«سر شب»
زن گلها را آب داد. به آب گوش داد
که میچکید از ایوان.
الوارها خیس میخورَد و میپوسد.
فردا که ایوان آوار شود،
او، آن بالا، میان هوا خواهد ماند،
آرام، زیبا، در بغل
دو گلدان گُندهی شمعدانی و با لبخندش.
#یانیس_ریتسوس
درهی علف هزار رنگ،
برگردان #بیژن_الهی،
زن گلها را آب داد. به آب گوش داد
که میچکید از ایوان.
الوارها خیس میخورَد و میپوسد.
فردا که ایوان آوار شود،
او، آن بالا، میان هوا خواهد ماند،
آرام، زیبا، در بغل
دو گلدان گُندهی شمعدانی و با لبخندش.
#یانیس_ریتسوس
درهی علف هزار رنگ،
برگردان #بیژن_الهی،
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نامش برف بود
تنش، برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بام های کاهگلی ..
و من او را
چون شاخه ای که زیر بهمن شکسته باشد
دوست می داشتم
#بیژن_الهی
@Ssahebdeelan
تنش، برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بام های کاهگلی ..
و من او را
چون شاخه ای که زیر بهمن شکسته باشد
دوست می داشتم
#بیژن_الهی
@Ssahebdeelan
تو بهار همهى فصلهاى من بودى
تو بهارِ همهى دفترچههايى كه
چيزى درشان ننوشتم
بگذار پاسخ دهم
همچنان كه دوستانه مىگريم
هر چه بلور است به فصل پيش بسپاريم
بگذار تا با رنگهاى تنت
دوست بدارمت:
تو را با رنگ گلهاى بِه
با رنگهاى بلوط
تو را دوست خواهم داشت
#بیژن_الهی
بهاران زيبا بر شما مبارك
👌🍃💐
@Ssahebdeelan
تو بهارِ همهى دفترچههايى كه
چيزى درشان ننوشتم
بگذار پاسخ دهم
همچنان كه دوستانه مىگريم
هر چه بلور است به فصل پيش بسپاريم
بگذار تا با رنگهاى تنت
دوست بدارمت:
تو را با رنگ گلهاى بِه
با رنگهاى بلوط
تو را دوست خواهم داشت
#بیژن_الهی
بهاران زيبا بر شما مبارك
👌🍃💐
@Ssahebdeelan
مرا کاشته بودند
کاشته بودندم تا با خورشیدهای عجول
احاطهام کنند.
تو آمدی چنان نرم مرا چیدی
که رفتار نسیم را
در دست تو حس کردم.
تو شاهد خورشید و هوا شدی
نسیم در گیسوان سرخ سوزانت.
جانوران آب آرام به خاب شدند
و رفتار خون صافیی تو
در خاب یکایکشان
حس شد.
تو مانند چهرهیی شدی
که من بر او نگریستم
و
مینگرم.
عشقم چون تولدی تازه
هنوز لزج و خونیست.
بیا
حیاطهای کوچک را
حشرات و نور میپوشانند.
برای تو میخندم.
برای تو میخندم.
اقاقیا
امروز برایمان
شربت خنک عصرانه میآرد.
#بیژن_الهی
@Ssahebdeelan
کاشته بودندم تا با خورشیدهای عجول
احاطهام کنند.
تو آمدی چنان نرم مرا چیدی
که رفتار نسیم را
در دست تو حس کردم.
تو شاهد خورشید و هوا شدی
نسیم در گیسوان سرخ سوزانت.
جانوران آب آرام به خاب شدند
و رفتار خون صافیی تو
در خاب یکایکشان
حس شد.
تو مانند چهرهیی شدی
که من بر او نگریستم
و
مینگرم.
عشقم چون تولدی تازه
هنوز لزج و خونیست.
بیا
حیاطهای کوچک را
حشرات و نور میپوشانند.
برای تو میخندم.
برای تو میخندم.
اقاقیا
امروز برایمان
شربت خنک عصرانه میآرد.
#بیژن_الهی
@Ssahebdeelan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از کوهها برای تو
گلهایِ شاد میآرم
سنبلِ آبی، فندقِ تاری
و سبدهایِ وحشیِ بوسه
میخواهم با تو آن کنم
که بهار میکند
با همه گیلاس بُنان...
✍️: #پابلو_نرودا
🔄: #بیژن_الهی
🎞: تنگهی کافری یا کافرین ایلام در شمال شهر بدره
با گیتاری زیبا از ارمیک
@Ssahebdeelan
گلهایِ شاد میآرم
سنبلِ آبی، فندقِ تاری
و سبدهایِ وحشیِ بوسه
میخواهم با تو آن کنم
که بهار میکند
با همه گیلاس بُنان...
✍️: #پابلو_نرودا
🔄: #بیژن_الهی
🎞: تنگهی کافری یا کافرین ایلام در شمال شهر بدره
با گیتاری زیبا از ارمیک
@Ssahebdeelan
پیش از صدای خروسان
باور کردم
که پلکهای تو
کتاب صبح را گشود.
از آفتابی که نیآمده بود
از اشک که باید دوباره ریخت،
دهانت برای من خندههای گرمتر داشت.
و خروسان پیش از صدای خود دوباره به خواب شدند
از این که پذیرفتند روزها دیگر با ماست
و این پایانی که ما نیز با آن خواهیم بود.
باور کردم
سوگند به خوابهای جوان
باور کردم بیگناهیی پلکهای تو را
بیگناهیی برگها را
که در نور سپید شدند
سوگند به هر چه سپیدیست
تنها سرو خیانت کرد
که پذیرفتهی همهی فصلها بود.
#بیژن_الهی
@Ssahebdeelan
باور کردم
که پلکهای تو
کتاب صبح را گشود.
از آفتابی که نیآمده بود
از اشک که باید دوباره ریخت،
دهانت برای من خندههای گرمتر داشت.
و خروسان پیش از صدای خود دوباره به خواب شدند
از این که پذیرفتند روزها دیگر با ماست
و این پایانی که ما نیز با آن خواهیم بود.
باور کردم
سوگند به خوابهای جوان
باور کردم بیگناهیی پلکهای تو را
بیگناهیی برگها را
که در نور سپید شدند
سوگند به هر چه سپیدیست
تنها سرو خیانت کرد
که پذیرفتهی همهی فصلها بود.
#بیژن_الهی
@Ssahebdeelan
به تصوير درختى
كه در حوض
زير يخ زندانى ست،
چه بگويم؟
من تنها سقف مطمئنم را
پنداشته بودم خورشيد است
كه چتر سرگيج هام را
– همچنان كه فرو نشستن فواره ها
از ارتفاع گيج پيشانى ام مى كاهد –
در حريق باز مى كند؛
اما بر خورشيد هم
برف نشست.
چه بگويم به آواى دور شدن كشتى ها
كه كالاشان جز آب نيست
– آبى كه مى خواست باران باشد –
و بادبانهاشان را
خداى تمام خداحافظى ها
با كبوتران از شانه ىِ خود رم داده...
#بیژن_الهی
@Ssahebdeelan
كه در حوض
زير يخ زندانى ست،
چه بگويم؟
من تنها سقف مطمئنم را
پنداشته بودم خورشيد است
كه چتر سرگيج هام را
– همچنان كه فرو نشستن فواره ها
از ارتفاع گيج پيشانى ام مى كاهد –
در حريق باز مى كند؛
اما بر خورشيد هم
برف نشست.
چه بگويم به آواى دور شدن كشتى ها
كه كالاشان جز آب نيست
– آبى كه مى خواست باران باشد –
و بادبانهاشان را
خداى تمام خداحافظى ها
با كبوتران از شانه ىِ خود رم داده...
#بیژن_الهی
@Ssahebdeelan
آدمهای بهاری!
چه می کنید با برگی که خزان دوست بدارد؟
چه می کنید با پروانه یی که به آب می افتد؟
من بارها اندیشیده ام
من خزان و برف را پیاده پیموده ام
پیشانی بر پای بهار سوده ام
که معیار شما نیست.
آدمهای بهاری!
برگ خشک که از خود راندید
شاید عزیزترین برگ فصل باشد
بر این آب سپید
شاید آخرین امید پروانه باشد.
#بیژن_الهی
🍂شب ارامي براتون ارزومندم
@Ssahebdeelan
چه می کنید با برگی که خزان دوست بدارد؟
چه می کنید با پروانه یی که به آب می افتد؟
من بارها اندیشیده ام
من خزان و برف را پیاده پیموده ام
پیشانی بر پای بهار سوده ام
که معیار شما نیست.
آدمهای بهاری!
برگ خشک که از خود راندید
شاید عزیزترین برگ فصل باشد
بر این آب سپید
شاید آخرین امید پروانه باشد.
#بیژن_الهی
🍂شب ارامي براتون ارزومندم
@Ssahebdeelan
آدمهای بهاری!
چه می کنید با برگی که خزان دوست بدارد؟
چه می کنید با #پروانه یی که به آب می افتد؟
من بارها اندیشیده ام
من خزان و برف را پیاده پیموده ام
پیشانی بر پای بهار سوده ام
که معیار شما نیست.
آدمهای بهاری!
برگ خشک که از خود راندید
شاید عزیزترین برگ فصل باشد
بر این آب سپید
شاید آخرین امید پروانه باشد.
#بیژن_الهی
شب ارامي براتون ارزومندم
@Ssahebdeelan
چه می کنید با برگی که خزان دوست بدارد؟
چه می کنید با #پروانه یی که به آب می افتد؟
من بارها اندیشیده ام
من خزان و برف را پیاده پیموده ام
پیشانی بر پای بهار سوده ام
که معیار شما نیست.
آدمهای بهاری!
برگ خشک که از خود راندید
شاید عزیزترین برگ فصل باشد
بر این آب سپید
شاید آخرین امید پروانه باشد.
#بیژن_الهی
شب ارامي براتون ارزومندم
@Ssahebdeelan
زمانی که دوستم مرا ترک گفت
به خورشید نگاه کردم
تا اشکهایم را خشک کند.
خورشید گفت:
" جان خورشید .
دلتنگ نباش.
دوستت هر کجا برود
من می بینمش
او هم حتما
رو به من خواهد کرد
تا اشکهایش را خشک کنم.
جان خورشید.
به من نگاه کن.
فکر میکنی من این میان
پیوند خوبی نیستم."
من هر روز صبح بیدار شدم
تا با خورشید حرف بزنم.
همان طور که خروسها با خورشید حرف می زنند.
من هر روز صبح بیدار شدم
تا خورشید خوابهایم را تعبیر کند
خوابهایی که سراسرشان
رشته ای کابوس و تنهایی بود.
من هر روز صبح بیدار شدم
و خورشید هر روز صبح بیدار شد.
و تا مدرسه با من راه آمد.
زمانی که آنها دلم را شکستند
از اتاقم بیرون دویدم
آمدم زیر خورشید
تا خونی را که بر پیرهنم ریخته بود
خشک کند
و خورشید گفت:
"جان خورشید.
دلتنگ نباش.
آنها هر کجا که بروند
من می بینمشان.
دست های خونی شان را
پیش من خواهند گذاشت
تا خشک کنم.
و این درست زمانی خواهد بود
که مرا هم شکسته اند.
جان خورشید.
دلتنگ نباش.
من هم هر روز غروب
برادر خونی ی تو ام.
تو با چشمان صاف خود
ردّ مرا گرفته ای
تا آنها را پیدا کنی
تا از آنها بپرسی
تا از آنها بپرسی
تا با چشمان صاف خود
از آنها بپرسی.
تو ردّ مرا گرفته ای
و آنها را
در گوشه ای خواهی یافت
که من هر روز غروب می کنم
در گوشه ای که
مرا هم شکسته اند.
تو آنها را میان مورچه ها خاهی یافت.
و در درازیِ راه
در سراسر راه
من اشکهای تو را
خشک خواهم کرد."
#بیژن_الهی
@Ssahebdeelan
به خورشید نگاه کردم
تا اشکهایم را خشک کند.
خورشید گفت:
" جان خورشید .
دلتنگ نباش.
دوستت هر کجا برود
من می بینمش
او هم حتما
رو به من خواهد کرد
تا اشکهایش را خشک کنم.
جان خورشید.
به من نگاه کن.
فکر میکنی من این میان
پیوند خوبی نیستم."
من هر روز صبح بیدار شدم
تا با خورشید حرف بزنم.
همان طور که خروسها با خورشید حرف می زنند.
من هر روز صبح بیدار شدم
تا خورشید خوابهایم را تعبیر کند
خوابهایی که سراسرشان
رشته ای کابوس و تنهایی بود.
من هر روز صبح بیدار شدم
و خورشید هر روز صبح بیدار شد.
و تا مدرسه با من راه آمد.
زمانی که آنها دلم را شکستند
از اتاقم بیرون دویدم
آمدم زیر خورشید
تا خونی را که بر پیرهنم ریخته بود
خشک کند
و خورشید گفت:
"جان خورشید.
دلتنگ نباش.
آنها هر کجا که بروند
من می بینمشان.
دست های خونی شان را
پیش من خواهند گذاشت
تا خشک کنم.
و این درست زمانی خواهد بود
که مرا هم شکسته اند.
جان خورشید.
دلتنگ نباش.
من هم هر روز غروب
برادر خونی ی تو ام.
تو با چشمان صاف خود
ردّ مرا گرفته ای
تا آنها را پیدا کنی
تا از آنها بپرسی
تا از آنها بپرسی
تا با چشمان صاف خود
از آنها بپرسی.
تو ردّ مرا گرفته ای
و آنها را
در گوشه ای خواهی یافت
که من هر روز غروب می کنم
در گوشه ای که
مرا هم شکسته اند.
تو آنها را میان مورچه ها خاهی یافت.
و در درازیِ راه
در سراسر راه
من اشکهای تو را
خشک خواهم کرد."
#بیژن_الهی
@Ssahebdeelan
تو بهار همهى فصلهاى من بودى
تو بهارِ همهى دفترچههايى كه
چيزى درشان ننوشتم
بگذار پاسخ دهم
همچنان كه دوستانه مىگريم
هر چه بلور است به فصل پيش بسپاريم
بگذار تا با رنگهاى تنت
دوست بدارمت:
تو را با رنگ گلهاى بِه
با رنگهاى بلوط
تو را دوست خواهم داشت
#بیژن_الهی
@Ssahebdeelan
تو بهارِ همهى دفترچههايى كه
چيزى درشان ننوشتم
بگذار پاسخ دهم
همچنان كه دوستانه مىگريم
هر چه بلور است به فصل پيش بسپاريم
بگذار تا با رنگهاى تنت
دوست بدارمت:
تو را با رنگ گلهاى بِه
با رنگهاى بلوط
تو را دوست خواهم داشت
#بیژن_الهی
@Ssahebdeelan
آدمهای بهاری!
چه می کنید با برگی که خزان دوست بدارد؟
چه می کنید با پروانه یی که به آب می افتد؟
من بارها اندیشیده ام
من خزان و برف را پیاده پیموده ام
پیشانی بر پای بهار سوده ام
که معیار شما نیست.
آدمهای بهاری!
برگ خشک که از خود راندید
شاید عزیزترین برگ فصل باشد
بر این آب سپید
شاید آخرین امید پروانه باشد.
#بیژن_الهی
شب ارامي براتون ارزومندم
@Ssahebdeelan
چه می کنید با برگی که خزان دوست بدارد؟
چه می کنید با پروانه یی که به آب می افتد؟
من بارها اندیشیده ام
من خزان و برف را پیاده پیموده ام
پیشانی بر پای بهار سوده ام
که معیار شما نیست.
آدمهای بهاری!
برگ خشک که از خود راندید
شاید عزیزترین برگ فصل باشد
بر این آب سپید
شاید آخرین امید پروانه باشد.
#بیژن_الهی
شب ارامي براتون ارزومندم
@Ssahebdeelan
.
بمانیم و ضامن نور باشیم
شب تابان را از باغ و بیابان به اتاق آوریم تا دوباره بیافروزیم
یخ را زیر نفس آب کنیم و ماهیان را دوباره زنده ببینیم
دشت را یکسره در باران رها کنیم و بخوابیم.
تا افق سپید بهاری از مژگان انسانی
تو را مینگرم تا کنارم بنشینی
و دستهایت را در گیسوان من نهان سازی
چون نسیم
چون راز جهان.
#بیژن_الهی
🍃🌷🌸
بمانیم و ضامن نور باشیم
شب تابان را از باغ و بیابان به اتاق آوریم تا دوباره بیافروزیم
یخ را زیر نفس آب کنیم و ماهیان را دوباره زنده ببینیم
دشت را یکسره در باران رها کنیم و بخوابیم.
تا افق سپید بهاری از مژگان انسانی
تو را مینگرم تا کنارم بنشینی
و دستهایت را در گیسوان من نهان سازی
چون نسیم
چون راز جهان.
#بیژن_الهی
🍃🌷🌸
Sepideh
Mohamd Reza Shajarian
سپیده
#محمدرضا_شجریان
بمانیم و ضامن نور باشیم
شب تابان را از باغ و بیابان به اتاق آوریم تا دوباره بیافروزیم
یخ را زیر نفس آب کنیم و ماهیان را دوباره زنده ببینیم
دشت را یکسره در باران رها کنیم و بخوابیم.
تا افق سپید بهاری از مژگان انسانی
تو را مینگرم تا کنارم بنشینی
و دستهایت را در گیسوان من نهان سازی
چون نسیم
چون راز جهان.
#بیژن_الهی
🌹
#محمدرضا_شجریان
بمانیم و ضامن نور باشیم
شب تابان را از باغ و بیابان به اتاق آوریم تا دوباره بیافروزیم
یخ را زیر نفس آب کنیم و ماهیان را دوباره زنده ببینیم
دشت را یکسره در باران رها کنیم و بخوابیم.
تا افق سپید بهاری از مژگان انسانی
تو را مینگرم تا کنارم بنشینی
و دستهایت را در گیسوان من نهان سازی
چون نسیم
چون راز جهان.
#بیژن_الهی
🌹
بمانیم و ضامن نور باشیم
شب تابان را از باغ و بیابان به اتاق آوریم تا دوباره بیافروزیم
یخ را زیر نفس آب کنیم و ماهیان را دوباره زنده ببینیم
دشت را یکسره در باران رها کنیم و بخوابیم.
تا افق سپید بهاری از مژگان انسانی
تو را مینگرم تا کنارم بنشینی
و دستهایت را در گیسوان من نهان سازی
چون نسیم
چون راز جهان.
#بیژن_الهی
🍃🌷🌸
شب تابان را از باغ و بیابان به اتاق آوریم تا دوباره بیافروزیم
یخ را زیر نفس آب کنیم و ماهیان را دوباره زنده ببینیم
دشت را یکسره در باران رها کنیم و بخوابیم.
تا افق سپید بهاری از مژگان انسانی
تو را مینگرم تا کنارم بنشینی
و دستهایت را در گیسوان من نهان سازی
چون نسیم
چون راز جهان.
#بیژن_الهی
🍃🌷🌸
آدمهای بهاری
چه میکنید با برگی که خزان دوست بدارد؟
چه میکنید با پروانهای که به آب افتد؟
از سر هر انگشت
پروانهای پریدهست.
پروانهی کدام انگشت تشنه بود؟
پروانهی کدام انگشت به آب میمیرد؟
من بارها اندیشیدهام
من خزان و برف را پیاده پیمودهام
پیشانی بر پای بهار سودهام
که معیار شما نیست.
آدمهای بهاری
برگ خشک که از خود راندید
شاید عزیزترین برگ فصل باشد
بر این آب سپید
شاید آخرین امید پروانه باشد
#بیژن_الهی
🌸🍃🌷
چه میکنید با برگی که خزان دوست بدارد؟
چه میکنید با پروانهای که به آب افتد؟
از سر هر انگشت
پروانهای پریدهست.
پروانهی کدام انگشت تشنه بود؟
پروانهی کدام انگشت به آب میمیرد؟
من بارها اندیشیدهام
من خزان و برف را پیاده پیمودهام
پیشانی بر پای بهار سودهام
که معیار شما نیست.
آدمهای بهاری
برگ خشک که از خود راندید
شاید عزیزترین برگ فصل باشد
بر این آب سپید
شاید آخرین امید پروانه باشد
#بیژن_الهی
🌸🍃🌷
"برای تو میخندم"
اقاقیا فرشتهی فقرا
شربت عصرانهی خنکش را
برایمان مهیا میسازد.
بر تو خم میشوم:
رفتار نسیم و جانوران آب
در پوست توست.
و هوا جامِ جان شاپرکیست
که در میان هزار خورشید و هزار سایهی تو
میسوزد و شاهد است.
تو خوشههای سپید خردسالیی منی
که دوباره میچینم.
تو انگشتان نخستین منی.
کنار جالیزهای سبز خیار
فقرا میخندند:
میبینی چگونه برهنهام؟
حتا ناف مرا هنوز نبریدهاند:
عشقم چون تولدی تازه
هنوز لزج و خونیست.
برای تو میخندم.
در خانههای نزدیک
چراغها را زودتر افروختهاند.
هوا میان هزاران چراغ و هزاران سایهی تو
از دوردست تا نزدیک
خاکستر است.
مرا کاشته بودند
کاشته بودندم تا با خورشیدهای عجول
احاطهام کنند.
تو آمدی و چنان نرم مرا چیدی
که رفتار نسیم را
در دست تو حس کردم.
تو شاهد خورشید و هوا شدی
نسیم در گیسوان سرخ سوزانت.
جانوران آب آرام به خاب شدند
و رفتار خون صافیی تو
در خاب یکایکشان
حس شد.
تو مانند چهرهیی شدی
که من بر او نگریستم
و
مینگرم.
عشقم چون تولدی تازه
هنوز لزج و خونیست.
بیا
حیاطهای کوچک را
حشرات و نور میپوشانند.
برای تو میخندم.
برای تو میخندم.
اقاقیا
امروز برایمان
شربت خنک عصرانه میآرد.
#بیژن_الهی
ا
اقاقیا فرشتهی فقرا
شربت عصرانهی خنکش را
برایمان مهیا میسازد.
بر تو خم میشوم:
رفتار نسیم و جانوران آب
در پوست توست.
و هوا جامِ جان شاپرکیست
که در میان هزار خورشید و هزار سایهی تو
میسوزد و شاهد است.
تو خوشههای سپید خردسالیی منی
که دوباره میچینم.
تو انگشتان نخستین منی.
کنار جالیزهای سبز خیار
فقرا میخندند:
میبینی چگونه برهنهام؟
حتا ناف مرا هنوز نبریدهاند:
عشقم چون تولدی تازه
هنوز لزج و خونیست.
برای تو میخندم.
در خانههای نزدیک
چراغها را زودتر افروختهاند.
هوا میان هزاران چراغ و هزاران سایهی تو
از دوردست تا نزدیک
خاکستر است.
مرا کاشته بودند
کاشته بودندم تا با خورشیدهای عجول
احاطهام کنند.
تو آمدی و چنان نرم مرا چیدی
که رفتار نسیم را
در دست تو حس کردم.
تو شاهد خورشید و هوا شدی
نسیم در گیسوان سرخ سوزانت.
جانوران آب آرام به خاب شدند
و رفتار خون صافیی تو
در خاب یکایکشان
حس شد.
تو مانند چهرهیی شدی
که من بر او نگریستم
و
مینگرم.
عشقم چون تولدی تازه
هنوز لزج و خونیست.
بیا
حیاطهای کوچک را
حشرات و نور میپوشانند.
برای تو میخندم.
برای تو میخندم.
اقاقیا
امروز برایمان
شربت خنک عصرانه میآرد.
#بیژن_الهی
ا
.
پشت بلورهای زمستان پنهان مشو
مخواه رنگین کمان پس از باران باشی.
بگذار تا با رنگهای تنت
دوست بدارمت ...
#بیژن_الهی
پشت بلورهای زمستان پنهان مشو
مخواه رنگین کمان پس از باران باشی.
بگذار تا با رنگهای تنت
دوست بدارمت ...
#بیژن_الهی
@writing_romance
احسان دریا دل،دردونه
خیلی دوری،
شانههایت دور است،
هُرم نَفَست دور است،
بادی که موهایت را میبرد، دور است،
چشمهایت دور است و خیلی نزدیکی!
سایهات.. سایهات همه جا هست؛
کنار موسیقی و باران و جاده و نور و کلمه.
و سکوتت،
شبیهترینت کرده به خدا!
#بیژن_الهی
خیلی دوری،
شانههایت دور است،
هُرم نَفَست دور است،
بادی که موهایت را میبرد، دور است،
چشمهایت دور است و خیلی نزدیکی!
سایهات.. سایهات همه جا هست؛
کنار موسیقی و باران و جاده و نور و کلمه.
و سکوتت،
شبیهترینت کرده به خدا!
#بیژن_الهی