختار بهتری به مقاله‌هایمان بدهیم؟
چطور دندان‌های سالم‌تری داشته باشیم؟
چطور معلم انشا بهتری باشیم؟‌
چطور قورمه‌سبزی خوشمزه‌‌تری بپزیم؟

بعد از طرح موضوع، گام نخست، نوشتن مقاله‌یی در این باب است. حتا می‌تواند کل کار همین باشد. یعنی اول تحقیق کنی،‌ تجربه کنی، و بعد مقاله بنویسی و بگویی که چطوری فلان کار را می‌توان بهتر انجام داد. این قبیل نوشته‌ها بخش بزرگی از کتاب‌های جهان را هم تشکیل می‌دهند (و هم نمونه‌ی فاخر دارند هم نمونه‌ی زرد و کم‌ارزش).

باری، این نوع مقاله‌نویسی می‌تواند با کارآفرینی هم پیوند بیابد. یعنی اول یک مسئله را می‌گذاری وسط، برای یافتن راه‌حلش می‌کوشی و راجع به آن مقاله می‌نویسی و بعد کسب‌وکاری می‌‌‌‌سازی و راه‌‌حل را به عنوان خدمت یا کالا می‌فروشی.

اینطوری احساس مفید بودن می‌کنی، چون نوشتن برایت می‌شود شبیه کار مخترع‌هایی که نمونه‌ی آن‌ها را در کارتون‌های کودکی می‌دیدیم: فردی پریشان و خندان در اتاقی نیمه‌تاریک در میان انبوهی از اشیای عجیب‌وغریب در پی شکافتن سقف فلک و در انداختن طرحی نو.

ماهان هم جواب می‌دهد:
یک) ساده‌کردن کاری دشوار
برای مثال، آموزش درسی دشوار به شیوه‌یی ساده.
دو) خنداندن
بهره‌مندی از شوخ‌طبعی به شیوه‌یی صحیح برای دگرگون کردن حال اطرافیان.

📌پاسخ شما چیست؟ چه زمانی احساس مفیدبودن می‌‌کنید؟


#یادداشت_روز
@shahinkalantari
ShahinKalantari.com
از استرس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاهین کلانتری 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تردیدار
@Tardidar

فرشته مولوی در آغاز نخستین داستان کتاب «زرد خاکستری»‌می‌نویسد:‌ «آن روزها به روزها بی اعتنا بودم.»
اما چطور می‌شود به روزها بی‌ اعتنا نبود؟ یا دقیقن چه خاکی باید سر یک روز ریخت تا هدر نرود؟
اکنون فقط به یکی از نابودگران روزها بپردازیم:

استرس
باید فکری به حال استرس کرد.
بهتر است مدتی تمام ذوق و نیرویمان را بگذاریم برای کشف روش‌های مناسب کنترل استرس.

پاره‌یی از یادداشت‌های شخصی‌ام را برایتان نقل می‌کنم:
«علاوه بر استرسی که قبل از انجام کارهای دارم یک دردم این است که بعد از انجام هر کار بلاتکلیف می‌مانم (همان دقایقی که باید استراحت کرد و برای کار بعدی آماده شد). یعنی نمی‌دانم دقیقن چه باید بکنم. هزار گزینه پیش رویم قرار می‌گیرد. اصلن شاید یک دلیل استرسم انبوه گزینه‌هاست که خیلی وقت‌ها خستگی شناختی می‌آورد و سبب می‌شود بی‌خیال همه‌چیز شوم، و در نتیجه در گوشی ول بچرخم یا بروم بیرون پرسه‌گردی (که بیشتر اوقات به کتابفروشی و خریددرمانی ختم می‌شود.) باید فکری به حال فاصله‌ی خطرناک میان کارها بکنم. به طور میانگین روزی پانزده ‌تا کار در فهرست کارهای روزانه‌ام هست، پس یعنی حدود پانزده بار در معرض استرس و تخریب زمان قرار می‌‌گیرم. و اگر دو سه بارش را تسلیم شوم، زنجیره‌یی از کارها روی هم تلنبار می‌شود.
اما اما اما چرا متوجه نیستم؟ من نوشتن را دارم. چی از نوشتن مؤثرتر برای غلبه بر استرس؟ ‌اما با استرسِ نوشتن چه کنم؟ آزادنویسی که استرس ندارد. فقط ذره‌یی اراده می‌طلبد که تا سریع شروع کنی. کافی است پس و پیش کارها قدری بنویسم. وقتی بی‌قراری و استرس تبدیل به کلمه و جمله می‌‌‌شود تسلط ذهنی افزایش می‌یابد. می‌توانی به خودت بگویی «برو آرام چند لحظه یک گوشه بنشین، چشمانت را ببند و استراحت کن، و سپس کار بعدی‌ات را انجام بده». انگار با نوشتن، حرف‌ها برای آدم جدی‌تر می‌‌شوند. همین حرف‌ها را اگر فقط درون خودت بگویی شاید هیچ قدرتی نداشته باشند.»

دکتر سامان نونهال در همین رابطه می‌نویسد:
«هیجاناتِ ما متأثر از اقداماتی هستند که در چند قلمروی مغز صورت می‌گیرد. یکی از این قلمروها سیستم لیمبیک نام دارد، قلمرویی که بادامه (amygdala)، به‌نوعی، فرمانروایش است. بادامه به خطر حساس است. این حساسیت مفید است و به بقای ما کمک می‌کند، اما خدا آن روز را نیاورد که حساسیت‌اش بیش از حد شود. دیگر گوش‌اش به هیچ حرفی بدهکار نیست، حتا به حرف‌های صادره از قلمروی اندیشه - یعنی، قشر تازه‌ی مخ (neocortex). سال‌هاست که مداخلات دارویی و روانیِ مختلفی برای رام‌کردن این اسبِ سرکش طراحی می‌شوند. شماری از مداخلات روانیِ این مسأله فصل مشترکی دارند: نامیدن هیجان. جالب است که بدانید نتایج پژوهش‌های علمی حاکی‌ست که نامیدن هیجان - یعنی، پوشاندن رخت واژه به تن هیجان – بادامه‌ی حاکم را کمی آرام می‌کند! و وقتی بادامه آرام‌تر شود، از قلمروی اندیشه بیشتر می‌توان کمک گرفت تا، با خلق معنای جدید، درد روانی را التیام بخشید. راستی، یکی از این مداخلات روانی نوشتن‌ابرازی نام دارد!»

بیایید بیازماییم:
پس و پیش از کارها چند سطر بنویسیم.

شاید این گفته‌ی اندور تیت هم بر انگیزه‌تان بیفزاید:‌ «مهم‌ترین شاخص موفقیت یک فرد توانایی او در مدیریت استرس است.»


#یادداشت_روز
@shahinkalantari
ShahinKalantari.com
نویسنده‌ی بی‌تربیت

روکش دندان خواهرم نسیم افتاده و قورتش داده رفته. رفته دکتر، دکتر گفته از این لحظه به بعد هر وقت ریدی اَنت را بگرد تا روکش را پیدا کنی و بیاوری دوباره بگذارم سر جاش.
مرا بگو، نشسته‌ام یادداشت «تردیدار» را بنویسم و با خودم می‌گویم آیا می‌توان از همین ماجرای نسیم برداشت خاصی داشت و ضمن نقل ماجرا به آن پرداخت؟ بله، اصرار بر هر روز نوشتن این فضاحت‌ها را هم به بار می‌آورد.
حالا ممکن است دوست باتربیتی بگوید اَن و ریدن را چرا اینجوری می‌ریزی تو نوشته‌ات؟ خجالت نمی‌کشی چنین چیزی را منتشر می‌کنی؟ چرا آبروی خواهرت را می‌بری؟ همه خیال می‌کنند آبجی‌ت چنان به پیسی خورده که به جای روکش جدید به اَن‌گردی افتاده.
باری، ولی فرض کنید می‌نوشتم خواهرم نسیم روکش دندانش را قورت داده و رفته پیش دکتر و دکتر گفته طی ساعات آتی وقتی برای اجابت مزاج رفتی سرویس بهداشتی، مدفوعت را به‌خوبی جستجو کن تا روکش از کف نرود. شاید بگویید ای‌ول‌لا، این هم باتربیتانه‌تر است، هم کم‌تر حال‌به‌‌هم‌زن.
ولی باور کنید نوشتن یعنی راحت نوشتن. بیایید مثل خودمان بنویسم، عین زندگی. نوشتن ریابردار نیست،‌ وگرنه می‌شود یکی دیگر از رفتارهای نکبت‌زده و دوگانه ‌در فرهنگ ما.

حالا چند ساعتی گذشته و نمی‌دانم عملیات جستجو موفقیت‌آمیز بوده یا نه؛ ولی خوشحالم که ویزای نسیم ردیف شده و تیرماه می‌رود کانادا و تا مدت‌ها دندانش را از نزدیک نخواهم دید.

شاهین کلانتری
#تردیدار
@shahinkalantari
چیدمان واژه‌ها

انتخاب کلمات مناسب مهم است، اما برگزیدن جای درست کلمات در جمله نیز به همان اندازه‌ یا گاه بیشتر اهمیت دارد.

ساده‌ترین گام برای آغاز آموختن ساختارهای مختلف جمله‌نویسی کدام است؟

بیایید نگاهی بیندازیم به برخی از جملات فصل آغازین جلد اول «حکایت بلوچ»، اثر سترگ محمود زندمقدم:
«می‌رفتیم به زاهدان.»
«ایستاد راننده.»
««بوی دود چوب، آمیخته با عطر لیموعمانی و بوی زردچوبه، پر کرده بود فضای قهوه‌خانه را.»
«دل نمی‌داد راننده به راه افتادن.»
«ماندگار شدیم در قهوه‌خانه.»
«دراز کشیدیم روی تخت‌های چوبی، به هوای خوابی و خستگی‌درکردنی.»
«ابری بود آسمان همچنان، ابری یکدست و بلند و نازک.»
«سیلاب برده بود پاره‌های راه را.»
«دشنام می‌داد راننده.»
«لبریز آب باران بود کفش‌ها و جوراب‌ها.»
«فوتی کرد راننده در فانوس.»
«خبری نبود از کبود ابرها در آسمان.»
«خالی بود خیابان.»

اکنون فعل جمله‌های بالا را در انتهای جملات تصور کنید؛ جمله‌ها به شکل رایجی که از جمله‌‌‌نویسی در ذهن داریم نزدیک‌تر می‌شوند: «راننده ایستاد.»، «در قهوه ماندگار شدیم.» و...

آیا آوردن فعل در ابتدا یا میانه‌ی جمله نادرست است؟ نه، چون ما در گفتار روزانه‌مان هم به‌کرات چنین جملاتی را به زبان می‌آوریم. آیا همیشه باید این کار را بکنیم؟ این شیوه لزومن به متنی زیبا منجر می‌شود؟ نه، بستگی دارد به هدف جمله و سبکی که نویسنده برای اثر برگزیده.

هدف از ارائه‌ی این نمونه‌ها آن بود که قدمی کوچک برای آموختن شکل‌های مختلف جمله‌سازی باشد.
می‌توانید همین الان یکی از نوشته‌های قبلی‌تان را بردارید و بکوشید جای فعل را در اغلب جمله‌ها عوض کنید، بعد از هر تغییر از خودتان بپرسید: حالا این جمله روی کدام کلمه یا کلمات بیشتر تأکید می‌کند؟ صورت فعلی جمله در دریافت مفهوم تعلیق ایجاد می‌کند یا وضوح بیشتری به متن می‌بخشد؟ لحن و آهنگ جمله چه شکلی یافته است؟

‌شاهین کلانتری
#تردیدار
@shahinkalantari
همین نکات ساده

نشسته بنویسد. ذهنش به هزار جا سرک می‌کشد. حس می‌کند باید کتابی ورق بزند یا نگاهی به یادداشت‌های پیشینش بیندازد تا ایده‌یی برای نوشتن بیاید؛ اما به خودش نهیب می‌زند که نه، بمان. نوشته باید خودش خودش را بسازد. یاد پدرش می‌افتد که به مادرش سرکوفت می‌زد این‌همه کارهای بچه‌ها را انجام نده، بگذار خودشان به تقلا بیفتند تا مستقل بار بیایند.

برای نوشتن، بیش از گشتن به ماندن احتیاج داری.

یک جمله‌ی شل و ول بنویس که همان اول کار پایش را دراز کند وسط صفحه تا بقیه‌ی جمله‌ها هم ترسشان بریزد و هر طور دوست دارند ولو شوند روی کاغذ. صفحه که پر شد، می‌توانی همه را به‌خط کنی و هر کدام که به کار می‌آید نگه داری و بقیه را بریزی بیرون.

شاهین کلانتری
#تردیدار
@shahinkalantari