🍃مولانا؛ روایتگر عالم عدم
عدم در تفکر مولانا همه چیز است و اگر بگویيم مولانا از عدم و از عالم عدم (اگر بشود گفت عالم) با ما حرف میزند، مبالغه نیست.
او در عدم میزید، چنانکه میگوید: «من در عدم غلتیدهام، در نیستی پریدهام».
مولانا در اوایل مثنوی در فضای روشنتری حرف میزند، ولی در اواخر مثنوی، گویی او را در هالهای از نور و ظلمت و وجود و عدم پیدا میکنید. این سالهایی که مشغول سرودن مثنوی است، گویی از وجود به سمت عدم میرفته و در نهايت راوی عدم شده است.
حال این سؤال به ذهن متبادر میشود که چگونه میشود کسی روایتگر عدم و نیستی باشد؟ باید گفت: چون باخبریاش از نیستی است نه از وجود، چرا كه او به تدريج باخبری از وجود را کنار میگذاشته است. ابيات زير تصور مولانا از عدم را بيشتر روشن میكند:
تا که سازد جان پاک از سرقدم
سوی عرصهی دور پهنای عدم
(مثنوي، 1/3093)
🔅اما این عرصه چه عرصهای است؟
عرصهای بس باگشاد و بافضا
وین خیال و هست يابد زو نوا
تنگتر آمد خیالات از عدم
زان سبب باشد خیال اسباب غم
باز هستی تنگتر بود از خیال
زان شود در وی قمر همچون هلال
(مثنوي، 1/3094-3096)
🔅مولانا عدم را تمجید کرده و میگوید عدم «محمود» است و نباید از آن ترسید:
از وجودی ترس کاکنون در ویی
آن خیالت لاشَی و تو لاشَئی
🔅به باور مولانا جزء جزءِ ما از عدم و مزرعه عدم رسته است. او خود در جايی آرزوی عدم شدن میكند:
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان بر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مُردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم از ملائک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کُلُّ شئٍ هالِک إلّا وَجْهَه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون اَرغنون
گویدم کإنّا إلیه راجِعون
(مثنوي، 3/3901-3906)
🔰بخشی از سخنان "دکتر محمد مجتهد شبستری" در همایش «رستخیز ناگهان»، ۱۳۹۰
#سروش_مولانا
#مولانا
#عدم
#محمد_مجتهد_شبستری
#همایش_رستخیز_ناگهان
@sorooshemewlana
عدم در تفکر مولانا همه چیز است و اگر بگویيم مولانا از عدم و از عالم عدم (اگر بشود گفت عالم) با ما حرف میزند، مبالغه نیست.
او در عدم میزید، چنانکه میگوید: «من در عدم غلتیدهام، در نیستی پریدهام».
مولانا در اوایل مثنوی در فضای روشنتری حرف میزند، ولی در اواخر مثنوی، گویی او را در هالهای از نور و ظلمت و وجود و عدم پیدا میکنید. این سالهایی که مشغول سرودن مثنوی است، گویی از وجود به سمت عدم میرفته و در نهايت راوی عدم شده است.
حال این سؤال به ذهن متبادر میشود که چگونه میشود کسی روایتگر عدم و نیستی باشد؟ باید گفت: چون باخبریاش از نیستی است نه از وجود، چرا كه او به تدريج باخبری از وجود را کنار میگذاشته است. ابيات زير تصور مولانا از عدم را بيشتر روشن میكند:
تا که سازد جان پاک از سرقدم
سوی عرصهی دور پهنای عدم
(مثنوي، 1/3093)
🔅اما این عرصه چه عرصهای است؟
عرصهای بس باگشاد و بافضا
وین خیال و هست يابد زو نوا
تنگتر آمد خیالات از عدم
زان سبب باشد خیال اسباب غم
باز هستی تنگتر بود از خیال
زان شود در وی قمر همچون هلال
(مثنوي، 1/3094-3096)
🔅مولانا عدم را تمجید کرده و میگوید عدم «محمود» است و نباید از آن ترسید:
از وجودی ترس کاکنون در ویی
آن خیالت لاشَی و تو لاشَئی
🔅به باور مولانا جزء جزءِ ما از عدم و مزرعه عدم رسته است. او خود در جايی آرزوی عدم شدن میكند:
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان بر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مُردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم از ملائک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کُلُّ شئٍ هالِک إلّا وَجْهَه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون اَرغنون
گویدم کإنّا إلیه راجِعون
(مثنوي، 3/3901-3906)
🔰بخشی از سخنان "دکتر محمد مجتهد شبستری" در همایش «رستخیز ناگهان»، ۱۳۹۰
#سروش_مولانا
#مولانا
#عدم
#محمد_مجتهد_شبستری
#همایش_رستخیز_ناگهان
@sorooshemewlana