مؤسسه‌ فرهنگی‌هنری سروش مولانا
8.3K subscribers
1.25K photos
290 videos
23 files
529 links
دعوتی به خوب، اخلاقی و معنادار زیستن
ادمین:
@sorooshemowlana
پشتیبان آموزش:
@rumi_lms_support
شبکه‌های اجتماعی:
instagram.com/sorooshemowlana
twitter.com/soroushmowlana
https://rumi.ir
تماس:
۰۲۱ ۸۸۲۵۳۷۱۹
آدرس:
شهرآرا بلوار غربی مجتمع کوشک واحد ۵۰۱
Download Telegram
📌 این یادداشت پس از کسب اجازه از نویسنده اشتراک گذاری می‌شود:👇👇


حقیقت پنجره‌ها از زبان مولانا
مهرداد رحمانی

آدمی دیده است، آدمی منظری است به جهان. افقی است گشوده بَر این عالم از زاویه‌ای خاص.
این عبارات، که در آثار مولانا وزن قابل توجهی دارند، حقیقتی ژرف در دِل دارند. حقیقتی اشارت‌گون که همچون نَعلی بازگونه‌ است.

تصور رایج این است که رخدادهای بیرونی مایه اصلی زندگی‌اند؛ اما مولانا یادآور می‌شود که گوهرِ حقیقت در درونِ دیدگانِ ما خانه دارد.

تو مَبین جهان ز بیرون که جهان درون دیده است
چو دو دیده را بِبَستی زِ جهان جهان نمانَد.

(دیوان شمس، غزل ۷۷۱)

بنابراین، از نقطه‌نظر مولانا، نوع بودنِ ما در جهان وابسته به پنجره‌ای است که جهان را از پسِ آن نظاره می‌کنیم. پنجره‌ها بی‌شمارند. هر یک حال و هوایی دارند. منظرهء برخی گرم و گشوده و روشن است و برخی دیگر سرد و گرفته و تاریک.

پیشِ چشمت داشتی شیشه کَبود
لاجَرَم عالم کبودت می‌نمود.

(مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۷۲)

مولانا می‌گوید گاهی در کشاکش و تلاطم زندگی، حقیقتِ پنجره‌ها فراموشمان می‌شود، گویی پرده‌ای مانع از تابشِ این حقیقت به پستوی دلمان می‌‌شود. و انگار چشمِ دلمان بسته می‌شود و از یاد می‌بریم که پشت کدامین پنجره نشسته‌ بودیم.

تو دو دیده فروبندی و گویی روزِ روشن کو
زند خورشید بَر چشمت که اینَک مَن! تو در بگشا

(دیوان شمس، غزل ۵۴)

مولانا بارها گفته که روشنی و گرمی پنجره‌ها، به تابش آن آفتابِ کرم وابسته است. اگرچه کوشش ما، هرچند بیهوده، بهتر از خفتگی است اما در نهایت نظری به کار سالک باید تا او را رهایی ببخشد.

به عبارت دیگر، اگرچه از نگاه مولانا آدمی دیده است؛ اما حقیقت‌بینی این دیدگان نیازمند نور آن آفتاب رحمت است و بی آن، جز کژتابی و تنگ‌نظری و تاریکی نمی‌افزایند.

تویی جان من و بی‌جان ندانم زیست من باری
تویی چشم من و بی‌تو ندارم دیده بینا

(دیوان شمس، غزل ۶۹)

در نهایت اما؛ مولانا بر این قائل است که والاترین پنجره‌ای که یک سالک می‌تواند بر ایوانش بنشیند و منظره‌ء جهان را یکسره طربناکی و شادی و شور تجربه کند، پنجره عشق است. پنجره‌ای که در فراسوی پنجره‌هاست، با منظری بیرون از وهم و فهم و خیال. پنجره‌ای که صید نمی‌شود بلکه به ناگهان و یکباره سالک را صید خویش می‌کند.

چون نِگه کردم سَرِ من بود پُر از عشق او
من برون از هر دو عالم منظری را یافتم

(دیوان شمس، غزل ۱۶۰۰) 


#سروش_مولانا
#مهرداد_رحمانی
#مولانا
#پنجره‌ها
@sorooshemewlana
@Mehrdad_Rahmani4
ذهن‌پالایی با مولانا
مهرداد رحمانی

یکی از وجوه تمایز مولانا در ادبیات فارسی، نگاه عمیق و واقع‌بینانه او به روانِ آدمی است. مولانا مختصاتِ روانِ آدمی را به خوبی می‌شناسد و به نقاط قوّت و ضعفِ او آگاهی دارد.

مولانا به خوبی دریافته که آدمی حتی اگر به والاترین مقام‌های معنوی نیز دست یابد، از لغزش و اشتباه در امان نیست. به عبارتی، مولانا همچون یک روان‌شناس و روان‌درمان‌گرِ خبره، بر بی‌نهایت بودن محرّک‌ها از یک سو و احتمال بالای خطا در واکنش‌های عاطفی و رفتاری آدمی از سوی دیگر واقف است.

در داستان وزیر یهودی که در دفتر اول مثنوی آمده، مولانا در کنار نتیجه‌گیری‌های اخلاقی متعدد، در این زمینه نیز، ابیاتی درخشان و نورانی به ما هدیه کرده است.

در این داستان تراژیک، مکرِ وزیر یهودی را می‌توان به مثابه ترفندهای ذهن بر اثر محرک‌هایی چون حرص و طمع و شهوت و... دانست که فهمِ ما را همچون مسیحیانِ سرگردانِ این قصه به خطا می‌اندازد.

صد هزاران دام و دانه‌ست ای خدا
ما چو مرغانِ حریصِ بی نوا


مولانا در ادامه قصه، استعاره‌ زیبای "موش و انبار گندم" را در قالب چند بیت درخشان برای توضیحِ ضرورت "ذهن‌پالایی" آورده است:

ما دَرین انبار گَندم می کُنیم
گندمِ جمع آمده گُم می کنیم
می نیَندیشیم آخر ما به هوش
کین خِلل در گندمَست از مکرِ موش
موش تا انبارِ ما حُفره زدست
وَز فَنَش انبارِ ما ویران شدست
اول ای جان دفعِ شرِّ موش کن
وانگهان در جَمعِ گندم جوش کن

گویی مولانا می‌گوید هرگونه خطایِ اخلاقی و لغزشِ رفتاری ابتدا در ذهن متولد و برای مدتی پرورده می‌شود؛ و سپس به شکلِ واکنش‌های عاطفی یا رفتاری در عالمِ واقع بازتاب می‌یابد.

ذهنِ آدمی از منظرِ مولانا توانایی بی‌نظیری در کژتابیِ امورِ واقع دارد. به این صورت که هر چه بیشتر در محرک‌ها غرق شود و در برابر آن‌ها بی‌مراقبت بماند، حقیقت‌بینی‌ِ ما را بیشتر مخدوش می‌کند.

وضعیتی که مولانا آن را در همین داستان، دوبینی می‌نامد. دوبینی سازوکاری است که حجاب‌های ناشی از غرقگیِ ذهن و هرزگردی آن در محرک‌ها را به قوای فاهمه آدمی تحمیل می‌کند

خشم و شَهوت مَرد را اَحوَل* کند
ز استقامت روح را مُبدَل کند
چون غَرض آمد هنَر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سویِ دیده شد

*احول: کسی که دچار دوبینی است.

مولانا راهِ رهایی از چنین وضعیتی را مراقبت بر ورودی‌های ذهنِ و پاسبانی آن‌ها می‌داند. چرا که اگر موشِ ذهن وارد انبار روشن‌بینی ما شود، دفعِ شرِّ آن دشوارتر خواهد بود.

با این حال، مولانا با اشاره به "صدهزاران دام و دانه" گویی بر غیر ممکن بودن پاسبانی و نظارتِ تمام وقت بر ورودی‌های ذهن اشاره دارد. او با بیانِ صادقانهء تجربه شخصی خود از این حقیقت پرده برداشته که غفلت یا به تعبیرِ او خوابِ پاسبانان به دلیل ماهیتِ انسانی ما اجتناب‌ناپذیر است.

هله پاسبانِ منزل تو چگونه پاسبانی؟
که بِبُرد رختِ ما را همه دزدِ شب نهانی
که چراغِ دزد باشد شب و خوابِ پاسبانان
به دمی چراغشان را ز چه رو نمی نشانی؟
(دیوان شمس، غزل ۲۸۳۰)

از همین روست که از منظر مولانا، علاوه بر پاسبانیِ دروازه‌های وجود، ذهن‌پالایی نیز ضرورت دارد. اما سِرِّ ماجرا اینجاست که مولانا معتقد است ذهن‌پالایی از نقطه‌ای آغاز می‌شود که آدمی از اتکاءِ صِرف به همتِ خویش دست بردارد و به یاری آن حقیقت سرمدی نیز چشمِ امید می‌دوزد. زیرا مولانا نقایص روح و روان آدمی را به خوبی می‌شناسد و می‌داند که در والاترین درجات نیز امکان لغزش منتفی نیست.

دم به دم ما بَستهٔ دام نُویم
هر یکی گَر باز و سیمرغی شَویم


در حقیقت، مولانا می‌گوید ذهنِ آدمی در کنار مراقبت و همت ما در پاسبانیِ دریچه‌های وجودی‌مان، که شرط لازم است، به پرتو گرمابخش خداوندِ مهربان نیز نیازمند است تا از افسردگی و انجماد وارهد و روشن و آیینه وار شود.

گر هزاران دام باشد در قدم
چون تو با مایی نباشد هیچ غم
چون عنایاتت بود با ما مقیم
کی بود بیمی از آن دزد لئیم

#سروش_مولانا
#مهرداد_رحمانی
#مولانا
#ذهن
@sorooshemewlana
@Mehrdad_Rahmani4